درگذر تاریخ مروری بر کتابهای شادروان دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی
اشاره: یاد استاد باستانی پاریزی گرامی باد که پس از دو سال، هنوز این صفحه به نام ارجمند او و مطالب خواندنیاش آراسته میشود. آنچه در پی میآید، مقدمه کوتاه ایشان بر کتاب «چلچراغ» است به همراه معرفی مختصر این اثر که برخی مطالبش سالها پیش در همین صفحه به چاپ رسیده بود؛ از جمله مقاله «برف شیره سیاست» که آخرین نوشتار بلند ایشان بود و طی چند شماره از نظر خوانندگان گرامی گذشت.
***
بهار آمد آن کیمیاساز باغ کزو بوته گل شود چل چراغ
شاید لطیفترین تعبیر در باب چلچراغ، همین تعبیر حکیم طغرا بوده باشد.
چلچراغ چیست؟
فرهنگها نوشتهاند: نخلی باشد از چوب یا نقره، و به قول ناظمالاطباء «نخلی چوبین یا برنجین تا نقرهگین که چراغ بسیار در آن افروزند؛ نوعی جار یا قندیل بزرگ به انواع بلورین و سیمین و زرّین که در ساختمانهای مجلل برای روشن کردن سالن به کار برند و آن را چراغواره و چراغدان هم گفتهاند.»
پس از اختراع یا اکتشاف برق، بزرگترین تحولی که در چلچراغ یا چراغواره پدید آمد، آن بود که آن نخلها که در آن شمع میافروختند و واقعاً مثل یک نخل قرار میگرفت، آن نخل را توانستند وارونه آویزان کنند و به جای چلچراغ، صدها و گاهی هزارها چراغ در آن افروخته گشت.
چراغدان معمولاً نقرهای یا طلائی بود و گاهی وزن آن به یک خروار می رسید و با زنجیر آویخته میشد. چراغدان را «قندیل» میگفتند و جمع آن قنادیل است ـ و ظاهراً از شرق به غرب رفته؛ زیرا غربیها به آن کاندل (candelle) گفتهاند و «شمع» تعبیر کردهاند و دشمن قندیل هم باد است که به قول نظامی:
نه ایمن بود مردِ بیدارهش ز غوغای این باد قندیل کُش
رابعه ـ عارفه نامدار صدر اسلام ـ در قحطی بصره به شش درم فروخته شده بود: «…یک شب خواجه او از خواب بیدار شد… رابعه را دید سر به سجاده نهاده بود… و قندیلی دید از بالای سر او آویخته معلّق، بیسلسله، و هم خانه از فروغ او نور گرفته [بود]… چون روز شد، رابعه را بخواند و آزاد کرد…»
نقل است که حسن بصری، شبی با یاری دو سه برِ رابعه شدند. رابعه چراغی نداشت. ایشان را دل، روشنایی خواست. رابعه به دهن پُف کرد در سرانگشت خویش، و آن شب تا روز، انگشت او چون چراغ میافروخت و تا صبح بنشستند در آن روشنائی…»
این شرح را عطار در تذکرهالاولیاء نوشته و راستی چه شبی را این چهار تن درویش و درویشه به صبح رساندهاند؟
سقف بقاع متبرکه مدینه و نجف و کربلا و کاظمین و سامره و قم و مشهد و شاهچراغ شیراز، ازین قندیلها ستارهباران است و بسیاری از ثروتمندان قندیل طلائی وقف این بقاع کردهاند. شاید شنیده باشید که عرفی شیرازی شعر معروف خود را در بارگاه حضرت علی(ع) میخواند:
این بارگاه کیست، که گویند بیهراس
کای اوج چرخ، سطح حضیض تو را مماس
در همان حال، درویش ژولیده از در درآمد و فریادکنان شروع به خواندن کرد:
شمع میسوزم برایت یا امیرالمؤمنین
قدِّ این گلدستههایت یا امیرالمؤمنین
هنوز کلمه امیرالمؤمنین را تمام نکرده بود که یک قندیل طلائی از سقف رها شد و یکراست افتاد توی دامن کرباسی آن درویش روستائی شعرخوان! هیاهو برخاست. طبق معمول و رسم قدیمی، خدام گفتند: «این قندیل، سهم خود این درویش است که بر دامنش افتاده» و خطاب به او گفتند: «بردار و برو، وگرنه مؤمنین شال و قبایت را پارهپاره و تریش تریش خواهند کرد و همراه خواهند برد.» عرفی که ناظر این ماجرا بود، متحیر، خطاب به ضریح گفت:
ـ یا صاحب ضریح، سید اوصیاء نیستی که هستی؛ امام اتقیاء نیستی که هستی؛ معصوم از همه ذلّت و خطا نیستی که هستی (هم این اوصاف از کتاب نقض گرفته شده) آری، همه اینها هستی؛ اما ای امیر، شعرشناسی چیز دیگر است!» (سنگ هفتقلم، چاپ چهارم، ص۲۷)
یک قصه تاریخی هم بگویم: عزیزالسلطان که نه ثروت داشت و نه زیبا بود، به دلیلی مورد علاقه ناصرالدین شاه قرار گرفت که «ملیجک» لقب گرفت و همشکار شاه شد و مهردار شاه و بالاخره داماد شاه که اعتمادالسلطنه او را عزیز بیجهت میدانست.
خود عزیزالسلطان در باب تقرب خود گوید: «… یکی از همان شبهای اول ورود من به حرمخانه، شاه امر میفرمایند که بستر استراحت مرا، از زیر چهلچراغ بردارند و یک طرف دیگر بیندازند. فردای آن روز، بند چهلچراغ پاره میشود و پائین میافتد و خرد میشود. شاه آن را به فال نیک گرفته، و ناشی از ورود من [= قدم من] میداند…» (خاطرات، ص۵۱)
اعتمادالسلطنه مینویسد: «این طفل هشت سال زیادتر ندارد؛ شاهنشاه منصب و امتیازات تغوط فرمودند، انشاءالله سلامت باشند. صلاح مملکت خویش خسروان دانند!»
در فیلم سلطان صاحبقران مرحوم حاتمی نقش عزیزالسلطان را بازی میکند، و روز قتل شاه که اطرافیان بهتدریج هر کدام دوباره موقعیت خود را بازیافته بودند، تنها عزیزالسلطان بود که واقعاً خود را یتیم میدید، و فنیزاده این حالت را به بهترین صورتی مجسم کرد. راستی آیا میتوان در حضیض هم عزیز بود؟
چلچراغ، البته روشنگر شبهای تاریک و ظلمانی هست؛ ولی محسن تأثیر، تعبیر دیگری هم دارد، و آن را طی یک بیت بیان میکند:
نیست یک شب، که ز سوز دلِ صد پاره ما
چلچراغی، به سر تربت ما روشن نیست
زمستان ۱۳۸۷شر ژانویه ۲۰۰۹
باستانی پاریزی
***
چهلچراغ
انتشارات علم
چاپ دوم: ۱۳۹۴ شمارگان: ۱۱۰۰ نسخه
۵۹۹ص، مصورـ ۴۲۵۰۰ تومان
مطالب این کتاب که حاوی مطالب متعدد تاریخی و ادبی است، در یازده فصل به ترتیب زیر تدوین و تبویب شده است:
۱)سلطنت دمکراسی، غوغای کنگره(شعر)، ۲) ای دریغا مرغ خوشآوای من، سازندگی (شعر) ۳)در پای ارگ بم، ۴)برف شیره سیاست، ۵) زهجوش و زه بُر، ۶) جبرهای اجتماعی، ۷) زیر چلچراغ، توی شاچراغ، ۸)کنگرهای در آکسفورد ۹) استخوانها بر ما حکومت میکنند، ۱۰) دعای سفر، ۱۱) راهآهن فارس ـ در طلسم جادو، نامیاب.