رستنیهای تاریخ طبری پژوهش/مقاله ای از دکتر حسن ابریشمی ۶
ـ
اکنون با توجه به شرحی که گذشت میتوان رستنیهای مندرج در تاریخ بلعمی و نیز تاریخنامه طبری را شناسایی کرد:
۱٫ کشنج: در نسخ خطی تاریخ بلعمی مورد مقابله مرحوم بهار، اولاً کلمات «کستخ» و «لخ» تحریف «کشنج» معرب «کَشنه» فارسی است. زیرا «کشنج» یا «کَشنه» به نوشته ابوریحان بیرونی (وفات ۴۴۰) مستند به منابع قدیمتر: «ابن ماسویه[وفات ۲۴۳ ] گوید: او نوعی است از انواع سماروغ، و به غوشنه[نوعی از سماروغ] نزدیک است در طعم، و ترهای است معروف»۶۹، اخوینی بخاری (در قرن چهارم)، در ذیل عنوان «فیالاطمعه و الاشربه» از «آن غذاها که بلغم تولد کنند» از جمله «سماروغ و کشنج و غوشینه[غوشنه]» یاد کرده۷۰، که جملگی اسامی انواعی از قارچ بوده است.
۲٫ ژاژ. برابر نوشته ابوریحان بیرونی از قول ابوزید کِلابی، که اسامی عربی هشت نوع سماروغ (قارچ) را، که ریشه و تخم ندارند، برشمرده و یادآور شده است که جملگی آنها و نیز رستنیهای مشابه بیتخم و ریشه را «فقوع» میگویند. در قدیمترین فرهنگهای فارسی در تعریف واژه «ژاژ» افزون بر معانی «سخن یاوه و بیهوده» و «گیاه کنگر» و «گیاهی که در تره دوغ کنند»۷۱ معنی گیاه بیتخم و ریشه نیز آمده است، چنان که در شرفنامه منیری (تألیف ۸۷۸) این تعریف «ژاژ. هر سبزه که تخمش نبود»۷۲ و فرهنگ جعفری (تألیف قرن ۱۱) «ژاژ: گیاه بیتخم… و به معنی کنگر».۷۳ در برهان قاطع «ژاژ… بوته گیاهی باشد به غایت سفید… بعضی میگویند هر علفی که بیتخم باشد» آمده است. بر این اساس معادل لغت عربی «فقوع» در فارسی «ژاژ» بوده و قارچها یا انواع سماروغ، از جمله «افاتیخ»، در زمره «ژاژها» به شمار میرفته است. کاتب نسخهای دیگر، که تحت عنوان تاریخنامه طبری منتشر شده آن را «چاچها» خوانده که کاملاً اشتباه است.
۳٫ افاتیخ. برابر شرح مزبور. نوعی از سماروغ خوراکی با نام «افاتیخ» در شمار «فقوع» یا «ژاژها» بوده، که توسط کاتبان نسخ خطی تاریخ بلعمی و تاریخنامه طبری، به سبب عدم شناخت این رستنی، به صورت ناخوانا رونویسی شده است بدان سان که مرحوم بهار آن را «مفارح»، مرحوم دهخدا «ازمفارج» و آقای روشن «هغارج» خواندهاند.
۴٫ مُجه: موچه، موجه در داستان ملک جذیمه و خواهرزادهاش «عمرو»، مندرج در تاریخ بلعمی، به شرحی که گذشت، جذیمه به عمرو این جمله را گفته است: «خیار خیر و یا عمرو»، و در نسخه چاپی تاریخنامه طبری، همان جمله به این صورت مندرج است: «گفت: یا عمرو! چون است که خیار آن که توچیدی بهتر است؟» معلوم میشود که کلمه خیار (به معنی اختیار شده یا گزیده) را، کاتب «خیار» خوردنی پنداشته است. به نظر میرسد که در متن عربی تاریخ طبری، نسخه اصلی دستنوشته مؤلف، به جز «کمأه» اسامی رستنیهای صحرایی (دشتی) دیگری نیز مطرح بوده یا توسط کاتبان بعدی این گونه اسامی افزوده شده است، چون تدوینکنندگان فرهنگ فارسی تاجیکی، نسخهای از ترجمه فارسی تاریخ طبری، به جز ترجمه مرحوم ابوالقاسم پاینده، در دسترس داشته که در تعریف «سماروغ» همان عبارت مورد بحث در داستان جذیمه با تفاوتهایی نقل کردهاند:
سماروغ: زمبوروغ[قارچ]: «هر سال ملک[جذیمه] به دشت بیرون شدی… از نبات که از زمین همی روید میخوردی، چه بَشمک[؟] و سماروغ و برَغست»
( تاریخ طبری).۷۴
زان سو، در تاریخ بلعمی و نیز تاریخنامه طبری، افزون بر «سماروغ» در شمار «ژاژها»، از «مجه» یا «مچه» نیز یاد شده که در زمره گیاهها به حساب آمده، و برابر پارهای شواهد از واژگان گویشی فارسی به معنی «برغست» بوده، که خام و پخته آن قابل خوردن است. به گمان این هیچمدان یکی از کاتبان نسخ خطی متن عربی تاریخ طبری، علاوه «کمأه»، به معنی «سماروغ» نام عربی رستنی صحرایی موسوم به «قثاءَ برّی» به معنی «خیار دشتی» را وارد متن کرده است. گیاه «قثاء بری» برابر نوشته ابوریحان بیرونی: رویشگاه آن ویرانهها و ریگستان بود.۷۵کاتب بعدی همین نام «قثاءَ برّی» را به اشتباه «قُنابرّی» قرائت و ثبت کرده است که بیرونی در معرفی آن میگوید:
قُنّا بری. لیث گوید «غملول» نبات «برغست» را گویند، و بعضی عرب او را «غملول» نیز گویند؛ و اهل ماوراءالنهر و فرغانه او را «ورغست» گویند و اهل سیستان «بجند» گویند و اهل ری «هنجمک» گویند و حمزه]اصفهانی، وفات ۳۶۰ ] او را به «کنگران» تعریف کرده است… بیخهای او دراز باشد و خوشبوی بود.۷۶
زانسو به نوشته تحفه حکیم مؤمن (تألیف قرن ۱۱): «قنابرّی در اصفهان موچه، و در خراسان برغست گویند و او شبیه به اسفناج با اندک تلخی و تند، و قریب به شبری[به اندازه وَجَب]، ساقش باریک و گلش سفید و ریزه و تخمش در غلاف به قدر نخودی…» ۷۷٫ در فرهنگ رستنیهای ایران. نامهای گویشی زیادی برای «قنابری» از جمله «مُچه» «برغست» «بژند»، «بچند»، «موجه» و «موچه» آمده است.۷۸ هنوز هم به پیروی از همان سنتهای کهن در بسیاری از نواحی روستایی، بهویژه در خراسان، سماروغ رُسته در بهار، و نیز گیاه خودروی برغست به صورت خام و پخته مصرف خوراکی دارد. بنابر آنچه گذشت صورت صحیح عبارت مندرج در نسخ خطی تاریخ بلعمی و نیز تاریخنامه طبری از این قرار بوده است:
… و از آن چیزها که از زمین روید، چون گیاهها و ژاژها: «افاتیخ» و «مُچه» همی چیدند و همی خوردند.
عناب، انبه، سیب
طبری در ذیل وقایع سال ۶۵ هجری، اشارهای به «چوب سنگینی از درخت عناب» دارد که به عنوان سلاح استفاده شده است.۷۹ همو در وقایع سال ۹۶ هجری یا اشاره به بیماری ولید خلیفه اموی نوشته است: حجاج «چند شیشه انبه هند فرستاده»، و از قول عمر بن عبدالعزیز میافزاید، یکی از خدمه ولید میگوید وقتی آب بر دست وی میریختم، گفت: «میدانی دیشب چه خبر آمد؟ گفتم: نه، گفت: وای بر تو، حجاج مرد؛ من اِنالله گفتم، اما ولید گفت خاموش باش که مولایت خوش ندارد که سیبی به دست او باشد و آن را ببوید».۸۰
زردآلو، قارچ و چگونگی حمل آن
طبری در ذیل وقایع سال ۱۲۵ با اشاره به وفات هشام بن عبدالملک بن مروان (خلافت ۱۰۵-۱۲۵) در ذیل عنوان «سخن از بعضی روشهای هشام» از جمله نوشته است:
یکی از عاملانش به او نوشت: یک سبد زردآلو برای امیرمؤمنان فرستادهام، امیر مؤمنان وصول آن را بنویسد. هشام به او نوشت: زردآلوها که فرستاده بودی به امیرمؤمنان رسید و آن را پسندید، باز هم بفرست و ظرف را محکم کن. گوید:به یکی از غلامانش نوشت «قارچ»هایی که برای امیرمؤمنان فرستاده بودی رسید، چهل تا بود، بعضی از آن تباه شده بود، و این تباهی از داخل ظرف آمده بود. وقتی قارچ برای امیرمؤمنان میفرستی، داخل ظرفی را که قارچ در آن مینهی، از ریگ پرکن تا تکان نخورد و به هم نمالد.۸۱
گلابیر امرود بلخ
برای خلیفگان از بلاد بسیار دور میوههایتر و تازه به بغداد میبردند، هر یک از نواحی به میوه یا میوههایی ممتاز شهرت داشتند، در منابع جغرافیایی از «امرود» یا «گلابی» بلخ با تمجید یاد شده است. به نوشته طبری، برایهارون الرشید (خلافت ۱۷۰-۱۹۳) گلابی از بلخ آورده بودند «آن را پوست میکند و میخورد»۸۲
گردو، زیتون، سبزی، بزماورد (ساندویچ)
امین خلیفه عباسی (محمد بنهارون، خلافت ۱۹۳-۱۹۸)، رفتارهای شگفت و خوشگذرانیهای خاصی داشته است. طبری، این خلیفه عیّاش را گاهی با نام «محمدبن زبیده» یاد میکند، و روایات زیادی از حالات، تفریحات و سرگرمیهای وی را نقل کرده است. همچنین سرودههایی در سپاس و نیز رثای او از شاعرانی، چون ابونواس (شاعر عربی گوی ایرانی، مبتکر تغزلات در ادب عرب، تولد ۱۴۲ در اهواز، وفات ۱۹۸)، آورده است. به نوشته طبری، مخارج خوشیهای امین بسیار زیاد بود:
کسانی را به ولایات فرستاد به طلب عمله طرب…. در کار خرید اسبان خوب بکوشید. حیوانات وحشی درنده و پرنده و جز آن فراهم کرد. هر چه در بیت المال بود با جواهراتی که نزد وی بود میان خواجگان و همنشینان خویش تقسیم کرد، و بگفت تا برای تفریحگاهها، و محل خلوت و سرگرمیهای بیهوده وی در قصر الخلد و خیزرانیه و بستان موسی و قصر عبدویه و قصر معلی و رقه کلوازی… مجلسها به پا کنند. و بگفت تا پنج کشتی بسازند بر روی دجله همانند[پیکره] شیر و فیل و عقاب و باز و اسب، و در کار آنها مال زیادی خرج کرد.۸۳
طبری از قول فضل بن ربیع، حاجب مخلوع خلیفه، نقل میکند که این غذاهای متنوع با حجم زیاد را امین پیاپی به تنهایی میخورد، فضل ربیع گفته است:
بر سر وی ایستاده بودم، غذایی بیاورند که تنها بخورد. خوراکی شگفتانگیز[سفارش] کرد… بخورد تا فراغت، آنگاه سربرداشت، و ابوالعنبر، که خادم مادر وی[زبیده] بود، گفت: به مطبخ برو به آنها بگو برای من «بَزماوَرد»ی، آماده کنند، و آن را همچنان دراز واگذارند و پاره پاره نکنند، و داخل آن پیه مرغ باشد و روغن و «سبزی» و تخممرغ و پنیرو «زیتون» و «گردو» و بسیار نهند و زود آماده کنند. چندان وقتی نگذرانیدند که آن را بیاوردند، درخوانی چهارگوش که «بَزماوَرد»های دراز را بر آنها نهاده بودند، به صورت قبه عبدالصمدی، چنان که بالای آن یک بزماورد بود، آن را پیش روی او نهادند، که یکی را برداشت و بخورد، و همچنان یکی یکی بخورد تا بر خوان چیزی نماند.۸۴
مرحوم ابوالقاسم پاینده، در حاشیه مطلب مزبور یادآور میشود که در متن عربی نوشته طبری واژه «بزماورد» آمده و تعریف این واژه مرکب فارسی (بزم + آورد) را از برهان قاطع نقل کرده است: «بزماورد، بروزن تنهاگرد، گوشت پخته و تره[سبزی] و خاگینه باشد که در نان تنگ پیچند و مانند نواله سازند و با کارد پاره پاره کنند و بخورند». واژه فارسی «بزمآورد» مصطلح در قرن دوم هجری در دارالخلافه بغداد اولاً دلالت بر رواج زبان پهلوی و نیز فرهنگ آشپزی ایرانی دارد، ثانیاً مفهوم و ماهیت واژه «بزماورد» تداعیکننده اصطلاح «ساندویچ» رایج کنونی است، شایسته خواهد بود که فرهنگستان زبان فارسی جایگزینی آن را مورد بررسی قرار دهد.
پینویسها:
۶۹. ابوریحان بیرونی، صیدنه، ترجمه ابوبکربن علی کاسانی (نیمه اول قرن هفتم)، به کوشش منوچهر ستوده ـ ایرج افشار، تهران، ۱۳۵۸، ص ۶۰۱، شماره ۶۷۸؛ همو، الصیدنه فی الطب، ترجمه باقر مظفرزاده، تهران، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، ۱۳۸۳، ص ۸۶۸، شماره ۹۰۷: «کَشنَج. این کشنه است…».
۷۰. ابوبکر ربیع بن احمد اخوینی بخاری، هدایت المتعلمین فیالطب، به کوشش دکتر جلال متینی مشهد، دانشگاه مشهد، ۱۳۴۴، ص ۱۵۷٫
۷۰. اسدی طوسی، لغت فرس، به کوشش عباس اقبال، تهران، چاپخانه مجلس ۱۳۱۹، این بیت عسجدی را شاهد آورده است: «ژاژداری تو و هستند بسی ژاژخوران ر وین عجب نیست که تازند سوی ژاژ خران» (ص ۱۷۷).
۷۲. شرفنامه منیری یا فرهنگ ابراهیمی، ابراهیم قوام فاروقی، به کوشش دکتر حکیمه دبیران، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی، ۱۳۸۵، این بیت از شاعری به نام «سپاهانی» شاهد آورده است: «ز خوشه چینی کشت نیاز هست عدوت ر خمیده پشت و شکم خار و ژاژخای چوداس» ۱ ص ۵۳۴).
۷۳. فرهنگ جعفری، محمد مقیم تویسرکانی، به کوشش سعید حمیدیان، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۶۲، ص ۲۴۲٫
۷۴. فرهنگ فارسی تاجیکی، زیرنظر محمدجان شکوری، ولادیمیر کاپرانوف و دیگران، برگردان از خط سریلیک: محسن شجاعی، تهران، فرهنگ معاصر، ۱۳۸۵، ص ۱۰۳۹٫
۷۵. ابوریحان بیرونی، صیدنه، ص ۵۳۸، شماره ۶۰۴ «قثاء الحمار… اوراقثاء البری نیز گویند، یعنی خیار دشتی…»، همو، الصیدنه فیالطب ص ۷۰۰) شماره ۸۱۶، از قول صهاربخت و رسائلی (قرن ۳) نوشته است آن را «قثاءالبری» یعنی خیار دشتی نیز گویند.
۷۶. همو، صیدنه، ص ۵۶۹، شماره ۶۳۷٫
۷۷. تحفه حکیم مؤمن یا تحفه مؤمنین، محمد مؤمن بن محمد زمان حسینی تنکابنی، به اهتمام آخوند ملاعلی اصفهانی و آقاسیدحسین اصفهانی به خط محمدعلی طهرانی، چاپ سنگی، قطع رحلی، تهران ۱۸ رجب ۱۲۷۷؛ افست شده در تهران، کتابفروشی مصطفوی، با مقدمه دکتر محمود نجمآبادی، اردیبهشت ۱۳۳۸، ص ۲۱۰٫
۷۸. فرهنگ رستنیهای ایران، دکترهادی کریمی، تهران، انتشارات پرچم، ۱۳۹۲، ج ۱، ص ۴۵۰، ۴۵۱، شماره ۳۹۴۱، ۳۹۴۵، ۳۹۴۶٫
۷۹. تاریخ طبری، ص ۳۲۸۲٫
۸۰. همان، ص ۳۸۸۳، ۳۸۸۴٫
۸۱. همان، ص ۴۳۰۸٫
۸۲. همان، ص ۵۳۸۱٫
۸۳. همان، ص ۵۶۰۰٫
۸۴. همان، ص ۵۶۲۳٫