گزارش جامعه تربتیهای مقیم تهران در شبانگاه هشتم مردادماه ۹۵ در محل تالار اجتماعات جامعه با حضور همشهریان مقیم تهران (بخش نخست )
جلسه در ساعت ۹شب با تلاوت قران مجید توسط همشهری عزیزمان اقای رمضانی اغاز و با نواختن سرود جمهوری اسلامی رسمیت یافت . در ابتدا اقای دکتر سیدعلی سیاسی ضمن خوش امد گویی به حاضرا ن ازحضور اقایان دکتر محمد حسین ساکت استادکیوان ساکت و همچنین دکتر محمد رضا خسروی و دکتر مصطفی باد کوبه ای سپاسگزاری نمود ایشان همچنین گفت امشب مجلس متعلق به خانواده ساکت بخاطر در گذشت روانشاد محمد تقی ساکت که از همشهریان مهربان و فداکارمان بوده است برگزار میشود واین مصیبت را به خانواده محترم ساکت تسلیت گفت سپس برنامه را بدنشرح اعلام کرد . در ابتدا اقای میلانی قطعه شعری خواهند خواند ،سپس جناب دکتر محمد رضا خسروی در باره زنده یاد محمد تقی ساکت سخنانی ایراد خواهند نمود ،انگاه اقایان دکتر محمد حسین ساکت ودکتر باد کوبه ای بیاناتی ایراد خواهند کرد ودر انتها از جناب حاج اقای رضایی درخواست میکنیم جمع بندی و پایان جلسه را اعلام فرمایند .
انگاه دکتر سیاسی ضمن تسلیت به خانواده ساکت و طلب مغفرت برای ان مرحوم از خاطرات گذشته موردی را برای حضار بیان نمود اوگفت در سال ۱۳۳۷ شبی من و برادرم با هم مشورت کردیم مرحوم برادرم مهدی آقا گفت چه خوبه که ما برای دانش آموزان همشهری کلاس تقویتی درست کنیم و سرانجام قرار شد آموزشگاهی برای تقویت دانش آموزان تجدیدی باز کنیم و در این مورد من هنوز در کلاس چهارم دبیرستان بودم و جناب مهندس محسن زاده کلاس پنجم ریاضی بودند . یادم است ما برای ایجاد کلاس بدنبال جا می گشتیم تا اینکه پدرم با مرحوم اقای مقیمی که گاراژی در میدان باغسلطانی داشت مذاکره کرد و سرانجام قرارشد ما در یک اطاقی در طبقه دوم این گاراژبه تدریس دروس ریاضی و شیمی به پردازیم ایشان حتی میز و صندلی هم که در انجا بود به ما واگذار نمود در این موقع ما یک مشکل داشتیم وآن در خصوص درس زبان انگلیسی بود که با توجه به اشنایی که برادرم با مرحوم محمد تقی ساکت داشت موضوع را با ایشان در میان گذاشت خوشبختانه روانشاد اقای ساکت گفت من حاضرم در این خصوص با شما همکاری کنم و با این موافقت ما کلاسها را راه اندازی کردیم و خیلی بی ریا و صادقانه شروع به کار کردیم و در حالیکه خیلی ها دخترانشان را در ان زمان حتی به دبستان و دبیرستان نمی فرستادندند ما کلاس های تقویتی پسرانه برای صحبها و دخترانه برای عصرها داشتیم واین نشانه اعتماد مردم به کلاسهای ما در ان موقع بود . کلاسهای ما متفاوت بود بعضی کلاسها ۱۰ و ۶ و ۵ نفره و حتی کلاس خصوصی هم داشتیم شهریه د ر حد ۲۰ تومان در ماه بود ما هم با دانش آموزان کنار می آمدیم از جمله در خصوص دریافت شهریه خیلی انعطاف داشتیم از خیلیها حتی شهریه هم نمیگرفتیم دیگران هم هرچی می دادند ما با هم کنار میامدیم .بلی این خاطرهای بود از مرحوم روانشاد محمد تقی ساکت در ان دوران در تربت حیدریه .
انگاه اقای سیاسی از همشهری خوبمان جناب استاد میلانی خواست تا برای حاضران شعری قرائت نمایند .
جناب میلانی هم پشت میکروفون قرار گرفت و چنین گفت بنام خداوند بخشنده مهربان خداوند عشق و زیبایی در محفلی که مرد سخندان نشسته است شایسته نیست لب به سخن باز کنی او از اینکه در محفل اندیشمندان قرار است اشعاری را بخواند عذر خواهی نمود و سپس ضمن ابراز همدردی با خانوده محترم ساکت مخصوصا به دکتر محمدحسین ساکت و استاد کیوان ساکت تسلیت گفت واز طرف این خانواده این شعر را قرائت نمود
لیک این بار گلی چید که بی همتا بود رسم گلچین فلک گر چه همه یغما بود
پدرم دیده به سویت نگران است هنوز غم نا دیدن تو بار گران است هنوز
آنقدر مهر و وفا بر همگان کردی تو نام نیکت همه جا ورد زبان است هنوز
باورم نیستپدررفتی و خاموش شدی ترک ما کردی و با خاک هم آغوش شدی
خانه را نوری اگر بودزرخسار توبود ای چراغ دل ما از چه تو خاموش شدی
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت
گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت
همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت
خوشـــا آنـانکه با عـزت ز گیتـی/بســـاط عیــش برچـیدند و رفتند
ز کــــالاهای این آشفتـــه بــازار/محـــبـت را پـســندیدند و رفــتند
خــوشـــا آنانکه در میزان وجدان/حساب خویش سنجیدند و رفتند
نگـــردیـدنـد هـــرگـز گـرد بـاطـل/حقـیـقـت را پسـندیدند و رفــتـند
خـوشا آنانکه بر این عرصه خـاک/چو خورشیدی درخشیدند و رفتند
خـوشــا آنـانکه بـا پیمانه دوسـت/شــراب عشق نوشیدند و رفـتند
خـوشــا آنـانکـه با اخلاص و ایمان/حـریـم دوسـت بوسیدند و رفتند
خـوشــا آنـانکـه در راه عــدالـــت/به خون خویش غلطیدند و رفتند
خـوشـــــا آنـانکــه بــذر آدمـیـــت/در این ویـــرانـه پـاشیدند و رفتند
چـو نخـل بارور بـر تنــگدستــــان/ثمــر دادند و بخشیـدند و رفتنـــد
ز جـــزر و مـد این گــرداب هــایل/سـبـکـبــاران نتــرسیدند و رفـتند
خـوشـا آنـانکه پـا در وادی حـــق/نـهـادنـــد و نـلـغـزیـدنـد و رفـتـنـد
ز تقوی جامه در بر کن که پاکـان/ز تقـوی جـامـه پوشیـدند و رفـتند
مشــو غافل که پاداش بد و نیک/ز گیتــی رفتــگان دیـدنـد و رفـتند
خـوشــا آنـانکــه بـار دوستی را/کشیــــدنـد و نـرنجیـدنـد و رفـتند
" رســا " در راه خـدمت باش کوشا
خـوشــا آنـانکــــه کوشیدند و رفتند.