جاده‌ها می‌میرند…از همشهری عزیزمان اقای سید حسین حسامی ـ کارشناس راهسازی

این روزها خبری که مردم بر سر زبان می‌آورند این است که «جاده‌ها دارند می‌میرند». خبر تأسف‌‌انگیز است. از خرد و کلان،‌ از بزرگ و کوچک همه به یکدیگر می‌گویند: می‌دانید که «جاده‌ها می‌میرند».

 

پسر بچه کوچکی از پدر پرسید: بابا، آیا جاده‌ها هم جان دارند؟راننده‌ای که سال‌ها در بیابان و جاده‌ها رانندگی می‌کرد با سبیل از بناگوش در رفته‌اش با خودش زمزمه می‌کرد «جاده‌ها…» کارگری که در سر گذر منتظر کار و قبلاً کارگر فنی راه‌سازی بود، به خودش می‌گفت «جاده‌ها…»؟

 

دختر بچه‌ای که پدرش به دلیل تعطیل کار راهسازی از او نگهداری می‌کرد و مادرش رختشوی مجتمع بزرگی بود، از پدر پرسید بابا، می‌گویید «جاده‌ها دارند می‌میرند»، درست است؟ تکنیسینی که قبلاً نقشه‌بردار بود و اکنون در کارخانه تولید پلاستیک از زباله کار می‌کرد، با خودش زمزمه کنان می‌گفت «جاده‌ها…».

 

در صف گرفتن ویزا برای فرار از بحران راهسازی، مدیرعاملان شرکت‌های بزرگ و نخبگان راهسازی مرتباً با خود می‌گفتند پس از مُردن جاده‌ها باید به فکر کار دیگری بود.

 

نوابغ راهسازی حیران و سرگردان، آتش جان دادن جاده‌ها دامن‌شان را گرفته بود و دائماً با خود زمزمه می‌کردند که با مردن جاده‌ها، چه‌کار باید کرد؟

 

بازار موبایل فروشی‌ها، مملو از راهسازانی بود که بیکار شده بودند و در «فروش و قاچاق موبایل» به پول و پله‌ای رسیده‌ بودند و با خود افسوس چند سال عمر تلف شده در راهسازی را می‌خوردند و با خود زمزمه می‌کردند.«جاده‌ها…».

 

مشاوران و پیمانکاران و دست‌اندرکاران راهسازی، یکی‌یکی کارهایشان را تعطیل می‌کردند و به «جمع بیکاران» افزوده می‌شدند.

 

پارک‌ها مملو از کارمندان راه‌ساز بوده که بیکار شده و برای اجتناب از سرزنش همسرانشان، در پارک تجمع کرده‌ بودند و خبرهای مرگ جاده‌ها را به یکدیگر می‌دادند.

 

گروهی از مردم که یارای تحمل مردن جاده‌ها را نداشتند، اطلاعیه پخش می‌کردند که مُردن جاده‌ها دروغ است و جاده‌ها جان ندارند که بمیرند و گروهی دیگر در مقابل آنها عقیده داشتند که هر پدیده‌ای پایانی دارد و جاده‌ها به پایان عمر خود رسیده‌اند و دو مرتبه از نو باید ساخته شوند.

 

همه جا آشوبی به‌پا شده بود آشوبی در مورد مُردن جاده‌ها! دولت تلاش می‌کرد از مرگ زود هنگام جاده‌ها جلوگیری کند.

 

مشکلی که آسان نبود، زمان لازم داشت، بودجه می‌خواست، نیروی فنی و فهمیده می‌طلبید و این ها که ظرف ۵۰ سال گذشته گردآمده بودند، در یک برهه از زمان ناپدید می‌شدند.

 

بودجه‌های فراوان راهسازی، به خورد مردم دردمند روستاها به عنوان کمک زندگی داده شد. با قسمتی از بودجه‌ها مساجد بین‌راهی ساختند که در حقیقت لازم هم بود، با قسمت دیگری از بودجه راهسازی، پلیس برای کمک به حفظ امنیت استخدام کردند، البته قسمتی از بودجه هم هرز شد، و نیروهای راه‌ساز، دیگر نبودند و آنها نیز هرز شدند. رفتند تا مسیر آینده خود را در درآمدهای دیگری به غیر از راهسازی پیدا کنند و همه می‌گفتند آیا ممکن است جاده بمیرد؟

 

گروهی که اطلاعات بیشتری داشتند با قطع بودجه‌های راهسازی به‌خوبی درک می‌کردند که جاده می‌میرد و آنها به عینه مرگ جاده‌ را لمس می‌کردند.

 

به موازات بالا رفتن تکنیک الکترونیک، عکس‌های جالبی از جاده در روزنامه‌ها و بین بینندگان پخش می‌شد، که آدم‌ها شایعه جاده می‌میرد را باور نکنند. هیچ‌کس نمی‌دانست که «جاده‌ها دارند می‌میرند».

 

اصلاً توان درک مُردن جاده‌ را هر کسی نداشت. مردم عادی فقط جاده را شاداب و تمیز می‌خواستند، آنها پزشک نبودند که نبض جاده را بگیرند و بدانند جاده بیمار است یا نه؟

 

ولی متفکرانی بودند که به چشم دل، جاده را ضعیف و ناتوان و درمانده می‌دیدند.

 

ترافیک در جاده‌ها بیداد می‌کرد. آمار کشتار ترافیک، ایران را در رأس کشورهای جهان قرار داده بود و در رأس مرگ و میرهای عادی قرار داشت و برای آن می‌بایست فکری کرد.

 

دادستانی بعضی از شهرها کشتار جاده را از جاده می‌دانستند و علیه جاده اعلام جرم می‌کردند.

 

همه، جاده را مقصر کشتار می‌دانستند. ولی جاده مظلوم واقع شده بود، چرا که توان زیستن را از او گرفته بودند.

 

جاده‌ نگهداری می‌خواست، جاده تعمیرات می‌خواست. جاده بودجه زیاد لازم داشت، جاده توان اندیشیدن زعمای قوم را می‌طلبید. جاده تخصص را لازم داشت، جاده کار می‌طلبید، که مردم با رفاه‌گرایی همه بودجه‌ها را مصرف می‌کردند و بهایی به جاده نمی‌دادند. بودجه جاده، صرف ساخت خانه‌هایی می‌شد که در خارج شهرها ساخته بودند که دسترسی به آنها مشکل بود جاده مظلوم واقع شده بود و توان جاده‌ در مقابل ترافیک زیاد و روز افزون، به صفر نزدیک می‌شد.

 

و باز باور می‌کنیم که جاده مظلوم و درمانده و نگون بخت، خسته و کوفته شده بود و کشتار می‌داد جاده بیگناهی بود که گناه را به گردن گرفته بود. در این جا است که لطف رهبری می‌تواند توان جاده را به روح و روان آن باز گرداند و گروهی مسئول این مهم گردند و نگذارند راه، ضعیف شود.

 

 

 

 

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *