گفت‌وگو با د‌کتر غلامعباس توسلی همشهری فرهیخته وپدر جامعه‌شناسی ایران د‌رباره این روزهایش د‌وست ند‌ارم تنها باشم

فرشاد قربانپور| دکتر غلامعباس توسلی، استاد بازنشسته دانشگاه تهران است. او سال‌ها در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران تدریس کرد و پس از ۴٠‌سال در همانجا بازنشسته شد. صبح یک روز پاییزی با او قرار گذاشتم و به خانه‌اش در قیطریه رفتم. به گرمی مرا پذیرفت و عصا‌زنان خودش در را به رویم گشود. هر چند که بسیار خسته و ضعیف می‌نمود. او در خرداد ١٣١۴ به دنیا آمد و در هشتادویکمین‌ سال زندگی‌اش است.
او را پدر جامعه‌شناسی ایران دانسته‌اند. هم‌دوره دکتر علی شریعتی در پاریس بود و کتاب‌های بسیاری در زمینه جامعه‌شناسی نوشته است که ٧ جلد از آنها به‌عنوان کتاب‌های درسی در دانشگاه‌های ایران تدریس می‌شد.
از هم‌دوره‌ای‌های دیگر او می‌توان به محمدعلی رجایی، باقر پرهام و داور شیخاوندی اشاره کرد.  از او تاکنون حدود ٢٠ عنوان کتاب منتشر شده است. بسیاری از کتاب‌های او ازجمله نوشته‌هایی هستند که در نوع خود برای نخستین‌بار به زبان فارسی منتشر می‌شدند. آنچه در ادامه می‌آید متن کامل گفت‌وگوی ما با دکتر غلامعباس توسلی است.
  آقای دکتر بازنشسته هستید؟
بله.
  از چه زمانی؟
از ‌سال ٨٧ بازنشسته شدم.
  خودتان درخواست بازنشستگی دادید؟
خیر؛ من دوست نداشتم بازنشسته شوم. استاد ممتاز بودم. عموما استادان ممتاز را بازنشسته نمی‌کنند. این زمانی بود که آقای عمید زنجانی، رئیس دانشکده بود که بعد رئیس دانشگاه هم شد. او گفته بود که به نفع من است که بازنشسته شوم. بعد خودشان من را بازنشسته کردند.
  چند ‌سال سابقه داشتید؟
۴٠‌ سال سابقه داشتم.
  شما به دانشکده اعلام کردید که تمایل به بازنشستگی ندارید؟
بله؛ چندبار گفته بودم.
  اما توجهی نکردند؟
بله؛ گوش ندادند. بعد از این بود که در دانشگاه آزاد هم طی نامه‌ای به من اعلام کردند کار شما در این‌جا به پایان رسیده است.
  کدام واحد تدریس می‌کردید؟
خودم واحد علوم و تحقیقات دانشکده تأسیس کرده بودم و در همان‌جا تدریس می‌کردم.
  در دانشگاه آزاد چقدر سابقه داشتید؟
٢٣ سال.
  تجربه شما را نادیده گرفتند.
کارشان اصلا بجا نبود. خودشان محروم شدند از تجربه من. یک نفر آن‌جا بود که دوست نداشت من در دانشگاه آزاد باشم و زورش رسید به من.
  در دوره حضور در دانشگاه‌ها کجا دلتان شکست؟
خوشبختانه هیچ‌وقت دلم نشکست. اما گاهی نامهربانی‌هایی داشتند که دامن من را هم گرفت. ازجمله جریان اعطای استادی ممتاز بود. از طرف دانشکده من به‌عنوان استاد ممتاز معرفی شده بودم و در میان سه نفر، اول بودم. اما بعد اسم من را پایین بردند و دو نفر دیگر را که در سطح استادیار بودند، آوردند. آنها ازجمله روسا و معاونان دانشگاه تهران بودند. کار سی‌ساله ما را نادیده گرفتند. آنها با نفوذی که داشتند باز هم می‌توانستند استاد ممتاز شوند، اما با کاری که کردند وضع من را مغشوش کردند.
  چه سالی بود؟
یادم نیست، اما در زمان ریاست دکتر افروز بود.
  سپس چه زمانی استاد ممتاز شدید؟
خیلی زود پس از آن استاد ممتاز شدم. شاید‌ سال ٨٠ بود.
  اکنون در زمان بازنشستگی چه کاری انجام می‌دهید؟
کاری نمی‌توانم انجام دهم. بیمار هستم.
  چه بیماری‌ای دارید؟
لرزش دست و درواقع شبه‌پارکینسون است. هر کسی تحت فشار باشد در زمان پیری به این بیماری مبتلا می‌شود.
  شما تحت فشار چه هستید؟
گاهی دست و پاهای من به لرزه می‌افتد و در اختیار خودم نیستند. از این‌رو، نیرو و انرژی برای انجام کار حرفه‌ای و فکری ناچیز است و امکان انجام چنین کاری نیست.
  این روز‌ها چیزی نمی‌نویسید؟
گاهی در روزنامه‌ها و مجلات چیزی از من منتشر می‌شود که بیشتر گفت‌وگو است. من چیزی نمی‌نویسم.
  مطالعه می‌کنید؟
کم مطالعه می‌کنم.
  بیشتر چه نوشته‌هایی را می‌خوانید؟
درحال بازبینی برخی از کتاب‌های خودم هستم. دانشگاه تهران اعلام کرده است که قصد دارد یکی از کتاب‌های من را تجدید چاپ کند و من دوست دارم از آن یک بازبینی داشته باشم.
  کدام کتاب را می‌خواهد منتشر کند؟
کتاب مشارکت در شرایط جامعه آنومیک را منتشر می‌کند.
  شما در دوره حضور در دانشگاه چقدر از دانشجویان برای نوشتن کتاب‌های خودتان استفاده کردید؟
کم‌و‌بیش استفاده کرده‌ام. گاهی کار ادیت مطالب را به دانشجویان سپرده‌ام. اما کاری که یک دانشجو انجام می‌دهد، درنهایت کار قابل اتکایی نیست مگر این‌که از دانشجویان در حوزه‌های ترجمه و کارهایی از این دست استفاده شود.
  شما مخالف استفاده از دانشجویان برای نوشتن کتاب توسط استادان هستید؟
این کار در دانشگاه‌های دنیا رسم است. برای نمونه دانشجو مقاله‌ای می‌نویسد و استاد پس از ادیت اجازه می‌دهد که با نام استاد و دانشجو چاپ شود.
  نقد شما به سیستم دانشگاهی ایران چیست؟
سیستم دانشگاهی ما سیستم گسترده‌ای است اما از جهات مختلف ضعف‌هایی دارد. برای نمونه توازنی بین امکانات دانشگاهی و استاد و استفاده علمی بیشتر از مراکز دانشگاهی وجود ندارد.
  شما از نظر روحی مأیوس هستید؟
نه؛ اما انسان در زمانی به یک انتها می‌رسد. در کارهای خودش به جایی می‌رسد که آمادگی خودش را برای کار علمی و درست و پخته از دست می‌دهد. در این سن انسان کمی از اهداف خود را از دست می‌دهد. برای نمونه وقتی در دانشگاه حضور داشتم در آغاز هر ترم براساس برنامه‌هایی که وجود داشت و درس‌هایی که قرار بود تدریس شود من هم برنامه‌ای برای خودم تدوین می‌کردم، اما اکنون که در دانشگاه حضور ندارم خودبه‌خود آن هدفمندی از بین رفته است. البته هنوز هدفمندی‌های اجتماعی وجود دارد و اگر فضا و شرایط جامعه مناسب باشد، می‌تواند زمینه‌ساز باشد تا کسی همچون من به سمت هدف‌های اجتماعی سوق پیدا کنم، اما این زمینه هم برای کسی که در سن من است و شاهد یک‌سری ناگواری‌ها از شاگردانش، دوستانش، سیستم آموزشی و سیستم سیاسی و. . . هم بوده است، جذابیتی ندارد. بنابرین بازنشستگی به این صورت راه خود را برای تأثیر بر فرد باز می‌کند و اثرش را می‌گذارد، چون بازنشستگی یک نوع حالت روانی با خودش دارد. من در این زمینه در کتاب جامعه‌شناسی کار و اشتغال بحث کرده‌ام.
  گویا صحبت کردن برای شما سخت است؟
نه؛ گاهی می‌شود که بیشتر از نیم‌ساعت و ۴٠ دقیقه بدون هیچ مشکلی حرف می‌زنم، اما گاهی هم دچار مشکل می‌شوم، چون قرص می‌خورم و باید هر چهار ساعت بخورم. تازه خورده‌ام. کمی باید بگذرد تا اثرش را بگذارد.
  شما داشتید در این مورد می‌گفتید که بازنشستگی ممکن است سبب شود تا فرد نتواند تأثیر لازم را بگذارد و از اهدافش منحرف شود.
ببینید مسائلی پیش می‌آید که از نظر روحی روی انسان تأثیر می‌گذارد. برای نمونه من حدود ٢٠ عنوان کتاب نوشته‌ام و چندین عنوان هم دارم که نیمه‌کاره مانده است. به‌تازگی آمده‌اند و برای ارزشیابی، کتاب‌های همه را مورد بررسی قرار داده‌اند؛ ازجمله کتاب‌های من را مورد ارزیابی قرار داده‌اند. من تذکر دادم که در زمان بررسی، زمان انتشار کتاب باید مدنظر قرار گیرد نه امروز، اما توجهی نکردند.
  نتیجه چه شد؟
همان شاگردان خودمان که تا چند‌سال پیش روی نیمکت دانشکده بودند و حالا استاد شده‌اند کتاب‌ها را مورد نقد قرار داده‌اند. از من و شخصیت من تعریف کرده‌اند اما کتاب‌های من را مورد نقد قرار داده‌اند. البته کسانی بودند که در آن‌جا از نوشته‌های من دفاع کردند.
  شما گویا در برقراری دروس علوم انسانی در دانشگاه پس از انقلاب فرهنگی نقش داشتید؛ درست است؟
بله؛ برنامه‌‌ریزی‌ها در این مورد را تمام من انجام داده‌ام. اصلا قرار نبود که دروس علوم انسانی تدریس شود. از نظر ما مصلحت مملکت نبود که دانشگاه‌ها بسته باشند و اگر باز شوند علوم انسانی تدریس نشود. از سویی کتابی هم برای تدریس نبود. این بود که شروع به نوشتن کتاب هم کردیم تا بتوانیم به‌عنوان دروس علوم انسانی تدریس کنیم. این کتاب‌ها را هم انتشارات سمت چاپ کرده‌ است. در جلسه‌ای که گذاشته بودند و در پاسخ پرسش قبلی اشاره کردم، گویا یکی از دانشجویان سابق من گفته است که کتاب‌های من را که انتشارات سمت منتشر کرد و برای تدریس به دانشگاه‌های مختلف رفت، بعد‌ها حالت مقدس پیدا کرده‌اند درحالی‌که نباید چنین حالتی را پیدا می‌کردند.
  شما یادتان هست که با اجازه چه کسی رشته‌های علوم انسانی را راه‌اندازی کردید؟
با اجازه ستاد انقلاب فرهنگی. همچنین امام در سخنرانی خود گفته بودند که دانشگاه‌ها باز و همه رشته‌ها هم راه‌اندازی شود. طی دو‌سال تعطیلی ما کاری کردیم که توانستیم اجازه راه‌اندازی رشته‌های علوم انسانی را اخذ کنیم.
  برای نمونه چه کارهایی کردید؟
در قم با آقای مصباح خیلی صحبت کردیم. براساس تعاملاتی که ایجاد شده بود توانستیم آنها را متوجه کنیم که راه‌اندازی رشته‌های علوم انسانی هیچ ضرری ندارد.
  مصباح مخالف بود؟
نه کاملا. او می‌گفت تا ۵۵‌درصد موافق این رشته‌ها هستم.
  مسئولیت آقای مصباح چه بود؟
طرحی از سوی انقلاب فرهنگی در اختیارش بود تا رابطه بین دانشگاه و ستاد انقلاب فرهنگی از یک طرف و حوزه علمیه را از سوی دیگر برقرار کند تا نظرات این دو طیف بر هم منطبق شود.
  شما برای این مسأله با امام هم دیدار داشتید؟
سر این مسأله دیداری نداشتم. ‌سال اول انقلاب من دو بار در قم با امام دیدار داشتم. این دیدار هم براساس دیدار روسای دانشگاه‌ها با امام بود و من در این زمان رئیس دانشگاه اصفهان بودم. یک‌سال و نیم رئیس دانشگاه اصفهان بودم. نزدیک انقلاب فرهنگی بود که از ریاست آن‌جا کنار گذاشته شدم. البته خودم هم دوست داشتم به تهران برگردم.
  مدتی پیش آقای دکتر یوسف اباذری طی سخنانی هشدار داده بود که علوم انسانی در ایران تحت‌تأثیر فلسفه و روانشناسی است و فلسفه به‌ویژه درحال کنار زدن جامعه‌شناسی است. نظر شما چیست؟
آقای اباذری از یک‌سو درست گفته است، اما از سوی دیگر اشتباهی هم دارد. اول این‌که ما دانش علوم اجتماعی در سطح جهانی نداریم تا ادعا کنیم تحت‌تأثیر فلسفه کنار رفته است یا این‌که ادعا کنیم در آن را بسته و در فلسفه را باز کرده باشند. به نظر من چراغ کلاس‌های جامعه‌شناسی روشن است و در سال‌های اخیر تعداد زیادی استاد خوب از تربیت مدرس دوره‌هایی را گذرانده‌اند. همه آنها هم ادعا دارند. من مدعی نیستم ادعای آنها درست است، اما مسأله این است که هستند و حضور دارند. اما از سویی ضعف‌هایی هم وجود دارد و هر روز کسی پیدا می‌شود و قصد دارد مملکت را اصلاح کند؛ به سرعت گلوی علوم انسانی را می‌گیرد و مدعی غیراسلامی بودن علوم انسانی می‌شود. از این کارها در دوره آقای احمدی‌نژاد انجام می‌دادند. این خطر همیشه برای علوم انسانی وجود دارد و کسانی که در این رشته حضور دارند باید حواسشان جمع باشد.
  کدام بخش از حرف‌های آقای دکتر اباذری درست بود؟
از نظر او کار زیادی در این حوزه انجام نمی‌شود و همه گویی خاطر‌جمع هستند و نشسته‌اند و هیچ کاری هم نمی‌کنند.
  چرا جامعه‌شناسی در ایران آسیب‌پذیر است؟
به نظر من در حدی آسیب‌پذیر است که دیگر رشته‌های علوم انسانی آسیب‌پذیر هستند. جریانی وجود دارد که بستر همه رشته‌های دانشگاهی را تغذیه کرده یا مورد حمله قرار می‌دهد. از نظر من این بستر برای همه علوم انسانی و دانشگاهی مورد هجمه است.
  یعنی همه رشته‌های دانشگاهی مورد تهدید است؟
به نظر من همان اندازه که فیزیک ما عقب مانده است، جامعه‌شناسی ما هم عقب مانده است.
  مهم‌ترین رشته علوم اجتماعی چیست؟
همه مهم هستند.
  انسان‌شناسی چقدر مهم است؟
انسان‌شناسی رشته‌ای است که در کنار جامعه‌شناسی حرکت می‌کند و از آن اثرپذیری دارد.
  شما چه خوانده‌اید در دانشگاه؟
من از لیسانس تا دکترا جامعه‌شناسی نظری خوانده‌ام.
  در فرانسه؟
بله.
  شما در دانشگاه‌های ایران مدیر گروه هم بودید؟
١٢‌سال مدیر گروه بودم.
  در کجا؟
در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران.
  چه مدت رئیس دانشکده بودید؟
سه‌سال و نیم رئیس دانشکده جامعه‌شناسی دانشگاه تهران بودم.
  چه زمانی بود؟
۶۵ تا ۶٨.
  به نظر شما بیشترین فشاری که روی دانشگاه‌ها وجود دارد از چه ناحیه‌ای است؟
از ناحیه نادانی عده‌ای که علوم انسانی را نفهمیدند.
  می‌توان علوم انسانی را دینی دانست؟ مثلا علوم انسانی مسیحی یا اسلامی و…؟
خیر؛ علوم انسانی مسیحی نیست. اما می‌توان یک نوع علوم انسانی داشت که مسیحیت یا اسلام را مورد بحث قرار دهد.
  آیا علوم انسانی را می‌توان وابسته به یک دین دانست؟
این هم علمی است مانند علوم دیگر. نمی‌توانیم میزانی بگذاریم برای دینی بودن علوم.
  سخت‌ترین روز زندگی شما چه روزی بود؟
در زمانی که رئیس دانشکده بودم به دلیل امضای یک بیانیه چند نفر از دانشجویان خودم آمدند و علیه خودم شعار دادند. سخت بود ببینم دانشجویان خودم علیه من شعار می‌دهند.
  آن شاگردان را بعدها باز هم دیدید؟
بله؛ دیدم. همه را دیدم.
  شما از چه می‌ترسید؟
من از خدا می‌ترسم.
  شما از تنهایی نمی‌ترسید؟
نه ترسی از تنهایی ندارم، اما دوست ندارم تنها باشم.
  در زندگی‌ خودتان چه کاری انجام دادید که الان پشیمان هستید؟
کاری را که انجام داده‌ام بر مبنای آن بود که خودم درک می‌کردم و براساس برداشت و درک خودم بود. از این‌رو پشیمان نیستم. اما وقتی می‌بینم کسانی بدون سواد و دلایل علمی در همین دانشگاه حرف‌هایی بیان می‌کنند و برای نمونه ادعا می‌کنند که می‌توان علوم انسانی را اسلامی کرد، من خیلی ناراحت می‌شوم. از نظر من نمی‌توان هر حرفی را بالا برد و حلوا حلوا کرد.
  شما خودتان را در این جریان مقصر می‌دانید؟
از این جهت که با دکتر شریعتی همکاری داشتم و او در همین بحث جامعه‌شناسی دینی و جامعه‌شناسی اسلامی تأثیر داشت، هر چند خودش دیگر نبود تا پاسخ بدهد اما بسیاری امروزه ادعا دارند که کاری که او با جامعه‌شناسی کرد بسیار نارس بود.
  شما نقد دارید به نوشته‌های شریعتی؟
بله.
  از این همکاری با شریعتی پشیمان هستید؟
پشیمان نیستم. چون انسان از هر کاری درس می‌آموزد.
  پس چرا تصور می‌کنید که کار خوبی نبود؟
برای این کار باید وقت بیشتری گذاشته می‌شد. همچنین شرایط بهتر و بیشتری لازم بود تا دکتر شریعتی بتواند حرف‌هایش را درست و با توضیح بیشتری مطرح کند. تا حد زیادی حرف‌های او احساسی بود، البته هر احساسی قابل رد کردن نیست.
  به نظر شما دوره شریعتی تمام شده است؟
شریعنی عصری داشت. آن عصر، عصر من هم بود. عصر شریعتی یعنی یک سیستم فکری که در آن همه چیز به سمت انتقاد و برافروختن احساسات و ایدئولوژی پیش می‌رود.
  هنوز می‌شود از نوشته‌های شریعتی استفاده کرد؟
بله؛ به نظر من شریعتی مقدمه‌ای است بر بینش اسلامی.
  اگر کسی از شما بخواهد یکی از آثار شریعتی را به او معرفی کنید، کدام را پیشنهاد می‌دهید؟
شریعتی کتاب‌هایی دارد که از نظر ادبی ارزش دارند.
  مثل کویر؟
بله؛ کویر هم یکی از آنهاست.
  شریعتی درست می‌نوشت یا زیبا می‌نوشت؟
تا حدی درست می‌نوشت، اما خیلی زیبا می‌نوشت.
  شما مذهبی هستید؟
تا چگونه بخواهید تعریف کنیم.
  مومن به خدا و دین؟
بودم. از جوانی مذهبی بودم. رفتن دنبال شریعتی هم از همین مذهبی بودن من شروع شد.
  اهل کجا هستید؟
اهل رشتخوار در تربت حیدریه.
  کودکی شما همان‌جا گذشت؟
بله؛ تا ١۴سالگی آن‌جا بودم.
  چطور از این‌جا سردرآوردید؟
پدرم می‌خواست من را به حوزه بفرستد تا روحانی شوم، اما ١٠ ساله بودم که پدرم به رحمت خدا رفت، ولی در این زمینه نگرانی داشتم.
  شما دوست نداشتید طلبه شوید؟
دوست نداشتم.
  پس چطور شد مدرسه رفتید؟
برادر بزرگم به مدرسه رفت و من هم به دنبال خودش کشاند. کلاس ششم را در خود روستای خودم خواندم. بعد سه‌سال دوره اول دبیرستان را در تربت خواندم. بعد به دانشسرای مقدماتی در مشهد آمدم. بعد هم در دوره دبیرستان رشته ادبی را انتخاب کردم. علاقه‌ای به رشته ادبی نداشتم اما انتخاب کردم و رفتم خواندم. در دانشسرا شاگرد اول شدم. چون شاگرد اول‌ها حق داشتند ادامه تحصیل بدهند. من به تهران برای ادامه تحصیل آمدم. از این رو به دانشسرای عالی تهران آمدم و چون در این‌جا هم شاگرد اول شدم برای تدریس به فرانسه رفتم. از هیچ امکانات شخصی برای تحصیل استفاده نکردم. در پاریس ۶‌سال ماندم و دکترا گرفتم.
  استادان شما در پاریس چه کسانی بودند؟
کسانی بودند که در همان زمان شهرت داشتند؛ مانند آرون و گورویچ و…
  شما با دکتر شریعتی در پاریس دیدار داشتید؟
بله؛ ما با هم بودیم.
  شما هم‌دوره بودید؟
بله؛ هم‌دوره بودیم.
  شما چقدر حقوق بازنشستگی می‌گیرید؟
حدود هفت‌میلیون تومان.
  زندگی شما از همین حقوق تأمین می‌شود؟
به‌طور عمده بله.
  چه زمانی ازدواج کردید؟
دو‌سال پس از بازگشت از پاریس بود در‌ سال ۴٧ که ازدواج کردم.
  ازدواج شما در تهران بود؟
بله.
  ازدواج شما سنتی بود؟
نیمه‌سنتی، نیمه‌مدرن بود.
  شما عاشق هم شدید؟
نه.
  چند تا بچه دارید؟
دو دختر دارم و یک پسر.
  بچه‌های شما چقدر راه شما را ادامه دادند؟
همه تحصیل کرده‌اند. پسرم در آمریکا زندگی می‌کند. او فوق دکترای الکترونیک دارد. یکی از دخترانم جامعه‌شناسی خوانده است و استاد دانشگاه الزهراست.
  شما اهل سفر هستید؟
زیاد اهل سفر هستم.
  معمولا کجاها می‌روید؟
هم ایران و هم خارج سفر کرده‌ام.
  آخرین سفرهای خارجی شما کجا بود؟
استرالیا و آفریقای ‌جنوبی.
  به تازگی جایی رفته‌اید؟
دو سه‌سال اخیر حال من خوب نیست و جایی نرفته‌ام.
  شما انقلابی هستید یا محافظه‌کار؟
هیچ‌کدام. یک زمانی پس از شریعتی همه انقلابی شده بودند و من هم همین‌طور. زمانی بود که همه لباس‌های سربازی می‌پوشیدند.
  شما هم می‌پوشیدید؟
بله؛ اما بعد انقلاب به ما پشت کرد. ما اولین قربانیان آن بودیم.
  شما فرزند انقلاب هستید؟
نمی‌توان گفت فرزند انقلاب هستیم.
  از آن‌جایی که مائو می‌گفت انقلاب فرزندان خودش را می‌بلعد، پرسیدم.
بله؛ خورد.
  شما خودتان را آدم حذف‌شده‌ای می‌دانید؟
در مضیقه هستیم.
  شما اهل شعر و شاعری هستید؟
نه؛ یک زمانی که جوان بودم شعر می‌گفتم.
  منظورم مطالعه و خواندن اشعار دیگران است.
من شعرای فارسی دوره اول مانند رودکی و دقیقی را دوست دارم. از شاهنامه هم خیلی خوشم می‌آید. به کلاسیک‌ها علاقه دارم. شعر نو هنوز نتوانسته به من آسیب برساند.
  ایران یعنی چه؟
یعنی من و شما و دیگران و همین روحیه فرهنگی که همه ما داریم.
  دوست دارید چه کاری انجام دهید که انجام نداده‌اید؟
همه طرح‌های تحقیقی که دارم ناتمام است. هیچ‌وقت اوضاع دانشگاه طوری نبود که ما طرحی را بگیریم و بتوانیم تا آخر پیش ببریم. کسی مانند من در کشور خارجی در رأس یک موسسه تحقیقاتی است با بودجه و نیروی انسانی کافی. یکی از کارهایی که درست انجام داده بودم برنامه‌ریزی‌های علوم انسانی بود که همین سبب شد علوم انسانی دوباره راه بیفتد و اگر این کار را نمی‌کردم همین شرایط امروز را هم نداشتیم. حال آن‌که عده‌ای در همان زمان حرف از اسلامی کردن علوم می‌زدند درحالی‌که شرایط و چهارچوب اسلامی بودن را هم تعریف نکرده بودند که چیست.
  شما دوست دارید در این کشور چه مسئولیتی داشته باشید؟
آرزوها با واقعیت یکسان نیست. من عضو فرهنگستان هم هستم و خیلی کارها می‌شود در آن‌جا انجام داد اما چنان نامناسب ارگانایز شده است که در آن‌جا هم هر قدمی برداریم مانند سایر جاهای کشور به بن‌بست می‌خورد.
  به‌هرحال دوست داشتید چه کاره باشید؟
نمی‌شود به یک نفر اتکا کرد تا یک نفر همه مشکلات را حل کند. اول باید به امکانات توجه داشت. کارهایی که در دانشگاه موثر است را می‌توان انجام داد. چندین دوره در هیأت ممیزه علوم انسانی دانشگاه بودم. همان‌جایی که در مورد استادان تصمیم‌گیری می‌کند. من در سطح کلان به نظریه‌پردازی
پرداخته‌ام.
  شما خودتان را موفق می‌دانید؟
نسبتا خودم را موفق می‌دانم.
  به خودتان چه نمره‌ای می‌دهید؟
١٢
  به نظر شما چه پرسشی جا مانده که از شما نپرسیدم؟
اسم خودم را.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *