غربت ایران در ایران در نشست رونمایی از کتاب « فیلسوف سیاست» با سخنرانی وزیر راه و سید جواد طباطبایی محسن آزموده

جشن رونمایی از کتاب «فیلسوف سیاست» عصر دیروز به همت نشر فلات، خانه اندیشمندان علوم انسانی، انجمن علوم سیاسی ایران و نشریه سیاست‌نامه با حضور سید جواد طباطبایی و شمار قابل توجهی از استادان و پژوهشگران علوم انسانی، در خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد. در این جلسه که به تقدیر از جایگاه علمی طباطبایی اختصاص داشت کسانی چون رضا داوری اردکانی، عباس آخوندی، حکمت‌الله ملاصالحی، موسی غنی‌نژاد و داوود فیرحی حضور داشتند. در این جلسه رضا داوری، خاطرات خود را از طباطبایی بیان کرد و به اهمیت مساله ایران اشاره کرد و آن را فراتر از موضوع ناسیونالیسم خواند. داوود فیرحی نیز به بیان خاطراتی از استاد سابق خود پرداخت و به اهمیت او اشاره کرد. موسی غنی‌نژاد نیز به بیان تفاوت دیدگاه طباطبایی درباره ایران با مساله ناسیونالیسم تاکید کرد. در ادامه، گزارشی از سخنان ملاصالحی، آخوندی و طباطبایی در این همایش را می‌خوانید. مشروح این گزارش نیز در شماره آینده صفحه سیاستنامه روزنامه «اعتماد»، منتشر خواهد شد.

‌ طباطبایی، قلندر دو اقلیم
حکمت‌الله ملاصالحی، استاد باستان‌شناسی دانشگاه تهران، نخستین سخنران این جلسه بود که عنوان بحث خود را «قلندر دو اقلیم» خواند. وی با اشاره به اهمیت اینکه انسان متعلق به چه فرهنگ و ملیتی است گفت وقتی انسان نمی‌داند کجایی تاریخ ایستاده و اراده و آگاهی لازم در او نیست در چه عصری زندگی می‌کند فرقی نمی‌کند که کجا باشد و در چه فضایی زیست می‌کند. وی در ادامه به تحول بنیادینی که در عصر جدید در تمدن غربی رخ داده به تحولات ناشی از آن اشاره کرد و گفت امروز ما در دو عالم و اقلیم زندگی می‌کنیم و متاسفانه بسیاری این تحولات را درک نکردند یا نتوانستند آن را هضم کنند. اما دکتر طباطبایی توانسته با اندیشه و آگاهی و اصالت معنای ایرانی بودن را درک کند و به دیگران نیز مخاطرات زندگی در چنین عصری را گوشزد کند. وی تاکید کرد که بحث طباطبایی مساله ناسیونالیسم نیست بلکه مساله گفتن واقعیت‌ها و دیدن خطراتی است که دیگران نمی‌بینند. فیلسوف قلندر ما در دو جغرافیا و اقلیم زیسته و زندگی می‌کند و توانسته یکی را خوب بفهمد و به دیگری وفادار بماند.

‌ غربت ایران در ایران
عباس آخوندی، وزیر راه و شهرسازی یکی از حاضران در جلسه رونمایی از جشن نامه سیدجواد طباطبایی بود که بحث خود را با اشاره به آشنایی خود با آثار طباطبایی آغاز کرد و گفت اهمیت اندیشه ایرانشهری برای کسی که در حوزه شهرسازی و حمل و نقل کار می‌کند این است که وقتی می‌خواهیم راجع به توسعه ایران فکر کنیم مساله کلیدی آن است که بدانیم ایران چیست. متاسفانه طی پنج – شش دهه گذشته ایران برای کارگزاران توسعه مساله نبوده است و ما به این توجه نکرده‌ایم که مفهوم مکان و مفهوم زمان برای ما که در این خطه زندگی می‌کنیم چیست و ما چگونه ایران را می‌شناسیم. چگونه ایران را در تاریخ زندگی کرده‌ایم.
 چگونه در این جغرافیا زیسته‌ایم. آخوندی تاکید کرد بعد از ۳۵ سال مسوولیت اجرایی به دو مساله اصلی رسیده‌ام؛ یکی اینکه توسعه بدون شهروند امکان‌پذیر نیست، دوم اینکه آیا باید این شهروند، پسوند ایرانی داشته باشد یا خیر. آیا مفهوم ایرانیت اساسا محل بحث هست یا خیر. آیا در خیابان‌ها یا ساختمان‌هایی که ایجاد کرده‌ایم حس و هوای ایرانی وجود دارد یا خیر. آیا توسعه، انباشت فعالیت‌های عمرانی کورکورانه است که نتیجه آن ماتم آب و هوا و دسترسی به منابع اولیه زندگی است. آیا اگر در چنین وضعیتی هستیم به این دلیل نیست که مساله ایران را نشناخته‌ایم؟ آخوندی در پاسخ گفت برای من بعد از یک تجربه طولانی، اصلی‌ترین مساله به عنوان خلاصه تجربه اجرایی، این است که اساسا توسعه بدون فهم مساله ایران امکان‌پذیر نیست. نکته بسیار مهم اندیشه ایرانشهری برای هر کسی که در هر سمتی است این است که بداند ایران کجا است. مشکل ما اتفاقا غربت ایران در ایران است که مفهوم ایران، مساله ایران و خود ایران برای ما غریب‌ترین موضوع است و ما دچار این گرفتاری شده‌ایم که فکر می‌کنیم می‌توانیم بدون توجه به مساله ایران، نسخه‌ای برای برنامه توسعه ارایه دهیم. وی در پایان گفت ما متاسفانه تحت تاثیر آتش‌فشان تجدد فکر کرده‌ایم می‌توانیم نسخه‌هایی همه‌شمول به عنوان برنامه توسعه بنویسیم.
 بنابراین، دو نکته مهم بحث من یکی مساله ایران و دیگری اهمیت آن است. ما باید قبل از پروژه‌های انبوه و میلیاردی راجع به فهم ایران و ایرانشهر در تاریخ و جغرافیا که در قالب اندیشه تجلی می‌یابد، تامل کنیم. من سپاس خود را نسبت به کسی که مفهوم ایران را مورد بازخوانی قرار داده و مساله ایران را برای ما ایرانیان گفته ابراز می‌دارم. مهم نیست که موافق یا مخالف اندیشه‌های دکتر طباطبایی باشیم، هر اندیشه‌ای قابل نقد و گفت‌وگو است، مهم این است که یک نفر یک بار دیگر مساله ایران را مورد بازخوانی قرار داده است. امیدوارم به تدریج از این نگاه ساده‌انگارانه به توسعه خارج شویم و متوجه شویم بدون فهم ایرانشهر و تمدن ایرانی، امکان توسعه ایران میسر نیست.

طباطبایی: همچنان ایستاده‌ام
‌ سیدجواد طباطبایی، در آغاز به عدم تمایل خود نسبت به انتشار جشن‌نامه و برگزاری این مراسم اشاره کرد و گفت حالا که این مراسم برگزار شده ناچارم بایستم و ادامه بدهم و بگویم که همچنان ایستاده‌ام. وی در ادامه به چندین هزار صفحه از آثار خود که هنوز منتشر نشده اشاره کرد و گفت فکر می‌کنم امکان اینکه این آثار را بتوانم منتشر کنم نخواهم داشت به همین خاطر سعی می‌کنم پراکنده به برخی نکات اشاره کنم. طباطبایی، بحث خود را با اشاره به نکته‌ای که رضا داوری درباره پرداختن او به فارابی مطرح کرده بود ادامه داد و گفت نکته‌ای که ایشان نگفت این بود که از حدود ۱۱۰ سال پیش که نظام آموزشی ما متحول شد و موسسات و نهادهای آموزش عالی جدید تاسیس شدند چه علتی داشت. این نکته‌ای است که عوام علما مثل آل احمد
نیز نفهمید. او مقدار زیادی راجع به دانشگاه تهران و بد بودن آن گفته اما نگفته که دانشگاه تهران به ضرورتی تاسیس شد. یعنی گروهی فهمیدند که مشکلاتی وجود دارد که با امکانات قدمایی، قابل حل نیست. آل‌احمد، دانشگاه تهران را پرچم استیلای غربزدگی خوانده که صرفا حرفی ادبی و بی‌ربط است، نمی‌دانسته که دانشگاه یعنی چه. دانشگاه زمانی تاسیس شد که نظام علمی ایران از ۴-۳ قرن پیش از آن
 ایستاده بود.
 وقتی طاعون به تهران آمد بیش از نیمی از مردم را کشت و طب سنتی ما نیز دیگر نمی‌توانست کاری از پیش ببرد. به همین دلیل، دانشکده طب را ساختند. همین اتفاق در حوزه سیاست نیز رخ داد؛ وقتی دو قدرت جهانی از شمال و جنوب ایران را از بین می‌بردند شاهد آخرین کوشش‌هایی بودیم که از سوی قائم‌مقام بر مبنای نظام قدیم برای حفظ ایران صورت می‌گرفت. قائم مقام، آخرین فردی بود که در درون سنت قدمایی مناسبات قدرت‌ها می‌اندیشید و می‌دانست که شکست خورده و راه فراری نیز از مناسبات نیروها در جهان جدید وجود ندارد. به همین خاطر، به سفرای روس و انگلیس می‌گفت به هر حال من اینجا ایستاده‌ام که منافع این کشور را حفظ کنم. او به نماینده ایران در انعقاد قرارداد ترکمنچای گفت وقتی می‌خواهی قرارداد بنویسی به زور میرزایی چنان کلمات را مبهم بنویس که بتوانیم دبه کنیم، این سخن در ادامه سنت مردی و نامردی در مناسبات نیروها است. طباطبایی، تاسیس مدرسه علوم سیاسی را ناشی از ناتوانی سنت قدمایی در توضیح مناسبات نیروها در جهان جدید خواند و گفت به خلاف نظر آل احمد، تاسیس این مدرسه نشان سلطه نبود بلکه نشان این بود که ما شکست خورده بودیم و این شکست بیش از همه در حوزه اندیشه بود. یعنی منطق مناسبات جهان جدید را نمی‌فهمیدیم. مدرسه علوم سیاسی به دلیل خلأ چند دهه‌ای در نظام سنت قدمایی پدید آمده بود. طباطبایی در ادامه به وضعیت اسف بار علوم انسانی در ایران به زعم خود اشاره کرد و گفت دانشکده حقوق و علوم سیاسی با تقلید ‌زاده شد و اکنون نیز مرده است و دیگر چیزی را نمی‌تواند تولید کند. اهمیت فارابی از همین جا است چون از وقتی مقلدانه رفتیم و دانشکده را تاسیس کردیم و چند درس نیز آوردیم، اتفاق مهم این بود که ما مقلد بودیم زیرا دانشگاه ما به خلاف دانشگاه‌های تمام دنیا بر حوزه علمیه بنا نشد. اینجا گسستی صورت گرفته بود؛ این غربزدگی نیست، فهم واقعیتی است که هنوز امکان فهم آن صورت نگرفته بود.

در حقوق لا‌اقل درباره اصول بحث می‌شود
طباطبایی با تاکید بر اهمیت فارابی به عنوان معلم ثانی و کسی که فلسفه سیاسی در دوره اسلامی را بنا گذاشته گفت فارابی، افلاطون را موسس فلسفه سیاست در یونان می‌خواند یعنی می‌خواهد روی ردپای افلاطون قدم بگذارد. به همین دلیل، او را موسس فلسفه سیاسی در جهان اسلام می‌خوانم اما بعد از او، دست‌کم در این طرف دنیا فیلسوف سیاسی نداریم. وی به تجربه خود در ورود به دانشکده حقوق و علوم سیاسی اشاره کرد و گفت وقتی در رشته حقوق وارد این دانشکده شدم متوجه شدم که علم این دانشکده بنیان درستی ندارد و فارغ‌التحصیلان این دانشکده در بهترین حالت، کارمند وزارت امور خارجه یا کارمند سایر وزارتخانه‌ها خواهند بود. از این دانشکده، عالم علم سیاست بیرون نیامده و نمی‌تواند بیاید. من نیز از رشته حقوق شروع کردم، در حقوق لااقل درباره اصول بحث می‌شد.

خاطره طباطبایی از تعلیق‌اش در دانشگاه
طباطبایی به دو یا سه بار حضور اندک و ناکام خود در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران اشاره کرد و گفت که دفعه اول قرار بود دکتر شیخ‌الاسلامی مرا استخدام کند اما وقتی مدارکم را بردم، متوجه شدم در همین حین نجفقلی حبیبی، با خود ۱۳ نفر را از تربیت مدرس به دانشگاه تهران آورده و شبانه استاد کرده‌اند. پرونده‌های قبلی را نیز تعطیل کردند مرا هم که نمی‌شناختند اما چون دکتر شیخ‌الاسلامی کراوات داشت، گفتند لابد کسی که او با خود به دانشگاه بیاورد نیز کراوات دارد. به همین خاطر، به تعلیق رفتم. بعد از ۱۰ سال که باز به دانشکده برگشتم، متوجه شدم که به تعبیر هایدگر، همچنان نیست، نیستی می‌کند یا خلأ می‌خلئد یا عدم، می‌عدماند. البته به نتیجه نرسیدم و متوجه شدم از اینجا چیزی برای من درنخواهد آمد. آن فکر اجتهادی که فکر می‌کردم باید بتوانیم بر مبنای علم سیاست جدید در علوم انسانی به اتحاد برسیم در اینجا شدنی نیست. در شرایطی که اخراج شده بودم دکتر عارف پیغام داد که پیش او بروم و با اکراه رفتم. او گفت تو شکایتی نکردی که ما بتوانیم رسیدگی کنیم من هم گفتم تفهیم اتهام نشده‌ام. گفت می‌گویند ملی‌گرا، سکولار و لیبرال هستی، من نیز گفتم خلاف این را نمی‌گویم اما ایشان نه می‌دانستند لیبرال چیست و نه ملی‌گرا.

ما در ایران ملی‌گرایی نداریم
طباطبایی به بحث ملی‌گرایی اشاره کرد و گفت که بحث من ملی‌گرایی نبود ما در ایران ملی‌گرایی نداریم. بحث من این است که بتوانیم ایران را به عنوان یک مشکل و نه مساله، مطرح کنیم. دانشگاه ما زمانی جهانی می‌شود که بتواند به مشکل ایران بپردازد. اگر نتوانیم موضوع خودمان را مشخص کنیم هرگز نخواهیم توانست علم تاسیس کنیم، آن موضوع برای ما ایران است. طباطبایی با مقایسه دانشگاه در ایران با دانشگاه‌های غربی گفت: دانشگاه ما از این جهت شبیه دانشگاه در فرانسه و انگلیس نیست بلکه مشابه دانشگاه در آلمان است زیرا در آلمان، آغاز قرن نوزدهم دانشگاهی تاسیس شده بود که نسبتی با نظام سنتی دانش آنها نداشت و به همین خاطر، فیلسوفان به دانشگاه پرداختند.

ضرورت اجتهاد در سنت
طباطبایی در بخش دیگری از سخنان خود، بر ضرورت نگاه مجتهدانه به سنت از یک سو و دانش جدید از سوی دیگر تاکید کرد و گفت دانشگاه ما نه در سنت و نه در تجدد برای اجتهاد ساخته نشده است. ما در وهله اول، باید در وجه سلبی، دانشگاه را از ایدئولوژی خالی کنیم و سپس به این بپردازیم که اولا ایران چیست و ثانیا غرب چیست. وی بحث خود را مشکل ایران خواند و گفت: بحث من، مطلقا در حوزه علوم انسانی رایج قرار نمی‌گیرد بلکه من می‌خواهم با بازتعریف مفاهیم جدید و فهم اجتهادی از آنها و تنقیح آنها، درباره تاریخ خودمان بحث کنم. در غیر این صورت، منطق تولید علم را متوجه نمی‌شویم. هدف من، این است که فهم خود را از منطق نظام سنت قدمایی و تحول آن به دوره جدید از یک سو و منطق تحول فکر در غرب از سوی دیگر بیان کنم. در ملتقای این دو است که منطق ایران و منطق مشکل ایران توضیح پیدا خواهد کرد.
 روی سخن من با جوانان این است که بدانیم بدون فهم این مسیری که دیگران تا حدی هموار کرده‌اند به جایی نخواهیم رسید و نیاز به کوشش‌های اساسی داریم تا بتوانیم حداقل طرح مساله کنیم.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *