امیرکبیر؛ فرزند راستین ایران زمین بمناسبت روز بیستم دی‌ماه سالروز درگذشتش

بیستم دی‌ماه سال ۱۲۳۰ خورشیدی روزی است که ایران، ایرانیان و ایران‌دوستان، انسانی را از کف دادند که طوق صدارت را به جز برای سربلندی، شکوفایی و روسفیدی ایران، ایرانیان و ایران دوستان به گردن ننهاد. صدارتی که زیاد نپایید و روشن‌تر که گفته شود؛ نگذاشتند که بیش از این زمان بپاید. لیک در همین زمان اندک، چه بسیار کارهای نیک و سودمند ملّی و میهنی به فرجام نرسید؛ آن‌هم در عصر و زمانی که دربار شاهنشاهی و حاکمان روی خوش به پیشرفت و ترقی ایران و ایرانی نشان نمی‌دادند، رهایی کشور و نظام کشورداری از آقازاده‌های بی‌عُرضه و پرتوقع شاه و درباریان و عمه و خاله بی‌هنر شاه؛ برچیدن بساط قمه‌کشی و لوطی‌بازی؛ کاهش حقوق و مزایای شاه، شاهزادگان و درباریان؛ تأسیس مدرسه دارالفنون، اصلاحات قضایی و لشکری و سیاسی، صرفاً شماری از کارهای اصلاح‌گرایانه امیرکبیر برای سرِ پا نگه‌داشتن ایران و ایرانی بود.

امیرکبیر در زمانی به صدر اعظمی ایران رسید که سطح شعور و دانستگی شاه وقت ـ «اعلیحضرت شهریاری»!‌ و سایر پادشاهان و دودمان قاجار که شب و روز «چو» می‌انداختند «ذره‌ای بر رأی جهان‌آرایشان پوشیده نیست!» در زمینه‌های سیاسی و روابط بین‌الملل و مردم‌شناسی و جامعه‌شناختی و مانند آن، اندک بود! و امیرکبیر می‌خواست به تن ایران، رخت و جامه‌ای نو و مناسب و درخور بپوشاند. خوشبختانه سند و مدرک آنچه که گفته شد، موجود است: «سرگذشت حاجی بابای اصفهانی». در این کتاب «اعلیحضرت شهریاری»! به یکی از سفیران خود در فرنگستان، فرمان می‌دهد که دقیق و با چشم و گوش باز در آن بلاد سر و گوشی آب بدهد و گزارش بنویسد. با هم بخشی از «گفتار هفتاد و پنجم» کتاب را می‌خوانیم، به راستی جالب است و خواندنی: «سفارت مآبا ـ اولاً بر ذمت همت تو لازم است که به درستی تحقیق کنی که وسعت ملک فرنگستان چه‌قدر است؟ کسی به نام پادشاه فرنگ هست یا نه و در صورت‌بودن پایتختش کجاست؟ ثانیاً ـ فرنگستان عبارت از چند ایل است؟ شهرنشینند یا چادرنشین؟ خوانین و سرکردگان ایشان کیانند؟ ثالثاً ـ در باب فرانسه غوررسی خوبی بکن و ببین فرانسه هم یکی از ایلات فرنگ است یا گروهی دیگر است و ملکی دیگر دارد. «بناپورت» نام کافری که خود را پادشاه فرانسه می‌داند کیست و چه کاره است؟ رابعاً ـ در باب انگلیسان تحقیق جداگانه و علیحده بکن و ببین از چه قماش مردم و از چه قبیل قومند؟ این‌که می‌گویند در جزیره‌ای ساکنند، ییلاق و قشلاق ندارند و قوت‌ غالبشان ماهی است، راست است یا نه؟ اگر راست باشد چه‌طور می‌شود که یکی در یک جزیره بنشیند و هندوستان را فتح کند؟ و نیک بفهم که در میان انگلستان و لندن چه نسبت است؟ آیا لندن جزوی از انگلستان است یا انگلستان جزوی از لندن؟ خامساً ـ به علم الیقین تحقیق بکن که قومپانی هند با انگلستان چه رابطه دارد؟ آیا بنا به اشهر اقوال عبارت است از یک پیرزن یا علی قول بعضهم مرکّب است از چند پیرزن؟ سادساً و بلکه آخراً ـ تاریخ فرنگستان را بنویس و در مقام تفحص و تجسس آن بر آی که اسلم شقوق و احسن طُرُق برای هدایت فرنگان گمراه به شاهراه اسلام و بازداشتن ایشان از اکل میته و لحم خنزیر [خوردن مُردار و گوشت خوک] کدام است.» (سرگذشت حاجی بابای اصفهانی؛ به کوشش دکتر یوسف رحیم‌لو، چاپ دوم ۱۳۵۴)

حالا که حرفِ خاله و عمه شاه و شاهان و نقش ویرانگر ومخربی که همان‌ها داشتند به میان آمد، بجاست در پایان این یادداشت، نامه چند سطری امیرکبیر را به ناصرالدین‌شاه ـ‌که در آن صریح و روشن و بدون رودربایستی، ناخرسندی خود را از دخالت‌‌های غیرمسؤولانه و فضولی‌های تهوع‌آور آنان بیان کرده بود ـ مرور کنیم و دریغ و درد بخوریم که چرا باید عنصر نیک‌نفس و وطن‌خواهی که پس از سال‌های سال، ده‌ها و بل صد‌ها سال آفتابی شده و هنوز ایران و ایرانی لذت و شیرینی گرمای جان‌بخش او را نچشیده است، غروب کند؛ غروبی خونین؟! و ضمن خواندن فاتحه به روان آن مصلح و آبادگر بزرگ، دعا کنیم که هیچ کشوری گرفتار رانت و رانت‌خواران و ژن‌های خوب!‌ و از مابهتران و نوکیسه‌ها و مدیران پروازی و حقوق‌های نجومی و مدعیان دروغین وطن‌خواهی و رشوه‌بگیران و اخلالگران اقتصادی و اختلاسگران ده‌ها و صد‌ها هزار میلیاردی و بی‌تدبیری‌ها و مقام‌پرستی‌ها و… نشود.

«قربانت شوم!

السّاعه که در ایوان منزل با همشیره همایونی به شکستن لبه نان مشغول‌ام، خبر رسید که شاهزاده موثق‌الدوله حاکم قم را به جرم رشاء و ارتشاء معزول کرده بودم، به توصیه عمه خود ابقاء فرموده و سخن هزل بر زبان رانده‌اید. فرستادم تا او را تحت‌الحفظ به تهران بیاورند تا اعلی‌حضرت بدانند اداره امور مملکت به توصیه عمه و خاله نمی‌شود.»

اکنون ۱۶۸ سال از شهادت امیرکبیر ـ آن میهن‌دوست غمخوار و سیاستمدار ژرف‌نگر ـ می‌گذرد و ایران چشم به دوردست‌ها دوخته است تا جای او پُر شود. زیرا فقط امیرکبیر، امیرکبیر بود! و با وجود گذشت این همه سال از قتل و کشتن چنین انسان پاکنژاد و پاکدستی که منصب و مقام او به راستی جز برای خدمت به وطن و مردم عهده‌دار نشد، قدر و ارجش را ندانستند.

از گفته‌های آن شهید ایرانی خواه است:

ـ نبردهای زندگی همیشه به نفع قوی‌ترین‌ها پایان نمی‌پذیرد، بل‌که دیر یا زود ،برد با آن کسی است که بردن را باور دارد.

ـ این خیانت به ملت و کشور است که آنچه را می‌توان در کشور تولید کرد، مورد استفاده قرار نداد و از بیرون آورد.

ـ اگر نیت یک ساله دارید، گندم بکارید؛ اگر نیت ۱۰ ساله دارید، درخت بکارید و اگر نیت ۱۰۰ ساله دارید، انسان تربیت کنید.

* گودرز گودرزی (مجید) ـ الیگودرز

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *