مارتا نوسبام فیلسوف آمریکایی، مدرس و دارای پایه پروفسورا در دانشگاه شیکاگو.
((نوسبوم یکی از طراحان و مدافعان رویکرد قابلیت است. او معتقد است همه افراد برای اینکه زندگی پربار و انسانی داشته باشند باید از یک مجموعه مشخص از قابلیتهای پایه ای برخوردار باشند قابلیتهایی که وی آنها را برای تمام انسانها لازم میدانند عبارتند از: زندگی، سلامت جسمانی، احساسی، عاطفی، فکری، خرد کاربردی، محبت و کنترل بر محیط پیرامونن وسوبم معتقد است که این قابلیتها باید در اساسنامههایی که ضمانت اجرایی دارند منعکس شوند تا بتوانند شالودهٔ اجتماعی و سیاسی برای یک زندگی کارآمد را شکل دهند تأکید نوسبوم در این رویکرد بر قابلیتهای افراد است و نه قابلیتهای جوامع. از این رو یکی از انتقادهایی که به این رویکرد میشود این است که در سطح چارچوب فردگرایانه لیبرال باقی میماند))
این بیماریِ عالمگیر فرصت بزرگی است برای این که زندگی خود را به روی واقعیتهای زندگیِ دیگران بگشاییم. مارتا نوسبام، فیلسوف آمریکایی و یکی از معتبرترین و مهمترین اندیشمندان معاصر دنیا، ما را به این کار دعوت میکند.
او در شیکاگو است، در بحبوحهی ویروس کرونای جدید، تنها در روز جمعه ۳۱۳۷ مورد ابتلای جدید و ۱۰۵ مرگ تازه در ایالت ایلینوی ثبت شد که رقم کل مرگومیر در این ایالت را به ۲۴۵۷ فقره رساند.
نوسبام میگوید که اکنون زمان یادگیری و یافتن راهحل مشکلات ناشی از کووید-۱۹ است. و فلسفه در این میان میتواند سهم زیادی داشته باشد.پروفسور مارتا نوسبام که پیش از تدریس در دانشگاه شیکاگو در دانشگاههای هاروارد، براون و آکسفورد درس داده، در سال ۲۰۱۲ «جایزهی شاهزادهی آستوریاس» را به دست آورده و ۶۳ دکترای افتخاری به او اهدا شده است ــ با شور و حرارت از اهمیت فلسفه در این دوران بحرانی سخن میگوید: «نوعی احساس اضطرار وجود دارد. و فلسفه اضطراری است.» این گفتگو را هوگو آلکونادا مون به تازگی از طریق اسکایپ انجام داده است.
***
آلکونادا مون: آیا در واکنش به این بیماری عالمگیر چیزی بیش از به قول خودتان «خودشیفتگیِ ترسآلود» خواهیم دید؟
نوسبام: این خطر بزرگ وجود دارد که از دیگران دوری گزینیم زیرا ترس ما را بیش از حد دلمشغولِ جسممان میکند و اکثر عزیزانمان را فقط از طریق نمایشگر رایانه میبینیم، و بقیهی اعضای جامعه را هم اصلاً نمیبینیم. اما در عین حال، این بیماریِ عالمگیر فرصت بزرگی است برای این که زندگی خود را به روی واقعیتهای زندگیِ دیگران بگشاییم. برای مثال، در شهر و ایالتی که در آن زندگی میکنم هر روز با شواهد جدیدی روبهرو میشویم مبنی بر این که تعداد آمریکاییهای آفریقاییتباری که به کووید-۱۹ مبتلا میشوند و بر اثر آن جان میسپارند بسیار بیشتر از سفیدپوستان است. به نظرم، کسانی که مدتها شکایتهای اقلیتها از نابرابری در سلامت، مسکن یا دسترسی به تغذیهی مناسب را نادیده گرفته بودند حالا به این واقعیت پیبردهاند. روزنامهنگاریِ خوب به فهم این واقعیت کمک کرده است. اما حالا زمان عمل است. البته عمل کردن بیش از پیش دشوار شده چون اوضاع اقتصادی بسیار بد است. خوشبختانه شهردار و فرماندارمان الگوهای خوبی بودهاند. من آدمهای زیادی را میشناسم که سرگرم اِطعام گرسنگان، کمک به کسبوکارها و حمایت از سازمانهای فرهنگی و آموزشی هستند.
اوضاع بعد از رفع این بحران را چطور پیشبینی میکنید؟
ترجیح میدهم که پیشبینی نکنم. چنین کاری نوعی بیمسئولیتی است. اما میتوانم بگویم که امیدوارم کشورم (ایالات متحدهی آمریکا) سرانجام فهمیده باشد که بدون دولت از افراد کاری برنمیآید و آنها نمیتوانند مشکلات خود را به تنهایی حل کنند. در دورهی «نیو دیل» (New Deal) [دههی ۱۹۳۰] آمریکاییها این را فهمیدند اما بعدها آن را از یاد بردند. حالا میدانیم که یا با هم پیروز خواهیم شد یا با هم شکست خواهیم خورد. پس بهتر است که این را از یاد نبریم و هوشمندانه بکوشیم تا مشکلات را حل کنیم.
در این بحران مسئولیت دولتها و شهروندان چیست؟
میتوانیم در دانشگاههای خود بودجههایی را به تحصیل دانشجویان کشورهای در حال توسعه اختصاص دهیم تا بعدها نقشهای مدیریتی و رهبری را در این کشورها بر عهده گیرند.
در کوتاهمدت، همه ما، فارغ از هر کاری، وظیفه داریم که به یکدیگر کمک کنیم: بسیاری از پزشکان بازنشسته باید به شغل خود بازگردند تا نیازهای موجود را رفع کنند؛ بسیاری از آموزگاران بازنشسته باید تدریس را از سر بگیرند؛ و البته در قبال دوستان و خویشاوندانمان هم وظایفی داریم. از نظر مالی هم مسئولیتهایی داریم: اگر جزو افراد خوششانسی هستیم که استطاعت مالی داریم باید به نهادهای گرفتار، کمک کنیم.
البته راهحلهای ساختاریِ بلندمدت نیز اهمیت دارند: نه تنها بستههای نجات مالی لازم خواهد بود بلکه باید سیاست کلی را هم تغییر داد. باید اطمینان یابیم که همه به اندازهی کافی به بیمهی بیکاری و سلامت، و کسبوکارهای کوچک هم به شبکهی حمایتی دسترسی دارند. بنابراین، این بحران میتواند زمان یادگیری و یافتن راهحل باشد. اکنون بر خلاف گذشته فرصت داریم که فکر کنیم. و باید از این فرصت استفاده کنیم.
وظیفهی کشورهای توسعهیافته در قبال فقیرترین کشورها چیست؟
قبلاً فکر میکردم که ثروتمندترین کشورها باید ۲ درصد از تولید ناخالص داخلیِ خود را به کشورهای در حال توسعه اختصاص دهند، و بدون تحمیل اولویتها و خواستههای خود بر آنها، کنترل آن پول را بر اساس روندهای دموکراتیک به خودِ آن کشورها واگذار کنند. اما پس از مطالعهی آثار انگوس دیتون، برندهی جایزهی نوبل اقتصاد، اعتقادم به این نظریه تضعیف شد. او به لطف مطالعات تطبیقی نشان میدهد که کمکهای خارجی به ندرت مفید و اغلب مضر است. اگر قرار است که نظام سلامت خوبی در کشور یا منطقهای ایجاد شود، این امر محتاج ارادهی دموکراتیک مردم و سیاستهای مناسب برای تحقق این اراده است. زیرا حتی اگر مصرف این پول با فساد همراه نباشد، وجودش اغلب شکلگیریِ ارادهی دموکراتیکِ حامیِ سیاستهای خوب را تضعیف میکند. بنابراین، به نظر دیتون، دستکم در حوزهی سلامت، فقط شهروندان کشور قادر به حل مشکلات آن کشورند. در حوزهی آموزش به این اندازه بدبین نیستم. ما میتوانیم از راههای گوناگون به زیرساخت آموزشی و انتقال دانش و فناوری کمک کنیم، و میتوانیم در دانشگاههای خود بودجههایی را به تحصیل دانشجویان کشورهای در حال توسعه اختصاص دهیم تا بعدها نقشهای مدیریتی و رهبری را در این کشورها بر عهده گیرند.
چرا فکر میکنید که اکنون فلسفه بیش از همیشه اهمیت دارد؟
چون فلسفه به پرسشهای مهم میپردازد، پرسشهایی که همه برای خوب زیستن با آن مواجهاند: زندگی خوب چیست؟ جامعهی عادلانه چگونه جامعهای است؟ اکنون سرگرم تدریس درسی با عنوان «عواطف، عقل و قانون» برای دانشجویان دورههای کارشناسی ارشد و دکترای حقوق هستم، و این گروه بیش از همهی گروههای قبلی به این مسائل اهمیت میدهند. نوعی احساس اضطرار وجود دارد، و فلسفه اضطراری است. این پرسشها هیچوقت دست از سرمان برنمیدارند، و اگر به آنها توجه نکنیم و به آنها نپردازیم ــ خواه در کلاس یا از طریق مطالعهی گروهی یا فردی ــ به احتمال زیاد سرسری و بدون تأمل و درنگ لازم به آنها پاسخ خواهیم داد.
علاوه بر این، فلسفه مایهی سرگرمی است! مطرح کردن پرسشهای بزرگ و بحث کردن دربارهی آنها برانگیزنده است. یکی از همکارانم با تعدادی از دانشجویان، آن هم نه تنها دانشجویان فلسفه، گروهی تشکیل داده است و نیمهشبها دربارهی پرسشهای مهم بحثهای خودمانی به راه میاندازند. نام این گروه «جغدهای شب» است و همیشه دو گرداننده دارد: همکارم و یک مهمان. معمولاً ۲۵۰ دانشجو فقط به عشق این پرسشها در بحث شرکت میکنند، بحثی که همیشه منحصربهفرد و پیشبینیناپذیر است. این بسیار ارزشمند است. فلسفه نباید به دانشگاهها محدود باشد. تعداد بینهایت زیادی از آدمها وقتی استخدام و سرگرم کار میشوند دیگر هیچ ارتباطی با مسائل مهم ندارند