نیمه پنهان ابراری (به مناسبت سالروز اعدام محمدحسن ابراری و فعالیتهای سیاسی و مبارزاتی او( نوشته آقای محمود فاضلی در روز نامه سازندگی دوازدهم آذر ۹۹ ص ۱۰)
توسط کاظم خطیبی · آذر ۱۷, ۱۳۹۹
محمد حسن ابراری از مبارزین دوره رژیم پهلوی است که فعالیت و مبارزات و مقاومتش در مقابل ساواک پوشیده مانده است. ابراری که در جذب افراد به مبارزه علیه رژیم پهلوی نقش مؤثر و ارزندهای داشت در دوران مبارزه با سختیهای بسیاری رو بهرو بود.
ابراری متولد ۱۳۱۸ در جهرم و در خانواده مذهبی و روحانی متولد شد. پس از پایان تحصیلات متوسطه به شمغل معلمی پرداخت و در این فرصت به روشنگری دانشآموزان میپرداخت و در محافل مذهبی جهرهم فعالیت چشمگیری از خود نشان داد. برای ادامه تحصیل در رشته علوم قضایی دانشگاه تهران به تهران آمد و در دانشگاه جذب مجاهدین خلق شد. ابراری با مشخصات ظاهری قدبلند و لاغر و رنگ چشم میشی و مو مشکی (اما سری کم مو) تحت تعقیب مامورین ساواک بود از این رو تحصیلات دانشگاهیاش را از سال سوم رها کرد و به زندگی مخفی روی آورد.
در دو سال اول زندگی مخفی زیر نظر احمد رضایی، علیرضا سپاسی آشتیانی و وحید افراخته قرار گرفت. در زمستان ۱۳۵۱ مدتی به مشهد رفت و زیر نظر عبدالله زرینکفش در تهیه نیترات جهت استفاده عملیاتی برای سازمان شرکت کرد. در همان سال، به اتفاق افراخته و عزت شاهی به اصفهان رفت و در عملیات انفجار در هتل شاه عباسی شرکت کرد و در انفجار فروشگاه پلیس واقع در حوالی میدان توپخانه (امام خمینی) نیز نقش داشت.
ایستادگی در مقابل پروسه تغییر ایدوئولوژی
ابراری را فردی مودب و موقر، شب زندهدار و مبادی آداب شرعی و مذهی دانستهاند که سخت در برابر پروسه تغییر ایدوئولوژی سازمان ایستاد و حاضر نشد که مارکسیست شود، از این رو مجاهدین مارکسیست به او انگهایی چون خرده بورژوا زندند و برای ازبین بردن چنین خصلتهایی او را به کار در کارخانهها اعزام کردند. اسدالله تجریشی که ابراری مدتی مسئول و رابطش در سازمان بود در خاطراتش گفته است که حسن در کارخانهای در اطراف میدان شوش روزی ۱۸ ساعت کار میکرد، لذا پس از مدتی، لاغر و نحیف و رنگ پریده و مبتلا به زخم روده اثنی عشر شد، اما در برابر جریان مارکسیستی سازمان مقاومت کرد و به آن تن نداد. ابراری در سال ۴-۱۳۵۳ با رفعت افراز که فارغالتحصیل رشته حقوق و مدتی مدیر دبستان رفاه بود ازدواج کرد. رفعت نیز همچون حسن در برابر تغییر ایدئولوژی مقاومت کرد لذا او را به ظفار اعزام کردند تا شاید خارج از کشور او نیز مارکسیسم را بپذیرید اما او در آنجا نیز مقاومت کرد.
ابراری از اعضای با سابقه سازمان که پس از تغییر ایدئولوژی حاضر به پذیرش مارکسیست نشده بود، توسط سازمان خلع سلاح و سیانورش از او گرفته شد و به کارگری فرستاده میشود. سلیمی جهرمی که در آن زمان در مدارس دولتی دبیر بود و شبها نیز در آموزشگاههای جنوب شهر تهران برای داوطلبان متفرقه تدریس میکرد برای بهجت افراز (خواهر رفعت افراز) دیدارش با ابراری در دوران زندگی مخفی را چنین تعریف کرده است: «در یک شب سرد زمستانی که همه جا برف و یخبندان بود، از آموزشگاه بیرون آمدم تا به منزل بروم. شنیدم کسی صدا میزند اکبر، اکبر. به طرف صدا برگشتم دیدم حسن ابراری است و لباسش به حدی کم است که از سرما میلرزد. گفتم:«حسن تویی؟ چرا میلرزی؟ گفت: نامردها (سازمان) مرا طرد کردند و حتی کلتم را هم گرفتند». پالتوی کلفتی را که همیشه روی کت و شلوار میپوشیدم. درآوردم و به او دادم تا بپوشد و هرچه پول در جیبم بود به او دادم. ابراری به من گفت: «سریعتر از من جدا شو. چون ممکن است از طرف ساواک تحت تعقیب باشم و تو را هم دستگیر کنند». این آخرین باری بود که حسن ابراری با سلیمی دیدار داشت.
عزت شاهی که با ابراری ارتباط تشکیلاتی داشته خاطراه خود از تهاجم ساواک برای دستگیری خودش را چنین به یاد میآورد: «من با حسن ابراری که بعدها اعدام شد سر چهار راه عارف قرار داشتم وقتی سر قرار رسیدم ابراری گفت:«حال من مساعد نیست به جای قهوهخانه به خانه برویم تا یک کته ماست بخوریم چون حال من خوب نیست. من همان زمان برای خرید به مغازه رفتم که صاحب مغازه گفت:«حسین آقا کجا بودی رفیقات آمده بودند دیدنیات! من که آدرس خانهام را به کسی نداده بودم تعجب کردم. من پرسیدم چند نفر بودند که مغازهدار گفت: «پنج نفر بودند و به من گفتند: «میخواهند دیدنی تو بروند چون از مشهد آمدهای؟» من همان زمان فهمیدم که ساواک بودند. من به ابراری گفتم: «تو برو بیرون چون اوضاع خوب نیست و اگر من تا یک ساعت دیگر نیامدم برای من اتفاقی افتاده است. ابراری به خاطر طاسی سر، فردی سن و سالدار به نظر میرسید و چون میخواست توجه کسی را جلب نکند با زیر شلواری در حالی که شلوارش بر شانهاش افتاده بود از خانه بیرون رفت. من در حال جابجا کردن مدارک بودم که ماموران در زدند و من در را باز نکردم و همان زمان در را شکسته و وارد ساختمان شدند. از پشت بام فرار کردم و یک نارنجک روی ماموران انداختم.»
عزت شاهی همچنین به یاد میآورد: «سه روز قبل از اینکه بازداشت شوم با حسن ابراری یک بمب در شرکت صهیونیستی ثابت پاسال که فروشنده لوازم کشاورزی بود، گذاشتیم و بمب دیگری را زیر پل نزدیک کلانتری گذاشتیم و بر این باور بودیم که زمانی که بمب نخست منفجر شد و همه جمع شدند بمب دوم هم منفجر میشود و ترس و وحشت زیادی حاکم میشود البته اولین بمب منفجر شد اما دومی منفجر نشد. پس از دستگیری وحید افراخته، سازمان که می دانست افراخته رد مناسبی از ابراری دارد، او را توجیه نکردند و در نتیجه شرایط برای دستگیری او و یکی از رابطین مذهبی اش به نام حاج تجریشی فراهم شد.
دستگیری ابراری
اسدالله تجریشی آخرین ملاقاتش با ابراری را چنین به خاطر میآورد:«وحید افراخته که دستگیر شد، اعتراف کرد و خیلیها را لو داد. از جمله من و ارتباطم با بهرام آرام و ماجرای تهیه اسلحه و… را گفته بود. روبهروی مغازهِ خشکشویی من ساختمان دو طبقهای بود که طبقه زیرش فرشفروشی بود و طبقه بالا یک سرگردی مینشست. ساواکیها از داخل این خانه با دوربین و مسلح من را زیر نظر داشتند. بعدها معلوم شد که حدود سه ماه زیر نظر بودم. از زمانی که از در خانه بیرون میآمدم تحتتعقیب بودم تا هنگامی که به خانه میرفتم. تمام این تعقیبها برای این بود که از طریق من به بهرام آرام برسند. ابراری با من ارتباط برقرار کرد و گفت این ارتباط غیرسازمانی است. چون من مذهبی هستم و اینها هم کل ارتباط را با بچههای غیرمذهبی قطع کردند و برای هر فرد مذهبی یک فرد کمونیست در نظر گرفتهاند. یک روز تلفن زنگ زد و طبق روال علامت سلامتی و تندرستی خودم را به او دادم. مشخص شد که دم دکه آشفروشی نزدیک پل سیدخندان منتظر من است. ظاهراً تلفن من هم که کنترل میشد و وحید به بازجو میگوید که دارند میروند سر قرار. تمام منطقه محاصره شد. رفتم سر قرار.
خدا رحمت کند، حسن ابراری (مسئول سازمانی سابق من) یک کلاه پشمی ضخیم سرش گذاشته بود. لاغر و سیاه شده بود. سوارش کردم. آوردم داخل مغازه. گفتم: غذا چی میخوری؟ گفت: هر چی شما بخوری. فرستادم دو دست چلوکباب آوردند. حالا از همه جا بیخبریم که همه جا محاصره است. دیدم با غذا بازی میکند و نمیخورد. گفتم: چرا نمیخوری؟ گفت: حمل بر خودستایی نشود. من چهار سال است در خانههای تیمی زندگی میکنم، هنوز لب به چلوکباب نزدهام. همینطور که داشتیم با هم صحبت میکردیم، یک گروه ۷ یا ۸ نفره با اسلحه ریختند داخل مغازه و فریاد زدند که تکان نخورید. فرصت تکان خوردن نبود. ما را دستبند زدند. حسن که چهار بار از حلقه محاصرهِ آنها گریخته بود، اینبار که چارهای نیافت، کپسول سیانور را جوید. یکی از مأموران محکم کتف حسن را کشید و دست به دهان او انداخت تا سیانور را خارج کند که باعث در رفتگی کتف حسن شد. چشمهایمان را بستند و سوار بر ماشین به سوی کمیته مشترک حرکت دادند.»
حسن ابراری مذهبی ماند
ابراری را پس از دستگیری در ۸ آذر ۱۳۵۴ به بهداری رساندند و بعد شکنجههای سخت و سهمگین از جمله شلاقهای حسینی، آپولو، سوزندان نقاط مختلف بدن، به صلیب کشیدن و آویزان کردن از سقف آغاز میشود. عزت شاهی که در زندان از سوی رسولی شکجهگر مجبور به دیدار مشترک با وحید افراخته و احمدرضا کریمی و ابراری میشود، چنین شرح میدهد: «نمیدانستم که حسن دستگیر شده است و از دیدن او غافلگیر شدم. به شدت او را کتک زده بودند و پاهایش زخمی شده بود. از میان سئوالها و جوابها دریافتم که حسن کاملا مذهبی است و از او خاطر جمع شدم. ابراری در پاسخ به سئوال وحید افراخته در خصوص نظر بچههای سازمان در بیرون از زندان در خصوص شریف واقعی گفت:«من خبر نداشتم که او را کشتهاند و مسئول من مطلب درستی به دستم نداد. چرا که من جریان مارکسیست شدن سازمان را قبول نداشتم، تو خودت میدانی که من ایدئولوژی اینها را نپذیرفته بودم، لذا آنها هم به من اعتماد نداشتند و حرفها و کارهایشان را به من نمیگفتند.»
عزت شاهی ادامه میدهد:«اقدام رسولی هم برای مارکسیست معرفیکردن او فقط به خاطر شکستن و خرابکردن او بود. باید به حسن کمک میکردم. در آن لحظه احساس عجیبی در من به وجود آمده بود و نسبت به حسن علاقهام بیشتر شده بود. فکر میکردم که شاید دیگر یکدیگر را نبینیم، فرصت را مغتنم شمردم تا با او گپی بزنم. او را برادر خود میدانستم. لذا با او سلام علیک کردم و احوالش را پرسیدم.»
بازجویان ابراری نتوانستند اطلاعات مفیدی ودرخور توجهی از او به دست بیاورند، لذا مامورین و از جمله منوچهری شکنجهگر و سربازجوی کمیته مشترک از او کینه به دل گرفتند، وقتی دادگاه ابراری را به حبس ابد محکوم و روانه زندان قصر کرد پیگیر پروندهاش شدند تا حکم مرگ او را گرفتند و بدین تریب ابراری را پس از یک سال زندانی بودن در زندان قصر تیرباران کردند. رسولی شکنجهگر ساواک با همکاران خود شرط بندی کرده بود که ابراری در دادگاه دوم به اعدام محکوم خواهد شد که چنین میشود.
منابع:
– خاطرات عزت شاهی، محسن کاظمی، سوره مهر.
– خاطرات بهجت افراز، مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
– خاطرات اسدالله تجریشی، مؤسسه چاپ و نشر عروج.