خیام، زبان زندگى دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن – بخش دوم و پایانی

زبان رباعیات خیام بسیار خوب است. اگر زبان خوب نبود، فکرهاى آن ‏نمى‏توانست به بیرون راه پیدا کند. رباعیات خیام به زبانى شفاف گفته شده، به‏گونه‏اى که مى‏توان اسمش را «کلام مقطر» گذاشت؛ یعنى مثل قطره‏هاى روشن ‏آب در برابر خورشید مى‏چکد. زبان تمام این رباعى‌ها عالى است و البته بدون ‏بیان خوب، فکر عالى نمى‏توانست به سراسر جهان راه پیدا کند. خیام عالِم بود و براى عالِم لازم نبود که وارد دنیاى شعر بشود. دیگرانى که شاعر بزرگ شدند، عالم و ریاضیدان و منجم ‏نبودند؛ از این‏ رو واقعا نمى‏دانیم که اگر خیام مى‏خواست شاعر بزرگى بشود، آیا مى‏شد یا نه؟ بهترین استفاده‏اى که زبان فارسى از استعداد خیام کرد، از همین تعداد اندک رباعى بود. بهترین پیرو خیام، «حافظ» است. شخص دیگرى را نمى‏شناسم که بتوان ارزندگى ‏این نوع اندیشه را به او نسبت داد. کسانى بوده‏اند که این نوع مى‏اندیشیده‏اند و این ‏نوع رباعى مى‏گفته‏اند که گفتارشان با رباعیات خیام مخلوط شده است؛ ولى ‏اینان چه بسا که قدر خیام را پایین آورده‏اند.

خیام و زمان

اندیشه‏ها دو جنبه دارند: یکى اندیشه بنیادى که زمان و مکان نمى‏شناسد، مثل آنچه از عهدهاى گذشته بر جاى مانده و ثبت گردیده؛ دیگر اندیشه‏اى است‏که در زمان خودش تجربه مى‏شود و شخص آنها را به چشم مى‏بیند. هر دو اندیشه از کوتاهى عمر و نامعلومى سرنوشت بشر حرف زده‏اند. در کار خیام هر دو نوع ‏تفکر اثر گذاشته‏اند، هم اندیشه بنیادى و هم تجربه و مشاهده روزانه. زمانى که ترجمه فیتزجرالد منتشر شد، اروپا با دوره صنعتى شدن مصادف ‏بود. اگر این ترجمه یک قرن قبل منتشر مى‏شد که هنوز صنعت وارد زندگى بشرنشده بود، و برخورد سنت و صنعت صورت نگرفته بود، شاید کمتر یا دیرتر مورد توجه قرار مى‏گرفت؛ اما درست در بزنگاه صنعتى شدن این اتفاق افتاد. قرن نوزدهم ‏انگلستان، تا حدى به امروز ما شباهت داشت که در آن دو موج سنت و صنعت به‏ هم مى‏خورند.

در زمان فیتزجرالد، شاعرانى در انگلستان بودند که بهتر از مترجم خیام شعر بگویند، ولى به اندازه فیتزجرالد مورد توجه قرار نگرفتند. ارزش اثر، دوجانبه‏ است، موقعى نمود پیدا مى‏کند که خواننده آمادگى جذب آن راداشته باشد. ترجمه شعرهاى خیام مورد توجه واقع شد براى آنکه مردم زمان انتشار آن، در وضع روحى مساعدى براى قبولش بودند. قابل فهم است اگر اندیشه‏هاى خیامى را افراد سالدیده بیشتر درک‏ کنند؛ چون دورانى از عمر را گذرانده‏اند و جوانی‌شان از دست رفته است. در حالى‏ که جوان در آغاز زندگى به سر مى‏برد و تصورى از نزدیکى مرگ ندارد. ولى در هر حال، زیبایى شعر چگونه از نظر دور می‌ماند، همچون این رباعى:

وقت سحر است، خیز اى مایه ناز

نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز

کآن‌ها که به جایند، نپایند بسى

وانان که شدند، کس نمى‏آید باز

وجه پنهان و پیدای خیام

شعر خیام در ظاهر از میخوارگى و خوش‏گذراندن می‌گوید؛ یعنى نشستن در گوشه‏اى و نوشیدن. در مینیاتورهایى که از فضاى رباعیات او کشیده مى‏شود، معمولا مردى را مى‏بینیم که لم داده، پا روى پا انداخته، ساغرى را در برابر نهاده و لعبت زیبایى هم در کنارش به او باده مى‏پیماید. این دریافتى است که نگارگران دوران گذشته از خیام داشته‏اند، در حالى که ‏واقعیت تنها این نیست. البته این هست که خیام توصیف‌گر زیبایى و طبیعت است و با تنبّه از سبزه و بهار حرف زده است:

هر سبزه که بر کنار جویى رُسته‌ست

گویى ز لب فرشته‌خویى رسته‌ست

پا بر سر سبزه تا به خوارى ننهى

کان سبزه ز خاک ماهرویى رسته‌ست

معشوق مورد نظر خیام با معشوق حافظ و سعدى قدرى فرق دارد. سعدى و حافظ واقعاً خواسته‏اند برخوردارى تام و تمام از زیبایى داشته باشند، ولى رباعى‏ها حاکى از این‌اند که خیام بیشتر به تماشاى زیبایى ‏دلخوش بوده، به این معنا: اندر آن آینه صدگونه تماشا مى‏کرد!

به این جهت، دیگران یک روى قضیه را مى‏بینند و آن نشستن و خوش بودن ‏و نوشیدن و امثال آن است؛ اما روى دیگر قضیه، تأمل در عمق زندگى و سرنوشت ‏بشر است. خیام از درنگ در سرنوشت بشر به این نتیجه مى‏رسد که باید وقت را غنیمت شمرد و از زیبایى بهره گرفت، ولى کار او از نوع خوشگذرانى معمول ‏نیست، بلکه خوش بودن همراه با تأمل و تفکر است.

اندیشه خیامى و حتى اندیشه حافظى و تا حدى اندیشه مولوى، فراتر از شرایع حرکت مى‏کرده است. نمى‏توان برآورد کرد که اعتقاد دینى تا چه اندازه براى‏ خیام مطرح بوده است. نمى‏توان مثل صادق هدایت که اصرار دارد که خیام مادى‏اندیش است و پاى‏بند به اعتقادى نیست، با جزمیت چنین چیزى را گفت. ظاهر زندگى‏اش از رفتار یک فرد محترم و معنون حکایت مى‏کند که «حجه‌الحق» (حجت خدا) لقب داشته. مگر آنکه ‏بگوییم حالت دوگانه‏اى داشته و اندیشه خارج از دین خود را پنهان مى‏داشته! ظاهر امر این است که مولوى و حافظ و خیام بر فراز ظاهر حرکت مى‏کرده‏اند و عصاره و چکیده ایمان را مورد نظر داشته‏اند، نه فروغ ‏آن ‏را. تنها کسى که میان اندیشه آزاد و اندیشه مقید موازنه ایجاد کرده است، سعدى ‏است. او به دو سو روى دارد. مسئله خیام از این جهت پیچیده‏تر است. نه مى‏توان‏گفت که معتقدات رایج را صد در صد قبول داشته و نه مى‏توان گفت که همه چیز را رد مى‏کرده. او مى‏خواسته هسته مرکزى اندیشه را پیدا کند و حرف آخر را بزند.

خیام آرام حرف مى‏زند. به نظر مى‏آید که همه اندیشه‏هاى زمان خود را کهنه تلقى مى‏کرده. به همین جهت، عصاره آنها را گرفته است. در هر حال، هیجانى ‏نیست و مثل حافظ و سعدى غلو نمى‏کند. ما در مولوى هم مبالغه ‏مى‏بینیم. خیام چنین حالتى ندارد، اندکى سرداندیش است. همه اندیشه‏ها را کهنه ‏کرده، پشت سر گذاشته و خلاصه‏اش را گرفته و به صورت آرام از طریق یک ذهن‏ خالى از تب و تاب در قالب کلام آورده است.

مولوی و خیام

مولانا بسیار هیجانى است و از این جهت، عکس خیام است، ولى از این جهت که هر دو کنه ماجراى بشریت را مى‏جویند، در مقطع نهایى به هم ‏مى‏رسند، منتها از دو راه متفاوت. مولوى یک راه برافروخته عرفانى را با عشق ‏مى‏پیماید. عشق در نزد او چیزى است خارج از حد و اندازه. خیام آرام حرکت ‏مى‏کند. مى‏توان گفت که هر دو در جستجوى پاسخ اصلى ‏زندگى هستند: زندگى چیست و به کجا مى‏انجامد؟ در واقع، هر دو در جستجوى ‏روشن‏بینى هستند. خیام مى‏خواهد به تمام آنچه در اطرافش به‏ عنوان زندگى ‏مى‏گذرد، روشن نگاه کند، خارج از ابهام‏ها و پوشش‏ها و لعاب‏هاى خارجى. مولانا نیز همین‏طور است، ولى او از جانب یک سلسله هیجان‏هاى روانى که تفکر عرفانى‏ و معلومات و تحصیلات معنوى به او بخشیده است، مورد محاصره است. تأثیر پدرش و استادانش و کسانى مثل عطار و سنایى در هیجانات او کاملا مشخص ‏است. خیام در این عوالم نبوده. به این جهت دنیایش مهتابى است؛ یک دنیاى ‏برهنه و دامنه‏دار. دانش علمى، از نوع جبر و مقابله و نجوم هم به واقع‏بینى و سرداندیشى او کمک کرده است.

خیام صریح و مستقیم به زندگى نگاه مى‏کند. زندگى را همان چیزى که ‏هست، در مقابل خود مى‏بیند. او مى‏بیند که زندگى و جوانى و سرسبزى و شادى ‏هست، ولى همه آنها به انتها مى‏رسند، ضعف و پیرى و نابودى مى‏آید. بیان او مستقیم است برخلاف مولوى که همه این مسائل را در یک دالان پیچاپیچ مطرح‏مى‏کند. مولانا مى‏خواهد بر فراز عوالم موجود و عوالم طبیعى‏حرکت کند.

خیام چون و چرا مى‏کند. درباره ماهیت زندگى مى‏پرسد: چرا و چگونه؟ شاعران دیگر هم چون و چرا مى‏کرده‏اند، ولى خیام به صورت دیگرى موضوع را مورد پرسش قرار مى‏دهد. ناصرخسرو هم چون و چرا دارد. عطار هم که عالمش‏ به‌کلى از عالم خیامى جداست، از این چون و چراها بى‏بهره نیست.

خیام‌پژوهی

در شعر فارسى، شخصیت خیام بیش از هر بزرگ دیگری با ابهام روبروست.چند سؤال در برابر اوست که به هیچ‏یک با اطمینان خاطر نمى‏توان پاسخ داد: یکى ‏آنکه آیا او هیچ شعر گفته و این رباعى‏هاى موجود مربوط به همان حکیم ‏ریاضیدان است؟ دوم آنکه اگر گفته، چه تعداد رباعى است؟ سوم آنکه از این ‏رباعى‏ها، کدام‏ از آن اویند و کدام‏ها از دیگران؟ و آخر آنکه این مرد چه مى‏خواسته است بگوید؟ از زمانى که فارسى درى، مأموریت بیان تفکر ایرانى را برعهده گرفت، اندیشه ‏ایرانى در چند جهت حرکت کرد، تا بتواند به همه جوانب زندگى پاسخگو شود. خیام بیانگر تیره‏اى از اندیشه‏اى است که دیگران هم کمابیش به آن پرداخته ‏بودند، از جمله رودکى و فردوسى، و آن «اغتنام وقت» است، یعنى بهره‏گرفتن از مواهب مشروع زندگى.

خیام دو شخصیت داشته: یکى علمى و اجتماعى که از این بابت موردتکریم مردم زمان خود بوده و به او لقب «حجه‌الحق» داده بودند. جنبه دیگرش ‏اندیشه درونى اوست که در رباعى‏ها تجلى یافته. بدین‌گونه ما با دو خیام سر و کار داریم: یکى آن که از جانب مردم زمان شناخته شده بود و دیگرى آنکه او در خلوت ‏درون خود با آن سر و کار داشت.

اندیشه‏هایى که از خلال رباعیات تراوش مى‏کنند، مبین آنند که گوینده‏اش ‏مى‏خواهد روشن‏بین باشد و پرده اوهام را از جلو چشم خود برگیرد. گویندگان دیگر هم با این نوع بینش آشنا بودند، ولى تفاوت در آن است که آنان با کنایه و اشاره‏ حرف زده‏اند، در حالى که خیام با صراحت نظر خود را بیان کرده.

مشخصه خیام، کم‌گویى و گزیده‌گویى است، و دیگر این که چند اندیشه پایه‏اى را در گفته‏هایى مقطر بیان کرده است. آنچه خیام گفته، مى‏توان گفت که زبان حال بشریت است؛ از این‏روست که ‏در سراسر جهان دلنشین افتاده. اشاره داشتیم که تعداد رباعى‏هایى که بتوان با خیال‏آسوده‏ترى به خیام نسبت داد، اندک است: حدود هشتاد، بقیه را دیگران گفته‏اند و چون نمى‏خواستند که نام خود را بر آنها بنهند، به نام خیام شهرت یافته و چهره‏اى ‏دگرگون شده به این مرد بخشیده. در هر حال این رباعى‏هاى الحاقى هم از جانب ‏یک فارسى‌زبان سروده شده‏اند و حاکى از نشیب و فراز اندیشه ایرانى است. مجموع این سروده‏ها حاکى از ناخشنودی بشر از سرنوشت خاکى خود است. فاصله میان آرزو و امکان است، یعنى بشر به همه آنچه دلخواهش هست، دسترس ندارد. تفاوت میان پرواز روح و پایبندى جسم است. هر قالبى که ‏بخواهد زندگى را مقید بکند، مورد اعتراض بوده است.

عصر خیام

شرایط زندگى زمان خیام بسیار نامطلوب است. دوره سلجوقى یکى از بدترین دوره‏هاى تاریخ ایران است: مواضعه میان سلجوقیان و خلافت بغداد، موجب استیلاى تعصب و بیداد شده بود و همین هم سرانجام کشور را ‏براى یورش مغول آماده مى‏کند؛ زیرا ارکان کشور از هم گسیخته است. توضیح آن را در کتاب «ناردانه‏ها» آورده‏ام.

اندیشه متفکر ایرانى نمى‏تواند یک جهتى حرکت کند؛ چندجانبه است و قابل تفسیر مى‏ماند. نظر صادق هدایت که خیام را یک بى‏اعتقاد کامل ‏معرفى مى‏کند، سر به افراط مى‏زند. کسانى‏ هم که او را عارف‏منش مى‏دانند، تخیل خود را به کار مى‏اندازند. خیام گرد عرفان از نوع‏ مولوى و عطار نمى‏گردد؛ ولى معنویتى را قبول دارد از نوع آنکه آدمى «گوهر انسانى» خود را از یاد نبرد. در کلام ادبى، یک مسأله این است که هر کسى میل دارد آن را به صلاح خود یا دلخواه خود تفسیر کند. کلام خیام هم از این عارضه مصون نمانده است. بعضى‏ همان رویه را گرفته‏اند که از باده و بهار و عیش حرف مى‏زند؛ ولى طبیعى است که ‏در پشت آن رویه دیگرى هم هست. حرف بر سر بنیادهاست.

جان کلام خیام آن است که روال زندگى در مجموع، به کام آدمیزاد نیست. پس لااقل باید از مواهب طبیعى بهره ‏گرفت. نداى خیام بانگ شادى است که از درون غم برمى‏آید و جستجوى معنا در زندگى. خیام فکر تازه‏اى نیاورده. همان را گفته که پیش از او کسانى به آن اشاره کرده بودند. تازگى کار او در آن است که با بیانى کوتاه و کوبنده‏ حرف زده است؛ از این رو بیشتر در یادها مانده و به آن استناد شده.

اگر حدود هشتاد رباعى از میان رباعیات منسوب به خیام بیرون بیاوریم، آنها را داراى ارزش درجه اول مى‏بینیم. کوتاه و استوار و لطیف، داراى زبانى رسا. بقیه قابل اعتنا نیستند و بعضى از آنها شأن خیام را مشوش کرده‏اند. این هشتاد رباعى را از این جهت به خیام نزدیکتر مى‏بینیم که همخوانى دارند با آن دو رباعى‏ مورد اعتراض نجم‏الدین رازى. این مرد با آنکه دشمنى با خیام داشته و او را فلسفى و دهرى و طبایعى خوانده، ندانسته به او خدمتى کرده؛ زیرا موجب شده ‏است که الگویى از رباعیات اصل به دست آید. در مقابل، فیتزجرالد که قصددوستى و خدمت داشته، با آمیختن رباعى‏هاى بدل با اصلى‏ها، سیمایى به خیام‏ بخشیده که او را از عمق اندیشه او جدا مى‏کند. خوشبختانه اندیشه واقعى خیام بعد از او، در کسانى چون حافظ و حتى سعدى هم راه پیدا مى‏کند و مى‏نمایاند که تا چه اندازه ریشه‏دار است.

خیام معروف‏ترین گوینده ایرانى در خارج از ایران شناخته شده است، و علتش آن است که او به کوتاهى و روشنى ‏چیزى گفته است که دیگران هم کم و بیش همان را احساس مى‏کنند. ما هر لحظه‏توصیه خیامى را در برابر خود داریم؛ یعنى اغتنام وقت. متأسفانه براى همه کس ‏توفیق به کار بستن توصیه حکیم نیشابور فراهم نیست؛ زیرا او مى‏گوید: دریاب دمى‏که با طرب مى‏گذرد!

میان خیام، مولانا، فردوسى و حافظ، با همه تفاوت‏ها، یک اندیشه مشترک است و آن اینکه هر چهار گوینده از زندگى و مرگ حرف مى‏زنند و در یک نقطه به هم ‏مى‏رسند؛ یعنى سرنوشت انسان که سرحلقه‏ آفرینش شده است. انسان مى‏داند که کیست، و مى‏داند که‏ چندى بعد دیگر نخواهد بود. مولوى کاملا ماوراءطبیعى حرکت مى‏کند و عالمى غیر از عالم موجود را مى‏جوید. او در عین حال از زمین هم حرف مى‏زند و آن را پایگاه ‏آسمان قرار مى‏دهد. تمام مثال‏ها و داستان‏هایى که مى‏آورد، زمینى است، اما دلش ‏نمى‏خواهد به زندگى زمینى قانع شود و دائماً از پرواز به طرف عالم بالا حرف مى‏آورد. این همه جزو تیره‏هاى اندیشه بشر بوده است. جریان زندگى ایرانى به جانب اشراق حرکت کرده و به‌خصوص در دوران اسلامی، کل ادبیات فارسى از این اندیشه پایه گرفته است، اما در مغرب‏زمین اندیشه استدلالى رشد کرده. خیام یک اندیشه واقع‏بینانه را پرورش داده است، بدون اینکه آن‏ را با چیزى دیگر مخلوط کند. البته دیگران هم آن اندیشه را دارند، ولى اگر نمودش‏کم است، به این دلیل است که آن را با اندیشه‏هاى دیگر و اندیشه‏هاى عرفانى‏ترکیب کرده‏اند، اما خیام کسى است که این اندیشه را در نفس خودش به‏طور خالص پرورانده است.

*زندگی عشق و دیگر هیچ (انتشارات اطلاعات)

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *