شنبههای قرار -به قول خانم مهدوی- اینبار قرار بود در روستای تاریخی و باصفای سنگان در اقامتگاه بومگردی شهربانو برگزار شود که آغشته بود به بوی کاهگل و فضای سنتی و حال و هوای صمیمی روستا، با نماهای خشتیِ قدیمی و صدای فواره و حوض کوچک و ماهی قرمز و گُل و تنور و کُندهی نیمسوز و…
قول میدهم اگر مجال دست به قلم شدن داشتم، شعری مینوشتم که به شعرهای مهدی فرجی مانندی!😉✌️البته برای شما دوستان شهرنشین، اینگونه توصیف میکنم تا در چنین فضایی، شاعرانگیتان گُل کند وگرنه برای من که در روستا زیست میکنم این امکان همیشه میسر است؛ پس اگر قرار بود شعری بنویسم در تراز مهدی فرجی، باید تا به حال مینوشتم. بگذریم… راه سنگان تا محمدآبادِ ما یک فرسنگ بیشتر نیست، پس به قول دکتر علمداران من حقّ میزبانی بر دوستان شاعر و ادبدوست داشتم. شاید به همین خاطر است که استاد صباغ زاده گفتند: «گزارش این نشست با شما»
متاسفانه! با وجود میزبان بودن، دیرتر از مهمانان گرامی در جلسه حاضر شدم، ولی حالا که دارم این گزارش را مینویسم، شما فکر کنید از ابتدای جلسه حضور داشتم، گرچه حرف بیراهی هم نیست، چون دلم که پیش شما بود😅😉
جلسه در ابتدا با اجرای استاد صباغزادهی عزیز آغاز شد و سپس با خوانش غزلی از حضرت حافظ توسط استاد نجفزادهی بزرگوار ادامه یافت. نوبت به استاد علمداران رسید؛ پس از شعرخوانی، ایشان ابتدا میخواستند، در مورد زبانِ شعر و سیر تحولش تا روزگار ما سخن بگویند ولی به علت فرصت کم، این مبحث را به جلسات آینده موکول کردند. در ادامه در مورد فردوسی بزرگ، لختی سخن گفتند و شاهنامه را کتابی سراسر پند و اندرز و به تعبیری خردنامه خواندند.
سپس جناب مهندس جهانشیری با شعری، دوران کودکیشان را مجسم کردند که آینهای بود بر حال و هوای جلسه. پس از ایشان خانم جهانشیری شعری با موضوع «دختر» به حضار تقدیم کردند.
به گفتهی دکتر علمداران که حال به جای جناب صباغ زاده بر کرسی اجرا تکیه زده بود نقد اشعار دوستان به گروه تلگرامی انجمن، وعده داده شد.
حال نوبت به خانم مهدوی رسید؛ ایشان هم غزلی تازه از خود خواندند. پس از ایشان، خانم علمداران و سپس خانم نجفی شعر کودک تقدیم کردند. طنین زیبای خانم نجفی مرا به یاد دوست هم دانشگاهیام، خانم غزل جوکار، انداخت.🙏
صدابَر (میکروفون😬) به دست خانم یعقوبی رسید؛ شعرشان را خواندند و دوبار هم خواندند و با تحسین استاد علمداران مواجه شدند. (گرچه بنده نقد دارم به شعر خانم یعقوبی. البته منو میبخشن ایشون😅🙏 این رو هم داخل کمانک بگم که دوستان یکبهیک از دستاندرکاران برگزاری این جلسه مفرح به ویژه خانم سودابه کنعانی تشکر میکردن)
در این اثنا آقای تاتاری به همراه استاد صباغزاده که اکنون در نقش عکاسباشی حاضر شده بودند، گرم عکس گرفتن بودند. عکسهای زیبایی هم شده بود انصافا!
سپس نوبت به آقای احسان نجف زاده عزیز رسید. همیشهی خدا در ابتدای سخنانشان تاکید میکنند که «رشته تحصیلی بنده تاریخ بوده است و شوق زیادی به ادبیات دارم» انگار که قرار است بزرگان جلسه به خاطر تحصیل نکردنشان در رشته ادبیات ورا مآخذه کنند. (صرفا مزاح بود وگرنه عزیزن آقای نجفزاده😅😉) ایشان در ادامه موضوعی را تحت عنوان رویکرد پادشاهان ایران به شعر و ادبیات و رابطه آنها با شعرا داشتند؛ که یکی از این رویکردها همراه شد با نکته نغز استاد صباغ زاده (البته نکتهی ایشون بیشتر برای جناب قزوه و اسفندقه و میرشکاک صدق میکرد. به قول ما تربتیا فقط شِمولِش به باقیِ شعرا مِرسَه!) حُسن ختام سخنان آقای نجف زاده هم همراه بود با شعری از فتحعلی شاه قاجار که ای کاش نکلوئتیدی از DNAهای پسرش ،عباس میرزا، در او موجود میبود. بگذریم…
در ادامه نوبت به آقای اسحاقی رسید؛ ابتدا از تاثیر محیط زیست کودکی خود بر اشعارش سخن گفت و بعد هم شعرِ کودک خواند. سپس آقای زارع شروع به شعرخوانی کرد؛ شعری طنز از رابطهی معلمان قدیم با دانش آموزانشان که به نوعی خاطرات دوران ابتدایی من را هم زنده کرد. تعجب نکنید! برای ما، دههی هشتاد هم ادامهی دههی ۶۰ و ۷۰ بود. اما نه به آن غلظت! الان است که دبیران محترم به برکت وجود فضای مجازی از کمربند خود تنها در معنای واقعی کلمه استفاده میکنند. وگرنه…!😅
این را هم بگویم که معلمان عزیز در قلب ما هستند و جایگاهشان رفیع و مقدس است؛ اما هستند به اصطلاح معلمانی که در حق دانشآموزانشان جفا میکنند و با اهمال و سستی و شیوهی تدریس ناخوشایند، دانشآموزان را از درس و مدرسه دلزده میکنند که متاسفانه تعدادشان هم کم نیست. شعر خوب آقای زارع عزیز بهانهای شد که نقدی در این باره به این گزارش بیفزایم.
گزارش جلسهی انجمن شعر و ادب قطب شنبه ۱۴۰۰/۰۳/۰۸ به قلم شاعر جوان همشهری آقای امیرحسن خاکشور (بخش دوم)
بعد از آقای زارع، نوبت به بنده رسید، من همراهِ دوست عزیزم آقای مرادی مقدم آمده بودم. محمد دانشجوی عمران است و علاقهمند به ادبیات. در این جلسه غزلی خواندم که در اولین جلسهی حضور در انجمن خوانده بودم. این غزل را خیلی دوست دارم و برای یک جشنوارهی معتبر دانشجویی هم فرستادهامش. امیدوارم نتیجه مطلوبی با غزل عزیزم بگیرم شما دوستان هم دعا کنید!😊🙏
پس از من، خانم ناهید زبردست شعرشان را خواندند که با تشویق حضار همراه بود و بعد از ایشان آقای غلامعباس زبردست شعرشان را خواندند. سپس نوبت به آقای تاتاری عزیز رسید که با غزلی دلنشین (البته نقدهایی به آن دارم) فضای نشست را معطر نمود و ما را بیش از پیش از نبودِ خود در هفتههای آینده اندوهگین کرد.
بعد از ایشان آقای اعتقادی عزیز و دوستداشتنی شعر «مشتی غلام» را قرائت کردند. آقای اعتقادی مرا به یاد آقای عبدی ،شاعر خشتمال تربت جامی، میاندازد. صدای فواره طنیناندازِ مجلس بود که آقای علمداران صدا زد: «بیا بهمن جان، فقط خودِت موندی!»
استاد صباغ زاده هم شعری از کتاب غزلهای عزیزم خواند که من دوست دارمش: «حتی سوالات کتاب تست کنکورت/ عاشق که باشی بیتهای محشری دارد» فقط پشتِکنکوریها میتوانند به عمق این بیت برسند!😅
بعد از اتمام شعرخوانیِ عزیزان، خانم کنعانی طیِ نطقی به همهی مهمانان خوشآمد گفتند و از میزبانی شاعران و نویسندگان شهرشان ابراز خرسندی نمودند. (منم به نوبهی خودم ازشون تشکر میکنم)
در ادامه اجرای موسیقی فوقالعاده زیبای آقای تیموری و انوریان را داشتیم که شور و شوق مضاعفی به ما داد و با هنرمندیشان لذت ما را دوچندان کردند. نوای سنتور و کمانچه آنچنان در هم آمیخته بود که حتی ماهیهای قرمز حوض هم حالی به حالی میشدند. گفتم «حالیبهحالی»، ناخودآگاه به یاد این بیت زیبای مرحوم منزوی افتادم؛ بگذارید برایتان بنویسمش: «حاصل جمع آب و تنِ تو، ضرب در وقت تن نشستنِ تو/ اینسه منهای پیراهن تو، برکه را کرده حالی به حالی»
پس از اجرای دوستان، عزیزِ دیگری به نام محمدرضا که از نوجوانان سنگان بود، با دوتاری در دست به جایگاهِ اجرا آمد. چنان زیبا مینواخت که همه را مسحورِ خود کرده بود. دوتارش شعر میخواند. برای من که با تربتجامیها نشست و برخاست دارم، دوتار هم جزئی از زندگیام شده، شبها باید نوای دوتار را با صدای چهاربیتی (فریادی) ناصر یعقوبی خوانندهی محلی همشهریمان (جنگل) گوش بدهم و بعد بخوابم. از حنجرهی دوتار غم میبارد، همان غمی که حضرت مولانا می گوید: «دیدی که مرا هیچکسی یاد نکرد/ جز غم که هزار آفرین بر غم باد» محمدرضای گُل پرچمِ ما را بالا برد. دستش درست!😊✌️
کار را که کرد؟ آنکه که تمام کرد. در انتهای جلسه هم استاد صباغ زاده دوباره در کسوت مجری حاضر شد و با تقدیر و تشکر از همه دوستان و دستاندرکاران، این جلسه شاد و به یاد ماندنی جلسه را به اتمام رساند.
بعد از اتمام جلسه قرار بر این شد که همگی برویم و در داخل روستا، گشت و گذاری داشته باشیم؛ دیدن جاذبههای روستای سنگان به همراه استادان و دوستان شاعر لذت خاصی داشت. بازدید از حمامهای قدیمی و حوضانبارها و نماهای خشتی، لحظات مفرحی برایمان ساخت. در پایان این پیادهروی هم عکس دستهجمعیِ خاطرهانگیزی گرفتیم که جای خانم مهدوی و یعقوبی در آن خالی بود.🙏
در آخر هم با بازگشت به عمارت، با کاسههای داغ و خوشمزهی آش پذیرایی شدیم. انصافاً که خوشمزه بود و چسبید، دست مریزاد به آشپزش.😊 برای من که خیلی آشیام یک کاسه کفاف نمیداد. خودم رفتم کاسهی دوم را هم گرفتم و زدم بر بدن. از آش که نمیشود گذشت، آن هم وقتی که در جمع باشی!
در پایان کار هم دوستان از میزبانان محترم تشکر کردند و هر یک به سویی رفتند.