حدود ربع قرن پیش از این، برای بررسیِ پراکندگیِ دامنه جنگلهای پسته در گستره جغرافیائیِ ماوراءالنّهر و خراسان قدیم، منابع و متونِ کهنِ فراوانی را مطالعه کردم و نگارشِ گفتاری از کتابِ در دستِ تألیفِ خود با عنوانِ پسته از دیرباز تا امروز را به انجام رساندم. به نظرم رسید که در تکمیلِ مباحث این گفتار، شرحی کوتاه درباره پیشینه و ریشه واژه «جنگل» در متن یا حاشیه آن بیاورم. اما تتبع در این باب، که به ظاهر ساده مینمود، به درازا کشید، زیرا پس از مدتها مطالعه معلومم شد که واژه «جنگل» حدود هزار و صد سال پیشینه در متون کهن دارد. بنابراین ناگزیر شدم وقت زیادی صرفِ تفحص در متون کنم. حاصلِ این پژوهش از حوصله حاشیه گفتار مذکور فراتر رفت. پس بر آن شدم مقاله مستقلی در باب «جنگل» بنویسم که تحقیق و پژوهش در این باب نیز طولانی شد و حاصل آن تحت عنوان «واژه جنگل در فرهنگها و متون کهن» در فصلنامه نشر دانش (بهار ۱۳۸۵، در سال بیست و دوم، شماره اول، ص ۲۱-۳۴) به چاپ رسید. در پی آن طی چهار سال گذشته، ضمن پژوهش در باب مباحثی از تاریخ کشاورزی ایران به تحقیق و مطالعه درباره جنگل ادامه داده و مطالب و یادداشتهای فراوانی فراهم آوردم، که نتایج آن در وجه مقاله حاضر با عنوان مزبور به حضور پژوهشگران و علاقهمندان تقدیم میشود، تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
۱٫ فرهنگهای عربی به فارسی
در این فرهنگها (تألیف لغتنویسانِ گستره جغرافیاییِ پهناورِ تداول زبان فارسی)، تا پایان قرن دهم هجری واژه «جنگل» معادل یا شرح و تعریفِ لغاتِ عربیِ متناظرِ آن نبوده و، به جای آن، از واژههای «بیشه»، «درختستان»، «درختستان انبوه» یا تعاریفی کوتاه با همان مفهوم استفاده شده است. پس از آن فرهنگ عربی به فارسینویسانِ شبه قاره هند ـ چون عبدالرشید حسنی تتوی، در قرن ۱۱ و عبدالرحیم صفیپور در قرن ۱۳ هجری ـ در تعریف برخی از لغات عربی مزبور (با معنی بیشه یا درختستان) واژه «جنگل» را نیز آوردهاند.
۲٫ فرهنگهای فارسی
در فرهنگهایی از این دست که در دسترسِ نگارنده بوده، از لغت فرس اسدی طوسی گرفته تا فرهنگهای فارسی قرن ۱۱ هجری، واژه «جنگل» مدخل اختیار نشده است. اما در معدودی از فرهنگهای متعلق به پیش از قرن ۱۱ هجری، واژه «جنگل» در معنیِ واژههای بیشه و درختستان درج شده است. شاید قدیمترینِ آنها فرهنگ پنجبخشی یا زفان گویا و جهان پویا باشد که پیش از ۸۳۷ ه ، در هند تألیف شده است: «بیشه: دشت و نیستان و جنگل» (ص ۴۰). در پی آن، فاروقی، فرهنگ فارسینویس دیگر هندی، در سال ۸۷۸ ، در شرفنامه منیری (ص ۲۱۴)، با نقل تعریف مزبور به استناد زفان گویا، این بیت نظامی گنجوی ( لیلی و مجنون، ص ۲۰، بیت ۵) را شاهد آورده است: «شیرِ نمدین و شیرِ بیشه ر این دُوزَد و آن دَرَد همیشه». کریشنا داس (فرهنگنویس هندی) در کتاب پارسی پرکاش (فرهنگ سانسکریت ـ فارسی، تألیف قرن ۱۰ در هند)، معادل لغات سانسکریت «وانارvana» واژه فارسی جنگل آورده است (ص ۱۱۶).
پس از آن، دیگر لغتنویسانِ ایرانی و هندی در معنیِ بیشه و درختستان واژه «جنگل» را به کار بردهاند، از آن جمله، در برخی فرهنگهای فارسی، تألیف شده در قرن ۱۱ هجری آمده است، سرمه سلیمانی (تألیف بین ۱۰۰۹ تا ۱۰۱۵ ه) «بیشه: جنگل و نیستان» (ص ۴۵)؛ مجمعالفرس یا فرهنگ سروری (تألیفِ ۱۰۱۸ ه) «بیشه: جنگل و نیستان را گویند»(ص ۳۳۸ )؛ فرهنگ رشیدی (تألیفِ ۱۰۶۴ ه) «بیشه: نیستان و جنگل» (ج ۱، ص ۳۷۴)؛ در فرهنگ جهانگیری این تعریف آمده است «دولانه [زعرور، زالزالک]» نام میوهای است که هم در باغ و هم در جنگل شود، اگر چه در جنگل بیشتر شود (ص ۲۰۰۱)؛ و در فرهنگ جعفری (تألیف قرن ۱۱ ه) واژه جنگل نیامده است. بر این اساس، فرهنگنویسانِ ایرانی و هندی و غیر آن، در قرن یازدهمِ هجری و البته پس از آن تا عصر قاجاریه، این واژه را، چون فارسی نمیدانستهاند و در عین حال در هندی بودنِ آن تردید داشتهآند،مدخل اختیار نکردهاند و از هندی بودنِ آن نیز سخنی نگفتهاند.
شاید قدیمترین فرهنگ فارسی که واژه «جنگل» را مدخل اختیار کرده بهار عجم (۱۱۵۲ هر ۱۷۳۹ م) تألیفِ فرهنگنویسی هندی به نامِ لاله تیک چندبهار باشد که آن را چنین معنا کرده است: «جنگل: دشت و صحرا» که معنیِ نادرستی است و بیتی هم که از شاعرِ ایرانیِ معاصرِ خود، زکی ندیم مشهدی، شاهد آورده (ص ۶۳۱، ذیلِ «جنگل») این است:
زاهد چو کُنده تهِ دوزخ که مانده خشک
چوبی ز جنگلِ طبرستان
نادرستیِ معنایی که برای واژه «جنگل» اختیار شده میرساند که فرهنگنویسِ هندی با این واژه آشنا نبوده است. همو دو بیتِ زیر را از میرنجات اصفهانی (حدود ۱۱۴۰ ه) و «مسیح کاشی (قرن ۱۱ ه) شاهد آورده:
چون زند با قدِ او لافِ رعونت جایی
نیست شمشاد بجز جنگلیِ یکپایی
چوبِ خشکم لیک چون خیزد شمال
جنگلی صندل شود زین چوبِ خشک
که گواهی بر فهمِ نادرست اوست. وی «جنگلیِ یکپا» را مدخل گرفته و چنین تصور و تعریف کرده است: «نوعی از حیوان به صورتِ انسان که یکپا دارد و از تمیز و نطق بیبهره است و به مجاز مردمِ صحرانشین و بیسروپا را گویند».
درحالی که «جنگلی یکپا» کنایه و تعبیری است از همان درختِ شمشاد که شاعران قد و قامتِ خوبرویان را از نظر موزونی و آراستگی به آن تشبیه میکردهاند. در بیت مسیح کاشی نیز، «جنگلی» جنگلِ با یایِ نکره است نه «مردم صحرانشین و بیسروپا». درواقع، شاعر اشاره دارد به معجزِ «باد شمال» که از «چوبِ خشک» «جنگلی از درخت صندل» پدید میآورد.
مؤلفِ مصطلحات الشّعراء (وارسته لاهوری) از معاصرانِ نویسنده بهار عجم نیز (ص ۹۷) عیناًتعریف مزبور و بیتِ میرنجات را درباره «جنگلیِ یکپا» نقل کرده است. یکصد سال بعد، غیاثالدین محمد رامپوری (اهل شهر مصطفی آباد در ایالت آگره هند)، صاحبِ غیاثاللغات (ص ۲۶۹) تعاریف متفاوتی از همان «جنگلیِ یکپا» در ذیلِ «جنگلی پایک» به استناد بهار عجم، و از «جنگلیِ یکتا» از قول مصطلحات الشّعراء نقل کرده است. به احتمال قوی، در لغتنامه دهخدا، تدوینکنندگان، متوجه اشتباه این فرهنگنویسان در معنای «جنگلیِ یکپا» و وجوه دیگرِ تلفظیِ آن شده و از درج آن در مدخلها خودداری کردهاند. تعاریفِ نادرستِ مذکور دلالت بر آن دارد که هندوها و حتی اغلبِ ادبای آشنا به زبان فارسی و سنسکریتِ آنان شناختی درست از معنای واژه «جنگل» نداشتهاند، زیرا این واژه در بین آنان مصطلح نبوده است. هندوهای ادیب و مؤلفانِ فرهنگهای فارسی و سنسکریتِ آنان چهبسا از طریقِ فارسیزبانانِ ایرانی به خصوص مردمِ نواحیِ سیستان و ماوراءالنّهر قدیم و خراسان در هند بهویژه در عصر شاهانِ تیموری که زبان فارسی را در دربار خود رسمیت بخشیده بودند با واژه «جنگل» آشنا شده باشند، هر چند اغلب معنیِ درستِ آن را درنیافته بودند.
مؤلف غیاثاللغات به استناد کتابهای لغت متعدد ـ چون: صراح اللغه (قرن ۷ هـ)، شرح نصاب الصبیان، کشف اللغات، منتخب اللغات و لطایف اللغات (قرن ۱۱ ه) ـ واژه بیشه و «جنگل» را در شرح و تعریف برخی از لغات عربیِ معادل آن آورده است: «اَجم: نیستانها و انبوهی درختان. اَجَمَه واحد ]آن[ (از منتخب و کشف)»، «اِلفاف: درختان بهم در شده (از منتخب و لطایف)، «شَرَی ]شَرَا[: بیشه و صحرای پردرخت (از صراح و شرح نصاب)»، «عِرین: بیشه و صحرای پردرخت، (از صراح و شرح نصاب)»، «عِرین: بیشه و صحرای پردرخت، و شیر را اکثر به آن نسبت کنند، چنانچه گویند: شیر عرین (از کشف و شرح نصاب و منتخب)»، «غاب: بیشهها و صحراها خصوصاً بیشههایی که در آن شیر ماند، و این جمع غابَه است (از منتخب و صراح)»، «غَیض: کم شدن آب … در فردوس اللغات [؟] به معنی صحرا و بیشه»، «غَیضه: بیشه، جنگل (از منتخب)» و «غِیل: بیشهها و صحرا و نیستان (از منتخب و شرح نصاب)» (ص ۲۳، ۷۸، ۵۱۰، ۵۹۹، ۶۲۰، ۶۳۱).
زبان فارسی در شبه قاره هند سابقهای هزارساله دارد. اما، در عصر پادشاهی مغولیِ (گورکانیان) هند، این زبان در آن دیار به درجاتِ متفاوت رایج شده است. تألیف فرهنگهای فارسی متعدّد به همّت هندوها و مسلمانانِ هندی یا ترکستانی تبار و ایرانیانِ مقیمِ هند نشان از رواجِ زبان فارسی در آن سرزمین دارد. با این همه، هندوان کمتر با واژه «جنگل» آشنایی داشتهاند و، به جای آن، واژه سنسکریتِ vana را به کار میبردهاند. برخی از هندوها که با این واژه آشنا شدهاند آن را فارسی دانستهاند. فرهنگنویسِ اصلاً هندو به نام کریشناداس، مؤلفِ فرهنگِ سنسکریت ـ فارسیِ با عنوان پارسی پرکاش، در عهدِ اکبرشاه گورکانی (حکومت: ۹۶۳-۱۰۱۴)، برای دو واژه سنسکریتِ vana و saivala معادلِ فارسیِ «جنگل» را ثبت کرده (ص ۱۶)، که ظاهراً شهرک «وانا ر وانَه (w(v)ana)» در پاکستان نزدیکِ سرحدّ ولایتِ پکتیکا در افغانستان با واژه سنسکریتِ vana به معنیِ «جنگل» ربط دارد. این نواحی از پاکستان یا سند در شمارِ توابعِ غزنینِ قدیم به حساب میآمده و دارای بیشههای پردرخت بوده است (جای آن روی نقشه جغرافیایی مندرج در همین مقاله مشخص شده است). نورالدین محمد جهانگیر، پادشاه گورکانی هند (۱۰۱۴-۱۰۳۷) کتابی با عنوان توزک جهانگیری یا جهانگیرنامه به فارسی تألیف کرده است. وی در ذیل عنوان «روش زندگی کردن برهمنان هند» مراحل ریاضتهای برهمن را در طول زندگی شرح داده و از جمله اصطلاح هندی «بان پرست» را آورده که در آن واژه هندی «بان» به معنی جنگل است (جهانگیرنامه، ص ۲۰۴):
… در خانه برهمن که پسری تولد میگردد تا مدت هفت سال، که مدت طفولیت است، او را برهمن نمیگویند… تا سن چهل و هشت سالگی در لباس تعلق بسر برد این ایام را «گر هست» خوانند … آنگاه از خویشان واقربا و بیگانه و آشنا جدایی گزیده… به مقام تنهایی نقل نموده در جنگل بسر برد، این حالت را «بان پرست» نامند یعنی سکونت در جنگل؛ و چون مقرر هنود [جمع هندی] است که هیچ عمل خیر از اهل تملق بیشرکت و حضور زن، که او را نیمه مرد گفتهاند، تمام شود و هنوز بعضی اعمال و عبارات[:عبادات]در پیش است زن را همراه به جنگل ببرد…
در حواشی و تعلیقات جهانگیرنامه (ص ۵۲۹) در ذیل «واژههای سانسکریت و هندی» نیز واژه «بان» و مخف آن «بن» در دو کلمه مرکب به معنی «جنگل» آمده است: «بان پرست: جنگل پرست» و «بن مانس: میمون، بوزینه (بن:جنگل. مانوس: آدم، آدم جنگلی)»
در حدود نیم قرن بعد، صاحبِ برهان قاطع ذیلِ مدخلِ وَن آورده است: «به هندی بیشه و جنگلِ پردرخت را میگویند». مرحوم دکتر محمد معین، در حواشیِ برهان قاطع، از قول بارتولمه، واژه اوستائیِ vana، پهلویِ van را به معنی «درخت» ذکر کرده است. بررسیِ فرهنگها نشان میدهد که هیچ یک از مؤلفانِ فرهنگِ فارسی، اعم از ایرانی و هندی و غیر آن، تا پایان قرن ۱۱ هجری، واژه «جنگل» را مدخل اختیار نکردهاند، هر چند آن را در معنیِ واژه فارسیِ بیشه آوردهاند بیآنکه آن را هندی معرفی یا به تداولِ آن در سرزمین هند اشاره کنند. مثلاً در برهان قاطع آمده است: «بیشه: جنگل و نیستان را گویند و به عربی اَجَم خوانند». هرگاه واژه «جنگل» به راستی هندی میبود یا در بین هندوها تداول میداشت، از فرهنگنویسانِ فارسی قرن ۱۱ هجری دستکم کسانی، ذیل «بیشه»، به این معنی اشارهای میکردند.
در قرن سیزدهم هجری، تألیف فرهنگ فارسی در هند سخت دچارِ رکود گردید، چون برای زبان انگلیسی در این سرزمین جایگاهی ویژه باز شد. در ایران نیز فرهنگنویسی رونقی نداشت. از فرهنگنویسانِ ایرانیِ این دوره، صاحبِ انجمن آرای ناصری (تألیفِ ۱۲۸۸ ه ) و از فرهنگنویسانِ هندی، مؤلفِ فرهنگ محتشمی (تألیفِ ۱۲۹۳ ه)، واژه «جنگل» را مدخل اختیار نکردهاند. پس از آن، صاحبِ فرهنگ آنندراج (۱۳۰۶ هر ۱۸۸۸ م) همان معنیِ نادرستِ مؤلفِ بهار عجم را عیناً با ذکر مأخذ برای «جنگل» آورده است (ص ۳۶۸). شاید قدیمترین تعریف از این واژه به معنای امروزیِ آن از نصرالله فدائی اصفهانی (در سال ۱۳۰۲ هر ۱۸۸۴ م)، از صاحبمنصبان و مورخانِ مقیم هند، به این عبارت باشد: «جنگل جایی که انبوهی درختانِ تناورِ بلند باشد» (ج ۵، ص ۱۳۵).
پانوشتها و منابع در روزنامه موجود است