وقتی همه خواب هستند من می‌نویسم: محمود دولت‌آبادی، نویسنده پیشکسوت در مراسم بزرگداشت «روزقلم» که شامگاه چهاردهم تیرماه توسط فیدیبو در فضای کلاب‌هاوس برگزار شد، «روز قلم» را یکی از روزهای بزرگ در گذشته تاریخی ما خواند

محمود دولت آبادی

محمود دولت‌آبادی، نویسنده پیشکسوت در مراسم بزرگداشت «روزقلم» که شامگاه چهاردهم تیرماه توسط فیدیبو در فضای کلاب‌هاوس برگزار شد، «روز قلم» را یکی از روزهای بزرگ در گذشته تاریخی ما خواند. نویسنده کتاب «جای‌خالی سلوچ» ارزش بالای قلم، نوشتن و نویسندگی و گرامیداشت آن را میراث گذشتگان ما و از زمان عمر خیام دانست و گفت: به‌نظر می‌رسد با وجود شخصیتی مانند خواجه‌نظام‌الملک، در وزارت آن امپراتوری بزرگ در زمان خیام، احتمالا روز قلم گرامی داشته می‌شده است و از خیام خواسته شده یا خود به صرافت افتاده یک قطعه درباره قلم بنویسد. دولت‌آبادی در ادامه به یاد همه پیشینگان ما که قلم و یادگیری را گرامی داشته‌اند، به خوانش بخشی از نوشته عمر خیام درباره قلم پرداخت که می‌گوید: «قلم را دانایان مشاطه ملک خوانده‌اند و سفیردل، و سخن‌تابی قلم بود چون جان بی‌کالبد بود و چون به قلم باز بسته شود با کالبد گردد و همیشه بماند، و  (قلم و نوشتن و نویسندگی) چون آتشی است که از سنگ و پولاد جهد و تا سوخته نیابد، نگیرد و چراغ نشود که ازو روشنایی یابند، و نخست کسی که دبیری بنهاد طهمورث بود و مردم اگر چند با شرف گفتارست چون به شرف نوشتن دست ندارد ناقص بود. چون یک نیمه از مردم، زیرا که فضیلت نوشتن است فضیلتی سخت بزرگ که هیچ فضیلتی بدان نرسد، زیرا که ویست [قلم، نوشته] که مردم را از مردمی به ‌درجه فرشتگی رساند و دیو را از دیوی به‌ مردمی رساند، و دبیری آن است که مردم را از پایه دون به پایه بلند رساند تا عالم و امام و فقیه و منشی خوانده شود و همچنان مردمان به‌فضیلت سخن از دیگر حیوانات جدا گردد و برایشان سالار شود و مملکت که بر ملک نظام گیرد، به‌قلم می‌گیرد.»

 دیگری و دیگران

نویسنده «کلیدر» در ادامه و در تفسیر «گر قلم سوخته‌ای نیابد» اظهارکرد: ادبیات، شعر، نمایشنامه، داستان و رمان ما از یک خانواده‌اند. شاعر همیشه از منِ خودش آغاز می‌کند، اما نویسنده و دبیر از دیگری آغاز می‌کند، دیگری را به منِ خود می‌آورد و بیان می‌کند. این همان تفاوت بسیار مهمی است که می‌تواند برای اشخاصی که در نویسندگی اول به خود فکر می‌کنند، قابل توجه باشد؛ درصورتی‌که ما در نویسندگی اول دیگری را می‌بینیم، از دیگری می‌آموزیم، از دیگری رنج می‌بریم، از دیگری عشق، جهان‌بینی و توان نوشتن می‌گیریم. دولت‌آبادی «دیگری» و «دیگران» را اهمیت ادبیات داستانی و شرط آن عشق و دوست داشتن خواند و گفت: ما دیگران را دوست داریم و باید دوست داشته باشیم تا بتوانیم آنها را بنویسیم. عروسک‌ها در ادبیات ما جای نمی‌گیرند و شخصیت پدید نمی‌آید، مگر این‌که بتوانیم دیگری و دیگران را دوست داشته باشیم، آن‌گونه که من دوست داشته و دوست می‌دارم.

 کلنل هنوز در محبس

پس از اتمام این بخش از سخنان دولت‌آبادی، نویسندگان، ناشران و دیگر اهالی قلم حاضر در نشست پرسش‌های خود را مطرح کردند. نویسنده کتاب «سلوک» در پاسخ به سوال یکی از حاضران درباره کار جدید خود، گفت: ذهن من همیشه در حال کارکردن است. وقتی پشت میز می‌نشینم، به‌طور اجرائی این کار را می‌کنم، در غیر این صورت هم ذهنم همیشه دنبال کاری است که انجام می‌دهم. معمولا تا کاری را انجام ندهم، حرف آن را نمی‌زنم؛ ولی به‌هرحال هرگز بیکار نیستم. او در تایید این عادت خود، به خاطره‌ای از زمان نگارش رمان «کلنل» اشاره کرد و افزود: سال ۶۴ که نوشتن «کلنل» پایان یافت، از همسرم خواستم آن را بخواند؛ وقتی کتاب را خواند از من پرسید این کتاب را کی نوشتی؟! پاسخ دادم وقتی همه خواب هستند من می‌نویسم و در نتیجه زمانی که شما خواب بودی من این کتاب را نوشتم که البته هنوز در محبس است. شما با من آرزو کنید این کتاب از محبس آزاد شود، زیرا ۳۶ برای در محبس ماندن یک کتاب خیلی زیاد است. دولت‌آبادی درباره استقبال از آثارش در بازار کتاب و تاثیرگذاری آنان بر مخاطب هم گفت: همیشه اعتقاد داشته‌ام آن‌چه از دل من و در عین سوختگی برمی‌آید، منطقا باید بر دل دیگری بنشیند. ناچارم بگویم در طول زندگی‌ام چهار بار ضمن کار تا لب مرگ رفته و برگشته‌ام؛ که سه بار آن را در «روزگار سپری‌شده» و یک بار آن را در «طریق بسمل‌شدن» تجربه کردم؛ بنابراین عجیب است اگر خواننده من این حس صادقانه را نگیرد یا نتواند بگیرد که این هم به مخاطب مربوط است. یعنی من آن‌چه شرط بلاغ است گفته‌ام، این‌که دیگری آن حس را بگیرد یا نه، خیلی به من مربوط نیست. نویسنده کتاب «طریق بسمل‌شدن» در پاسخ به یکی از حاضران درباره معیشت نویسنده به بیان بخشی از تجربیات خود پرداخت و ادامه داد: سال ۶۵ یا ۶۶ بود که در دانشگاه کارهایی به من محول می‌شد که از عهده من خارج بود، بنابراین عذر خواستم، از کار بیرون آمدم، به عبارتی خودم را اخراج کردم و در خانه نشستم. دست بر قضا در همان ایام جلو چاپ همه آثار من برای بار دوم یا سوم گرفته شد. او با بیان این‌که نمی‌داند آن روزها با وجود خانواده و بچه‌های کوچک چگونه زندگی را به سر برده است، تعریف کرد: مسئولان آن‌قدر شریف بودند که فکر نکردند آدمی که به هر ترتیب کارش را از دست داده و از طریق آثارش زندگی و معیشت خود را تامین می‌کند، چه باید بکند؟ خاطرم هست یک ماشین لنسر داشتم و یک روز برادرزاده‌ام به سراغم آمد و از من خواست که آن را به او بسپارم تا روزها کار کند و غروب برای من پولی بیاورد؛ اما خوشبختانه کار به آن‌جا نکشید. دولت‌آبادی افزود: همین ایام یکی از دوستان من که اولین نامه را بعد از انتشار «کلیدر» برای من نوشته بود و بعد آشنا شدیم، به خانه ما آمد و گفت الان حدود چهار سال است که از کار بیرون آمده‌ای و جلو آثارت را گرفته‌اند، پس چطور زندگی می‌کنی؟ پیشنهاد  داد با یکی از دوستانش ماهی ۳۰۰ هزارتومان به‌عنوان قرض‌الحسنه بدهند که قبول کردم و یکسالی هم این مبلغ قرض‌الحسنه بود تا دولت عوض شد و به آثار من اجازه انتشار دادند. دولت‌آبادی در ادامه صحبت‌هایش گفت: آن سوختگی که من از زبان خیام گفتم، فقط در مورد خود قلم نیست، بلکه جوانب آن هم هست. بنابراین اگر کسی در این کشور بخواهد کاری کند که عمرش را روی آن کار بگذارد و بخواهد واقعا یک‌دله با جامعه وطن و مردم خودش بدون برتری‌طلبی زندگی کند، باید بتواند همه این رنج‌ها را تحمل کند. نویسنده «آن مادیان سرخ‌یال» با اشاره به حمایت شهرداری‌ها از اهالی فرهنگ و هنر در کشورهای دیگر تصریح کرد: در جاهای دیگر دنیا شهرداری‌ها برای خود نسبت به هنرمندان مسئولیتی تعریف کرده‌اند، اما در کشور ما چنین نیست. همین چند وقت پیش به شهرداری پیشنهاد دادم جایی در اختیارم بگذارند تا وقتی که زنده‌ام، خانه بیهقی را در تهران پدید بیاورم، که جوابی نگرفتم و فقط به این طرف و آن طرف حواله کردند. آخر سر هم یکی گفت می‌توانیم ۲۰ میلیون به شما بدهیم که گفتم اگر می‌خواستم خم بشوم و چنین پول بردارم، در این عالم پول زیاد بود. من یک نگاه دور دارم، من می‌خواهم خانه بیهقی در تهران پدید بیاید و احیا شود. بنابراین در کشور ما شهرداری‌ها ظاهرا کار دیگری دارند که پرونده‌های‌شان هم هست.

 برای من هیچ استثنایی وجود ندارد

دولت‌آبادی اضافه کرد: من برای تک‌تک آن افرادی که در این مملکت بودند و بنا بود این مملکت را نگه دارند، «کلنل» را نوشتم. بنابراین این حس و عاطفه و بیان من منحصر به «ژنرال سلیمانی» نبوده است. برای من هیچ استثنایی وجود ندارد و همه سربازانی که از مملکت ما و شما دفاع می‌کنند، عزیز هستند. ضمن این‌که خود من در جوانی خواستم ارتشی شوم، اما قبولم نکردند و چه خوب! چون ناچار شدم نویسنده شوم. این نویسنده در پایان گفت: می‌گویند اگر فکر می‌کنید که دیگران درباره شما چه فکری می‌کنند، یا ضعیف هستید یا از ایشان می‌ترسید؛ من هرگز به خود دروغ نگفته‌ام، در جای خودم نه ضعیف هستم و نه از کسی می‌ترسم.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *