روزی که برای اولین بار برای تدارک یک جشن تولد کودکانه به اقامتگاه تهمینه رفتم و کوبهی درب قدیمی تهمینه را کوبیدم تا دوست قدیمیام رضا کرمانی را ملاقات کنم، فکرش را هم نمیکردم که روزی تهمینه به مکانی تبدیل شود برای ساختن بهترین شنبههای زندگیام، در کنار دوستانی از جنس شعر.
من، حالا و بعد از حدود سه سال همراهی با دوستانم در انجمن قطب به این نتیجه رسیدهام که به آنها، انجمن و تهمینه وابسته شدهام زیرا با دیدن عکسهای انجمن و گوشدادن به یک فایل صوتی خودم را دوباره در تهمینه و در کنار دوستان شاعرم احساس میکنم و این جرأت را به خودم میدهم که گزارشی از جلسهی صمیمی انجمن را به قلم جاری کنم.
اکنون که این گزارش را مینویسم و در فاصله پانصد کیلومتری از دوستانم قرار دارم، باید اقرار کنم که دلم برای صندلیهای چوبی و مشبک تهمینه، برای رایحهی مطبوع خشتهای آبخوردهی تهمینه، برای ایوانهای زرد شده با قلمموی خورشید غروب یک روز تابستانی، تنگ شده.
دلم برای چهرهی بدون ماسک و حافظخوانی استاد نجف زاده تنگ شده: «من جرعهنوش بزم تو بودم هزار سال»
باید اعتراف کنم که دلم برای سخنان علمی و زبان شیوای استاد علمداران که این هفته با کت و شلوار تیره و پیراهن سفید و چهرهی بشاش خیلی به چشمم آمدند -ماشاءالله- تنگ شده. «الهی به مستان میخانهات به عقلآفرینان دیوانهات»
باید صادقانه اعتراف کنم که دلم برای آرامش نهفته در صحبتهای بهمن صباغ زاده، برای شیطنتهای کودکانه و طنین صدای دخترش غزل کوچولو که همیشه در فضای تهمینه آکنده است، تنگ شده.
بیتعارف میگویم،دلم برای اشعار قوی، زبان محکم و طنزهای گزندهی استاد عباسی، نقدهای جسورانهی علی نشاط و زبان منحصربهفردِ معین جلالی، قلم و زبان متنوع حجت یدالهی و حضور فعالانه و مشتاق جناب خاکشور تنگ شده.
برای اجراهای صمیمانه و بینقص خانم یعقوبی که این هفته از استاد قهرمان یاد کرد، برای اشعار چالشی خانم پوررضا و اشعار کودک، و اجرای مسلط خانم نجفی، خانم مهدوی و همچنین زبان لطیف خانم علمدار تنگ شده است.
من حتی دلم برای استقلالیهای انجمن هم تنگ شده است، استاد موسوی عزیز با نقدهای زیبا و علمی و زبان تاثیرگذار و روایت دلنشین خسرو و شیرین با گذری بر نی و قلم نظامی، و همچنین آقای محمودی عزیز که دوستان را به شعری از فاضل نظری مهمان کرد.
و چقدر نوای حزنانگیز نی جناب خوشنیت و خوانش استاد جهانشیری «آوای» انجمن قطب، به این دلتنگیها میافزاید: «چِلِّهی جِوَْنی رفت، بختِ ما دِ خُو۪ اُفتی» و این هفته جای خالی خانم جهانشیری با اشعار با احساسشان خالی بود.
زردی آفتاب به ایوان تهمینه افتاده و این تصویر از لنز دوربین احسان نجف زاده عزیز دیدنیست. با زیرصدایی از اذان مغرب، بهمن صباغ زاده دوست و استادم غزلی قدیمی از خودش میخواند که قطعا نصیحتی زیبا و پدرانه است: «جهان پیر است و بیبنیاد، بیبنیاد، بیبنیاد/ مطابق با همین یک کوچه کن فعلا جهانت را»
به قلم میثم تاتاری، سومین روز از مرداد هزار و چهارصد