خدا رحمت کند گلآقا را که میگفت: «هیچ مجلسی نیست که آخوندی در آن باشد و بالاخره برای سخنرانی برنخیزد!» این یکی از همان «دو کلمه حرف حساب»هایی است که او زد و من خود تجربهاش را بارها داشتهام؛ از جمله همین مجلس فراهم آمده از اهل فضل و علم و اقتصاد که «بوریابافی» همچون من را به «کارگاه حریر» دانشوران خواندهاند و تازه حکم کردهاند که «دوکلمه حرف حساب» هم بزنم که زدم! «کارگاه حریر» را بهانهای میکنم برای بیان خدمتی که مرحوم امین الضرب در همین موضوع کرد و حتماً دوستان میدانند که او سعی کرد با وارد کردن ماشینهای ابریشمکشی، جان تازهای در صنعت ابریشم کشور ایجاد کند؛ کاری که روزگاری شاه عباس با ساختن صدها کاروانسرا در مناطق مختلف کشور به آن رونق داد و با رواج صنایع و هنرهای وابسته به ابریشم، هم برای هزاران تن شغل ایجاد کرد، هم سبب خلق آثار هنری گرانبهایی در فرشبافی، زریبافی، ابریشم دوزی و موارد دیگر شد: از کاشت درخت بگیرید که چند جورکار میخواهد مثل باغداری، آبرسانی و میرابی تا چیدن شاخههای توت و نگهداریشان از آفات و بعد میرسیم به نوغانداری که باز کلی افراد را به کار میگیرد و در واقع ایجاد کار میکند از پرورش کرم ابریشم گرفته تا تهیه «پیله» و مرحله بعدی نخکشی است و سپس استفاده از آن برای هنرهای مختلفی که عرض شد: فرش، انواع و اقسام پارچه و هنرهای دیگری که دوستان واردتر هستند و معلوم است که در هر بخشی، چقدر کار ایجاد میشود و بدون کمترین آلودگی و جاروجنجال و ایجاد سازمانهای مختلف، چرخ اقتصاد میچرخد و تازه بخش اصلی مرحله بعد شروع میشود که صادرات این همه گنج هنری باشد. چقدر کاروان میبایست از شهرهای مختلف، ابریشم خام بیاورد و آثار هنری ببرد و این مستلزم وجود کاروانسراهای متعدد است که میگویند شاه عباس ۹۹۹ باب ساخت و گفت: «هزارمی را نسازید که آن وقت کسی باور نمیکند این تعداد کاروانسرا ساخته باشیم.» این تعداد بنا چقدر سازنده و دستیار و نگهبان و آب و نان رسان میخواهد؟ گذشتگان ما اینگونه کارِ واقعی ایجاد میکردند که مرحوم امین الضرب خواست تحولی در آن ایجاد کند. و دیگر از خدمات این مرد نمیگویم که به درستی درک کرد با تأسیس بانک میشود سرمایههای خُرد همین افراد را جمع کرد و کلنگ کارهای بزرگ را بر زمین زد و به مقتضای زمان، باید راهآهن ساخت تا رفت و آمد و حمل و نقل سریعتر و امنتر صورت بگیرد و برای اینکه در مقطع بعد، تاجران و بازرگانان بتوانند تشریک مساعی کنند، نیازمند تشکیل «اتاق بازرگانی» هستند و این بود که ریاست «اتاق تجارت تهران» را به عهده گرفت و فعالیتهای دیگر که یا زمینهسازِ رونق اقتصادی هستند یا پیامد این رونق، از قبیل کارهای فرهنگی، تأسیس مدارس و کارخانه برق و الی آخر.
چون من چند سالی هم در مجلس شورای اسلامی حضور داشتم، میتوانم در مقام همکار، به آن مرحوم بپردازم که در دورههای هفتم و هشتم و نهم به نمایندگی مردم در مجلس شورای ملی انتخاب شد و البته پیش از آن هم فعالیتهای اجتماعی داشت که شاید همنشینی با سید جمالالدین اسدآبادی بیتأثیر نبود. در این زمینهها حرف بسیار است و فکر نمیکنم بتوانم مطلب تازهای بگویم.
او در عرصه کارآفرینی، صنعت، تجارت، فرهنگ و پیشرفت کشور تلاش کرد و خواهی نخواهی همه ما به نوعی از آنها بهرهمندیم؛ اما دلم میخواهد در اینجا از دو گنج اصلی او نام ببرم و یادشان را گرامی بدارم که به واقع بهترین میراث او بودند، یعنی مرحومان دکتر یحیی مهدوی و دکتر اصغر مهدوی.
امروز کدام فلسفه خواندهای است که به نوعی شاگرد باواسطه یا بیواسطه دکتر یحیی مهدوی نباشد که اولاً چقدر شاگرد نامدار تربیت کرد، ثانیاً چقدر تصحیح و ترجمه و تألیف کرد و ثالثاً در تمام دوران تدریس در دانشگاه، حقوق ماهیانه خود را به انتشارات دانشگاه تهران سپرد تا صرف چاپ و نشر کتابهای فلسفی و ادبی بشود که اگر کسی آنها را فهرست کند، معلوم میشود طی آن چند دهه، چه آثاری به همت و ایثار او چاپ شد، بر این بیفزایید کتابهایی که شنیدهایم هر ساله به هنگام مراجعت از سفر به اروپا برای دانشگاه تهران تهیه میکرد، باز هم به خرج
خودش.
گنج دوم امینالضرب، فرزند دانشور دیگرش بود که چند سال پیش افتخار داشتم در مجلس بزرگداشتش شرکت کنم. و چون آنجا سخنرانی نکردم، برای ضایع نشدن «حرف حسابی» که از گلآقا نقل کردم، اینجا جبران میکنم! نه، نترسید، خلاصه میگویم که تنها یک اثر او «سیرت رسولالله(ص)» است که تصحیحش به گفته برادر عزیز دانشمندم و افتخار روحانیت، آقای حجتالاسلام دکتر رسول جعفریان، بیش از ۲۵ سال وقت برد! چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار. وقتتان را نمیگیرم که چه خدماتی به هنگام عضویت در کتابخانه مجلس شورا کرد و بابت آن همه زحمتی که متقبل میشد، چیزی دریافت نمیکرد. چون در این ایام، اخبار افغانستان همه دلسوزان و علاقهمندان به همسایه همکیش و همریشهمان را که به قول اخوان افتاده «به چنگِ بتر از تَتر»، نگران کرده، خاطرهای از آن مرحوم نقل میکنم که میگفتند: در سفر به افغانستان، روزی مرد محترم مسنی نزدم آمد و گفت: شما ایرانیها که اینقدر آدمهای خوبی هستید، چرا بزرگان کشور ما را به خودتان نسبت میدهید؛ مولوی ایرانی است، سنایی ایرانی است، ناصرخسرو و خواجه عبدالله و دیگران ایرانی هستند؟ مرحوم مهدوی جواب دادند:«برای اینکه ما خودمان را از شما جدا نمیدانیم. اصلا شما فکر کنید ایران ایالت غربی افغانستان است.» تا این را گفتم، او گفت:«نه خیر برادر، افغانستان ایالت شرقی ایران است.» و مگر غیر از این است؟ به همین راحتی به قول عایشه سمرقندی:
دشنام همی خواست که آغاز کند
دشنام، به بوسه در دهانش، کُشتم
آقای حاج امینالضرب که امیدوارم روحت از این مجلس شاد باشد! اگر در صنعت ابریشم موفقیت کافی به دست نیاوردی، کاروان حقیقی ابریشمی از خود به جا نهادی که همان «کاروانِ حُلّه»ای است که فرخی گفت:«تنیده ز دل، بافته ز جان»:
هر تارِ او به رنج، برآورده از ضمیر
هر پودِ او به جهد جدا کرده از روان
از هر صنایعی که بخواهی، بر او اثر
وز هر بدایعی که بجویی، بر او نشان
نه حُلّهای که آب رساند بدو گزند
نه حُلّهای که آتش آرَد بر او زیان
نه رنگ او تباه کند تُربتِ زمین
نه نقش او فرو سِتُرَد گردش زمان
راستی که این کاروان،همان پسرانت هستند که خداوند از تو و آنها و خاندانت خشنود باد.
تهران مورخه ۲۴ شهریور