در وادی طنز از سربازی اختیاری تا کودک همسری!

 

در یادداشت گرانقدر سردبیر محترم روزنامه اطلاعات، تحت عنوان «مخدوم بی‌عنایت» به ارتباط «خدمت اجباری» و «حقوق بشر» اشاره و متذکر شده بود که چون در بسیاری از کشورهای جهان حقوق بشر جدی گرفته می‌شود، به دولت‌ها اجازه داده نمی‌شود که آدم‌ها را به کاری که دوست ندارند، وادار کنند و به همین دلیل در این سرزمین‌ها سربازی اجباری وجود ندارد و خدمت نظامی، شغلی که آدم‌ها حق دارند آن را اختیار کنند، شناخته می‌شود.

اگر واقعاً چنین است، چرا در کنار «تحصیل رایگان»، مقوله‌ای به نام «درس خواندن اجباری» هم وجود دارد و چرا به بچه‌ها اجازه داده نمی‌شود درس خواندن و نخواندن را خود اختیار کنند؟ که دلیل آن را باید به «بلوغ فکری آدم‌ها» و به اصطلاح «عقل رس» شدن آن‌ها ربط داد. به عبارت دیگر چون «بچه نمی‌فهمد» و «چیزی حالیش نیست» به او حق تصمیم‌گیری درباره سرنوشت خود را نمی‌دهند و خانواده یا دولت را قیم او تعیین می‌کنند.

این کار، کاری منطقی است، زیرا اگر قرار باشد به بچه‌های هفت هشت ساله گفته شود که می‌توانند از میان ۲ گزینه «مدرسه رفتن و درس خواندن» و «ماندن در خانه و بازی کردن» یکی را اختیار کنند، قطعاً گروه بی‌شماری از مردم، بی‌سواد بار خواهند آمد.

اگر بی‌سوادان آتی آنقدر معرفت داشته باشند که «خودم کردم که لعنت بر خودم باد» بگویند، می‌توان یک جوری با معضل پیش آمده کنار آمد، اما وقتی می‌دانیم بی‌سوادان آینده پدران و مادران خودرا مقصر می‌شناسند و در چنین مواقعی خطاب به آن‌ها «من عقلم نمی‌رسید و در عالم بچگی بودم. عقل شما کجا رفته بود؟» می‌گویند، بهتر است از همان ابتدا جلوی سرخوردگی بچه‌ها گرفته شود و حق تصمیم‌گیری آن‌ها در سنین بعد از ۱۸ سالگی به رسمیت شناخته شود.

در کشور ما، اغلب رویدادهای مهم زندگی بعد از ۱۸ سالگی اتفاق می‌افتد و در چنین سنینی است که آدم‌ها می‌توانند با انتخاب رشته تحصیلی، آینده شغلی خویش را رقم بزنند؛ وارد مسائل و جریانات مالی شوند و یا اختیار اینکه سوار اتومبیل شوند را پیدا کنند.

همسر اختیار کردن از همه این‌ها مهمتر است و یک انتخاب غلط نه فقط زن و شوهر را متأثر از خود می‌کند، بلکه موجب تولد فرزندانی که با انواع و اقسام مسائل و مشکلات دست و پنجه نرم می‌کنند، می‌شود.‏

بچه‌هایی که هنوز وقت عروسک بازی آن‌ها است، فرزندان خود را به چشم همان عروسک‌ها می‌بینند و بیش از آنکه برای خود نقش پدر و مادری قائل باشند از وجود بچه‌ها برای گذراندن اوقات بطالت و سرگرمی، مدد می‌جویند!‏

مشکل بزرگ اینجور ازدواج‌ها در این است که نه فقط به دلیل عدم استقلال مالی زن و شوهرها، دخالت ۲ خانواده قبلی در زندگی‌های زناشویی «کودک همسرها» بیش از ازدواج‌های معمولی خواهد بود، بلکه به علت بسته بودن جامعه ایرانی و عدم امکان آموزش‌های لازم درباره روابط جنسی، بسیاری از زن و شوهرهای خردسال صرفاً پس از گذراندن چند سال از ازدواج متوجه اشتباه خود می‌شوند. ‏

ناپختگی دختر و پسری که در سنین خردسالی و نوجوانی خاطرخواه شده‌اند و زیر یک سقف رفته‌اند (اگر اصولاً ماجرای عشق و عاشقی در کار بوده باشد!) در بسیاری موارد باعث می‌شود که فیل آن‌ها پس از چند سال یاد هندوستان کند و به هنگام دعواهای زن و شوهری جملاتی، مانند «تو آنی که من می‌خواهم نیستی» و «عقلم نمی‌رسید، حالا هم نباید برسد؟» زیاد شنیده شود.

متأسفانه در چنین مواردی، به راحتی، «حالا اتفاقی است که افتاده!» را هم نمی‌توان گفت؛ زیرا جدا از آنکه در جامعه ایرانی هنوز تابوی طلاق را داریم و به ویژه با خانم‌های مطلقه، بسیاری از افراد، جوری که انگار با جانی و آدمکش برخورد کرده‌اند تا می‌کنند، یک قاضی مرد به آسانی حکم جدایی ۲ نفری را که تقاضای طلاق آن‌ها توسط جنس مؤنث درخواست شده است، صادر نمی‌کند.‏
محمد ماکویی

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *