زندگی و اندیشه‌ها دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن – بخش دوم و پایانی

ریشه‌ها و تجدد

من از سنت دفاع نمى‏کنم. چیزى که شما به آن مى‏گویید دفاع از سنت، از نظر من دفاع از ریشه است. اگر در مواردى اشاره به این موضوع داشته‏ام، به این ‏منظور بوده که ریشه‏ها از دست نرود؛ البته ریشه‏ها نباید مانع از آن باشند که ما متجدد یا صنعتى و نو بشویم و اقتصاد جدید داشته باشیم. چنین چیزى را نمى‏خواهم بگویم؛ اما همین ریشه‏هاست که کار را روى یک پایه قرار مى‏دهد؛ مملکت را از گذشته دورى که در آن بوده و در آن جا افتاده است، ریشه‏کن نمى‏کند، ولو به ‏طور ناآگاه ما به طرف آن کشیده مى‏شویم. به چنین گذشته‏اى نمى‏توان پشت‏ کرد و نمى‏توان رهایش کرد. اگر چنین کارى بکنیم، در فضا معلق مى‏مانیم. منظور من‏ این است که دست از ریشه کشیده نشود.

من همیشه از دو چیز صحبت کرده‏ام: یکى ریشه است و دیگرى هماهنگ‏شدن با دنیاى امروز٫ این دو با هم مغایر نیستند و باید همراه باشند. ما ناچاریم که با دنیا همراه و همقدم بشویم. در عین حال، باید ریشه‏هاى خودمان را حفظ کنیم، تا یکدفعه از جا کنده نشویم. اگر چنین اتفاقى بیفتد، آهنگ کار از دست مى‏رود؛ بنابراین باید روى این دو پایه حرکت کرد. به همین دلیل است که معتقدم تاریخ ایران باید شناخته شود و مورد مداقه قرار گیرد. همچنین باید به ادبیات و فکر ایرانى توجه کرد و دانست ‏چیست و چگونه است. البته اگر نقایصى هم هست، اصلاح شود و چیزهایى که مناسب حال امروز نیست، کنار گذاشته شود و «آگاهى تاریخى» براى جامعه ایرانى حاصل شود تا روى یک خط روشن حرکت ‏کند. این چیزى است که کشور باید به آن برسد؛ نوعى خودشناسى و یافتن پاسخ به این پرسش‏ها که: ما کیستیم و چیستیم؟ وگرنه گمشده خواهیم ‏بود، کما اینکه این علائم گمشدگى و سرگردانى دیده مى‏شود. مثالش هم این است ‏که یکدفعه از تجدد افراطى سابق به ضد آن روى مى‏آوریم. این به خاطر آن است که ریشه‏ها درست به حساب آورده نشده‏اند تا معلوم ‏شود که چه باید باشند.

اصل قضیه این است که ایران مى‏خواهد زندگى‏کند. ما باید زندگى کنیم و حداقل راه و رسم زندگى را داشته باشیم و درک کنیم. ضرورت زندگى، ایرانى را وادار مى‏کند که آگاهى برایش حاصل شود. الان روش ‏زندگى براى جوان ایرانى، زیر علامت سؤال است. جوان‌ها مى‏خواهند زندگى را از زیر سؤال بیرون بیاورند. این واقعیت است. یک مقدار پرسش وجود دارد که ناظر به‏ این است که: مملکت چه راهى در پیش گرفته است و به کجا مى‏خواهد برود؟ این‏ حالت ادامه خواهد یافت و خاموش نخواهد شد، چون پاى سرنوشت یک ملت در میان است. در درون همین مسائل، ممکن است چیزهایى بیرون بیاید. از این رو در حال جستجوست. هم‌اکنون به‏ طور مبهم یک نوع آگاهى حاصل شده است که حول محور «چه‏ راهى در پیش باید گرفت؟» مى‏چرخد.

نفت

باید گفت این ماده، قوا و استعداد ایرانى را دستخوش اختلال کرده است. از دهه‏ها قبل، همه توجه‏ها به طرف نفت ‏رفته و همین، اقتصاد مردم را نفتى کرده است؛ یعنى یک درآمد ارزان و آسان، توجه‏ها را به خودش معطوف داشته. تجددِ بیش از ظرفیت دوره شاهى، زاییده‏ نفت بود. بعد از «ملى شدن صنعت نفت»، تکیه حکومت‏ها روى درآمد نفتى بود و بنابراین بسیارى از چیزها فراموش شد. متأسفانه نوعى حالت «نفت‏زدگى» ایجاد شده است. هیچ ‏یک از کشورهاى نفتى، جریان طبیعى و راحت ندارند. عربستان سعودى علاوه بر نفت، متکى به درآمدهاى مکه و مدینه هم هست. شیخ‏نشین‏هاى خلیج فارس را هم که نمى‏توان آنها را کشور به‏شمار آورد. آنها بیشتر شبیه یک ایستگاه نفتى هستند! ایران یک کشور است، ولى وجود نفت، وضعش را به هم ریخته است. کشورهاى دیگرى مثل نروژ و انگلیس که نفت دارند، جلوى نفت‌زدگى را گرفته‏اند، آنها صنعت هم دارند و به درآمدهاى دیگر تکیه ‏کرده‏اند و مسائل دیگرى هم برایشان مطرح است.

افراد سالم و معتدل

مردان باکفایت تا حدود زیادى زاییده اوضاع و احوال اجتماعى هستند. اوضاع کشور باید سامان پذیرد و زمینه را براى حضور چنان مردانى فراهم کند. در این ۸۰ سال، اوضاع طورى بوده که یا عده‏اى میرزابنویس مطیع پرورش‏یافته‏اند در حد مدیرکل و رئیس، یا افراد طغیانى و عصیانى که هر دو، دو جهتِ ‏رکود و افراط را نشان مى‏دهند. افراد سالم و معتدل و معقول، چندان زمینه‏اى ‏نداشته‏اند و اگر هم بوده‏اند، در گوشه‏اى افتاده‏اند و براى خودشان بوده‏اند و تأثیر اجتماعى نداشته‏اند. وقتى زمینه نباشد، مجالى هم براى این افراد نخواهد بود تا بتوانند سر بیرون بیاورند و کارى بکنند. البته عده‏اى وجود داشته‏اند که احساس مسئولیت و جدى بودن و احساس اینکه مملکت باید بر سر پا باشد، داشته باشند؛ اما باید زمینه‏اى فراهم باشد که این افراد با احساس و توانمند بتوانند در صحنه حاضر شوند.

برخورد قدیم و جدید

ما یک زندگى سنتى چندین هزارساله داشتیم که کسانى که ‏امروز سنى از آنها گذشته است، این موضوع را تجربه کرده‏اند. بعد جامعه به یکباره به زندگى جدید افتاد و نوع زندگى صنعتى و تکنیکى به‏وجود آمد که ‏تقریبا باعث شد سراپاى آن زندگى سنتى دگرگون شود؛ بنابراین کسانى که شاهد برخورد قدیم و جدید بوده‏اند، هم زمان گذشته را تجربه‏ کرده‏اند، هم زمان حال را. الان کسانى که از نسل گذشته به ‏شمار مى‏روند، سوار هواپیما مى‏شوند و به آن سر دنیا مى‏روند: آمریکا، اروپا، استرالیا، کانادا… طبعا در هر کجاى دنیا هم که هستند، مطابق زندگى فرنگى‏ها زندگى مى‏کنند و وضع زندگى‏ خانوادگیشان هم تا حدودى شبیه زندگى فرنگى‏هاست: روزنامه مى‏خوانند، از اینترنت استفاده مى‏کنند و از انواع و اقسام وسایل گوناگونى که هست، استفاده ‏مى‏کنند، مانند موبایل، کامپیوتر و…

در برخورد قدیم و جدید، این معنى نهفته است که دو نوع زندگى تجربه شده. در عالم فکر نیز همین اتفاق افتاده است: ما هم ناصرخسرو و فرخى‏ سیستانى را مى‏خوانیم، هم آثار نویسندگان جدید، رمان جدید و فیلم‏هاى جدید را مى‏بینیم که هر یک از دیگرى به‌کلى متفاوتند و زندگى دیگرى را عرضه مى‏کنند و ما با هر سروکار داریم. در ایران، در گذشته «شعر نو» معنى نداشت. در سنت فکرى و ادبى ایران، رمان‏نویسى و نمایشنامه‏نویسى هم معنى نداشت. این کارها همه تازه است. در گذشته نمایش و تئاتر و فیلم نبود، در حالى که حالا انواع و اقسام فیلم‏ براى ما مطرح است و طیفهاى مختلفى از فیلمسازان در بین ما وجود دارند. این ‏کار جریان فکرى است و نشان مى‏دهد فکر عوض شده است.

منظورم این است که برخورد قدیم و جدید، زندگى ما را شکل داده است که ‏به‌کلى با زندگى پدران ما فرق دارد و آیندگان هم البته این نوع زندگى را که ما پشت ‏سر گذاشته‏ایم، نخواهند داشت؛ براى اینکه تجربه زندگى سنتى گذشته را نداشته‏اند و ندیده‏اند. به همین قیاس، زندگى گذشته هیچ ‏وقت براى آیندگان مطرح نخواهد شد. در این میان، عده‏اى معین هستند که روى خط خاصى زندگى کرده‌اند، یعنى در نزد آنها، دو سوى زندگى قدیم و جدید به هم وصل شد: هم این سوى‏ زندگى را دیدند و هم آن سوى زندگى را. این خط، فقط مربوط به آنهاست و نسل دیگرى این حالت را نخواهد داشت ‏و آنچه ما در گذشته دیدیم، نخواهد دید. این است که این موضوع واقعا مى‏تواند براى آن نسل یک امتیاز محسوب شود.

زندگی و سیاست

سیاست، جریان ‏اجتماعى را عوض مى‏کند و مسیرهاى اجتماعى تازه‏اى ایجاد مى‏کند، به‌خصوص با در نظر گرفتن این نکته که ایرانى‏ها وابستگى زیادى به سیاست دارند؛ چشم مى‏دوزند تا ببینند سیاست چه مى‏خواهد و بعد زندگى خود را با آن‏ تطبیق مى‏دهند. ایرانى‏ها همیشه از اینکه زندگى در عدم تطابق با سیاست موجود باشد، ترس داشته‏اند. این است که زندگى ایرانى طبیعتا با تغییر سیاست عوض ‏مى‏شود؛ برای مثال در دوره‏ رضاشاه، یک ژاندارم وارد بازار که مى‏شد، تمام بازار را قرق مى‏کرد. هیچ کس جرأت نمى‏کرد مخالف میل او عملى انجام بدهد. بعد از او، موضوع عوض شد و در مواردى عکس آن پیش آمد. ایرانى‏ها نگاه مى‏کنند ببینند سیاست چه ‏مى‏خواهد و خیلى زود آن را درک مى‏کنند و خودشان را تطبیق مى‏دهند، در عین آنکه در دل خود اندیشه دیگرى دارند.

زندگى ایرانى در هر دوره‏اى، اقتضایى داشته است؛ از این رو نوسان زندگى‌‏اش زیاد است و نمى‏تواند به خود ثبات بگیرد. ایرانى با زندگى با ثبات کمتر مواجه ‏بوده. نگاه‏ها به این سمت بوده که قدرت چه مى‏خواهد و این سؤال برایش ‏مطرح بوده که: چرا براى خود دردسر بخرم؟ همه اینها به علت نبودن فضاى ‏باز است؛ بنابراین به این موضوع عادت کرده است که به اصول‏ چندان کارى نداشته باشد؛ به گردش زمانه توجه کند! روان‏شناسى اجتماعى زندگى ایرانى، سیال است. به محض اینکه تغییرى ایجاد مى‏شود، آناً مسیر زندگى تغییر مى‏کند. زندگى ما طى چندین قرن چنین حالتى داشته، ولى به مرور زمان، با آمدن تجدد شتاب ‏گرفته، به این صورت که مسیر تجدد را دنبال کرده و به جوهره آن نرسیده است. این نوسان آنقدر ادامه خواهد داشت تا تجدد کار خود را انجام دهد و غلبه کند.

*«زندگی عشق و دیگر هیچ»

(انتشارات اطلاعات)

روزنامه اطلاعات یکشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۱

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *