من از سنت دفاع نمىکنم. چیزى که شما به آن مىگویید دفاع از سنت، از نظر من دفاع از ریشه است. اگر در مواردى اشاره به این موضوع داشتهام، به این منظور بوده که ریشهها از دست نرود؛ البته ریشهها نباید مانع از آن باشند که ما متجدد یا صنعتى و نو بشویم و اقتصاد جدید داشته باشیم. چنین چیزى را نمىخواهم بگویم؛ اما همین ریشههاست که کار را روى یک پایه قرار مىدهد؛ مملکت را از گذشته دورى که در آن بوده و در آن جا افتاده است، ریشهکن نمىکند، ولو به طور ناآگاه ما به طرف آن کشیده مىشویم. به چنین گذشتهاى نمىتوان پشت کرد و نمىتوان رهایش کرد. اگر چنین کارى بکنیم، در فضا معلق مىمانیم. منظور من این است که دست از ریشه کشیده نشود.
من همیشه از دو چیز صحبت کردهام: یکى ریشه است و دیگرى هماهنگشدن با دنیاى امروز٫ این دو با هم مغایر نیستند و باید همراه باشند. ما ناچاریم که با دنیا همراه و همقدم بشویم. در عین حال، باید ریشههاى خودمان را حفظ کنیم، تا یکدفعه از جا کنده نشویم. اگر چنین اتفاقى بیفتد، آهنگ کار از دست مىرود؛ بنابراین باید روى این دو پایه حرکت کرد. به همین دلیل است که معتقدم تاریخ ایران باید شناخته شود و مورد مداقه قرار گیرد. همچنین باید به ادبیات و فکر ایرانى توجه کرد و دانست چیست و چگونه است. البته اگر نقایصى هم هست، اصلاح شود و چیزهایى که مناسب حال امروز نیست، کنار گذاشته شود و «آگاهى تاریخى» براى جامعه ایرانى حاصل شود تا روى یک خط روشن حرکت کند. این چیزى است که کشور باید به آن برسد؛ نوعى خودشناسى و یافتن پاسخ به این پرسشها که: ما کیستیم و چیستیم؟ وگرنه گمشده خواهیم بود، کما اینکه این علائم گمشدگى و سرگردانى دیده مىشود. مثالش هم این است که یکدفعه از تجدد افراطى سابق به ضد آن روى مىآوریم. این به خاطر آن است که ریشهها درست به حساب آورده نشدهاند تا معلوم شود که چه باید باشند.
اصل قضیه این است که ایران مىخواهد زندگىکند. ما باید زندگى کنیم و حداقل راه و رسم زندگى را داشته باشیم و درک کنیم. ضرورت زندگى، ایرانى را وادار مىکند که آگاهى برایش حاصل شود. الان روش زندگى براى جوان ایرانى، زیر علامت سؤال است. جوانها مىخواهند زندگى را از زیر سؤال بیرون بیاورند. این واقعیت است. یک مقدار پرسش وجود دارد که ناظر به این است که: مملکت چه راهى در پیش گرفته است و به کجا مىخواهد برود؟ این حالت ادامه خواهد یافت و خاموش نخواهد شد، چون پاى سرنوشت یک ملت در میان است. در درون همین مسائل، ممکن است چیزهایى بیرون بیاید. از این رو در حال جستجوست. هماکنون به طور مبهم یک نوع آگاهى حاصل شده است که حول محور «چه راهى در پیش باید گرفت؟» مىچرخد.
نفت
باید گفت این ماده، قوا و استعداد ایرانى را دستخوش اختلال کرده است. از دههها قبل، همه توجهها به طرف نفت رفته و همین، اقتصاد مردم را نفتى کرده است؛ یعنى یک درآمد ارزان و آسان، توجهها را به خودش معطوف داشته. تجددِ بیش از ظرفیت دوره شاهى، زاییده نفت بود. بعد از «ملى شدن صنعت نفت»، تکیه حکومتها روى درآمد نفتى بود و بنابراین بسیارى از چیزها فراموش شد. متأسفانه نوعى حالت «نفتزدگى» ایجاد شده است. هیچ یک از کشورهاى نفتى، جریان طبیعى و راحت ندارند. عربستان سعودى علاوه بر نفت، متکى به درآمدهاى مکه و مدینه هم هست. شیخنشینهاى خلیج فارس را هم که نمىتوان آنها را کشور بهشمار آورد. آنها بیشتر شبیه یک ایستگاه نفتى هستند! ایران یک کشور است، ولى وجود نفت، وضعش را به هم ریخته است. کشورهاى دیگرى مثل نروژ و انگلیس که نفت دارند، جلوى نفتزدگى را گرفتهاند، آنها صنعت هم دارند و به درآمدهاى دیگر تکیه کردهاند و مسائل دیگرى هم برایشان مطرح است.
افراد سالم و معتدل
مردان باکفایت تا حدود زیادى زاییده اوضاع و احوال اجتماعى هستند. اوضاع کشور باید سامان پذیرد و زمینه را براى حضور چنان مردانى فراهم کند. در این ۸۰ سال، اوضاع طورى بوده که یا عدهاى میرزابنویس مطیع پرورشیافتهاند در حد مدیرکل و رئیس، یا افراد طغیانى و عصیانى که هر دو، دو جهتِ رکود و افراط را نشان مىدهند. افراد سالم و معتدل و معقول، چندان زمینهاى نداشتهاند و اگر هم بودهاند، در گوشهاى افتادهاند و براى خودشان بودهاند و تأثیر اجتماعى نداشتهاند. وقتى زمینه نباشد، مجالى هم براى این افراد نخواهد بود تا بتوانند سر بیرون بیاورند و کارى بکنند. البته عدهاى وجود داشتهاند که احساس مسئولیت و جدى بودن و احساس اینکه مملکت باید بر سر پا باشد، داشته باشند؛ اما باید زمینهاى فراهم باشد که این افراد با احساس و توانمند بتوانند در صحنه حاضر شوند.
برخورد قدیم و جدید
ما یک زندگى سنتى چندین هزارساله داشتیم که کسانى که امروز سنى از آنها گذشته است، این موضوع را تجربه کردهاند. بعد جامعه به یکباره به زندگى جدید افتاد و نوع زندگى صنعتى و تکنیکى بهوجود آمد که تقریبا باعث شد سراپاى آن زندگى سنتى دگرگون شود؛ بنابراین کسانى که شاهد برخورد قدیم و جدید بودهاند، هم زمان گذشته را تجربه کردهاند، هم زمان حال را. الان کسانى که از نسل گذشته به شمار مىروند، سوار هواپیما مىشوند و به آن سر دنیا مىروند: آمریکا، اروپا، استرالیا، کانادا… طبعا در هر کجاى دنیا هم که هستند، مطابق زندگى فرنگىها زندگى مىکنند و وضع زندگى خانوادگیشان هم تا حدودى شبیه زندگى فرنگىهاست: روزنامه مىخوانند، از اینترنت استفاده مىکنند و از انواع و اقسام وسایل گوناگونى که هست، استفاده مىکنند، مانند موبایل، کامپیوتر و…
در برخورد قدیم و جدید، این معنى نهفته است که دو نوع زندگى تجربه شده. در عالم فکر نیز همین اتفاق افتاده است: ما هم ناصرخسرو و فرخى سیستانى را مىخوانیم، هم آثار نویسندگان جدید، رمان جدید و فیلمهاى جدید را مىبینیم که هر یک از دیگرى بهکلى متفاوتند و زندگى دیگرى را عرضه مىکنند و ما با هر سروکار داریم. در ایران، در گذشته «شعر نو» معنى نداشت. در سنت فکرى و ادبى ایران، رماننویسى و نمایشنامهنویسى هم معنى نداشت. این کارها همه تازه است. در گذشته نمایش و تئاتر و فیلم نبود، در حالى که حالا انواع و اقسام فیلم براى ما مطرح است و طیفهاى مختلفى از فیلمسازان در بین ما وجود دارند. این کار جریان فکرى است و نشان مىدهد فکر عوض شده است.
منظورم این است که برخورد قدیم و جدید، زندگى ما را شکل داده است که بهکلى با زندگى پدران ما فرق دارد و آیندگان هم البته این نوع زندگى را که ما پشت سر گذاشتهایم، نخواهند داشت؛ براى اینکه تجربه زندگى سنتى گذشته را نداشتهاند و ندیدهاند. به همین قیاس، زندگى گذشته هیچ وقت براى آیندگان مطرح نخواهد شد. در این میان، عدهاى معین هستند که روى خط خاصى زندگى کردهاند، یعنى در نزد آنها، دو سوى زندگى قدیم و جدید به هم وصل شد: هم این سوى زندگى را دیدند و هم آن سوى زندگى را. این خط، فقط مربوط به آنهاست و نسل دیگرى این حالت را نخواهد داشت و آنچه ما در گذشته دیدیم، نخواهد دید. این است که این موضوع واقعا مىتواند براى آن نسل یک امتیاز محسوب شود.
زندگی و سیاست
سیاست، جریان اجتماعى را عوض مىکند و مسیرهاى اجتماعى تازهاى ایجاد مىکند، بهخصوص با در نظر گرفتن این نکته که ایرانىها وابستگى زیادى به سیاست دارند؛ چشم مىدوزند تا ببینند سیاست چه مىخواهد و بعد زندگى خود را با آن تطبیق مىدهند. ایرانىها همیشه از اینکه زندگى در عدم تطابق با سیاست موجود باشد، ترس داشتهاند. این است که زندگى ایرانى طبیعتا با تغییر سیاست عوض مىشود؛ برای مثال در دوره رضاشاه، یک ژاندارم وارد بازار که مىشد، تمام بازار را قرق مىکرد. هیچ کس جرأت نمىکرد مخالف میل او عملى انجام بدهد. بعد از او، موضوع عوض شد و در مواردى عکس آن پیش آمد. ایرانىها نگاه مىکنند ببینند سیاست چه مىخواهد و خیلى زود آن را درک مىکنند و خودشان را تطبیق مىدهند، در عین آنکه در دل خود اندیشه دیگرى دارند.
زندگى ایرانى در هر دورهاى، اقتضایى داشته است؛ از این رو نوسان زندگىاش زیاد است و نمىتواند به خود ثبات بگیرد. ایرانى با زندگى با ثبات کمتر مواجه بوده. نگاهها به این سمت بوده که قدرت چه مىخواهد و این سؤال برایش مطرح بوده که: چرا براى خود دردسر بخرم؟ همه اینها به علت نبودن فضاى باز است؛ بنابراین به این موضوع عادت کرده است که به اصول چندان کارى نداشته باشد؛ به گردش زمانه توجه کند! روانشناسى اجتماعى زندگى ایرانى، سیال است. به محض اینکه تغییرى ایجاد مىشود، آناً مسیر زندگى تغییر مىکند. زندگى ما طى چندین قرن چنین حالتى داشته، ولى به مرور زمان، با آمدن تجدد شتاب گرفته، به این صورت که مسیر تجدد را دنبال کرده و به جوهره آن نرسیده است. این نوسان آنقدر ادامه خواهد داشت تا تجدد کار خود را انجام دهد و غلبه کند.