حجت‌الاسلام والمسلمین سید محمود دعایی، در ۸۱ سالگی چشم از جهان فروبست.( یادداشتهای میلاد عظیمی )

در عکس‌های مراسم تشییع و تدفین مرحوم حسین محب اهری دیدم که آقای محمود دعایی به شیوهٔ پسندیده و مستدام خود در مراسم حضور یافته و بر پیکر هنرمند فقید نماز خوانده است. به یاد مراسم تدفین غریبانهٔ استاد محمدامین ریاحی در بهشت‌زهرا افتادم که دعایی بر پیکر آن استاد بزرگ و مظلوم که ۳۷ روز وزیر دولت بختیار بود و تا پایان عمر شریفش تاوان آن ایران‌دوستی بی‌شائبه‌ را پرداخت، نماز گزارد. به یاد نماز دعایی بر پیکر ادیب برومند، از زعمای جبههٔ ملی افتادم که بر تابوتش پرچم شیروخورشیدنشان ایران بود. به یاد نماز دعایی بر پیکر پوری سلطانی، همسر مرتضی کیوان توده‌ای معروف، افتادم. به یاد نمازش بر پیکر عباس کیارستمی افتادم. به یاد نمازش بر پیکر ابراهیم یزدی افتادم. به یاد حضور دعایی در مراسم بزرگداشت شخصیت‌های علمی و فرهنگی و هنری با هر مسلک و مرامی افتادم. به یاد روزنامهٔ اطلاعات افتادم که مقالات و اخبار بزرگان فرهنگ ایران را مستمراً منتشر کرده است. به یاد فحش‌هایی افتادم که دعایی به همین دلایل خورده و دم برنیاورده است.

کارنامه و اعتقادات آقای دعایی مشخص است؛ او از سابقون انقلاب اسلامی است. از کنانه‌ترین حواریان بنیان‌گذار جمهوری اسلامی و از وفاداران ثابت‌قدم به رهبر کنونی انقلاب است. فدایی «بیت امام» و دوستار هاشمی رفسنجانی و «کاکا»یش محمد خاتمی است. گوشت و پوست دعایی با انقلاب و نظام و روحانیت پیوند خورده است. یک سیاستمدار «انقلابی» کاملا «خودی» است.

از سوی دیگر سیاست در ایران پتیاره و نامرد است. هتاک و اثیم و ناجوانمرد است. رحم و مروت ندارد. زمهریر سوزنده است. انصاف ندارد. عرصهٔ چشم‌های بسته و دهن‌های دریده است. وادی‌ سنگ‌های بسته و سگ‌های گشوده است…
در چنین افق ظلمانی سوخته‌ای سیدمحمود دعایی یک چراغ روشن است. یک نشان برای سیاستی است که روادار و اخلاق‌مدار است. یک نشان برای سیاستی است که به فرهنگ و بزرگان فرهنگ ایران احترام می‌گذارد. کم توفیقی نیست که در چنین هوای بد سیاست‌زدهٔ عصبانی متعصب، هم بر اعتقادات و مسلک سیاسی‌ات پای بفشری و هم از مرام مطبوعاتی و منش سیاسی‌ات شمیم مدارا و مروت برآید. این مدارا و مروت قیمت دارد. محترم است. به همین دلیل بزرگان فرهنگ ایران از دعایی به نیکی یاد می‌کنند.

یک خاطرهٔ خوب هم از آقای دعایی دارم که چون روش بی‌تکلف او را می‌شناساند می‌نویسم:
دانشجوی دورهٔ لیسانس بودم. دکتر سید جعفر شهیدی بیمار بود. تلویزیون گزارشی دربارهٔ بیماری استاد پخش کرد. من شهیدی را خیلی دوست داشتم. غمگین شدم و چند سطر شکسته‌بسته نوشتم. نوشته‌ام را به روزنامه اطلاعات فکس کردم. فردای آن روز آقای دعایی یادداشت مرا که یک دانشجوی بی‌نام‌ونشان بودم و با ایشان هیچ آشنا نبودم و هیچ‌کس هم مرا به ایشان معرفی نکرده بود، در بهترین و پربیننده‌ترین ستون روزنامهٔ اطلاعات چاپ کرد و در صفحهٔ اول هم آن را کار کرد. حیرت‌زده شدم و خیلی هم شاد. چند روز بعد استاد شهیدی در یادداشت پرمهری نوشت که نوشتهٔ صمیمانهٔ من ایشان را «سخت متأثر» کرده است. شوق و شادی‌ام چندچندان شد. آن دو تکه روزنامه را دارم؛ به‌عنوان یادگاری ارجمند.

حکم مستوری و مستی همه بر خاتمت است. امیدوارم آقای دعایی همین‌طور خوب و نجیب و فروتن و فرهنگ‌مدار بماند. همین‌طور آزاده و آزادمرد بماند.

دو چیز حاصل عمرست: نام نیک و ثواب
وزین دو درگذری کلّ من علیها فان

ز مال و منصب دنیا جزین نمی‌ماند
میان اهل مروت که: «یاد باد فلان».

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *