اشاره: این مقاله در ادامه مطالبی که استاد جلال رفیع نوشته اند درباره دکتر شریعتی و برخی مسائل مرتبط با فرهنگ انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ . در این بخش و شماره های آینده تطبیق و آشنایی با خصوصیات ۳ تن از رهبران انقلاب را در نگاه نکته سنج و تحلیلگر نویسنده می خوانیم . دو قسمت دیگر از این مقاله را در شماره های بعد می خوانیم.
نمىخواهم همه ویژگىهاى عصر شریعتى و چمران و بهشتىرا برشمارم. فقط به برخى از آنها در حدّ مجال و متناسب بااستنباط و تجربه خود اشاره مىکنم. البته روشن است که ایناستنباط و تجربه، هم از فرد و هم از جمع – هر دو – متأثراست. این از یکسوى. از سوى دیگر، آنچه مىگویم، اگرچهنامش برخى از ویژگىهاى عصر این سه شخصیت نامدار است، امّا ویژگىهاى خود آنان نیست. هرچند ممکن استکسانى – به درستى یا به اشتباه – تأثیرپذیرى از خصوصیاتعصر و زمانه را کم و بیش در گفتار و کردار این سه بزرگوار همردیابى کنند. موضوع، سویه سوم هم دارد. این سه بزرگمرد، ازباب نمونه (و نیز ازباب مناسبتهاى زمانى) انتخاب شدهاندوگرنه بسیار نام و نشانهاى دیگر هم هست که مىتوان یادکرد. چهارم اینکه، همین سه تن نیز نباید یکى و یکسانپنداشته شوند. هم قرابتهایشان کم نیست و همغرابتهایشان. هم تشابهاتى داشتهاند و هم تفاوتهایى و همدر مواردى چه بسا تضادهایى. فکراً یا عملاً. و بالاخره پنجماینکه، اگر کسى میان ویژگىهاى عصر این سه چهره برجستهتاریخ انقلاب اسلامى ایران با عصر خود یا عصر دیگرى وجوهشباهتى یافت، تقصیر از خود او(!) و تفسیر با خود اوست.«عبید» مىگوید: جمعى جنازهاى را بر دوش مىبردند. کسىگریان فریاد مىکرد خاک برسرم باد که او را به خانهاى مىبریدبىفرش و بىچراغ و بىپنجره و بىطعام و بىهمه چیز٫کودکى بر کناره راه از جا جست و هراسان به پدر فقیرش گفت: بابا جلوشان را بگیر که دارند این متوّفى را به خانه ما مىبرند.همه، نشانى خانه ما است!… (امّا کودکى که اکنون بر کناره راه این یادداشتها را مىانگارد، امیدوار است که در همه مواردچنین نباشد.)
بارى نخستین ویژگى عصر شریعتى، چمران و بهشتى رواج تهمت و رونق افترا و داورى بىدلیل و شتابزده بود و این باآنچه در میان عوام است تفاوت داشت. برخى به قصد قربتمادى یا معنوى و براى کسب ثواب دنیوى یا اخروى چنینمىکردند و برخى نیز این فریضه را تئوریزه و ایدئولوژیکمىفرمودند. من نام این خصیصه را «بیمارى ملّى» نهادهام.یعنى کمتر جنبه خصوصى و اختصاصى دارد. منحصر به گروهخاصى نیست. «تنها نه من به خال لبش مبتلا شدم، بر هر کهبنگرى به همین درد مبتلاست». در میان روشنفکران وضدروشنفکران، مذهبىها و لامذهبها، چپ و راست و میانه، ملیون و مخالفان ملیون و… در میان هر طایفه و قبیله وحزب و سازمان که مىشناختیم، رد پاى بیمارى فراگیرى از ایندست را مىیافتیم.
تهمت زدن و داورى بىدلیل و شتابزده، البته مىتواند داراى ریشههاى روانشناختى باشد. تحقیر، حسادت،سوءظن و بزرگ کردن خود از طریق کوچک شمردن دیگران،از این جمله است. خصوصاً اگر بر یک بستر تاریخى هم سوارباشد. یعنى شاید یک نوع «ژن تاریخى» دست اندرکار باشد.گاه در پسِ جسورانهترین و ظاهراً رادیکالترین برخوردها مىتوان تلاش براى جبران حقارت را جستجو کرد.به خاطر مىآورم که مارکسیستها در روزگار رونق بازار،معمولاً براى این ریشههاى نفسانى سهم مستقلّى قائل نبودندو در مقام تجزیه و تحلیل اجتماعى همه پدیدهها را نشأتگرفته از «تضادّ طبقاتى و منافع اقتصادى» مىخواستند و میساختند. البته این گروه از عوامل وجود دارد و بسیار همنیرومند است، امّا سهم علل و عوامل دیگرى از قبیل «ریشههاى نفسانى و روانشناختى» انسان را چه در هیأتجمعى و چه در وجه فردى نباید نادیده گرفت. از این مهمتر،سهم «اندیشه و فکر و عقل و تجربه و علم و دیدگاه» وتفاوتها و تضادهایى را که پدید مىآورند نیز نمىتوان انکارکرد، حتى اگر پاى منافع اقتصادى هم در میان نباشد.
بسیارى از آنان که ناجوانمردانه بر شریعتى یا چمران یا بهشتى مىتاختند، لزوماً در پى کسب منافع اقتصادى از این طریق نبودند، اگرچه ناخودآگاه ممکن بود که از این عوامل هم تأثیرپذیرفته باشند. دکتر على شریعتى در جایى گفته بود که مرا دروطنم سنّى وهّابى متعصّب و ناصبى خواندهاند و در همانحال هنگامى که مقالهام را براى گردانندگان یک سمینار دینىدر عربستان فرستادم نویسنده را شیعه غالى و بسیار متعصّبتصوّر کردند. درست مثل آنکه کمونیستهاى کشورم مرا مرتجعِ عقب ماندهى ذهنى و فکرى و وابسته به طبقه فئودالو زمیندار روستایى یا سرمایهدار خُرده بورژواى شهرى پنداشتهاند و در همان حال کسانى دیگر در همین کشور – کهکم هم نیستند – مارکسیست و ماتریالیست یا شبه کمونیستم نامیدهاند.
با دکتر مصطفى چمران در سالهاى ابتداى انقلاب چگونه رفتارشد؟ داورىهاى منعکس شده در مجلّات و نشریات همانسالها را پىجویى کنید. انواع اعلامیهها را بر روى در و دیواردانشگاه نصب مىکردند و آشکارا مىنوشتند که چمران درآمریکا تحصیل کرده و سپس به لبنان رفته است. او مأمورسازمان «سیا» است و در قتل عام فلسطینىهاى «تلّزعتر» شرکت داشته است. داورىهاى بىدلیل یا مبتنى بر «دلیلنما» یعنى اسناد بىارتباط با ادّعاى اصلى و بیشتر مبتنى بر «گفتهشدهها، شنیده شدهها، جملات تکّه پارهى نقل قول شده، سطرهاى بریده بریدهى از متن جدا شده» و دلیلنماهایى از این قبیل، دامنگیر بسیارى از داوران شدهبود.
دکتر محمّد بهشتى چندان به تیغ تهمت و به تیر داورىهاى شتابزده گرفتار آمد که تنها «شوک شدید هفتم تیر سال ۶۰» توانست برخى از زودباوران تیغزن و تیرانداز را به هوشآورد. آنگاه امّا دیر دریافتند که آن «سنگسار حیثیّتى» نیز معناً دستکمى از تروریزمى که فاجعه کشتار را آفرید، نداشته است. ارتباط با محافل صهیونیستى و سرمایهدارى کاخنشین داخلىو خارجى و دست داشتن در تمام رخدادها و اتفاقات ناگوار و ناهنجارى که در هر گوشه از این کشور پهناور پدیدار مىشد،کمترین نمونه و نشانه از آن سیل دمان و بىامانِ اتّهامزنىها وافتراپراکنىها بود.
شگفتانگیز این بود که نخبگان جامعه ما و به اصطلاح همان طبقه برگزیده و برجسته و «الیت» به دام چنین دیدگاهها وداورىهایى درمىغلتیدند. اسناد آنان بعضاً چیزى نبود جزبریده بریدههاى یک روزنامه یا جویده جویدههاى یکسخنرانى.
از امام على(ع) این سخن باقى است که: «من سلّ سیفالبغىقتل به»، هرکس شمشیر ستم برکشد با همان کشته خواهد شد.بسیارى از آنان که آغازگر یا شدّتدهندهى جریان «داورىهاىخصمانه و خشمانه(!) و شتابزده و سطحىنگر و عارى از دلیلیا مبتنى بر دلیلنما» بودند، خود با همین تیغ تیز (بحّق یا بهناحق) درهم شکستند.
از یاد نبردهام داورى کسانى را که وقتى ازمرگ نابهنگام ومظنون و شگفت شریعتى و شهرت شهادت او آگاه شدند،برآشفته گفتند: «آقا، سادهاید شماها؟ بچهاید؟ مگر مىتوانست از زیر چشمان مسلّح ساواکىها و بىنقشهى خود ساواک ازایران پا به بیرون بگذارد؟ وانگهى در لندن چه مىکرد؟ شما ازمکر تاریخى پشت پردگانِ سیاست انگلیس غافلید. آنها سابقاًخودشان به کسانى پول مىدادند که به انگلیسىها فحشناموس بدهند. حالا هم خودشان براى خودشان دوستدشمننما مىسازند. بورژوازى جهانى از این بزرگنمایىها زیاد مىکند. کهنه و نوش هر دو».
در مورد صحنه ورود امام خمینی به مهرآباد هم نشریه یکی از گروهها رسماً نوشت: اگر با امپرالیسم بند و بستی نشده بود، این مهماندار ارشد فرانسوی اینگونه میتوانست زیر بغل ایشان را بگیرد و از پلههای هواپیما چنین آرام پایین بیاورد؟!
مجموعاً نتیجه چنین رفتارى در جامعه ما چه بوده و چیست؟هزینههاى تاریخىِ سخت و سنگینى که در راه بىاعتمادىها، درگیرىها، تفرقهها، عوضىگرفتنها، وقت تلف کردنها،انرژى برباد دادنها، اعصاب خرد کردنها و روى در روى یکدیگر قرار گرفتنها پرداخت کردهایم. بدفهمىها،سوءتفاهمات بزرگ، کین توزىها و غلط کردنها (منظور،ترویج داورىها و دیدگاههاى غلط و نادرست) حتى در «نقل»تاریخ خودمان – تا چه رسد به نقل تاریخ «دیگران» – از همینجمله است. و باز تا چه رسد به «نقد» تاریخ خودمان ودیگران. معیار داشتن و بر اصول منطقى پاى فشردن جاىوالاى خود را دارد و این با ترویج داورىهاى ناروا و گسترشدیدگاههاى نادرست فرق اساسى و ماهوى دارد. آنگاهبیندیشید که حرکت کردن در درون چنین فضایى براى امثالشریعتى و چمران و بهشتى چه دشوارىهایى در پى داشته وبازده تلاش اجتماعى آنان را تا چه پایه کاهش داده است. اینغبن فاحش بل افحش (به قول دفترداران و محضرداران) جبرانپذیر نیست. این همان غبن ملّى و مغبون شدن یکملّت است.
برگردیم به پشت سر بنگریم و ببینیم که هر کدام و هر گروه درحقّ یکدیگر چه کردهایم؟ و جامعه ما چه خسارتهایى بابتاین جسارتها پرداخته است؟ همین بیمارىها و همینداورىها، ما را تا مرحله قتل عام متقابل به پیش رانده است.جسم یکدیگر و روح یکدیگر و فکر یکدیگر و آبروى یکدیگررا در زندگى مشترک تاریخىمان قتلعام کردهایم. روشنفکرانما چنین کردهاند و ضد روشنفکرانمان هم چنین مىکنند. جزآنان که صرفنظر از انتساب به این یا آن گروه، نسبتاً معقول و مستقّل ومنصف و البته استثنایى عمل کردهاند.
آنگاه اگر کارنامه امثال دکتر على شریعتى و دکتر سیدمصطفىچمران و دکتر سیدمحمد بهشتى را – از باب مثال – در درونچنین تیغزارى از تهمت و چنین شمشیرستانى(!) از افترا وچنین چالدران و ترکمانچایى از کوبیدن و کوبیده شدن و چنینمعرکه و مهلکهاى از داورىهاى بىدلیل یا تغذیهشونده از دلیلنما دوباره ارزیابى کنیم، درخواهیم یافت که قدر و قیمت کارآنان و هنر آنان واقعاً بیشتر از آن چیزى است که تاکنون مىدانستهایم یا کمتر؟ این هر سه تن سه اندیشهى متفاوتبودهاند، امّا دست کم در مواجهه منصفانهتر با خودشان،مشترکاتى و تشابهاتى داشتهاند تأمل کردنى.