داستان انسان ( ۳) سبکبالی و گرانباری سیدعطاءالله مهاجرانی

دیباچه

ایتالو کالوینو (۱۹۲۳- ۱۹۸۵) برای سخنرانی در سال ۱۹۸۵ به دانشگاه هاروارد دعوت شده بود. به سخنرانی نرسید و مرگ او را در ربود. پس از مرگش، همسرش یادداشت‌های شش سخنرانی او را با عنوان «شش یادداشت برای هزاره بعدی» منتشر کرد. به تعبیر مولانا جلال‌الدین بلخی:

مرگ در ره ایستاده منتظر

خواجه بر عزم تماشا می‌رود

مرگ از خاطر به ما نزدیکتر

خاطر غافل کجاها می‌رود؟

(دیوان شمس، غزل۸۲۳)

همین امروز (جمعه ۱۶ تیرماه) خبر ترور شینزو آبه جهان را تکان داد! مگر می‌شود!؟ ترور در شهر نارا در ژاپن، هنگامی که آبه در حال سخنرانی بود.

محمدعلی اسلامی ندوشن در کتاب والای «روزها» از مرگ استاد ادبیات دانشگاه تبریز که از همکاران مجله سخن بود، روایت کرده است: رضا جرجانی مشغول سخنرانی بود، رباعی خیام را می‌خواند. با شور و حسرت و اندوه خواند:

جامی است که عقل آفرین می‌زندش

صد بوسۀ مهر بر جبین می‌زندش

این کوزه‌گر دهر چنین جام لطیف…

ناگهان رضا جرجانی بر زمین افتاد و جان سپرد. مصرع آخر ناخوانده ماند:

می‌سازد و باز بر زمین می‌زندش

مگر داستان پرواز سیدمحمود دعایی غیر از این بود؟ ناگاه در کمال بهت و پریشانی خبر بر سرمان آوار شد… مگر مرگ آیت‌الله توسلی یار و مونس امام‌خمینی از همین جنس نبود؟ در نشست مجمع تشخیص مصلحت در ۲۸ بهمن ماه ۱۳۸۶، پیشانی‌اش را بر روی میز نهاد و در برابر چشمان جمع جان سپرد.

از این ماجرای ما و مرگ که به تعبیر فردوسی قدوسی: «شکاریم یکسر همه پیش مرگ!» به اندیشه ناب کالوینو بازگردم. در یادداشت نخست کتاب «شش یادداشت در باره هزاره جدید» بحثی در باره «سبکی» دارد. نوشته است: «بر اساس چهل سال تجربه‌ام در نوشتن رمان، پس از پیمودن راهها، کشف سبک‌های مختلف و کسب تجربه‌های گوناگون، اکنون روزگارش رسیده است تا تصویری کلی از شیوه نوشتنم ارائه دهم، کارهایم اغلب کوششی بوده است برای فاصله گرفتن از وزن. کوشیده‌ام تا وزن را حذف کنم. گاهی اوقات وزن را از مردم، گاهی از شخصیت‌های آسمانی و معنوی، گاهی از شهرها، مهمتر از همه اینها، من کوشیده‌ام وزن را از ساختار داستان‌ها و از زبان حذف کنم.»۱

سبکی در برابر وزن در شعر، بهتر تفسیر می‌شود. وزن یا سنگینی به شعر قوام و ثبات می‌دهد؛ اما سبکی شعر را به پرواز می‌آورد. به همین دلیل شاهدیم که سلطان سخن، مولانا جلال‌الدین بلخی، به تعبیر صدرالمتألهین شیرازی «رومی قیومی» از وزن و قافیه دلتنگ می‌شود. وزن، غزل خاقانی را سنگین و زمینگیر می‌کند و سبکی، غزل عرشی حافظ را به آسمان می‌برد و:

در آسمان نه عجب گر به گفتۀ حافظ

سرود زهره به رقص آورد مسیحا را

هنگامی که ما وارد کاتدرال ـ کلیسایی که مطابق سنت مسیحی می‌بایست ساخت و پرداخت آن، صد سال به طول انجامد ـ می‌شویم، هیبت و یا ابّهت وزن کلیسا ما را مسخّر می‌کند. سقف نقاشی شده که بر ستون‌های بلند و استوار سنگی تیره و خاکستری، قرار دارد. تابلو‌های نقاشی، ارگ بزرگ، مجسمه‌ها، محو و مبهوت سنگینی کلیساییم که بارِ سنگین صد سال زمان بر شانه‌اش ایستاده مانده است. و ناگاه نگاهمان به ویتراهای کلیسا می‌افتد؛ شیشه‌های رنگین پر نقش و نگاری که مانند آبشاری آرام، رنگین‌کمان نور را به درون سنگینی کاتدرال می‌تاباند، نور بر دیوارهای تیره و تراش ستون‌های سنگی می‌تابد، تابلو‌ها و مجسمه‌ها در پرتو نور نرم ابریشمین جلوه دیگری پیدا می‌کند، جلوه‌گری می‌کنند. دیوار‌ها و ستون‌های تیره ما را به زمین میخکوب می‌کند، نور ما را با نرمی و سبکی خود به آسمان می‌برد.

چنان‌که می‌دانیم، در قرآن مجید واژه «ظلمت» به شکل مفرد و واژه «انوار» به صورت جمع به کار برده نشده است. هماره سخن از «نور» است که سبکی را تداعی می‌کند و سخن از «ظلمات» است که نماد سنگینی است. زمین نیز نماد بر جای ماندن و زمینگیری روح انسانی است. ترکیب شگفت انگیز: «اثَّاقَلتُم الَى الارض» (التوبه، ۳۸) و نیز «أخلَدَ الَى الارض» (اعراف، ۱۷۶).

سنگینی نشانه گرایش انسان به انحطاط و تبعیت او از نفسانیت خویش است. گمان می‌کند بقا و جاودانگی در سنگینی اموال و یا قدرت است. اگر شوق پرواز یافت، مثل کلمه طیبه اعتلا پیدا می‌کند و سوی آسمان می‌رود. زمین، نشانه و نماد سنگینی و درماندگی و آسمان، نشانه و نماد سبکی و والایی است. از میناگری‌های قرآن مجید است که هر دو موقعیت و یا حالت و مقام سبکی و سنگینی را در کنار هم قرار داده است. موضوع سخن جهاد است و انسان‌ها در دو وضعیت «خِفاف» و «ثِقال» قرار دارند. هر دو مصدر، حال هستند و منصوب: «انفِرُوا خِفَافًا و ثِقَالا» (التوبه، ۴۱): سبکبار و گرانبار بسیج شوید!

سبکباری و گرانباری، دو نحوه دید و دو شیوه زندگی است. دو سبک زندگی است! قرابت و شباهت غریبی دو واژه «سَبک» و «سبُک» با هم دارند. سَبک واژه عربی است، به معنای سامان دادن و سنجیدن و یا شیوه مشخص انجام کاری و یا ساختن چیزی، مانند جواهرسازی و سکه‌زنی است. سَبُک واژه پارسی با ریشه پهلوی به معنای کم‌وزنی و آسانی و رهایی است. گویی در واقع سَبک زندگی همان سَبُکی است و گرانباری اساساَ زندگی نیست!

سبک زندگی دعایی: سبکبالی و سبکباری

سیدمحمود دعایی سبکبار و سبکبال بود. سبکبالی ملکۀ او شده بود. ظاهرآرایی و مصنوع نبود. ببینید! علمای اعلام و فضلای عظام و ذوات قدسی و… این تعارفات را چگونه برخی جزو شئونات روحانیون می‌دانند. در مجالس معمولا در بر همین پاشنه می‌گردد. گوشه‌ای یا ضلعی ویژه علماست. وقتی روحانی محترم وارد مجلس می‌شود، مثل طاووس می‌خرامد و به همان سمت می‌رود و در صف علما جایی پیدا می‌کند. اگر کلاهی ناآشنا به رمز و راز شئونات آقایان، گذارش به آن سمت افتاده باشد، بلایی به سرش می‌آید که اول مثل کتابی که لای کتاب‌ها پرس شده باشد و جم نمی‌تواند بخورد، گرفتار می‌شود و نهایتاً با چشم و ابرو به او می‌فهمانند که: «جایی بنشین که برنخیزی!» برش می‌خیزانند تا سنگینی و سیطره شئونات محفوظ بماند.

گاهی وارد هر مجلس و مسجدی که می‌شد، هیچ‌گاه نگاهش به جایگاه ویژه نبود. نه آن جایگاه را می‌دید و نه به آن سمت می‌رفت. گاهی هم که فردی می‌آمد و تعارف می‌کرد، نمی‌پذیرفت و در همان جای متعارف و راحتی که بین مردم نشسته بود، باقی می‌ماند. راضی بود؛ از تشریفات می‌گریخت. این گریز، ملکه او شده بود.

حال شما خواننده عزیز، اگر در کسوت روحانیت هستید، به قول سیدمحمود دعایی، سرباز امام‌زمان‌اید، اگر شهرتی دارید و یا قدرتی، وارد مسجد و محفل که می‌شوید، بین مردم بنشینید. با دور و بری‌ها سلام و علیک کنید، لذت مصاحبت با مردم و گرمی نگاه و احترام آنان را حس کنید و بچشید!

این سبکبالی سید ما نشانه‌های دیگری هم داشت. من در طول سالهای طولانی مصاحبت و انس با سیدمحمود دعایی، دو قبا بیشتر بر تن ایشان ندیدم: بیشتر قبای آبی ـ خاکستری راه‌راهی بود که سالهای سال می‌پوشید. هیچ‌وقت لبّاده بر تنش ندیدم.

لبّاده، نشانه سنگینی و قبا، نشانه سبکی است، البته به نسبت!

لبّاده، ترکیب لب+ باده نیست! که هر دو نشانه سبکی‌اند. عربی است، جامه سنگینی که پیکر را می‌پوشاند. ضخیم و یا زمخت و پشمینه. حتی منوچهری هنگامی که در قصیده بهاریه از این واژه لباده، بهره برده است، بهار سنگین و با طمطراق به نظر می‌رسد؛ دلکشی و سبکی در بهار نیست:

باغ طری ستبرق رومی‌ کند همی

بربر همی قلاده ز فرقد کند همی

بر سر عصابۀ زر رومی ‌کند همی

در بر لباده‌ای ز زبرجد کند همی

هر چهار واژه ستبرق، قلاده، عصابه و لباده، سر و تن و گردن بهار را چنان پوشیده و پیچانده‌اند که نمی‌گذارند بهار پرواز کند.

انسان نیز چنین است! لباس می‌بایست در خدمت راحت و سبکبالی او باشد. نه جلوه‌فروشی. امیر مؤمنان امام علی علیه‌السلام چرا آستین‌های بلند پیراهنی را که خریده بود، کوتاه کرد؟ چرا جامه وصله‌دار می‌پوشید؟ چرا در ذی‌قار در گوشه‌ای نشسته بود و بند نعلینش را که گسیخته بود، می‌دوخت؟

پی‌نوشت:

۱ – https:ررzerogravity.empac.rpi.edu

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *