داستان انسان ( ۴ ) سبکبالی و گرانباری سیدعطاءالله مهاجرانی

 

پارچۀ عمامه آقای دعایی، معمولی و ارزان‌قیمت بود. افزون بر آن، عمامه ایشان هیچ‌وقت «خودش را نشان نمی‌داد»! نشان دادن عمامه، اصطلاحی حوزوی و طلبگی است. اگر هم پارچه عمامه‌ای به عنوان هدیه به دست آقای دعایی می‌رسید، خودش با دقت و صرافت، اندازه لازم برای عمامه‌اش، حدود چهار ـ پنچ متر را مشخص می‌کرد، پارچه را تا می‌زد و اضافه را قیچی می‌کرد. طول عمامه معمولا بین ۴ تا ۱۲ است و گاه تا ۱۴ متر نیز می‌رسد. هر قدر به طول عمامه افزوده شود، عمامه خودش را بهتر و بیشتر نشان می‌دهد تا جایی که گاه ما اول عمامه را می‌بینیم بعد صاحب‌عمامه را! در جشن عمامه‌گذاری این روایت را بر کارت دعوت جشن عمامه‌گذاری می‌نویسند که: «العمامهُ تیجان الملائکه» البته شکل معروف روایت که از پیامبر اسلام صلوات‌الله علیه نقل شده، این است: «العمامه تیجان العرب».۱ در تعبیری نسبت عمامه به عنوان تاج عرب، با عزت ظاهری مطرح شده است. عمامه‌های بزرگ موجب تفاخر بود. شاید به همین دلیل امام علی علیه‌السلام که سبکبال بود، در نهج‌البلاغه از «تیجان المفاخره»۲ و نیز «تیجان الفخر» انتقاد کرده است. تعبیر تیجان که جمع واژه پارسی تاج است، به معنای عمامه، در آثار شاعران عرب دیده می‌شود؛ برای نمونه در شعر سلمان البارونی (۱۸۷۲ ـ ۱۹۴۰)، تاج و عمامه و فخر و شئونات در یک بیت جمع شده است:

لَبِستُ التّاج تاج الفَخر کیما أری انّ العَمامَه من شُؤونی۳

تاج فخر را بر سر نهادم، عمامه از شئونات من است.

همین مضمون، یعنی بزرگ بودن عمامه، در دست مولانا جلال‌الدین بلخی، وسیله نقد گزنده دستاربندانِ ظاهرفریبِ روزگارش شده است. فردی در لابلای دستار خود، پارچه‌های ژنده و پنبه و پوستین قرار می‌داد تا صورت عمامه بزرگ و پروار و فریبنده بنماید:

پاره پاره دلق و پنبه و پوستین در درون آن عمامه بُد دَفین

روی سوی مدرسه کرده صبوح تا بدین ناموس یابد او فُتوح

(مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۷۹ ـ ۱۵۸۰)

سیدمحمود دعایی از مرتبه رعایت شئونات فراتر رفته بود. او برای خود شأنی ظاهری که متکی به همین ترتیب و آداب و آداب‌دانی رسمی است، قائل نبود و از آن گذر کرده بود. وقتی با او سخن می‌گفتید، عمامه دیگر «حجاب ساتر» نبود! ناموس و فتوح ناموس او امری درونی و معنوی بود. در یک کلام عمامه او هیچ‌گاه خودش را نشان نمی‌داد؛ مثل عمامه علامه سید محمدحسین طباطبایی، عمامه آیت‌الله ابوالحسن شعرانی، عمامه شهید آیت‌الله سیدمحمد حسینی بهشتی و یا عمامه قلندرمآب آیت‌الله شیخ حسنعلی نجابت. در سال ۱۳۵۶ مرحوم آیت‌الله فلسفی خطیب مثال‌زدنی، به شیراز آمد و در مدرسۀ خان، برای طلاب سخنرانی می‌کرد. توصیه کرد که طلاب علوم دینی وقت خود را صرف درس خواندن و سلوک کنند؛ گرفتار ظواهر نباشند و در دام ظواهر نیفتند. یک بار عمامه‌اش را از سر برداشت و گفت: «این عمامه از نخ است، این ریش من هم پشم است، هیچ‌کدام نه سواد می‌آورد و نه تقوا…»

***

عبای سید ما، عبای معمولی بود. همان عبای مشکی. او هیچ‌گاه از عباهای گران‌قیمت و شیک، مثل عبای پشم شتری که در کردوان علیا در منطقه دشتی بوشهر بافته می‌شود و گاه بر تن برخی علمای اعلام می‌بینیم، نمی‌پوشید. البته آن عبای بسیار ظریف نبایست باران ببیند. شبکۀ تورمانند عبا، اگر آب یا نَمی ببیند یا در شرایط هوای شرجی بماند، تکه‌هایش جمع می‌شود و از شیکی و یکدستی و هارمونی می‌افتد. این عبا اگر به رنگ سپید نقره‌ای باشد، گران‌قیمت و گرانبار است. این عبا را می‌شود از حیث سبکی در یک مشت جای داد و فشرد! سبکیِ گرانباری که خلاف‌آمد عادت است. گاه برای سید، عبا ارمغان می‌آوردند. او بی‌درنگ هدیه را هدیه می‌داد، در واقع همیشه او واسطه انتقال هدیه بود.

***

طبیعی می‌نمود سیدمحمود دعایی، طلبه‌ای که سالهای جوانی خود را در مبارزه و فعالیت چریکی و گریز مدام از دست مأموران ساواک و شهربانی گذرانده بود، نمی‌توانست نعلین بپوشد. او با پوتینی که در درونش کلت گذاشته بود، از هرات تا تایباد پیاده آمد؛ با پایی زخمی و خیس خون، چگونه می‌توانست نعلین بپوشد؟ او که برای گریز از ایران، از آبادان تا میانۀ راه بصره پیاده رفته بود، می‌بایست با چنین مقتضیاتی سبکِ پوشش خود را تطبیق دهد. همیشه کفش راحتی بدون بند داشت. سبک، نرم و بی‌صدا.

***

مواردی که در باره هر کدام تأملی داشتم و همگی نشانه‌های سبکبالی، سَبک زندگی و سلوک سید بود، در شعاعی گسترده‌تر، همین سَبک و سلوک دیده می‌شود. حسین دعایی روایت می‌کند: «مدیریت مالی و اداری روزنامه اطلاعات تعدادی موبایل در اختیار کارکنان قرار ‌داد. می‌بایست به شکل اقساط، بهای موبایل از حقوق ماهیانه کسر شود. به پدرم گفتم: من می‌توانم موبایل بگیرم!؟ خودم اقساطش را می‌پردازم. مکثی کرد و گفت: بله. من هم با ذوق و شوق رفتم دفتر آقای جاوید موبایل گرفتم. وقتی به دفتر پدرم برگشتم، موبایل را دست من دید. نسل نو موبایل نوکیا تازه‌ وارد بازار شده بود، خوش‌آب و رنگ! پدرم تأمل کرد و گفت: «حسین! برو این موبایل را پس بده.» از پنجره به بیرون نگاه می‌کرد. آرام و زمزمه‌وار خواند: «مَلبَسُهم الاقتصاد و مَشیُهم التّواضُع». گفتم: «چشم، همین الان می‌روم.» رفتم و بازگشتم. پنج دقیقه هم نشد. پدرم گفت: «خیلی کار خوبی کردی. ما بایست مراقب باشیم.» لبخند زد، چهره‌اش باز شده بود. آرام بود. او با سکوت و تبسم و نگاه حرف می‌زد.

***

سیدمحمود دعایی مراقبت می‌کرد که خانه‌اش همان‌گونه که با هدیه امام‌خمینی تهیه شده بود، به همان شکل و شمایل حفظ شود. تغییری در صورت و ساختار خانه صورت نگیرد. وقتی پسران به صرافت می‌افتند که از حیث ایمنی، به جای اف‌اف قدیمی، آیفون نصب کنند، به سید نگفتند تا در برابر عمل انجام‌شده قرار گیرد. دیروقت شب که به خانه آمد و دید آیفون نصب شده است، از عمق دل افسرده شد؛ ناراحتی‌اش را بروز داد و گفت: «این خانه ما یادگار امام است. بایست به همان صورت اولیه حفظش کنیم. چرا به من اطلاع ندادید؟» همه همسایگانمان خانه‌شان آیفون داشت، فقط ما اف‌افی بودیم؛ اما سید از زاویه دیگری نگاه می‌کرد.

«خطبه متقین» را همگان خوانده‌ایم. از اینکه همّام در پایان سخن، صیحه‌ای و ضجّه‌ای زد و جانش مانند مرغی سبکبال به پرواز درآمد، دلمان لرزیده و چشمانمان به اشک نشسته است؛ اما تبدیل خطبه به سلوک و مشی و منطق زندگی چیز دیگری است. امام علی علیه‌السلام با هندسه الهی، ویژگی‌های متقین را برشمرده است. گویی سبکبالی و مفهوم مخالف آن، یعنی پرهیز و پروای از گرانباری، قدر مشترک تمام صفات است:

«المُتَّقُونَ فِیهَا هُم أَهلُ الفَضَائِلِ؛ مَنطِقُهُمُ الصَّوَابُ وَ مَلبَسُهُمُ الِاقتِصَادُ وَ مَشیُهُمُ التَّوَاضُع: متقین اهل فضیلت‌اند؛ گفتارشان صواب است و میانه‌روى‌شان شعار، و فروتن‌اند در رفتار و گفتار.» این سه ویژگی که به عنوان «منطق»، «ملبس» و «مشی» متقین تبیین شده است، گویی به عنوان پایه‌های دیگر صفات در صدر صفات قرار گرفته است. کسی که مَلبَس او اقتصاد و میانه‌روی است، زهدش تصنعی و نمایشی نیست. به تعبیر شهیدمطهری، زهدی است که از سویی نماد تلاش و کار است، بیشترین تلاش، اما از سوی دیگر، کمترین برداشت برای خود و یا خانواده خود. او جهان را هم کوچک می‌شمرد:

«و لَولا الأجَلُ الذی کَتَبَ الله عَلَیهِم، لَم تَستَقِرَّ أروَاحُهُم فِی أجسَادِهِم طَرفَه عَینٍ شَوقاً الَى الثَّوَابِ و خَوفاً مِنَ العِقَابِ. عَظُمَ الخَالِقُ فی أنفُسِهِم، فَصَغُرَ مَا دونَهُ فی أعیُنهِم. فَهُم و الجَنَّه کَمَن قَد رَآهَا، فَهُم فِیهَا مُنَعَّمُونَ؛ و هُم و النَّارُ کَمَن قَد رَآهَا، فَهُم فیهَا مُعَذَّبُون. قُلوبُهُم مَحزونَه و شُرورُهُم مَأمونَه و أَجسَادُهُم نَحِیفَه وَ حَاجَاتُهُم خَفِیفَه و أنفُسُهُم عَفیفَه:۴ اگر نه این است که زندگى‌شان را مدتى است که باید گذراند، جانشان یک چشم به هم زدن در کالبد نمى‌ماند، از شوق رسیدن به پاداش آن جهان یا از بیم ماندن و گناه کردن در این جهان. آفریدگار در اندیشه آنان بزرگ است، پس هر چه جز اوست، در دیده‌شان خُرد نمود. بهشت برایشان چنان است که گویى آن را دیده‌اند و در آسایش آن به سر مى‌برند، و دوزخ چنان‌که آن را دیده‌اند و در عذابش اندرند. دلشان اندوهگین است و مردم از گزندشان ایمن، تنشان نزار، نیازهاشان اندک و پارسا به جان و تن.»

سبکبالی به «بودنِ» انسان معنی می‌دهد و گرانباری متکی بر داشته‌ها و دارایی‌های اوست. سبکبال مدام می‌بخشد تا پرهای بلندپروازش مثل آذرباد رها و آزاد باشد. گرانبار، انباشت می‌کند. «شدن» و «بودن» در زندگی‌اش اتفاق نمی‌افتد. «داشتن» مراد اوست. من در زندگی‌ام به سبکبالی سیدمحمود دعایی کمتر دیده‌ام؛ ندیده‌ام!

پی‌نوشت‌ها:

۱٫ الکافی، ج۶، ص۴۶۱. عن ابی‌عبدالله علیه‌السلام قال قال رسول الله صلى‌الله علیه و آله: «العمائم تیجان العرب».

۲٫ نهج‌البلاغه، خطبه شماره ۵.

۳٫ سایت دیوان العرب: www.aldiwan.net

۴. نهج‌البلاغه، خطبه ۱۹۳.

یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱  روزنامه اطلاعات

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *