دیباچه
کنشهای انسانی، مثل کنشهای غریزی، موافق و مطابق با طبیعت انسانی است. دیدن، شنیدن، سخن گفتن، لذت بردن و… لذتِ دانستن! همواره وسوسه یا ولولهای به جان انسان میافتد که بیشتر بدان! ارسطو کتاب معروف متافیزیک خود را با این جمله آغاز کرده است: «گرایش و شوق انسانها به دانستن، امری فطری و طبیعی است.» انسان تشویق میشود که جرأت اندیشیدن، فهمیدن و دانستن داشته باشد. جمله معروف هوراس (۶۵ تا ۸ قبل از میلاد) در تاریخ اندیشه و ادبیات، مَثَل سایر شده است: «جرأت دانستن داشته باش!» این سخن یا شعار، با تأکید ایمانوئل کانت در مقالۀ مشهور «روشنگری چیست؟» که در سال ۱۷۸۴ منتشر شد، به شعار جنبش روشنگری تبدیل شد. دانستن و شوق دانستن، به تعبیر میگل د اونامونو، «نابترین لذّت و خوشی انسان» است.۱
اما در معارف دینی و مبانی اخلاق اسلامی ما، برای این جرأت، گاه ملاحظاتی مطرح شده است. در واقع از زاویهای دیگر به موضوع نگریسته شده است؛ یعنی از سویی دانستن و آموختن در معارف دینی ما به نحو بسیار گسترده و عمیقی ترویج شده، اما نگاه مکملی نیز وجود دارد؛ مانند: «لا تتفکروا فی ذات الله»، به تعبیر شیخ محمود شبستری: «بوَد در ذات حق، اندیشه باطل».
به چشم که کار و بارش دیدن است، فرمان داده میشود: «خود را بپوشان و مبین!» به گوش فرمان داده میشود: «مشنو!» به زبان فرمان داده میشود: «مگو!» به اراده فرمان داده میشود: «مخواه و مکن!» دیدن مطابق طبیعت انسانی است؛ اما فرونشاندن چشم از نظر به آنچه نبایست، نیاز به تأمّل و کشاکش انسان با نفس خویش و جنگ لشکرهای احوال دارد.
جنگ لشکرهای احوالم ببین
هر یکی با دیگری در جنگ و کین
گویی وسوسه مانند شعله سیالی به جان انسان میافتد که فرماندهاش «نفس امّاره» است. در برابر نفس اماره ایستادن و آنگاه شکستنِ خود!
سهل شیری دان که صفها بشکند
شیر آن است آن که خود را بشکند
برای همین است که سعدی از «لذّتِ ترکِ لذت» سخن میگوید که فراتر از لذت است:
اگر لذتِ ترکِ لذت بدانی
دگر لذت نفس لذت نخوانی
هزاران در از خلق بر خود ببندی
گرت باز باشد دری آسمانی
سفرهای عِلوی کند مرغ جانت
گر از چنبر آز، بازش پرانی
ولیکن تو را صبر عنقا نباشد
که در دام شهوت به گنجشک مانی
تقابلهایی که سعدی در این ابیات آفریده است، بی نظیر است. همان کیمیای سخن ناب سعدی است. دری آسمانی به روی انسان باز میشود، روح او به سفری عِلوی پرواز میکند و صبر عنقا مییابد! این سه مضمون درهم تنیدهاند. قرآن مجید که سرچشمه تمامی این میناگریهاست آسمان را دری گشوده به روی انسان میداند؛ صبر را با یقین پیوند میزند. اگر آبشخور ریشه صبر در سرچشمه یقین بود، صبر تمام نمیشود و انسان صابر به تنگنا نمیافتد. صبرش «صبر جمیل» میشود. «خلافآمد» جذابی است ندانستنی که ریشهاش در دانستن است. چون میدانی، ندان!
«و جَعَلنَا مِنهُم أَئِمَّهً یَهدونَ بِأَمرِنَا لَمَّا صَبَروا و کانوا بآیَاتِنَا یوقِنون: چون شکیبایی کردند و به آیات ما یقین داشتند، برخی از آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما [مردم را] هدایت میکردند.» (السجده: ٢۴).
در این مصاف، جرأت یا توانایی ندانستن داشته باش! یا اراده معطوف بر ندانستن، چنانکه تاگور ـ فرزانه هندو ـ از «قدرتِ ترکِ قدرت» سخن گفته است. او قدرت حقیقی را در توانایی بر ترک قدرت تفسیر کرده است: «قدرتی که مورد تحسین من است، قدرتِ ترک است.»۲
شاید اصطلاح «کفِّ نفس» نشانی و یا روایتی از این ویژگی باشد. انسان دندان بر جگر میفشرد، مهار نفس خویش را میکشد و اجازه نمیدهد نفس مثل شتر جمّازه نیرومندِ سر به هوایی او را در بیابانهای دور و دراز گم و یا ناپدید کند. در روایت داستان بلوهر و یوذاسف، تعبیر «کفُّ النّفس عن العاده السیئه» و «کفُّ النّفس عن اتّباعِ الهَوی و رُکوب الشّهوات» دیده میشود.۳ رکوبالشهوات هنگامی است که نفس بر انسان مسلط میشود، زمام انسان را در اختیار میگیرد. نفسی که افسردۀ فراق مانده بود، بهانه و ابزار لازم را مییابد اژدرهایی میشود که تابش تند آفتاب سوزان خواستن و خواهش او را زنده کرده است.
در مصباح الشریعه، امام صادق از پیامبر اسلام (صلوات الله علیهما) در روایتی، روزه را بهمثابه توانایی انسان در «کفُّ النَّفس عن الشَّهوات» تلقى کرده است.۴ ابوالفتح بستی ـ شاعر متفکر و حکیم ایرانی ـ با بهرهگیری از همین مضمون سروده است:
و قالوا رُضِ النَّفسَ الحَرونَ و کُفَّها
تُعَدَّل و ألزِمها أداءَ الفرائضِ
میبایست نفس سرکش را رام کرد، زمامش را کشید. او را واداشت که آنچه بایست انجام دهد و البته از آنچه نبایست، پروا کند. به گمانم برای شناخت اعتبار و ارزش و توانایی اراده انسانی، مواردی که انسان نمیخواهد، در عین اینکه تمام وجودش شعلهور است که بخواه و میتواند بخواهد و نمیخواهد؛ مواردی که چشم بر دانستن فرو میبندد، در حالی که ولولهای به جانش میافتد که بدان، معیار دقیقتری برای شناخت و سنجش اراده، هویت انسانی و منزلت تشخص اوست. اگر «جرأت دانستن داشته باش» دشوار مینماید، «جرأت ندانستن داشته باش» گویی در آستانه امتناع است؛ بهویژه ندانستنی که شرعاً و حتی عقلا نهی نشده است، اما چنان دانستنی ممکن است خلاف مروّت تلقی شود، در گذار از چنین عقبهای است که عیار انسان آشکار و اعتبارش سنجیده میشود.
***
سید ما، سیدمحمود دعایی تابلوی درخشندهای آفریده است از توانایی مهار نفس انسانی و اراده صیقلخورده، معطوف بر ندانستن؛ ندانستنی که بر بنیاد رعایت «مرّوت» تفسیر میشود و نه با معیار شریعت و سیاست.
امامخمینی (رضوان الله تعالى علیه) در ۸ اردبیهشت ۱۳۵۹ دکتر ابراهیم یزدی را به سرپرستی مؤسسه کیهان منصوب کردند. نکات قابل توجهی در حکم امام آمده است: «با اهمیتی که مطبوعات و نقشی که در ساختن جامعه دارند، با گذشت بیش از یک سال از برقراری جمهوری اسلامی، باز دیده میشود که بسیاری از مطبوعات در خط انقلاب اسلامی نیستند و اصلاحاتی بنیادی در آنها باید تحقق یابد که اشخاص منحرفی که موجب این امور انحرافی میشوند، دستشان از این رسانههای گروهی کوتاه شود؛ لهذا جناب عالی که شایستگی و قدرت اداریتان محرز است، برای این امر حیاتی و اصلاح امور به سرپرستی مؤسسه کیهان که از مؤسسات مربوط به مستضعفین است، منصوب هستید که با کمک کارمندان محترم و متعهد، این مؤسسه را هر طور صلاح میدانید، به طور اسلامی و مناسب با جمهوری اسلامی اداره نمایید. از خداوند تعالی توفیق و تأیید جناب عالی را خواستار است.»
شیوه مدیریت مرحوم ابراهیم یزدی و خطمشی روزنامه کیهان موجب شد که امامخمینی پس از هفت ماه از مدیریت ایشان، در ۲۵ آبان ماه ۱۳۵۹، سیدمحمد خاتمی را به عنوان مسئول و سرپرست مؤسسه کیهان منصوب کردند. آقای خاتمی در همان وقت، در سفری از سوی نخستوزیر ـ مرحوم شهیدرجایی ـ برای تبیین مواضع جمهوری اسلامی در شرایط تحمیل جنگ از سوی عراق، به همراهی محمد هاشمی و مهدی نواب به سفر اروپایی رفته بودند. تا بازگشت ایشان، آقای دعایی با نظر امامخمینی سرپرستی کیهان را به عهده داشتند. در این مدت که به روایت ماشاءالله شمسالواعظین که همراه سیدمحمود دعائی به کیهان رفته بود، ۱۷ روز به طول انجامید، آقای دعایی در کیهان نیز مستقر بودند. فاصله نزدیک دفتر روزنامه اطلاعات در خیابان خیام و دفتر روزنامه کیهان در خیابان فردوسی، کار را آسان کرده بود. به گمانم برای نخستین بار در ایران و بلکه در جهان بود که دو روزنامه رقیب، مدیریت واحدی داشتند! رقابت کیهان و اطلاعات به حدی بود که معمولا کارکنان هر روزنامه برای دیگری مضمون کوک میکردند. این مضامین با تکنیک و ترفند:
تا که ردّ سمّ اسبت گم کنند
ترکمانا، نعل را وارونه زن
ادامه داشت؛ مثلا وقتی اعضای شورای مرکزی حزب توده دستگیر شدند، اطلاعات سوتیتر زده بود: «کیهان تودهای دستگیر شد!» مهدی کیهان یکی از اعضای شورای مرکزی حزب توده بود. اطلاعاتیها میگفتند: «امروز اطلاعات به کیهان زد!» روزنامه کیهان هم روز بعد سوتیتر زد: «کیهان به شوروی اطلاعات میداد!» کیهانیها گفتند: «کیهان زد!» اطلاعاتیها میگفتند: کیهان «ضد اطلاعات» است! از کژتابی واژه «ضد اطلاعات» استفاده کرده بودند که روشن است. کیهانیها میگفتند: «برای اطلاعات بیشتر، کیهان بخوانید!»
سیدمحمود دعایی در دوره مدیریت موقت ۱۷ روزه، از ۲۵ آبان ماه تا ۱۲ آذر ماه، حضور خود را در حدّ نظارت عالی بدون دخالت در شأن و هویت مستقل روزنامه کیهان تعریف کرده بود. او برای خود چنین وظیفه و مسئولیتی قائل نبود که در همان زمان موقت، در امور کیهان اعمال نظر کند؛ از این رو مطلقاً در جلسه «شورای تیتر» روزنامه که مهمترین جلسه اداره هر روزنامهای به عنوان تبیین و تبلور خط مشی روزنامه است، شرکت نکرد. البته سعید اسماعیلی که همراه آقای دعایی به کیهان رفته بود، مسئولیت سردبیری موقت کیهان را تا آمدن سیدمحمد خاتمی بر عهده داشت. دعایی از مدیران تحریریه و شورای سردبیری کیهان خواسته بود خودشان با مصلحتسنجیای که دارند، شورای تیتر را اداره کنند.
مهمتر از این جلسه، در پایان هر روز، آقای نخلستانی ـ مدیر فنی کیهان ـ نامه سربستۀ محرمانهای را برای آقای دعایی به عنوان سرپرست روزنامه میآورد تا گزارش تیراژ روز روزنامه و تیراژ شهرستانها را بدهد؛ موضوعی که از دید آقای دعایی به عنوان ناموس هر روزنامهای تلقی میشد. سیدمحمود دعایی از نخلستانی میپرسد: «این پاکت چیه؟» نخلستانی میگوید: «این گزارش تیراژه، تیراژ روزنامه در تهران و شهرستانها و پیشنهاد برای تیراژ روزنامه در روز بعد.» دعایی چسبی را که روی میز بود، برمیدارد و مجدداً نامه سربسته را چسب میزند و میگوید: «این را نگه دار، وقتی آقای خاتمی آمدند، به ایشان بده! تا شماره رمز کیهان را یک اطلاعاتی نبیند!» نخلستانی به دعایی نگاه میکند و با شگفتی و تحسین میگوید: «خیلی جوانمردی سید!»
در این مقطع سیدمحمود دعایی سی و نه ساله است و از تجربه اداره روزنامه اطلاعات هم شش هفت ماهی بیشتر نگذشته است؛ این خرد روشن تماشایی از کجاست؟
این خرد خام به میخانه بر
تا می لعل آوردش خون به جوش
او جاودان خردش از گنجینه «اَلمؤمنُ یَنظُرُ بِنورِ الله» روشنایی گرفته بود.
پینوشتها:
۱. میگل د اونامونو، درد جاودانگی، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، تهران، انتشارات ناهید، ۱۳۹۹، ص۳۰۳
۲. رابیندرانات تاگور، خانه و جهان، زهرا خانلری کیا، تهران انتشارات توس،۱۳۸۶، ص۳۹
۳. کمالالدین، ج۲، ص۵۷۷؛ بحار الانوار، ج۷۵، ص۳۸۳
۴. بحار الانوار، ج۹۳، ص۲۵۴
توضیح لازم
در مقاله شماره قبل نوشتهام زینب بانو دعایی دانشجوی دانشگاه علامه طباطبایی بودهاند، ایشان دانشجوی «دانشگاه آزاد تهران مرکزی» بودهاند. با عذرخواهی و سپاس از اصلاح توسط زینب بانو دعایی.
mohajerani@maktuob.net