مراسم زادروز تولد ” بانوی نور ” روانشاد ایراندخت دررودی در روز جمعه ۱۱ شهریور ماه ۴۰۱ ساعت ۱۸ الی ۲۰ در محل موزه بانک ملی برگزار میگردد ( همراه عکسهای متنوع )
موسسه ایراندخت دررودی با همکاری موزه بانک ملی ایران مفتخر است مراسم گرامیداشت بانوی نور ایران دررودی را همراه با رونمایی آخرین اثر ناتمام ،سه پایه نقاشی و صندلی کار این هنرمند یگانه و فقید ،مقارن با زادروز تولدشان بر گزار نماید .حضور گرم و صمیمانه علاقمندان در پاسداشت یاد و خاطره این بانوی هنرمند محبوب و تاثیر گذارمایه مباهات است
“با احترام موسسه ایراندخت دررودی “
نگاهی به زندگی حرفهای و کاری این هنرمند
بیوگرافی ایران درودی (۱۳۱۵ – ۱۴۰۰)
خبرنگار: پادینا ابراهیمی
ایران دَرّودی ، (۱۱ شهریور ۱۳۱۵ – ۷ آبان ۱۴۰۰) نقاش سرشناسِ ایرانی بود. او همچنین کارگردان، نویسنده، منتقد هنری و استاد دانشگاه رشته تاریخ هنر بود. درودی به عقیده برخی منتقدان پیرو مکتب فراواقعگرایی (سورئالیسم) بود. مجله کافور، چاپ فرانسه، در نقد آثار درودی فضای کارهای وی شبیه سالوادور دالی و ماکس ارنست دانست. درودی در سال ۱۹۷۰ به درخواست دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف به تدریس تاریخ هنر در این دانشگاه پرداخت. او از پیشگامان نقاشی معاصر ایران و شش دهه قبل از معدود چهرههای مرتبط و شناخته شده در جامعه هنری جهان بود.
هنر امروز: ایران درودی در ۱۱ شهریور ۱۳۱۵ در خانوادهای اشرافی در مشهد بهدنیا آمد. پدرش خراسانی بود و مادرش قفقازی. تبار پدریاش بازرگان بودند و مادرش به همراه خانواده بعد از انقلاب اکتبر و تشکیل کشور شوروی از قفقاز به ایران مهاجرت کردند.
ایران درودی در ۱۱ شهریور ۱۴۰۰ به بیماری کرونا مبتلا شد اما بهبود یافت. او سرانجام صبح ۷ آبان ۱۴۰۰ در سن ۸۵ سالگی در آیسییو بیمارستان دی تهران، پس از یک دوره بیماری چندماهه درگذشت.وی در قطعه هنرمندان بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
فرح پهلوی، در بیانهای به مناسبت درگذشت ایران درّودی از نقش وی در راهاندازی موزه هنرهای معاصر ایران میگوید: ایران درودی در همسایگی ما زندگی میکرد و من او را از جوانی میشناختم. روزی در نمایشگاه آثارش در تالار فرهنگ تهران، آرزوی دیرینهای را با من در میان گذاشت: آرزویی که تحقق آن به تأسیس موزه هنرهای معاصر تهران انجامید.
«مصاحبه کامل پلتفرم آرته باکس با زندهیاد ایران درودی»
او در کودکی با خانواده به اروپا سفر کرد. وقتی جنگ جهانی دوم شروع شد خانواده او در هامبورگ زندگی میکرد و با شروع جنگ به ایران بازگشتند و مدتی در مشهد زندگی کردند و بعد ساکن تهران شدند. درودی در مدرسه به دلیل علاقه به نقاشی به کلاسهای آزاد طراحی و نقاشی میرفت. وی در سال ۱۹۵۴ برای تحصیل در رشته نقاشی در دانشکده بوزار در پاریس به تحصیل مشغول شد و در سالهای ۱۹۵۴ تا ۱۹۵۸ به یادگیری هنر در آموزشگاهها و دانشکدههای گوناگون پرداخت: مدرسه هنرهای زیبای پاریس(بوزار)، مدرسه لوور پاریس، دانشکده سلطنتی بروکسل (ویترای)، انستیتوی آر.سی. آی نیویورک (رشته تهیه و کارگردانی برنامههای تلویزیون). پس از پایان تحصیلات به ایران بازگشت و در اردیبهشت ۱۳۳۹ آثارش در تالار فرهنگ تهران به نمایش گذاشته شد.
فرح پهلوی در همسایگی آنها زندگی میکرد و زمانی که درودی در فرانسه تحصیل میکرد، فرح پهلوی مشتاق صحبت با درودی و گرفتن راهنماییهایی از او در زمینه نقاشی بود. خواهرش، پوران درودی، طراح لباس بود که طراحی و دوخت شنل تاجگذاری فرح را انجام داد. همچنین فرح پهلوی، در بیانهای به مناسبت درگذشت ایران درّودی از نقش وی در تأسیس موزه هنرهای معاصر ایران میگوید: ایران درودی در همسایگی ما زندگی میکرد و من او را از جوانی میشناختم. روزی در نمایشگاه آثارش در تالار فرهنگ تهران، آرزوی دیرینهای را با من در میان گذاشت: آرزویی که تحقق آن به تأسیس موزه هنرهای معاصر تهران انجامید.
در سالهای دهه ۱۳۴۰ خورشیدی در شهرهای مختلف اروپا آثار خود را در گالریهای مختلف به نمایش گذاشت و سپس به آمریکا رفت. در آمریکا با پرویز مقدسی کارگردان تآتر و سینما ازدواج کرد. هر چند دوران زندگی مشترک این دو با مرگ زود هنگام مقدسی به پایان رسید اما تأثیر بسیار عمیقی بر درودی گذاشت و او دیگر هرگز ازدواج نکرد.
ایران درودی در بیش از ۶۳ نمایشگاه انفرادی و بیش از ۲۵۰ نمایشگاه گروهی در ایران و سراسر جهان، آثار خود را به دید عموم گذاشت و با نوشتن کتاب «در فاصله دو نقطه» به نویسندگی نیز روی آورد.
ایران درودی در ۱۱ شهریور ۱۴۰۰ به بیماری کرونا مبتلا شد اما بهبود یافت. و سرانجام صبح ۷ آبان ۱۴۰۰ در سن ۸۵ سالگی در آیسییو بیمارستان دی تهران، پس از یک دوره بیماری چندماهه درگذشت. وی در قطعه هنرمندان بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
برای خانم ایران درّودی
کوشش برای آگاه کردن انسانها از عظمتی که در آنهاست و از آن بیخبرند.
ژان کوکتو ۱۹۶۳
ایران درّودی عزیزم
گمان میکنم من از جمله معدود افرادی باشم که از گم شدن در میان دالانهای پیچ در پیچی که نقاشانی بیشمار با چشمی پر از بیم و امید در آنجا به دنبال» مینوتور «میگردند ترسی ندارند. نقاش، دانسته یا ندانسته همیشه تصویر شخص خود را میکشد؛ زیرا شکلهای زندگی کاری با زندگی شکلها ندارد، و این زندگی شکلها جدا از پدیده «شبیهسازی» پرورده میشود. مدل فقط بهانهای بودهاست و نبودن مدل، نقاش را به مظهر مدل نزدیک میکند، که چیزی نیست مگر همان نیروی ژرف و نهفتهای که در درون ما جای دارد و هنرمند جز ترجمان آن، جز واسطه احضار آن نیست.
خرداد ۱۳۵۲
… آثار درّودی از نوعی اندیشه کمال یافته سرشار است. این هنرمند با دست یافتن بر تکنیکی پر توان و مسلط به خوبی توانستهاست لطیفترین و ظریفترین ارتعاشات روحی خود را بر پرده تابلوهایش ترسیم کنند…
.. فرمها بیآنکه در حالت بیوزنی خود به تجرید کامل گراییده باشند، در سرحد ممکنها و ناممکنها قرار گرفتهاند. موج خروشان «نور» که سیاهیها را میزداید و با قلمهای پهن در رنگ شیری تصویر شده، از بینهایت به جنبش درآمده تا مرز واقعیت عینی نزدیک شدهاست و عنصر «زمان» در جلوهگاه ابدی خویش همه چیز را در خود مستحیل کرده و جاودانگی یافتهاست… او با تکنیک شگفت خود، آن چنان ابعاد زمان و مکان را در قالبی رویاانگیز به تصویر میکشد. شاید چندان که بیمورد نباشد اگر ما او را تصویرگر ژرفاندیش لحظههای اثیری بنامیم…
تیرماه ۱۳۸۰ – تهران
نقاشیهای ایران درّودی، به نور درخشان ایران وفادار ماندهاست. خاستگاه این روشنا، گاه جغرافیا است که از زاویه تند تابش آفتاب بر این اقلیم برمیآید، گاهی نور جنبه فرهنگی دارد به ازای روشنیاندیشی حکمت عرفانی ما، و از سویی درخششی تاریخی است و نور درونی زندگی جمعی اقوام ایرانی بر این فلات را باز میتاباند. در شعاع تابش این مهر فروزان، میتوان از تابلوهای دوران جدید ایران درّودی شناخت بیشتر و لذتی افزونتر اندوخت…
… به خاطر نوع تابش آفتاب بر این سرزمین، منظره ساکن نمیماند و دایم از رنگی به رنگ دیگر تغییر و تنوع مییابد، این دگرگونی منظره واحد در تابش نوری که هر دم رنگ و حجم دیگری به قاب تماشا میدهد، نگاه ایرانی را بر نور به عنوان عنصر خلاق و نیرویی آفرینشگر متمرکز کردهاست. از جهان اساطیری به این سو، خورشید در این سرزمین، گاه در قلب آیین مهرپرستی و زمانی چون نماد آتش در کیش زردشتی، سپس در قرون تاریخی به مثابه نورالانوار عرفانی بر بینش ایرانی روشنی افکندهاست…
لوتن شاعر و منتقد بلژیکی ۱۹۷۲
ایران درّودی نشانی از ایران
بر آن بودم ایران یا ایرانیان را در مفهوم آزاد آن ترجمه کنم
به یقین رنجی شعلهور اما خموش عمق اندوه خود را در انوارش ابراز نمیدارد. داشتن چنین نگاه نافذی بهطور حتم مستلزم اندوختن تجربهای است فراوان کهگاه میبایست آنها را با سعه صدر پذیرفت و حفظ کرد. بنگرید، این نگاه نافذ را در آثار این نقاش والا، هنرمند واقعی و در یککلام مرید واقعی هنر اصیل، که آثارش مملو از هیجان است و واژه خدایی بودن را توصیف میکند و من او را خانم ایران درودی مینامم.
فرانک الگار نشریه کارفور، پاریس ۱۹۷۳
چگونه میتوان یک زن ایرانی بود؟…
… گلهایی که در طبیعت وجود ندارند، شاخسارهایی که از مردابها سر برمیآورند دورنماهای وهم انگیزی که در آنها اشیاء معمولی و اختراعی، غریب و بیمناسبت قد میافرازند و از میانشان، در جوّی محو و رؤیایی، ویرانه یا هیولایی از تخت جمشید ظاهر میشود.
اگر هنر نقاشی تعبیر شاعرانه و انتزاعی واقعیت است، ایران درّودی یک نقاش راستین است. سورئالیسم او نیازی به دستمایههای فرسوده از فرط استعمال ندارد. او برای بیان خویشتنش کافی است که دست به گنج سنت نمادین ایران، ایران سعدی و بهزاد فرو برد
آلفونسو دنو ویلاته یی اورتیز، مجله نوودادِس، ۱۰ مه ۱۹۷۶
بینشها
… گوته میگوید: «فرایند روشی بدیع را سبک گویند» و این تعریف در خور آثار درّودی است. همینطور توصیف پل کله در باب برتری تراژیک اندیشه، «دل در قلمرو سر قرار دارد.» در مورد او صادق است… یک دورنما، میعان حضوری که بخار گونه در قارهای صامت هذیان بصری و در شهوانیت رنگ مستحیل میشوند سطوحی بس راز آمیز است که با یکدیگر درآمیختهاند. احساسی درونی، چگونگی از هم پاشیدن پارههای واقعیت، به آثاری تجسمی گوناگون مبدل میشوند که با تضاد، خود آشفتگی و ابهام هنر در عصر کنونی، خود را متجلی میسازد…
آنتونیو رودریگز، ال ناسیونال، ۲۳ مه ۱۹۷۶
نقاشان بزرگ جهان در مکزیک
… اکنون یکی از نقاشان بزرگ معاصر، در مکزیک است. ایران درّودی که دیدگاههای متفاوتی را از فرهنگ چند هزار ساله خود به ارمغان آوردهاست…
… من او را یک هنرمند» آزاد» میخوانم، که تصاویری از کمال و اعتلا میآفریند، در عین حال که رها از هر قیدی به سوی نقطهای که هدف قرار داده یا آفریدهاست راه میپوید. جهانی اعجابانگیز و جادویی که در آن شادی و غم، تهور و تواضع، خون و گل به یکدیگر جوش میخورند و واقعیت و رؤیا در هم میآمیزند…
… تصویرپردازی غنی او از فضایی غیرواقعی و تأثیرهای ظریف و گذرای موسیقی سرشار است. او بدین سان رنگها را به آواز وامیدارد. صوت تصاویر او از تک مضراب نرم تا غرش خوفانگیز و سکوت غمبار کویر را در بر میگیرد، در حالی که جهان غیرواقعی و تخیلی او از رؤیا به واقعیت خشن هیروشیما رو میکند…
ایران درودی: به خاطرم نیست، یا چهار سالم بود یا پنج سالم بود یا شش سالم بود. کس دیگری هم به یادش نیست. آن وقتها، خیلی سالها پیش، در مشهد هر خانوادهای یک حمامی داشت ته باغش و یکی از عروسها با بچههایش یا دستهجمعی تمام زنهای خانواده یک روز از صبح با بساط مفصل و تنقلات و اینها میرفتند حمام و یکی از این روزها که ما همگیمان با بقچه ملیلهدوزی و غیره رفته بودیم حمام، من تمام کسانی را که در حال استحمام بودند کشیده بودم و طراحی کرده بودم با یک تکه مداد روی یک تکه کاغذ. بابت این یک کتک مفصلی از مادرم خوردم و برای اولین بار در زندگیام احساس کردم کاری که کردهام چیزی شبیه گناه است و نمیدانستم گناه چیست و نمیدانستم چه چیز بدی من کشیدهام که نباید میکشیدهام.
«مستندی از کیوان علیمحمدی و امید بنکدار درباره ایران درودی (۲۰۰۲)»
اینچنین شد که من دیگر طراحی را گذاشتم کنار. سالها بعد که به تهران کوچ کردیم، کلاس نقاشی میرفتم پنهان از خانواده. خواهرم پول کلاس نقاشیام را میداد. کلاسمان به خانهمان هم دور بود. ساعتهایی را که غیبت داشتم، به حساب کلاسهای شیمی و فیزیک و اینجور چیزهایی که توی مدرسه در آن ضعیف بودم میگذاشتم. به هر صورت من تصمیم نگرفتم که نقاش میشوم، که نقاشی می کنم؛ یک جوری باید بگویم که نقاشی مرا انتخاب کرد.
هفده ساله بودم که به فرانسه آمدم و وارد مدرسه بوزار شدم. سالها بعدش یک کارم که توی مجله لز آرتLes Arts آن موقع درآمده بود… باعث شد که آمریکا دعوتم کند. من فقط ۲۲سال داشتم، ولی اولین نمایشگاهم را در شهر میامی برگزار کردم و تقریباً تمام کارهایم فروش رفته بود و من غرق در افتخارات و خوشحال از این که کار فروختهام و فقط ۲۲سال دارم، شهردار میامی هم کلید شهر میامی را به من داد و… از این افتخارات زیاد غرغره کردم، فقط هم ۲۲ سالم بود.
ایران درودی بعد از آن که تحصیلات خود را در بوزار فرانسه به پایان رساند، به ایران بازگشت و توانست اولین نمایشگاهش در ایران را در سال ۱۳۳۹ در تالار رودکی برگزار کند. بعد از اولین دوره تحصیلاتم در مدرسه پاریس و نمایشگاهم در میامی، برگشتم ایران، بعد از چندسال نبودن در ایران. اولین نمایشگاهم را سال ۱۹۵۹ در تالار فرهنگ آن زمان که امروز تالار رودکی را بهجایش ساختهاند یا تالار وحدت را [برگزار کردم]. آنجا را ما تقریبا ساختیم و آماده کردیم برای نمایشگاه. میگویم من، چون یکی از دوستانم زندهیاد هوشنگ خرسندیان به من کمک کرد که آن محل را به صورت نمایشگاه درآوردیم، و اولین کاتالوگ را چاپ کردم.
نقاشیهای او در آغاز عمدتاً به نقاشی پستامپرسیونیسم نزدیک بود با رگههایی از اکسپرسیونیسم. او سپس به سوررئالیسم گرایش یافت و شماری از مشهورترین آثارش را با تفاوتهایی محسوس در همین سبک خلق کرد. از او میپرسم چگونه به زبان خودش در نقاشی دست پیدا کرد؟ تا ۳۰سالگی هنوز دنبال پیدا کردن شخصیت… توی نقاشی بودم. یک روز تحتتأثیر نقاشانی که دوست داشتم کار میکردم، مکاتب مختلفی را در کارهایم به کار میگرفتم، تا ۳۰سالگی که راه خودم و نحوه بیان کاری خودم را پیدا کرده بودم و یک نوع سوررئالیست خاص خودم بود که هنوز به این بلوغ فکری نرسیده بودم که در نقاشی دنبال چه میگردم. تا آن موقع دنبال این میگشتم که نقاشی کنم، نقاشیام چشمگیر باشد، جالب باشد و غیره. یعنی شخصیت واقعیام از وقتی فرم گرفت که به دنبال ریشههای فرهنگی خودم گشتم و خواستم نقاشی بیان هویت فرهنگی ملیام باشد.
البته شاید دوره واقعی نقاشی من از ۳۲سالگی شروع شد که به دنبال نور رفتم، به دنبال ارزشهای فرهنگیمان رفتم، به دنبال تعبیر فرمها و اشکال در هنرمان رفتم. دنبال نشانههایی از نوع اندیشه و نگرش ایرانیان قدیم، به جهان هستی و بهخصوص این مهربانی خاصی که در فرهنگ ما هست. من به دنبال هویت فرهنگی خودم رفتم و این شد که جایی از خشونت و تلخی و سردی شاید ادعا کنم که در کارهای من نیست، که ویژگی خاص سوررئالیستهاست. برای همین است که من از مکتب خاص سوررئالیستها فاصله میگیرم و یک جوری کار من شبیه آنها نیست. فضای آنها را دارد، ولی شبیهشان نیست.
او در ادامه درباره تکنیک و نحوه کارش میگوید:
من زیاد اهل تکنیک نیستم، بلد هم نیستم. سعی میکنم هرچه ممکن است خلاصهتر نقاشی کنم و هرچه ممکن است توانایی نقاشیام را وقتی نقاشی میکنم از یاد ببرم. برای اینکه آن وقت نقاشی پرداخته میشود. نقاشی حس است، احتیاج به پرداخت ندارد. حسی را القا کردن بیشتر منظور من است تا چیزی را نشان دادن و چیزی را به یاد آوردن.
و سر آخر از او پرسیدم چه تعریفی از خودش بهعنوان ایران درودی نقاش دارد؛ کسی که حالا در تاریخ هنر مدرن ایران نامی برجسته دارد.
من خودم را چهجوری میبینم؟ میبینم که من اگر دنیا بیایم، باز همین جوری زندگی خواهم کرد، با این مشخصات. شاید بهخاطر اینکه این خصوصیات را دارم. خیلی کار سختی بود پنجاه سال پیش در ایران نمایشگاه گذاشتن، نقاشی کردن، و ادعای این را کردن که من هنرِ نو به ایران آوردهام. پیش خودم وقتی حساب میکنم، فکر میکنم که بهنسبت موفق بودهام، بهخصوص هنرجویان امروز ایران را که میبینم و بعد شوقی را که میبینم به نقاشی دارند. چون از ناچاری به نقاشی روی نیاوردهاند. نسل جوان ما از ناچاری و بیکاری به نقاشی رو نیاورده، از روی عشق خودش به نقاشی روی آورده. یک جوری چون همهجانبه کار میکردم، توی مطبوعات، توی تلویزیون، توی رادیو، اصلاً جایی نبود که من نروم و راجع به نقاشی صحبت نکنم.
بگذریم از امشب که اینهمه عجولانه دارم تند و تند یک چیزهایی را میگویم. ولی فکر میکنم که… زنی که دستخالی شروع کرد در ایران نمایشگاه بگذارد و اولین نمایشگاهش با دشنامهای بسیار سختی مواجه شد، چقدر خوب توانست تاب بیاورد که امروز باز هم بهعنوان نقاش شما یادش میکنید. خودم دستکم نمیگیرمش. و فکر میکنم اگر بنا باشد دنیا بیایم، باز هم کارهایی شبیه این خواهم کرد و حتماً باز دومرتبه نقاشی خواهم کرد و کارهایی را که ناتمام مانده، دفعه دیگر انجام خواهم داد. خیلی دلم میخواهد به نسل جوان بگویم که اگر نقاشی را دوست دارید، بدانید که بهمرور زمان نقاشی هم شما را دوست خواهد داشت. یک روز که فکر کردید خودتان دیگر نقاشی شدهاید، آن روز بدانید که خداوند خیلی دوستتان دارد، برای اینکه بزرگترین هدیه را به شما داده، خودتان نقاشی بشوید.
منتقد بزرگ مکزیکی، آنتونیو رودریگز درباره او مینویسد:
«بعضی سبک او را در حد فاصل بین «سوررئالیسم» و «سمبلیسم» توصیف میکنند و برخی دیگر هر دو اطلاق را صحیح میدانند. حقیقت اما این است که درودی از طبقه بندی شدن در چارچوبها و سبکها گریزان است، چراکه ضمن ترسیم جهان تصاویر ذهنی و رویاهای بلند پرواز خود در میان گلهای روئیده در دورنماهای غریب نورانی، مفاهیمیبرخاسته از فرهنگ خود را بیان میدارد که درک آنها در هیچ قالبی نمیگنجد. از این رو، من او را یک هنرمند «آزاد» میخوانم، که تصاویری از کمال و اعتلاء میآفریند، در عین حال که رها از هر قیدی به سوی نقطه یی که هدف قرار داده یا آفریده است راه میپوید».
ایران درودی به دنبال ارایه برشهای ناتورالیستی از طبیعت نیست، در آن سوی ماجرا هم اما در ماورایی دست نا یافتنی سیر نمیکند. واقعیتی از تجربههای زیسته خویش را در کوره یی از الهام و اشراق ذوب میکند، با دستان پرتوان خلاقیت، ورز میدهد و دست آخر مولودی را به دنیا میآورد که حاصل آمیزش خودآگاه و نا خودآگاه اوست. خطوط به مثابه مرزهای تحدید کننده، در آثار او، کمترین تجلی را دارند. دنیای نقاشیهای ایران درودی، دنیای لایتناهی رنگهاست. او خود میگوید این مفهوم شگرف و این بی نهایت پایان ناپذیر را از شاملو به یادگار گرفته، آنجا که میسراید:
«آینهایی برابر آینهات میگذارم تا با تو ابدیتی بسازم».
ابدیت یعنی همان ژرفای لایزالی که اشتیاقِ بودن را در مخیله مخاطب شعله ور میکند. یعنی همان افقهای عجیبی که در نقاشیهای ایران درودی همواره حضور دارد و بیننده را مسحور دنیایی میکند که آغازی و پایانی ندارد. (به عنوان مثال تابلوهای «راهیست راه عشق»، «اشراق»، «از اینگونه رُستن» را ببینید) شگفت اینجاست که این حرکتِ از ناکجا تا به ناکجای نقاشیهای او بدون خط رقم میخورد، پرسپکتیوها در کمال ناباوری شکل میگیرند، با تناسب و زیبایی و ظرافت. اما ظریف که مینگری، معجزه رنگ را میبینی بدون حضور خط. این بی مرزی تنها در افقها نیست که دیده میشود، تمامی سوژهها بی مرزند و رنگ، آنها را با چنان ملاحتی در هم تنیده که مخاطب، در مقام سوژه اندیشنده، ناگهان خویش را در کانونی از اُبژههای انتزاعی مییابد و احساس «اینهمانی» یا «همسانی» (Identity) میکند. «کلمات» به مثابه موجودیتهای جداکننده مفهوم از شیءِ ملموس (Concrete)، نخستین ابزار انسان برای رسیدن به تجرید (Abstraction) بود و راه انسان را به اندیشیدن باز کرد (چرا که اندیشه فرع انتزاع است، اگر مفهوم پدید نیاید، تعقل راهی به دنیای واقعیات محسوس ندارد)، از این روست که انسان با عنوان پرطمطراق «حیوان ناطق» از دیگر حیوانات جدا میشود. در نقاشیهای ایران درّودی اتفاقی عجیب میافتد، او کلمه را به سویی میافکند، به گذشته باز میگردد، انتزاع را از اُبژه میستاند و او را بی واسطه در میان هجمه یی از عناصر بی مرز رها میکند، حالامخاطب خود به عنوان یک سوژه اندیشنده، در کنار سایر اُبژهها و هم ردیف آنان احساس پیوند میکند.
کیمیاگر کلمات، از این انتزاع بی روح، به جان آمده، شکوایه پیش نقاش میآورد، او را به بی مرزی و آزادی نزدیک تر میبیند، از او میخواهد که آزادی را و بی حدّی را تصویر کند و الحق که نقاش نیز چه نیک از پس خواسته این دوست دیرین بر میآید. او بانوی نور و بلور است. نور در آثار او شاید برجسته ترین عنصر همیشه حاضر باشد. گاه شخصیتی مستقل به خود گرفته، توفنده و پرحجم از همان بالابا چنان تابشی چشمگیر بر عناصر پایین دست فرود آمده که گویی خشمیدارد از سر مهر.
خشم و مهر، توفندگی و ظرافت، آرامش و حضور پر حجم، این دوگانههای متضاد از غرائب نورهایی از اینگونه در نقاشیهای اویند. گاهی این نور از بالاکه به پایین میآید، همچون رودی آرام در سطح جاری میشود، انگار که از اول آبی بوده که خود در کلام گذشتگان منشا روشنایی است. (تابلوهای «فضا، نور، حرکت» و «راهی به ابدیت» نمونههای قابل ذکری از این دست هستند) دیگر گاه این نور آگاهی بخش است، آرام آمده، از سرچشمهایی که نمیتوانی پیدایش کنی و دوباره دیدن و چگونه دیدن و همواره دیدن را از بیننده طلب میکند.
اشیاء و عناصری را که همیشه در گفتمان فرهنگی ملتش حاضر بوده اند و تکرارِ همواره، غبار عادت بر چهره شان نشانده، غبار روبی میکند، به نگاهی دوباره فرا میخواند و به اصطلاح اهل فن آشنایی زدایی میکند. (Defamiliarization) (مثلاکارهایی چون: «یاد دیار»، «آبشار نور» و «تلاش… ») بلور دیگر عنصر همیشه حاضر نقاشیهای اوست. گاه نورها بلور شده اند. انگار که هنرمند رسالتش را تمام کرده، واسطه یی میان ناسوت و لاهوت شده، و مفاهیم تجریدی فراسوی ماده را، به جسم در آورده، حجم بخشیده و برای بیننده فرصت درک دوباره یی دست و پا کرده. (رجوع کنید به تابلوهای «خورشید شکسته» و «چشم شنوا»، آنجا که شعاعهای نور خورشید، تجسم یافته، متبلور شده و شبیه بلورهایی آویخته خود نمایی میکنند) . از دیگر سوی بلور در نقاشیهای او ارتباط مستقیم با نور دارد، بلور همواره نور را میشکند، تکثیر میکند و به همه جا میتاباند.
دیوارها در نقاشیهای ایران درودی، بلوری اند. انگار ماهیت حصارگونه و تحدید کننده خود را از دست داده اند، هم هستند، هم نیستند. هم دیوارند، هم ستاریت و حجاب گونگی ندارند. نور را از خود عبور میدهند و پشتشان پیداست. گویی حصارهایی که تاریخ چند صد ساله گذشته، گرد ارزشهای معنوی این قوم را گرفته، به قلم موی معجزت این اعتبار نقاشی ایرانی، رنگ و رو باخته اند و حالاپشتشان پیداست. این دیوارها نمیتوانند شهر را، مردمش را و یادگارهای گذشته را پنهان کنند. هم هستند برای محافظت، هم نیستند برای پنهان کردن. («آبشار نور»، «تلاش… »، «طغیان کویر» و…) بلور گاهی در نقاشیهای او انجماد است. او خود در جایی میگوید: «هرگاه که میخواهند چیزی را حفظ کنند، آن را منجمد میکنند. در نقاشیهایم تخت جمشید یخ میبندد تا برای آیندگان بماند.» بله، تخت جمشید در نقاشیهای او یخ زده است تا از گزند روزگار به دور بماند و بماند. (تابلوی «خواب کوروش» را ببینید) .
شگفتا که تخت جمشید در آثار او به دو شکل تصویر شده، یا آتش گرفته (نقبی به گذشتههای دور یا شاید تمثیلی به بی مهری حوادث تاریخی روز) یا یخ زده (تمنایی برای حفظ و بقاء) . یکی دیگر از عناصر پر حضور نقاشیهای او گلهای زیبا و ظریف است که عموماً معلقند. نمیدانی اینها از کجا سر برآورده اند و ریشه در کجا دارند. تنها میدانی از جایی میان این جهان و آن جهان شکفته اند و با رنگهای اثیری و شادابی ذاتی شان مخاطب را مجذوب خود میکنند. این گلها «این جهانی» نیستند، شاید نتوانی نمونه یی از آن را در طبیعت جست وجو کنی و نامیبرای آن برگزینی، اما آنقدر واقعی اند که میتوانی لطافتشان را احساس کنی. رنگهای بسیار خاصی که در آفرینش آنها به کار رفته و شبنمهایی که همواره روی آنها حضور دارند، طراوتشان را گوشزد میکند. خاصّه زمانی که این گلها کویری را آراسته باشند که باید در اصل خشکی باشد و بی آبی و عطشِ لبهای ترک خورده، مرگ باشد و خارهای خلنده. («کرشمه خاک» یکی از این کویرهای مزین به گلهای اثیری اویند) شگفت اینکه جمع این تضادها در بسیاری از آثار ایران درّودی تا نزدیک شدن به مرز بداهت پیش میروند. نقاش آنقدر ساده و پریقین این دوگانههای جمع ناشدنی را کنار هم میآورد که درزهای پیوند آن را هم نمیتوانی پیدا کنی و لاجرم باورش میکنی.
لوتن، منتقد و شاعر بلژیکی درباره ایران درّودی میگوید: «به یقین رنجی شعله ور اما خموش، عمق اندوه او را در آثارش ابراز میدارد». او بی پرواست. گستاخ است. گاهی با قلم موی درشت روی بستری از سکوت و آرامش، آنچنان فریادی میکشد که گوش عافیت طلبی آدم را پاره میکند. او از نیروهای نافرمانی فرمان میبرد، درست همان گونه ژان کوکتو در نامه یی به او مینویسد: «ایران درودی عزیزم، … نمیدانم نقاشان جوان شما از چه نیروهایی فرمان میبرند، اما اگر از نیروهای نافرمانی فرمان ببرند من آنان را تایید میکنم و درودهایم را از صمیم قلب نثارشان میکنم».
نمایشگاههای فردی
- ۱۳۳۷ (۱۹۵۸)- «مرکز هنرهای میامی بیچ».
- ۱۳۳۷ (۱۹۵۸) – «دانشگاه کلمبیا، آمریکا».
- ۱۳۳۸ (۱۹۵۹)- «هتل هیلتون، تهران».
- ۱۳۳۸ (۱۹۵۹)- «تالار فرهنگ، تهران».
- ۱۳۳۸ (۱۹۶۱)- «انجمن ایران و آمریکا، تهران».
- ۱۳۴۰ (۱۹۶۱)- «تالار فرهنگ، ایران».
- ۱۳۴۲ (۱۹۶۳)- موزه «ایکسل»، بروکسل.
- ۱۳۴۳ (۱۹۶۴)- گالری «سنتاماریا پیزا»، میلان.
- ۱۳۴۳ (۱۹۶۴)- گالری «بورخس»، تهران.
- ۱۳۴۴ (۱۹۶۵)- «انجمن ایران و آمریکا»، تهران.
- ۱۳۴۸ (۱۹۶۹)- گالری «نگار»، تهران.
- ۱۳۴۹ (۱۹۷۰)- هتل «هیلتون»، تهران.
- ۱۳۴۹ (۱۹۷۰)- دانشگاه «صنعتی شریف»، تهران.
- ۱۳۵۱ (۱۹۷۲)- انستیتو «گوته»، تهران.
- ۱۳۵۲ (۱۹۷۳)- گالری «اسپس ۲۰۰۰» نیویورک.
- ۱۳۵۲ (۱۹۷۳)- انستیتو «گوته»، آبادان، شیراز، مشهد، اصفهان.
- ۱۳۵۲ (۱۹۷۳)- گالری «دروآن»، پاریس.
- ۱۳۵۲ (۱۹۷۳)- گالری «آرتیوم آرتیست»، ژنو.
- ۱۳۵۳ (۱۹۷۴)- گالری «۲۱»، زوریخ.
- ۱۳۵۳ (۱۹۷۴)- «شرکت ملی نفت ایران»، آبادان.
- ۱۳۵۳ (۱۹۷۴)- دانشگاه «فردوسی» مشهد.
- ۱۳۵۴ (۱۹۷۵)- گالری «دروّدی»، تهران.
- ۱۳۵۴ (۱۹۷۵)- گالری «دروآن»، توکیو.
- ۱۳۵۴ (۱۹۷۵)- گالری «لاگالریا»، مکزیکوسیتی.
- ۱۳۵۵ (۱۹۷۶)- گالری «اریتاژ»، تورنتو.
- ۱۳۵۵ (۱۹۷۶)- موزه «هنرهای زیبا»، مکزیکوسیتی.
- ۱۳۵۵ (۱۹۷۶)- دانشگاه «فردوسی» مشهد.
- ۱۳۵۵ (۱۹۷۶)- دانشگاه اصفهان.
- ۱۳۵۵ (۱۹۷۶)- «شرکت ملی نفت ایران»، آبادان.
- ۱۳۵۵ (۱۹۷۶)- «تلویزیون ملی ایران»، شیراز.
- ۱۳۵۵ (۱۹۷۶)- گالری «الکساندر»، تهران.
- ۱۳۵۷ (۱۹۷۸)- «باشگاه نخستوزیری» تهران.
- ۱۳۵۷ (۱۹۷۸)- هتل «اینترکنتینتال»، ژنو.
- ۱۳۶۱ (۱۹۸۲)- گالری «موت»، ژنو.
- ۱۳۶۶ (۱۹۸۷)- گالری «بایول»، پاریس.
- ۱۳۶۷ (۱۹۸۸)- سالن «رولان گاروس»، «پاله دوشایو»، پاریس.
- ۱۳۶۷ (۱۹۸۸)- استودیو «کیو»، نیوجرسی.
- ۱۳۶۷ (۱۹۸۸)- گالری «آرت دکور»، واشینگتن دی.سی.
- ۱۳۶۸ (۱۹۸۹)- «فرست کردیت بانک»، لوس آنجلس.
- ۱۳۷۰ (۱۹۹۱)- مرکز فرهنگی «M.O.R.C. A» پاریس.
- ۱۳۷۰ (۱۹۹۱)- «بنیاد فرهنگی ایران»، دوسلدورف.
- ۱۳۷۱ (۱۹۹۲)- «مجموعه فرهنگی آزادی»، تهران.
- ۱۳۷۱ (۱۹۹۲)- گالری «سپهری»، تهران.
- ۱۳۷۳ (۱۹۹۴)- گالری «۵۴» نیویورک.
- ۱۳۷۳ (۱۹۹۴)- «سازمان ملل»، نیویورک.
- ۱۳۷۴ (۱۹۹۵)- نگارخانه «برگ»، تهران.
- ۱۳۷۸ (۱۹۹۹) – گالری «حوریان» سانفرانسیسکو.
- ۱۳۷۸ (۱۹۹۹)- دانشگاه «ویرجنیاتک» ویرجنیا، آمریکا.
- ۱۳۷۸ (۱۹۹۹)- دانشگاه «U.C.L.A.» لسآنجلس.
- ۱۳۸۱ (۲۰۰۲)- «خانه هنرمندان»، تهران.
- ۱۳۸۱ (۲۰۰۲)- موزه «هنرهای معاصر»، اصفهان.
- ۱۳۸۲ (۲۰۰۳)- گالری «پگاه»، کرمان.
- ۱۳۸۷ (۲۰۰۸)- موزه «هنرهای معاصر»، تهران.
- ۱۳۸۷ (۲۰۰۸)- گالری «شیرین»، تهران.
- ۱۳۹۲ (۲۰۱۳)- «خانه هنرمندان»، تهران.
- ۱۳۹۲ (۲۰۱۳)- موزه «هنرهای معاصر» تهران، رونمایی از چاپ پانزدهم کتاب «در فاصله دو نقطه… !» همراه با نمایش آثار ایران درّودی متعلق به گنجینه موزه.