اشاره: در پنج قسمت گذشته از این سلسله مقالات و اشعار، مطالب فوق العاده و روایتهای آموزنده از احوال خطیب متفکر و مصلح، مرحوم استاد راشد را به نثر و نظم خواندیم. بخش مهمی به قلم و سرایش خطیب حکیم جناب راشد بوده و مابقی اثر طبع برادرزاده راشد که او نیز به رحمت خدا رفته و درگذشته است. برای همۀ این خاندان فضل و علم، از پدر فاضل و متقی استاد راشد و برادرزاده و دخت فقید ایشان از درگاه ایزد یگانه طلب رحمت و آرامش داریم و تنها بر این نکته تاکید می ورزیم که این مطالب حسب حال و نقد اوضاع و عبرتهای زندگانی یکی از اعاظم خطبا و حکمای معاصر ماست که با خواندن آن می توان آگاهی و اندرز بر حقایق یافت و عبرت از بلایا و خطایای طریق و طریقت گرفت. در بخش پیشین که با شعری به مطلع «در اروپا افق عالی انسان دیدم…» به چاپ رسیده بود، زمان و مکان سرودن شعر در آخر اشعار ازقلم افتاده بود که عبارت است از: «شهریور ۱۳۴۴شمسی، شهر ژنو». و نیز در بخشی از یادداشتهای مرحوم راشد که در پاراگراف آخر ستون اول مطلب منتشر شده بود، عبارت «از هفته دوشنبه بود…» اشتباهاً به صورت «از هفته دوشب بود…» چاپ شده است که بدین وسیله اصلاح می شود. اینک بخش دیگر از این مطالب را می خوانیم که دربردارنده جزئیات مالی و کیفیات رفتار و کار، و دشواریهای زندگانی استاد حسینعلی راشد است. پیوست فرهنگی
***
وکالت: دوره هفدهم، علت استعفا. مرحوم راشد در دوره هفدهم مجلس شورای ملّی با رأی مردم تهران نفر اول شد و به مجلس رفت. پس از مدتی استعفا داد. هرکس در باب استعفای او دلیلی آورده است. بعضی هم گفتهاند راشد روزی پشت تریبون مجلس نطق میکرد، در آغاز بسمالله گفت و در اثنای سخنرانی به آیات و روایات معتبر استناد میکرد. مرحوم میراشرافی با لحن نامناسب و متلک مانند، گفت اینجا مسجد نیست! و مرحوم راشد گفت راست میگویی، مسجد کجا و این مجلس کجا؟! و پس از چندی استعفا داد و رفت. شاید علل دیگری هم در کار بوده است.
ـ تحقیقات و نوشتههای راشد عبارت است از کتاب «دو فیلسوف شرق و غرب»، «اسلام و قرآن»، «فلسفه عزاداری سیدالشهدا»، «تفسیر قرآن سوره بقره»، یادداشتهایی در شرح احوال پدرش مرحوم حاج آخوند ملا عباس تربتی ( این یادداشتها در سالهای ۶۹ و ۷۰ با همّت سیدمحمود دعایی و مقدمهای مبسوط به قلم جلال رفیع توسط «انتشارات روزنامه اطلاعات» منتشر شد که تاکنون بیش از پنجاه بار چاپ شده است. نام کتاب را جلال رفیع «فضیلتهای فراموش شده» گذاشت و فهرست اعلام را کریم زمانی شارح مثنوی معنوی تیمّناً ترتیب داد )، سخنرانیهای خارج از کشورش نیز در جامعالازهر (دانشگاه معروف مصر) بوده است و همچنین در عراق در فوت مرحوم آیتالله حاج آقا حسین قمی (در نجف).
بهخاطر دارم که آیتالله بروجردی لطف و مرحمت خاصی به مرحوم راشد داشتند و چندین بار از ایشان تقاضا کردند که نماینده ایشان در آلمان باشند برای تبلیغ اسلام و چون آقای راشد به واسطه کسالت اظهار داشتند که شاید نتوانند این مسئولیت را به خوبی انجام دهند، آیتالله بروجردی از ایشان خواستند هرکس را شایسته این کار میدانند معرفی کنند. و مرحوم راشد شاگرد ممتاز خود مرحوم «دکتر بهشتی» را برای اینکار به آقای بروجردی معرفی کردند.
و اینک یادداشتی کوتاه از مرحوم راشد که در تاریخ بیستم اسفند ۱۳۳۲ نوشته شده است:
«ای که بعد از مرگ نامم میبری مرا ملامت مکن. شرایط زندگی اجتماعی مانند رشته کوههای ممتد و ریشهدار است و یک فرد کوچکتر از آن است که بتواند آنها را از میان بردارد. با این حال اگر درّه و شکافی یافت و کوشش کرد که در پیچ و خم سنگلاخها، از کناره پرتگاهها رو به بالا حرکت کند و کوره راهی به ماورای قلّهها ایجاد کند، کار کمی نکرده است. آیا میدانی هنگام حرکت در این راه باریک و سربالا چه نفسها زده و چه عرقها ریخته و چقدر چشمش سیاهی رفته است؟ آیا میدانی کسانی که ناظر حرکت او بودهاند، چه نعرهها کشیده و سنگها پراندهاند که او را به درّه پرت کنند؟ آنکه در یک محیط اجتماعی نرم و هموار صد ساله عمر میکند، در این گونه محیط به زحمت به پنجاه سال خواهد رسید. پس مرا ملامت مکن».
در پایان، نخست قصیدهای را میآوریم که سروده مرحوم راشد تربتی است و در تیرماه ۱۳۴۹ در مجلّه ادبی «یغما» و سپس در سال ۱۳۷۳ شمسی در کتاب «صد سال شعر خراسان» تألیف شادروان علیاکبر گلشن آزادی و به کوشش احمد کمالپور (کمال) توسط مرکز آفرینشهای هنری آستان قدس رضوی، همراه با مقدمهای در معرفی راشد چاپ شده است، و پس از آن سه سرودهی دیگر را میآوریم که در میان یادداشتهای مرحوم راشد یافت شده و به قطعیت نمیدانیم که سروده خود ایشان است یا شاعر دیگری، اما قرائن از جمله سبک شعر و مضمون آنها نشان میدهد که احتمالاً سروده مرحوم راشد باشد:
راشد تربتی
در کتاب «صد سال شعر خراسان»، تألیف علی اکبر گلشن آزادی و به کوشش احمد کمالپور(کمال) چنین آمده است:
واعظ و خطیب دانشمند معاصر «حسینعلی راشد» فرزند «آخوند ملاعباس تربتی» که از مردمان متدین و شریف و فقیه خراسان بود و با تمام موقعیت و قبولی که در نزد همه داشت با دسترنج خود، یعنی از زراعتی که خود میکاشت و برمیداشت، زندگی میکرد و بوجوه شرعیه که بوی میدادند اعتنا نداشت.
«راشد» در تربت حیدریه متولد و در مدارس قدیمه تحصیل علوم عالیه ادبی و عربی کرده سپس از خراسان به طهران رفته ساکن گردید و به افاضت عموم با تدریس و مواعظ و حکم پرداخت و سالهاست که هر شب جمعه به وسیله فرستنده رادیو ایران بیانات عالیه و مواعظ خواد را به سمع شنوندگان فارسیدان در ایران و سایر کشورهای اسلامی میرساند و از دانشمندان محترم و محبوب همه صنوف و طبقات و از مفاخر تاریخی است و در دوره پانزدهم مجلس شورایملی از طرف تمام طبقات و احزاب چپ و راست و مردم متدین و متجدد تهران به وکالت پایتخت انتخاب گردید و پس از حضور در دو سه جلسه، چون وضع را خلاف شئون خویش دید دیگر به مجلس شوری حاضر نشده از وکالت استعفا داده، ولی کماکان به افاضه و سخنپراکنیهای سودمند و مواعظ عالیه خویش ادامه میدهد و یک قسمت از مواعظ ایشان مستقلاً چاپ شده است.
استاد «راشد» همانا در اوایل مشروطیت متولد گردیده و یکی از چشمان ایشان بر اثر کثرت مطالعه مؤف گردیده و از میان رفته است و با آنکه گاهی شعری میسراید تا اخیراً کسی از سخنسرائی ایشان آگاه نبود. در شماره تیرماه ۱۳۴۹ مجله ادبی «یغما» قصیدهئی از استاد مشاهده گردید که اینک نقل میشود و چه خوب سروده است:
باران، سیل، آفتاب
برشد ابری تیره بر کوه و خروشیدن گرفت
وز درون تیرهاش برقی درخشیدن گرفت
گوئیا دیوی ز زخم تازیانهی آتشین
در غریو آمد کزان کهسار لرزیدن گرفت
یا که زاد اهریمنی طفلی ز آتش و ز مخاض
نعره زد آن سان که هر دل زان هراسیدن گرفت
سرنگون شد ناگهان دریائی از بالا بزیر
وز بر که سنگها ز امواج غلتیدن گرفت
سیل چونان اژدهائی خشمگین کف بر دهان
بر زمین جاری شد و هر سوی پیچیدن گرفت
در ره خود هر چه از جاندار و بیجان یافت برد
دوزخآسا هر که رو میکرد بلعیدن گرفت
باد پیچان گشت و باران و تگرگ بیحساب
بر در و دیوارها بیباک کوبیدن گرفت
باد و باران، رعد و برق، آمیخت با هم در فضا
هم درخت و شاخ زان آهنگ رقصیدن گرفت
کویها پر آب گردید و گذرها بسته شد
چرخ بر بیچارگی خلق خندیدن گرفت
قطعه ابری و رگباری و سیلابی چنین
دست و پای جمله را بربست و کوچیدن گرفت
شد هوا صاف، آسمان آبی و خورشید آشکار
آفتاب عالم آرا باز تابیدن گرفت
آبها را هم زمین کم کم بکام اندر کشید
زان بدامان و برش بس سبزه روئیدن گرفت
***
گه چنین و گه چنان، این است اوضاع جهان
از ازل گردون بر این منوال چرخیدن گرفت
از درشتی نرمی و از قهر لطف آمد پدید
چشمه حیوان ز سنگ خاره جوشیدن گرفت
پس خوشا آن کس که در سختی و غم خود را نباخت
بر امید روز بهتر، باز کوشیدن گرفت
در زمستان برد هجران را بپایان و بهار
بار دیگر همچو سروناز بالیدن گرفت
سست دل هرگز نگشت ار مشکلی آمد به پیش
آنکه را دل سست شد مر پای لغزیدن گرفت
گر که ناهموار و گر هموار او پیمود راه
ماند پابرجای و زان رو حق پائیدن گرفت
(این ابیات روز جمعه ۲۶ آبان ۱۳۴۶ گفته شد)