این مرد صاحب بلندترین صدای عرفان در تاریخ ایران و اسلام است مولانا یک روانشناس یا روانپزشک شگفتانگیز دینی، یک جامعهشناس یا مردمشناس حیرتآور مذهبی، یک متفکّر ژرفنگر بیبدیل اسلامی و عرفانی یا (به تعبیر دکتر شفیعی کدکنی) بلندترین صدای عرفان درتاریخ اسلام و ایران بوده است.
جلال رفیع در یادداشتی در ضمیمه فرهنگی امروز روزنامه اطلاعات نوشت: چندی است که ترجمۀ گزیدهای از اشعار مولانا را در کشورهای غربی از جمله در آمریکا منتشر کردهاند و گزارش دادهاند که با استقبال نسبتاً گستردهای نه فقط در جمع ایرانیان بلکه در میان آمریکاییان مواجه شده است.
انتشار افکار مولوی در جهان امروز و استقبال غریبان، البته به جای خودش مثبت و مایه مباهات است، ولی معلوم نیست تصویری که از مولانا و اندیشههای او در ذهن خوانندگان و شنوندگان اروپایی و آمریکایی شکل میگیرد، همان است که واقعیت داشته یا چهرۀ دیگری به این نام معرفی میشود؟
میگویند حتی «مدونا!» هم به «مولانا» پیوسته و ترجمۀ گزیدهای از سرودههای جلالالدین محمد را با ساز و آواز آمریکایاش تقدیم بشریت کرده است. خدا میداند که این گزیده چیست؟ حقیقتاً گزیده است یا چیز دیگری است؟! مبادا روان مولانا را با این کار خویش گزیده باشند.
هماکنون بسیاری از اروپاییان و آمریکائیانی که با نام مولوی آشنایی پیدا کردهاند، او را «رومی» میخوانند و شاید اصلاً رومی میدانند. شاید آنانکه چندان اهل تحقیق نیستند و بتهای جدید رسانهای را میپرستند، چنین میپندارند که مولانا شهروند امپراتوری باستانی رمغربی یا شرقی بوده است!
حتی کسان دیگری هم که کشتیشان در ساحل تحقیق لنگر انداخته، ممکن است مولانا را از این حیث که در آسیای صغیر و شهر قونیه و تقریباً در همسایگی یونان میزیسته و سابقاً این منطقه از متصرّفات امپراتوری رمشرقی(بیزانس) بوده و حتی استانبول کنونی نیز روزگاری به عنوان پایتخت همین امپراتوری و به نام کنستانتین (قسطنطنیه) شناخته میشده، اساساً محصول و مولود فرهنگ و تمدن یونان و رم معرفی کنند.
منتهی محصول و مولودی که در ملتقا و تقاطع غرب و شرق، تحت تأثیر فرهنگ و تمدّن اسلامی هم بوده است. چنین غریبانی احتمالاً زبان حال شان خطاب به شرقیان این است که:«چون شمایید و چون میخواهیم شما مشتری ما باشید، این مقدار چانهزنی و تخفیف را پذیرفتیم، دیگر به نرخ کمتر از این نمیدهیم و بیشتر از این هم تخفیف نمیدهیم، ضرر میکند! ضمناً خودتان هم میگویید ملای روم. حالا ما ممکن است ملّای یونان را نیز به آن اضافه کنیم. مگر محصول کار ما اشکالی یا آشغالی دارد که نمیپذیرید؟…»
البته اگر این «نسبت» که اشاره شد معکوس شود، علیالقاعده شرقیان با آن مخالفت نخواهند کرد. یعنی مولانا محصول و مولود فرهنگ و تمدّن اسلامی شرقی ایرانی است؛ اما البته مثل همۀ محصولها و مولودها میتواند متأثر از فرهنگ و تمدّن ملتهای دیگر و سرزمینهای دیگر، ازجمله یونان و رم هم باشد. فرهنگها و تمدّنها در تمام جهان و در طول تاریخ، همگیشان در یکدیگر و بر یکدیگر تأثیر گذاشتهاند. کم و بیش و کم و کیف و تقدم و تأخرش بحث دیگر و بخش دیگری است.
غربیان (مثل خود ما شرقیان!) در مواجهه با مفاخر فرهنگ و تمدّن شرقی، اسلامی، ایرانی، عربی، ترکی، افغانی و دیگر ملتهای مشرقزمین، دو گونه گزارشگری کردهاند.
برخی کوشیدهاند که واژهها و جملهها و نظریهها و رخدادهای ثبت و ضبط شده در کتابهای این قبیل دانشمندان را با توجه به بستر و فضا و هوای رشد و نموّش و با توجه به فرهنگ و تمدّنی که هم غالب و هم قالب بوده است؛ یعنی در ذیل و ظلّ نظام فکری، فلسفی، تربیتی، اجتماعی حاکم بر زمان و مکان و به قول خودشان در پیوند با پارادایم و گفتمان و روح محیط بر محیط تفسیر کنند. برخی اما برخلاف عمل کردهاند و تفسیر را از پیوند با آنچه گفته شد، بریدهاند.
ما خودمان هم با خودمان چنین میکنیم. نمونهاش دو تابلو متفاوتی است که از زندگی عمرخیام ترسیم کردهایم. خیام در جایی دارای چهرۀ علمی و آکادمیک است و اهل رنج و تلاش و دانش است، ولی در جایی دیگر انگار جز چهرۀ یک معتاد بیکارالدّولۀ دائمالخمر افراطیِ ول شده در پای منقل و وافور (آن هم به وفور!)، چیز دیگر و چهرۀ دیگری را نشان نمیدهد.
شاید بتوان گفت که تلاشگران شهیری مانند گوته و فیتزجرالد با وجود نقش برجستهای که در بستر تبادل و تعارف فرهنگی و تمدنی در میان شرق و غرب ایفا کردهاند و به جای خود ارجمند است، آگاه و ناخودآگاه در مسیری افتادهاند که محصول کارشان خیام و حافظ را بیشتر در چهرۀ دوم، معروف و مشهور کرده است.
از اروپا که بگذریم، اکنون شاید در آمریکا نیز بعضاً با مولانا ـ خواسته و ناخواسته ـ چنین کرده باشند. خداش بیامرزاد که در این خصوص، اعتدال را به معنای تحقیقِ جامع و همهجانبهاش در پیش گرفته باشد.
شاید بشود مرحوم خانم«ماری شیمل»را در آلمان، مولویشناس و مولویپژوهی از این سنخ دانست. و شاید بتوان«پیتر بورک»را که در تابستان سال ۱۳۷۰ شمسی«نمایش ملاقات شمستبریزی و مولانا» با کارگردانی و هدایت وی در فرانسه به صحنه آورده شده بود و نگارنده نیز همان ایام در جمعی دو سه نفره با او دیدار و گفتگو کرد؛ به عنوان نمونهای نسبتاً موفق در همین راستا معرفی کرد.
در مورد حافظ و خصوصاً خیام نمیتوان گفت که هر جا سخن از باده و می به میان آوردهاند، حتماً و حکماً به عرش و عرفان و عشق و آسمان نظر داشتهاند و به زمین و اهل زمین و نوشابههای زمینیشان هیچ نظری نداشتهاند.
اما مفسران مولانا تقریباً بر این معنا در زندگی او متفق شدهاند که گرچه بلندنظریهای عارفانه و عاشقانهاش مثل دیگر عارفان سترگ، فراتر از حرف و حدیثهای مقدسمآبانِ ظاهربین بوده و او هم مثل دیگر عارفان بزرگ، مستی قدرت و ثروت و حرص و حسد و ریا و خودپرستی و نفسانیّت را بدترین و خطرناکترین نوع مستی و بدمستی میدانسته است، اما به هرحال در رفتار شخصی خودش چنان نبوده است که امروز احتمالاً بتوان او را در آمریکا یا اروپا سردستۀ کابارهنشینها و کازینوپرستهای افراطی و زنباره و قمارباز و دائمالخمری پنداشت که خود عقلای اهل علم هم در جوامع آمریکایی و اروپایی، از آنان تبرّی میجویند.
مولانا یک روانشناس یا روانپزشک شگفتانگیز دینی، یک جامعهشناس یا مردمشناس حیرتآور مذهبی، یک متفکّر ژرفنگر بیبدیل اسلامی و عرفانی یا (به تعبیر دکتر شفیعی کدکنی) بلندترین صدای عرفان درتاریخ اسلام و ایران بوده است.