میراث ملاح، یک سازمان غیردولتی محیطزیستی بود که در استانهای مختلف شعبه داشت و با افراد زیادی که به طور مستقیم و غیرمستقیم با آن جمعیت در ارتباط بودند، بخش مهمی از جنبش محیط زیست کشور را شکل داد. مهلقا ملاح، نامی است که در تاریخ محیطزیست ایران ماندگار شد.
فرهاد امینی در ضمیمه جامعه امروز روزنامه اطلاعات نوشت: رستوران لوکس طلایی برای من یک نشانه بود، نشانهای که با آن در تهران خانه مهلقا ملاح را پیدا میکردم. رستوران در شرق خیابان ولیعصر بود و در جنوب آن کوچهای قرار داشت که در آن پس از طی مسافتی به راست میپیچیدیم و به ساختمانی میرسیدیم با معماری دلنشین و تفکربرانگیز که نگاه را به خود جلب میکرد.
خانه خانم ملاح آنجا بود. چند پله میخورد تا برسد به درِ ورودی. وارد ساختمان که میشدی یک فضای باز وسیع بود با یک حوض کوچک چهارگوش آبیرنگ در وسط آن. ترکیب رنگ آبی و صدای فواره روح طبیعت را در ساختمان میدمید. سمت راست این فضا یک درِ چوبی میدیدی که خیلی وقتها باز بود و آماده استقبال گرم از دوستان و مهمانانی که به دیدن خانم ملاح میآمدند. آن سالهایی که سرحالتر بود خودش به استقبال میآمد و در سالهای آخر که نیاز به ویلچر داشت، این کار را دوستان، بستگان یا پرستارش انجام میدادند.
اول وارد یک ورودی کوچک میشدی که فضای بیرون و درون خانه را جدا میکرد، کفشها را در میآوردی و به داخل دعوت میشدی و روی مبلهای ساده و راحت مینشستی. در نشیمن، یک سمت دیوارهای آجری بود که روی آن رنگ سفید زده بودند و بقیه دیوارها معمولی بود با رنگ روشن.
فضای نشیمن با در و پنجرهای بزرگ از چوب و شیشه به تراس میخورد و بعد با چند پله پایین میرفت و به حیاط میرسید. آشپزخانه اُپن بود و متصل به ناهارخوری. در ناهارخوری یک میز چوبی بود با شش صندلی که دور آن مهمانان با گشادهرویی به صرف غذا دعوت میشدند و من هم چند بار بر سر این خوان مصفا افتخار همنشینی با میزبان را داشتم.
ترکیب چوب و آجر و گیاهان سبز، فضای زیبا و آرامبخشی را به وجود آورده بود که حس و حالش با خود ملاح و دیگرانی که در خانه بودند تکمیل میشد و فضایی پر از انرژی مثبت ایجاد میکرد که در آن میلی به ترک خانه نبود، مگر با ملاحظه سن و سال و وضعیت جسمی میزبان.
خانم ملاح میآمد پیش مهمانان مینشست و سر حرف باز میشد. اگر از مهمانان همیشگی نبودی و دیر به دیر سر میزدی مدتی زمان میبرد تا توضیح بدهی و یادش بیاید که تو که بودی و از کجا همدیگر را میشناسید.
گاهی هم افرادی که هرگز ندیده بودشان به دیدنش میآمدند از راههای دور و نزدیک، دوستداران محیط زیست، استادان دانشگاه، دانشجویان و حتی مسئولان. گاهی هم به طور تصادفی آشنایان و فعالان را در خانه ملاح ملاقات میکردی.
این سالهای آخر من همیشه باید توضیح میدادم که از پیام سبز هستم، اصفهان و او بلافاصله احوال آقای دکتر نصیری را میپرسید! نام دکتر بصیری در ذهنش نصیری ثبت شده بود و من هم بعد از یکی دو بار یادآوری، اصراری بر اصلاح نام نداشتم و ترجیح میدادم راحت باشد.
مهلقا ملاح را اولین بار در دربند، در یک برنامه پاکسازی کوهستان دیدم. از اوایل دهه ۷۰ خورشیدی، تشکلهای محیطزیستی تازه شروع به شکلگیری کرده بودند. من سال ۱۳۷۵ برای ادامه تحصیل به تهران رفته بودم و در آن زمان سه تشکل غیردولتی محیطزیستیِ مطرح در تهران فعال بود. در برنامه پاکسازی با تعدادی از فعالان محیطزیست از جمله خانم ملاح آشنا شدم که از خود برنامه خیلی مهمتر بود. جزییات را به یاد ندارم ولی عشق و ایمان مهلقا ملاح به حفظ محیطزیست در خاطرم هست.
اهمیت محیطزیست و جلوگیری از آلودگی آن را با جملاتی ساده برای مردم توضیح میداد و از آنها میخواست که رفتار خود نسبت به طبیعت و محیطزیست را اصلاح کنند.
خوب یادم هست که مخالف استفاده از دستمال کاغذی بود و تعدادی دستمال پارچهای درست کرده بود و به افراد میداد تا مثل قدیمها از آن استفاده کنند و البته بر شستشو و نظافت آنها هم تأکید داشت؛ در واقع ترویج عملی انجام میداد. هنوز یکی از دستمالهای پارچهایاش را دارم.
خانم دکتر ملاح، بنیانگذار و مدیر جمعیت زنان مبارزه با آلودگی محیطزیست بود و در اکثر رویدادهای محیطزیستی مهمی که تشکلها برگزار میکردند حضور داشت.
اولین بار که به خانهاش رفتم برای مصاحبهای بود که برای پایاننامهام با تشکلهای غیردولتی محیطزیستی انجام میدادم. آن موقع آقای ابوالحسنی، شوهر خانم ملاح هم در قید حیات بود، یک مرد دوستداشتنیِ خوشمشرب و مهماننواز مانند همسرش. آن روز آقای ابوالحسنی کارهایش درباره بازیافت زباله در حیاط خانه را به من نشان داد.
زبالههای تجزیهپذیر و بازیافتی را به کمپوست تبدیل میکردند. یک دستگاه ساده و کوچک تولید کمپوست در حیاط بود که یک زوجِ مهندس ساخته و به آنها هدیه کرده بودند. دستگاه شامل یک مخزن استوانهای کوچک فلزی با یک دریچه برای ریختن زباله و بیرون آوردن کمپوست بود با یک شیر تخلیه گاز تولید شده در فرآیند. مخزن روی دو پایه نصب شده و به مخزن دستهای متصل بود برای چرخاندن آن و ایجاد شرایط مناسبِ تولید کمپوست.
کمپوستهای تولیدشده را نشانم داد ولی میگفت روش بهتر تولید کمپوست، روش دفن است. در گوشهای از باغچه یک گودال مستطیلشکل درست کرده بود و لایهای از زباله در آن میریخت و بعد از رسیدن به حجم لازم، لایهای خاک اضافه میکرد و با پاشیدن آب، رطوبت آن را تأمین و حفظ میکرد. به این ترتیب در آخر کار، چالهای از کمپوست داشتند که برای همان باغچه و گلدانها استفاده میشد. اصولا تلاش میکردند زبالهای تولید نکنند.
بعدها با درگذشت آقای ابوالحسنی، فعالیت کمپوستسازی هم تعطیل شده بود.
خانه ملاح به معنای واقعی یک خانه سبز بود. یک اتاقِ آن، دفتر جمعیت زنان بود و پراز جزوههای آموزشی که این جمعیت در طی سالها تهیه و تکثیر کرده بود و همینطور کتابهای محیطزیستی. بعضی نشریات هم زیر تخت نگهداری میشد. چارهای نبود، کمبود فضا تقریبا درد مشترک همه تشکلهای محیط زیستی است. یک آلبوم هم بود که بریدههای روزنامه و مجلات مربوط به اخبار و فعالیتهای جمعیت در آن نگهداری میشد.
هرچه باشد خانم ملاح علاوه بر دکترای علوم اجتماعی از دانشگاه سوربن، در فرانسه دوره کتابداری هم دیده و بیشتر عمر کاریاش را در کتابخانههای دانشگاه تهران کار کرده بود، پس جدیتش در ایجاد آرشیو و ارائه مطالب به مخاطبان، طبیعی بود.
آدرس و تلفن دفتر جمعیت هم در نشریات و سایت همان خانه خانم ملاح اعلام شده بود. افراد زیادی به این خانه آمد و شد کردند، اطلاعات گرفتند، مشورت کردند و کار و ایدههایشان را معرفی کردند.
دامنه زمانی خاطراتی که خانم ملاح برایم تعریف میکرد وسیع است، از تولدش تا زمان کار در دانشگاه و بعدها کارهایی که جمعیت زنان انجام داده بود. از کودکی میگفت، از روزهایی که راهِ رفتن به شمال از جاده خاکی و از دل جنگل بود. تعریف میکرد که در آن جاده، طبیعت چقدر زنده و غنی بود و از قرقاولهایی که کنار جاده دیده بود میگفت و غمگین بود از طبیعتی که خیلی افت کرده و دیگر مثل گذشته نبود.
از زمانی که خیلی کوچک بود تعریف میکرد، میگفت: یادم هست یک روز که میخواستیم با مادرم بیرون برویم او درحالی که دکمههای لباسم را میبست گفت مادر ما باید حقمان را از مردها بگیریم. در واقع، فضای فکری او از کودکی شکل داده شده بود.
بعدها فهمیدم مادرش، خدیجه افضل وزیری یکی از زنان فرهیخته و پیشرو در دفاع از حقوق زنان بوده که او نیز خود، این ویژگی را مدیون مادرش بیبیخانم استرآبادی- یکی دیگر از چهرههای پیشرو و فرهیخته- بوده و در واقع این، سنتی خانوادگی بود. با وجود این، هیچوقت ندیدم تأکید و اصرار زیادی بر جنسیت داشته باشد یا خود را فمینیست بداند. به نظرم بیشتر به برابری زن و مرد و زیست و نقشپذیری دوشادوش آنها در جامعه باور داشت.
یکبار در حال خداحافظی چشمم به یک عکس قدیمی در خانهاش افتاد که انگار از استاد علینقی وزیری بود و او نسبت خانوادگیشان را با ایشان توضیح داد. میگفت از اصفهان خاطرات خوش زیادی دارد و مدتی را آنجا زندگی کرده بودند. پدرش منصبی در شهرداری اصفهان داشته و در مدت اقامت در اصفهان در یک خانه بزرگ و قدیمی که ظاهرا مشرف به زایندهرود بوده اقامت داشتهاند.
تعریف میکرد که در جوانی- شاید ۱۸ سالگی- یکبار سوار بر دوچرخه همه اصفهان را گشته، کاری که در زمان خودش حرکتی جسورانه بوده است. مهلقا شوخ و سرزنده و بذلهگو بود و اگر حال جسمیاش خوب بود، باعث انبساط خاطر اطرافیان میشد.
یکبار تصمیم گرفتم از او مستندی بسازم. جرقه این تصمیم وقتی در ذهنم زده شد که در خیابان چهارباغ در حال پیادهروی بودم و گفتگوی دو دختر نوجوان را که از کنارم رد میشدند شنیدم و فکر کردم نسل جوان از افرادی مانند مهلقا ملاح بیخبر هستند و لازم است چنین افرادی به این نسل معرفی شود. شنیده بودم که مستندی از او ساخته شده و تلاش کردم تا آن را ببینم که آنزمان به فیلم دسترسی پیدا نکردم.
با چند نفر از افراد فعال در این زمینه صحبتهای اولیه را کردم و به دیدن ملاح رفتم تا اجازه شروع کار را بگیرم اما موافقت نکرد. آن زمان روی ویلچر مینشست و میگفت با این وضعیت نمیتوانم جلوی دوربین بیایم یا آلبوم و سوابق کارها را بیاورم و توضیح بدهم. توضیحاتم برای تمهیداتی که میشد به کار برد تا مستند با کمترین زحمت برای او پیش برود و کار به خوبی انجام شود و اصرارم بر ضرورت انجام این کار به خودش و به دخترش که آن زمان به ایران آمده بود هم راه بهجایی نبرد.
مهلقا ملاح یکی از آن دسته افرادی بود که دانشی که فراگرفته بودند، آنها را برانگیخت تا کاری برای بهبود اوضاع جامعه و کشورشان بکنند و اگرچه از اقداماتش در مقایسه با حجم عظیم مشکلات محیطزیست راضی نبود، اما در این زمینه به یکی از الگوها تبدیل شد.
میراث ملاح، یک سازمان غیردولتی محیطزیستی بود که در استانهای مختلف شعبه داشت و با افراد زیادی که به طور مستقیم و غیرمستقیم با آن جمعیت در ارتباط بودند، بخش مهمی از جنبش محیط زیست کشور را شکل داد. مهلقا ملاح، نامی است که در تاریخ محیطزیست ایران ماندگار شد.