بهمنی قاجار: در هیچ گزارشی حتی از سوی طرفداران پهلوی مثل امیرطهماسبی (که آن کتاب [تاریخ شاهنشاهی پهلوی] سراسر ستایش را راجع به رضاشاه نوشته) نیامده که احساسات و افکار عمومی مردم با انقراض سلطنت قاجاریه موافق، و مردم و طرفدار رضاخان بودهاند.
فهیمه نظری: جمعه، نهم آبان ۱۴۰۴، مصادف بود با صدمین سال پایان سلطنت قاجار؛ همان شنبهای که در سال ۱۳۰۴ خورشیدی، مجلس شورای ملی به اتفاق آرا مادهواحده «انقراض سلطنت قاجاریه و تفویض حکومت به رضاخان سردارسپه» را تصویب کرد. چهلوسه روز بعد، در یکشنبه ۲۲ آذر همان سال، مجلس مؤسسان با تغییر اصول ۳۶، ۳۷، ۳۸ و ۴۰ متمم قانون اساسی مشروطه، پایان رسمی این دودمان را اعلام و رضاشاه را به پادشاهی ایران برگزید. به این ترتیب، سلطنت قاجاریه پس از ۱۲۹ سال حکومت، رسما منقرض شد.
اکنون پس از گذشت یک قرن از آن روز، به نظر میرسد تصویر قاجاریه در ذهن عمومی چندان خوشایند نیست. در نگاه رایج، قاجارها نماد ایرانِ ازدسترفتهاند؛ پادشاهانی خوشگذران که کشور را در دوران خود عقب نگه داشتند و فرصت تاریخی ایران را بر باد دادند.
اما سرچشمه این داوری کجاست؟ برای کاوش در این پرسش، نشستی با عنوان «پادشاهان قاجار؛ برباددهندگان ایران یا قربانیان تاریخ رسمی؟» در روز دهم آبان ۱۴۰۴ در تحریریه خبرآنلاین برگزار شد. در این نشست، سه چهره برجسته حوزه تاریخ قاجار ـ داریوش رحمانیان (استاد تاریخ دانشگاه تهران)، رضا مختاری اصفهانی (سندپژوه)، و محمدعلی بهمنی قاجار (پژوهشگر تاریخ) ـ به بررسی ریشههای این برداشت عمومی پرداختند.
آنچه در ادامه میخوانید، گزارش بخش نخست این گفتوگوست؛ بخشی که بر خاستگاه نگاه منفی به قاجارها تمرکز دارد.
مختاری اصفهانی: بخش زیادی از نگاه تاریخی فعلی ذهنی است نه عینی
رضا مختاری اصفهانی: من فکر میکنم بخش زیادی از نگاه تاریخی جامعه فعلی ایران ذهنیت است، نه عینیت؛ یعنی براساس وقایعی که رخ داده نیست. این یکی از آفتهای تاریخنگاری است که دامنگیر ایران شده. نکته دیگر نگاهی است که از گذشته به ارث رسیده، و آن نگاه دوگانه خیر و شر است؛ یعنی سیاه و سفید دیدن دورههای مختلف و شخصیتهای تاریخی؛ و قاجاریه هم از این نگاه مصون نمانده است. البته افرادی هم بودهاند که نگاه منصفانه به تاریخ داشتهاند. بخشی از تاریخنگاریای که در مورد قاجاریه رخ داده است (منظورم تاریخنگاری است و نه تحقیقات تاریخی) در دوره پهلوی انجام شده؛ ولی بخشی از منابع نیز متعلق به خود دوره قاجاریه است که تاریخنگار منصف براساس این منابع میتواند به یک نگاه دقیق برسد. البته منظور از نگاه دقیق یک نگاه منصفانه است، نه اینکه کاملا قاجاریه را در حدی اعلا ببیند، یا در حالتی فرو افتاده. اصلاح این نگاه، وظیفه ذاتی تاریخنگاران، مراکز دانشگاهی و رسانهها و… است.
آفت دیگر، نگاه سیاسی به تاریخ است. براساس نگاه سیاسیای که اکنون وجود دارد؛ چون پهلوی، قاجاریه را ساقط کرده و الان در ذهن برخیها به عنوان یک آلترناتیو محسوب میشود؛ پس از این منظر پهلویها مثبت و قاجارها منفی هستند! این براساس همان نگاه دوگانهای نیز هست که در بالا یاد کردم.
نگاه شخصی من به عنوان یک پژوهشگر تاریخ به قاجاریه نگاهی خاکستری است؛ یعنی نه آن را یک سلسله کاملا منفی و نه یه سلسله کاملا مثبت میبینم. از نگاه من باید سلسلهها و حکومتها را براساس کارگزارانشان قضاوت کنیم. ما در دوره قاجاریه کارگزارانی داریم که کارنامه مثبتی دارند، همانطور که در دوره پهلوی هم چنین کارگزارانی داریم. درست است که اراده فردی که در راس قدرت بوده اهمیت داشته اما نباید از نقش کارگزارن نیز غافل شد؛ ما میدانیم در سفر اول ناصرالدینشاه قاجار به فرنگ کسی مثل میرزا حسینخان سپهسالار باعث و بانی این سفر بود. او عقیده داشت که شاه باید پیشرفت غرب را ببیند. اما در سفرهای بعدی کسی مثل میرزا علی اصغرخان امینالسلطان کارگزار است. آیا میشود کارگزاری چون میرزا علیاصغرخان امینالسلطانه را با امیرکبیر یا میرزا حسینخان سپهسالار مقایسه کرد؟! علاوه بر اینکه شخصیت خود ناصرالدینشاه نیز فراز و فرود دارد. باید این فراز و فرود را دید، نمیشود ناصرالدینشاه را یک کلیت دید و آن وقت گفت خوب است یا بد، بلکه باید جزء به جزء نگاه کرد. این شخصیت در جایی مثبت و در جایی منفی عمل کرده است.
متاسفانه نگاه تاریخی (و نه تاریخنگاری؛ چون بخشی از آنچه در فضای مجازی یا در فضای رسانه وجود دارد نگاه تاریخی است نه تاریخنگاری و پژوهش تاریخی) به این آسیب مبتلاست.
تمام گزارشهای موجود از برهه سقوط قاجاریه، نشاندهنده احساسات منفی مردم نسبت به انقراض قاجاریه و روی کار آمدن سلطنت پهلوی است.
محمدعلی بهمنی قاجار؛ نگاه ایرانیان به قاجارها در دوره خودشان منفی نبود
محمدعلی بهمنیقاجار: نگاه ایرانیان به عصر قاجار در دوره خودش؛ از توده مردم تا خواص و نخبگان، چندان منفی نبوده است؛ یعنی اتفاقا ما هیچ جنبش سیاسی – اجتماعی ریشهداری برای براندازی قاجاریه نداریم. تمام گزارشهای موجود از برهه سقوط قاجاریه، نشاندهنده احساسات منفی مردم نسبت به انقراض قاجاریه و روی کار آمدن سلطنت پهلوی است. هرگونه تظاهراتی که در آن مقطع سه چهار ساله منتهی به انقراض قاجاریه (از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ تا نهم آبان ۱۳۰۴) انجام شده، در مخالف با رضاخان و حمایت از قاجاریه بوده است. نمونه بارز آن بحث جمهوریخواهی است. در جمهوریخواهی تمرکز رضاخان بر این است که با ترغیب امرای لشکر، یکسری تظاهرات مصنوعی علیه قاجاریه سازماندهی شود. به حکایت و شهادت اسناد همه این تظاهراتها ساختگی بود؛ یعنی از تهران به ایالات مختلف تلگراف میزدند که نظامیان و کارمندان ادارات را بسیج کنید و به اجبار به تظاهرات علیه قاجاریه بیاورید؛ ولی وقتی مردم وارد صحنه شدند و فرصت پیدا کردند یعنی در فاصله ۲۸ اسفند ۱۳۰۲ تا دوم فروردین ۱۳۰۳ به خیابانها آمدند و علیه جمهوری و تغییر سلطنت تظاهرات کردند. اینکه این مخالفت را تنها به روحانیون تقلیل دهیم، درست نیست؛ چراکه شماری از مردم برای حفظ مشروطیت و نظام مشروطه از قاجاریه و سلطنت احمدشاه در مقابل رضاخانی که به عنوان یک دیکتاتور در حال ظهور بود حمایت میکردند. دوم فروردین ۱۳۰۳ مهمترین جلوه، آمدن مردم به خیابانها و نشان دادن تمایلشان به نفع سلطنت احمدشاه و علیه رضاخان و تغییر سلطنت بود.
باز در مقطعی دیگر، پس از ترور میرزاده عشقی در ۱۲ تیر ۱۳۰۳، در تشییعجنازه او ۳۰ هزار نفر از جمعیت ۱۵۰ هزار نفری آن روز تهران شرکت کردند! این افراد انزجار خودشان را از ترور عشقی که میدانستند به وسیله عمال شهربانی انجام شده نشان دادند.
در مقطع نزدیک به آبان ۱۳۰۴ که بلوای نان برپا میشود، به همین ترتیب؛ اصلا هدف از بلوای نان این بود که اعتراضهایی در پی یک قحطی ساختگی ایجاد شود و مردم علیه احمدشاه تظاهرات کنند؛ ولی میبینیم که عکس آن رخ داد تا جایی که دیگر رضاخان دیگر حتی از ایجاد یک جنبش مصنوعی برای تغییر سلطنت قاجاریه ناامید شد و تغییر سلطنت را با رازداری بسیار و پوشش تا آبان ۱۳۰۴ به تعویق انداخت و یکدفعه در عرض سه چهار روز و با یکسری تلگراف گفت انزجار عمومی وجود دارد! و بعد آمدند در مجلس به تغییر سلطنت رای دادند.
در هیچ گزارشی حتی از سوی طرفداران پهلوی مثل امیرطهماسبی (که آن کتاب [تاریخ شاهنشاهی پهلوی] سراسر ستایش را راجع به رضاشاه نوشته) نیامده که احساسات و افکار عمومی مردم با انقراض سلطنت قاجاریه موافق، و مردم و طرفدار رضاخان بودهاند؛ اما چرا اکنون اینگونه شده بحث مفصل دیگری است که در این فرصت کوتاه نمیگنجد.
اگر منظور از «بر باد دادن ایران» از دست رفتن بخشهایی چون قفقاز، فرارودان، آسیای مرکزی، نواحی جنوب شرقی بلوچستان یا قسمتی از مناطق مرزی غربی باشد، باید توجه داشت که این سرزمینها دههها پیش از برآمدن قاجاریه از چتر حاکمیت ایران خارج شده بودند.
داریوش رحمانیان: قفقاز و… دههها پیش از برآمدن قاجاریه از چتر حاکمیت ایران خارج شده بودند
داریوش رحمانیان: یکی از گرفتاریهای ما در تاریخ، وجود انبوهی از مفهومها، تعبیرها عبارتها و گزارههای یکپارچهساز، تعمیمدهنده و کلانروایت است. برای نمونه در عنوان این نشست یعنی پرسش «شاهان قاجار؛ بر باددهندگان ایران، یا قربانیان تاریخ رسمی»، ممکن است پارهای پاسخ بدهند که آری قاجاریه بر باددهندگان ایران بودند! یعنی در این پرسش که شما برای عنوان برگزیدید، گزارهای صادر شده که با واقعیت تاریخی گوناگون، چندسویه و پراکنده خود در تعارض قرار دارد. به عبارت دیگر میشود گفت که اساسا پرسشهایی از این قبیل، منطقی نیستند. یعنی اگر ما بخواهیم به گونهای روشمند، منطقی و در یک چارچوب مفهومی و نظری درست پرسشهای خود را مطرح کنیم، از این جنس نخواهند بود. زبان مورخ معمولا زبانی است، بسیار محتاط، نسبی، پر از اما، اگر، شاید، گمان میکنم، چه بسا چنین باشد، چه بسا چنان بشود گفت، من چنین میفهمم، ممکن است فهم من چنین باشد، دادهها کماند، بر پایه دادههای موجود، من میتوانم چنین بگویم و…
برگردیم به موضوع اصلی بحث. ما در پیوند با این فریب و آفت تاریخی، معمولا سوژههای تاریخی را به صورت یکپارچه میبینیم؛ فرقی نمیکند آن سوژهها اشخاص حقیقی باشند یا حقوقی، گروه و سازمان یا حزب، سلسله یا دولت.
مثلا وقتی درباره یک شخصیت تاریخی حرف میزنیم، اغلب فقط یک بُعد از او را میبینیم و آن را به کل زندگیاش تعمیم میدهیم؛ گویی انسان در طول حیاتش موجودی ثابت است. بعد هم بهسادگی میگوییم: «خائن»، «خودخواه» یا «منفعتطلب» بود؛ اما یادمان میرود که «سوژه» اصلا چیزی ثابت و یکدست نیست. خودِ من، داریوش رحمانیان، که الآن اینجا خدمت شما هستم، در همین لحظه از هستی خود، چندپارهام. انسان، چون موجودی تاریخی است، در درونش سویهها و زاویههای گوناگونی دارد؛ و مهمتر از آن، در امتداد زمان ـ یعنی در تاریخ زندگیاش ـ علایق، سلایق، باورها، احساسات و عواطفش دگرگون میشود.
در مورد قاجاریه، نیز از این دست گزارهها و تعبیرهایی که کلانروایتها را بیش از حد ساده میکنند کم نیست. نمونهای از آن همان تعبیر «عصر بیخبری» است؛ یا اینکه میگویند قاجاریه ایران را «بر باد دادند». اگر منظور از «بر باد دادن ایران» از دست رفتن بخشهایی چون قفقاز، فرارودان، آسیای مرکزی، نواحی جنوب شرقی بلوچستان یا قسمتی از مناطق مرزی غربی باشد، باید توجه داشت که این سرزمینها دههها پیش از برآمدن قاجاریه از چتر حاکمیت ایران خارج شده بودند، یا دستکم ایران هیچگاه در آن نواحی اقتدار سیاسی پایدار و مستمر نداشت.
برعکس، در واقع قاجاریان هنگام ظهور، کوشیدند توان و اقتدار از دسترفتهی ایران را ـ که بخشی از آن میراث دوره صفویه بود ـ احیا کنند. بسیاری از قلمروهایی که در دوره صفوی ضمیمه ایران بودند و بعدها در قفقاز، فرارودان، آسیای مرکزی و هرات از دست رفتند، درحقیقت از دههها پیش از عصر قاجار از دست رفته بودند؛ نه در دوران آنها.
من بارها این را گفتهام: قاجاریه مثل تیم فوتبالی است که تیم قبلی، تا دقیقه هفتادوپنج یا هشتاد در برابر حریفانِ قدرتمند بازی کرده و نه گل خورده. بعد مربیِ تاریخ، در دقیقه هشتاد، قاجاریه را وارد میدان کرده؛ آنها هم دو گل دیگر میخورند و یکی میزنند، و نتیجه میشود ده بر یک. اما ما تمام این شکست را به حساب قاجاریه مینویسیم و یادمان میرود افشاریه کجا بودند، زندیه کجا، صفویه کجا.
علاوه بر اینکه مسئله فقط سلسلهها هم نیستند؛ سخن از دگرگونیهای بزرگی است که در کل جهان رخ میداد. روسیه عهد قاجار، همان روسیه دویست یا سیصد سال قبل نبود؛ انگلیس هم همینطور، و دیگر قدرتهای اروپایی نیز. آنها پیوسته نیرومندتر میشدند: انقلاب صنعتی، انقلاب علمی، و پیشرفتهای شتابانشان مسیر تاریخ را عوض کرده بود.
در حالی که ایران، درست در جهت مخالف حرکت میکرد. وقتی قاجاریه برمیخیزد، ایران درنتیجه دههها خونریزی، جنگ، و فلاکت ناشی از درگیریهای قبایل و نیروهای رقیب، از درون فرسوده شده است. نیروی تولیدیاش را از دست داده، ساخت اجتماعیاش از هم گسسته، و یکی از تاریکترین دورههای تاریخ خود ـ از نظر اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ـ را پشت سر میگذاشت؛ از اواخر صفویه تا هنگام برآمدن قاجار.
اگر خاطرات و یادداشتهای کسانی را بخوانیم که در دوره سلطنت رضاشاه به مقامهای اجرایی رسیدند، متوجه میشویم که آنان یک نوع احساس گشایش و امکان تازه در فضای سیاسی و اجتماعی داشتند.
مختای اصفهانی: نخبگان در دوره سلطنت رضاشاه یک احساس گشایش در فضای سیاسی و اجتماعی داشتند
رضا مختاری اصفهانی: در پاسخ به نکتهای که آقای دکتر بهمنی قاجار درباره انقراض قاجاریه فرمودند، باید گفت بخش بزرگی از نخبگان جامعه ایران در آن زمان احساس میکردند که حلقه سیاسی و اجتماعی بسته است و «گردش نخبگان» در آن وجود ندارد. چنانکه ملکالشعرای بهار نیز در تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران اشاره میکند، همان چهرهها و گروهها همچنان در قدرت باقی مانده بودند.
طبقه متوسط شهری ـ که در آن زمان به آن «طبقهی سوم» میگفتند ـ باور داشت کسانی که برای مشروطه کوشش کردند، از ثمرات آن بینصیب ماندند. این نبودِ گردش نخبگان تا پایان قاجاریه ادامه یافت. اگر خاطرات و یادداشتهای کسانی را بخوانیم که در دوره سلطنت رضاشاه به مقامهای اجرایی رسیدند، متوجه میشویم که آنان یک نوع احساس گشایش و امکان تازه در فضای سیاسی و اجتماعی داشتند.
نمونه روشن آن «قانون اعزام محصلین» است. البته اعزام دانشجو به خارج از کشور از دوره عباسمیرزا و محمدشاه قاجار آغاز شد، اما در دوره پهلوی اول گسترش یافت و نظاممند شد. وقتی از تأسیس دانشگاه تهران سخن میگوییم، برخی یادآوری میکنند که پیشتر دارالفنون یا مدرسه طب وجود داشته؛ بله وجود داشته ولی تفاوت در این بود که در دوره جدید، طبقه متوسط به صورت گستردهتر فرصت آموزش، تحصیل و رشد اجتماعی پیدا کرد.
درحقیقت، هرچند مدارس جدید از عصر قاجار پدید آمدند، اما در دوره پهلوی، نوعی اراده حکومتی برای تسریع این تحولات ایجاد شد ـ اراده که نباید از نظر دور داشت.
محمدرضا شاه در کتاب ماموریت برای وطنم صریحا مینویسد: «پدرم تندروی کرد.» و تأکید میکند که میخواهد در ارزیابی قاجاریه منصف باشد. او حتی برخی از شاهان قاجار، از جمله آقامحمدخان و ناصرالدینشاه، را پادشاهانی بزرگ میداند.
بهمنی قاجار: تخریب قاجاریه در دوره رضاشاه به اوج رسید ولی محمدرضا نگاه منصفانه داشت
قاجاریه، چنانکه گاه تصور میشود، فقط قربانی تاریخ رسمی دوران پهلوی نبود؛ قربانی نوعی تاریخنگاری وارونه در کل سنت فکری ایران مدرن بود. از نیمه سده نوزدهم به بعد، فضای فرهنگی و تولیدات فکری پیرامون تاریخ ایران به گونهای شکل گرفت که قاجاریه از چند سو زیر ضرب رفت.
در خود دوران سلطنت قاجار، جریانهای بابی و ازلی به طور پیوسته علیه این سلسله محتوا تولید میکردند و روایتهایی را شکل میدادند که قاجاریه را نماد جهل، استبداد و عقبماندگی معرفی میکردند. بعدها، بهاییان نیز (مانند فیروز کاظمزاده، نویسنده کتابهایی درباره امتیازات دوره قاجار) در امتداد همان رویکرد نوشتند. از سوی دیگر، مورخان و روشنفکران چپ نیز قاجار را نماد سلطنت مطلقه و تضاد با تودهها میدانستند؛ در ذهن روشنفکری معاصر، قاجاریه بدل شد به شبحی از همه بدیها — همان تصویری که در داستان شازده احتجابِ گلشیری و فیلم فرمانآرا به مجسمهای از انحطاط تبدیل میشود.
این روند البته با پهلوی آغاز نشد، اما در دوره رضاشاه به اوج رسید. تاریخنگاری پهلوی، بهویژه در دوره تغییر سلطنت، قاجاریه را آگاهانه تخریب کرد — نه فقط در روایت، که در واقعیت فیزیکی. رضاشاه نمادهای دوره قاجاریه را باید نابود میکرد تا مشروعیت دولت جدید را بسازد. تخریب دروازههای تهرانِ قاجاری، از میان رفتن معماریها و آثار شهری، و تغییر کامل چهره پایتخت، همه در همین راستا بود. در تبریز نیز آثار قاجاری تخریب شد.
البته باید انصاف داد که در دوره محمدرضا شاه، آن دشمنی تند و سیستماتیک با قاجاریه که در دوره رضاشاه دیده میشد، وجود نداشت. خودِ محمدرضا شاه در کتاب ماموریت برای وطنم صریحا مینویسد: «پدرم تندروی کرد.» و تأکید میکند که میخواهد در ارزیابی قاجاریه منصف باشد. او حتی برخی از شاهان قاجار، از جمله آقامحمدخان و ناصرالدینشاه، را پادشاهانی بزرگ میداند و در روایت شخصیاش از تاریخ ایران، برای آنها شأن تاریخی قائل میشود.
اما همین جو قاجارستیزی بعد از انقلاب هم بوده؛ میخواهند بگویند همه پادشاهان ایران بد بودند. درست است که انقلاب اسلامی شده و نظام پادشاهی از میان رفته، اما قاجاریه را مستثنا نمیکنند و آن را نیز تخریب میکنند. در فیلمها، سریالها و کتابهای درسیِ تاریخِ دوره جمهوری اسلامی، مگر از قاجاریه تعریفی شده؟ تعریف که نشده هیچ؛ کاملا تخریب هم شده و حداقل نگاهِ منصفانه نیز در آن وجود ندارد.
الان هم جوی شکل گرفته است؛ جریان سیاسیِ پهلویگرا که حول محور رضا پهلوی و رؤیای بازگشت به سلطنت پهلوی میچرخد. این جریان، برای نشان داده چهرهای منجیگونه از پهلوی، ناچار است دورهی قاجار را تخریب کند. به همین دلیل، در رسانههایی چون من و تو، به مخاطب القا میکنند که گویا پهلوی یک پرانتز روشنایی میان دو تاریکی مطلق بوده: قبلش خرابی و سیاهی، بعدش هم همین طور.
حتی کسانی که پیشتر نگاهی مثبت و منصفانه به قاجاریه داشتند، وقتی جذب این خط پهلویگرایی شدند، خودشان هم به مخربان قاجاریه تبدیل شدند.
در تاریخنگاری این جریان، مردمِ پیش از رضاشاه را چنین تصویر میکنند: همه شپشزده، کثیف و عقبمانده. سپس با نمایش چند عکس گزینشی از کاخ گلستان، نتیجه میگیرند که قاجارها دلقک و بیمایه بودند و «همه چیزِ شما را رضاشاه درست کرد».
آقایی میآید و با اعتمادبهنفس میگوید: «ما قبل از رضاشاه حتی مهمانی بلد نبودیم، بزم نداشتیم!»
این همه مجالس و تصاویر بزم از دوره صفوی و پیشتر وجود دارد؛ در آثار منثور فارسی از بیهقی تا تاریخ جهانگشا، و در آثار منظوم از منوچهری دامغانی تا خاقانی، بزم بخش جداییناپذیر فرهنگ ایرانی است.
میگوید: «قبل از پهلوی فقط میرفتیم تو سر خودمان میزدیم»! میگوید: «چپهای ما هم قبل از پهلوی تفکر انقلابی نداشتند؛ اگر بیژن جزنی آمد، مدیون پهلوی بود!»
پرسش ای از ایشن این است کهک جای حیدرخان عمواوغلی بالاتر است یا بیژن جزنی؟ تاریخ پاسخ میدهد — قطعا حیدرخان عمواوغلی.
بنابراین طی صد سال اخیر، همه جریانها — چپها، جمهوری اسلامی، پهلویگراها — ذهنیت عمومی را نسبت به قاجاریه سیاه کردهاند. قاجارها را نقطه ضعف تاریخ خواندهاند تا روایت خودشان را نجات دهند.
فقط یک گروه منصف ماندهاند: اهل تاریخ. آنهایی که نه براساس تبلیغ، بلکه براساس سند قضاوت کردند؛ پژوهشگران، استادان، مورخان دانشگاهی. اما نگاه عمومی را نه تاریخ، که ادبیات و سینما ساخته است. این ذهنیت، محصول شازده احتجاب گلشیری است؛ و شکل مهربانترش، نگاه علی حاتمی است. امروز مردم مظفرالدینشاه را همانطور قضاوت میکنند که علی حاتمی در کمالالملک ساخت.
رضا مختاری اصفهانی: تخریب گذشته یک بیماری فرهنگی ایرانی است
رضا مختاری اصفهانی: من فقط یک نکته را درباره فرمایش آقای دکتر بهمنی قاجار اضافه میکنم: بخش مهمی از این نگاه، به فرهنگ ایرانیِ تخریبِ گذشته برمیگردد. همانطور که قاجاریه در اصفهان بخشی از آثار صفوی را نابود کرد، پهلوی نیز آثار قاجاری را از میان برد، و جمهوری اسلامی همین رفتار را با نمادهای پهلوی تکرار کرد.
این، متأسفانه یک بیماری فرهنگیِ ایرانی است؛ الگویی که در همه حکومتها دیده میشود — تخریب میراث گذشته برای اثبات مشروعیت حال.