دکتر رضایت استاد گروه فارماکولوژی دانشگاه همشهری عزیزمان را بیشتر بشناسیم

دکتر رضایت استاد گروه فارماکولوژی دانشگاه گفت: امیدوارم خداوند کارهایی که انجام داده ام را  من بپذیرد و در ادامه راهی که باقی مانده است نیز مرا یاری نماید.

من در سال  ۱۳۴۳ در خانواده ای متوسط و تقریباً مذهبی به دنیا آمدم.  بخصوص مادرم که وجه ی مذهبی شان خیلی قوی بود. اهل استان خراسان هستم. متولد شهر تربت حیدریه. پدرم نظامی  بودند و به دلیل شغل شان خیلی سفر کاری می رفتند لذا بیشتر تربیت ما را مادرم به عهده داشت. من سه برادر و دو خواهر داشتم  به نام های آقاهادی، آقاجواد و آقاجلال و دوتا خواهر به نام های زهراخانم و مائده خانم. همه سید هستیم و من فرزند اول خانواده هستم. در پنج سالگی طبق عرف آن زمان من را مکتب خانه گذاشتند. قرآن را به طور کامل در مکتب خانه آموختم و بعد از یادگیری قرآن کریم کتاب های دیگری که به نام کتاب حسینین بود را می خواندیم و آخرین کتابی که در آنجا تدریس می شد کتاب دیوان حافظ بود. چون پدر ومادرم شهرستان بودند بیشتر نزد مادربزرگم بودم. نوبت به کتاب دیوان حافظ رسید، به همراه مادربزرگ به کتاب فروشی رفتیم و دیوان حافظ را خریدیم. شعر اول و دوم را داشتم حفظ می کردم که پدر ومادرم آمدند و من را با خود برای درس خواندن بردند. در دوران دبستان چون حروف شناس و قرآن خوان خوبی شده بودم روان خوانی را هم خوب بلد بودم. یادم هست که سر کلاس اول وقتی کتاب به ما دادند، از آخر کتاب به خواندن داستان های کتاب کردم و معلم خیلی تعجب کرد. حتی کتاب کلاس ششم  را آورد  و سخت ترین داستان کتاب را که هفت خوان رستم بود توانستم بخوانم. معلمم پدر و مادرم را خواست و گفت: حیف است این بچه کلاس اول را بخواند بنابراین با کمک های مادرم بخصوص در درس ریاضی توانستم دو تا مقطع را جهشی بخوانم. دوره ی دبستان، راهنمایی را هم گذراندم که جزو شاگردان اول نیز بودم. سال اول و دوم دبیرستان را هم در شهرستان تربت حیدریه بودم و مصادف با ایام انقلاب بود و علی رغم اینکه پدرم نظامی بود در تمام تظاهرات هم شرکت می کردم. کتاب های دکتر شریعتی را می خواندم و بر آن مبنا شعر می نوشتم.

در تمام دوره ی دبیرستان سه ماه تعطیلی را کار می کردم من حتی کارگری هم کردم. دلم می خواست مستقل باشم و درآمدی داشته باشم هنوز هم در دست هایم آثار تاول های آن دوران هست و افتخار هم می کنم. به خاطر علاقه زیادی که به عکاسی داشتم در یک عکاسی مشغول به کار شدم. یک مدت کارهای حرفه ای عکاسی یاد گرفتم به گونه ای شد که بیشتر ایام به تنهایی مغازه را می چرخاندم و حقوق خوبی هم داشتم. با این که دانش آموز دبیرستانی بودم در ایام جنگ توفیق پیدا کردم دو سه بار به جبهه اعزام شوم و خاطرات زیادی از آن روزها داریم. در دانشکده ما یک کلاس درسی داریم به اسم سلاح های شیمیایی و اصرار دارم خودم درس دهم. در این کلاس من اتفاقاتی که خودم با چشم خودم از  فجایع این سلاح ها را دیدم صحبت می کنم. در نقاهتگاه شیمیایی، ناله های شب بچه های شیمیایی را دیدم که  به تعبیر من یادآور روز قیامت بود. چون از لحاظ پزشکی دردها خود را بیشتر شب ها نشان می دهند. با این که قوی ترین داروهای آرامش دهنده و خواب آور را به این افراد تزریق می کردیم، باز شب که می شد، داد آنها از آثار و عوارض گاز خردل بلند بود. لذا من  سرکلاس می گویم که من به جبهه رفتم و این ها را دیدم.

خلاصه دبیرستان را تمام کردم. شغل خوب و با درآمد مناسبی نیز داشتم. اما یک شب با خودم فکر کردم من که درسم خوب بوده من که مادرم کلی آرزوها برای من داشته. آیا آخرش باید عکاس بشوم، اگر چه در عکاسی درآمد خوبی داشتم ولی با خودم فکر کردم نه این کار من نیست. یک شعری آقای ه. ا. سایه که جز شاعران بزرگ غزل سرای ایران است دارد که می گوید:

دل من چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی

چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری

آن شب که این شعر را خواندم منقلب شدم و با خود گفتم من یک کاری انجام دهم کارستان. همان شب به مادرم گفتم که ساک من را ببند. گفت :کجا می خواهی بروی؟ گفتم می خواهم بروم مشهد کلاس کنکور شرکت کنم. صبح زود سوار اتوبوس شدم و رفتم مشهد همان روز کلاس کنکور شرکت کردم. رتبه ام در نتایج کنکور سال ۶۰ در حدی بود که به حد نصاب اغلب رشته های دکتری می رسید. اما شرایط به نحوی رقم خورد که در انتخاب رشته اول یک سال دامپزشکی خواندم بعد انتقال رشته دادم و آمدم دانشگاه علوم پزشکی مشهد و رشته داروسازی خواندم که برای من دوران سرنوشت سازی بود، اولاً با این که سال دوم و سوم دانشگاه بودم همان جا ازدواج کردم. با کسی ازدواج کردم که واقعاً دوستش داشتم و از دوران دبیرستان به این خانم مان تعلق خاطر داشتم و چون از اقوام بودند به بهانه های مختلف ایشان را میدیدم.

بالاخره پدر و مادرم را راضی کردم که بروند خواستگاری و چون خانواده ها همدیگر را می شناختند و با این که من دانشجوی سال دوم بودم با ازدواج ما موافقت کردند. اولین فرزندمان که دخترمان نسرین السادات است همزمان با پایان دوره تزم به دنیا آمد. همین جا به جوانان توصیه می کنم که زود ازدواج کنند. البته پدر  مادر من به ما خیلی کمک میکردند و امیدوارم جوانان هم به کمک پدر و مادر بتوانند زودتر تشکیل خانواده بدهند. در واقع اگر ما به بچه ی مان بگوییم ازدواج کند ولی حمایتش نکنیم که نمی شود. در دانشگاه داروسازی مشهد جو مذهبی بود و من به حضرت ثامن خیلی علاقه مند و ارادت دارم و هر وقت با مشکلی روبرو می شدم به حرم آقا رفته از ایشان مدد می جستم. البته ائمه همه برای ما عزیزند ولی به دو تا از ائمه بیشتر متوسل می شوم حضرت ثامن و به حضرت مهدی (عج) است. خوب مادرم هم اسم من را سید مهدی گذاشته است. به نظرم علاقه های مذهبی بر روی روحیه ی افراد تاثیر زیادی دارد که متاسفانه این علاقه ها امروزه کمتر شده است. در دوران دانشجویی مسئول انجمن اسلامی دانشکده داروسازی دانشگاه مشهد بودم. در جهاد دانشگاهی فعالیت داشتم. بسیاری از دوران دانشجویی را در جنگ شرکت داشتم و واقعاً با علاقه این کار را هم میکردم ولی تلاش می کردم تا خوب درس بخوانم. یکی از دلایل این که باعث شد بعدها در دانشگاه علوم پزشکی تهران مسئول ستاد امور دانشجویان ایثارگر باشم همین بود.

سال ۱۳۶۱ که آماده ی فارغ التحصیلی از رشته داروسازی بودم برای دوره ی کارورزی به تهران آمدم. البته به دلیل نوع پایان نامه ای که داشتم، مکاتبه ای از دانشگاه ایلی نویز آمریکا پذیرش گرفته بودم. تز من خیلی مورد علاقه ی آنها  بود زیرا موضوع آن مربوط به زمان جنگ بود و این که چگونه اگر به فلان عامل شیمیایی یا فیزیولوژیکی آلوده شدید درمان کنیم. به هر حال وقتی که به تهران آمدیم متوجه شدم به همت استاد دکتر مرندی و مرحوم دکتر شفیعی اولین امتحان تخصصی دکتری داروسازی قرار بود برگزار شود که دیگر کسی را به خارج نفرستند. لذا ثبت نام کردم، امتحان دادم، همان روز عصر نتایج را اعلام کردند چون خیلی امیدوار نبودم اسامی را که نگاه کردم نام خودم را ندیدم. در راه یکی از دوستان را دیدم و به من تبریک گفت. گفتم برای چه به من تبریک میگویی؟ گفت: تخصص قبول شدی. بله پنج نفر را انتخاب کرده بودند و من نفر پنجم بودم. پس از مصاحبه در دانشگاه علوم پزشکی تهران قبول شدم. همزمان به عنوان هیات علمی گروه فارموکولوژی دانشکده ی پزشکی پذیرفته شدم و به صورت مامور در دانشکده داروسازی به درس مشغول شدم. می دانید سطح دانشگاه علوم پزشکی تهران با جاهای دیگر خیلی فرق دارد همین الآن هم این فرق محسوس است، در ذهنم گفتم با این تفاوت سطح چه کنم، برگردم به مشهد، بچه ها هم هستند، مربی هم هستم ببینم چه طور می شود. اما راضی نشدم و با تلاش زیادی توانستم خودم را به سطح دیگر همکلاسی ها برسانم و در پایان دوره نمرات خوبی هم کسب کنم. تمام وقتم را درکتابخانه می گذراندم در همین گروه فارموکولوژی به ما درس می دادند. یادم هست تمام درس فارموکولوژی را صفحه به صفحه خوانده بودم،  ترم که تمام شد، دیدم که نتیجه خوبی از این تلاش گرفته ام. خانواده در مشهد بودند و من هر دو هفته می رفتم به آنها سر می زدم و بعد با کمک پدر و مادر توانستیم در خانه ی کوچکی در غرب تهران ساکن شویم. همسرم آموزش و پرورشی بود و به زحمت توانستیم انتقال ایشان به تهران را بگیریم. در کنار درس خواندن کارهایی هم می کردم. البته بسته به رشته ی تخصصی خودم، مثلاً برای بعضی پروژه ای ارایه می دادم تا یک کمکی بشود. یک حقوقی درحد ۵-۶ هزارتومان هم دانشگاه علوم پزشکی مشهد به ما می داد که خیلی کم بود اما خانم ما با ما خیلی مدارا می کرد.

در اولین امتحان بورد در رشته ی فارماکولوژی شش نفر بودیم و در حضور استاد دهپور امتحان دادیم. راستش امتحان سختی داشتیم و من توانستم در این آزمون قبول شوم که  من اولین فارغ التحصیل تخصصی دوره ی دکتری داروسازی هستم. پایان نامه ی خودم را در این گروه با استاد زرین دست گرفتم.  در جلسه ی دفاعیه ام آقای دکتر شفیعی هم خیلی از ما تعریف کرد که در بورد نفر اول شده بودم. به لطف بعضی از دوستان به مرحوم دکتر باستان حق معرفی شدم و ایشان مرا لایق دانستند و به عنوان مدیر گروه فارماکولوژی دانشکده پزشکی منصوب کردند. با اینکه در دانشگاه علوم پزشکی مشهد ابلاغم به عنوان رئیس دانشکده داروسازی مطرح بود ولی با وساطت معاون آموزشی آن موقع دانشگاه مشهد، آقای دکتر ابریشمی توانستند دانشگاه مشهد را متقاعد کنند که رشدی که در دانشگاه تهران هست هیج جایی نیست و در آنجا می توان هم به درد مملکت خورد و هم هوای دانشگاه مشهد را داشت، به لطف خدا به عنوان عضو هیئت علمی گروه فارماکولوژی دانشکده پزشکی و کمی بعد به عنوان مدیر گروه مشغول به کار شدم. و اینکه من آن دوران چه طور مدیریت کردم را باید از اساتید دیگر پرسید. من هر دو سال یکبار انتخابات برگزار می کردم ولی دوستان لطف داشتند و بدون یک نفر مخالف باز مرا انتخاب می کردند. در همان زمان دکتر باستان حق نامه ی من را به عنوان دبیر ستاد شاهد ایثارگر دانشگاه ابلاغ کردند. استاد دکتر پورمند و در دانشکده ی پزشکی نیز دکتر مرحوم جبل عاملی خیلی به من لطف می کردند. همه مرا به عنوان یک عضو فعال می دانستند و من نماینده ی رئیس دانشگاه در شورای آموزشی دانشگاه شدم.

هفت دوره مدیر گروه شدم. در شورای آموزشی دانشگاه با این که روسای دانشکده عوض شدند، دو یا سه نفر بودیم که از اولین شورای آموزشی دانشکده به جا مانده بودیم. به عنوان دبیر ستاد شاهد و ایثارگر خدا می داند به همان اندازه ای که برای بچه های فارموکولوژی تعهد خدمت احساس می کردم  برای بچه های شاهد و ایثارگر هم تعهد داشتم. آقای دکتر خسروانی در دانشکده و یک خانمی به نام خانم همتی همکارم بودند. بعدها ستاد شاهد ایثارگر قوت بیشتری گرفت. خدمت آقای دکتر ظفرقندی گزارش می دادم که اگر بخواهیم در کارها موفق شویم باید شبکه ای کار کنیم.  ما در شوراها شرکت می کردیم، برای بچه ها کلاس تقویتی می گذاشتیم و خلاصه از بین آنها دانشجویان نمره اول هم درآمد. هر یکی دو هفته به اتفاق آقای دکتر سلیمانی رئیس وقت دانشکده به خانه ی شاهد ایثارگر می رفتیم. بعدها جایی که من یک نفر هم نداشتم، ده و دوازده نفر نیرو پیدا کرده بودم، بودجه افزایش یافته بود و من صاحب حسابداری شده بودم و این یک نوع نهاد سازی برای دانشگاه شده بود. در دانشکده توانستم حیوان خانه را سر و سامان دهم. کلاس های درس را درست کردیم. به خاطر ارادتی که به پیشکسوتان دارم آمفی تئاتر گروه را پس از بازسازی به نام مرحوم دکتر گیتی بنیان گذار فارماکولوژی نوین نامگذاری کردیم. و مجسمه ی دکتر شایور را در آمفی تئاتر دکتر شایور نصب کردم که کار ساده ای نیست. همیشه به دنبال نوآوری بودم. آقای دکتر لاریجانی ما را عضو فارماکوپه گیاهان دارویی کرده بودند و من پاره وقت در مرکز همکاری های فناوری ریاست جمهوری کار می کردم. در هفته دو تا نصف روز اجازه گرفته بودم و کار می کردم. ماموریت اصلی بر اساس رشته ی تخصصی من در حوزه ی سلامت و بهداشت بود. در چندین پروژه نقش هایی داشتم حتی به کمترین مقدار از جمله شرکت داروسازی شفا فارمد. به اندازه ای که برای بچه ام زحمت کشیدم برای این پروژه هم زحمت کشیدم و وقتی که شنیدم پنی سیلین جی در این کارخانه تولید شد، سجده ی شکر به جا آوردم.

من به اتفاق آقای دکتر سرکار عضو کمیته نانوفناوری شدیم و این کمیته کم کم بزرگ شد و تبدیل شد به ستاد فناوری نانو که در حال حاضر آقای دکتر سرکار دبیر ستاد و من درکنارشان مدیر کارگروه توسعه ی نیروی انسانی هستم.  با تشکیل کمیته در ریاست جمهوری موضوع را با معاون آموزشی دانشگاه مطرح کرده و کمیته ی کوچکی تشکیل دادیم که آقای دکتر سراج عضو آن بودند و من هم کارهای اجرایی را انجام می دادم. هدف این بود که نانوفناوری پزشکی را در دانشگاه علوم پزشکی تهران نهادینه کنیم. هم مقطع کارشناسی ارشد و هم دکتری را نوشتیم. به موازاتش در ستاد نانو هم فعالیت داشتم. من دنیا را رصد میکردم لذا چندتا از بچه ها رفتند خارج کشور که در این موضوع درس بخوانند مثل آقای دکتر امانی، دکتر خسروانی، دکتر قنبری که خودشان هم این وظیفه و نیاز را احساس کردند و رفتند و الآن هیئت علمی ثابت ما هستند. به موازات یک کمیته ای در وزارت خانه در معاونت آموزشی تشکیل دادیم و رشته های دکتری و ارشد را آنجا مصوب کردیم و اولین سری دانشجویان کارشناسی ارشد و پی اچ دی را در این رشته در علوم پزشکی تهران جذب کردیم و به توصیه ی دکتر صدیقی، دکتر امامی رضوی و بعد آقای دکتر کشاورز از دل این کمیته دانشکده ی فناوری های نوین پزشکی بیرون آمد. اولین گروه آموزشی این دانشکده که دانشجو داشت گروه نانوفناوری پزشکی بود که در ابتدا من مدیر گروه شدم و برای  آقای دکتر سرکار هم حکم زده شد تا این دانشکده را راه بیندازد. کمیته کم کم بزرگ شد و دکتر سرکار، دکتر سراج، دکتر شکرگزار، دکتر عزیزی، دکترشکری و دکتراحمدیان که الآن رئیس دانشکده هستند اعضای کمیته بودند. من و آقای دکتر سرکار با جاهای دیگر مثل مرکز همکاری های فناوری ریاست جمهوری همکاری داشتیم و راهبرد دانشکده فناوری های نوین را نوشتیم. ستاد نانو هم تازه شکل گرفته بود. چندتا از استاد از خارج کشور دعوت کردیم که برای تدریس آمدند و برای بچه های سری اول کلاس زبان گذاشتیم که با این اساتید بتوانند خوب تعامل برقرار کنند.به اتفاق آقای دکتر سرکار پیش آقای دکتر کشاورز رفتیم و گفتیم ما میخواهیم شما رئیس دانشکده باشید و ایشان هم بزرگواری کردند و قبول کردند. بعد مجوزهای دیگر صادر شد و استاد زرین دست به عنوان رئیس دانشکده ی فناوری های نوین انتخاب شد. تا الآن هم تنها گروهی که هیئت علمی ثابت داشت همین گروه بود که من چند سالی مدیر گروه نانوفناوری پزشکی بودم. در سال ۱۳۸۷ با این که مدیر گروه نانوفناوری های نوین پزشکی بودم آقای دکترجاسبی درخواستی برای دکتر لاریجانی زدند که ما یک واحدی به اسم علوم دارویی میخواهیم تشکیل بدهیم و از من برای همکاری دعوت کردند. از قرار معلوم مرحوم دکتر شایور از دو سال پیش اعلام استعفا کرده بودند و مرا برای جانشینی ایشان دعوت کرده بودند. سال ۱۳۸۷که واحد علوم دارویی دانشگاه را تحویل گرفتم یک ساختمانی بود که در حد۷۵۰ نفر دانشجو داشت و یک کمی رشته های پزشکی مغفول مانده بود، یک رشته ی عمومی داروسازی داشت و از همه بیشتر داروسازی بود. ولی شهریور ۹۶ با تحویل این مسئولیت خیلی خوشحال و راضی بودم. زیرا نه هزار و اندی دانشجو، ۴۰رشته و مقدمات تاسیس دانشکده ی فناوری نوین انجام شده بود و در حال تاسیس صنایع غذایی بودیم. گردش مالی کمتر از یک میلیارد تومان به بیش از سی میلیارد رسیده بود.  خوشحالم امروز بهترین فارغ التحصیلان داروسازی از واحد علوم دارویی دانشگاه آزاد هستند زیرا پنجاه درصد قبولی رشته های دکتری تخصصی برای دانشگاه آزاد بود. امثال من در دانشگاه علوم پزشکی زیاد هستند، فرقی نمی کند در چه جایگاهی باشی، وقتی شما تربیت شدی برای خدمت کردن به مملکت و به خصوص دانشگاه علوم پزشکی تهران، باید از هیچ تلاشی دریغ نکنی.

استاد دکتر بهادری لطف کردند در فرهنگستان و فضایی را ایجاد کردند که من خیلی راضی هستم در گروه پایه و علوم پزشکی بحث همگرایی را در علوم پزشکی داشتیم که بحث مهمی است. اخیرا همایش علوم پایه و پزشکی، فرصت ها و چالش ها را برگزار کردیم که  افراد مهم و برجسته کشور آمدند و همه می دانستند علوم پایه را جور دیگری باید دید و جور دیگر برنامه ریزی کرد. دانشجوهای ما انتظاراتی دیگر دارند، بحث اقتصاد دانش بنیان شغل، در علوم پایه مطرح است.  شاید خداوند این آرامش و رضایت را به من داده ولی خیلی ها برای من زحمت کشیدند از پدر و مادر گرفته تا همکارانم در گروه فارماکولوژی دکتر جهانگیری، دکتر پوستی، دکتر زرین دست که ممنون و قدردان همه آنها هستم.  هر کاری که برای بچه های کشورم انجام داده ام، هر کاری که برای دانشگاه علوم پزشکی تهران انجام داده ام باعث افتخارم است. از تمامی روسای دانشگاه از دکتر باستان حق، دکتر ظفرقندی، دکتر لاریجانی، دکتر منصوری که انسان بزرگی بودند، دکتر جعفریان و در حال حاضر دکتر کریمی تشکر می کنم که نگاهشان یک نگاه بزرگ است. چون دانشگاه علوم پزشکی تهران به فرموده مقام معظم رهبری « نماد آموزش عالی کشور است» چون آدم های بزرگی در آن  تربیت شدند.

اهمیت رشته ی نانوفناوری را انقلاب صنعتی قرن حاضر می دانند. چون هیچ بخشی از زندگی بشر نیست که متاثر از حوزه ی نانوفناوری نباشد. باید بپذیریم که در بحث نانو فناوری پرداختن به موضوع سلامت پزشکی جزو اولویت هاست. چرا که نانوفناوری می تواند در این قسمت تاثیر بگذارد ،می تواند به شما محصولاتی بدهد که این محصولات کارایی بیشتری دارد. این محصولات مشکلات شما را در حوزه ی پزشکی حل کند، برای بیماری های صعب العلاج راه های جدید بدهد، می تواند روش های تشخیص زودرس در اختیار شما قرار دهدف حتی پزشکی را تغییر و تحولی بدهد، با هزینه های کمتر و سرعت بیشتر بیماری فعلی شما را درمان کند و از همه مهمتر در بحث کسب وکار در حوزه ی سلامت می تواند کاری کند که ثروت بیشتر و کارآفرینی برای شما ایجاد کند و بخش های فناوری جدیدی را برای شما ایجاد کند.

در حوزه نانو فناوری پزشکی ۱۰ دانشگاه در حوزه وزارت بهداشت در ۶۰ رشته مقطع کارشناسی ارشد و ۲۴ رشته مقطع دکتری به تربیت دانشجویان مشغول هستند. وضعیت این رشته در ایران در مقایسه نسبت به دنیا ما وضعمان خوب است. در این رشته خیلی خوب من فقط پزشکی را نمی گویم الآن بیش از ۳۸۰ محصول شناسنامه دار در حوزه ی فناوری در کشور داریم. هفتاد حوزه ی پزشکی داریم، نانودارو داریم، انواع فرآورده ها برای زخم بندی و پانسمان ها، ضدعفونی کردن برای کاربردهای بیمارستانی، انواع فرآورده های آرایشی و بهداشتی که همه شناسنامه دار و دارای مجوز وزارت بهداشت هستند.  در سال ۲۰۱۷ ما نزدیک به نه هزار مقاله ی ISI داشتیم و رتبه ی چهارم را داریم. البته همه اینها وقتی به درد می خورد که وارد بازار شود. ما الآن بیش از دویست وپنجاه شرکت کوچک و بزرگ داریم که در بازار حضور دارند. بیش از هفتاد تا محصول در بازار داریم. در جهان اسلام بیش از چهل درصد داشته های نانوی آنها مربوط به ایران است. ما همایشی داشتیم که اروپایی ها به عنوان مهمان افتخاری آمدند در همایش ما شرکت کردند. در نانو فناوری ایران بلا شک جزو ده تا پانزده شرکت اول دنیاست و در حوزه ی پزشکی ما کار یونیک کرده ایم. یک محصول ضد سالک داریم که یک پماد موضعی است. دارویی که در بازار موجود هست به صورت آمپول تزریقی است که این آمپول یک فلز سنگینی است که کلی هم عوارض دارد اما این پماد موضعی که مجوز وزارت بهداشت هم دارد روی دویست و پنجاه بیمار در مرکز پوست و جذام خودمان تست شده است و با یک ماه مصرف چهار پماد بیمار درمان می شود که زیر نظر WHO است که خیلی از کشورها به شدت دنبال این دارو هستند سالک هم یک بیماری است که از برزیل و آرژانتین گرفته تا هندوستان، افغانستان، پاکستان و مخصوصاً سوریه که الآن سیستم بهداشتی شان به هم ریخته است لذا ما وضعمان خوب است.

ما تنها کشور به معنای واقعی پارسی زبان و شیعه هستیم که هیچ کدام مشخصات کشور جمهوری اسلامی ما را ندارد. از یک طرف نژادپارسی هستیم و از طرفی کشوی تقریبا شیعه. این کشور به ما امانت داده شده و ما وظیفه داریم این امانت را به سر منزل مقصود برسانیم. ما دشمن زیاد داریم. نا امنی ها زیاد است و بحث وطن پرستی در احادیث و در اعتقادات ما به شدت تاکید شده. عاشق کشورم هستم و برای دفاع از آن همیشه پیش قدم خواهم بود. وقتی نمازم تمام می شود دعا می خوانم قرآن می خوانم برای اجدادم که باعث شدند من ایرانی و مسلمان و شیعه باشم و همچنین در درس هایم پیشرفت کنم و این یک موضوع جدی برای من است. وطن پرستی تعریف ندارد و عمل می خواهد و در عمل آن جمله ای است که آن استاد می گویند اگر قلبت برای ایران نتپد بهتر است که نتپد. اگر فرداها مرز کشورم به خطر بیافتد من هیچ ابایی ندارم و به عنوان اولین نفر در صف هستم خدا شاهد است که من لحظه ای درنگ نخواهم کرد. اگر سر پل صراط از ما بپرسند من یک حرف خواهم زد که اگر کوتاهی بوده از جنس نخواستن نبوده بلکه از جنس نتوانستن بوده است. اساتید در جامعه نقش زیادی دارند، اگر استاد روش و منش اش درست باشد، دانشجو نیز تعهد خواهد بود.

از زندگی ام خیلی راضی هستم.فرزندان خوبی دارم. یک پسر دارم آقا سید مصطفی که در دانشگاه صنعتی شریف کارشناسی ارشد مکانیک می خواند. دخترم ارشد علوم سیاسی می خواند و دختر کوچکم دانشجوی کارشناسی هنر در دانشگاه تهران هستند و من از بچه هایم راضی هستم.

وقتی به گذشته فکر می کنم با خود می گویم اگر این تجارب را از قبل داشتم، به سمت حوزه هایی مشکلی از مردم را حل می کند و منجر به تولید محصول شود زودتر می رفتم. من آرزو داشتم نمره ی خوب بگیرم که وقتی می آیم خانه نشان مادرم بدهم که نمره ی خوب هم گرفتم، دوست داشتم من در ورزشگاه در مسابقه برنده بشوم که شدم، دلم پایان نامه ی خوب می خواست که نوشتم، استاد دانشگاه بشوم که شدم. وقتی مقاله چاپ می کردم خوشحال می شدم، ولی الآن تنها چیزی که من را راضی می کند از جنس کارهایی است که در آن ایجاد وخلاقیت باشد. وقتی جلساتی از جنس فکری و نرم افزاری سیاست گذاری برگزار می کنیم تا مثلاً فلان رشته را درست کنند، دانشکده را از نظر طرح و برنامه ارتقا بدهیم رشته های جدید از داخل شرکت دانش بنیان بدهیم بیشتر برای این ها انگیزه دارم. امیدوارم خداوند کارهایی که انجام داده ام را از من بپذیرد و در ادامه راهی که باقی مانده است نیز مرا یاری نماید.

نکته آخر این است که گفتم من اگر در زندگی ام چندتا کار انجام داده باشم که به عنوان حاصل عمرم راضی باشم از این عمری که صرف آن کرده ام یکی همین بوده است که کنار بزرگانی قرار گرفته ام. کنار یک تیمی قرار گرفته ام که این تیم خروجی اش از این جنس است و کنار تیمی است که وقتی مقام معظم رهبری یاد بکنند از فناوری نانو مضمون به سخن این است که می گویند فناوری نانو خودش مهم است ولی شاید از آن مهم تر الگوی پیشرفتی است که ارائه کرده اند. پس ما می توانیم در بحثی مثل فناوری نانو نه تنها در عرصه ی ملی که در عرصه ی جهانی حرکت کنیم. الآن دیگر بحث ما فراتر از تولید مقاله که خیلی مهم است فراتر از تعداد فارغ التحصیل هایمان و دانشگاه هایمان است متمرکز شده ایم روی اینکه باید تولید ثروت و در زندگی مردم فناوری نانو موثر بوده است و لذا بنده هم یک عضو کوچکی بودم و انسان وقتی به عقبه عمر خود می نگرد می بیند که رفقا و همراه هایش تا چه میزان در این موفقیت تاثیر داشته اند و من واقعاً اگر پنج نفر دوست به معنای واقعی داشته باشم حتماً یکی از آنها جناب آقای دکتر سرکار دبیر ستاد فناوری نانو است و جدای از این مطلب که ایشان بسیار فرد هوشمندی هستند و از لحاظ مدیریتی از نظر بنده دارای حرف و تئوری در این قسمت هستند و مدیر قوی هستند ولی نکته ای که برای من از اهمیت بالایی برخوردار است این است رفیق بسیار صمیمی و همراهی هستند و بی جهت نیست که وقتی انسان رفیق را با برادر مقایسه می کند می گویند برادر شخصی است که بالاخره همزاد شما است و پدر و مادر مشترکی دارید و برادر بالاخره برادر است ولی رفیق کسی است که در طول سال های طولانی آن را پیدا می کنی و هر چه مدت زمان رفاقت بیشتر باشد جنس دوستی بهتر می گردد. گاهاً مشاهده می شود که ارتباط و نفع معنوی و حتی غیر معنوی و مادی هم به وساطه رفاقت از دوست انسان به فرد می رسد مشاهده می شود که از برادر انسان هم بیشتر است و بنده در اوایل هر سال که یک جلسه برای آشنایی با دانشجویان دارم چند نکته را به آنها  تذکر می شوم که یکی از آنها این است که ارتباط خودتان را با خداوند متعال محکم کنید. نماز یکی از بهترین هاست. به آنها می گویم که قدر پدر و مادر و بزرگان خود را بدانید و هر چه قدرکه شد این را یک نعمت بدانید و مواظبت بکنید. و بنده در این ستاد نانو در کنار خیرات و برکات زیادی که داشتم دوستان خوبی مثل دکتر سرکار نیز خداوند به من داده بود که در کنار ایشان بودیم و هستیم و صرف نظر از مراودات اداری به وجود ایشان هم افتخار می کنیم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *