ملولیده ام ؟!
حسامی محولاتی
من از وضع حاضر ملولیده ام
اگر چه خود آن را قبولیده ام
خودم گیج ومنگم ندانم که من
فروعیده ام یا اصولیده ام
کنم صبر تا وضع بهتر شود
که ناکس نگوید عجو لیده ام
از آن ساکتم تا نگوید کسی
که مخلص زیادی فضولیده ام
دخالت نکردم به کاری که باز
نگویند بیجا دخو لیده ام
نه دنبال زورم نه دنبال پول
نه زوردیده ام من نه پولیده ام
اگر بود پولی به جیبم بدان
که قرضیده ام یا نزولیده ام
مگیر ای جوان خرده بر طنز من
که مخلص در این ره کهولیده ام
من آن طنز گویم که در راه طنز
بزرگیده ام بلکه غولیده ام
روان عبیدم که این روزها
به جسم حسامی حلولیده ام
گذشته است بسیار سختی به من
که من با تحمل سهولیده ام
ازآن بیم دارم که بینم شبی
طنا بیده ام یا گلولیده ام
خلاصه ا زاین وضع واین بلبشو
ملولیده ام من ملولیده ام