مرگ شاعر شورشی ۴۰ سال کار حماسی افغانستان را ناتمام گذاشت سلیمان لایق یک انقلابی مارکسیست و وزیر دولت کمونیستی کوتاهمدت افغانستان بود اما دهههای آخر عمر خود را صرف نوشتن شعری حماسی درباره یک شورشی اسلامی کرد.
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از نیویورکتایمز – سلیمان لایق، شاعر افغانستانی و انقلابی چپگرای سابق که از جراحات ناشی از بمبگذاری طالبان رنج میبرد و هرگز بهبود نیافت، چشمههای شعرش خشک شد.
فرزندان آقای لایق در ماههای پایانی پیش از مرگ پیشنویس ناتمام او از شاهکار ادبیاش که چهار دهه صرف نوشتن آن کرده بود برایش بردند.
این شاعر در ۸۰۰ صفحه شعر باقافیه با اندیشه موضوع اصلی حماسه میجنگد: عضو جوانی از شورشیان اسلامگرا که سرانجام دولت کمونویستی که آقای لایق در اوایل دهه ۱۹۹۰ به عنوان وزیر در آن خدمت میکرد سرنگون میکند.
دوستانی که نظریههای آقای لایق را شنیده بودند میگویند در شعر در پی شعر و فصل در پی فصل، این شاعر زندگی و افکار شورشی را بررسی میکند. اما این اشعار حماسی همچنین رسالهای است درباره اینکه چرا بیعدالتی قبیلهای و فئودال افغانستان هرگز با ایدئولوژی مارکسیستی یا ستیزهجویی اسلامی حل نشد. تمام ایدئولوژیها کشور را برای مدت کوتاهی اسیر خود کرد و تنها میراثی از آشوب و خون به جای گذاشت.
اما آقای لایق پیش از مرگ نتوانست شاهکار خود را تمام کند. او در بستر مرگ به پسرش گفت: «چیزی به ذهنم نمیرسد»، دستنوشتهاش را کنار گذاشت و به همان کار اندکی که پس از افنجار هنوز میتوانست انجام دهد پرداخت: خواندن.
سلیمان لایق سرانجام اواخر ماه جولای در ۹۰ سالگی بر اثر جراحات ناشی از بمبگذاری طالبان در سپتامبر گذشته و بعد از ماهها درمان در کابل، هند و آلمان از دنیا رفت.
برای خاکسپاری او در کابل بستگان، دوستان و رفیقان «چپ» او برای خداحافظی آخر گرد هم آمدند. جنگی که آقای لایق و دوستانش با کودتایی خونین در سال ۱۹۷۸ آغاز کردند همچنان فصلی ناتمام در تاریخ کشور محسوب میشود. شورش در این کشور همچنان بیداد میکند و امروز آینده افغانستان احتمالا در بیثباتترین وضعیت خود قرار دارد.
در روزهای پایانی دولت کمونیست افغانستان، هنگامی که سربازان اتحاد جماهیر شوروی که از عقبنشینی کشور حمایت میکردند، کمونیست سعی داشت ایالات متحده را متقاعد کند تا شورشیان اسلامگرایی را که از آنها حمایت میکرد مهار کند و آنها را برای مذاکره مسالمتآمیز بر سر میز بیاورد. اما صلح هرگز حاصل نشد.
ارتش امریکا حالا افغانستان را بعد از نزدیک به ۲۰ سال باتلاقی که خود ساخته ترک میکند. ایالات متحده در اوج کار خود حدود ۱۰۰ هزار سرباز در افغانستان داشت که تقریبا با تعداد سربازانی که شوروی فرستاده بود برابری میکرد.
بخش عمده آشوب بیرویه افغانستان به چهار دهه قبل بازمیگردد. زمانی که انقلابیون چپگرا پس از به دست گرفتن دولت با ترور نخستین رئیسجمهور این کشور، به قتل یکدیگر روی آوردند و به هر کسی که مخالفت یا دیگران را به جنگ داخلی تحریک میکرد خشونت وحشیانهای اعمال میکرد.
احزابی که در سال ۱۹۸۷ قدرت را به دست گرفتند چنان بیرحم بودند که تنها یک سال پس از کودتای خود دو رئیسجمهور دیگر را به قتل رساندند. نخستین رئیسجمهور کمونیست تنها یک ماه پس از رسیدن به قدرت، به دستور رقیب خود با بالش خفه شد، که خودش هم هنگامی که با خانواده و دوستان ناهار میخورد توسط نیروهای شوروی به قتل رسید.
داوود پوپال، سرهنگ بازنشسته ۷۲ ساله و از اعضای اولیه انقلاب میگوید پیش از کودتا با آقای لایق در زندان بوده است. آنچه او درباره سلیمان لایق دوست داشت صداقت بیبدیل او بود، به این معنی که در سالهای اولیه دولتی که خود برای به قدرت رسیدن آن کمک کرده بود، نادیده گرفته میشد و حتا توسط آنها به زندان افتاد.
وقتی آقای لایق را به خاک میسپردند پوپال کنار قبرش گریه میکرد و میگفت: «کتابها و شعرهایت با من خواهند ماند.»
سلیمان لایق قهرمان بیآینده جنبش چپ در افغانستان بود. او از خانواده رهبران دینی آمده و در مدارس اسلامی تحصیل کرده بود. پیش از کمک به قدرت گرفتن حزب کمونیست دموکراتیک خلق روزنامهنگار و ویراستار بود.
او در سالهای پایانی دولت کمونیست به شهرت رسید، وقتی به عنوان وزیر امور قبیلهای و مرزی نقشی اساسی در پافشاری برای مصالحه با شورشیان تحت حمایت سی.آی.اِی داشت که به دنبال سرنگونی رئیسجمهور نجیبالله بودند.
هنگامی که اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۸۹ عقبنشینی کرد، دولت نجیبالله به مدت سه سال تلاش کرد تا سیاستهای خود را تعدیل و با ایالات متحده ارتباط برقرار کند تا بتواند بین قدرتهای جنگ سرد تعادل برقرار کند. اما برای این کار خیلی دیر بود. دولت او در سال ۱۹۹۲ سرنگون و او کمی بعد به دار آویخته شد. آقای لایق از افغانستان گریخت و سرانجام در آلمان مستقر شد.
سلیمان لایق که در سال ۲۰۰۵ به افغانستان بازگشت، در دهههای اخیر عمیقا به تفکر درباره گذشته پرداخت و نسبت به آن انتقاد کرد. او در مصاحبههای خود گفت سیاستهای دولتی که او به آن ملحق شده بود از مسیر خود خارج شده و چنان در عقاید خود دچار افراط شده و به عمق زندگی مردم نفوذ کرده بود که به سادگی قابل قبول نبود. او همچنین پیشنهاد کرد که حاضر است خود را به قانون بسپارد، اگر این کار به بهبودی زخمهای قربانیان چهار دهه جنگ کمک میکند.
آقای لایق گفت: «میتوانند از من شروع کنند. من برای محاکمه داوطلب میشوم. در بازی قدرت، در بازی احزاب، در رقابت غولهای بینالملل در اینجا، یک ملت قربانی شده، یک ملت تحت ستم واقع شده است. بیوهها و یتیمان را نمیتوان شمرد.»
آقای لایق در طول دوران سیاسی خود به هر دو زبان پشتو و فارسی دهها مجموعه شعر منتشر کرده است. اشعار او به سرودهای انقلابی تبدیل شد و مردم در راهپیماییها آن را فریاد میزدند:
«اگر راه خانه با خارها فرش شده باشد
با پاهای برهنه راه را میرقصیم.»
زمارک، پسر آقای لایق گفت او حدود ۷۰ جلد خاطرات سیاسی منتشرنشده دارد. او چنان بایگان منظمی بود که در طول دورانی که به عنوان رهبر حزب فعالیت میکرد شبها تا دیروقت بیدار میماند تا وقایع روز خود را ثبت کند.
حوالی سال ۱۹۸۰ او در یکی از ماموریتهای استانی خود در شرق کشور با یک شورشی جوان ملاقات کرد که موضوع حماسه ناتمام ۴۰ سالهاش شد: «مردی از کوهها».
سربازانش مرد جوانی را نزد او آوردند، به اتهام اینکه ضدانقلاب و به اصطلاح خودشان چریک است. لایق تعریف میکرد: «آنقدر متناسب بود که انگار بدنش از سنگ مرمر درست شده.»
آقای لایق گفت که او را بخشیده. اما در کمال تعجب مرد جوان چریک این بخشش را نپذیرفت و حتا به جنایت خود اعتراف کرد. وقتی آقای لایق از او پرسید چرا این کار را میکند مرد جوان پاسخ داد: «شما با مهربانی مرا عفو کردید. من هم این مهربانی را برگرداندم. حقیقت را به شما میگویم، چون چیز دیگری برای عرضه ندارم.»
مرد جوانی که چهرهاش نشان از قدرتی ورای تصور داشت، ۴۰ سال در تخیلات آقای لایق زندگی کرد و بزرگ شد و هزاران سطر شعر نوشت و همچنان که پیر میشد به دنبال پاسخی برای رنجهای افغانستان بود.
سپتامبر گذشته سلیمان لایق آپارتمان کوچک خود که ساخت شوروی بود ترک کرد و در حالی که به سمت دفتر خود در آکادمی علوم میرفت توسط بمبی که طالبان در یک خودرو کار گذاشته بود زخمی شد.
چند روز بعد که یک خبرنگار برای ملاقات سلیمان لایق به بیمارستان رفت او همچنان گیج بود. در ذهن او این یک اقدام تروریستی برای گرفتن جان یک انقلابی مادامالعمر بود. شاید توبههای خود را فراموش کرده بود که با خود تکرار میکرد چقدر به عقایدش افتخار میکند که هنوز در این سن قاتلان سعی در نابودی او دارند.