دکتر محمد ابراهیم طبسیان همشهری ، متخصص داخلی و بنیان گذار مرکز پزشکی هسته ای مرجان در ایران را بیشتر بشناسیم (بخش ۲ )
((لازم به یاد آوریست امروز دقیقا دوسال است از اولین مصاحبه با زنده یاد دکتر محمد ابراهیم طبسیان (روز ۲۸ آبانماه ۹۷ ) لذا بخش دوم این مصاحبه را برای خوانندگان عزیز منتشر مینمایم روح بلندش همیشه شاد باد ))
(بخش دوم )
یادم می اید که هر دو عموی من از مرحوم حسین اقای شهیدی که رئیس اداره دارایی تربت حیدریه بود هم میترسیدند و هم حرف شنویی داشتند و ایشان در این مقطع به کمک من امدند ودرست زمانیکه من دوره متوسطه تا سال سوم در دبیرستان قطب را تمام کرده بودم و برای ادامه تحصیل مجبوربه عزیمت به مشهد بودم ، چون در تربت سالهای جهارم تا ششم متوسطه را نداشت و بنا بر این ما جرا خیلی سخت بود که من بتوانم به مشهد بروم. در این موقع مرحوم حسین اقای شهیدی با مذاکراتی که با عموهایم داشت انها را متعاقد کرد ماهی ۵۰ تومان برای هزینه زندگی بمن بدهند تابتوانم در انجا ادامه تحصیل دهم. منهم درانموقع به خانه شوهر خواهرم مرحوم غلامرضا پسر حاج غلامحسین طبسی عموی بزرگترم رفتم و در انجا زندگی میکردم. او انسانی بلند طبع و با معرفت بود و من همیشه یادش را گرامی میدارم من از کسانیکه در سر راه من قرار میگرفتند و تاثیرات خوبی در زندگی من گذاشتند مانند انشخصی که در میدان رباط بود بمن میگفت اقا محمد ابراهیم بیا جنسهای خوبی از دهات برات اوردم تا حسین اقای شهیدی و همچنین شوهر خواهرم غلامرضا اغلب به نیکی یاد میکنم . جالب است در مشهد من در خانه غلامرضا طبسی رندگی میکردم و انها مرا در حد یک خانواده مرفه نشان میدادند و بهمین جهت من دو دوست خوب از خانواده های متمول پیدا کردم یکی حسین سیدی و دیگری حسن هنگوال که هردو مشهدی بودند که پدر اقای سیدی خیلی ثروتمند بود واقای هنگوال هم از مسئولان اداری بود و شرایط خوبی داشتند البته انها در دوران دانشکده پزشکی هم بامن بودند و اقای هنگوال در رشته زنان وزایمان متخصص شد و در مشهد طبابت میکرد . و اما در مورد وضعیت شوهر خواهرم باید بگویم مرحوم غلامرضا طبسی یکی از تاجرهای مغز بادام بود که با انگلیسیها تجارت میکرد و متاسفانه در تربت حیدریه ورشکست شده بودوبه مشهد امده بود. او یک ماشین داشت و ان را به یک راننده پیر ی بنام علی اقا داده بودو از ان طریق ان امرار معاش میکرد یعنی ایشان هم وضعیت مناسبی نداشت .
یک روزحسن هنگوال و حسین سیدی امدند دم گاراژ که من با شوهر خواهرم آنجا بودم گفتند محمدما داریم میرویم سینما تو میایی ومن در حالیکه میخواستم پاسخ منفی بدهم چون ۲ تومان پول سینما را نداشتم یادم نمی رود که غلامرضا ان زمان بمن ۱۰ تومان پول داد در اینجا دکتر طبسیان درنگی کرد و گفت این صحنه را در تاریخ زندگیم فراموش نمیکنم روحش شاد . خوب بگذریم حالا من تحصیلات دوره ششم متوسطه را تمام کردم و میخواهم بروم برای ادامه تحصیل در دانشگاه لذا در کنکور پزشکی و هم رشته کشاورزی دانشگاه مشهد و هم رشته پزشکی دانشگاه تهران شرکت کردم. زمانیکه من میخواستم به تهران بروم خواهرم و شوهرش مبلغ ۲۰ تومان برای مخارج مسافرتم بمن پول داده بودند.وقتی برای خرید بلیط اتوبوس جهت عزیمت به تهران برای شرکت در امتحان دانشگاه رفتم به گاراژ مربوطه گفتم من یک بلیط میخواهم او هم گفت اتفاقا یک جا دارم عالی برای شما ۷ تومان و من گفتم جای دیگری نداری و سر انجام من یک محلی در انتهای اتوبوس گرفتم که محلی تنگ و ناجور بود به ۴ تومان و تا تهران در این اتوبوس سرم خیلی ضربه میخورد و خیلی لحظات سختی را تحمل کردم، کار نداریم من سر انجام به یک مسافر خانه ای درخیابان امیر کبیر مستقر شدم .در انجا با کار گر مسافر خانه دوست شدم و او هم بمن لطف داشت . در ابتدا رفتم به دانشگاه تهران و امتحان کنکور پزشکی را دادم . و پس از ان روزها اغلب برای قدم زدن به همین خیابان امیر کبیر میرفتم و انجا مانند حالا اغلب فروشگاه لاستیک فروشی بود یک روز عصرکه بر گشتم دیدم ان کار گر مسافر خانه گفت محمد جان ساعت ۲ بعد از ظهر رادیو اسم ترا خوانده و تودر دانشکده پزشکی قبول شدی ، خوب من خیلی خوشحال شدم و بهمین دلیل حدود ساعت ۵ بعد از ظهر من رفتم به طرف دانشگاه تهران. وقتی انجا رسیدم دیدم شرکت کنندگان کنکور همه مشغول نگاه کردن اسامیشان هستند در ابتدا من دقت نکردم ، همان نفراتی که در روی دیوارروبرو بود دیدم و اثری از اسمم نبود. در حالیکه ناراحت شدم کنار سکوجوی خیابان نشستم و با اقایی در این مورد صحبت کردم او گفت شما ان اسامی طرف دیگر را هم دیدی من گفتم خیر او مرا راهنمایی و هدایت کرد به طرف دیگر و مجددا به ان طرف رفتم دیدم من دررشته پزشکی دانشگاه تهران قبول شدم و نفر اول هم یک اقای ارمنی بود بنام هوسپیان که هم اکنون ایشان در امریکا جراح مغز و اعصاب است .
نام نویسی در دانشگاه تهران رایگان بود و خوشبختانه من در این مورد مشکلی نداشتم ودر جنوب تهران با یکی از دانشجویان که مشهدی هم بود بنام مرحوم دکتر غلامرضا زابلی نژاد اطاقی اجاره کرده بودم وباهم زندگی میکردم لازم به یاد اوریست که در این دوران برادرم تغیر موضع داده بود و مناسباتش بامن بهتر شده بود و یادم است وقتی تهران امد برای من یک دوچرخه هم خرید و بعضی از مخارجم را قبول کرد .و من در سال اول دانشکده پزشکی که درسها بیشتر علوم پایه بود من با موفقیت به پایان رساندم و اصولا دانشجویان پزشکی از سال دوم تا سال چهارم وحتی پنجم جهت دوره استاژری(کاراموزی ) باید به بیمارستانها میرفتند ودر بخشهای مختلف بیمارستان زیر نظر پزشکان اموزش میدیدند منهم در ان دوران چون بیشتر به بیماریهای داخلی علاقمند بودم به یکی از بیمارستاهایی که مرحوم اقای دکترمهدی اذر وزیر فرهنگ دولت دکتر مصدق در انجا حضورداشتند با ایشان در حضور بیماران دوره داخلی میدیدم . واین موضوع باعث شد که بعدها ببیشتر علاقمند در این رشته شوم .
در پایان دوره که در واقع من به دریافت دیپلم پزشکی نائل شدم آمریکا در گیر جنگ ویتنام بود امکان جذب پزشکان سایر کشورها را از حمله ایران را هم داشت در ان موقع هرکس در حد متوسط هم بود میتوانست جهت گرفتن دوره تخصص به آنجا برود منهم برنامه ریزی کردم از این بورس کشور آمریکابرای تخصص استفاده نمایم در ان موقع یادم است به خانه رفتم و بمادرم گفتم من میخواهم برای ادامه تحصیل به آمریکا بروم او گفت هفته یک روز که پیش ما می ایی گفتم نه و بعد ادامه داد از مشهد دور تر است گفتم خیلی دور است و او ناراحت شد ودر غمی فرو رفت و جیزی نگفت در این موقع گفتم مادر نگران نباش من نمی روم گفتم مادر من همینجا پیش شمامیمانم و همینطور هم شد بعد گفت مادر ازدواجت چی میشه او که میدانست من با خانم شمسی خلعتبری دختر اقای خلعتبری که زمانی وزیر خارجه بود دوست بودم گفت پسرم من یک دختر خانم خوبی در مهمانی اشناشدم ودوست دارم شما با ایشان ازدواج کنی منهم گفتم باشه مادر جان من هم به خانم خلعتبری میگویم چون من میخواهم به شهرستان بروم انجا برای زندگی شما مناسب نیست و سر انجام من با خانم سیده زهرا میرفخرایی که درتهران بودند ازدواج نمودم و هم اکنون حدود ۶۲ سال است با هم زندگی مینمائیم(ادامه دارد)