من به «جغرافیا» خیلى اهمیت مىدهم و در تأثیرگذارىاش تردید ندارم و آن برمىگردد به این که هر ملتى در چه نقطه به دنیا آمده، و زندگى کرده است و پرورده چه نوع موقعیت جغرافیایى و اقلیمى است. یک علت خصوصیت قومى ایرانى، از جغرافیا ناشى شده است. این جغرافیا درست در مرکز دنیاى شناختهشده و جایى است در بین شرق و غرب و شمال و جنوب، از هر جانب تأثیر گرفته است.
دومین امرى که در سرشت هر ملتى مؤثر مىافتد، «تاریخ» است و این که کشورى در چه نقطهاى باشد و عوارض بیرونى تا چه اندازه در او اثرگذار شده باشد؛ بنابراین جغرافیاى ایران بهعنوان نقطهاى میان چند تمدن و بین چند قاره، تاریخ خودش را از روى همین موضوع ساخته است. اگر ایران در نقطهاى دیگر مىبود، تاریخ دیگرى پیدا مىکرد و اینهمه هجومهاى مختلف در آن صورت نمىگرفت و اینهمه فرهنگهاى مختلف در آن تأثیرگذار نمىشد. در واقع ایران در وسط معرکه جهانى بوده است. این دو موضوع، خصوصیات قومى ایرانى را شکل بخشیده و پرورش داده است.
ایران در طى زمان ناگزیر بوده یک قدرت فائق باشد، براى اینکه بتواند ادامه حیات بدهد، یا اینکه اگر قدرت بزرگ نبوده، فرهنگ نیرومندى داشته باشد تا اگر شاخصیت و دفاع خودش را از طریق نظامىگرى ناممکن دید، از طریق فرهنگ قوى، ادامه حیات دهد و او همواره این دو خصوصیت را داشته است. در ایران پیش از اسلام، یک ابرقدرت جهانى بوده و کشور بزرگ آسیا بهشمار مىرفته. در دوران بعد از اسلام هم فرهنگ نیرومندى را پرورش داده است، بهخصوص در زمینه ادبیات و شعر و هنر که در کشورهاى دیگر هم تأثیر گذاشته و اعتبارش محفوظ مانده و دیگران به او احتیاج داشتهاند. این موضوع با توجه به نفوذ زبان فارسى در بخشى از خاور دور، آسیاى صغیر و آسیاى میانه و اثرگذار شدن هنر ایرانى در جاى جاى جهان و جلو رفتنش تا آفریقا کاملا آشکار است.
عامل سوم، مسئله «اقلیم» است. ایران کشورى است نیمهتشنه، کمآب و کمباران. ما سرزمینى به نسبت خشک هستیم. صرفنظر از مازندران و گیلان، ایران مرکزى روى هم رفته خشک است. این کمآبى در روحیه ایرانى بسیار اثرگذار بوده است. اجمالا سه عنصر «تاریخ»، «جغرافیا» و «اقلیم» هر کدام به گونهاى در شکلدادن شخصیت ایرانى اثر گذاردهاند. به این جهت، خوشىها و ناخوشىهایى که در طى سههزار سال تاریخ مکتوب، از مادها تا امروز بر سر این ملت آمده است، تأثیر گرفته از این سه عنصر عمده است.
بقیه مسائل به دنبال اینها مىآیند. این که مثلاً چرا ایرانى انعطافپذیر است، چرا تقدیرگراست، چرا تعارض فکرى دارد و فکرهاى مختلف در وجودش او را به اینسو و آنسو مىکشد؛ چرا تکرو است و دیگر مسائل، اینها زاییده اوضاع و احوالى است که انسان ایرانى در آن قرار گرفته و ساخته و پرورده شده است. تمام زندگى ایرانى یک هدف بزرگ را تعقیب کرده است و روى آن یک هدف حرکت کرده و آن این بوده که ایرانیت را حفظ کند؛ یعنى موجودیتى که خاص این ملت است، با تمام مشخصات. به همین جهت، هر حرکتى که در زندگى کرده، در پسِ این منظور بوده است. اگر گاهى خشن بوده، گاهى نرم، گاهى بد و گاهى بهتر، براى این بوده که بتواند موجودیت خودش را حفظ کند و نگه بدارد. هسته مرکزى این موجودیت هم تا امروز باقى مانده است. البته دوره انحطاط و بهتر و بدتر داشته؛ همیشه یکسان نبوده، اما یک هسته مرکزى داشته که در کشور حفظ شده و در زمانهاى متفاوت جلوهها و نمودهاى مختلف داشته است.
برخورد ارادهها
موجودیت انسان بین دو عامل نوسان دارد: عاملى که وابسته به وجود شخص است و به اراده فرد منوط است و به قابلیت فکرى و مغزى و حتى جسمانى شخص برمىگردد، و دیگر چیزى که به خارج از اختیار انسان مربوط مىشود که یا عوامل بیرونى طبیعى است یا اجتماعى و در اینجا برخورد ارادهها پیش مىآید. اگر انسان نمىتواند کارهاى خودش را به دلخواه پیش ببرد، به این دلیل است که دیگرانى که در مقابل او هستند، همین خواست را دارند و همین، خود برخورد ارادهها را به کار مىآورد. مسئله این است که نیمى از رفتارهاى انسان در اختیار خودش است و نیمى دیگر در خارج از اختیار او. حالا انسان تا چه اندازه بتواند این اراده و اختیار را به کار بیندازد، به کل وجود و ژنهاى او بستگى دارد و مربوط است به اینکه دنیا با او چگونه عمل کرده است. از چه خانواده و چه گذشته و چه میراث مادى و معنوى و فکرى بهرهور شده است. انسان داراى سرشت دوگانه مادى و معنوى است که این دو به هم اتصال دارند. این جنبه معنوى را هر اسمى روى آن مىخواهید بگذارید: عطیه آسمانى، یا رمز ذاتى.
شرق و غرب
مسئله شرق و غرب هم از جهتى مسئله جغرافیا و طبیعت است. اروپا در وسط دو دریا واقع شده است؛ دو دریاى بزرگ با یک طبیعت بارانى غنى؛ بنابراین وضع خاص خودش را دارد. مساعدتهاى طبیعت باعث شده است که قاره اروپا بتواند به سلسله دستاوردهایى برسد که اسم آن را «پیشرفت» گذاشتهاند. مجموعا جغرافیاى اروپا، همراه با آن غناى طبیعى و باران و مساعدتهاى طبیعى دیگر، باعث شده است که امکانات در آنجا و استعدادها بتوانند شکفتهتر شوند و نیازها سمت و سویى دیگر به خود بگیرند، در حالى که مشرقزمین خصوصیات دیگرى داشته که تا حدى با امکانات اروپا متفاوت بوده است.
اگر ما کشور خودمان را در نظر بگیریم، سرزمینى خشک داریم و پر آفتاب و آسمانى بلند و روشن. به جهت نداشتن آب به قدر کافى، مشکلات طبیعى داریم. سرزمین ما نیمهخشک است و کوهستان ما زیاد. مجموع اینها، نشان مىدهد که غناى طبیعى کمتر توانسته است به آسیا کمک کند، برخلاف اروپا. همین موضوع نیازهایى را در اروپا بیدار کرده است که در اینجا به کار نیفتاده؛ در عین حال، مردم شرق هم گشایشهایى داشتهاند که اروپایىها نداشتهاند؛ از این رو مشرقزمین قبلاز اروپا تمدنساز بوده است. تمدن از شرق به غرب رفته و ممکن است زمانى باز به آن بازگردد.
مىتوان یونان قدیم و ایران را در نظر گرفت که به عنوان دو قدرت با هم برخورد داشتند و همسایه هم بودند. ببینید که یونان در چه وضعى زندگى کرده و چه دستاوردهایى داشته، در مقابل ایران در چه وضعیتى زندگى کرده و چه دستاوردهایى داشته است. تفاوت، مقدار زیادى زاییده طبیعت و اقلیم و جغرافیاست. در عین حال یونان از تمدن مشرقزمین اقتباس کرده و آن را دستمایه کرده؛ بنابراین آنچه غرب را ساخته و آنچه شرق را ساخته، دو زمینه متفاوت است و دو نوع طبیعت که زمینهها خاصیت خود را بخشیدند. مثالى دیگر: این که جزیره محدودى مثل انگلستان بتواند مدتها بر نیمى از جهان فرمانروایى کند و اراده خودش را تحمیل نماید، باید دید چه خصوصیاتى در کار بوده است، چون بریتانیا جایى است نسبتاً کوچک و بدهوا. در آنجا نیازهایى برانگیخته شد که در نقطههاى وسیعترى مانند ایران و هند برانگیخته نشد و مردمش این نیاز را به ثمر رساندند. نمونه دیگر: چطور شد که ژاپن از حدود صد سال پیش یکدفعه وارد مرحله پیشرفتگى شد، ولى کشور بزرگ همسایهاش چین نشد و تازه این زمان مىخواهد دست به چنان کارى بزند؟
این مسائل، ریشههایى قابل شناسایى دارند. بشر مظروفى است و بسته به این که ظرف چه امکاناتى در اختیارش بگذارد و چه توقعاتى در او برانگیزد. البته اراده انسانى وجود دارد که مىتواند به حرکت در بیاید و بعضى موانع را در هم بشکند؛ مثلا دستاوردهاى فنى مىتوانند خشکى محیط را با ایجاد ابرهاى بارانزا تعدیل کند. عوامل تا حدودى در هم شکسته مىشوند، ولى ماهیتها عوض نمىشود. ماهیتها از چیزهاى دیگر کمک و تأثیر مىگیرد، ولى اصل ماهیت ثابت است. علم تا این اندازه مىتواند کمککننده باشد که سرزمین سردسیرى مانند سوئد را تبدیل به یک کشور پیشرفته بکند، ولى اگر روزى نفت نبود، چه؟
بشر با اراده و ظرفیت وجودى و مغزى خود دائماً در حال جنگ و گریز با طبیعت بیرون و اجتماع است. این کشمکشها تمدن را بهوجود آورده است. انسان مایل است که هر چه بیشتر از طبیعت بهره بگیرد و امکانات بیشترى از دنیاى خارج در اختیارش باشد. طبیعت بهرههاى خود را به آسانى در اختیار انسان نمىگذارد، ولى کشفیات جدید توانسته است بخشى از خاصیتهاى نامکشوف طبیعت را مکشوف کند. این کارى است که علم مىکند. بین بشر و طبیعت دائماً کشمکش وجود دارد. بعد از آن، اجتماع و فرد با هم کشمکش دارند. طبیعت اسرارى دارد که بشر سعى دارد آنها را به نفع خودش کشف کند و به کار بیندازد. بخشى از این کار تا امروز شده است. آنچه بشر کنونى از طبیعت استخراج کرده، قبلا نبوده؛ برای مثال، طبیعت اجازه نمىداد که سرعت انسان بیشتر از سرعت اسب باشد، ولى این سرعت الآن با ماشین و قطار و هواپیما چندصد برابر شده است. این امتیازى است که انسان آن را از طبیعت استخراج کرده است.
موضوع دیگر اجتماع است و سامان اجتماعى. بشر کوشش دارد به اجتماع سامانى ببخشد که آسانتر و بهتر در آن زندگى کند. نظامهاى حکومتى براى همین منظور بهوجود آمدهاند. قانون بهوجود آمده و مقررات مختلف وضع شده تا سامان اجتماعى ایجاد شود. انسان در برخوردهایش با طبیعت و اجتماع، کوشش دارد که زندگى خود را هر چه پربارتر و بهتر کند. در باب طبیعت، روشن است که هر چه اسرار طبیعت بیشتر کشف شود، به نفع انسان است و این کار را علم انجام مىدهد و در نهایت، زندگى ترکیب بهترى به خود مىگیرد. در سامان اجتماعى هم، نظامهایى که توانستهاند مقرراتى را وضع کنند که به احتیاجات انسانى و زندگى اجتماعى پاسخگوتر باشند، بهتر زندگى کردهاند. کسانى هم که از عهده برنیامدهاند، نوعى ناتوانى و هرج و مرج اجتماعى و بىحسابى شامل حالشان شده است.
کشمکش با طبیعت
مردم غالبا گرایش دارند که کار خود را بگذرانند و به دیگران بىتوجه باشند، مگر در صورت اجبار. ولى زندگى جدید اقتضاى دیگرى دارد. زندگى فشرده شده و روابط الکترونیک و ارتباطها طورى است که سرنوشتها به هم بسته شده و گره خورده. همه از هم خبر دارند؛ بنابراین خواه و ناخواه حتى یک فرد دورافتاده و یا چوپان هم در صحرا مىتواند از همه اخبار دنیا مطلع شود. انسان وقتى از اخبار مطلع باشد، طبعاً زندگىاش از آن اثرپذیر مىشود و جهتگیرى مىکند، چون آنچه روى مىدهد، یا به نظر او مطلوب است یا نامطلوب، و او زندگى خود را از روى آن تنظیم مىکند.
انسان اسرار طبیعت را که قرنها پوشیده بود، برملا مىکند و بیرون مىکشد و مىخواهد آن را در اختیار گیرد. او اکنون در حال خنثىکردن بخشى از احکام طبیعت است؛ روند سرعت درهم شکسته شده است و سرعت جدیدى بهکار افتاده. فاصلهها به دست انسان کم شده است. نظم هستى تا حدودى به هم خورده، انسان با وسایل گرم و سرد خود در حال تغییر دادن طبیعت بیرون است. همه اختراعاتى که اکنون در اختیار بشر است، یک نوع طبیعتشکنى بهشمار مىرود. انسان مرتب مىخواهد به اسرار طبیعت راه پیدا کند و آن را رام کند و در اختیار بگیرد. این کشمکش با طبیعت، درواقع همان جنگى است که ایجاد شده است.
البته گاهى طبیعت هم مقاومت مىکند و واکنشهایى از خود نشان مىدهد، مانند طوفانهاى بسیار شدید مهلک. بادهایى بهکار افتاده است که سرعتشان سرسامآور است یا بارانهاى سیلآسا؛ سیلهاى ویرانگر که قبلا سابقه نداشت. اینها الان در حال عمومى شدن است. گرم شدن زمین و آب شدن یخها، بخشى از واکنش طبیعت در مقابل این جنگ است. حدس زده مىشود که اگر یخها با این سرعت آب بشود، ممکن است چندین کشور زیر آب برود و بشر توان جلوگیرى آن را نداشته باشد. گویى حوصله طبیعت دارد به سر مىآید و عکسالعمل نشان مىدهد. آلودگى محیط، تنفسها را مشکل کرده است که نمونهاش همین زندگیی است که ما در تهران داریم. آیا زندگى به این صورت، طبیعى است؟ بر اساس آمارى که اعلام شده است، هر دقیقه تنفس در تهران با کشیدن چند سیگار برابر است!
کار در حال رسیدن به جایى است که بشر به فکر عکسالعملهایى بیفتد و بیندیشد که در آینده چه باید بکند. طبیعت در مرز هشدار حرکت مىکند. بشر تا امروز با خونسردى راه خودش را باز مىکرد، ولى اکنون هشدارهایى در کار است که باید به آنها توجه کرد. بین منافع آنى انسان و منافع درازمدت که مدارا با طبیعت است، تناقضهایى پیدا شده است که موجب حیرانى و سرگردانى بشر شده. انسان نمىداند کدام یک از این دو جانب را بگیرد. ممکن است که اگر تدبیرهایى نسبتاً با فوریت انجام نشود، فجایع بزرگى در پیش رو باشد که از هماکنون علامت مىدهد.
*زندگی عشق و دیگر هیچ (انتشارات اطلاعات) سه شنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۱ روزنامه اطلاعات