شعر( زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست ) از زنده یاددکتر ژاله اصفهانی که به دلیل روح اشعارش به شاعر امید معروف بود
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
دل من دیر زمانی ست که میپندارد
دوستی نیز گلی ست… مثل نیلوفر و ناز
ساقهٔ ترد ظریفی دارد
بی گمان سنگدل است آنکه روا میدارد
جان این ساقهٔ نازک را دانسته بیازارد
در زمینی که ضمیر من و توست
از نخستین دیدار؛ هر سخن هر رفتار
دانههایی ست که میافشانیم؛ برگ و باری ست که میرویانیم
آب و خورشید و نسیمش مهر است
گر بدان گونه که بایست به بار آید
زندگی را به دلانگیزترین چهره بیاراید
آنچنان با تو درآمیزد این روح لطیف
که تمنای وجودت همه او باشد و بس
بینیازت سازد از همه چیز و همه کس
زندگی گرمی دلهای به هم پیوستهاست
تا در آن دوست نباشد همه درها بستهاست
در ضمیرت اگر این گل ندمیدهاست هنوز
عطر جان پرور عشق؛ گر به صحرای نهادت نوزیدهاست هنوز
دانهها را باید از نو کاشت
آب و خورشید و نسیمش را از مایهٔ جان خرج میباید کرد
رنج میباید برد… دوست میباید داشت
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمهٔ خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته بجاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
ژاله سلطانی