در نشست «واکاوی نقش دانشآموزان و مدرسه در حوادث اجتماعی اخیر» در موسسه اطلاعات مطرح شد باید دنیای مجازی را به رسمیت بشناسیم زنان و نوجوانان صاحب تحلیل هستند
نشست کارکرد «واکاوی نقش دانشآموزان و مدرسه در حوادث اجتماعی اخیر»، از سلسله نشستهای «راه گفتگو» با حضور علی زرافشان؛ معاون وزیر آموزش و پرورش دولت یازدهم و ایراندخت فیاض؛ استاد دانشگاه علامه طباطبایی و همراهی محمد خدادی، معاون سابق مطبوعاتی وزارت ارشاد به عنوان دبیر جلسه در محل روزنامه اطلاعات برگزار شد. آنچه میخوانید، ماحصل این نشست است.
خدادی: در تحولات جاری ایران مهمترین عنصری که میتوانددر آسیبشناسی ماجرا کمک کند، گفتگو است. در هیچ فرایند و پدیدهای بدون گفتگو، نتیجه حاصل نشده است. البته خود گفتگو و مهارت، آداب و بستر گفتگو، نکاتی هستند که هر کدام آنها پیشنیاز گفتگو محسوب میشوند. خطر موقعی است که ما هر هرقت به بحران برخورد کنیم، گفتگو کنیم؛ در حالی که گفتگو باید کرد تا به بحران نرسیم. در تحولات اجتماعی اخیر که تقریبا همه ابعاد جامعه را در بر گرفته است نیز در یک جاهایی احساس خطر، احساس نگرانی و احساس اضطراب به وجود آمده است.
مؤسسه اطلاعات که یک قرن از عمر آن میگذرد، با برگزاری نشستهای «راه گفتگو» در یکشنبه هر هفته، فرصت گفتگوی استادان و صاحبنظران درباره یک موضوع اصلی را فراهم کرده است.
ما در موضوع کارکرد رسانههای داخلی، خارجی، شبکههای اجتماعی، نسل دهه هشتادیها و دانشگاه در جلسات قبل صحبت کردیم. امروز محیط مدرسه، دانشآموز و معلم را در تحولات اخیر اجتماعی مورد بررسی قرار میدهیم.
فیاض: از مسیری که مؤسسه اطلاعات به عنوان «راه گفتگو» در پیش گرفته است بسیار تشکر میکنم و امیدوارم راهگشای بسیاری از گرههایی که اکنون بهوجود آمدهاند یا احتمالاً در آینده بهوجود خواهند آمد، باشد.
زرافشان: من هم از دکتر صالحی و همکارانش در روزنامه اطلاعات که نگاه مثبت به تحولات اخیر دارند و آن را تحولات اجتماعی نامگذاری کردهاند تشکر میکنم. طبیعتاً این نامگذاری نشانه آن است که ما نگاه تحلیلی به این جنبش نداریم و نگاه تحولی داریم و آن را در راستای تحولات اجتماعی کشور قلمداد میکنیم. نکته دوم انتخاب «گفتگو» به عنوان راهحل است؛ چیزی که در ۲ ماه اخیر توسط دلسوزان نظام و انقلاب مطرح شده است اما تا به حال جز این جلسات در واقع پیشبردی نداشته است. صداوسیما هم برنامههای گفتگومحور راه انداخته است و افراد ممنوعالتصویر به تلویزیون راه پیدا کردهاند و نظرات خود را مطرح میکنند. امیدواریم این مسأله در کشور نهادینه شود و افکار و اندیشههای متفاوت، تریبونی برای مطرح شدن پیدا کنند. همچنین امیدواریم حاکمیت تن به گفتگو دهد و راه گفتگو با مردم را باز کند. نکته آخر این که امیدواریم این گفتگو با مخاطبان اصلی تحولات امروز جامعه، البته با حفظ امنیت صورت گیرد؛ یعنی نوجوانانی که موضوع جلسه امروز ما هستند.
خدادی: در تحولات اخیر، شاهد حضور دانشآموزان بودیم. بعضیها معتقدند که ما از اول انقلاب، پدیدهای به این شکل نداشتیم! اگر شما هم این موضوع را تأیید میکنید، چه عواملی باعث بروز چنین صحنههایی شدهاند؟
فیاض: با تحولات اجتماعی جدیدی که با یک فرمول جدید در کشور اتفاق افتادهاند، چند نوع مواجهه میتوانیم داشته باشیم. مواجهه اول این است که ماجرا را انکار و کوچکانگاری کنیم و آن را نادیده بگیریم و به راه خود ادامه دهیم تا ببینیم در آینده چه پیش خواهد آمد. مواجهه دوم این است که با موضوع واقعیتر روبرو شویم و عوامل و علتها را بشناسیم. اگر دغدغه نظام، کشور و ملت بزرگ ایران را داریم، باید به دنبال کشف حقیقت باشیم. مواجهه سوم این است که مسأله را فقط از یک زاویه خاص ببینیم و باز هم به دنبال تأیید خود باشیم و نتوانیم حقیقت را چنان که هست دریابیم. همچنین اول باید مشخص کنیم که ما مسأله داریم یا نداریم؛ اگر داریم علتهای بروز این مسأله چیست؟ سپس ببینیم گروه هدف ما چه کسانی هستند؟ آیا واقعاً فقط دانشآموزان در این تحولات اجتماعی نقش داشتهاند یا اینکه موضوع پیچیدهتر از این است و نیاز به تحقیقات علمی و دانشگاهی دارد؟ اگر با مشاهده صحنهها قضاوت کنیم، شاید قضاوتمان قرین به واقع نباشد، اما واقعیت این است که تحولات اجتماعی امروز، تحت تأثیر دیدگاههای کلنگر و نظاممند هستند و دیدگاه فردگرا ندارند. در گذشته کمتر نظامات اجتماعی روی افراد تأثیر میگذاشتند، زیرا در گذشته ارتباطات و اطلاعات تا این اندازه در دسترس همه نبود، به همین دلیل نظامات اجتماعی نسبت به شبکههای فردی درون گروهی تأثیرات کمتری داشتند. رسانه کمک میکند تا نظامات اجتماعی و حتی نظامات برون مرزی، بر روی نگرش، تصمیم، باور و طز تفکر ما تأثیر بگذارند.
بنابراین موضوع تحولات اجتماعی در ایران یک بحث چندوجهی است. یک گروه خاص حاضر در این تحولات، نوجوانان عزیز ما هستند. من خودم با این سؤال مواجهم که طرح موضوع تحولات اجتماعی با دهه هشتادیها اصلاً درست است؟ آیا واقعاً مسبب این تحولات اجتماعی در کشور، دهه هشتادیها هستند؟ آیا تقلیل دادن تحولات اجتماعی به دهه هشتاد، تحلیل درست و منطقی است؟ آیا این نگرش، به کشف و حل مسأله کمک میکند؟ بیتردید، تقلیل دادن این تحولات به دهه هشتاد، منطقاً ما را از واقعیت دور میکند و مسأله برای ما روشن نمیشود.
نکته دیگر این است که ما فقط بگوییم دهه هشتادیها با ویژگیهای شخصیتی خاصی در این ماجرا فعال هستند و برویم روی آن پژوهش کنیم و ببینیم عیب از دهه هشتادیها است یا جای دیگر؟ به اعتقاد من، اگر موضوع را کمی بازتر ببینیم و در یک منظومه بزرگتر معرفتی جستجو کنیم، شاید تصویر بزرگی به ما بدهد تا با حقیقت و واقعیت موضوع آشناتر بشویم. ما نباید یک قطعه از پازل را بگیریم. واژه دهه هشتادیها در جامعه خیلی تکرار میشود و گویا تمامی دهههای قبل هیچ مشکلی ندارند و دهه نودیها هم که بچه هستند و فقط این دهه هشتادیها هستند که دچار اختلالات فکری و روحی و احساسی شدهاند. به نظر من خیلی بد است که موضوع کلان کشور را به دهه هشتاد تقلیل دهیم. به اعتقاد من شاید خود این مسأله هم یک برنامه است که یک ادبیات را زیاد تکرار کنیم تا باورمان شود که مسأله ما دهه هشتادیها هستند که منطق ندارند و تحت تأثیر رسانه خارجی هستند؛ بعد هم مسأله را نادیده بگیریم.
من فکر میکنم باید به شعارهای انقلاب اسلامی برگردیم. انقلابی موفق است که به شعارهایی که در بدو پیدایش مطرح کرده، وفادار باشد و در فرآیند بالغ شدنش، شعارها محقق شوند. از جمله شعارهای انقلاب اسلامی، دفاع و حمایت از محرومان، عدالتمحوری، برداشتن شکافهای طبقاتی، مبارزه با تبعیض و شعارهای فاخر و خوبی از این دست بود. نسل نوجوان هم در آن زمان برای تحقق آن شعارها تلاش کرد. در پرانتز عرض کنم فکر میکنم من و آقای زرافشان و دیگر عزیزان جلسه، در دوران انقلاب اسلامی از دهه هشتادیا کمتر سن داشتیم ولی خیلی فعال بودیم. پس چرا ما باید گذشته را فراموش کنیم؟
ذهن هرچه با مسائل بیشتری مواجه شود، بالغتر میشود و این بلوغ به سن ربطی ندارد. متخصصان، تفکر انتزاعی را محدود به سن خاص نمیدانند و معتقدند ذهن و فکر مانند عضله است و با تمرین، تقویت میشود. بنابراین اگر بگوییم دهه هشتادیها هیجانی هستند یا نمیفهمند، به یاد داشته باشیم که اینها دقیقاً مصداق بچههای دوران انقلاب هستند؛ پس انقلاب هم از اول منطق دقیق عقلانی نداشته است! حال اگر از همان بچههای انقلاب سؤال کنند، میبینند که دقیقاً منطق انقلاب و کنش فعال سیاسی خود را میفهمیدند، چون بلوغ فکری آنان حاصل شده بود. بنابراین نمیتوانیم بگویم دهه هشتادیها بالغ نیستند و عقلانیت ندارند؛ همانطور که نباید بگوییم همه بار انقلاب اسلامی را نوجوانان به دوش کشیدند، زیرا در شکوفایی انقلاب اسلامی همه ردههای سنی حضور داشتند.
یکی دیگر از شعارهای انقلاب اسلامی که امام خمینی(ره) خیلی مطرح میکرد، بحث تشکیل امت اسلامی حول کلمه الله بود. امت اسلامی یعنی دیدن اقتضائات سیاسی، اجتماعی، محیطی و سنی و در واقع، انعطاف بسیار زیاد، محبت بسیار زیاد و گشودگی بسیار زیاد که بتواند افراد مختلف را جذب کند و امت اسلامی را شکل دهد. ولی وقتی ما تا این حد منقبض عمل میکنیم، امت اسلامی به قدری کوچک میشود که خود حزب الهیها هم در آن جا نمیگیرند؛ یعنی ما همه را از دایره امت اسلامی خارج میکنیم.
اینجا تعارض منافع و تعارض دیدگاهها بهوجود میآید و طبیعی است که خروجی آن، اختلافات و درگیریها را در پی دارد. پس ما اولاً برگردیم به شعارهای انقلاب اسلامی و بدانیم آن شعارهایی که به هر دلیلی که محقق نکردیم، امروز باید منتظر پیامدهایش باشیم. ما همیشه با ظاهرگرایی بسیار زیاد، خیلیها را از دایره خارج کردیم. مانند فرزندانمان را با سختگیریهای زیاد از خود طرد میکنیم و این آغاز اختلافات جدی است.
نکته بعدی این است که باید بررسی شود آیا آن شعارها توانستند شکاف طبقاتی را حل کنند؟ از محرومان و مستضعفان دفاع کنند؟ عدالتمحوری ایجاد کنند؟ آیا انقلاب، شعارهای خود را محقق کرده است؟ اگر نکرده است باید خودش را واکاوای کند. باید نسل انقلابی و حکمرانی اسلامی این مسأله را بررسی و حل کند.
میگویند آموزش و پرورش نتوانسته است نسل درستی را تربیت کند. با وجود اینکه متولی آن نبودهام، اما از آن دفاع میکنم. امروز همه انگشتهای اشاره به سمت آموزش و پرورش است. آیا آموزش و پرورش در یک منظومه کلانتر یعنی فضای سیاسی و اجتماعی کشور و خارج از کشور، قرار نداشته است؟ آیا این سازمان به تنهایی میتوانسته است دانشآموزان را تربیت کند؟ آیا بچهها فقط در ساعاتی که در نظام آموزشی هستند تربیت میشوند؟ این یک سؤال اساسی است.
البته آموزش و پرورش هم سهم خود را خوب ایفا نکرده است. اولین چیزهایی که از مقطع ابتدایی باید به بچهها آموزش داده شود، مهارتها و توانمندیهایی به عنوان قواعد کلی زندگی است؛ از جمله حل تعارضات، چگونگی سازگاری با محیط، چگونگی توافق یا مخالفت با دیگران، منطق و اصول رفتاری داشتن و غیره. اگر امروز از تکتک ما بپرسند که شما چه اصولی برای زندگی کردن دارید، ما نباید لحظهای درنگ کنیم و بلافاصله در هر حوزهای باید بتوانیم اصل خود را بگوییم. مثلاً در حوزه خانواده، حرمت خانواده و محبت به این نهاد برای من یک اصل است. دانشی که ما در نظام آموزش به دانشآموزان دادیم، دانش نسبتا منسوخی بوده است. ما در نظام کلی سیاسی و در نظام آموزش و پرورش به صورت خاص، اهداف متعالی انتخاب کردهایم اما در روش کثرت نداشتیم و آن وحدت روشی در نظام سیاسی و وحدت روشی در نظام آموزشی، ما را با مشکلات مواجه کرده است.
زرافشان: از یک نظر میتوان گفت تحولی که در حال وقوع است، نشانه ویژهای دارد؛ یعنی اگر با تحولات اجتماعی سالهای ۸۸ و ۹۶ و ۹۸ مقایسه کنیم، این تحول یک ویژگی متمایز دارد که همان نوجوانان هستند. البته صحبتهای دکتر فیاض درست است که نباید این تحول را منحصر به آن گروه قرار دهیم، اما آن گروه خاص، نماد این تحول هستند و به نوعی آن را نمایندگی میکنند. مسؤولان ارشد نظام هم اعلام کردند که میانگین سنی دستگیرشدگان ۱۵ سال است. این یک پدیده جدید است. مسئولان رسمی کشور در حوزه امنیت، همچنین اعلام کردند که عمده شرکتکنندگان در این تحول، زنان و نوجوانان هستند که همین هم یک نماد است.
اما نباید این تحول را یک اتفاق بدانیم که در دو ماه و نیم قبل رخ داده است؛ زیرا این مسأله ریشه طولانیمدت دارد. یک حرکت نزدیک به آن را دهه هشتادیها حدود ۳ سال قبل در مشهد انجام دادند که جامعه هیچ عکسالعملی به آن نشان نداد. بچهها در یک ارتباط شبکهای با یکدیگر هماهنگ شدند و در یکی از مرکزخریدهای بزرگ مشهد، حدود ۲ الی ۳ هزار جوان زیر ۱۸ سال با تیپ و پوشش خاص جمع شدند و مطالبات خود را مطرح کردند. بلافاصله همین اتفاق در تهران نیز تکرار شد اما باز هم هیچ عکسالعملی به این اجتماع نشان داده نشد. جلوتر که برویم میبینیم این پدیده، حاصل یک فرآیندی است که ما بعد از انقلاب طی کردیم. اگر وارد شعارهایی بشویم که تبدیل به قانون شدهاند، متوجه میشویم قانون اساسی کشور تقریباً برآمده از شعارهای انقلاب اسلامی است.
در قانون اساسی، کدام اصول بعد از ۴۳ سال معطل ماندهاند و دلیلش چیست و این معطل ماندن چه پیامدهایی برای کشور داشته است؟ تحقیقات علمی و دانشگاهی بسیاری در این زمینه انجام شدند اما چون از نظر ما سیاهنمایی کردند، آن تحقیقات مسکوت گذاشته شدند. در اینجا من یادی میکنم از کتاب «صدایی که شنیده نشد»؛ آن کتاب درباره تحقیقی است که در سال ۱۳۵۳ انجام شد و یک تحول اجتماعی را فریاد میزد و با نگاه آیندهنگرانه، اتفاق سال ۱۳۵۷ را پیشبینی میکرد ولی کسی به آن گوش نداد.
بنده نیز به تقلید از آن کتاب، میخواهم در قسمت دوم، درباره صداهایی که بعد از انقلاب شنیده نشدند صحبت کنم. در واقع حضور جوانان در صحنه چیز بعیدی نیست؛ در این راستا از «پژوهش ملی رصد ارزشها و نگرشهای ایرانیان» که هر ۳ سال یک بار تکرار شده و مثل آیینه، زشتیها و عیبها را به ما نشان داده، غیر از پژوهش اول که در دولت آقای خاتمی اتفاق افتاد و در قالب کتاب چاپ شد، مابقی نتایج آن محرمانه ماند و چیزی منتشر نشد.
البته این «پیمایش ملی ارزشها و نگرشهای ایرانیان» که جزو پیمایشهای پرسروصدای کشور بود و بر پژوهشگران هم سختیهایی روا شد و نتایج تحقیق هم مخدوش اعلام شد، خوشبختانه بعد از توقف با دوره تکرار ۳ ساله از سرگرفته شده است و آخرین آن در زمان دکتر صالحی انجام شد که در اینترنت قابل دسترسی است و یافتههای آن پژوهش را عیناً میتوانید به ارزشها و نگرشهای جوانان هم تعمیم بدهید.
پژوهش بعدی را آقای میرباقری در جلسات شورای انقلاب فرهنگی به عنوان گزارش چالشهای اجتماعی ایران، ارائه کرد و نسبت به یک سری خطرها هشدار داد ولی عکسالعملی به آن گزارش داده نشد.
در بخش بعدی محتوای این پژوهشها را که گوش شنوایی برایشان نبود بیان میکنم؛ در حالی که اگر در حال حاضر هم شنیده شوند اثرگذارند، مشروط بر اینکه با آنها برخورد فرمالیته نکنیم. یعنی اعضای کابینه هر ۶ ماه یک بار در گزارش عملکرد خود، فقط کارهای جاری خود را گزارش ندهند.
پژوهشهای قبلی هشدار داده بودند که بحرانی در پیش است و سیلی در راه است و سیل را نمیشود با بندهای کوچک متوقف کرد بلکه باید مقابل سیل سد ساخت.
در واقع نمیشود با کارهای کوچک و گزارش فعالیتهای روزمره، گرهگشایی کرد و مقابل بحران را گرفت. کار ویژهای باید انجام میشد. به اندازه کافی و با دقت و سرمایه بسیار، پژوهش ملی انجام شده بود اما آینه را شکستند تا عیب و اشکال ما مشخص نشود و کسی برای رفع آنها همت نکند. من با اعلام برخی آمار و ارقام میخواهم بدانم که اگر شما جای مردم بودید، الان خواستار تحول بودید یا نه؟ آیا خواستار تغییر اساسی بودید یا نه؟ تحول اخیر، نماد دهه هشتادیهاست و ما با یک موج جدید مواجه شدیم که اصول، اهداف و آینده خود را دارد و باید مطابقت نیازهای آن برنامهریزی کنیم و پاسخ مناسب ارائه دهیم. ما باید به جای طرد آنان، حرفشان را بشنویم. من به صحبتهای خانم دکتر اضافه کنم که تعداد شهدای دانشآموز ۱۲ تا ۱۸ سالهای که در جنگ، جانشان را کف دستشان گرفتند، میان تمامی اصناف کشور بالاترین آمار است؛ این یعنی جنگ بعد از نیروهای نظامی بر روی دوش دانشآموزان کشور پیش رفته است. بنابراین در حال حاضر نمیتوانیم بگوییم که بچههای الان نمیفهمند و احساسی هستند و تحریک شدهاند و تحلیل ندارند. ضمن اینکه این نسل، نسبت به نسل قبل متفاوت هستند.
خدادی: بحث بسیار جامعی است و انتظار نمیرود که در ۲ساعت، تمامی ابعاد موضوع بررسی شود. البته با توجه به این که پژوهشگاهها، دانشگاهها و پایاننامههای بسیاری به این موضوع پرداختند، باید پرسید چرا همچنان اشاره میشود که ما برای این مسائل برنامه نداشتهایم. پس چه زمانی باید به این مسائل پرداخته شود؟ حال چه راهکاری وجود دارد؟
به نظرم باید در بحث تفاوت دانشآموز امروز با نسل خودمان، به ظهور شبکههای اجتماعی به عنوان محیطی که دانشآموز در آن داده دریافت میکند، توجه داشته باشیم. دانشآموز امروز، امکان پردازش و ارسال اطلاعات را دارد ولی در گذشته رسانهها اطلاعات را جمعآوری و پردازش میکردند و انتشار میدادند. لذا فقط از محیط مدرسه تأثیر نمیپذیرد و محیط دیگری هم در کنارش دارد؛ با این تفاوت که در محیط مدرسه، یک سری قوانین مشخص و افراد فیلترشده به عنوان معلم وجود دارند که دروس مشخصی را با ادبیات خاص آموزش میدهند، اما شبکههای اجتماعی چارچوب مشخص و تعریفشدهای ندارند و مختصات آنها هیچ ربطی به محیط مدرسه ندارد. از این لحاظ، در تحولات اجتماعی اخیر و موضوع دانشآموزان که من معتقدم باید مثلث مدرسه، دانشآموز و معلم را در نظر بگیریم چون بر یکدیگر تأثیرگذارند و نمیتوانیم تفکیکشان کنیم، شبکههای اجتماعی چقدر سهم داشتهاند؟
فیاض: شبکههای اجتماعی در دسترس همه قرار دارند ولی باید تحقیق شود که چه کسانی بیشترین مصرف غیرهدفمند از شبکههای اجتماعی را دارند؟زیرا استاد دانشگاه هم از شبکههای اجتماعی استفاده میکند اما عمدتاً به دنبال اهداف خاص خود است. مصرف دانشآموزان عمدتا عملی نیست ولی بیشترین وقت خود را در آن فضا صرف میکنند؛ زیرا به ذائقه آنها شرایط بهرهوری اوقات فراغت وجود ندارد یا کم است یا اوقات فراغت آنها پرهزینه است. البته تحولات اجتماعی را نمیتوانیم نقطهای یا برای قشر خاص درنظر بگیریم. دو دهه قبل که موضوع بحث توسعه در کلانشهرهای ایران شروع شد، مخالف با بحث توسعه صحبت میکردم. به نظر من توسعه در هر زمینهای که اتفاق میافتد باید سؤال شود که ذینفع توسعه چه کسی است؟ مانند وضع قوانین که باید از قانونگذار و مجری قانون پرسید مردم از این قانون چه در وضع و چه در اجرا، چه قدر نفع میبرند؟ دور این میزها، قدرت دید و نگرش ما از سقف همان جایی که نشستهایم بالاتر نمیرود. یعنی هرگز از خود نمیپرسیم قانونی که وضع و اجرا میکنیم چقدر به نفع مردم است؟ قانون باید تسهیلگر باشد و برای مردم آورده داشته باشد. مردم احساس میکنند هر زمان که قرار است قانونی به شدت اجرا شود، بیشتر متضرر میشوند. نکته دیگر این است که زمان اجرای قانون، در برابر تمامی مدیران، به قدری خم میشود تا بشکند؛ یعنی همه فراقانون شوند. واقعیت تلخی است که چرا باید قانون برای همه مدیران و حکمرانان خم شود تا تمامی کارهایشان را با تلفن و ارتباطات به سرانجام برسانند ولی مردم که ذینفع آنان هستند، از هیچ امکانی برخوردار نیستند و قانون در مقابل مردم مانند دیواری بتنی میشود که مدام سر مردم به آن دیوار سخت برخورد میکند. لذا ذائقه مردم دائماً تلخ است و ناراضی هستند. مجلس نیز کارآمد نیست و در تمامی ادوار، سیاسی بوده است و شاید کار آمدی برخی ادوار مجلس بهتر بوده است ولی در کل، نمایندگان مجلس کار خود را با فضای سیاسی تنظیم میکنند و با منافع ملی و مردمی تنظیم نمیشوند و گاهی هم سکوت میکنند! بنابراین باید یکسری ضابطههای کلی را جستجو کنیم و بعد ببینیم که این ضابطهها بر قشر جوان و نوجوان ما چه تأثیری میگذارد که از رسانه بیشتر استفاده میکنند و تحت تأثیر آن قرار میگیرند. ما یک جایی درون خودمان مشکل داریم و مانند خانوادهای هستیم که با فرزند خود مشکل دارد و مدام مقابل آن قرار میگیرد. به هر حال روزی میرسد که این فرزند از این خانه میرود و در دامن بزهکاری اجتماعی میافتد. رسانه تأثیر زیادی روی ۲ گروه نوجوانان و زنان گذاشتهاست؛ همان دو گروهی که میگویند چیزی را برای از دست دادن ندارند. یعنی نوجوان نه شغل و نه آیندهای دارد و زنان ما هم چیزی برای از دست دادن ندارند، زیرا جامعه ما واقعا نسبت به زنان ما درست رفتار نکرده است. طبق آموزههای اصیل دینی و سفارش رسول خدا (ص)، زن ریحانه است. یعنی جامعه اجتماعی باید از زنان جامعه مسلم و مؤمن حمایت کند زیرا ریحانه به شدت آسیبپذیر است. جامعه باید به گونهای از او حمایت کند که او در نهایت آرامش باشد و احساس کند که جامعه تکیهگاه اوست و زن ناموس اجتماعی و دینی جامعه است. در ادبیات اسلامی، واژههای فاخر بسیاری برزمین ماندهاند و کسی به آنها نپرداخته است. ما یک ناموس نسبی داریم که در تمامی جوامع است و بحث دین اسلام نیست؛ ولی طبق نصوص دینی، ناموس دینی و ناموس اجتماعی هم داریم.
همان که حضرت امیر(ع) خطاب به مالک میفرماید: ای مالک مردم یا در خلقت یا در آیین با تو یکی هستند. یعنی یا بندگان یک خدا هستند یا در آیین و ناموس دینی تو هستند. اگر ما این را باور میکردیم و در نظام آموزشی ما آموزش داده میشد که زنان، ناموس اجتماعی و دینی جامعه هستند؛ مردان مؤمن و مسلمان ما و نظام حکمرمانی ما هم به شدت حمایتگر میبودند. اما متأسفانه کدام قوانین اجتماعی را اجرا کردیم که زنان از آن بهرهمند شدهاند؟ فقط با قواعد انقلابیگری، درهای دانشگاه را به روی زنان باز کردیم، زیرا وقتی سطح آگاهی، دانش و معرفت جامعه بالا برود، سطح تربیت نیز بالا میرود. به تبع آن تقریبا همه زنان ما امروز مدارج دانشگاهی را طی کردهاند و درصد زنان تحصیلکرده حتی میان زنان خانهدار بسیار بالاست؛ اما جامعه از ظرفیت جامعه فراجنسیتی استفاده نکرده است و هر جا این حرف زده شده، انگ فمنیسم خورده و صورت مسأله پاک شده است. آیا استفاده از تخصص زنان و مطالبه آن، واقعا موضوعی فمینستی است؟ من بارها اعلام کردم شما زنان را در چند طیف تقسیم کنید و برای هر یک برنامه بگذارید؛ دوره قبل از زوجیت، دوره زوجیت، دوره مادری و دوره پسامادری. مثلا برای کسی که فرزندش بزرگ شده و خانواده تشکیل داده و فرزندی در خانه ندارد و از پختگی علمی و تجربی هم برخوردار است، باز هم در عمل گفته میشود که امکان استفاده از تخصص و ظرفیت علمی و تجربه وجود ندارد. این فرد به هر حال یک جایی دلخوری خودش را نشان خواهد داد.
حتی در دانشگاهها هم که مدیریت علمی است، از تخصص زنان استفاده نمیشود؛ گرچه در ترازوی علمی همه با یک معیار ارتقاء میگیرند، اما در مدیریت اجرایی این موضوع لحاظ نمیشود. ما در دانشگاهها ـ به جز دانشگاه الزهرا ـ چند مدیر خانم داریم؟ در دستگاه تربیتی آموزش و پرورش، اگر در برخی اوقات زنان مدیر شدند، روی یک قاعده کلی نبوده است. ما نظام یکپارچه بهکارگیری مدیران نداریم. جایی نیست که من با این تخصص، تجربه، توانمندی، علایقم را اعلام کنم و بگویم میخواهم در این حوزهها بهکار گرفته شوم تا بعد از آن یک سیستم ارزیابی علمی و غیرسیاسی، جایگاهی برای من مشخص کند. اینگونه نیست و من در نهایت در محلی اجباری مشغول به کار میشوم.
همه این ضعفها وجود دارند و فضای کلی آلودهای بهوجود آمده است. حالا رسانه چه کار میکند؟ روی ضعفها سوار میشود و روی دو گروه تأثیر میگذارد تا نیازهایشان را برجسته کند: زنان و جوانان؛ زیرا این دو گروه چیزی برای از دست دادن ندارند.
مسأله مهم دیگر، مبحث توسعه کشور است. نرخ رشد اقتصادی ما قابل قبول نیست. آمار خودراضیکننده میدهیم، بعد جامعه به سفره خودش نگاه میکند و نمیتواند با اعداد راضی شود. جامعه با واقعیتها سر و کار دارد. جامعهای که به شدت از نظر اقتصادی تحت فشار است، به این جمع میپیوندد و پدیده بسیار پیچیدهای بهوجود میآید که به سادگی قابل حل نیست.
همچنین ما به موضوع گذر زمان دقت نداریم. طبق نصوص اسلامی، آدمها فرزند زمان خودشان هستند. ما در هر دورهای یکسری ویژگیها و سلایق فرهنگی، اجتماعی، سیاسی داریم و لازم است این ویژگیها و اقتضائات زمانی و این نیازها، شرایط و خواستها را در اقشار مختلف در نظر بگیریم. نیاز ما در هر دههای متفاوت است. الان که سرعت جابجایی اطلاعات بالا رفته، لحظه به لحظه نگرشها تغییر میکنند.
حکمرانان ما دوست دارند همیشه نتیجه تصمیمگیری خودشان را به جامعه القا کنند و جامعه را در فرایند تصمیمگیری قرار نمیدهند. ما معتقدیم معلم نباید نتیجه تخصص خود را در اختیار دانشآموز قرار دهد و او را اجبار کند که تو باید همین را بفهمی؛ بلکه لازم است دانشآموز را در فرایند تفکر قرار دهیم تا آنچه بهدست میآورد، نتیجه تفکر خودش به کمک معلم باشد. نظام آموزشی ما همیشه تلاش کرده نتیجه تفکر خود را القا کند که ممکن است با ذائقه، نیازها و خواستهای دانشآموز همخوانی نداشته باشد.
آخرین نکته اینکه، اشتباه ما در نظام آموزشی و نظام فرهنگی این بود که همیشه سعی کردیم افرادی را بهطور یکجانبه به عنوان مدل به جامعه معرفی کنیم؛ به جای اینکه شاخصهای مدل را معرفی کنیم تا دانشآموز برود آن را پیدا کند یا برود خود را با آن تطبیق بدهد، مدل معرفی کردهایم.
مثلا باید بگوییم زن مسلمان چه ویژگیهای مؤمنانه و مسلمانهای دارد و دانشآموز برود آنها را پیدا کند یا خودش را با آن معیارها تطبیق دهد، ولو اینکه مصداق بیرونی هم نداشته باشد. ما خیلی از ویژگیهایی را که باید معرفی میکردیم، نکردیم؛ هم در مصداق و هم در معیار.
مثلا آراستگی یک زن مسلمان و لطافتهای زنان هیچوقت برای ما برجسته نبود. در فضای ارزشها، اگر دو دایره ارزش را در نظر بگیریم، یکی ارزشهای اصیل و بنیادین هستند و دایره دوم ارزشهای فرعی و متغیر که وابسته به ارزشهای بنیادین هستند. حجاب، ارزش بنیادین است و پوشش، ارزش فرعی. میان این دو دایره، یعنی ارزش اصیل و ارزش فرعی، یک دایره وجود دارد که به آن میدان کنشگری فرد یا ارزشهای مشروط میگوییم که هم به ارزش اصیل و هم به ارزش متغیر وصل است. این میدان مربوط به فردی است که کنشگر این ارزشهاست؛ یعنی مدل و رنگ لباسش را با خواست، سلایق، موقعیت، قومیت و اقتضائات خود انتخاب میکند، اما با همه ضوابطی که اصول شرعی را رعایت کرده باشد. ما در نظام آموزشی و تربیتی دو دایره را به هم چسبانده و آن میدان را از بین بردهایم. یعنی میدانداری ارزش مشروط را برداشتهایم و بعد در رنگ لباس مردم، نوع راه رفتن، مدل موی مردم، رنگ کفش و پاشنه کفش دخالت کردهایم، یعنی قدرت انتخاب را از جامعه کنشگر گرفتهایم. این کنشگر که با قواعد و ضوابط فطری و الهی، آزادی و حق انتخاب، اعمال اراده و اختیار دارد، از ویژگیهای فطری محروم شده است؛ پس با قاعده همان فطریاتش مقابل ما میایستد و این ایستادگی تا حدی است که بعضا از آن طرف میافتد. بسیاری از افرادی که امروز حجابشان را برمیدارند، هدفشان بیحجابی نیست؛ انگار میخواهند جگر طرف مقابل را بسوزانند. جوری تضاد نشان میدهند که خودشان هم آسیب میبینند، ولی برای اینکه طرف مقابل را از پا در بیاورند، این واکنشها را نشان میدهند.
زرافشان: در این بخش آمار و اعدادی را ارائه میکنم و بعد اشارهای به شبکههای اجتماعی دارم. فرصت را مغتنم میدانم به پژوهشی که دکتر عباس صالحی هم در آن نقش داشت و نتایج آن در فضای مجازی در دسترس است اشاره کنم. ان شاءلله با همت وی در روزنامه اطلاعات به شکل گزارشهای دورهای، مطرح و برای آن راهکار ارائه شود.
درباره نقش مدرسه باید بگویم مدرسه، نقش مطلق ندارد؛ بهویژه این روزها با توجه به رقبایی که پیدا کرده، دیگر مدرسه آن جزیره وسط اقیانوس نیست که همه راهها به آن ختم شود. شاید یکی از مطالبات سند تحول تحقق پیدا کرده باشد، زیرا در سند تحول بر تنوع محیطها و منابع یادگیری تأکید شده است. امروز معلم و مدرسه یکی از منابع یادگیری هستند. نگاه جامعه به جایگاه معلم و مدرسه هم کاهش پیدا کرده است. وقتی معلم، فردی است که هر روز از حقوق و کاستیهای او و اینکه زیر خط فقر قرار دارد صحبت میشود، طبیعتا جایگاه قبلی را ندارد. این معلم اگر هم مطالبات خود را درخواست کرد، با او بد برخورد شد. در یکی از دولتها، وقتی معلمان برای مطالبات خود تجمع کردند، کتک خوردند و اتفاقا به کتکزنندگان ناهار هم دادند!
حالا این معلم میخواهد به دانشآموز بگوید بر اساس سند تحول، باید حقیقتجو، آزادمنش، مسئولیتپذیر، قانونگرا، عدالتخواه، خردورز، وطندوست، ظلمستیز، خودباور و جمعگرا باشی. آیا معلم خودش این ویژگیها را دارد که بخواهد به دانشآموز ارائه دهد؟ در کلاس درس میتواند با این ویژگیها حضور پیدا کند؟
نکته بعدی تأیید صحبتهای خانم فیاض است که آموزش و پرورش، خردهنظامی است که توسط دو نظام بزرگتر احاطه شده است: نظام حاکمیت جمهوری اسلامی و نظام بینالمللی.
نظام دوم از اهمیت بزرگتری برخوردار شده که دلیل آن فضای مجازی است و نه فقط شبکههای اجتماعی. دانشآموزان، بسیاری از یافتههای خود را از این دو نظام میگیرند. در مورد نظام حاکم نیز ببینیم دانشآموز چه چیزی از این نظام یاد میگیرد: پایش «ارزشها و نگرشهای ایرانیان» اولین بار در سال ۷۲ با دوره تکرار سه ساله انجام شد. دومی در سال ۷۹ در وزارت ارشاد انجام شد. موج چهارم آن در ۹۴ انجام شد که نتایج آن در فضای مجازی وجود دارد و چون دوره تکرار آن سه ساله است، علیالقاعده الان باید موج ششم انجام شده باشد و نتایج آن احتمالا منتشر شده یا منتشر خواهد شد. اما نتایج خود موج چهارم هم بسیار قابل تأمل است.
در این پژوهش، سؤال شده نظر شما درباره اوضاع فعلی اجتماعی کشور چیست؟ الف) حفظ وضع وجود؛ ب) اصلاح وضع موجود؛ ج) تغییر اساسی.
فقط۱۲درصد طرفدار حفظ وضع موجود هستند. ۵۸ درصد معتقد به اصلاح و ۴ر۲۷ درصد معتقد به تغییرات اساسی هستند. یعنی بالای ۸۰ درصد جامعه معتقد به ضرورت تغییر در جامعه هستند. اگر به آمار دو استان کردستان و سیستان رجوع کنیم، قابل تأملتر است. یعنی حاکمیت در این سالها نتوانسته رضایتمندی را در این دو استان ایجاد کند.
در سؤال دوم، درباره موفقیت حکومت (فراتر از دولت) ۹ عامل مطرح شده که فقط در عامل امنیت، حکومت نمره قبولی ۶ر۵۳ گرفته و در بقیه عوامل، نمره قبولی دریافت نکرده و اکثراً زیر ۲۰ درصد هستند.
سؤال بعدی درباره «هویت ملی» است.
این موارد چون به تفکیک سن و مدرک تحصیلی پرسیده شدند، میتوان دید دانشآموزان چگونه فکر میکنند و هرچه سن، کمتر و تحصیلات بیشتر است، عددها بزرگتر است.
در پاسخ به این گزاره که «کاش در کشوری غیر از ایران زندگی میکردم»، ۳۱ درصد جواب مثبت دادند و گفتهاند کاش در کشور دیگری زندگی میکردند. در زمینه «هویت جنسی»، جوابها خیلی اهمیت دارند، زیرا قبلاً زنان و دختران از هویت جنسی خود ناراضی بودند، الان پسران هم اضافه شدهاند و این یک فاجعه است. ۳۵ درصد از جنسیت خود ناراضی بودهاند و آرزو داشتند که جنس مقابل بودند و ۳۳ درصد گفتهاند کاش من فرد دیگری بودم؛ یعنی از خودشان ناراضی بودند و دوست داشتند فرد دیگری باشند.
در پاسخ به «دلیل مهاجرت چیست؟» ۴ر۳۴ درصد رفاه، امنیت و آینده بهتر را دلیل مهاجرت دانستهاند. ۲۲ درصد هم آزادی را دلیل خود بیان کردند.
سؤال دیگر درباره «ارزشهای اخلاقی» است. نظام اخلاقی منهدم شده است، فضیلتهای اخلاقی از بین رفتهاند و رذیلتها حاکم شدهاند. بیش از ۷۵ درصد افراد جامعه، تظاهر و دوریی، تقلب و کلاهبرداری، تملق و چاپلوسی و تجملگرایی را جزو ارزشهای اخلاقی حاکم بر جامعه دانستهاند. مثلاً دورویی و تظاهر یعنی مردم دو شخصیت دارند؛ یکی برای جامعه یکی برای خودشان. یک شخصیت دارند که بتوانند نانی بخورند و یک شخصیت برای اینکه زندگی کنند.
ما با این ارزشهای اخلاقی کجا میرویم؟ طبیعی است که هر روز گزارش اختلاس و کلاهبرداری میشنویم.
پرسش بعدی در مورد «نقش امید زندگی و آینده روشن» است. خانم دکتر فیاض هم گفتند که زنان و جوانان چیزی برای از دست دادن ندارند. به نظر میآید که بقیه هم همینطورند، زیرا ۱ر۶۴ درصد در برابر این سؤال گفتهاند نه امیدی دارند و نه آینده روشنی میبینند.
این موارد باعث شدهاند سرمایه اجتماعی در کشور از بین برود. سرمایه اجتماعی، انسجام ملی ایجاد میکند. بنای سرمایه اجتماعی بر اعتماد است و وقتی از اعتماد به نهادهای حاکمیت سؤال میشود، این اعتماد وجود ندارد.
اگر «کتاب صدایی که شنیده نشد» یک پژوهش بود، الان ۳ پژوهش دارند فریاد میزنند که توجه کنید، کاری بکنید.
لذا من فکر میکنم که امروز نیاز به پژوهش بیشتر نداریم. برای همینها که داریم برنامهریزی کنیم و ببینیم اقدامات ما چه تأثیری داشتهاند و حالا به کجا رسیدهایم.
به نظر میآید روزنامه اطلاعات میتواند یافتههای موج پنجم و ششم را منتشر کنند و از صاحبنظران بخواهند بیایند برای حل مسأله ورود کنند.
در مورد شبکههای اجتماعی، به نظرم ما یک تحولی در نظام بزرگتر که نظام جهانی است را نه پذیرفتهایم نه باور کردهایم؛ بلکه آن را به شبکه اجتماعی تقلیل دادهایم. آنچه اتفاق افتاد، انقلابی در دنیا بود به نام انقلاب دیجیتال که بعد از انقلاب صنعتی روی داد. انقلاب صنعتی همه ارکان و اصول زندگی مردم را تغییر داد و بنا به شاخصهای خود، اصولی را بنا گذاشت که مردم در آن اصول زندگی میکنند.
سال ۸۰ که ما در آموزش و پرورش در پرداختن به این موضوع پیشتاز بودیم، دو دیدگاه وجود داشت: اول این که این تحول و فناوری، شبیه ابزارهایی مثل ویدئوپروژکشن است؛ یعنی تا این حد تقلیل دادند. اما نگاه دومی هم وجود داشت که میدانست یک تغییر بنیادین در زندگی مردم و حکمرانان اتفاق افتاده؛ یعنی زندگی دیجیتال و حکمرانی دیجیتال. شبکه اجتماعی بخش کوچکی از آن است. امروز کسبوکار الکترونیک چقدر از حجم کسبوکار را در بر میگیرد؟ کارمندان دیجیتال چقدر نقش دارند؟
بخش زیادی از دانشجویان، دانشآموزان و متخصصان که در ایران هستند، در دنیای مجازی هم زندگی میکنند. اگر ما این دنیا را به رسمیت نشناسیم (که تا به حال نشناختهایم) و دائما به دنبال مبارزه با آن باشیم، به هیچجا نمیرسیم. دنیای دیجیتال راهحلهای خودش را دارد. در این دو ماه اخیر هر چه شبکههای اجتماعی را بستیم، ویپیان فروشها را پولدار کردیم و مردم را به سمت ویپیان فرستادیم. الان دانشآموز که وارد فضای مجازی میشود، اول چه چیزی میآید؟ همان چیزی که نباید بیاید. قبلا هر جستجویی که انجام میدادیم، شبکه رشد اول از همه بود، حالا ببینیم شبکه رشد چندمی است؟
در این پدیده جدید با یک مفهوم جدیدتر مواجهیم به نام «دیجیتال برن» (Born-digital)؛ یعنی مادرزادهای دیجیتال. دیدهاید نوهها وقتی به خانه پدربزرگ میروند، اول سراغ گوشی پدربزرگ میروند. اصلا نیازی به کمک دارند؟ نه، برعکس، پدربزرگ اگر دچار مشکل شد سمت نوه خود میرود و میگوید این چیست؟ دیجیتالبرنها برعکس ما، برای زندگی در این دنیا نیازی به آموزشهای کلاسیک ندارند. چون در این فضا متولد شدهاند، نگرش، دانش و مهارت آن را دارند.
یکی از دوستانم ویدیویی را نشان میداد که نوه ششسالهاش برای تولد بابابزرگش درست کرده بود. الان دیجیتالبرنها مصرفکننده اطلاعات نیستند که ما بگوییم شبکههای مجازی آنها را هدایت میکنند، بلکه تولیدکننده اطلاعات هستند.
چرا امروز کسبوکار خبرنگارها کساد شده است؟ چون هر شهروندی، یک خبرنگار است. خبر و تصویر صداوسیما و رسانههای ما با دو روز تأخیر نسبت به شبکههای مجازی منتشر میشوند، چون شبکه مجازی چابک و برخط است.
سؤال میشود بچهها چگونه همدیگر را پیدا میکنند؟ تلفن میزنند؟ چگونه قرار میگذارند؟ آنها مسیر، ابزار، ادبیات و واژگان خود را دارند.
آقای ضرغامی از قول بازجو گفته بود که دوساعت با یکی از دستگیرشدگان حرف میزدم، ولی نه من میفهمیدم او چه میگوید نه او میفهمید من چه میگویم. برای اینکه زبان مشترک نداریم. آنها زبان خودشان را دارند. لذا نباید آنچه را در دنیا و به تبع آن در ایران اتفاق میافتد تقلیل داد.
به نظرم باید: ۱ـ انقلاب چهارم که انقلاب دیجیتال است را به رسمیت بشناسیم. ۲- ویژگیهای آن را بشناسیم. ۳- بستر حضور مؤثر و مفید برای آن را فراهم کنیم.
سال ۸۵ـ۸۴ سایتی برای آموزش زبان عربی وجود داشت که گرایش دینی نداشت ولی در متون، برخی از عبارتها و مفاهیم دینی را بهکار میبرد. این سایت در یک سال، چهارده هزار نفر را مسلمان کرد. آیا ما از این ظرفیت استفاده میکنیم؟ این مربوط به ۲۰ سال پیش است، الان که قدرت فضای مجازی و طبعا تأثیرگذاری آن هم بیشتر شده است.
فیاض: باید دید آموزش و پرورش چه نقشی میتوانست ایفا کند و نکرد؟ لازم است بپذیریم زندگی جدید، زندگی مجازی است؛ در فضای مجازی خرید میکنند، در این فضا در دادگاهها شرکت میکنند، شکایت میکنند، تحقیق میکنند، عاشق میشوند، متنفر میشوند و حتی قهر و آشتی زن و شوهرها در یک خانه در فضای مجازی است.
زندگی مجازی یک واقعیت است، اما ما باید چه کار میکردیم؟ در فضای مجازی، دادهها راستیآزمایی نمیشوند و هرکسی میتواند هر اطلاعاتی را بگذارد و خود را هرطور که دوست دارد معرفی کند. نظام آموزشی ما باید به بچهها تفکر منطقی، تفکر نقادانه یا به تعبیری تفکر با درنگ را آموزش دهد تا بچهها بتوانند قدرت پردازش دادهها را داشته باشند و با راستیآزمایی، داده جعلی را از داده درست تشخیص دهند. در یک تفکر نقادانه باید بتوانند آیندهنگری کنند و اثر داده را در زندگی خود درنظر بگیرند. تحت تأثیر دادهها بدون فکر قرار نگیرند.
در آموزههای اسلامی و در قرآن کریم، چند آیه داریم که من از آنها به عنوان ویژگیهای روشنفکر مسلمان یاد میکنم. این آیات به ما در مورد فضای مجازی کمک میکنند.
خدا در قرآن میفرماید: اگر میخواهی درباره کسی قضاوت کنی، اول باید داده داشته باشی. بعد موضوع کفایت داده است. یعنی اگر کسی آمد و گفت فردی را در حال عمل زشتی دیده، قرآن میگوید چهار شاهد بیاور. بعد قرآن درباره صحت داده صحبت میکند و بعد از آن صحت منبع داده را در نظر میگیرد.
موضوع دیگری نیز از فحوای آیات بهدست میآید: خروج از خودمحوری عاطفی و شناختی. مثلا اینکه نمیتوانم بگویم من از این فرد خوشم نمیآید چون از جناح سیاسی مشترک نیستیم. یعنی خودمان را محور قرار ندهیم، اینکه من اینگونه میفهمم یا حزب سیاسی من اینگونه میگوید، نباید ملاک باشد. قرآن در این صورت قضاوت را میپذیرد. در فضای مجازی پیدا کردن این چهار عنصر مشکل است. بچههای ما با این تفکر پرورش نیافتهاند.
نکته مهم دگیر، در سوره مؤمنون بیان شده است: اعراض از لغو. یعنی هر دادهای که آورده مادی و معنوی برای ما ندارد، پوچ است. انسانی که برای خود حرمت قائل است، دنبال داده پوچ و جابجا کردن آن نمیرود. مثلاً پشت سر یکی غیبت کنیم چه آوردهای دارد؟ فقط حال روحی ما را بد میکند. ما در نظام آموزشی، آموزش ندادهایم که از دادههای پوچ و لغو و از جابجایی آن اعراض کنند و به عنوان یک روشنفکر دینی وارد فضای مجازی شوند و بتوانند دادههای فضای مجازی را راستیآزمایی کنند.
نظام آموزشی و سیستم تعلیم و تربیتی ما باید این آموزهها را در کثرت روش و وحدت هدف پیگیری کند. این وحدت روش ما را به نقطه کور میرساند. از طرفی بچههایی که ادعای روشنفکری میکنند، به شدت درگیر تعصب شدید شدهاند. تعصب شدید یعنی رفتار غیرمنطقی و غیرمدلل.
امام صادق میفرماید: کسی که رشتههای تعصب را بر گردن آویخت، رشتههای ایمان را از گردن خود باز میکند. وقتی داده را راستیآزمایی نمیکند، به شدت به آن وابسته میشود. اینگونه متعصب میشویم و دیگران را متهم میکنیم که متعصبند.
زرافشان: راهی که دوستان اطلاعات انتخاب کردهاند، راه منطقی برای برونرفت از این شرایط است. اما راه گفتگو دو طرف دارد. چیزی که در جامعه ما حاکم است، مونولوگ است یعنی مسئولان یکطرفه صحبت میکنند و مردم هم باید بشنوند، در حالی که گفتگو دو طرف دارد. شرط دوم گفتگو، پذیرش دیگران به عنوان طرف گفتگو است. اینکه ما بنشینیم باهم بگوییم و گفتگو کنیم، این گفتگو نیست.
من درباره یکی از نکاتی که دکتر فیاض گفت، تجربه عملی دارم؛ همان که آنقدر دایره تنگ شده که حزبالهیها هم جا نمیشوند. قرار بود یک تحقیقی برای مرکز امور زنان ریاستجمهوری انجام شود. عنوان تحقیق این بود: «تعمیق باورهای دینی زنان». ناظری برای این کار گذاشتند و قرار شد ما برای او توضیح بدهیم و او هم توصیههایی بکند.
اولین سؤال این فرد از ما این بود که منظور شما از زنان چیست؟ گفتیم زنان جمهوری اسلامیمورد نظر است. گفت نه باید درباره زنان مسلمان باشد. گفتم که اگر باور دینی زنان سایر ادیان هم تعمیق شود به سلامت و آرامش جامعه منجر میشود. گفت که اینها به شما ارتباطی ندارد. بعد پرسید زنان مسلمان چه کسانی هستند؟ گفتیم شما بفرمایید چه کسانی هستند. گفت فقط شیعه دوازده امامی. بعد هم گفت میان شیعیان دوازده امام، فقط پیروان اسلام ناب محمدی مد نظر باشد. گفتم که این نیاز به تحقیق ندارد؛ تنها کسانی که باقی ماندند، شما هستید و خانوادهتان! چرا هزینه کنیم برای تحقیق؟!
لذا به رسمیت شناختن دیگران برای گفتگو بسیار مهم است. الان مشکل این است که عدهای خودی و عدهای غیرخودی هستند. به رسمیت شناختن، اولین قدم برای گفتگو است. قدم بعدی اجازه گفتگو است. اول انقلاب حزب جمهوری، کلاس تحلیل سیاسی میگذاشت که به سه جلسه نمیرسید، چون مربوط به سیاست داخلی بود و به سرعت به بنبست میرسید و تعطیل میشد. بعد گفتند اگر میخواهید گفتگو کنید فقط درباره سیاست خارجی باشد!
نکته سوم برای شکلگیری گفتگو، زبان گفتگو است. باید زبان گفتگو مشخص شود. زبان گفتگوی ما با مردم و جامعه چه تفاوتی با زبان گفتگو با دشمنانمان دارد؟ آیا زبان گفتگوی ما لوله تفنگ است (چه ساچمهای باشد چه غیر ساچمهای)؟ یا تعامل دوسویه است که باید منجر به انتخاب آگاهانه و آزادانه شود؟
تا همین دوره، هیچوقت اتفاق نیفتاده بود نیروهای نظامی وارد مدرسه و دانشگاه بشوند. ما در دوره قبل، درس میخواندیم و زمان انقلاب، دو ترم کلاسهایمان منحل شد ولی باز هم هیچ نیروی نظامی نتوانست پایش را به دانشگاه بگذارد. زبان گفتگو مهم است و باید زبان گفتگو با جامعه با زبان گفتگو با دشمن متفاوت باشد.
صدای جامعه را از طریق گفتگو باید شنید. صدای جامعه در این پژوهشها که به آنها اشاره شد وجود دارد و به عدد و رقم تبدیل شده است. اینکه ۸۰ درصد مردم جامعه خواهان تغییرند، یعنی چه؟
برای اینکه معلمان بتوانند نقشآفرین باشند باید اعتبار اجتماعی آنها را برگردانند. در پیمایش سال ۷۹، گروههای مرجع، اول معلم و بعد استاد دانشگاه بودند. الان گروههای مرجع چه کسانی هستند؟ معلمان و استادان دانشگاه و روحانیت کجا هستند؟
یک بار خواستیم در آموزش و پرورش، درس فلسفه برای کودکان بگذاریم. از یک استاد فلسفه دعوت کردیم. آمد و پرسید: شما میخواهید این درس را بگذارید یا نظام؟ کودکی که فلسفه میخواند اهل تفکر نقادی میشود، پرسشگر میشود و تا اقناع نشود چیزی را نمیپذیرد.
در کتاب دین و زندگی، مباحثی درباره پرسشگری مطرح کردیم که مورد انتقاد وارد شد. میگفتند که دانشآموز پرسشگر، نمیتواند مقلد باشد. البته آن کسی که این حرف را زد، تعریف تقلید را نمیدانست. در همه رسالههای عملیه، نوشتهاند که تقلید صرفا در احکام است نه در اعتقادات و باورها. کدام مرجع میتواند بگوید یک باور اجتماعی، حقوقی یا اقتصادی، تقلیدی است؟
اگر میخواهیم دانشآموز حقیتجو، آزادمنش، مسئولیتپذیر، قانونگرا، عدالتگرا، خردورز، وطندوست، ظلمستیز، جمعگرا، خواستار آزادی، استقلال، مردمسالاری دینی و منافع ملی باشد؛ معلم باید این ویژگیها را داشته باشد. معلمی که برای حقوق اولیه خود هر روز درگیر است، نمیتواند اینگونه باشد.دوشنبه ۷ آذر ۱۴۰۱ روزنامه اطلاعات