اشاره: در این شماره سه قصیده دیگر از سروده های مرحوم استاد راشد تربتی را از نظر می گذرانیم. امیدواریم این نمونه ها برای اهل ادب بیانگر ذوق، و در عین حال چیره دستی آن خطیب فقید در سرایش پارسی باشد. چند واژۀ دشوار را جهت سهولت در خواندن اشعار توضیح داده ایم.
زندگی بگذشت
زندگی بگذشت و زان بر من نشان پای ماند
آتشی بود و از آن خاکستری بر جای ماند
از نشاط کودکی و گرمی برنائیم
اَه سردی در دل و، اندر لبانم وای ماند
نور از چشم و توان از بازو و زانو برفت
ناتوانیها به تن پیدا و ناپیدای ماند
قامت افراخته اندر خمیدن رو نهاد
خشک عُرجونی(۱) بجا زان سرو خوش بالای ماند
آفتابی بود و تابید و به مغرب رو نمود
زردی یی بر گوشه این بام بیاندای(۲) ماند
بُد بهاری خرم و بگذشت و پیش آمد خزان
روز کوتاهی گرفت و شام غمافزای ماند
بر سرم بارید برف و بر رُخم پژمرد گل
از جهان اندر دلم اندوه جان فرسای ماند
خاطرات تلخ و شیرین گذشته صف بصف
همچنان بر لوحۀ این ذهن صف آرای ماند
دور از خانه
آثار خزان در همه جا گشت نمودار
افسرده دل از انده افسردن گلزار
صد روز و چهل روز است کز خانه بدورم
در مردم بیگانه و در کشور اغیار
بس راه که پیمودم و بس شهر که رفتم
نه راه نمایان شد و نه چاره پدیدار
وقتم بشد و مال فراوان ز کفم رفت
جز باد ندارم به کف از حاصل این کار
آن روز که زی شهر ژنو رخت کشیدم
بُد اول ایام گلستان و چمنزار
فصل گل و ایام گلستان به سر آمد
من مانده بجا با اسف و حسرت بسیار
بودند مرا هموطنان مایۀ شادی
کز صحبتشان میگشت دل شاد و سبکبار
بودیم به هم جمع به باغ و به شبستان
در نور چراغ و مَه در سایۀ اشجار
از دائرۀ جمع یکایک همه رفتند
ماندم من و سردیّ خزان و دل افگار
صد شکر خدا را که به هرحال و به هرجا
بُد همره من همسر خوشخوی وفادار
چون اوست، ندارم به دل اندوه ز غربت
کاو هست مرا همدم و غمخوار و پرستار
یا رب تو بدارش به سلامت همه ایام
بر وفق مرادش بنما گردش پرگار
به شهریور ۱۳۴۴، این شعر را به مناسبت اینکه از معالجه چشم نتیجهای گرفته نشده بود سرودهام.
در بیمارستان آلمان
در اوگن کلنیک «اِرلانگن» شدستم بستری
نی کسی بهر عیادت دارم و نه زائری
شب نفسهای خودم را میشمارم تا به صبح
زان دقایق سازم و ساعات بر وقت ثری(۳)
«چشم تو هر روز بهتر میشود» گوید طبیب
من نمیبینم ز چشمم هیچ روزی بهتری
وعده دادندم که بینائیت افزون میشود
صد دریغا که فزون گردید اندر کمتری
گفته بودندم که ده روزه علاجت میکنیم
سه دهه بگذشته و هر روز وعدۀ دیگری
کو طبیبی که بخواهد مصلحت بهر مریض
نی که در کار طبابت او نماید تاجری
در اروپای مسیحائی بگشتم بس دراز
نی از اینگونه نشانی یافتم نی مخبری(۴)
هر کسی چیزی همی گفت و خرد از من ربود
تا رباید مالی از من از ره حیلت گری
خاصه اندر کشور ژرمن که گوئی از ازل
بوده از وجدان انسانی و نیکیها بری
کاش میدیدم مسیحا را و می گفتم به او
ای که بر ابنای انسان داده حقت سروری
تو که بیماران مداوا کردی از بهر خدای
امتت را بین که چون افتاده در بیع و شری(۵)
جان بیماران چو کالا در خرید و در فروش
وای از این بی شرمی و صد وای از این استمگری
کاش میدیدم محمد را و میگفتم به او
ای که ایزد خاتمت کرده ست در پیغمبری
امّت مسکین خود را بین که از بهر علاج
هر کسی بر جانبی باید کند روآوری
حق آن حرمت که داری تو بدرگاه خدا
بهر این قوم از خدا میخواه وضعِ بهتری
از خدا میخواه تا وی عقلها افزون کند
کم کند در طبع این مردم هوی و خودسری
۲۰ مهرماه ۱۳۴۴ شمسی هجری در بیمارستان چشم «ارلانگن» آلمان
پاورقی:
۱٫ عُرجون؛ شاخۀ خشکیده و بریده، شاخ کج و خشکیدۀ درختان را گویند که می برند تا بقیه رشد کند.
۲٫ بیاندای؛ بیکاهگل. اندای؛ اندودکننده و کاهگل مالنده، کاهگلکن و کاهگلکننده
۳٫ ثَری؛ زمین.
۴٫ مخبری به هر صورت بخوانیم، ناظر؛ به معنای خبر است.