گزارش جلسهی انجمن شعر و ادب قطب تربت حیدریه به تاریخ شنبه ۱۴۰۱/۱۲/۱۳ به قلم همشهری عزیز استاد بهمن صباغ زاده به همراه عکس
گزارش جلسهی انجمن قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۱/۱۲/۱۳ به قلم بهمن صباغ زاده (بخش اول)
از برنامهی شلوغ این هفته باخبر بودم و نگران اینکه نتوانیم برای شعرخوانی به اندازهی کافی وقت بگذاریم. فکرم را خیلی مشغول نکردم و با خودم گفتم در جلسه معلوم میشود به سمت بحثهای ادبی برویم یا به سمت شعرخوانی، میشود بحث تشبیه را گذاشت برای هفتهی بعد.
برنامهریزی برای یک انجمن شعر هفتگی از آن کارهای سهل و ممتنع است. دکتر علمداران میگوید بگویید سهلِ ممتنع، اما من زبانم و قلمم نمیچرخد. البته ناگفته نماند پشتم به دهخدا هم گرم است. میگفتم. در خیلی از موارد برنامهریزی برای انجمن مصداق مصرع عطار است که «خود راه بگویدت که چون باید رفت»
این جلسه قرار بود به پیشنهاد چند هفتهی پیش استاد عباسی عمل کنم و راجع به تشبیه صحبت کنم. خود ایشان هم داوطلب شده بودند که اگر شد راجع به تشبیه در شعر گویشی سخن بگویند. استاد موسوی که یکی دو ماه است از دیدارشان محرومیم محبت کرده بودند و یک فایل صوتی در شرح غزل ۳۸۴ خواجهی شیراز فرستاده بودند. قرار بود راجع به اردوی نصف روزهی چهارشنبه صحبت کنیم و همینطور راجع به ایجاد صندوق برای انجمن شعر هم تصمیمگیری کنیم. شعرخوانی و نقد شعر و همچنین نظامیخوانی هم سر جای خودش بود. یک برنامهی درختکاری هم به اینها اضافه شده بود و خلاصه… قرار بود همهی اینها را در کمتر از دو ساعت انجام دهیم.
پیدا کردن غزل از بین آنهمه بچه با روپوش خاکستری-صورتی کار سختی است. روزی که برایش کاپشن صورتیرنگ خریدم فکر اینجایش را نکرده بودم. مثل اینکه تمام پدر و مادرها به این فکر بودند که کاپشن را با روپوش مدرسه ست کنند و حالا نود درصد بچهها کاپشن صورتی دارند. اگر فکر اینجا را کرده بودم برایش یک کاپشن سبز فسفری میخریدم که از دور صدایم بزند.
اولین لبخند این جلسه، لبخند مهدی نجفی بود. با سید علی منصوری کمکم کردند تا وسایل را ببرم داخل. من مشغول میکروفنها شدم و گوشهی چشمی هم داشتم به ورودی سالن مطالعه که خانم تورچی از راه برسد و با هم مقدمات نهالکاری را فراهم کنیم. از عرفان براتی خواهش کردم در سرپا کردن بنر اخوان کمکم کند. نمیدانم چرا قبل از این که از خانه بیرون بیایم دلم هوای اخوان را کرد. دویدم و رفتم و بنرش را از لای بنرها پیدا کردم و برداشتم. هیچ برنامهای راجع به اخوان نداشتیم اما از دهم اسفند خیلی نگذشته بود و بهانهای بود که خواهش دل را بجا آورم.
نهال بادام بود. از دید من که یک سیخِ چندشاخه بود همراه با چند جوانهی امید. امید است که بیست سی نفر را دور یک یک شاخهی خشک به اسم نهال بادام جمع میکند تا در زمینش کنند و پایش آب بریزند. وقتی داشتم از درختکاری شاعران عکس میگرفتم به شکوفههای بادام فکر میکردم ولی شنیدم بچهها صحبت از اَخکوک میکردند. قرار نیست که نگاه همه یک جور باشد. از همان سیخ خشک میشود به چشم معشوق هم رسید. شاعریم دیگر، فکرهای ما بال دارد.
دخترِ خانم صبری دفتر شعرش را آورده بود نشانم بدهد. اولین برخورد با اولین شعر یا اولین متن یا هر چه… آن اولین برخورد خیلی مهم است. انگار کلمات اول خجالتیتر هستند. ممکن است برنجند و قهر کنند. شعرش خوب بود وقتی یکی دو نکته از زیباییهای نوشتهاش را گفتم چشمانش برق زد، تشکری کردو
گزارش جلسهی انجمن قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۱/۱۲/۱۳ به قلم بهمن صباغ زاده (بخش دوم)
هنوز مقدمات بحث تشبیه را نگفته بودم که به فکر جمع کردنِ بحث بودم. میترسیدم حرفهایم توضیح واضحات باشد و برای کسانی که با این بحثها آشنا هستند خستهکننده باشد. هفتهی پیش چند مقاله راجع به تشبیه خوانده بودم و فکرهایم را مرتب کرده بودم اما وقتی داشتم بحث را ارائه میکردم نکتهای تازه به ذهنم رسید. به نظرم رسید که این بحث در عین سادگی پیچیده هم هست. به اینجا رسیده بودم که کسی خورشید را به ابر تشبیه نمیکند هرچند وجه شبه هم دارند. هر دو در آسمان به کندی حرکت میکنند اما با خودم فکر کردم که چه کسی حق دارد همین یک قانون را در مورد تشبیه صادر کند؟ شاید بشود خورشید را هنرمندانه به ابر تشبیه کرد طوری که همه قبول کنند. خلاصه همانطور که مطلب را میگفتم خودم در ذهنم به بعضی حرفهایم اشکال وارد میکردم. شاعر بودن هم گرفتاریهای خودش را دارد.
استاد عباسی در مورد تشبیه صحبت کرد و نگاهش را معطوف کرده بود به فضای روستا و تشبیههایی که در شعر گویشی خوش مینشیند. تشبیههای شعر گویشی خیلی تازهاند البته از نوع شعر گویشیای که قهرمان بنیان گذاشت. اگر کتاب خدی خدای خودم را فقط از باب تشبیه بررسی کنیم به نتایج عجیب و غریبی خواهیم رسید. شاید اندازهی ده شاعر خلاق تشبیه تازه آورده باشد، نه اینکه زور زده باشد و آورده باشد، نه؛ نگاه قهرمان در شعر گویشی از صمیم جان روستایی بود و همین شعرش را تر و تازه و دلپذیر کرده بود. استاد عباسی نجابت میکرد و از شعر خودش شاهد نمیآورد اما من به ازای هر بیتی که از شعر قهرمان میگفت دو بیت از شعر خودش یادم میآمد.
هر چه به خانم بهنام اشاره میکردم که خداحافظ نکنید، هنوز تصمیمگیری مانده است، فایدهای نداشت و آخر هم تصمیمگیری به بعد از خداحافظی رسید. نتیجهی مشخصی نگرفتیم و من نگران خانم حسن زاده کتابدار کتابخانهی شهید بهشتی بودم که باید میرفت به زندگیاش میرسید.
قلمههای تاک را که برای استاد علمداران میبردم با رضا وفاپور راجع به دشواری تصمیمگیریهای جمعی صحبت میکردم. به رضا میگویم انجمن هزینهی چندانی ندارد، اگر بنا به بحث بیشتر باشد به وقت و انرژیای که میگیرد نمیارزد. همینطور که این سالها مخارج انجمن تامین شده من بعد هم تامین خواهد شد.
به خودم و غزل قول دادهام چهارشنبه پیادهرویِ چشمهپونه را برویم. چند وقت است که نسیم صبح به صورتم نخورده. لذت نسیم صبحگاهی هر چند با خواب صبحگاهی برابری نمیکند اما نسیم صبحگاهی کم پیش میآید و خواب نوشین بامداد همیشه هست.
جلسهی امروز وقتی تمام شد که قلمههای تاکِ محمد مقدسی را که در باغچهی خانه با غزل و رضا زیر خاک کردیم. غزل که تازه درس میوه و دانه را در کتاب علوم خوانده خیلی جدی و بیمقدمه گفت: «کاج بکاریم بهتر نیست بابا؟» و قرار شد پیدا کردن کاج و تحقیق در مورد روش کاشتنش به عهدهی خود غزل باشد.