رستنی‌های تاریخ طبری پژوهش/مقاله ای از دکتر حسن ابریشمی -۵


 

 

به نوشته طبری پادشاه یکی از قبایل «جذیمه‌الابرش پسر مالک ازدی» بود، او دو «بت» داشت که آن را «ضیزنان» گفتند. زان سو «عدی پسر نصر» از قوم «لخم» که جوانی صاحب جمال بود، در حالت مستی جذیمه، بتان وی را دزدید. جذیمه بر عدی و بتان دست یافت، وعدی را شرابدار خویش کرد، و «رقاش، دختر مالک و خواهر جذیمه، عدی را بدید و عاشق او شد. و نامه نوشت و گفت:‌مرا از شاه[‎جذیمه]‎‏ خواستگاری کن که نسب و مقام داری. عدی پاسخ داد: جرأت ندارم…» رقاش او را راهنمایی کرد که چون جذیمه با ندیمانش به بزم نشست او را شراب خالص و ندیمان را شراب آمیخته به آب بده «چون شراب او را گرفت مرا از او خواستگاری کن…»:۵۸
… جوان لخمی چنان کرد که رقاش گفته بود، و چون شراب جذیمه را گرفت رقاش را از او خواستگاری کرد؛ و جذیمه خواهر را به زنی او داد. وعدی همان شب بارقاش عروسی کرد. صبحگاهان جذیمه او را دید که «زعفران» خوشبوی مالیده بود، سبب ندانست، و گفت:‌ای عدی این چیست؟ گفت:‌ آثار عروسی است. گفت: با کی؟ گفت با رقاش. گفت: وای بر تو، کی او را زن تو کرد؟ گفت: شاه[‎جذیمه]‎‏ او را زن من کرد. و جذیمه به پیشانی خویش زد… عدی بگریخت… رقاش آبستن بود و پسری بزاد و نام وی را «عمرو» کرد و بپرورد، و چون بزرگ شد او را عطر زد و لباس فاخر پوشید و پیش جذیمه آورد… اتفاقاً در سالی پر «علف» که «قارچ» فراوان بود. شاه برون شد در باغی برای او فرش گستردند، عمرو نیز با کودکان به چیدن قارچ مشغول شد…۵۹
مطالب مزبور اولاً دلالت بر استفاده اعراب در ادوار باستان از «زعفران» به عنوان عطر دارد، ثانیاً استفاده خوراکی از «قارچ» (عربی آن «کماه»)،۶۰ نیز معمول بوده است. طبری روایتی از چگونگی مراسم ازدواج حضرت خدیجه دختر خویلد بن اسد، با حضرت محمد(ص) پیش از بعثت و ظهور اسلام، شرحی نقل کرده و از استفاده زعفران به عنوان عطر سخن گفته است.۶۱
سماروغ، قارج، کشنج، ژاژ، مجه
داستان «جذیمه» از ملوک عرب در ادوار کهن، و خواهرش «رقاش» و خواهرزاده‌اش «عمرو» به شرح مزبور، مندرج در تاریخ طبری، با تفاوت‌هایی در نسخ چاپی تاریخ بلعمی و تاریخنامه طبری آمده است. از آن جمله در تاریخ طبری به عنوان عطر از «زعفران» سخن رفته اما در نوشته بلعمی «خلوق» آمده که ماده معطر اصلی و عمده آن «زعفران» است. تفاوت عمده دیگر آنکه در تاریخ طبری از چیدن «قارچ: سماروغ» گفتگو می‌کند، اما در نسخ خطی بر جای مانده از نوشته بلعمی علاوه بر «سماروغ» از رستنی‌هایی با اسامی ناشناخته دیگری سخن رفته، که به گمان این هیچمدان، نام گویشی گونه‌هایی از سماروغ و رستنی بیابانی بوده، که توسط کاتبان نسخ خطی، به سبب عدم شناخت اسامی آنها، گرفتار تغییر و تحریف شده است و در نسخ چاپی تاریخ بلعمی و نیز تاریخنامه طبری توسط مصححان معاصر رفع اشتباه نشده است. در ترجمه بلعمی از تاریخ طبری، شرح چگونگی عشق و ازدواج «رقاش» با «عدی»، و استفاده از «خلوق» درر مراسم عروسی آمده است. رقاش خواهر جذیمه «دوشیزه بود، همان شب بار گرفت، و دیگر روز مَلِک، عدی را بخواند، بوی بخور خلوق یافت، گفت: این چه بوی است…».۶۲ جذیمه خشم گرفت و عدی به سوی قبیله خویش گریخت، زنی دیگر عاشق عدی شد، برادران آن زن آگاه شدند، ودر شکارگاه او را از کوه به زیر انداختند و همانجا به مرد: «… رقاش‌خواهر جذیمه، پس از نه ماه پسری آورد نیکوروی، همچون پدرش‌‏‎]‎عدی]‎، اورا عمرو نام کرد… چون پنج ساله شد، مادر او را بیاراست و پیش جذیمه فرستاد…»۶۳ بلعمی در ادامه از هوش سرشار «عمرو» و گفتارهای نغز آن کودک که در عرب ضرب‌المثل شده یاد کرده است. به علاقه جذیمه به عمرو که چون دو پسر خردسالش به او توجه ومحبت داشته اشاره کرده، و از اقامت بهاری «جذیمه» با دو فرزند خود و «عمرو» در دشت، و جمع‌آوری «سماروغ» و رستنی‌های دیگری توسط آن کودکان خبر داده است. اما این مطلب در نسخ چاپی تاریخ بلعمی و تاریخنامه طبری با تفاوت‌هایی آمده، و مخصوصاً اختلاف در اسامی رستنی‌ها بیشتر است. در تاریخ بلعمی می‌خوانیم:
ملک[‎جذیمه]‎‏ را دو پسر بودخُرد، او[‎عمرو]‎‏ را با ایشان همی داشت. و هم بدان کودکی، چون بر زبان او چیزی برفتی، اثر عقل برو پدید بودی. و آن سخنان او اندر عرب مثل گشت، یکی آن است که ملک هر سالی به وقت بهار به دشت بیرون رفتی و آنجا خیمه زدی تا تموز آنجا بودی. واز این چیزها که به زمین روید[‎گیاه‌ها و ژاژها، واز معارح و محه]‎‏ کستخ، و سماروغ، چیدندی. یک روز به دشت بود با پسرانش با این عمرو، کستخ و سماروغ چیدند و از زمین برکشیدند که گرد کنند، و عرب آن را هم خام خورند و هم پخته. آن پسران، مهمترین و بهترین بخوردندی و‎]‎باقی]‎‏ به دامن اندر کردی؛ و عمرو هیچ نخوردی و به دامن اندر نهادی. چون پیش[‎جذیمه]‎‏ بردند. ملک نگاه کرد و گفت: «جناک[‎؟ در نسخه خطی دیگر: خیار (گزیده)‏]‎‏ خیر یا عمرو». عمرو گفت: «هذا جنای و خیاره فیهر اذکل جان بده الی فیه»؛[‎ملک جذیمه]‎‏ گفت: «چیده تو بهتر»؛ عمرو گفت: «هر که دست نگاه دارد از دهان، چیده او بهتر آید، یعنی که نخورد»؛ و این سخن مثلِ «عرب» گشت و تا امروز همی گویند… چون جذیمه فصاحت «عمرو» بدید سخت شاد شد، و بفرمود تا او را «طوق» کردند زرین، و به گردن او اندر کردند، و ملوک عرب هرگز رسم و آیین «طوق» داشتن نبود، ملوک عجم داشتند…۶۴ ‏
مرحوم بهار، عبارت داخل قلاب مزبور[‎گیاه‌ها و ژاژها و ازمعارح و محه]‎‏ را به حاشیه برده و در توضیح یاد‌آور شده که در متن عربی تاریخ طبری به جای آن ونیز «کستخ» و «سماروغ» لغت عربی «کمأه» آمده است، و می‌افزاید: از «کستخ» چیزی مفهوم نشد (کسنی)، «سماروغ» نوعی از «کما‌‏‎]‎ کمأه [‎‏» که به ترکی «قارچ» گویند۶۵؛ «ژاژ» گیاهی است بی‌مزه و سفید ( انجمن آرا)؛ «محه» نیز معلوم نشد، ظاهراً «مچه» به معنی «بادام کوهی»؛ «از معارح» هم ظاهراً مصحف «اسماروغ» و «سماروغ»؛ «کستخ» ظاهراً مصحف «کسناج» به معنی «کاسنی» است، رجوع به برهان شود.
مرحوم دهخدا، نسخه خطی دیگری از تاریخ بلعمی را در اختیار داشته است، چون در لغت‌نامه ذیل مدخل «ژاژ» این تعاریف از لغت‌فرس (تألیف اسدی طوسی): «گیاهی بود که آن را کنگر گویند»، و برهان قاطع «…. بعضی گویند هر علفی که بی‌تخم روید…» و منابع دیگر با شواهدی آورده، و از تاریخ بلعمی نیز، بخشی از مطالب مورد بحث را نقل کرده و در مقابل کلمه نامفهوم «مغارج» نشانه پرسش گذاشته است: «ملک به وقت بهار هر سال به دشت بیرون شدی… و از آن چیزها که از زمین روید، چون گیاه‌ها و ژاژها از مفارج و مجه همی چیدند وهمی خوردندی» (ترجمه ‏‎]‎‏ تاریخ]‎‏ طبری، بلعمی)‏
در تاریخنامه طبری، مطالب مزبور با تفاوت‌هایی آمده است، که با نقل تلخیص بخشی از آن، اختلاف اسامی رستنی‌های مندرج در تاریخنامه طبری را با نام‌های تاریخ بلعمی مورد نقد و بررسی قرار می‌دهد و حتی‌المقدور اسامی درست را در پایان می‌آورد:
… ملک به وقت بهار هر سال به دشت بیرون شدی، با خاصگیان خویش، و آنجا خیمه زدی و تا گرم نشدی آنجا بودی، و از آن چیزها که از زمین روید چون گیاه‌ها و چاچ‌ها از هغارج و مچه همی چیدند و همی خوردندی. پس یک روز ملک به دشت بیرون شد و پسرانش با این عمر و عدی، هغارج و مُچه همی خوردند، و از زمین همی برکشیدند تا گرد کنند و پیش جذیمه آرند؛ و اعرابیان همی از آنها خورند، هم خام و هم پخته… این پسران هر چه بهتر بودی بخوردندی و… هر چه عمر و عدی آورده بود بهتر بود. با وی مزاح کرد چنان که با کودکان کنند، گفت: یا عمرو!‌ چون است که «خیار» آن که تو چیدی بهتر است؟ عمرو گفت، مثل: «هذَا جَنَایَ وَ خِیارفیه ر اِذکل…» این که من چیدم از بهر آن بهتر است که…۶۶
همان‌سان که مرحوم بهار توضیح داده، در متن عربی تاریخ طبری تنها لغت عربی «کمأه» به معنی «سماروغ» یعنی «قارچ» آمده که در ترجمه‌های فارسی نسخ خطی تاریخ بلعمی به جای کماه علاوه بر «سماروغ» کلماتی چون «کستخ» و «گیاه‌ها و ژاژها و از معارح و محه» است. مرحوم دهخدا دو کلمه اخیر را «از مفارج و مجه» قرائت کرده و آقای روشن «هغارج و مچه» خوانده است. اما به راستی این کلمات نامفهوم و نامربوط به چه دلیل در ترجمه لغت عربی «کمأه» آمده است. در برخی از منابع قدیم انواع مختلف قارچ یا «کمأه» در زمره رستنی‌های بی‌تخم و ریشه به حساب می‌آمده است، از باب نمونه ابوریحان بیرونی به این نکته اشاره کرده است: «… کسی از بهلول پرسید: مرا می‌شناسی؟ او پاسخ داد: آری، به خدا سوگند، تو را به کمأه نسبت می‌دهم[‎چون]‎‏ نه ریشه پایدار داری، نه شاخه روینده».۶۷ بیرونی در معرفی «کمأه» می‌گوید: ‏
کمأه. به فارسی او را «پیه زمین» گویند و «سماروغ» نیز گویند… و به لغت عرب «کمأه» از «سماروغ» آن را گویند که لون[‎‏:رنگ‏]‎‏ و سیاه فام و تیره رنگ باشد، و هر چه لون او به سرخی مایل بود او را «جبأه» گویند عرب، و سپید را «فقعه» گویند… و ابوزید‎]‎کِلابی، زبان‌شناس عرب، وفات ۲۰۴‏]‎‏ گوید «کمأه» و «جبأه» و «بدأه» و «عراجین» و «افاتیخ» و «ذائین» و «طراثیت» و «ضُغابیس» این جمله نباتی است که از زمین بروید و او را بیخ و تخم نباشد و هر چِ جنس اوست او را «فقوع» گویند… انواع «فقوع» یعنی «سماروغ» از زمین بیرون آید، و آنچ او را «کماه» گویند و «افاتیخ» از جمله او نیکوتر است و «بنات اوبر». و «افاتیخ» از جمله انواع «فقوع» از زمین بیشتر پدید‌اید و آدمیان او را «کماه» گویند و پندارند…۶۸

پی‌نویس‌ها:
‏۵۸‏. همان کتاب، ص ۵۳۳٫
‏۵۹‏. همان کتاب، ص ۳۳، ۳۴ به اختصار.
‏۶۰‏. واژه فارسی «کما» و نیز با گویش‌های «کماه» و «کمای» گیاه بدبویی را گویند که از گونه‌ای از آن «انگژد» یا «انغوزه» استحصال می‌شود که از انواع «ژد» یا «صمغ» است، برخی فرهنگ فارسی‌نویسان لغت عربی «کماه» یا «کمأه» به معنی «سماروغ» را با واژه فارسی «کما» اشتباه گرفته‌اند (بنگرید به دو ماه نامه نشر دانش (شماره ۱۱۷، آذر و دی ۱۳۸۸، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ص ۳۳-۴۳)، مقاله «انگدان، کما و گونه‌های متناظر» محمدحسن ابریشمی.
‏۶۱‏. تاریخ طبری، ج ۳، ص ۸۳۴٫
‏۶۲‏. تاریخ بلعمی، ص ۸۰۲، ۸۰۳؛ تاریخنامه طبری، ج ۱، ص ۵۵۶ با کمی تفاوت.
‏۶۳‏. تاریخنامه طبری، ج ۱، ص ۵۵۷، تاریخ بلعمی، ص ۸۰۴، با کمی اختلاف.
‏۶۴‏. تاریخ بلعمی، ص ۸۰۴-۸۰۶ به اختصار
۶۵‏. به تحقیق یاد‌آور می‌شود که کلمه «قارچ» ترکی نیست؛ ناظم الاطباء آن را با حرف (غ) کلمه فارسی دانسته و در تعریف آن نوشته است «غارچ. سماروغ که هکل و هگل نیز گویند». مؤلف فرهنگ نظام نیز در این وجه معرفی کرده است[‎و غارچ: ماده سفیدرنگ گنبد شکل که از زمین و درخت روید و بعضی اقسامش خوراکی است»، و با نشانه اختصاری آن را مصطلح در تکلم عام یاد‌آور شده است. شادروانان دهخدا و دکتر معین، و نیز مؤلفان فرهنگ سخن، ریشه و اصل کلمه را مشخص نکرده‌اند. تا آنجا که این هیچمدان تحقیق کرده کلمه قارچ» در عصر قاجاریه مصطلح بوده و احتمالاً برگرفته از گویش‌های محلی است. میرزا خانلرخان اعتصام الملک در روز ۳۰ جمادی‌الاولی ۱۲۹۵ (خرداد ۱۲۵۷ شمسی) طی توقف در نیشابور نوشته است: «… عیال میرزا رضا، قدری قارچ و یک دیگ آش رشته… فرستاده، آش را خوردیم، الآن مشغول کباب قارچ هستیم…»‏]‎‏ (سفرنامه میرزا خانلرخان اعتصام الملک، به کوشش منوچهر محمودی، تهران، اردیبهشت ۱۳۵۱، ص ۳۰۴)؛ میرزا شکرالله سسندجی نیز در سال ۱۳۱۹ قمری (۱۲۸۰ شمسی) در معرفی «بلوک کره‌وز» از بلوکات هیجده‌گانه کردستان می‌گوید: غالب این دهات کوهستان است، ریواس و قارچ هم دارند» و در معرفی «کوه گاران» از جبال رفیعه کردستان نوشته است «جنگل فراوان داشته که درخت مازوج و بن و بلوط و غیره است… در موقع بهار نیز ریواس و قارچ بی‌اندازه دارد». (تحفه ناصری، تألیف میرزا شکرالله سنندج، به کوشش دکتر حشمت‌الله طبیبی، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۶، ص ۳۰، ۶۸).‏
۶۶‏. تاریخنامه طبری، ج ۱، ص ۵۵۷٫
‏۶۷‏. ابوریحان بیرونی، الصیدنه فی الطب، ترجمه باقر مظفرزاده، تهران، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، ۱۳۸۳، ص ۸۷۴، شماره ۹۱۹٫
‏۶۸‏. ابوریحان بیرونی، صیدنه، ترجمه ابوبکر بن علی کاسانی (حدود ۶۰۷ تا ۶۳۳)، به کوشش منوچهر ستوده، ایرج افشار، تهران، ۱۳۶۸، ص ۶۰۴-۶۰۶، شماره ۶۸۵، به اختصار.

مطالب مرتبط

۱ دیدگاه

  1. افتخارى گفت:

    مقاله اى بسیار جالب ، علمى تحقیقی از دوست دانشمندم جناب دکتر ابریشمى.

    افتخارى

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *