گزارش انجمن شعر و ادب قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۴/۰۸/۱۷ به قلم دکتر سید جعفر علمداران (بخش اول)
درود و مهر
گفتم آهندلی کنم چندی
ندهم دل به هیچ دلبندی
وآن که را دیده در دهان تو رفت
هرگزش گوش نشنود پندی
خاصه ما را که در ازل بودهست
با تو آمیزشی و پیوندی
به دلت، کز دلت به در نکنم
سختتر زین مخواه سوگندی
یک دم آخر حجاب یک سو نه
تا برآساید آرزومندی
همچنان پیر نیست مادر دهر
که بیاورد چون تو فرزندی
ریش فرهاد بهترک میبود
گر نه شیرین نمک پراکندی
کاشکی خاک بودمی در راه
تا مگر سایه بر من افکندی
چه کند بندهای که از دل و جان
نکند خدمت خداوندی
سعدیا دور نیکنامی رفت
نوبت عاشقی است یک چندی
این بار مجری انجمن قطب همکاری است باسواد در زمینه ادب پارسی از شهر پدر عطار، شهر کدکن که بر دامن کوه دانایی نشسته، شریفی متین و باوقار بیت آخر همین غزل را می خواند: «سعدیا دور نیکنامی رفت/ نوبت عاشقی است یک چندی» از نجف زاده پیر دیر شعر قطب دعوت می کند که باز از سعدی بخواند و استاد انتخابی ناب از سعدی مینماید:
ساقی بده آن کوزهی یاقوتِ روان را
یاقوت چه ارزد بده آن قوتِ روان را
اول پدر پیر خورد رطل دمادم
تا مدعیان هیچ نگویند جوان را
تا مست نباشی نبری بار غم یار
آری شتر مست کشد بار گران را
ای روی تو آرام دل خلق جهانی
بی روی تو شاید که نبینند جهان را
در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت
حسن تو ز تحسین تو بستهست زبان را
آنک عسل اندوخته دارد مگس نحل
شهد لب شیرین تو زنبور میان را
زین دست که دیدار تو دل میبرد از دست
ترسم نبرم عاقبت از دست تو جان را
یا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح
یا جان بدهم تا بدهی تیر امان را
وان گه که به تیرم زنی اول خبرم ده
تا پیشترت بوسه دهم دست و کمان را
سعدی ز فراق تو نه آن رنج کشیدهست
کز شادی وصل تو فرامُش کند آن را
ور نیز جراحت به دوا باز هم آید
از جای جراحت نتوان بُرد نشان را
نجف زاده خواهان یاقوت روان است و اول از میخانه سعدی همانند پدری پیر رطل گران مینوشد تا مدعیان بر شرابنوشی جوانان عیب نگیرند او که امروز زادروز خود را به شادی نشسته همانند شیرینسخن شیراز معتقد است: «تا مست نباشی نبری بار غم یار/ آری شتر مست کشد بار گران را» پیر ما که زادروزش به مهر باد برای زنبور میان نیز تحفه ای در خور ستایش از سعدی دارد: «آنک عسل اندوخته دارد مگس نحل/ شهد لب شیرین تو زنبور میان را»
با خود خلوت میکنم، لختی قلم را به روی صفحه کاغذ میگریانم و از سعدی مینویسم، چرا سعدی که دور از خراسان و خاستگاه زبان دری است چنین لطافتی در بیان و زبان خود دارد؟ زیرا عاشق فرهنگ و آیین و زبان پارسی است و سخن او اعجازی از ایجاز و سهلِ ممتنع است. خلاصه همین قدر بگویم که سعدی سعدی است. بهمن عزیز و جهانشیری گرامی برای زادروز استاد شعر سرودند که شریفی خوشخوان با خوانشی خوش تشویقی شاد از شرکتکنندگان میگیرد.
بهار در پاییز میآید و پاک و معصومانه همگان را به شعر نوشی کودکانه دعوت مینماید: «من باغ دارم/ باغی پر از گل/ پر از صدایِ/ زیبای بلبل» بلبل نورسته باغ شعر تربت خوش میدرخشد، استعدادی است درخشان در خوانش شعر بزرگان ادب و شعرهای کودکانه که خود میسراید.
ارغوان جام عقیقی به سمن میدهد و این بار شریفی مهربان نگران از کمبود وقت بلافاصله چشم نرگس شاعران را به دیدار ارغوان شعر تربت خوش میگشاید، ارغوان خواهر بزرگتر بهار است و پس از آمدن و جلوهگری بهار میخواهد پاییز شعر به شراب شعر مولانا مستتر و بهتر نماید مدتی است که با سن کم خود توضیحی خوبی درباره غزلی که میخواند میدهد: «دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد/ به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد/ در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران/ به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد» خلاصه شیرینکار و شهرآشوب شکرفروشی میکند و دل عاشقان مولانا به دریای حماسه عرفانی ادی پارسی میپیوندد.
از سالی که این دو خواهر را در انجمن مثنوی و شاهنامه پژوهی مهر تربت دیده ام مهر آنان به جانم افتاده است: «سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل/ بیرون نمیتوان کرد الا به روزگاران»
گزارش انجمن شعر و ادب قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۴/۰۸/۱۷ به قلم دکتر سید جعفر علمداران (بخش دوم)
شریفی جان شاعران و مخاطبان به وجد آمده از شعر بهار و ارغوان را نهیب میزند:
امشب به قصهی دل من گوش میکنی
فردا مرا چو قصه فراموش میکنی
این دُر همیشه در صدف روزگار نیست
میگویمت ولی تو کجا گوش میکنی
دستم نمیرسد که در آغوش گیرمت
ای ماه با که دست در آغوش میکنی؟!
در ساغر تو چیست که با جرعهی نخست
هشیار و مست را همه مدهوش میکنی؟
می جوش میزند به دل خم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش میکنی
گر گوش میکنی سخنی خوش بگویمت
بهتر ز گوهری که تو در گوش میکنی
جام جهان ز خون دل عاشقان پر است
حرمت نگاه دار اگرش نوش میکنی
سایه چو شمع شعله در افکندهای به جمع
زین داستان که با لب خاموش میکنی
مجری با شعر هوشنگ ابتهاج (سایه) جان تازهای به انجمن میدهد و با هنرمندی تمام خانم ملکان را به شعرخوانی دعوت مینماید: «چراغ اتاق را خاموش کردم خواب را صدا زدم و…» شاعر گرانقدر رفت و آمدی در زبان محاوره دارد و دلیل این رفت و آمد زبانی را برای جمع توضیح میدهد، شاید عدهای مثل من قانع نمیشوند. پیشنهاد میکنم شعرشان را دوباره از نظر زبانی بررسی فرمایند.
حسینی شاعر دیگر که پرستار است و دردآشنای بیماران و دردمندان خوشآب به سخن میگشاید و با توجه به بیت: «در نومیدی بسی امید است/ پایان شب سیه سپید است» از امید و نقش امید در زندگی میسراید، برای من خیلی دلنشین است زیرا دوستان جان! امید روغن موتور و محرک زندگی است و بدون امید موتور زندگی قفل (گریپاژ) میشود. آرزو میکنم در امر پرستاری و شعر و شاعری به ویژه در وزن و به کار گیری قافیه پیروز باشند.
و باز طنین دلنشین شریفی عزیز مرا به خود میخواند:
جهان پیر است و بیبنیاد از این فرهادکُش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جانِ شیرینم
ز تابِ آتش دوری، شدم غرقِ عرق چون گُل
بیار ای بادِ شبگیری نسیمی زان عرقچینم
جهانِ فانی و باقی فدایِ شاهد و ساقی
که سلطانیِّ عالَم را طُفیلِ عشق میبینم
اگر بر جایِ من غیری گزیند دوست، حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جایِ دوست بگزینم
راستی چه میکند این تروسهای ناب حافظ از زبان او با دل های عاشق ما. بهمن می آید، این روزها موهایش برفیتر شده و بهمنیتر و با تجربههای عمیقتر. خوب جلسه شعر قطب و مثنوی و شاهنامه را زیر نظر دارد و به گردش در میآورد، هر جا سخن از ادبیات و شعر در شهر است، بهمن گاهی آرام و گاهی توفنده بر بام شعر شهر فرو میریزد و سپیدی به بار می آورد. این بار ابتدا از حسین منزوی میگوید: «منزوی بود که گفت: «عشق گاهی زندگیساز است و گاهی زندگیسوز/ تا پریزاد من از بهر کدامین خواهد آمد» شعر هم همینطور است. چیزهایی را میسازد و چیزهایی را هم از دم ویران میکند. خیلی وقت بود که دو مصرع اول این غزل را در دفترچهام یادداشت کرده بودم. عجلهای برای تمام کردنش نبود. سهشنبه ۳۰ اردیبهشت شش بیت دیگر نوشتم و بعدا یکی دو کلمهاش را عوض کردم. تا چه از کار درآمده باشد» و غزلی خوش میخواند که در اردیبهشت ۱۴۰۴ سروده است:
گفتم به لطف عشق بلند است نام من
لشکر کشید شعر به فتح تمام من
از هر طرف قشون غزل تاخت بر سرم
از هم گسیخت رشتهی نظم کلام من
من گنگ خوابدیدهی دیوانه و غریب
عاشق شدن بزرگترین اتهام من
چشمم به ابروان تو پیوند خورده بود
دنبالهدار بود خیالات خام من
من نذر عشق میشدم و عشق نذر دوست
من رام شعر میشدم و شعر رام من
هر دفتری که با تو سرودم حلال تو
هر مصرعی که بی تو نوشتم حرام من
دست مرا گرفتی و بردی به آسمان
آری به یمن عشق بلند است نام من
این گونه گزارش نوشتن و آوردن متن را دوست دارم چون در جلسه خیلی از لذت خوانش و از همه مهمتر درک معانی ناتوانم دوباره هنگام گزارش با دقت میخوانم و بهره میبرم. آفرین بهمن عزیز آفرین: «دست مرا گرفتی و بردی به آسمان/ آری به یمن عشق بلند است نام من» همیشه سربلند باشی و برقرار
گزارش انجمن شعر و ادب قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۴/۰۸/۱۷ به قلم دکتر سید جعفر علمداران (بخش سوم)
شریعتی جان اول از دسته انسانهای خوش مشربی است که تا نگاهش میکنم هر دو می خندیم. دست خودم نیست. او مهربان است و شاد و بیادعا. زادروز احمد نجف زاده است که عمرش دراز باد و به همین منظور شاد و سرحال. صندلی مجری را تصاحب میکند و دربارهی این زادروز مبارک شعری به استاد تقدیم میکند و مورد تشویق قرار میگیرد.
شاعر کدکنی که امروز مدار جلسه را بر عشق می گرداند از جهانشیری جان تقاضای شعرخوانی مینماید. فرهنگی پیشکسوت و شاعری محلیسرا که در غزل و تضمین غزلیات حافظ چیرهدست است. عمر پاک خود را صرف آموختن به ما در هنرستانهای تربت نموده و هنوز هم دغدغهی آموختن در کارگاههای هنرستان را دارد چون به معلمی عشق میورزد.
روز و شو فکر و خیالاتَه دِ سَر شَو پیشتَر
دردِ بیدَری بلایَه از غمِ خَو پیشتر
گندُمِ شَدی و جوّ غم خِدَی هَم سوز کِرد
سهمِ مار دایَن اَزِی خِرمَن ولی جو پیشتر
سوزن اقبال ما افتی دِ کادون فِلَک
پیشتر گم رفت، کِردِم هرچه شوشو پیشتر
بیصدا مُندم دِ مینِ اَوّ جوشِ پور شِغار
مار اگِر کوفتَن بِه ضَربِ چَوّ جَمکَو بیشتر
تا اَتیشِ ظلم دِر گیره اَتیشگیرَهی مَیَه
ما دِ گیروندِم اَتیشِر گاهِ از سَو پیشتر
مَیِه دونِ هرکه پور بَشَه مُدوشَه روزگار
اَدَمِر گاهِ مِدوشه از دو تا گَو پیشتر
برف بُمبِ اِی زِمِستو عاقِبَت پَرَو خَـرفت
وقتِه از اَبرا بِدر یَه چَشمِ اَفتَو پیشتر
جهانشیری با این شعر محلی در بیت آخر جان کلام را به جام جان مخاطب میریزد و من بعد از جلسه شب در مسیر آمدن به منزل تامّل ایام گذشته میکردم و بر عمر تلف کرده تاسف میخوردم و سنگ سراچهی دل به الماس آبِ دیده میسفتم و همین بیت او را مناسب حال خود زمزمه مینمودم: «برف بُمبِ اِی زِمِستو عاقِبَت پَرَو خَه رفت/ وقتِه از اَبرا بِدر یَه چَشمِ اَفتَو پیشتر»
و باز اجرایی دلنشین از هنرمندی وزین و آرام و مهربان، حسن زاده که دستی نوازشگر بر تارهای جان موسیقی سنتی دارد و دل میبرد به یغما آن ترک غارتگر من:
پر میکنم با نقطهچینها جای خالی را
گویی هوا پر کرده این قلب سفالی را
از عشق چیزی جز خیالاتش نصیبم نیست
از جان و دل میخواهم این عشق خیالی را
تو بی منی، من بی تو، ما تنهاترین هستیم
ای وصل گاهی کم کن این آشفتهحالی را
بوی تو گاهی در سرم سر میخورد با باد
من دوست دارم بادهای این حوالی را
باران همیشه راه و رسم تازه ای دارد
مانند چشمان تو میبارد زلالی را
در لحظههای خیس میجویم خیالت را
بر بوم باران میکشم گلهای قالی را
گرچه همیشه جای تو خالیست، اما من
پر میکنم با نقطهچینها جای خالی را
و چه شاعرانه در لحظههای خیس خیال گلهای قالی بر بوم باران نقش میبندد: «در لحظههای خیس میجویم خیالت را/ بر بوم باران می کشم گلهای قالی را»
مجری مهر با توانایی ویژهی خود هنر معلمی را به کار میگیرد و در بین اجراها گلهای ناب از گلستان ادب پارسی را که قبلاً انتخاب نموده با خوانشی شایسته به مخاطبین عرضه میدارد. از علمداران میخواهد که صحبت کند و وقتی میگویم مطلبی ندارم بهمن عزیز میگوید مگر میشود معلم بدون مطلب باشد، با مهر و تشویق دوستان کنار مجری مینشینم از تفکر خلاق و تفکر نقاد حافظ چند جمله میگویم و قول میدهم که روزی از حکمت خسروانی حافظ صحبت نمایم.
نوبت آقای عبدالله زاده این جوان با استعداد که حالا شعرهایش رنگ و بوی شاعرانهتری گرفته است میرسد. این گونه میخواند:
دلتنگم امشب
آنقدر که ماه پشت ابر پنهان شده از دوریاش
من با غم دوریات میسوزم
شعلهای که درد نبودنت را حس میکند
و این چنین دلم گرفته است
مانند پرندهای در قفس…
انجمن مجری ثابت خود را صدا میزند و بهنام که در اجرا بسیار خوب به انجمن قطب خدمت نموده و حالا مدتی است که مجریان خوب دیگر را به یاری طلبیده با شعری از شهیدی دور از وطن شروع مینماید، شهیدی متفکر خوب از آمریکا مدتی است که به انجمنهای ادبی دیار خود مهر ورزیده و شعر و مهر میفرستد. خانم بهنام در ابتدای شعر آقای حمیدرضا شهیدی را میخوانند: «زعفرو و ضعفِ پا و ضعفِ دست/ گِردنت رِ زعفرو چَن جا شکست/ وقتِ گل پاک کردن و جمع کِردنش/ وقتِ نفروختی و رفتی وِرشگشت» و
شعر خوب گفتار خود را چنین ارائه میدهد، درباره شعر گفتار این بانوی هنرمند و فعال در زمینهی کتابخوانی پیش از این در تهمینه سخن گفته و در سفته است:
بگذار حواس همه
به یک فصل دیگر پرت باشد
من شش دانگ حواسم به توست
چه نارنجی بپوشی چه نپوشی
برای من
پاییزی.
گزارش انجمن شعر و ادب قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۴/۰۸/۱۷ به قلم دکتر سید جعفر علمداران (بخش چهارم)
عباسی طناز و بذله گو، پرستاری عاشق شعر که سمندرخان سالار را سروده به جهت قد و هیبت سالار شعر است، طنز را خوب میسراید و در شعر محلی نیز دستی بر آتش دارد، این بار نکته این بسیار مهم و کلیدی در مورد نقش ضربالمثل در ادبیات پارسی را عنوان میکندد در همین موقع است که ارغوان جام عقیقی از چای عصرانه همراهی شیرینی جشن تولد را به گردش می آورد و پوردایی پولکی های اصفهان را به خاطر کسب مقام فرزند دلبندم به حاضران تعارف می نماید هنوز یکی دو نفر به من مانده که جناب عباسی پذیرایی را میخواباند، تعطیل مینماید و حق با این شاعر گرامی است. چشم من و چند نفر دیگر چشمانتظار میماند به تصویر چای ارغوانی در دستان ارغوان عزیزم. هنر این شاعر شیرینسخن و طناز این است که ضربالمثلها را در شعر خود جای داده و بر غنای آنان افزوده است.
دِ عالم هر بلا که بو خطرناک
حَوَلَه رَف بِرِی مای یَخَنچاک
دُرُغ بو ای مِثَل که وِرمُگُفتَن
خدا سرما مِتَه بَم خُوردِ پوشاک
ز بس که خوردَه گُرماسای تَزَه
سَگِ گیرند وِر گرگا مِتَزَه
سَگِر چَپّو اَگِر که گوشنِگی تَه
اَخِرکَری خِدِی گرگا مِسَزَه
کَسِ که مِثل ماها جو مِکِنَّه
که خِندَه وِر لُوِْ مُردُم بِمَنَه
مِثال او سِبَنجِ وِر اَتیشَه
مِسَزَه و مِرِقصَه و مِخَنَه
ز دِستنگی و سِختی زِمَنَه
هَمِشَه جَنگ و دعوایَه دِ خَنَه
زن از مردِش مِنَلَه مرد از زن
زِمی که سَختَه گُو از گُو مِدَنَه
به پُررو رو مِتَه هر کس که بَشَه
که تخت و پَخت تو از هم مِپَشَه
خَرِر که رو بِتی هَمچی که سِر رَف
مِرَه دِ مون اَخورِش مِشَشَه
چِه فِیدَه وَقتِ صد گز بَشَه دیفال
دِ صد گز بَشَه یَک رِخنَه و آغال
سرِ کیسَهر گِریفتَن سفت و مُخکَم
چه فِیدَه که تهِ کیسَه دَرَه قال
قِسَم خُوردن دِ پِشْ کافَر چه فِیدَه
وُ یا اُوسو به مارِ کر چه فِیدَه
مُکُ لِجباز نافَهمِر نِصیحت
مِگی یاسین دِ گوشِ خر چه فِیدَه
نمونِهیْ سال قحطی شیخِ مایَه
حسابش از همِهیْ دنیا سِوایَه
اَگِر اِمروز از بُمبِ بیفتَه
تُرُپَّستِش صِبا یا پس صِبایَه
خدا بِرکَت بِدَه بَم نونِ گُندُم
چه غَم دَرِم ز حرف و گَپِّ مُردُم
خُبَه که کیسَنِش پُر پول بَشَه
سَرِ کَلِر به دِسمالِ مِبِندُم
و در خلاف این مثل گفته میشود:
درستَه که نِخُوردُم نونِ گُندُم
عوضش که دیُم دِ دستِ مُردُم
چشُم سِرِم، اَگِر گوشتُم نِخوردُم
شُگُمبَهرُم به جایِش بو نِکِردُم
با پایان یافتن این ابیات دوباره جامهای لیوانی به گردش درمیآیند و با پولکیهای اصفهانی نوش جان میشوند. پورعباسی عزیز هنرمندانه در جایگاه قرار می گیرد و آرام و باوقار گوش نیوشندگان را مهمان کاری جدید مینماید.
به نازِ چشمِ تو این دل اسیر زنجیر است
که جز خیالِ تو، از هر نگاه دلگیر است
توان رَستنم از بند بند زلف تو نیست
رها نمیشوم این عشق دست و پا گیر است
خوشا دلی که به یادِ تو زنده میماند
که با غمت رفیق و در تبِ تطهیر است
نه من، که در طلبت عالمی گرفتار است،
اسیرِ دامِ تو بودن، فقط تقدیر است
من و دعایِ “اَمَّن یُجیبُ” هر شبِ تار
به نامِ عشقِ تو لب میزنم، اگر دیر است
سری که در سرِ کویِ تو سجده میجوید
اگرچه سبز شود، باز طعمهی شمشیر است
تو خود حدیث مفصل چه خوب میدانی
بخوان که روی لبت هزار تدبیر است
بیا به خوابم ای جان، که موسمِ دیدار،
پس از هزار شبِ هجر، وقتِ تعبیر است
به دامِ لطفِ تو گر دستِ من نمیرسد،
خوشم که عشقِ تو در سینهام نمکگیر است
گزارش انجمن شعر و ادب قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۴/۰۸/۱۷ به قلم دکتر سید جعفر علمداران (بخش پنجم)
دست خودمان نیست، شعر که از وزن حتی به حد یک هجای کوتاه بیرون میزند، پیر انجمن سر تکان میدهد و گوش من زنگ میزند و چند نفری که وزن شعر را به صورت گوشی خوب آموخته آمد با نگاه به یکدیگر هشدار وزنی میدهند. دوستان جان شعر کلام موزون و مقفّا است و اساس وزن است و وزن اساس.
شاعر مهربان و متین انجمن با مهر تمام شعر خوب خود را آرایش وزنی خواهند داد این مطلب را در چهره گشاده و باصفای ایشان میبینیم. مجری جان از همکاری کتابخوان با مطالعه زنگنه عزیز که در اجرا نیز بسیار توانمند است دعوت به سخن می نماید و او با صدایی رسا به نکته ای مهم از کتاب «پیروزی های تجربه» اثر جرج ولنت و ترجمه آذرخش مکری اشاره مینماید: ۲۸۶ دانشجوی هاروارد به مدت هفتاد سال مورد مطالعه قرار گرفتند. این پژوهش میدانی را چهار نفر بر عهده داشتند یک شرکت مواد غذایی مانند افق کوروش اسپانسر برنامه بود. چند نفر فوت کردند. چند نفر مهاجرت کردند به انگلستان، نیوزلند… چهار نفر در جنگ جهانی دوم کشته شدند. برای هر نفر ششصد صفحه مطلب جمع آوری شد. دانشگاه هاروارد در مجموع ۱۶۵۰۰ صفحه پژوهش را بررسی و در سه گزاره اعلام کرد:
یک: کودکی ابرسرمایهی زندگی انسان است، کسانی که کودکی خوبی داشتند، بعدا از نظر درآمد، سطح تحصیلات و سلامت جسم و روان بالاتر بودند. یعنی کودکی کودکان را بسازید و نگران آیندهشان نباشید.
دو: انسانها در یک دینامیک تغییر یابندهاند، یعنی در پنجاه سالگی با بیست سالگی تفاوت داشتند. در بزرگسالی احساساتشان و علایقشان را بهتر و شفافتر بیان میکردند.
سه: انسانهایی که شبکه ارتباط گستردهتری داشتند یعنی چند دوست صمیمی داشتند از نظر فاکتورهای سلامت کلسترول، قند، فشارخون، وزن سالمتر بودند.
همه به افتخار او کف میزنند و محسن زاده پدر دو گل از گل های باغ انجمن یعنی بهار و ارغوان شعر جدید خود را میسرایند:
دوباره قلب من از تو سراب میبافد
که عشق در دل تنگم عذاب میبافد
دلی که خسته شد از انتظار بی پایان
میان دلهرهام اضطراب میبافد
زمان گذشت و نگاهت هنوز در دل من
به یاد خاطرهها انقلاب میبافد
غنی نشسته به لبخند من که شب تا صبح
تمام زخم مرا بی حساب میبافد
دو باره مست نگاهت دلم به رقص افتاد
که در ترنم چشمت شراب میبافد
قلم به نام تو آورده، هرچه دارد حسن
بساط هر غزلی را کتاب میبافد
گزارشگزارش انجمن شعر و ادب قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۴/۰۸/۱۷ به قلم دکتر سید جعفر علمداران (بخش ششم)
نوروزی مهربان که اکنون شاعری شده خوش بیان، دلنشین و دل نشان و با شعرش جمع شاعران را به وجد میآورد:
هرجا که رفتم آسمان رنگش همین است
انگار در دست خدا یک ذرهبین است
از کل عالم در همه خشکی و دریا
تنها گناه من به چشم او مبین است
یک لحظه آرامش برای من نمانده
دنیای من چون بند زندان اوین است
هر جای دیگر پا گذارم بیگمان هم
درد و بلایی همچنینم در کمین است
با اینکه از دیوار من کوتاه تر نیست
دیوار سست دیگران دیوار چین است
از آنچه آید بر سرم تقصیر من چیست
تقدیر من این بود و اقبالم چنین است
نوروز مهربان همیشه اقبالنامه بلند و سلامت باشید.
نوبت به جناب آقای اعتقادی می رسد و ایشان طبق قولی که به ارغوان جان داده اند هدیه ای همراه با یک شعر تقدیم می کنند: «ارغوان خانم تو هستی دختری خوب/ که باشی شاعری چون گوهری خوب/ خداوند جهان یار تو باشد/ به هرجایی نگهدار تو باشد/ تو را من شاعری فرخنده خوانم/ که گردی آن هنرمندی که دانم…» به امید آیندهی درخشان این دختر بااستعداد
اما کم کم نوبت به زمان عاشقی و پیوند دل با موسیقی مقامی خراسان میرسد و دلهای عاشق چه عشقی مینمایند با سر پنجهی این گروه هنرمند از خطه باخرز، توانمند در موسیقی مقامی خراسان. یاد استاد حسین سمندریان و استاد شریف زاده جان. ساعت از ۷ گذشته اما حاضران مایل به ترک جلسه نیستند و با کف زدنهای مداوم گروه موسیقی جوانان باخرز این جوانان جویای نام، و این هنرمندان جوان که مسیری در فراز و نشیب در موسیقی مقامی را دنبال می کنند را عاشقانه و ایستاده تشویق می نمایند. گروه به پاس اجرای خوب، مورد تشویق دلی و تشویق کتبی با لوح تقدیر می گردند و خوش و بشهای خداحافظی همراه جمع کردن لوازم صوتی نشان از پایان جلسه انجمن شعر قطب تربت دارد.
روح پاک بنیان گذار جلسه سید علی اکبر بهشتی و پیشکسوتان آسمانی شعر تربت که یاد آنها در دل ما زنده و جاوید است شاد.