گزارش جلسهی انجمن قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۱/۱۰/۰۳ سالن کتابخانه شهید بهشتی به قلم شاعر همشهری خانم ویدا قربانی
گزارش جلسهی انجمن قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۱/۱۰/۰۳ به قلم شاعر همشهری خانم ویدا قربانی (بخش اول)
قصه از اینجا شروع شد: لحظهای که پیغام جناب آقای صباغ زاده را روی صفحه موبایلم در تاریکی شب دیدم. ایشان فرموده بودند: «گزارش جلسهی آینده انجمن را مینویسید؟» گفتم: «حتماً. با کمال میل.» اتفاق مبارکی برایم بود. در دلم گفتم چه خوب شد انجمن شعر تربت حیدریه آقای صباغ زاده دارد. مردی که از نگاهم سرشار از پاکی و بخشندگی است.

ناگفته نباشد که حال و هوای انجمن پر است از این زلالیها. مثلاً آقای نجف زاده که مثل یک کودک با طراوت هستند. یا لبخندهای خانم یعقوبی که برایم تداعی یک آشنایی دیرینه را دارد. یا دلسوزیهای آقای علمداران که میگویند «دوستان شاعر من» و این کلمه پر از بزرگواری است. یا احساس لطیفی که در چشمهای خانم بهنام موج میزند یا وقتی آقای بهشتی از شاملو میگوید و در چشمهایشان جوشش و ذوقشان را میبینم. از تک تک اعضا میتوانم خوبیهای خاص خودشان را شرح بدهم. ببخشید اگر از همه نگفتهام. زمان امان نمیدهد.
آماده میشوم. درخت یاس جلوی در منزل، همیشه دیدنش لبخند بر لبم مینشاند. با همان لبخند سوار اتومبیل پدر مهربانم میشوم و به خاکستری آسمان نگاه میکنم. چقدر درونش سنگینی و وقار وجود دارد چه خوشایند است. چراغهای جاده تازه روشن شدهاند. هوا لحن سردی گرفته. و چه خوب، بخاری ماشین درست شده تا دیگر در راه سرما نخورم. امروز برای گزارشنویسی زودتر حرکت کردم تا از اتفاقها جا نمانم.
رسیدم به کتابخانه. جای پارکم مثل همیشه خالی بود. حس خوبی دارد. در مشهد همیشه به دنبال جای پارک میگشتم. این هم یکی دیگر از شادیهایم از آمدنمان به زادگاه پدریست.
انبوه کلاغها بر بلندای کاجهای کهنسال باغ ملی پرواز میکردند. صدای اذان و آواز دستهجمعی کلاغها و یک پرنده که نوای ناآشنایی داشت. شاید یک پرندهی مهاجر بود و در آن لحظه برای ثبت آن قطعهی موسیقی دلنشین از بالای سرم رد میشد. در طبیعت هزاران موسیقی هر لحظه در جریان است مثل خوردن شاخهها به هم یا همآوایی جیرجیرکها و صدای باد که اپرا اجرا میکند. گوش دادن به موسیقی طبیعت را استاد نقاشیام آقای فتحعلی زاده به من آموخت. خدا خیرشان بدهد.
چند لحظه برای لذت بردن از آن صدا و تصویر جلوی در کتابخانه ایستادم که دیدم خانم بهشتی مهربان و اصیل از دور میآیند. صفای دلشان دوستداشتنیست. از پلهها بالا که آمدند سلام و احوالپرسی گرمی کردیم. وقتی وارد سالن شدیم با بزرگواری مرا همراهی کردند و آمدند آخرین ردیف کنارم نشستند. چندی نگذشت که خانم بهنام وارد سالن شدند و با همان نگاه بامحبت همیشگی. ایشان هم آمدند و با مهربانی کنار من و خانم بهشتی نشستند و برایم از زمانی که غزل میسرودند گفتند و علاقهای که به غزلسرایی دارند و چند نفر از شعرا را به من معرفی کردند با بخشندگی فراوان. خانم بهشتی از مرحوم پدرشان صحبت کردند که تحت تاثیر ایشان شاعر شدهاند. حس زیبایی بود. از دریای معرفتشان بهره میبردم. در همین حین آقای نجف زاده عزیز وارد شدند با همان روحیهی سرزنده همیشگی و دیدم آقای صباغ زاده با لبخندی بر لب به همراه غزل عزیز وارد سالن شدند. چه ارتباط عمیقی بین این پدر و دختر است و چه خوب؛ کمکم دیگر اعضای انجمن یک به یک وارد شدند فضا داشت به لحظهی آغاز جلسه میرسید.
گزارش جلسهی انجمن قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۱/۱۰/۰۳ به قلم شاعر همشهری خانم ویدا قربانی (بخش دوم)
در حین نوشتن بودم که خانم بهنام محفل شاعرانه را شروع کردند. این جلسه از اشعار زیبای خودشان خواندند که کارشان ارزشمند بود. «و اما یک عصر. یک لحظهی دلنشین که با شعر و غزل وجود هر کسی رو گرم میکنه. اینجا هوا هوای توست. اگر باشی بهار هم در زمستان قدم میزنه» و بعد آقای نجف زاده بزرگوار تشریف میآورند و کلامشان با شکرریزان شروع میشود: «دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم/ سخن اهل دل این است، به جان بنیوشیم» در حال لذت بردن از کلام گوهربار ایشانم که جناب آقای علمداران بزرگوار را میبینم که در مقابل دیدگانم ایستادهاند. با مهربانی احوالپرسی گرمی میکنند و بر روی صندلی مینشینند و خانم بهنام آقای خاکشور را صدا میزنند تا برای شعرخوانی تشریف بیاورند. یک قصیده میخوانند: «از سقف خانه میچکد انگار خون ماه» چه تعبیر شاعرانهای! قصیدهای عمیق و زیبا بود. احساس کردم روحشان با خلق این شعر نفس دوبارهای گرفته است. شعر ایشان مورد پسند قرار میگیرد و بعد نوبت شاعر بعدی میشود آقای بلوچ قرائی: «تو رفتهای زندگی برای من پر از غم است» وقتی ایشان شعر میخواندند در دلم غمی نشست و به خدا گفتم کاش بیاید یوسف گمگشته آقای قرائی. آقای صباغ از تغییر سلیقهی فارسی زبانها صحبت میکنند و از قدرت گوش فارسیزبان امروز میگویند و چه نکته قابل تفکریست.
شاعر بعدی خانم رنجبری است و با شعری پاییزی میآیند: «پاییز که رخت میبندد درختها قوی تریناند زیرا به نبود برگهایشان عادت کردند» به نظرم پشت این حرفها تجربهی گرانبهایی نشسته. کمی شعر ایشان مورد نقد قرار میگیرد و بعد با همان نگاه مهربان و لبخند لحظهی شروع خوانش از مقابلم رد میشوند و بعد نوبت میرسد به سخنرانی آقای علمداران به افتخار بزرگداشت رودکی بزرگ: «ببینید دوستان شاعر من، ما از رودکی چه میخواهیم؟ بیایید تفکر شاعر رو درک کنیم» مثالی میزنند از شعرهای رودکی بزرگ: «شاد زی با سیاهچشمان شاد/ که جهان نیست جز فسانه و باد/ ز آمده شادمان بباید بود/ وز گذشته نکرد باید یاد» صحبتهای بسیار پربرکتی داشتند بسیار آموختیم از رودکی بزرگ و تفسیر و نگاه ایشان. جایتان خالی!
و بعد نوبت میرسد به شاعر دیگر جناب آقای حسن زاده که ترانهای ایشان سروده بودند از یاد پیچکها: «یادته وقتی گلا رو آب دادی/ یادته پیچکای روی دیوار» شعر ایشان مورد نقد و تحسین قرار گرفت. و بعد از ایشان نوبت بنده رسید و خواندم از خداوند و چشمهای آسمانش و استاد علمداران از تصویر در تصویر بودن شعرم گفتند که خدا بخواهد بهتر خواهد شد.
و رسید وقت خواندن خانم بهشتی نازنین: «تیشهها خوردهام از جور زمانه اما/ بیستون سنبل هر تیشهی فرهاد شود» مورد تحسین قرار گرفت و برازندهی شعر ایشان بود. بعد جناب صباغ زاده شکرفشانی کردند: «هرچند اسیر خاک هستیم و حالی چنان زندانیان داریم/ اما به رغم اینهمه زنجیر چشمی سوی آسمان داریم» و بعد نوبت رسید به آقای مهدی حسن زاده. قلم روان و زیبایی دارند ایشان: «میتوانست سالها بعد از این غزل ما دو تا یکی باشیم/ نیمهی دیگر تو من باشم، همهات نیم دیگرم باشد» شعر زیبایی سروده بودند و مورد تحسین قرار گرفت. و بعد جناب زارع تشریف آوردند و اینگونه شروع کردند: «من غرق سرابم تو کویری نگران شو/ رودی که تو بر دشت کریمانه روان شو» و چه زیبا بود.
و رسید زمان به خواندن شعر خانم صدری که تضمینی بود از ملکالشعرا بهار: «من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید/ مرغ پر بسته کجا لذت پرواز کجا» لذت بردم. تحسین و نقد میشوند این نازنین. و بعد نوبت میرسد به آقای حسینی که ایشان هم مصرعی از شاعری دیگر را تضمین کرده بودند: «شاید اینبار کاوه زن باشد» لذت بردیم و مورد نقد قرار گرفت شعر ایشان.
و میرسد به وقت خوانش آقای وفاپور نجیب که از خسرو و شیرین میخوانند که نمیدانم از کدام گوشه از این حکایت بگویم. باید باشید و با گوش جان بنشینید به شنیدن این گوهرپاشیها.
و به پایان آمد این دفتر/ حکایت همچنان باقیست
با قلم عضو کوچکی از انجمن: ویدا قربانی
انجمن_قطب
