خاطراتی در باره شهرستان تربت حیدریه اجتماعی، فرهنگی وتاریخی از همشهری عزیزمان علیرضا بختیاری دبیر بازنشسته آموزش و پرورش ( خاطرات قسمت بیست و سوم)

مطالبی که در ذیل ملاحظه میفرمایید در واقع خاطرات همشهری عزیزمان اقای علیرضا بختیاری است که با تشویق دوستان و اینجانب قرار شد در سایت تربت ما درج شده و پس از تکمیل و یرایشی که از باز خورد آن به بدست می آید بصورت کتابی در دسترس همشهریان قرار گیرد مانند کتاب( قند و قروت روانشاد تهرانچی )ولی با توجه به اینکه حتما همشهریان نظرات . پیشنهاد ، مطلب ، عکس و دستنوشته ای خواهند داشت که بخواهند به ان اضافه نمایند لذا خواهشمند است درصورت داشتن نظر و یا ایده ای در این مورد لطفا با تلفنهای ۰۹۱۵۵۳۱۵۲۳۳ آقایان بختیاری و یا
۰۹۱۲۵۳۳۳۷۹۴خطیبی تماس حاصل فرمایید و یا با تلگرام با همین شماره ها نظرتان را ارسال فرمایید با سپاس از همکاری صمیمانه شما

سال ۴۸ از محله (حُسنی) نقل مکان کردیم و به اصطلاح شهری شدیم. مهرماه چهل و هشت و شروع مدارس هنوز خانه ایی که مرحوم پدر می ساخت تکمیل نشده بود و من که در دبستان علی تمدن ثبت نام شده بودم، صبح ها همراه پدر به مدرسه رفته ولی هنگام تعطیل شدن مدرسه، ناچار باید تنها و پای پیاده به خانه برمی گشتم.
پسر بچه دوم ابتدایی، کوره راهی خاکی که ازکنار قبرستان می گذشت و به خیابان (آخرت) شهرت داشت و بعدها نام( جنت ) گرفت، خلوت بودن راه طولانی بین مدرسه علی تمدن تا بلوار مُدرّس فعلی، تمام وجودم را پراز خوف وترس میکرد.
مدرسه از معماری جالبی برخوردار بود .گویا کلاً تمام مدارس ایران از همین معماری تبعیت می کردند. مرحوم جلال آل احمد در کتاب (مدیر مدرسه) اشاره ای به ساختمان مدرسه ای که مدیریت آن را مدتی بر عهده داشته است می کند که بیان گر همین موضوع است .
معلم کلاس دوم من، فردی به نام (آقای روحانی)، با قدی بلند ، چهره ایی جذاب و موهای پرپشت و سفید که به بالا شانه میکرد . با لبخندی که همیشه بر لب داشت، برای منی که تازه به این مدرسه پا گذاشته و غریب بودم ، مرهمی محسوب می‌شد، که اگر زنده است خدا نگهدارش باشد و اگر فوت کرده ، خدای بیامرزادش!
مرحوم (علی تمدن) که بهترین مدرسه تربت به نام او نامگذاری شده بود .یکی از معلمان فرهیخته و دلسوزی بود که در جای خود به معرفی این شخص خواهم پرداخت، البته از خوانندگان محترم هم تقاضا دارم ، چنانچه اطلاع و یا خاطره‌ای از این مرحوم و یا دیگر فرهیختگان تربتی دارند ، حقیر را در معرفی این گونه جواهرات ، یاری بیشتری نمایند .
حیاطی بزرگ، و کلاس ها در یک سالن طویل ، اتوبوس وار، وسط حیاط مدرسه قرارداشت .دفتر مدرسه در ابتدای این بنا ، و درب ورودی آن مُشرف بر سالن کلاسها بود.
کلاسها در ضلع جنوبی و آفتابگیراین سالن، و طرف شمال این بنا، توسط پنجره های چوبی ، به عنوان نورگیربه حیاط پشتی یا حیاط خلوت، منتهی می‌شد.
بنایک طبقه و با آجرهای مکعب مستطیل و بندکشی های زیبا و خاصّ آن زمان که ملاط این بند کشی ها هم از یک ترکیب عجیب ساخته شده بود.
این بنا با سه چهار پله سنگی به حیاط مدرسه وصل میشد .( البته منظورم سنگهای ساختمانی تراشیده شده و صیقلی فعلی نیست، بلکه تخته سنگی مکعب مستطیل به طول حدود دو متر که با تیشه شکل داده شده بود، چرا که هنوز سنگ را به شکل فعلی -حداقل در تربت- نمی‌توانستند تراش بدهند و ملاط سیمان هم محلی از اعراب نداشت).
حیاط در یک زمین گود نسبت به کوچه و خیابان اصلی قرار داشت. حدود ۱۰ پله ،این گودی را به کوچه وصل می‌کرد وبسیار خطرناک، برای دانش آموزان پر جنب و جوش دوره ابتدایی!
بدین خاطر همیشه یکی از بچه‌های کلاس بالاتر که از هیکل بزرگتری برخوردار بود و ضمنا جربزه ایی در کار مدیریت داشت ، به عنوان پلیس مدرسه ، روی این پله ها به عنوان مراقبب میگماردند.
کاسه ترمز چرخ کامیونی که تقریباً سه برابر یک ماهیتابه بود و از چدن ساخته شده بود ، وصل به یک سازه چوبیِ دار مانند، زنگ مدرسه را تشکیل میداد.
گویا بنا به یادآوری دوران باستان و زنگ خاص عدالت انوشیروان ساسانی ، دانش آموزان شاکی ، حق ورود به دفتر مدرسه را نداشتند و فقط به عنوان شکایت یا اعتراض، زیراین زنگ می ایستا دند تا ناظم مدرسه، به شکایت آنها رسیدگی کند.
کلاس ها توسط یک درب چند لَتی از هم جدا می شد ، به گونه ایی که درب پشت هر کلاس ، محل نصب تخته سیاه کلاس عقبی بود !
البته یادم نیست که چه ترفندی برای عدم مزاحمت صوتی کلاس ها برای یکدیگر اندیشه بودند.
این دربها هنگام برگزاری امتحانات ثلث ( هر سه ماه یک امتحان کلی از دانش آموزان گرفته میشد که به ثلث اول ، دو م و سوم معروف بود ) باز میشد و کلاسها تبدیل به یک سالن بزرگ امتحانات میگشت . گاهاً هم تبدیل به یک سالن سینما شده و دانش آموزان مشتاق سینما راکه روزها بانگاه به (یک فِرم) فیلمی که از بقالی سرکوچه می خریدند، لذت میبردند، با نمایش فیلم های پر خش و بی کیفیت وپرژکتورها ی هشت یا شانزده میلمتری، برای چند هفته ذوق مرگ میکرد .
وای چه کیفی داشت وقتی تمرینهای ریاضی راننوشته بودی وهمان ساعت همراه ساعتهای دیگر فدای تماشای این فیلمها می شد ، به شرطی که کله های تراشیده و بعضا قَناس و شپشوی ردیفهای جلو ، مزاحم نمی شدند.

تصویری از کلاسهای قدیمی دبیرستان رازی
معلم مرحوم شازده هاشم میرزاقهرمان شخص ضربدر زده شده. آقای جلال رفیع

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *