
در آخرین بخش از این یادداشتها درباره سیاست خارجی به سراغ اصلاحطلبان میروم و نکاتی را خطاب به این جمع از دوستان متذکر میشوم. طبیعی است که این موارد میتواند به یک موضوع گفتوگوی بین اصلاحطلبان تبدیل شود تا مواضع نزدیک به هم در درون جبهه اصلاحات و احزاب و نیروهای سیاسی اصلاحطلب شکل گیرد.
اولین نکته این است که جریان اصلاحطلب در پیشینه خود تعلق به جریان چپ دارد و به همین دلیل در گذشته در حوزه سیاست خارجی از مواضعی دفاع میکرده که اکنون به دلایلی مقبول اکثریت این جریان نیست. مواضع ضدامریکایی و ضداسراییلی، دفاع از جنبشهای اسلامی و رهاییبخش در سراسر جهان، مخالفت با پایگاههای اجتماعی و سیاسی غرب در ایران و مواردی از این دست در گذشته مقبول جریان چپ بود. همچنین رخدادهای بزرگی مانند اشغال لانه جاسوسی امریکا به وسیله فعالان این جریان عملی شدند همانگونه که گردانندگان حج ابراهیمی و برگزارکنندگان مراسم برائت از مشرکان در مکه و حوادث مرتبط با آنها هم عمدتا از نیروهای چپ سابق و اصلاحطلبان کنونی بودند. در وضعیت کنونی عمده نیروهای اصلاحطلب به آن مواضع پشت کرده یا دستکم با آن شکل و شمایل قبول ندارند. طبیعی است اکنون نظریهپردازان این جریان باید چرایی این تغییرات را تبیین کنند. آیا از نظر اصلاحطلبان شرایط ایران و جهان تغییر کرده است و بنابراین ما هم باید تغییر کنیم؟ آیا باورهای ما عوض شده است و دیگر آن حرفهای انقلابی و دینی را قبول نداریم؟ آیا در درک منافع ملی و روش تامین آن به مبانی و اصول و روشهای جدیدی رسیدیم که در گذشته نمیدانستیم؟ دلایل این تغییر هر چه باشد این مهم است که جریان اصلاحطلب بتواند مواضع جدید خود را به درستی تبیین کند و دلایل این تغییر مواضع را توضیح بدهد.
نکته دوم این است که مواضع تحلیلی جریان اصلاحطلب در تمامی حوزهها از جمله در امور مرتبط با سیاست خارجی باید از زبان نیروهایی بیان و تبیین شود که نماینده اکثریت اصلاحطلبان کشور به حساب میآیند. تاکید بر این نکته به این دلیل است که اینک دهها نیروی سیاسی خود را در ذیل جریان اصلاحطلب معرفی میکنند اما لزوما مواضع اعلام شده از سوی آنان همانی نیست که جریان اصلی اصلاحطلب به آن معتقد است. مثلا در جریان حوادث سال ۸۸ ما شاهد طرح شعار «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» بودیم. آیا این شعار را میتوان موضع طیف اصلاحطلب کشور دانست؟ چند روز بعد از مطرح شدن این شعار در نمازجمعه تهران، مرحوم محتشمیپور در یک مصاحبه مفصل به نقد این شعار پرداخت و آن را نه یک موضع عام اصلاحطلبانه بلکه یک شعار خاص مطروحه از سوی گروه اندکی از معترضان معرفی کرد. میتوان موارد زیادی از این دست را نشان داد که حکایت از نوعی اختلاط گفتمانی در جریانهای مدعی اصلاحطلبی دارد و ضروری است جبهه اصلاحات به کمک صاحبنظران و شخصیتهای سرشناس این طیف، فعالانه وارد میدان شود و با ترسیم خطوط اصلی مورد قبول اصلاحطلبان در حوزه سیاست خارجی، چارچوبی را ترسیم کند تا هر کسی با ادعای اصلاحطلبی نتواند هر موضع دلبخواهی را به اصلاحطلبان نسبت دهد.
نکته سوم این است که سیاست خارجی محل توجه کارشناسانه به منافع ملی است و نه برخوردهای احساسی و از سر لجبازی سیاسی و مخالفت با حاکمان به هر قیمت. شاید اصلاحطلبان با رویکرد کلی نظام در امور خارجی مخالف باشند و به تصحیح این رویکردها اصرار داشته باشند اما این دلیل نمیشود که با تمامی مواضع و عملکرد و رفتار سیاسی حاکمان در تمامی تصمیمات حوزه سیاست خارجی هم مخالفت کنند. به عنوان مثال این روزها با مداخله ایران در امور دولتهای دیگر مخالفت میشود حتی اگر حاکمان آن کشور از ایران تقاضای کمک کرده باشند. اما پرسش مهم این است که آیا اگر منافع ایران اقتضا کند باز هم باید مخالف مداخله خارجی ایران باشیم؟ مثلا آیا ظهور داعش و شکلگیری یک کشور تازه با مرزهای جغرافیایی جدید در خاورمیانه و در همسایگی ما به سود منافع ملی ایران بود و آیا ما باید اجازه میدادیم چنین اتفاقی در منطقه بیفتد؟ در مقابل آیا به این دلیل که در مقطعی ما با طالبان جنگیدیم و از دولت دیگری در افغانستان دفاع کردیم اکنون هم باید وارد جنگ با طالبان بشویم که دوباره به قدرت برگشتهاند؟ شخصا معتقدم که از منظر کارشناسی هم جنگیدن با داعش و هم نجنگیدن با طالبان منطبق با منافع ملی ایران است و دلیلی ندارد که از سر احساسات یا لجبازی سیاسی در مقابل تصمیم درست مسوولان نظام بایستیم.
نکته چهارم اینکه اصل بر نفی رابطه میان ایران و امریکا نیست اما بر ایجاد رابطه به هر قیمت و در هر شرایطی نباید اصرار کرد. در واقع باید نظرات کارشناسی در این مقوله مبنای عمل باشد و متناسب با شرایط و دستاوردهای ایجاد رابطه در این زمینه تصمیم گرفت. برخی تصور میکنند که ما باید در این امور دست به نظرخواهی از مردم بزنیم و تامین نظر مردم را مبنا قرار بدهیم. فکر میکنم این نیز مبنای خوبی نیست و بهتر این است که تن به تصمیم جمعی کارشناسانه بدهیم و هر تصمیمی با پشتوانههای تخصصی اتخاذ شود تا منافع ملی کشور به خطر نیفتد. به یاد دارم مرحوم ابراهیم یزدی با انجام رفراندوم برای ایجاد رابطه میان ایران و امریکا مخالف بود و میگفت این روش به زیان منافع ملی تمام میشود. به نظر ایشان نتیجه رفراندوم یا مخالفت با ایجاد رابطه خواهد بود که در آن صورت نمیتوانیم منافع ملی را اگر نیاز به ایجاد رابطه داشته باشد، تامین کنیم. همچنین ممکن است رای مردم به ایجاد رابطه با امریکا تعلق بگیرد که در آن صورت دست مسوولان ایرانی برای چانهزنی و تامین منافع ایران بسته خواهد شد چون طرف امریکایی میداند که ما مجبور به مذاکره و ایجاد رابطه هستیم و دلیلی ندارد به ایران امتیازی داده شود.
نکته پنجم اینکه همه دولتها در سیاست خارجی مانند هم نیستند و باید میان برخی مانند امریکا با دیگر کشورها تمایز قائل شد. امریکا یکی از کشورهایی است که منافع ملی خود را در درون سرزمینهای دیگر و از جمله در نوع نظام سیاسی کشورهای دیگر تعیین میکند و تنها کشوری است که در جهان کنونی امکان و توانایی ایجاد تغییرات در نظام سیاسی کشورهای دیگر را دارد. سابقه تقابل منافع انقلاب اسلامی با امریکا هم کم نیست و دستکم از کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲ تاکنون ما در تقابل جدی با این کشور قرار داریم. شاید این روزها مقامات کاخ سفید از تغییر رژیم در ایران کمتر سخن بگویند و بیشتر خواستار تغییر رفتار جمهوری اسلامی باشند اما یقینا اگر در توان آنان باشد به کمتر از تغییر رژیم رضایت نخواهند داد. به همین دلیل اصلاحطلبان نباید با حسنظن به امریکا نگاه کرده و منافع ملی دو کشور را در یک راستا بپندارند. ایجاد روابط سیاسی اقتصادی میان ایران و امریکا شاید یک اقدام مصلحتاندیشانه باشد اما آگاهی به تفاوت منافع ملی دو کشور و اختلافاتی که در موضوعات مختلف میان ما هست، یک ضرورت جدی است.
اجازه بدهید این سلسله یادداشتها درباره سیاست خارجی را همینجا به پایان ببریم. بهانه نوشتن در این باره باز هم فراهم خواهد شد.