“گفت‌وگو با چهره‌ها”/ پروفسور ثبوتی، بنیان‌گذار دانشگاه تحصیلات تکمیلی زنجان – بخش اول اختلاس‌گران به دانشگاه نمی‌روند!

اختلاس‌گران به دانشگاه نمی‌روند!

استادی که سال‌هاست دانش‌آموختگانی در تراز جهانی تربیت کرده است، معتقد است که دانشگاه‌ها، محیط سالم‌تری هستند چون یک مکانیسم خودپالایی دارند؛ ممکن است ناهنجاری‌هایی را در برخی دانشگاه‌ها شاهد باشیم، اما دانشگاه خود را پالایش می‌کند و افرادی هم که دنبال این کارها (اختلاس) هستند، کمتر سراغ دانشگاه می‌آیند.

به گزارش ایسنا، “بزرگمردی که در بیش از پنجاه سال حضور پرثمر در عرصه‌های ملی و بین‌المللی، تأثیرات شگرفی بر توسعه علمی ایران داشته و با انتشار آثار علمی و تربیت دانش‌آموختگانی در تراز جهانی، دِین خود را به ایران عزیز و جامعه جهانی به بهترین شکل ادا کرده است”؛ این توصیفی است که دکتر جعفر توفیقی، وزیر سابق علوم و رئیس پژوهشگاه صنعت نفت، در خصوص پروفسور یوسف ثبوتی عنوان کرده است.

پروفسور یوسف ثبوتی، فیزیکدان و منجم سرشناس ایرانی، بنیان‌گذار دانشگاه تحصیلات تکمیلی علوم پایه زنجان، مؤسس رصدخانه ابوریحان بیرونی در دانشگاه شیراز، عضو انجمن بین المللی نجوم (IAU)؛ سال ۱۳۱۱ در شهر زنجان متولد شد. شهری که عشق و علاقه مردم شهر به این استاد فرهیخته در جای جای آن  دیده می‌شود.

در دومین گفت‌وگو از مجموعه “گفت‌وگو با چهره‌ها”، این بار راهی زنجان شدیم و در دانشگاه تحصیلات تکمیلی زنجان، پای صحبت‌های این استاد فرهیخته و دانشمند بزرگ نشستیم:

در دوران کودکی، ‌ایام نوجوانی، جوانی و بلوغ فکری من، چیز استثنائی نمی‌توانید پیدا کنید! من هم کسی بودم مثل صدها و هزار نفر از مردم این کشور. در اول شهریور ۱۳۱۱ در شهر زنجان و در یک خانواده پُر اولاد با ۹ فرزند متولد شدم. من فرزند پنجم این خانواده محسوب می‌شوم. صحبت از ۹۰ سال پیش است، زمانی که سطح سواد در جامعه بسیار اندک بود و در این شرایط علاوه بر پدر، عمو و برادرم نیز که حق پدری به گردن من دارند، سواد داشتند و کتابخوان بودند. این کتابخوانی روی من و خواهر و بردارهایم هم تأثیر گذاشته بود. کتاب‌های عجیب و غریبی هم در آن زمان نداشتیم و معمولاً از کتاب‌های متعارف مذهبی‌، دینی و دُعا، گلستان و بوستان تا کتاب‌های داستان مثل اسکندرنامه و هر نوع کتابی که در دسترس مردم بود را می‌خواندیم. بیشتر از همسن و سالان خودم به درس می‌پرداختم و در مدرسه شاگرد تنبلی نبودم، اما استثنائی هم نبودم. پدر و مادرم هم با عدالت تمام، با ما فرزندان رفتار می‌کردند.

درس معلم اَر بود زمزمه محبتی                          جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را

پروفسور ثبوتی از علاقه‌مندی به رشته فیزیک و البته بحث علاقه‌مندی به طبیعت می‌گوید؛ موضوعی که به وضوح می‌توان آن را در محیط دانشگاه تحصیلات تکمیلی علوم پایه زنجان دید؛ فضایی سرسبز و دل‌انگیز هم در داخل محیط دانشگاه و هم محیط خارج از دانشگاه که البته با هیچ حصار و دیواری محصور نشده است!

قسمت عمده تحصیلات ابتدایی و بخشی از تحصیلات متوسطه من در دبستان و دبیرستان توفیق بود. مدرسه توفیق توسط یکی از خیرینِ معروف زنجان، به نام “حاج علی اکبر توفیقی” تأسیس شد و در مقطعی که من در این مدرسه تحصیل می‌کردم، “رضا روزبه” معروف (مؤسس مدرسه علوی)، مدیر مدرسه ما بود که همه مردم زنجان ارادت و احترام خاصی برای ایشان قائل هستند.

***زمانی که در دبیرستان بودم، اتفاقات جامعه را به صورت جَسته‌گریخته می‌دیدم و گاهی در روزنامه‌ها می‌خواندم. موضوع تأسف‌بار در سال‌های دهه ۱۳۲۰ که همیشه ذهن من را مشغول می‌کرد، هرج و مرج فکری در جامعه بود! انگار مردم نمی‌توانستند تصمیم بگیرند چطور با یکدیگر صحبت و سَر چه مسائلی با هم توافق کنند. یک جور نزاع فکری وجود داشت و همه با هم مخالف بودند! کم و بیش مثل زمان حاضر!از دوره متوسطه به فیزیک علاقه‌مند بودم. فیزیک، شناخت طبیعت بر مبنای مشاهدات است و این برای من جاذبه داشت که آنچه یاد می‌گیری، می‌توانی ‌درستی آن را خودت آزمایش کنی. به طبیعت هم بسیار علاقه داشته و دارم. در خانه کوچکی که داشتیم، درخت و سبزی می‌کاشتیم و محصول آن را می‌چیدیم. علاقه به کشت و کار و طبیعت را تا به امروز در خود زنده نگه داشته‌ام و هر کجا که امکان داشته است، درخت کاشته‌ام. بعد از پایان تحصیلات متوسطه، در دو رشته فیزیک و کشاورزی در دانشگاه تهران پذیرفته شدم و چون نمی‌توانستم به طور واحد در هر دو رشته تحصیل کنم، با توجه به شناختی که رضا روزبه از من و البته از جامعه داشتند، توصیه کردند که رشته فیزیک را انتخاب کنم.

زمانی که در دبیرستان بودم، اتفاقات جامعه را به صورت جَسته‌گریخته می‌دیدم و گاهی در روزنامه‌ها می‌خواندم. موضوع تأسف‌بار در سال‌های دهه ۱۳۲۰ که همیشه ذهن من را مشغول می‌کرد، هرج و مرج فکری در جامعه بود! انگار مردم نمی‌توانستند تصمیم بگیرند چطور با یکدیگر صحبت و سَر چه مسائلی با هم توافق کنند. یک جور نزاع فکری وجود داشت و همه با هم مخالف بودند! کم و بیش مثل زمان حاضر! اختلاف نظر و سلیقه به جای خود باشد، ولی نزاع با همدیگر سَر سلیقه‌ها و نظرها به هیچ وجه سازنده نیست. در مقطعی که وارد دانشگاه شدم، اتفاقات بسیار ناخوشایندی از کودتا، رفت و آمدهای سیاسی تا هَرج و مَرج را شاهد بودم و این مسائل، روی دانشگاه‌ها هم تأثیرگذار بود. دانشجویی که قرار است درس بخواند، فکرش درگیر این است که حزب من چه گفت! و من با آن موافقم یا مخالفم! این مسائل برای دانشجو حواس پرتی می‌آورد و در سال‌های تحصیل من این مسائل وجود داشت.

یک جوان دانشجو ۱۹-۱۸ ساله هیچ تجربه اجتماعی ندارد و قبل از آن در دبستان و دبیرستان فقط به او گفته شده که این درس و کتاب را بخوان و این تست‌ها را بزن. (جوان دانشجو) چون با جامعه آشنا نیست، از نظر من آدم‌ ساده‌لوحی است! انرژی و آرزوهای خوبی دارد، ولی ساده است و هر اختلاف نظر مخصوصاً سیاسی در سطح جامعه، جوانِ دانشجو را از سازندگی دور می‌کند. انرژی دارد و می‌خواهد دست به کاری بزند و چون محیط دانشگاه نسبت به محیط‌های دیگر جامعه آزادتر است، این آزادی عمل باعث می‌شود که اشتباهات بیشتری کند و آسیب هم بینند. در تمام این دوران دیدم که دانشجو به خاطر ساده‌اندیشی‌اش آسیب دیده است. سال‌هایی که در دانشگاه بودم در دهه ۲۰، دهه ۳۰، سال‌های ۴۵-۴۸، سال‌های قبل از انقلاب و همین چند سال پیش،‌ دانشجویان از این نظر آسیب دیدند که این نیز ناشی از همان ساده‌نگری جوان ساده‌ دانشجو به مسائل پیچیده اجتماعی و سیاسی است.

دانش‌ها و تکنولوژی‌های جدید از حدود ۳۰۰ تا ۳۵۰ سال پیش در اروپا پیش بوجود آمد؛ از زمان “گالیله” تا “نیوتن”، شیمیدان‌ها و ریاضیدان‌ها که اکثراً از اروپا (انگلیس، ‌فرانسه، آلمان، ایتالیا) بودند و فکر اولیه بیشتر این تکنولوژی‌ها در اروپا بوجود آمد. اما بعد از جنگ جهانی دوم می‌بینید همین افرادی که در کشور خودشان اینقدر عزت و احترام داشتند، به آمریکا مهاجرت می‌کنند! سال ۱۹۴۵ و با پایان جنگ جهانی دوم، این مهاجرت عظیم در درجه اول از اروپا به آمریکا و بعد از سَمت ما شروع شد؛ اینکه می‌گویم ما یعنی ایرانی‌ها؛ دوستان تُرک‌ ما، دوستان دیگرمان عرب‌ها، ژاپنی‌ها، چینی‌ها و استرالیایی‌ها، همه آرزوشان این است که در آمریکا باشند! آن وقت ما مرگ بر آمریکا می گوییم، اما فرزندانمان را آنجا می‌فرستیم!

متحورترین و جسورترین آدم‌ها مثل “استیو جابز”، “ایلان ماسک”،‌ “مارک زاکربرگ”، “بیل گیتس” همه اینها در آمریکا بوجود می‌آیند؛ درحالیکه پایه‌های معلومات و تکنولوژیک آن در اروپا (آلمان، فرانسه، انگلیس) است. از خودتان بپرسید چرا این اتفاق می‌افتد؟ به خوبی و بدی این افراد کاری ندارم. مثل همین “گوگل” که به سرنوشت همه مردم جهان مسلط است. بنیان‌گذاران گوگل هرکسی هستند، آدم‌های جسوری و بسیار متحوری هستند و با آدم‌های معمولی دیگر فرق می‌کنند. چرا اکثر اینها در آمریکا متمرکز می‌شوند؟! به این موضوع فکر کرده‌اید؟ آمریکا تاریخ ۳۰۰- ۲۰۰ ساله‌ای بیشتر ندارد و قید و بندهای یک هزار ساله و دو هزار ساله ندارد؛ اما انگلستان این قید و بندها را دارد. اینطور می‌شود که یک آدم جسوری (در آمریکا) پیدا می‌شود و می‌گوید می‌خواهم خط مسافرتی بین مریخ و زمین ایجاد کنم.

دوستی دارم که جزو سرمایه‌گذاران ریسک‌پذیر است و جوانانی که فکری در سر دارند، اما سرمایه ندارند را انتخاب می‌کند و از آنها حمایت می‌کند. این دوست معتقد است که این ادبی که در نزد جوانان وجود دارد، ‌بازدارنده است! او میگوید: «مثلاً یک وقتی وارد محیطی می‌شوم که بچه‌ها درحال کار کردن هستند، فوراً بلند می‌شوند و سلام می‌کنند! هرچه می‌گویم تو داشتی به فلان مسئله فکر می‌کردی، بنشین و سَرت به کارت باشد و من این احترام را نمی‌خواهم متوجه نمی‌شود! به او می‌گویم چیزی که از تو می‌خواهم، نتیجه فکرت است. شما این ادب را در “ایلان ماسک” و “زاکربرگ” نمی‌بینید و در هیچ بچه آمریکایی هم نمی‌بینید.» البته من به شخصه جسارت نمی‌کنم و نقل‌قول از دوستم کردم. منظورم این نیست که فرزند به پدر و مادرش یا بزرگترش احترام نگذارد؛ این مهم است که احترام را در کجا و برای چه بگذاریم؛ این موضوع مهم است. من هم این قید و بندها را دارم و به فرزند خودم هم اجازه نمی‌دهم که مثلاً چون کمتر از آنها می‌فهمم، به من بی‌احترامی کنند.

کمال سّر محبت ببین نه نقص گناه                     که هر که بی‌هنر اُفتد، نظر به عیب کند

بارها بر این نکته تأکید شده است که اگر در جایی، عیب یا ایرادی می‌بینیم، انتقاد سازنده به رفع آن ایراد و بهتر شدن شرایط کمک خواهد کرد؛ اما گاهی انتقاد جای خود را به عیب‌جویی‌های مداوم می‌دهد و دیگر حتی نقاط قوت هم به چشم نمی‌آیند.

عیب بزرگی درحال حاضر در جامعه ما وجود دارد که بیش از اندازه از خودمان بدگویی می‌کنیم. هیچوقت نگاه نمی‌کنیم که در جامعه ایرانی که در کُلّیت به آن افتخار می‌کنیم، باید یک چیزهایی وجود داشته باشد که به آن افتخار می‌کنیم؛ درغیر اینصورت اگر همه چیز بد باشد، دیگر جای برای افتخار کردن وجود نخواهد داشت؟! خب اینجا تناقض است. همه به ایران علاقه‌مند هستیم؛ کشور و میهن ما است و باید بهتر از این باشد، ولی از همه چیز آن بدگویی می‌کنیم! از آب، خاک، کشاورزی،‌ مدیریت، تجارت،‌ بانکداری، دانشگاه، آموزش؛ این که نشُد نگرش اجتماعی! اگر همه چیز این مملکت بد است، چطور به آن اینطور چسبیده‌ایم؟ خاک و سنگ که نمی‌تواند مظهر علاقه باشد. نگاه نمی‌کنیم ببینیم که اینجا چه نقاط قوتی دارد و آنها را هم ببینیم. یکی از این نقاط قوت،‌ از نظرم من که تمام عمرم را با دانشجویان کار کرده‌ام، همین جوانان هستند. جوانان، داشته بسیار بزرگی (برای کشور) هستند که همگی بنا به طبیعت پاک‌شان، آدم‌های راستگو و صادقی هستند. آنها ساده، پاک و بی‌آلایش هستند؛ اما به آنها یاد نمی‌دهیم که در این مملکت چیزهای خوبی هم وجود دارد. اگر به چیزی انتقاد داریم، انتقاد کنیم، ولی کارهای خوبی هم انجام می‌شود (که آنها را نادیده می‌گیریم)، در غیر اینصورت چطور این مملکت سرپا است؟!

***عیب بزرگی درحال حاضر در جامعه ما وجود دارد که بیش از اندازه از خودمان بدگویی می‌کنیم. هیچوقت نگاه نمی‌کنیم که در جامعه ایرانی که در کُلّیت به آن افتخار می‌کنیم، باید یک چیزهایی وجود داشته باشد که به آن افتخار می‌کنیم؛ درغیر اینصورت اگر همه چیز بد باشد، دیگر جای برای افتخار کردن وجود نخواهد داشت؟! خب اینجا تناقض است.

چرا از همه چیز کشور بد می‌گوییم؟ بیشتر عیب‌جویی می‌کنیم تا انتقاد سازنده و عیب‌جویی را با انتقاد اشتباه گرفته‌ایم. ببینید بَغل دستی‌تان چه کاری انجام می‌دهد؟ اگر کار خوبی بود، تشویق‌اش کنید. این عیب‌جویی نه فقط باعث یاس و ناامیدی، بلکه انحطاط اخلاقی بوجود می‌آورد. به طور جد می‌گویم باید به همین جوانان کشور افتخار کنیم. تِزی دارم که دانشگاه‌ها، در جامعه فعلی نسبت به سایر محیط‌ها، محیط‌های سالم‌تری هستند، زیرا از دانشگاه‌ها اختلاس‌های چند صد هزار میلیاردی ندیده‌ایم؛ نه اینکه اختلاسی صورت نگرفته است،‌ ولی در این بستر و مقیاس نبوده است. هیچ کار غیراخلاقی، غیردموکراتیک و غیرسازنده به آن بزرگی که بیرون از دانشگاه‌ها می‌بینید، از دانشگاه‌های ما گزارش نشده است.

این را دلیل براین می‌گیرم که دانشگاه‌ها، محیط سالم‌تری دارند. چرا سالم‌ترند؟ چون اولاً پول‌های کلان در دانشگاه‌ها وجود ندارد و افرادی هم که دنبال این کارها (اختلاس) هستند، کمتر سراغ دانشگاه می‌آیند؛ دوماً انبوه جوانان (پاک و بی‌آلایشی) که به دانشگاه می‌آیند و می‌روند، روی من تأثیر می‌گذارند. راستگو و راست‌اندیش هستند و من را هم وادار می‌کنند که در مقابل‌شان این رفتار را داشته باشم. علت اینکه محیط‌های دانشگاهی به نظرم خیلی سالم است، بخاطر حضور همین جوان‌ها است. معتقدم دانشگاه‌ها یک مکانیسم خودپالایی دارند؛ ممکن است ناهنجاری‌هایی را در برخی بُرهه‌ها شاهد باشیم، اما دانشگاه خود را پالایش می‌کند و می‌توانم مثال‌های زیادی بیاورم که در فلان دانشگاه موضوعی اتفاق افتاد و بعد از یکی – دو سال درست شد.

نگاه کنید که چه نکته مثبتی در دوست، همکار، همسایه یا فرزندتان می‌بینید، تشویق‌اش کنید؛ کار خوب را تشویق کنید. وقتی صحبت می‌کنیم مرتب از کلمه متأسفانه استفاده می‌کنیم. وقتی از این کلمه استفاده می‌کنیم، یعنی خودتان از چیزی ناراحت هستید و قیافه مخاطب هم درهم می‌رود. حالا به جای آن از خوشبختانه استفاده کنید، هم روی خودتان و هم روی مخاطب تأثیر مثبتی خواهد داشت.

ادامه دارد….

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *