گزارش انجمن شعر و ادب قطب تربت حیدریه به تاریخ شنبه ۱۴۰۱/۰۵/۲۲ به قلم شاعر همشهری آقای حمید زارع (همراه عکس )

 

انجمن قطب

برخلاف هر هفته امروز آغوش درب بزرگ ضلع شرقی رباط تهمینه برای پذیرایی به طور کامل گشوده بود. تا پا به محوطه‌ی آجرفرش رباط می‌گذاریم تصنیف روح‌نواز استاد شجریان آرامش اقامتگاه را صدچندان کرده و مکانی آب و جارو خورده نوید یک دورهمی صمیمانه و شاعرانه را می‌دهد.

مدیر اما امروز لختی دیرتر به جلسه می‌رسند و چون علت را جویا می‌شویم می‌فرمایند: مدیرم و دیر آمدن جزء شرح وظایف بنده است. ادیبانه قانع می‌شویم. خانم ناصری مجری جوان این هفته، اجرای مراسم را با اعلام بزرگداشت مرحوم امیرهوشنگ ابتهاج و دعوت از استاد نجف زاده جهت خواندن غزل ۳۶۰ حافظ شروع می‌کند. شرح و نقدی بر غزل نداریم. استاد با تشویق مریدان در جای خویش آرام می‌نشیند.

مجری یکی یکی حاضرین را جهت شعرخوانی فرامی‌خواند. نیمی از دوستان را نام برده، اولی می‌گوید شاعر رفته دفتر شعرش را بیاورد! دیگری گوشی را نیاورده. بعدی دفتر دارد، خط خویش را نمی‌تواند بخواند! آن یکی ظاهراً شعری ندارد و… . هنوز کسی به مجری با داشتن وکالت تام جواب مثبت نداده نگارنده در حالی که این منظره را به تحریر درمی‌آورد به جایگاه فراخوانده می‌شود. حضار مستندی منظوم با چاشنی طنز در باب گم شدن پیرمردی روستایی و ماجرای حلیم «دودبو» می‌شنوند و ادامه‌…

خانم جهانشیری پس از شعری با مطلع «خانه دلتنگِ غروبی خفه بود» و نقل قولی از ابتهاج «اگر زنی دیوانه‌وار با تو بحث می‌کند خوشحال باش که…» بریده‌ای از مجموعه‌ی «شیر و شیدا» می‌خوانند، دلنشین و عالی.
یواشکی از اکثر آقایان می‌پرسم و قریب به اتفاق اظهار خوشحالی دارند از این حیث که عیال مربوطه پیوسته با ایشان دیوانه‌وار بحث می‌کند! نفس راحتی می‌کشم، چون بنده هم از قماش ایشان هستم و بسی خوش طالع! درود بر صاحب اثر و نگاه ظریفش!

خانم صبا اسدی شعر میهمان دارند از مهدی اخوان «لحظه‌‌ی دیدار نزدیک است» زیبا و شنیدنی.

شاعر جوان بعدی روناک فیاض با «چه خواهش‌ها در این خاموشی گویاست نشنیدی؟» و با این شعر یاد سایه را گرامی می‌دارد.

و باز هم شعر ابتهاج با خوانش زیبای خانم قادری بر محفل سایه می‌اندازد: «آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت» انصافا عالی بود. درودتان باد.

در ادامه چهارپاره‌ای زیبا توسط خانم فرامرزی تقدیم دوستان می‌گردد و نقدی زیباتر از آقای بلندی بر سروده‌ی «دلتنگم و این روزها حال دلم خوش نیست…» داخل پرانتز (آقای قرائتی می‌گفت من هنوز نتوانسته‌ام چیزی بگویم که مردم بگریند، همان‌طور که آقای صدیقی امام جمعه نتوانسته کسی را بخنداند!)

در حاشیه غزل کوچولو با عجله به پدر نزدیک شد رسید و کارت رو جلو گرفت و با لحنی حق به جانب گفت: مغازه کُپُل نداشت آبمیوه گرفتم با کیک! برای دوستش هم گرفته بود. دلم سوخت برای استاد. برادر جان! با همین فرمون حرکت کنه فردا روز اگه فروشنده برای جهیزیه ظرف نداشت، پیهِ ماشین ظرفشویی رو به تنت بمال. از ما گفتن بود!

حاج آقا اعتقادی که این بار با «کتاب کلو!» آمده، سروده‌ای دارد در تکریم خبرنگاران. اگر جز این بود جای تعجب داشت. جناب اعتقادی را خصلت این‌چنین است که اگر برای تنظیم باد لاستیک خودرو مراجعه کنند، روز بعد در مدح این صنف می‌فرمایند: «الا ای نیک‌مرد آپاراتی!/ تو آن قندانِ پر نقل و نباتی!»
شک نکنید اگر شما هم در دوران تحصیل یک بار مبصر کلاس بودید در دفتر شعر آقای اعتقادی سروده‌ای برای‌تان ثبت می شد. خدایش نگهدار باشد.

نوبت آقای محمود شریفی می‌شود. ایشان و نفرات بعد همان دوستانی هستند که در دور اول گفتند: «ما که شعر نِدِرِم!» محمود نغمه‌ی رباعی زیبایی در وصف سایه خوانَد و از صحنه رَوَد…»

کیوان جان محمدزاده متنی می‌خوانند درام، در سوگ سایه. به نظرم می‌رسد که گویا ایشان سال‌هاست از عینک طبقه‌ی فوقانی فراموش کرده‌اند و حقیر نیز در سفر و حضر فلسفه و کاربرد این وسیله را نشناخته‌ام. بماند که بنده و شما همین‌جوری هم نیم متری خلاف رفتیم بالا!

گزارش انجمن شعر و ادب قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۱/۰۵/۲۲ به قلم شاعر همشهری آقای حمید زارع (بخش دوم)

خانم نازنین مرادی، کاندید بعدی، شعری به غایت زیبا آورده: «شاید گل مهتاب در خنده‌ی زیبای تو باز شود…»

نوبتی هم که باشد تربت و گویش زیبای تربتی است و در صف اول دوست‌داران شعر محلی، استاد عباسی است که شعرش همه چیز دارد: «شُو۪ اَگِر تَـْریکَه بی‌خود سنگ وِر مَهتُو۪ مزن» می‌شه این جوری هم باشه: «تو که شُو۪کوری عزیزُم! سنگ وِر مَهتُو۪ مزن»
جالب است بعد از این که با زبان بدیع طنز همه را با خاک یکسان نموده، در پایان می‌فرمایند «رحم وِر عباسیِ بی‌سِرپنا کُ خواهشن!»
امیدوارم استاد جسارت بنده رو عمیقاً عفو فرمایند.

میهمان داریم چه میهمانی! دوست عزیزمان رضا وطن‌دوست از شهر گناباد. آن‌قدر صمیمی و تودل‌برو هست که درهمان دیدارهای اول و دوم به راحتی اجازه داری با اسم کوچک صدایش بزنی. رضا مناجات‌نامه‌ای برای‌مان تحفه آورده با مضمون «تو آفریدگاری و من آفریده‌ام» باز هم تو را ما چشم در راهیم…

خانم پوردایی یک دوبیتی مفهومی و نیکو دارند: «در گوشه‌ی چشمم به خدا جا داری»

تهمینه جان کرمانی هم با خوانشی دلنشین و گرم شعرخوانی داشت.

آقای شریعتی در پاسخ به لطف آقای اعتقادی، ایشان و جمیع شعرای تربت و حومه را مستفیض و بدهکار صله نمودند.

در ادامه آقای بلندی به بررسی و تبیین ابعاد زندگی و شعر سایه پرداختند و با تسلط کامل مطالب ارزنده و مفیدی در اختیار دوستان قرار دادند.

در بخش پایانی کودکی خردسال به نام هلیا جلیلی سروده‌ی حضرت مولانا «یار مرا، غار مرا، عشق جگرخوار مرا» را به زیبایی هرچه تمام‌تر از حفظ خواند تا خرسند شویم از این که همچنان شاهد رویش جوانه‌های فرهنگ و ادب در شهرمان هستیم.

پخش موسیقی گروه خسروان با شعری از مرحوم ابتهاج و هنرنمایی نوازندگان چیره‌دست تربتی شیپور پایان این محفل ادبی بود.

دوستان قبل از خروج از مجموعه‌ی بوم‌گردی تهمینه عکسی به یادگار گرفتند که جای خالی بزرگانی چون اساتید گرانقدر بهشتی، موسوی، جهانشیری و دیگر غایبان این جلسه مشهود بود. به امید دیدارهای آینده. سلامت باشید و پایدار. اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت/ باقی همه سرگشتگی و بی‌خبری بود.

 

 

بانهایت احترام.
حمید زارع
@hamidzare57

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *