گزارش جلسهی انجمن شعر و ادب قطب تربت حیدریه به تاریخ شنبه ۱۴۰۱/۱۲/۲۰ در کتابخانه شهید بهشتی به قلم شاعر همشهری خانم زهرا آرین نژاد
توسط کاظم خطیبی · اسفند ۲۲, ۱۴۰۱

انجمن قطب


انجمن قطب

انجمن قطب
گزارش جلسهی انجمن قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۱/۱۲/۲۰ به قلم شاعر همشهری خانم زهرا آرین نژاد (بخش اول)
ساعت چهار و چهل و پنج دقیقه را نشان میدهد. به عشق انجمن راه میافتم. میدانید آخر پای رسیدن در میان است، به شعری، به یک استکان چای، یا هر چیزی که پنجرههای بسته را باز میکند.
هوا سرد و دلگیر است. ابری، بی خورشید و بی باران. فضای شهرک همه چیزش آرام است. حتی کلاغها هم قارقار نمیکنند. گاهگاهی باران نمنمی میریزد و همه چیز تازه میشود، حتی داغ نبودن تو. با خودم می گویم کاش نه باران بند بیاید و نه خیابان به انتها برسد زیرا باران که بند میآید تازه خاطرهها شروع میکنند به چکیدن.
از شهرک دور و به فضای شهر نزدیک میشوم. پیادهروهای شهر را میبینم که پر شده از دستفروشهایی که کیفیت جنسشان مهم نیست، جنس دلشان مهم است و ماهیهای قرمزی که بیتاب در تنگهای بزرگ بلوری بیقرارِ بهارند. اصلا اسفند همیشه حال خوبی دارد، قدم زدنهایش، انتظار کشیدنهایش، باید اسفند را نشست کنج حیاط خلوت ذهن و دل از کینهها تکاند تا جا باز شود برای شادیهای نو. حیف است از اسفند با بیتفاوتی عبور کنیم زیرا قصهی فصل سرد هم به آخر میرسد و چشم و دلمان روشن میشود به بهار.
به خود میآیم. چشمم به درختان بلند کاج باغ ملی که میافتد دلم روشن میشود. استاد نجف زاده را میبینم که بار دلتنگیهای حافظ را به دوش میکشد و قدمزنان به سالن نزدیک میشود. وارد سالن کتابخانه میشوم. سکوتی عجیب در سالن حکمفرماست. دیگر خبری از دانشآموزان نیست. حالا بعد از کنکور نشستهاند و به آیندهی زندگیشان فکر میکنند.
شاعران یکی یکی از راه میرسند تا داستانهایشان را به هم پیوند بزنند. خانم بهنام یک سلام ناب را از یک عصر دلپذیر اسفندماه راهیِ دلهایمان میکند و استاد نجف زاده با همان صدای دلنشین از حافظ برایمان میخواند: «یارب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان/ وان سهیسرو خرامان به چمن بازرسان» بحث بین تلفظ خرامان بالا میگیرد آقای وفاپور از دهخدای اینترنتی و دکتر علمداران از لغتنامهی اینترنتی و استاد نجف زاده از تجربههایش در مورد تلفظ این کلمه میگویند. استاد موسوی از قاعدهمندی شعرهای حافظ از نظر دستور زبان نکاتی را بیان میکنند.
آقای یدالهی ترانهای قدیمی و زیبا میخواند: «شعر جغرافیای بودن توست/ عشق تاریخ مبتلا شدنه/ زندگی لحظهی رسیدن تو/ مرگ من لحظهی جداشدنه» و شاعر بعدی جناب آقای حسینی است که نمیدانم چرا دیگر به صدای اذان صبح دلش روشن نیست. او از سینهی پردردش میخواند که در صف اعدام ایستاده است و احساس میکند شاید موذن خواب مانده باشد. استاد صباغ زاده نقدی بر شعر جناب آقای حسینی میکنند، این که شاعر هر چه به پایان شعر نزدیکتر میشود وزن پررنگتر میشود. شاعر گاهی به شعر نیمایی نزدیک و گاهی از آن دور میشود و استاد از آقای حسینی میخواهد شعرهای نیمایی را بیشتر مطالعه کند. استاد موسوی هم با بحث مستقیمگویی این شاعر کنار نمیآید و دکتر علمداران هم تاکید میکنند که بعضی چیزها مثل اذان نماد یک ریشهی اسلامی است و باید خود در این زمینه پخته شویم تا بتوانیم در این زمینه پخته سخن بگوییم.
خانم علمداران شاعر بعدی هستند، با غزل: «شعر لبخند نمیزند دیگر/ شعر هم نفس نمیکشد انگار» و در انتهای شعر میخواند: «آرزوهای مردهای دارم/ من دلم یک طلوع میخواهد» استاد صباغ زاده از خانم علمداران انتظار شعرهای قویتر با وزن دقیقتری داشتند اما من که زیاد با این شاعر آشنا نبودم واژههای به کار رفته در شعرش برایم زیبا بود. فقط احتیاج به کمی صیقلی شدن داشت.
آقای منصوری ترانهای در مورد مادر خواند: «توی بیرحمی دنیا/ دل دیونه باهاشه/ تا تو باشی امنه خونه/ …» که به نظر استاد صباغ زاده نسبت به غزلهای آقای منصوری ضعیفتر به نظر میرسید و به نظر من هم آقای منصوری در گفتن غزل عمیقتر هستند. استاد صباغ زاده و استاد موسوی عقیده داشتند که ما وقتی با شعر ارتباط برقرار میکنیم که از عالم ذهنیت پلی به عالم عینیت میزنیم اما در این مصرع آقای منصوری «یک بغل روح ترانه توی عطر چاییاته» چنین چیزی به چشم نمیخورد.
گزارش جلسهی انجمن قطب به تاریخ شنبه ۱۴۰۱/۱۲/۲۰ به قلم شاعر همشهری خانم زهرا آرین نژاد (بخش دوم)
نوبت به دکتر علمداران میرسد. من صحبتهای ایشان را خیلی دوست دارم. ایشان به توصیف و مقایسهی زن در شاهنامه و زن در پنج گنج نظامی میپردازد و از شلاقهای مهربانی سخن به میان میآورد. اینکه نظامی چگونه از مردان هوسباز، مردانی عاشق میسازد. از لیلی و مجنون برایمان صحبت کرد، از ناکامیهای لیلی و از تلاشهای مجنون، از پدر مجنون که بیقرار حال فرزندش بود، او را به کعبه سپرد و ندای قلب فرزندش را میشنید که فریاد میزد: «یا رب به خدایی خداییت/ وانگه به کمال پادشاییت/ از عمر من آنچه هست بر جای/ بستان و به عمر لیلی افزای» من که خیلی از این بحث لذت بردم.
صدای بشقابهایی که روی میز کتابخانه چیده میشود، حضور آقای تقی زاده را به ما یادآوری می کند. این شیرینیفروش مهربان که بیهیچ ادعایی فقط به صرف علاقمندی به هنر هرچند یکبار حالی از ما میپرسد. خانم قربانی، خانم علمداران و خانم یعقوبی فضای جلسه را با پذیرایی گرمتر میکنند و خانم قربانی شروع به خواندن طرحی ادبی و کوتاه میکند: «گم شدم در تو/ در چشمهایم پیدایم کن/ تو سبز دشت بهشتی/ پیراهنم شو/ دستهایم آشیانهی توست/ به آن هجرت کن» به عقیدهی استاد صباغ زاده به سمت دستها باید سفر کرد و هجرت برای رفتن و گذشتن است. و دکتر علمداران بیان کردند که یک متن ادبی مثل شعر و غزل خودش یک قالب و یک جریان است که برای آرایش و زیبایی آن باید از آرایهها استفاده کرد تا موضوع بهتر جلوه کند.
نوبت به استاد صباغ زاده میرسد و ایشان به قرائت غزل عاشقانه و زیبای خود می پردازند: «تسلیمم اگر دوست دلش بر سر جنگ است/ جنگ است ولی جبهه دشمن دل تنگ است/ آرامش این لحظهی من وقف تو باشد/ بردار و بزن برکه دلش معدن سنگ است»
نوبت یه آقای یپرم میرسد با قرائت یک شعر نو و یک غزل زیبا محفل ما را گرم میکند: «مهربان باز سلام/ اول از اینکه نمودم یادت/ میشود بار دگر خنده کنی/ جانِ من غصه چرا؟« و اما غزل: «نیمشب بود غمی تازه نفس/ چنگ بر جان من انداخته بود/ با نگاهی دل من افسون شد»
آقای زارع شاعر بعدی هستند که شعری به زبان محلی برای ما خواندند اما من متاسفانه در نوشتن شعرهای محلی ناتوان هستم. فقط میدانم خیلی زیبا بود. شعر به دعای زیبای سال جدید ختم شد و همه از تهِ دل آمین گفتیم.
نوبت به آقای وفاپور رسید از داستان دلتنگیها و زجرکشیدنها و کوه کندنهای مجنون هر چه توانست برایمان خواند و خسرویی که در پیلهی حسادتش میسوخت و شیرینی که قرار است به دیدار فرهادش برود و شنبهشبی دیگر ما را دور هم جمع کند…
خانم بهنام که امشب ما را سرشار از اشعار دلنشین نظامی کرده بود ختم جلسه را اعلام کرد: «به پایان آمد این دفتر/ حکایت همچنان باقیست»
سفر بخیر اسفند!
کولهبارت را ببند و چیزی را فراموش نکن
همه را بردار و چمدانت را محکم ببند که فروردین دارد میآید
بهاری که هر سه ماهش دوستداشتنی است
اسفندجان! بودنت کافیست
وقت تمام شده است
بو کن
بوی سمنو میآید
بوی سنجد
بوی پولهای تا نخوردهی لای قرآن
برای اسفند دست تکان میدهم و درحالی که از پلههای کتابخانه پایین میآیم با خودم زمزمه میکنم: «بر ما گذشت نیک و بد اما تو روزگار/ فکری به حال خویش کن این روزگار نیست…»
گزارش توسط همشهری گرامی خانم زهرا_آرین_نژاد
