یلدا همیشه یلدا نیست (نوشته آقای محمود فاضلی در روزنامه اعتماد ۳۰ آذر ۹۹ ص ۱۶ )

 

 

 

 

 

شب یلدا برای عموم ایرانیان شبی فراموش نشدنی با همه آداب و رسوم خود است. نزدیک به چند هزار سال است که آخرین شب پاییز که تاریک‌ترین و درازترین شب سال است توسط ایرانیان جشن گرفته می‌شود و با آیین‌ها و رسومات مختلفی در این شب در کنار هم سپری می‌کنند. جشن یلدا امروزه توسط ایرانیان با شب‌نشینی اقوام و خانواده در کنار یکدیگر برگزار می‌شود. بدین گونه که اعضای خانواده در این شب گردهم آمده و افراد مسن خانواده شروع به تعریف‌کردن قصه‌های کهن می‌کنند. اما در این میان یلدا برای گروهی از خانواده‌ها شبی تاریک و تلخ، همراه با قصه‌هایی از درگذشتگان است که هرگز فراموش شدنی نیست.

سه‌شنبه ۳۰ آذر ۱۳۵۵ گروهی از جوانان این سرزمین که به دنبال سرنگونی دیکتاتور حاکم بودند، تشکیلاتی مخفی به نام سازمان رهایی‌بخش خلق‌های ایران را پایه‌گذاری کرده بودند، بی‌هراس از مرگ با اراده‌هایی پولادین پیش می‌رفتند. پس از مدتی اسم سازمان به «سازمان آزادی‌بخش خلق‌های ایران» تغییر می‌کند. در واقع دومی یک سازمان ساواک ساخته بود که حداقل دو نفر از عاملان ساواک در تشکیل آن سهم داشتند. گروهی از جوانان مستعد مبارزه جذب شعارهای انقلابی این سازمان می‌شدند. شناخته شده‌ترین عضو این گروه «سیروس نهاوندی» توانسته بود گروهی از روشنفکران دانشجویی را بسیج کند. دوستانش او را باسواد، باهوش، جذاب، عاشق افکار پلیسی و خودشیفته که همه را جذب خود می‌کرد، یاد کرده‌اند. عنصری که تا عمق وجود تشکیلات نفوذ کرده بود، به طوری که با یورش ماموران در یلدای ۱۳۵۵، تعدادی از اعضای گروه جان باخته و حدود چهارصد نفر دستگیر می‌شوند.

        رخنه ساواک در این سازمان به واسطه نهاوندی است. انقلابی پیشین، که زندان و شکنجه را برنتابید و خدمت به ساواک را برگزید. دستگیری او در آذر ۱۳۵۰ و فرار ساختگی‌اش از زندان در سوم آبان ۱۳۵۱ و همکاری‌اش با ساواک که منجر به لورفتن و کشته شدن شماری از اعضا و کادرهای این سازمان شد، ضربه‌ای جبران‌ناپذیر به این گروه بود. برای بسیاری از همفکرانش، نام سیروس یادآوری مرگ عزیزترین عزیزانشان در شب یلدای ۵۵ بود.

بسیاری از همراهان این سازمان با گذشت چهار دهه، خاطرات خود را از حوادث و رویدادهای مهم این دوران را هر یک با احساسات خود بیان کرده‌اند. تعداد آنهایی که به انتقاد از خود و اهداف سازمان پرداخته‌اند، کم نبوده‌اند. منیر صبور یکی از اعضای سازمان آزادی‌بخش در بخشی از خاطراتش چنین می‌گوید:«همه سرکار گذاشته شده بودیم و ناآگانه برای ساواک کار می‌کردیم. عضویت از دیدگاه اکنون من، هیچ مزیتی نداشت جز این که به خانه تیمی رفت و آمد می‌کردی و چند نفر بیشتر را می‌شناختی. تو احساس بزرگی می‌کردی، احساس متفاوت بودن با دیگران داشتی. تو درس خواندن را فراموش می‌کردی و به کار مهم‌تری اشتغال داشتی. کاری که قهرمانان در طول تاریخ مبارزاتی ایران انجام می‌دادند. من در آن روزها در توهم خویش، فکر می‌کردم، از نزدیکان ستارخان و باقرخان هستم و اعضای سازمان همه از قبیله آنها.»

فلورا غدیری از دیگر اعضای فعال سازمان چنین روایت می‌کند:«قبل از ورودم به سازمان خوب مطالعه می‌کردم، می‌نوشتم دوستان خوب زیاد داشتم با علائق و افکار مختلف. ولی به محض ورودم به این ورطه هولناک، مطالعه من محدود به چیزهایی شد که برایم انتخاب شده بود. ارتباط‌ها محدود تعیین شده بود، شاید حتی به شکلی چشمم به روی یک سری واقعیت‌ها بسته شده بود. زمانی که جذب سازمان شدم، دیگر فرد آزادی نبودم، زنجیر وابستگی به پایم بسته شده بود. زمانی که به زندان افتادم به حسن‌نیت سازمان شک کردم. از این وابستگی کاملا پشیمان شده بودم و این سرخوردگی مرا رها نمی‌کرد. از همان زمان تصمیم گرفتم تا زنده هستم به هیچ گروهی وابسته نشوم چرا که بیشتر رهبران گروه‌ها را افرادی عقده‌ای و خودشیفته می‌دانستم که برای ارضای کمبودهای خودشان در راس قرار گرفتند و نه به صلاح مردم ایران.»

        نسرین مظفر از دیگر اعضای سازمان نیز می‌گوید: «حتی امروز هم که درباره این ماجرا صحبت می‌کنم از این که با آن‌ها کار می‌کردم احساس خجالت به من دست می‌دهد. نه تنها به این خاطر که ساواک این سازمان را درست کرده بود بلکه به این خاطر که افرادی که در این تشکیلات فعالیت می‌کردند از نظر فکری و سیاسی و فرهنگی در سطح پائینی  قرار داشتند، این حس همیشه همراه من است.»(منبع خاطرات: کتاب حلقه‌ی گمشده، باقر مرتضوی)

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *