«آنتوان پاولوویچ چِخوف»(۲۹ ژانویه ۱۸۶۰ – ۱۵ ژوئیه ۱۹۰۴)، داستاننویس و نمایشنامهنویس برجستۀ روس است که در زمان حیاتش، بیش از ۷۰۰ اثر ادبی آفرید. او را مهمترین داستان کوتاهنویس جهان برمیشمارند. در زمینه نمایشنامهنویسی نیز آثار برجستهای از خود به جا گذاشتهاست و وی را پس از شکسپیر، بزرگترین نمایشنامهنویس میدانند.
تولد و دوران کودکی
چخوف در ۲۹ ژانویه ۱۸۶۰ در شهر تاگانروک در جنوب روسیه، شمال قفقاز، در ساحل دریای آزوف به دنیا آمد(خانه ای که در تصویر بالا مشاهده می کنید). پدربزرگ پدریاش در مِلک کُنت چرتکف، مالک استان وارنشسکایا، سرف بود. او توانست آزادی خود و خانواده خود را بخرد. پدرش مغازه خواربار فروشی داشت.
او مرد مذهبی خشنی بود و فرزندانش را تنبیه بدنی میکرد. روزهای یکشنبه پسرانش را( که ۵ پسر بودند و آنتوان دومین آنها) مجبور میکرد به کلیسا بروند و در گروه همسُرایانی که خودش تشکیل داده بود، آواز بخوانند. اگر اندکی ابراز نارضایتی میکردند، آنها را با چوب تنبیه میکرد. همچنین آنها را در ساعاتی طولانی، حتی در زمستانهای سرد، در مغازهاش به کار میگرفت.
آنتوان در ۱۸۶۷ در هفت سالگی، تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه دینی یونانی آغاز کرد، اما دو سال بعد در کلاس اول مدرسه عادی، به تحصیل خود ادامه داد. پدر چخوف، شیفته موسیقی بود و همین شیفتگی، او را از داد و ستد بازداشت و به ورشکستگی کشاند و او در سال ۱۸۷۶ از ترس طلبکارانش به همراه خانواده به مسکو رفت و آنتوان تنها در تاگانروک باقیماند تا تحصیلات دبیرستانیاش را به پایان ببرد. او در سالهای پایانی تحصیلات متوسطهاش در تاگانروک به تئاتر میرفت و نخستین نمایشنامه خود را به نام «بیپدری» و بعدش کمدی «آواز مرغ بیدلیل نبود»را نوشت. در همین سالها مجله غیررسمی و دستنویس الکن را نیز منتشر کرد که توسط برادرانش به مسکو هم برده میشد. برادر بزرگش، آلکساندر پاولویچ چخوف، در سال۱۸۷۶ به دانشگاه مسکو رفت و در رشته علوم طبیعی دانشکده ریاضی- فیزیک، مشغول تحصیل شد و در روزنامههای فکاهی مسکو و پترزبورگ داستان مینوشت. آنتوان نیز در ۱۸۷۹ تحصیلات ابتدایی را تمام کرد و به مسکو رفت و در رشته پزشکی در دانشگاه مسکو، مشغول تحصیل شد.
آغاز نویسندگی
چخوف در نیمه سال ۱۸۸۰ تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته پزشکی در دانشگاه مسکو آغاز کرد. در همین سال، نخستین مطلب او چاپ شد. برای همین این سال را مبدا تاریخی آغاز نویسندگی چخوف برمیشمارند. او در نامهای به فیودور باتیوشکوف مینویسد:«نخستین تکه ناچیزم در ۱۰ تا ۱۵ سطر در نشریه«دارگون فلای»در ماه مارس یا آوریل ۱۸۸۰ درج شد. اگر آدم بخواهد مدارا کند و این نوشته ناچیز را آغازی بهحساب بیاورد، بنابر این سالگرد(بیست و پنجسال نویسندگی) من زودتر از ۱۹۰۵ فرا نخواهد رسید.»
آنچه چخوف به آن اشاره میکند، درواقع داستان کوتاهی است به نام «نامه ستپان ولادیمیریچ اِن، مالک اهل دُن، به همسایه دانشمندش دکتر فریدریخ» که در مجله سنجاقک شماره ۱۰ منتشر شد. او در سالهای ۱۸۸۰ تا ۱۸۸۴ علاوه برآموختن پزشکی در دانشگاه مسکو، با نامهای مستعاری مانند: آنتوشا چخونته، آدم کبدگندیده، برادر برادرم، روور، اولیس… به نوستن بیوقفه داستان و طنز در مجلههای فکاهی مشغول بود و از درآمد حاصل از آن، زندگی مادر و خواهر و برادرانش را تامین میکرد.
چخوف در سال ۱۸۸۴ به عنوان پزشک فارغالتحصیل شد و در شهر واسکرسنسک، نزدیک مسکو، به طبابت پرداخت. اولین مجموعه داستانش با نام قصههای ملپامن در همین سال منتشر شد و اولین نقدها درباره او نوشته شد. در دسامبر همین سال،هنگامی که چخوف ۲۴ ساله بود، اولین خلطهای خونی که نشان از بیماری مهلک سل داشت،در او مشاهده شد. چخوف بعد از پایان تحصیلاتش در رشته پزشکی،به طور حرفهای به داستاننویسی و نمایشنامهنویسی روی آورد. در ۱۸۸۵ همکاری خود را با روزنامه پترزبورگ آغاز کرد. در سپتامبر قرار بود نمایشنامه او به نام «درجاده بزرگ» به روی صحنه برود که کمیته سانسور از اجرای آن جلوگیری کرد. مجموعه داستانهای «گلباقالی» او در ژانویه سال بعد منتشر شد. در فوریه همین سال (۱۸۸۶) با آ. سووُربن سردبیر روزنامه عصر جدید آشنا شد و داستانهای، مراسم تدفین، دشمن، و…. در این روزنامه با نام اصلی چخوف منتشر شد. در همین زمان بود که بیماری سل او شدت گرفت و او در آوریل ۱۸۸۷ به تاگانروک و کوههای مقدس رفت و در تابستان در باپکینا اقامت گزید. در اوت همین سال، مجموعه«در گرگومیش»اومنتشر شد و در اکتبر نمایشنامه بلندش با نام «ایوانف»در تئاتر کورش مسکو به روی صحنه رفت که استقبال خوبی از آن نشد.
مرگ چخوف
چخوف در ۱۶ ژوئن ۱۹۰۴به همراه همسرش «اولگا کنیپر»برای معالجه به آلمان و استراحتگاه بادن ویلر رفت. در این استراحتگاه، حال او بهتر میشود، اما این بهبودی زیاد طول نمیکشد و روز به روز حال او وخیمتر میشود. اولگا کنیپر در خاطرات خود شرح دقیقی از روزها و آخرین ساعات زندگی چخوف نوشته است.
ساعت ۱۱ شب، حال چخوف وخیم میشود و اولگا پزشک معالج او دکتر شورر را خبر میکند. اولگا در خاطراتش مینویسد:«دکتر او را آرام کرد. سرنگی برداشت و کامفور تزریق کرد. و بعد دستور نوشیدنی داد. آنتوان یک گیلاس پر برداشت. مزهمزه کرد و لبخندی به من زد و گفت:«خیلی وقت است این نوشیدنی را نخوردهام.» و آن را لاجرعه سرکشید.
آنگاه به آرامی به طرف چپ دراز کشید و من فقط توانستم به سویش بدوم و رویش خم شوم و صدایش کنم. اما او دیگر نفس نمیکشید. مانند کودکی آرام به خواب رفته بود.» و این ساعات اولیه روز ۱۵ ژوئیه ۱۹۰۴ بود.
تشییـع جنــازه چخوف،یک هفته پس از مرگ او در مسکو برگزار شد. ماکسیم گورکی که در این مراسم حضور داشت، بعدها به دقت، جریان برگزاری مراسم را توصیف کرد. جمعیت زیادی در مراسم خاکسپاری حضور داشتند و تعداد مشایعت کنندگان به حدی بود که عبور و مرور در خیابانهای مسکو مختل شد.
علاوه بر نویسندگان و روشنفکران زیادی که در مراسم حضور داشتند، حضور مردم عادی نیز چشمگیر بود. پیکر چخوف سرانجام در گورستان صومعه نووو- دویچی در شهر مسکو به خاک سپرده شد.