کتاب دیار و همدیاران


 

 

 

فهرست مطالب

مقدمه                                 ۵

یادداشت ۱. شیخ احمد تربتی، مـدیـر روزنامه روح القدس؛ ۱۰

یادداشت ۲. نخستین مدارس علمیه دیارما؛ ۲۶

الف. گروه قدیمی‌ها                   ۲۹

ب. گروه بعدی‌ها                      ۳۴

ج. دانش‌آموزان مدارس جدید            ۳۷

یادداشت ۳. شخصیت‌های صاحب اثر، پیش ازسال ۱۳۳۰ در تـهـران؛   ۳۷

سید علی تمدن؛ سید احمد تمدن         ۳۸

حاج شیخ حسین علی راشد               ۳۹

استاد حاج شیخ محمود شهابی           ۴۱

دکتر علی اکبر شهابی                 ۴۲

استاد عبدالحسین نوشین               ۴۳

استاد محمد جواد تربتی               ۴۴

حاج شیخ محمدرضا ربانی               ۴۸

ثار الله زرین قلم                      ۴۹

حاجیه بانو طیبه تربتی               ۵۰

ابراهیم صهبا                        ۵۱

یادداشت۴. شخصیت‌های دیگری که بعد از سال ۱۳۳۵ مقیم بوده‌اند؛  ۵۳

غلامرضاخان عظیمی                     ۵۴

طاهر طاهریان؛ علی شکوهی             ۵۶

استاد غلامعلی عریانی                 ۵۷

یادداشت ۵. چند شخصیت دیگر؛            ۶۱

عماد تربتی                          ۶۵

تیمسار سرتیپ رضا محتشمی             ۶۶

میرزا ابوالفتح هادیزاده             ۷۰

دکتر طاهر ضیائی                     ۷۱

یادداشت ۶. چگونگی شکل‌گیری جامعه تربتی‌های مقیم تهران؛ ۷۱

یادداشت ۷. انتشار ماهنامه جامعه تربتی‌ها با عنوان روح‌القدس؛ ۷۷

یادداشت ۸ . تِشکُّل همدیاران همدوره؛     ۸۴

یادداشـت ۹. مـعـرفی شـخـصـیـتـهـای دهه سی (۱۳۳۰-۱۳۳۹) دیار ما؛  ۹۶

یادداشت ۱۰. ورزش و ورزشکاران دیار ما، در دهه سیِ (۱۳۳۰-۱۳۳۹)؛    ۱۰۶

یادداشت ۱۱. فضیلت‌های فراموش شده؛      ۱۱۵

یادداشت ۱۲. پاداش تلاشها ؛             ۱۳۰

پیام لویی پاستور به انسانها         ۱۳۱

  1. حاصل مطالعه و پژوهش ۱۳۳

  2. گزینش همسر ۱۴۱

  3. جلب دوستی و ایجاد تشکل‌ها ۱۴۲

یادداشت ۱۳ . سخن آخر؛                 ۱۵۴

یادداشت ۱۴. آخرین مطلب.               ۱۷۲

مقاله: «کاشف السلطنه حاکم ولایت تربت» ۱۸۱

مقاله «خرایک ، خراک»                  ۲۳۷

فهرستها:

الف. فهرست یادداشت هایی درباره دیار و همدیاران :   ۲۵۴

  1. اشخاص حقیقی و حقوقی ۲۵۴

  2. جایها ۲۷۰

  3. کتب و جراید ۲۷۵

ب. فهرست مقاله «کاشف السلطنه»:      ۲۷۸

  1. اشخاص حقیقی و حقوقی ۲۷۸

  2. جایها ۲۸۱

  3. کتب و جراید ۲۸۳

ج. فهرست مقاله «خرایک، خراک»:       ۲۸۴

  1. اشخاص ۲۸۴

  2. جایها ۲۸۵

  3. کتب و جراید ۲۸۷

 

 

 

 

 

یادداشت‌هایی درباره

 

دیار و همدیاران

 

 

مقدمه

دیار ما، شهرستان تربت حیدریه – به لحاظ استعدادهای اقلیمی و حاصلخیزی خاک و شرایط آب و هوایی مطلوب و نیروی انسانی کارآمد و کوشا – از نظر تنوع و میزان تولید برخی از محصولات کشاورزی و فرآورده‌های فلاحتی و طبیعی بسیار غنی است. ولایت ما در عصر قاجاریه، در مقایسه با دیگر بلاد خراسان، از جهت میزان تولید غلات، حبوبات، میوه و خشکبار، پنبه، زیره سبز (کراویه)، منداب، پشم، کرک، لبنیات و دیگر محصولات دامی، ابریشم، روناس، انغوزه و کتیرا از جایگاه ممتازی برخوردار بوده است. همین موقعیت طبیعی و استعدادهای کشاورزی اهمیت اقتصادی و سیاسی خاصی به دیار ما بخشیده بود، تا آنجا که موجب تأسیس کنسولگریهای روس و انگلیس و دفاتر بازرگانی اتباع آنان فراهم آمده است. همچنین جاذبه‌های مختلف طبیعی و اقتصادی به جلب تجار و اهل حرفه‌های تولیدی و خدماتی از دیگر مناطق دور و نزدیک منجر شده است. بدان سان که هم اکنون افراد و خانواده هایی از اعقاب همان مهاجران عصر قاجاریه در شهرستان تربت حیدریه سراغ داریم؛ اجداد آنان از بلاد مختلف چهار سوی ایران – چون هرات، غوریان، قندهار، عشق آباد، تبریز، اسکو، میلان، نائین، لار، کرمان، سیرجان، یزد، طبس، تون(فردوس)،گناباد، بشرویه، بجستان، کاخک، کُندر، ترشیز (کاشمر)، قاین، بیرجند، سبزوار، سمنان و غیر آن- برای امور کشاورزی، بازرگانی، بافندگی و خدماتی به دیار ما مهاجرت کرده و ماندگار شده اند. علاوه بر این عده زیادی از شاهزادگان قاجار نیز به تربت آمده که فرزندان و اعقاب آنان در شمار همدیاران ما به حساب می‌آیند.

در عصر قاجاریه مدارس علوم دینی توسط اسحاق خان قرائی، و نیز حاج شیخ یوسفعلی و حاج امین التجار تأسیس شده است. اغلب علمای دینی و دانشمندان دیار ما، اعم از شهری و روستایی، در این مدارس تلمذ یا تدریس کرده اند، عده ای از آنان برای کسب مدارج علمی و فقهی بالاتر به مشهد یا قم و نجف عزیمت کرده و برخی از آنان به تربت بازگشته و معدودی در آن شهرها یا تهران و دیگر بلاد ماندگار شده اند. به طور کلی ولایت ما در عصر قاجاریه مهاجر پذیر بوده است و کمتر همدیاران ما در تهران و دیگر بلاد مقیم شده اند. از معدود همدیاران ما که در عصر قاجاریه به تهران آمده و اهمیتی پیدا کرده اند دو شخصیت سیاسی سراغ داریم: یکی محمد میرزا، ملقب به کاشف السلطنه (فرزند اسدالله میرزا، نوه فتحعلی شاه) متولد ۱۲۸۱ قمری / ۱۲۴۴ شمسی در تربت حیدریه (که حاکم ولایت ما، و نخستین شهردار تهران، بوده)، و دیگری شیخ احمد تربتی، مُلقَّب به سلطان العلمای خراسانی و معروف به روح القدس است. بعد از دوره قاجار نیز برخی از همدیاران ما به تهران آمده و معدودی ماندگار شده اند. پژوهش درباره قدیم ترین همدیاران مقیم تهران ظاهراً چندان دشوار به نظر نمی رسید؛ به این منظور یادداشتهایی درباره شهرستان تربت حیدریه و همولایتی‌های مقیم تهران ، از عهد قاجاریه تا تشکیل هسته اولیه جامعه تربتی‌های مقیم مرکز و پس از آن تا امروز فراهم آوردم. اما در ضمن تدوین یادداشتها دریافتم که پژوهش همه جانبه درباره دیار و همدیاران، بدان سان که فکر می‌کردم، آسان نیست. اما حاصل تدوین و انتشار آنها – که در بردارنده اطلاعات و معلومات منتشر نشده فراوان است- می‌تواند شناختی از دیار ما و همچنین خیلی از همدیاران فرهیخته، عالم، نویسنده، هنرمند، ورزشکار – و نیز کسانی که آثار و خدماتی ارزنده و سازنده ای در ولایت داشته اند و برای بسیاری از همدیاران ما ناشناخته مانده اند – به دست دهد. در این یادداشتها از شخصیتهای زیادی یاد شده که تنها نام یا خاطره ای از آنان در اذهان نسل سالمند کنونی برجاست. مطالب براساس مستندات و تحقیق از همولایتی‌ها تدوین شده و اطلاعاتی درباره بسیاری از شخصیتها به دست داده و یاد نام خیلی از گذشتگان را مکتوب کرده است. در ضمن مباحث این یادداشتها، بیشتر از اوضاع و احوال دیارمان در دهه سی (سالهای ۱۳۳۰-۱۳۳۹) سخن رفته است، چون اولاً در این دوره ولایت ما از بسیاری جهات برتریهایی بر دیگر بلاد خراسان، بعد از مشهد، داشته است، ثانیاً خود شخصاً حاضر و ناظر بوده ام، ثالثاً قصدم آن بوده که نام و یاد بسیاری از درگذشتگان را، که تنها در ذهن برخی از همدوره‌های ما باقی است گرامی داشته و اسامی مسؤلان و مدیران دیار ما که در ارتقای سطح دانش، بینش و آبادی و رفاه عامه کوشش کرده اند مکتوب بماند، و موجب دلگرمی مسؤلان لایق و شایسته کنونی، و البته مایه پند و عبرت مسؤلان ریاکار نادرست، باشد و بدانند که هستند و خواهند بود کسانی که به خدمات صادقانه آنان ارج گذاشته و نام یاد آنان را زنده نگاه داشته، و ریاکاران را افشا کرده و نفرین همگان را علیه آنها برانگیزانند.

مطالب این یادداشتها در مقدمه مجموعه ۱۲ شماره از نشریه روح القدس، ماهنامه جامعه تربتی‌های مقیم تهران (دی ماه ۱۳۷۱- دی ماه ۱۳۷۲) به کوشش دوست گرامی آقای سید کاظم خطیبی به چاپ رسیده و در ۳۰ نسخه در آذر ماه ۱۳۸۸ منتشر شده است. اکنون تحت عنوان یادداشت هایی درباره دیار و همدیاران در نسخ محدود چاپ و در بین همدوره‌ها و همدیاران توزیع می‌شود. بی‌گمان این گونه اطلاعات می‌تواند – در نقد و تحلیل تحولات شهرستان تربت حیدریه‌ طی دهه‌های گذشته – مورد استفاده و استناد پژوهشگران قرار گیرد. سعی کرده‌ام یادداشتهای خود را حتی‌المقدور با تقدم تاریخی و ارتباط موضوعی تدوین کنم، بر همین اساس آنها را در ذیل عناوینی به این شرح آورده‌ام:

– یادداشت ۱. شیخ احمد تربتی، ملقب به سلطان‌العلمای خراسانی، مدیر روزنامه روح القدس؛

– یادداشت ۲. نخستین مدارس علمیه دیارما؛

– یادداشت ۳. شخصیت‌های صاحب اثر که پیش ازسال ۱۳۳۰ در تهران بودوباش داشته‌اند؛

– یادداشت۴. شخصیت‌های دیگری که بعد از سال ۱۳۳۵ مقیم بوده‌اند؛

– یادداشت ۵. چند شخصیت دیگر؛

– یادداشت ۶. چگونگی شکل‌گیری جامعه تربتی‌های مقیم تهران؛

– یادداشت ۷. انتشار ماهنامه جامعه تربتی‌ها با عنوان روح‌القدس؛

– یادداشت ۸ . تِشکُّل همدیاران همدوره؛

– یادداشت ۹. معرفی شخصیتی محبوب و دیگر شخصیتهای دهه سی (۱۳۳۰-۱۳۳۹)؛

– یادداشت ۱۰. ورزش و ورزشکاران دیار ما، در دهه سی (۱۳۳۰-۱۳۳۹)؛

– یادداشت ۱۱. فضیلت‌های فراموش شده؛

– یادداشت ۱۲. پاداش تلاشها ؛

– یادداشت ۱۳ . سخن آخر؛

– یادداشت ۱۴. آخرین مطلب. در پی یادداشتهای چهارده گانه مزبور دو مقاله پژوهشی با عناوین «کاشف السلطنه» و «خرایک، خُراک» آمده است که ارتباطی با دیار ما، شهرستان تربت حیدریه ، دارد.

در تحریر ماشینی اولیه نُسخ معدود این یاداشت‌ها اشتباهات چاپی وجود داشت که در متن حاضر اصلاح شده است، از دوستان گرامی آقایان حاج شیخ اباصلت اسدی، مهندس علی اکبر محسن زاده و حسین میلانی که یادآور این اشتباهات شدند، از دقت نظر آنان ممنونم. فهرست اسامی اشخاص، مندرج در متن یادداشت ها، توسط دوستان عزیز آقایان حسین میلانی و سید کاظم خطیبی تهیه شده است، از کوشش آنها نیز عمیقاً سپاسگزاری می‌کنم .

 

 

یادداشت ۱

شیخ احمد تربتی، مدیر روزنامه روح‌القدس

کاشف السلطنه از نخستین همدیاران مقیم تهران بوده که نگارنده شرح حال، خدمات و خیانتهای وی را طی مقاله مستقلی نقل و تحلیل کرده که در پایان یادداشتهای حاضر آمده است[۱]؛و دیگری شیخ احمد تربتی، که شمه‌ای از شرح حال و بخشهایی از روزنامه انقلابی او را، با عنوان روح‌القدس، در یادداشت‌ حاضر ضمن معرفی خانواده شیخ احمد تربتی، و چگونگی آمدن وی به تهران – براساس مستندات و آنچه از عمه او (شادروان حاجیه بانو زبیده تربتی، متوفی ۱۷ تیر ۱۳۶۶) شنیده‌ام[۲] – نـقـل می‌کنم.

شیخ احمد تربتی، ملقب به سلطان‌العلماءخراسانی، فرزند حاج شیخ محمدحسین تربتی (دارای درجه اجتهاد از آخوند ملاکاظم خراسانی و دیگر علمای وقت)، متولد ۱۲۹۲ قمری / ۱۲۵۴ شمسی در تربت حیدریه، از نخستین روزنامه‌نگاران ایرانی و اولین شهدای راه آزادی و مشروطه، که در منابع تاریخی دوره استبداد محمدعلی شاه، و بعد از آن، شرحی بسیار مختصر، درباره این جوان پرشور و شجاع مندرج است. اول بار پسر عموی شیخ احمد، یعنی شادروان محمدباقر فیاض تربتی (پسر حاج شیخ مهدی تربتی، نوه حاج شیخ یوسفعلی) در روزنامه کیهان (شماره ۸۷۱۹ ، شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۵۱، صفحه ۱۳)، به استناد قول شیخ عبدالجواد (عموی کوچک شیخ احمد و محمدباقر فیاض) که در واقعه دستگیری و زندانی شدن همراه شیخ احمد بوده و از چگونگی شهادت وی آگاه شده نقل کرده که در مجله خواندنیها (شماره ۹۳، سال بیست و هفتم) عیناً آمده است. آقای محمد گلبن مجموعه شمارگان روزنامه روح‌القدس به مدیریت شیخ احمد (مشتمل بر ۲۸ شماره، از تاریخ ۲۵ جمادی الثانی ۱۳۲۵ تا جمادی ‌الثانی ۱۳۲۶، به صورت کتابی در قطع رحلی (تهران، انتشارات چشمه، ۱۳۶۳)، با مطالبی پژوهشی درباره شیخ احمدتربتی (روح‌القدس)، به همراه نوشته فیاض تربتی را با عنوان روزنامه روح‌القدس منتشر کرده است.

شادروان شیخ احمد، دوران کودکی و جوانی را در تربت سپری کرده، تحصیلات علوم دینــی،ادبیات فارسی و عربی را نزد پدر و دیگر علمای و اساتید مدرسه حاج شیخ یوسفعلی تربتی، پدربزرگ خود، آموخته است. وی جوانی قوی بنیه، با طبعی سرکش، سری پرشور، با بیان و قلمی شیوا، اما بسیار تند و گزنده،مخالف استبداد بود، و همواره عزم آمدن به تهران را داشت و نزد پدر بهانه‌گیری قصد خود می‌کرد. پدر که خیالات انقلابی او را می‌دانست، به منظور انصراف ازپیوستن وی به انقلابیون در تهران، دختر برادرخویش (مرحوم حاج شیخ مهدی تربتی) را به ازدواج وی درآورد، با وجود این شیخ احمد همچنان در اندیشه و عزم آمدن به تهران راسخ ماند؛ تا سرانجام روزی در گرمابه حاج شیخ یوسفعلی مشاجره‌ای بین وی و پسران مشهد علی ترک (تاجر مقیم تربت) در می‌گیرد، و پسر مشهد علی به شدت زخمی می‌شود، و بلوایی بزرگ بین مهاجران ترک و تربتی‌ها در می‌گیرد، که با حضور پدر و پدربزرگش و دیگر علمای و زعمای شهر، مشاجره پایان می‌یابد. همین مناقشه موجب شد که شیخ احمد، در ۲۹ سالگی تربت را ترک کند و به تهران بیاید. در تهران، در مدرسه صدر (جلو مسجد شاه قدیم، امام کنونی) به عنوان طلبه حجره محقری می‌گیرد، و در جراید وقت، از جمله در روزنامه فواید عامه (شماره ۵ تا ۷) به عنوان مدیر آن، با نام سلطان‌العلماءخراسانی، مطالبی می‌نویسد و به محافل آزادیخواهان راه می‌یابد.  سپس به تاسیس روزنامه روح القدس، اقدام کرده و نخستین شماره آن را در روز دوشنبه ۲۵ جمادی‌الثانی ۱۳۲۵ منتشر می‌کند. نوشته‌های بسیار تند وی در جراید و روزنامه روح‌القدس خیلی زود موجب شهرت وی در بین آزادیخواهان، و تحریک مستبدین علیه وی می‌شود، و به نام «روح‌القدس» نیز شهرت پیدا می‌کند که در منابع با همین نام نیز از وی یاد شده است، مثلاً در تاریخ مشروطه ایران (ص ۴۸۲) آمده است: «روح‌القدس یک گفتار بی‌باکانه‌ای نوشت که روی سخن با محمدعلی میرزا ]شاه قاجار، حکومت ۱۳۲۴ – ۱۳۲۶ قمری[ بود».

شیخ احمد در نخستین شماره (صفحه ۱، ستون۱) نوشته است: «بسم‌الله الرحمن الرحیم، حمد نامعدود و ثنای نامحدود مالک الملوکی را سزاست که به قدرت کامله ما ایرانیان را از زیر بار ظلم مستبدین نجات بخشید و خلعت آزادی و مشروطیت را بر اندام ما پوشانید، فذالک فضل‌الله یؤتیه من یشاء…» و می‌گوید: «امروزه که این ملت نجیب ایران یک جنبشی نموده و اندک حسی پیدا کرده برعهده عالمین مملکت است که آنها را علاوه بر رشته پلتیک و سیاست اندکی هم به علوم و صنایع آشنا نمایند ]…[ و البته همه می‌دانند که همین علم و ثروت است که اسباب مزیت و برتری تمام ممالک متمدنه عالم شده» (ص ۳، س۲)؛ در روز ۲۱ رجب ۱۳۲۵، میرزا علی اصغرخان اتابک، رئیس الوزراء محمدعلی‌شاه با گلوله عباس آقا (از جوانان آذربایجانی) از پا در می‌آید، و شیخ احمد در شماره ۹ روح‌القدس روز دوشنبه ۲۸ شعبان می‌نویسد: « همین تیر شش لول عباس آقا از تمام کارهای ملت، بدون استثناء بهتر است ]…چون[ با آن جوانی و تَموُّل جان خود را فدای امت پیغمبر کرد و راحتی ملت را بر راحتی خود اختیار نمود ]…[ حقوق این شیرمرد از خاطره‌ها محو نخواهد شد….». درشماره ۱۰ (دوشنبه ۶ رمضان ۱۳۲۵)، با انتخاب صدرالممالک به عنوان تولیَّت آستانه مبارک حضرت ثامن‌الائمه، که ظاهراً فردی موجه بوده ضمن تبریک به وی نوشته است:

… از شخص محترم ایشان استدعا داریم و تمنا می‌نماییم که بعد از تشرف به آن آستان قدس نشان، اهتمام تام در امر موقوفات – خصوصاً در امورات دارالشفاء و مکتب‌خانه حضرتی که جز اسمی از آن باقی نیست – بفرمایند. و از آن گردن کلفتهای بی‌عار – که منافع این موقوفات را صرف باده گلگون و نکالی ]رسوایی‌ها[ و افیون می‌نمایند و اسم خود را امنای آستانه نهاده، هر یک سالی ده‌هزار تومان و بیست هزار تومان ]به ارزش تقریبی ۱۸۰ و ۳۶۰ کیلوگرم زعفران، نک، ابریشمی، زعفران ازدیرباز تا امروز، ص ۶۶۲[ به وسائلی برده، و املاک موقوفه را قباله عیالات ]جمع عیال[ و تیول مختص خود قرار داده‌اند – جلوگیری فرمایند و دست آنها را از ناحیه مقدسه قطع نمایند و قانونی بگذارند که موقوفات در محل خود صرف ]شود[ و دیگر دستخوش این اشرار الناس، یعنی اولیای آستانه مقدسه ]…و[ بیش از این صرف قمار و شراب نشود….

شیخ احمد تربتی، با همان شجاعت ذاتی و نیش قلم، تند و تیزتر از سر نیزه محمدعلی شاه، خطاب به سلطان مستبد در شماره ۱۳ روزنامه روح‌القدس (پنجشنبه ۲۹ رمضان ۱۳۲۵) نوشته است:

… خوب است قدری از مستی سلطنت به هوش آمده چشم بــاز کــرده نـظری به

دولت ]خود[ و باقی دولتها بنمایی؛ آیا تمام سلاطین عالم از وظیفه و شغل خود خارج شده مشغول قصابی گشته‌اند ]؟[، یا تمام عالم، مثل ملت بخت برگشته ایران، اسیر ظلم و شهوات نفسانی پادشاه خود هستند ]؟[، ندانم چه باعث شد که تمام ممالک رو به آبادی و وسعت خاک و ازدیاد نفوس‌اند جز ایران که هر سال و ماه قطعه‌ای از خاکش قسمت دیگران، و نفوسش طعمه گرگان، و آبادیش مبدل به ویرانی می‌شود ]؟[، کدام پادشاه مستبد، جهت استبداد و خودسری، سر و تاج روی استبداد خود نگذاشت ]؟[…

به دستور محمدعلی‌شاه روزنامه روح‌القدس توقیف و شیخ احمد (سلطان العلماء) به دادگاه احضار گردید، و او در عدلیه حاضر شد. شیخ احمد شرح محاکمه به ریاست صدق‌الملک نماینده وزیر علوم را،  در شماره ۱۴ روح‌القدس، پنجشنبه ۲۷ ذیقعده ۱۳۲۵، به تفصیل نوشته است. وی، با جسارت و شهامت تمام، دادگاه را به رسمیت نشناخته و از وزیر علوم می‌خواهد که من درباره هرکسی مطالبی نوشته‌ام او باید در مقابل من از خود دفاع کند: «جناب وزیر علوم طرف من نیست، چرا که من جهت ایشان چیزی ننوشته‌ام و مطالب هم راجع به ایشان نیست، پس مطالب به هرکس راجع است او طرف است…»، وزیر علوم دادگاه را تعطیل اعلام می‌کند. شادروان علی‌اکبر خان دهخدا که در روزنامه‌های روح‌القدس و صوراسرافیل مطلب می‌نوشت، برای آزادی شیخ احمد روح‌القدس تلاش می‌کرده، و از جمله در شماره ۹۷ صوراسرافیل (پنجشنبه ۱۴ شوال ۱۳۲۵) با صراحت تمام در دفاع از روح‌القدس خطاب به وزیرعلوم وقت (مخبرالسلطنه)نوشته است (محمدگلبن، ص ۷):

اما می‌خواهم بی‌رودربایستی، و مرد و مردانه، دو کلمه با جناب وزیرعلوم، و جناب وزیرعدلیه، صاف و پوست‌کنده حرف بزنم. یعنی مثلاً بگویم: آی شما که امروز یک طلبه بدبخت نانِ دوغ خور، یعنی نویسنده روح‌القدس، را زیر محاکمه کشیده‌اید!! آی شما که می‌خواهید قوَّت قانون ننوشته را به یک بیچاره از همه جا آواره نشان بدهید!! شما که می‌خواهید تجارب جراحی خودتان را در سر کچل ما روزنامه‌نویسها حاصل کنید، قانون مطبوعات که هنوز از مجلس نگذشته و در حکم قانونیت داخل نشده، و در قوانین شرعی ما هم که سابقاً قانون مفصلی برای مطبوعات ننوشته‌اند که ما محکوم به آن باشیم، و مجازات بی‌قانون هم که گویا در هیچ کوره ده مملکت مشروطه صحیح نباشد؟

شیخ احمد (سلطان‌العلماء خراسانی)، در پی آزادشدن، در شماره ۱۴ روح‌القدس (پنجشنبه ۲۷ ذی‌قعده ۱۳۲۵)، با اشاره به نوشته بسیار تندش علیه محمدعلی‌شاه، مندرج در شماره ۱۳ روح‌القدس، که مطالب آن «…. یا از بابت نحوست شماره سیزده، یا از جهت تلخی حرف حق (الحق مُرّ] حرف حق تلخ است[ )؛ چون برق جهنده باعث بیداری ملت حق شناس شده و موجب تزلزل درباریان حق ناشناس گردیده ]…[ برای خوش آمدی ذات ملوکانه و ترویج استبداد روزنامه روح‌القدس را، بی‌ثبوت تقصیر، توقیف کرده، دام خیانت گسترده جهت خدمت به دولت مدیر روح‌القدس را برای محاکمه احضار کردند، شاید به شلتاق ]همهمه و غوغا[ مدیر را مقصر نمایند و به این وسیله به منصب ابدی نائل شوند». شیخ احمد در مقدمه چگونگی محاکمه‌اش (همانجا، شماره ۱۴، ص ۱، ۲) از جمله نوشته است:

… تغییر احکام الله ناشی نمی‌شود مگراز استبداد که عبارت ازشهوت‌رانی نفسانی و تضییع هم نوع خود است. پس استبداد است که مسلمان را در زمره خوارج داخل می‌کند – به واسطه استبداد است که مقاتله با مستبدین واجب می‌شود – مسلم مستبد را نمی‌توان مسلمان نامید، جهت آنکه مستبد تضیع مسلمین را می‌نماید، دفع مُضَیِّع ]ضایع‌کننده[ حقوق مسلمین بر هر مُسلم واجب است ]…[ ما می‌گوییم خلق ایران غرق در یک دریای مذلت هستند و راه استخلاص منحصر به این تدبیر است – که علمای اُمَّت و وکلای ملت در مجلس شورای ملی جمع شوند و امور ملت را موافق اصول شریعت اسلام نظم بدهند – نه آنکه چهار نفر جاهل بی‌فهم در دربار نشسته به اغراض شخصی و منافع خود، مثل سابق، امور یک ملت را خراب نمایند. مقدس تر و واجب‌تر از این مقصود چه آرزوئی خواهد بود] ؟[. می‌گوییم چنان مقصود مبارک به عمل نخواهد آمد مگر به اتفاق مردمان معقول – و از برای اتفاق مردمان معقول باید دایره اتفاق طوری محدود باشد که اشخاص نالایق نتوانند داخل چنان اتفاق بشوند.

شیخ احمد در ادامه می‌گوید: «هرکس بخواهد داخل اتفاق آدمیت بشود باید اول خودش شخصاً آدم باشد، و در عالم اتفاق، اثبات آدمیت، مبنی بر قبول و اجرای این هفت فریضه است: اولاً آدم باید ازهر قسم بدی اجتناب کند ]…[؛ ثانیاً آدم باید نیک نفس و خیراندیش باشد ]…[؛ ثالثاً آدم باید منکر ظلم باشد چرا که ظلم مخرب دنیاست ]…[؛ رابعاً آدم باید طالب قانون باشد ]…[؛ خامساً آدم به حکم عقل و طبیعت باید با آدمیان متفق باشد ]…[؛ سادساً آدم باید طالب علم باشد ]…[؛ سابعاً آدم باید سعی نماید که دیگران را هــم بـه

شرافت آدمیت برساند»، و در پی آن نوشته است:

ما به اقتضای این اصول شریک هر مظلومِ حامی هر حق، و دشمنِ هر باطل هستیم، و در هر موقع به هزار شوق و منت به قدری که بتوانیم در اعانت اخوان آدمیت بذل جان و مال می‌نماییم – ما به حکم عقل، و به تعلیم عامه مرشدین دنیا، احیای ملت و خیر دنیا و آخرت را در ترویج آدمیت می‌دانیم و در این مجاهدت مقدس هیچ اسلحه نمی‌شناسیم مگر کلام حق، از قدیم زمان، عمده جهت خرابی ممالک قدیمه، خصوصاً دولت ایران، اضمحلال حق‌گویان و پرورانیدن حق‌پوشان بوده است – همیشه شخص سلطان، مال‌المصالحه میل نفسانی و شهوت‌رانی خائنان دولت شده است – اشخاصی که پادشاه را آلت جلب منافع شخصی خود قرار داده‌اند نتوان دوست دولت نامید – و کسانی را که در راه حفظ وطن و خیرخواهی پادشاه دست از جان عزیز خود شسته خائن را از امین و راه را از چاه نشان می‌دهند نمی‌توان دشمن شاه خواند….

شیخ احمد، در روح‌القدس شماره ۱۶، پنجشنبه ۲۵ ذیحجه ۱۳۲۵ (یکصد و پنج سال پیش از این، ۲۵ شوال ۱۴۳۰) سرمقاله‌ای با عنوان «خطاب به انجمنان یا جماعات خفتگان» دارد که پاره‌ای از مباحث و پیشنهادهای وی در سطح ملی قابل توجه – و از جمله برای انجمن یا جامعه تربتی‌های مقیم مشهد و تهران، و نیز انجمن‌های دینی، ادبی، فرهنگی، دانشگاهی، اصناف، شورای شهر و غیر آن – آموزنده، و بسیار مفید است:

صفحه ترقی و تنزل ملل عالم به ما نشان می‌دهد که حقیقت الحقایق، ماده المواد، اُس و اساس کل ترقیات هر ملت و هر مملکت اجتماع و اتحاد است. هیچ قومی از حضیض ذلت به اوج شرف و عزت نائل نشد مگر از برکت اتحاد و اجتماع. فصل متمایز انسان و حیوان همان حیات اجتماعیه اشتراکیه است، در میان هر قوم که اجتماعات بیشتر، حس بشریت و دَراّکه ] درک و بینش[ بیشتر. هیولای ] ماده و اصل[ اجتماعیه، روح تمدن، حقیقت اتحاد اگرچه در مشرق به برکت اسلام – قبل از آنکه جمال مبارک خود را به اهالی مغرب جلوه‌گر کند – ساطع و لامع شد ولی به علت آن هواهای استبداد شاه پرستی دوران جاهلیت که در این خاک تمُّوج داشت و در کالبد ایرانیان عَجین شده بود – به هیچش نگرفتند، روی تافت و بر مغربیان سایه انداخت: «شب پره گر وصل آفتاب نخواهد £ رونق بازار آفتاب نکاهد»؛ مغربیان مَقدِم این گرامی مهمان عزیزرا غنیمت شمردند، اتحاد نمودند، انجمن کردند در امور سیاسیه خود، از یکدیگر معاونت جستند، اجتماع و اتحاد را باعث ارتقاء به مدارج کمالیه بشریه و منتج ترقیات انسانیت دانستند؛ به همین اجتماعات اخلاق خود را تصحیح نمودند توسعه دادند، معارف خود را به همین اجتماعات ] بالا بردند[، شراکتهای ملی تشکیل دادند – بانکها تأسیس نمودند، کارخانه‌جات دایر کردند، راههای آهن به تمام نقاط کشیدند، کشتی‌های بخاری به حرکت درآوردند، تجارت خود را نفوذ دادند – از نتایج همین اجتماعات و انجمن‌ها بود که صنایعی اختراع کردند که اهل عالم را به حیرت درآوردند. از نتایج همین اجتماعات و انجمن‌ها بود که چشمه‌های ثروت در میان آنها جوشش کرد، از نتایج همین اجتماعات و انجمن بود که برتری جستند به مشرقیان، و عظمت و کفایت خود را به اهل عالم اعلان کردند ]…[ ولی بدبختانه نتایج انجمن‌هایی ]که[ درین مرز و بوم تشکیل شده است یا اختراع دستگاه، عجیب‌الاختراع، مذاهب باطله و جنگ هفتادو دو ملت بوده است، یا تقویت رسوم وحشیَّت و تولید اخلاط ملوک‌الطایفه‌گی شده است. چنانچه امروز معاینه ]به عیان[ می‌بینیم و به چشم می‌نگریم ]که[ زیاده از صد انجمن علنی در طهران منعقد است ولی به قدر ذره‌ای نتیجه انجمنی گرفته نشده است بلکه هنوز معنی حیات اشتراکی اجتماعی مجهول است فقط حاصل این همه انجمن‌های نشستن، و قلیان و سیگار کشیدن، و چای خوردن و یک پاره کلمات گفتن، و به کارهایی که خارج از وظیفه انجمن است اقدام نمودن، و در هر محله، و در هر کوچه، در هر گذر، در هر مسجد، به عنوان انجمن یک اداره عدلیه و یک محکمه – به ترتیب عدلیه و محکمه‌های چند سال قبل – تشکیل دادن، در کدام یک از ممالک متمدنه عالم شنیده شده است که نتیجه مذاکرات انجمن ملی تکفیر کردن واعظ ملت یا ترتیب پول گرفتن از فلان و بهمان باشد ]…[ انجمن باید روزنامه‌جات آزاد ملی طبع و نشر دهد، انجمن باید ماشین آدم‌سازی یعنی مدرسه تأسیس نماید، انجمن باید ادارات معارف را معاونت کند، انجمن باید صنایع اختراع نماید، انجمن باید مریضخانه تشکیل دهد، انجمن باید اطفال صغار و ایتام را از میان کوچه و بازار جمع‌آوری نماید، انجمن باید فلاحت مملکت را ترویج و صنایع داخله را تکمیل کند. انجمن باید … انجمن باید…. انجمن باید ]…[ حیف صد حیف که قلم ما بسته و زبان ما خسته، ملت در خواب، دزدها بیدار، شریک‌های دزد و رفیق قافله هم مشغول کار: «بسکه گفتم زبان من فرسود  £چه کنم پند من ندارد سود»، هان ای برادران و ای هموطنان وای اعضای انجمنان وقت گرانمایه را به غفلت نگذرانید…

حاج شیخ محمدحسین پدر شیخ احمدتربتی، و خانواده بزرگ تربتی، به شدت نگران حال روح‌القدس بودند. شیخ عبدالجواد، عموی کوچک شیخ احمد، که از نظر سن چهار پنج سال از وی بزرگتر، و خیلی با او صمیمی بود، ماموریت پیدا کرد که به تهران آمده و شیخ احمد را ترغیب به بازگشت کند. شیخ عبدالجواد به دفتر روزنامه روح‌القدس (واقع در خیابان چراغ برق جنب قهوه‌خانه عرش) رفته و وضعیت خانواده و پدرش را تشریح و مخاطرات نگارشهای بسیار تند وی را گوشزد می‌کند، که نتیجه نمی‌گیرد. شیخ احمد شماره ۲۸ روح‌القدس را در روز ۱۷ جمادی‌الاول منتشر کرده که آخرین تراوشات قلم اوست. چون هفته بعد (روز ۲۳ جمادی‌الاول ۱۳۲۶ قمری، برابر ۳ تیر ماه ۱۲۸۷ شمسی در تقویم کنونی ایران) به دستور محمدعلی‌شاه، مجلس شورای ملی، توسط لیاخوف روس، فرمانده قزاقخانه، به توپ بسته شد، و مقارن با آن گروهی از قزاقان به دفتر روزنامه روح‌القدس حمله می‌کنند. شیخ احمد با تفنگ مکنز، وشیخ عبدالجواد با تفنگ ورندل ساعتی به مقابله پرداختند؛ برابر نقل شیخ عبدالجواد: آخر الامر شیخ احمد نارنجکی به جانب آنان پرتاب کرد، و خطاب به من گفت عمو، تو هیچ تیراندازی نکرده‌ای، و من به تنهایی با آنان مقابله کرده‌ام، مرا در آغوش گرفت و تسلیم شد. جوانمردی، شجاعت و عواطف وی مرا منقلب کرد. قزاقان هر دوی ما را زیر لت و کوب گرفتند و به باغ شاه بردند و با جمعی ۲۲ نفره دیگر غل و زنجیر بگردنمان انداختند و سپس جدا جدا در انبارها ما را زندانی کردند. مرا شلاق می‌زدند و می‌گفتند چون پسر برادرت، چندی قبل به جانب کالسکه محمدعلی شاه نارنجک پرتاب کرده است باید همدستان وی را معرفی، و به تیراندازی به قزاقها اقرارکنی، و من بی‌اطلاعی از پرتاب نارنجک و عدم تیراندازی را تکرار می‌کردم. روح‌القدس (شیخ احمد) نیز هر شب تحت شدیدترین شکنجه‌ها قرار داشت و تیراندازی به جانب قزاقان را به تنهایی گردن گرفته بود. به وی آب و غذا نمی‌دادند. شیخ عبدالجواد چگونگی رهایی خود را شرح داده که پس از چهار روز آزاد شده است؛ مطابق نوشته وی: روزی یکی از مستخدمین دربار مرا از زندان بیرون آورد و به خانه‌ای در محله امامزاده یحیی برد و گفت من از دوستان پدر شما (حاج شیخ یوسفعلی) هستم، و از بدو گرفتاری شما و روح‌القدس تلاشهایی کرده‌ام. اما نجات شما شبیه معجزه است، چون محمدعلی‌شاه گرفتار قولنج شدید شد و مادرش نذر کرد که چند زندانی کم تقصیر را آزادسازد «من به زحمت و با مبلغی توانستم نام شما را در آن صورت بگنجانیم. بایستی همین امشب با اسبی که تهیه شده به خراسان حرکت نمایید. جواب دادم: من بدون روح‌القدس روی رفتن به ولایت را ندارم». اشک آن مرد با فتوت صمیمی بر عارضش نشست و گفت: «کار روح‌القدس گذشت و او را با نهایت شقاوت در یکی از چاههای انبار زجرکش کردند ]…[ شبانه با اسب و پولی که این دوست نادر الوجود در اختیارم گذاشت حرکت کردم. خلاصه پدر روح‌القدس پس از استحضار از مرگ جان گداز جوان ۳۴ ساله و یگانه فرزند ذکور خود نتوانست این مصیبت و غم بزرگ را تحمل نماید و در عقبه بیماری مختصر بدرود زندگانی گفت. این که در برخی از تواریخ مرحوم روح‌القدس را شیخ علی و عمویش را شیخ ابراهیم خوانده‌اند صحیح نیست» (به نقل از نوشته مرحوم فیاض تربتی پسرعموی روح‌القدس).

از گزارش شیخ عبدالجواد می‌توان استنباط کرد که شیخ احمد حدود چهار روز تحت شکنجه‌های شدید و گرسنگی بوده، و به نوشته مرحوم احمد پژوه (مترجم کتاب انقلاب ایران، تالیف ادوار براون، ص ۱۶۰) درباره روح‌القدس: «همه شب او را شکنجه می‌کردند و سپس به انبارش بردند و در آنجا به چاهش افکندند و با سختی بدرود زندگی گفت. یکی از دوستان نگارنده می‌گوید که او را روی تاوه گداخته نشانده بودند». با توجه به بنیه قوی شیخ احمد روح القدس، اگر وی درون چاه نیز یک یا دو روز نفسی داشته، تاریخ شهادتش روز ۲۸ جمادی الاول ۱۳۲۶ قمری(برابر ۸ تیر ماه ۱۲۸۷ شمسی در تقویم کنونی) بوده است. جا دارد که مسؤلان ارتباط جمعی، اعم از جراید و صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، در روز شمار وقایع تاریخی ایران، هشتم تیر ماه را به عنوان سالروز شهادت شیخ احمد تربتی (ملقب به سلطان العلما، معروف به روح القدس) منظور کرده، و از این عالم دین، نویسنده و روزنامه نگارِ آزادی خواهِ مبارز همه ساله تجلیل به عمل آورند، همچنین جامعه تربتی‌های مقیم تهران، در جلسه شبانگاه روز هشتم تیر ۱۳۸۹، مقارن با یکصد و دومین سال شهادت شیخ احمد تربتی، با دعوت قبلی از روزنامه نگاران، نویسندگان و شاعران همدیار ما، و نیز یکی دو نفر از چهره‌های برجسته در عرصه جراید کشور، مراسم یادبودی شایسته و در خور مقام این شهید راه استقلال و آزادی بر پا داشته ، و مسؤلان و مدیران شهرستان تربت حیدریه نیز سامان بخش مراسمی مشابه باشند.

شادروان علامه علی‌اکبر خان دهخدا (متولد ۱۲۹۷ قمری / ۱۲۵۹ شمسی)، از دوستان و مدافعان روح‌القدس، و پنج سال کوچکتر از وی؛ بوده است، که به یاد و نام مرحوم شیخ احمد تربتی (سلطان العلماء خراسانی) روزنامه‌ای با همان عنوان روح‌القدس در سویس، با تاریخ سه‌شنبه ۲۴ صفر ۱۳۲۷ منتشر کرده است، روان هر دوی آنان، و همه نیکمردانی که با مستبدین مبارزه کرده‌اند، شاد باد. همان سان که اشاره شد، شادروان شیخ احمد روح‌القدس ملقب به سلطان العلماء جوانی متدین، دانشمند، آگاه به مسائل روز ایران و جهان، با قلمی تند و تاثیرگذار بوده که شهادت وی در سن ۳۴ سالگی، مایه اندوه آزادیخواهان، و ماتم جانگداز پدرش که همین یک پسر را داشته، و خانواده بزرگ شادروان حاج شیخ یوسفعلی تربتی (پدربزرگ روح‌القدس)[۳]، شده است. جا دارد که نماینده محترم دیار ما در مجلس شورای اسلامی، به شهردار محترم تهران، پیشنهاد نامگذاری، میدان یا خیابانی به نام روح القدس (شیخ احمد تربتی) این رادمرد شهید راه آزادی و دین و دانش را مطرح نمایند، و شهردار و شورای محترم شهر تربت حیدریه نیز این پیشنهاد را عملی نمایند.

یادداشت ۲

نخستین مدارس علمیه دیار ما

شهر تربت حیدریه، که نام خود را از مدفن عارف قرن ششم قطب‌الدین حیدر دارد؛ در سال ۸۱۹ هجری قمری با نام «قلعه مزار مقدسه قطب‌الدین حیدر»، توسط حافظ ابرو، مورخ اهل بهدادین خواف در عهد امیر تیمور و فرزندش شاهرخ، آمده است. بنای شهر جدید تربت حیدریه در حدود سال ۱۱۹۰ قمری / ۱۱۵۵ شمسی توسط اسحاق خان قرائی پایان یافته است. وی در داخل حصار شهر دو خیابان عمود بر هم شمالی جنوبی و شرقی غربی به طول تقریباً ۷۰۰ متر احداث می‌کند. محل تقاطع دو خیابان در مرکز شهر به «چارسو» شهرت یافت. موضعی که همدیاران، هنوز هم با همین نام می‌شناسند. اسحاق خان تأسیسات مدنی بسیار مستحکم در جنب چارسو در حاشیه دو خیابان بنا کرد. مسجد جامعی بزرگ که اکنون برجاست، در جنوب آن (در حاشیه کوچه قدیمی نمدمالها) حمامی وسیع، و در مقابل مسجد جامع مدرسه‌ای بزرگ، و در جنوب آن (در کوچه مقابل کوچه نمدمالها، که به کوچه شیر چارسو معروف و محل کارگاههای چاقو سازها، قفل‌سازها، چلنگرها، بیل و کلنگ و علف درو و دستکاله‌سازها بود) آب انباری بسیار عظیم (با ظرفیت آب آشامیدنی یک سال اهالی، که اکنون این مخزن وسیع در زیربخشی از خیابان فردوسی تا زیر گاراژ مسافربری قدیم، با ستونهای استوار پنهان است ؛ به اداره فرهنگ ارشاد اسلامی پیشنهاد می‌کند که این سالن زیرزمینی را برای موزه، یا سالن عرضه خوراکهای سنتی و چای‌خانه مورد بررسی قرار دهد) در روی مخزن این آب انبار و در امتداد جنوبی آن (موضع گاراژ) مهمانخانه‌ای آبرومند، با اتاقهای متعدد برای استراحت مسافران، دایر کرد که از همه واردان پذیرایی رایگان می‌شد (صاحب این قلم پژوهش پردامنه‌ای درباره اسحاق خان به عمل آورده که از حوصله یادداشتهای حاضر بیرون است)؛ اما مدرسه اسحاق خان پس از قتل وی( در سال ۱۲۳۱ ق)، و انتصاب چندین والی بی‌کفایت در دیار ما، رو به ویرانی می‌گذارد، به طوری که در سال ۱۲۹۴ قمری / ۱۲۵۶ شمسی به صورت خرابه‌ای وصف شده است. چندی بعد شادروان حاجی علی اکبر تاجر معروف به امین التجار و حاجی امین[۴]، در جای ویرانه‌های مسجد اسحاق خان، مدرسه‌ای آبرومند با حجره‌‌ها و درگاههای زیاد، صحنی وسیع و حوضی بزرگ ساخت و به مدرسه حاجی امین شهرت یافت که دسته‌های عزاداری ماه محرم از چهار محله شهر در این مدرسه تجمع می‌کردند.

مقارن با همین ایام شادروان حاج شیخ یوسفعلی در کوچه شیر چارسو مدرسه‌ای بزرگ، و گرمابه‌ای در خور بنا می‌کند، در سال ۱۳۴۱ شمسی شادروان حاج ابوالقاسم هراتی در موضع مدرسه حاجی امین مدرسه جدیدی با چندین باب مغازه احداث کرده که بنای آن به مدرسه هراتی مشهور و موجود است، و اکنون تولیت موقوفات آن را دوست ارجمند آقای مهندس مهدی راشد دارد. مدارس مزبور از عصر قاجاریه تاکنون اثرگذار و سازنده بوده است؛ بدان سان که بسیاری از روحانیان و علمای دیار ما در مدارس اسحاق خان (بعداً حاجی امین) و حاج شیخ یوسفعلی تلمذ یا تدریس کرده‌اند. قدیم‌ترین آنان طبعاً در مدرسه اسحاق خان و بعدیها در مدارس حاجی امین و حاج شیخ یوسفعلی کسب علم یا تدریس کرده و برخی با کسب مدارج علمی و دینی بالاتر از علمای بزرگ بلاد مشهد و نجف و قم به تربت بازگشته‌اند. تعداد آنان زیاد بوده، اما در منابع عصر قاجاریه، و پس از آن، اسامی برخی از آنها ثبت شده است. صاحب این قلم با استفاده از این منابع و نیز با تحقیق از برخی علما – چون مرحوم حاج شیخ محمد امین راشد – و دیگر همدیاران دقیق، مطلع و آگاه، اسامی خیلی ازآنها را یادداشت کرده و در ادامه به نقل آن، در دو گروه «قدیمی‌ها» و «بعدی‌ها»، پرداخته است. با این توضیح که اولاً مخلص آنچه در توان داشتم برای دستیابی به نامهای مورد بحث کوشش کرده‌ام، با این همه امکان از قلم افتادگی وجود دارد (اگر همدیاران، از راه لطف، اسامی از قلم افتاده را به صورت مکتوب و مستند به آدرس اینجانب بفرستند در تجدید چاپ این مجموعه خواهم گنجاند)، ثانیاً بسیاری از بازرگانان، کسبه، ملاکین، اطبا و فرهنگیان قدیمی دیار ما در مدارس مزبور تلمذ کرده‌اند، که در اینجا تنها اسامی روحانیان و معممان را ذکر کرده است، گو اینکه برخی مکلّا نیز بوده و هستند.

الف. گروه قدیمی‌ها

جمع زیادی از همدیاران قدیم ما، در عصر قاجاریه تا حدود سال ۱۳۲۵ شمسی در مدارس علمیه مزبور به تحصیل پرداخته یا تدریس کرده‌اند، اسامی عده‌ای از آنان را با تحقیق فراهم آورده است از آن جمله اند شادروانان: حاج شیخ اسحاق تربتی (از افاخم مجتهدین  و مروجین مقیم مشهد، فوت ۱۲۳۷ قمری)؛ حاج ملا عباس (با شغل حکومتی در تربت که فرامینی از عباس میرزا قاجار متوفی ۱۲۴۹ قمری، نایب‌السلطنه فتحعلی شاه قاجار ] حکومت ۱۲۱۱ – ۱۲۵۰[ داشته) و فرزندش حاج شیخ محمد حسین ملقب به صدرالعلما (با شغل حکومتی، مقتول به سال ۱۳۲۷ قمری در بلوای مشروطه خواهان تربت، بانی مسجد صدر، جد خانواده شهیدی ]شنیده‌ام اسناد و فرامینی از وی در نزد اعضای خانواده شهیدی موجود است، پیشنهاد می‌کند که تصویر این اسناد را منتشر و اصل آنها را به کتابخانه ملی هدیه کنند[.)و فرزندانش شیخ نظام الدین و شیخ مرتضی؛ حاج میرزا محمود طبیب و فرزندش ضیاء‌الاطباء (جد خانواده‌های ضیائی)؛ حاج شیخ یوسفعلی (بانی مدرسه، حمام و مدرسه حاج شیخ یوسفعلی) و فرزندانش حاج شیخ محمد حسین (پدر شیخ احمد روح‌القدس)، حاج شیخ مهدی، حاج شیخ هادی، حاج شیخ محمد، حاج شیخ عبدالجواد و دامادش حاج سید محمد باقر موسوی (معروف به آقا سید محمدباقر بزرگ، جد خانواده موسوی)؛ حاج شیخ میرزا نصرالله تربتی؛ حاج شیخ علی اکبر مجتهد (بانی مسجد حاج شیخ علی اکبر، جد خانواده‌های مجتهدی) و فرزندانش حاج شیخ عبدالرزاق (۱۲۷۱ – ۱۳۷۷ شمسی، بانی بند مجتهدی) و حاج شیخ اسماعیل مجتهدی؛ حاجی ملا احمد سمنانی (بانی مسجد گودالی که شخصاً بنایی ساختمان آن را به پایان برده است، پدر همسر صدرالعلماء) و برادرش حاجی ملا علی شریعتمداری و فرزندش حاج شیخ عبدالله شریعتمداری ]فرزند وی حاج محمد جواد شریعتمداری از هم مکتبی‌های صاحب این قلم در مکتب بی‌بی طاووس علوی طباطبائی بود[؛ حاج ملا احمد شعرباف یزدی، و فرزندانش حاج ملا رجبعلی (بانی مسجدی که بعد از انقلاب توسط مرحوم حاج سید محمد باقر طباطبائی در موضع آن بنای جدید احداث شد و اکنون به مسجد طباطبائی شهرت دارد)[۵]، و حاج ملا غلامحسین (پدربزرگ صاحب این قلم)؛ حاج ملا علی اکبر مزگردی (پدر همسر حاج آخوند ملاعباس)؛ حاج آخوند ملاعباس کاریزکی تربتی (فرزند ملاحسینعلی، ۱۲۵۰ – ۱۳۲۲ شمسی) و فرزندانش حاج شیخ حسنیعلی راشد (۱۲۸۴ – ۱۳۵۹ شمسی، نک. صفحات بعد) و حاج شیخ محمد امین راشد (۱۲۹۴-۱۳۸۱ شمسی)؛ حاج آخوند ملاجعفرهراتی (فرزند حاج کریم هراتی ، جد خانواده‌های کریمی و جعفری)؛ حاج شیخ ابوطالب تربتی( پدر استاد محمدجواد تربتی،نک. صفحات بعد)؛ حاج آخوند ملاعلی‌اکبر و فرزندش حاج شیخ محمد ابراهیم معروف به حاج شیخ عبدالسلام ملقب به شهاب (عالم، ادیب و شاعر) و فرزندانش حاج شیخ محمود شهابی (۱۲۸۲ – ۱۳۵۶، رجوع به صفحات بعد) و دکتر علی‌اکبر شهابی (رجوع به صفحات بعد)؛ حاج شیخ ذبیح الله (عموی حاج شیخ عبدالسلام)؛ حاج شیخ محمد تقی شجیعی (مقتول به سال ۱۳۲۷ قمری در بلوای مشروطه خواهان تربت، فرزند علینقی خان ملقب به شجیع الملک تربتی)؛ حاج آخوند ملاعلی محمد سهل آبادی ملقب به فخرالشعراء و فرزندش حاج شیخ ذبیح‌الله خسروی سهل آبادی ملقب به نا‌صح‌الشعراء (پدر دوستِ نویسنده و شاعر همدیار ما ، آقای محمدرضا خسروی، از دوستان مرحوم حاج ذبیح‌الله صاحبکار شاعر معاصر)؛ حاج ملاعباسقلی پوراکبر (امام جمعه دولت‌آبادزاوه) و فرزندش حاج شیخ ماشاالله پوراکبر (روحانی / نجم‌الدینی)؛ حاج شیخ محمد شفیع اسحاقی سهل‌آبادی؛ حاج شیخ ابوطالب تربتی سنجانی (پدر استاد محمد جواد تربتی، نک. صفحات بعد)؛ حاج شیخ محمد کاظم (از نخستین وکلای دیار ما در مجلس شورای ملی) و فرزندانش حاج شیخ محمدرضا ربانی (نک. صفحات بعد) و حاج شیخ صدرالدین ربانی؛ حاج شیخ عبدالرزاق تربتی (بانی مسجد، پدر مرحوم عماد تربتی، نک. صفحات بعد)؛ حاج سید محمود منظری (معلول از دو پاشل، معروف به آقای مشلول)؛ حاج شیخ محمدحسین منظری (معروف به آقای اعما، به معنی کور، چون از دو چشم نابینا بود) ]شنیده‌ام که این دو عالمِ معلمِ متدین در تدریس سخت‌گیر «جور استاد به زمهر پدر» بوده، و با آن وضعیت جسمی، و سختی راههای سفر دو سه ماهه، چندین بار به مکه و کربلا مشرف شده‌اند، اعتقاد و اراده آنان ستودنی است[؛ آخوند ملاحسین کوچه قاضیانی (که تعلیم خوشنویسی نیز می‌داد، جد خانواده کاتب)؛ حاج شیخ محمد تقی نحوی و فرزندانش حاج مصطفی و حاج مرتضی نحوی (هر سه از فرهنگیان قدیمی)؛ حاج شیخ میرزا محمد رفیع / رفیعی (حدود ۱۲۶۲ – ۱۳۰۷ شمسی) و فرزندانش حاج شیخ مصطفی (۱۲۹۳ – ۱۳۷۲ ) و حاج محمود رفیعی (۱۳۰۳ – ۱۳۸۵، از فرهنگیان، پدرآقای جلال رفیعی نویسنده پرکار همدیاری ما)؛ حاج شیخ غلامرضا مولوی قلعه‌نی؛ حاج سید محمد جعفر علوی (معروف به قاضی عسکر و آقای امام، برادر مرحوم دکتر سید ابوالقاسم علوی)؛ شیخ حبیب الله اسدی قلعه‌نی، حاج شیخ محمد معروف به شیخ الطایفه زاوه‌ای؛ حاج شیخ امین با خرد کنگ بالایی؛ حاج شیخ اسدالله خطیبی (کتابفروشی، از ایشان درباره هوش و ذکاوت فوق‌العاده حاج شیخ حسینعلی راشد در دوره مدرسه حاج شیخ یوسفعلی داستانی شنیده‌ام)؛ حاج شیخ محمدرضا رباط بالایی؛ حاج شیخ حسین محقق (کتابفروش)؛ حاج سید محمدباقر (بانی مسجد طباطبائی، پدر آقای حاج سید محمد طباطبائی) و برادرش حاج سید حسین طباطبائی مکتب‌دار مشهور، که بسیاری از همدوره‌های همدیار ما از وی کسب فیض کرده‌اند)؛ حاج شیخ عبدالله امامی (نخستین نماینده سابق دیار ما در مجلس شورای اسلامی، پدر آقای حاج شیخ محسن امامی)؛ حاج شیخ رجبعلی مرّوج (پدر آقای علی مرّوج)؛ حاج شیخ علی ربوبی؛ حاج سید رضا نقیبی (از فرهنگیان قدیمی)، و…

از روحانیان و علمای مزبور، در فاصله کمتر از یک سال (۱۳۲۶ – ۱۳۲۷ قمری) شادروانان شیخ احمد روح‌القدس، حاج شیخ محمدحسین صدرالعلما و حاج شیخ محمدتقی شجیعی بر سر آرمانهای خویش به شهادت رسیده‌اند. پس از آن تاکنون حاج شیخ مهدی یعقوبی سهل آبادی(نماینده سابق دیارمان در مجلس شورای اسلامی) تنها شهید روحانی  ولایت ما به حساب می‌آید (مگر آنکه صاحب این قلم ازشخصیتهایِ شهید دیگر بی‌اطلاع مانده باشم).

ب. گروه بعدی‌ها

جمع زیادی از دوستان و همدیاران ما بعد از سال ۱۳۲۵ شمسی در مدارس اسحاق خان (مدرسه حاجـی امین بعدی و مدرسه هراتی کنونی) و حاج شیخ یوسفعلی به تحصیل پرداخته یا تدریس کرده‌اند. برخی از آنان علاوه بر کسب علوم دینی به تحصیل در مدارس جدید پرداخته و بعضی موفق به اخذ مدارک عالی دانشگاهی نیز شده‌اند. جمعی از نامبردگان گروه قدیمی سِمَت استادی گروه بعدی را داشته‌اند. به طور کلی تعداد طلبه‌های این گروه (که بعضی از آنان کم و بیش هم سن و سال و برخی از همدوره‌های صاحب این قلم بوده و هستند) زیاد است. در اینجا نام خانوادگی جمعی از آنان به ترتیب الفبایی، منضم به اسامی محل تولد هر یک را (که با یاری دوست عالم و ادیب همدیاری آقای حاج شیخ اباصلت اسدی قلعه‌نی، متولد ۱۳۱۶، فراهم آورده) نقل می‌کنم. از آن جمله‌اند شادروانان: حاج شیخ محمد آبکار (توکلی فر) صومعه‌ای؛ حاج شیخ محمدعلی اثنی‌عشری؛ حاج شیخ محمدتقی اسدیان کاریزکی؛ حاج شیخ احمدتقی‌پور حصاری؛ حاج شیخ غلامرضا ترابی جلگه رخی؛ حاج شیخ عبدالعلی جنتی منظری؛ حاج شیخ محمدحسن حسام رشتخواری؛ حاج شیخ غلامحسن حسنی نصرآبادی؛ حاج سید ابراهیم حسینی بنهنگی؛ حاج سید محمدزارع حقن آبادی؛ حاج شیخ غلام رضا زُهدی بایگی (امام جماعت مسجد جامع تربت، فوت ۱۳۷۶ شمسی)؛ حاج سید باقر سنجانی؛ حاج شیخ حسین سنگانی؛ حاج شیخ محمد صالحی بایگی؛ حاج سید جواد قاسمی بنهنگی؛ حاج شیخ محمدرضا قدوسی تربتی؛ حاج شیخ حسن کلَّه کیجه ای؛ حاج شیخ احمد مظاهری تربتی (از همدوره‌ها و دوستان مخلص) ؛ حاج شیخ ابراهیم معلم بنهنگی؛ حاج شیخ محمد مقدس تربتی؛ حاج سید عبدالرحیم موسوی بنهنگی؛ حاج سید هاشم موسوی ترتبی؛ حاج سید محمدنمازی خیرآبادی؛ حاج شیخ مهدی یعقوبی سهل آبادی (نماینده سابق دیار ما در مجلس شورای اسلامی، و از شهدای روحانیت)؛ و… آنان که در قید حیات‌اند آقایان: حاج شیخ اباصلت اسدی قلعه‌نی؛ حاج شیخ غلامحسین اسدی قلعه‌نی؛ حاج شیخ محمدحسین اصغری فرزقی؛ حاج شیخ عبدالحسین امامی آغویه؛ حاج شیخ عبدالرحیم با خرد تنگ علیا؛ حاج فتح‌الله باقری خیرآبادی؛ حاج شیخ محمود حسامی گوجی مرجانه ای؛ حاج سید مسیح حسینی حصاری؛ حاج سید علی حسینی محولاتی مهنه؛ حاج شیخ امان‌الله خواجوی آغویه؛ حاج شیخ ابراهیم خوشحالی (سعیدی) دامسکی؛ حاج شیخ محسن دعاگو (امام جمعه کنونی شمیرانات تهران)؛ حاج شیخ رجبعلی دامسکی؛ حاج شیخ حسن راشد کاریزکی تربتی (پزشک متخصص کودکان، عالم، ادیب، با طنین صدایی شبیه شادروان حاج شیخ حسنیعلی راشد)؛ حاج شیخ غلامحسین رحمانی فهندری، حاج شیخ رجبعلی رضازاده بنهنگی؛ حاج شیخ اسماعیل سهمی حصاری (نماینده سابق دیار ما در مجلس شورای اسلامی)؛ حاج شیخ غلامحسین شجاعی منظری؛ حاج شیخ احمد شریفی بیست قفیزنی (بیسکیزویی)؛ حاج شیخ محمدحسین شریفی بایگی؛ حاج شیخ محمد تقی شیبانی کوچه قاضیانی؛ حاج شیخ حسین شیخی کاریزکی ( دکتر مهندس در زمین شناسی و معدن)؛ حاج سید علی‌اکبر طالبی حصاری؛ حاج شیخ محمدرضا طایفه‌زاوه‌ای؛ حاج سید محمد طباطبائی؛ حاج شیخ ناصر عباس‌پور بنهنگی؛ حاج شیخ غلامحسین عباس‌پور ملک‌آبادی؛ حاج شیخ عباسعلی علیزاده بایگی؛ حاج سید احمد علوی چخماقی؛ حاج شیخ حسن فضلی سیوکی؛ حاج شیخ محمدفلاح مهنه‌ای (فرهنگی)؛ حاج شیخ محمدقاضی‌زاده فهندری؛ حاج شیخ احمد مدرس زاده تربتی؛ حاج شیخ احمد معلم فرزقی؛ حاج شیخ رجبعلی مولوی قلعه نی؛ حاج سید احمد نجفی تربتی؛ حاج شیخ محمدرضا نجم‌الدینی دولت آبادی؛ حاج سید احمد وزیری کنگ بالایی؛ و….

ج. دانش آموزان مدارس جدید

درباره تاسیس مدارس جدید در دیار ما، و افتتاح مدرسه احمدی (به نام احمدشاه قاجار ]حکومت ۱۳۲۶ – ۱۳۴۳ قمری / ۱۲۸۷ – ۱۳۰۳ شمسی[) در سال ۱۲۹۳ شمسی و تبدیل نام آن به مدرسه رضائیه (به نام رضاشاه) در سال ۱۳۰۴ شمسی، و نخستین تحصیل کردگان دیار ما در این مدارس و نیز مدرسه دخترانه پروین (به نام پروین اعتصامی)، یادداشتهایی فراهم آورده‌ام که اگر عمری باقی باشد ان‌شاءالله با استعانت از همدیاران فرهنگی کامل خواهم کرد.

یادداشت ۳

شخصیت‌های صاحب اثر، پیش از سال ۱۳۳۰ در تهران

قصد داشتم شرحی درباره قدیم ترین همولایتی‌های مهاجرت کرده به تهران در دوره پهلوی، و نیز آنهایی که مدتی در مرکز اقامت داشته اند، بنویسم و بدین وسیله از برخی دانشمندان و فرهیختگان همولایتی مان یادی کرده باشم. به این منظور منابعی فراهم آورده و اطلاعات مبسوطی از قدیم ترین همشهریانی که پیش از سالهای ۱۳۱۵ تا ۱۳۵۳ در تهران بودو باش داشته اند گردآوردم، که اولاً کامل نیست، ثانیاً پژوهش و نگارش در این باب از حوصله یادداشت‌های حاضر خارج است، با این همه با ذکر اسامی این بزرگان، و برخی از آثار آنان (تا سال ۱۳۴۸، که در فهرست کتابهای چاپی آمده و معدودی که در اختیار نگارنده است) یاد و نام آنان را گرامی ‌داشته و برایشان طلب آمرزش می‌کنیم، از آن جمله اند شادروانان:

  1. سید علی تمدن

فرزند سید عسکر، ادیب، نویسنده، مدیر و صاحب امتیاز مجلات «تمدن» و «نیرو» از دوستان مرحوم ملک الشعراء بهار. [۶]

  1. سید احمد تمدن

نویسنده و روزنامه نگار، برادر مرحوم علی تمدن و هـــمــکـار وی در تدوین و انتشار نشریات مزبور.

  1. حاج شیخ حسینعلی راشد

فرزند مرحوم حاج آخوند ملا عباس تربتی، دانشمند و خطیب بزرگ ایران، که صاحب این قلم در ماهنامه جامعه تربتی‌های مقیم تهران، روح القدس (در ده شماره خرداد ۱۳۷۲ تا اردیبهشت ۱۳۷۳) پژوهش‌هایی در شرح احوال آن مرحوم دارد. مجموعه سخنرانیهای ایشان از سال ۱۳۲۱ به بعد انتشار یافته و آخرین سخنرانیهای ۷-۱۳۵۶، در ۷۲۶ صفحه، تهران، ۱۳۸۱ چاپ شده است، از دیگر آثار ایشان: اسلام و قران، ۳۰۸ صفحه، تهران، ۱۳۴۰؛ تفسیر قرآن، سوره حمد و بقره، ۱۶۷ صفحه، تهران، ۱۳۷۱؛ فلسفه عزاداری سید الشهداء 71 صفحه، تهران، ۱۳۷۷؛ مقالات راشد، در روزنامه اطلاعات 1319-۱۳۲۴، ۳۴۰ صفحه، تهران، ۱۳۸۱ (صاحب این قلم به ایشان و مرحوم استاد محمود شهابی دینی بزرگ است) . [۷]

  1. استاد حاج شیخ محمود شهابی

فرزند مرحوم حاج شیخ ابراهیم (معروف به شـیــخ عـبـدالـسلام سلامی تربتی ملقب به شهاب فقیه، عالم، ادیب، شاعر)، دانشمند و نویسنده عالیقدر، فقیه با درجه اجتهاد از علمای بزرگ، استاد دانشگاه تهران، از آثارایشان: ادوارفقه ۵۶۴+۲۹۴ (۲ جلد)، تهران، ۱۳۳۶، ۱۳۴۰؛ بود و نمود / رساله بود و نمود ۷۶ صفحه، تهران، ۱۳۳۲؛ التنبیهات والاشارات (ابو علی سینا)، به انضمام لباب الاشارات (فخر رازی)، ۴۰+۲۸۶ صفحه، تهران، ۱۳۳۹؛ ترجمه مبداء و معاد (بود و نمود، ابو علی سینا، از عربی)، ۱۴۰ صفحه، تهران، ۱۳۳۲؛ دو رساله وضع الالفاظ و قاعده لاضرر، ۱۱۰ صفحه، تهران، ۱۳۳۰؛ رساله وضع الالفاظ، ۹۸ صفحه، تهران، ۱۳۳۰؛ روانشناسی / نفس، ترجمه رساله نفس (ابو علی سینا)، به تصحیح شیخ محمود شهابی، به اهتمام مشکوه بیرجندی، ۸۰ صفحه، تهران، ۱۳۱۵؛ رهبر خرد، ۳۵۲ صفحه، تهران، ۱۳۱۳؛ عظمت محمّد، تالیف محمد جاد المولی، ترجمه از عربی، ۳۰۳ صفحه، تهران، ۱۳۸۱؛ فاروق یکم، ۱۵۲ صفحه، تهران، ۱۳۱۷؛ قاعده لاضرر، ۹۸ صفحه، تهران، ۱۳۳۰؛ قواعد فقه، ۲۰۴ صفحه، تهران، ۱۳۳۳؛ منطق، ۷۶ صفحه، تهران، ۱۳۱۷. زنده‌یاد، استاد محمودشهابی، به جز آنچه ذکر شد، آثار دیگری نیز دارند که بعد از سال ۱۳۴۸ منتشر شده، و مخلص به فهرست آنها دسترسی پیدا نکرده، و تنها کتابی با عنوان زنده عشق را در اختیار دارد که در سال ۱۳۷۱ (تهران، انتشارات آموزش انقلاب اسلامی) منتشر شده است. استاد شمه‌ای از دوران زندگانی خود را در قطعه‌ای به نظم آورده که بسی آموزنده و دلنشین است، و دلالت بر آن دارد که استاد در دوران کودکی و نوجوانی و جوانی – با آن همه کم و کسریهای دیار ما، از جمیع جهات، به ویژه فقدان و نایابی کتاب و نوشتار، به برکت وجود پدری عالم، و اساتیدی برجسته، با وجودی که یکی از آنان از چشم کور و دیگری از پای شل بودند، دانشمندانی چون راشد و شهابی تربیت کردند – به راستی زنده عشقِ به حق، و در جستجوی حقیقت وجود، عمری به کسب معرفت و فضیلت مشغول و در اشاعه آن کوشا بوده است؛ نگارنده ابیاتی از آن را در کتاب زعفران ایران (صفحه ۵۳۹) از این قرار نقل کرده است (زنده عشق، ۱۹۳):

خدای را که بی‌مثل است و ثانی

سپاس آرم سپاسی جاودانی

پس از مدح وی و مدح پیمبر

دهد محمود شرح زندگانی….

مرا دل خون بود زین زندگانی

که بگذشته سراسر در ندانی….

در اندیشه فرو بودم شب و روز

شدم شهره به فکر و نکته‌دانی…

ز فرزانه کتب بسیار خواندم

بخواندم نامه‌های آسمانی

برفتم راه «مشاء» وز «اشراق»

پذیرنده شدم روشن روانی

درین ره رنجها بردم که شد زان

تنم فرسوده، رنگم زعفرانی…

بدیدم هم علوم دین سراسر

اصول و هم فروع و هم مبانی

فزون از بیست، اندی بُد مراسال

که بودم «مجتهد» در فقه دانی…

  1. دکتر علی اکبر شهابی

برادر استاد محمود شهابی، ادیب، نویسنده، مترجم عربی به فارسی، استاد دانشگاه، از آثار ایشان: احوال و آثار محمد بن جریر طبری (مورخ و مفسر بزرگ عالم اسلام در قرن سوم و چهارم)، ۸۲ صفحه، تهران، ۱۳۳۵؛ اصول الصرف، ۱۹۴ صفحه، تهران، ۱۳۳۳؛ اصول النحو من قواعد اللغه العربیه، ۲۰۴ صفحه، تهران، ۱۳۳۹؛ تاریخچه وقف در اسلام، ۱۴۸ صفحه، ۱۳۴۳؛ تعبیر رؤیا (ترجمه بخشی از اثر ابوعلی سینا)، ۲۲ صفحه، تهران، ۱۳۱۶؛ حقایق الصنایع یا صناعه الحقایق یا صناعیه، اثر میرابوالقاسم موسوی میر فندرسکی (وفات ۱۰۵۰ قمری)، به کوشش دکتر علی اکبر شهابی، ۷۲ صفحه، تهران، ۱۳۱۷؛ دستور زبان فارسی، با مشارکت دکتر عباس رضا زاده شفق، جلال همایی ودیگران، ۱۱۶ صفحه، تهران، ۱۳۳۶؛ رساله صناعیه (پیشین)؛ روابط ایران و هند و تأثیر روابط ایران و هند در ادبیات صفویه، ۱۲۰ صفحه، تهران ۱۳۱۶؛ فارسی و تاریخ ادبیات، با مشارکت  دکتر رضازاده شفق، دکتر ذبیح الله صفا، عبد الرحمن فرامرزی و دیگران، ۶۰۰ صفحه (در ۳ جلد)، تهران، ۱۳۳۶؛ ماجرای تغییر خط، ۴۴ صفحه، تهران، ۱۳۳۸؛ منتخب نظم و نثر فارسی، با مشارکت اسماعیل والی زاده و ضیاء الدین سجادی، ۱۰۰ صفحه تهران، ۱۳۳۴؛ نظامی شاعر داستانسرا، ۳۶۶ صفحه، تهران، ۱۳۳۷؛ نشریه انجمن اسلامی دانشجویان، با همکاری مهندس بازرگان، دکتر سحابی، آیت الله طالقانی، آذر، ۱۴۰ صفحه، تهران، ۱۳۲۵؛ لطائف المعارف، ابو منصور ثعالبی نیشابوری (ترجمه از عربی)، ۲۷۸ صفحه، مشهد، ۱۳۶۸.

  1. استاد عبدالحسین نوشین

ادیب، نویسنده، شاهنامه شناس، مترجم، هنرمند انقلابی و از بانیان تئاتر

(نمایشخانه) در ایران بود که گاه با همسر هنرمند و هنر پیشه اش، خانم لُورِتا، در نمایشها ایفای نقش داشت (در مورد اقوام و منسوبین مرحوم نوشین در تربت اطلاعی ندارم، به همین منظور از همشهریانِ منسوب به آن مرحوم طلب یاری دارم، تا شاید درباره وی و خانواده و چگونگی دوران کودکیش در تربت، معلوماتی به دست آید)؛[۸]، از آثار ایشان: اصول علم اقتصاد (ترجمه)، ۱۲۶ صـفـحــه، تهران، ۱۳۲۶؛

پرنده آبی، اثر موریس مترلینگ، ۱۱۶ صفحه، تهران، ۱۳۲۸؛ خروس سحر (نمایشنامه، در تآتر)، ۶۲ صفحه، تهران، ۱۳۲۶؛ در اعماق اجتماع، ماکسیم گورکی، ۲۴۲ صفحه، تهران، ۱۳۳۰ ؛ روسپی بزرگوار، ژان پل سارتر، ۹۴ صفحه، تهران، ۱۳۲۵؛ مردم (نمایشنامه، تآتر)، تهران ]دیگر مشخصات آن را نیافتم[؛ هیاهو برای هیچ، شکسپیر، ۱۲۸ صفحه، تهران، ۱۳۲۹؛ واژه نامک،درباره واژه‌های دشوار شاهنامه، ۳۵۸ صفحه، تهران، بی تا؛ ایشان تألیفات و پژوهشهای دیگری نیز داشته که در شوروی منتشر شده، از آن جمله در تصحیح شاهنامه چاپ مسکو نقش نمایانی داشته، و در اردیبهشت سال ۱۳۵۰ در مسکو درگذشته، وی به ایران و ایرانی و زادگاهش تربت حیدریه عشق می‌ورزیده، چندی پس از فوت مرحوم عبدالحسین نوشین فرزندش کاوه نوشین دست نوشت کتاب واژه نامک و سناریوئی از یکی از داستانهای شاهنامه به سفارت ایران در مسکو می‌برد و می‌گوید که آخرین وصیت پدرم سپردن آنها به دکتر پرویز ناتل خانلری است.

  1. استاد محمد جواد تربتی

فرزند مرحوم حاج شیخ ابوطالب تربتی، ادیب، نویسنده، شاعر، مترجم، استاد دانشکده وقت پلیس، مدیر روزنامه پولاد، مجرّد زیست، در ۳۰ فروردین ۱۳۴۹ با عارضه سکته مغزی، در سن ۶۴ سالگی، درگذشت، از آثار ایشان : آهنگ دل، ۸۵ صفحه، تهران، بی تا؛ اخلاق، ۴۰ صفحه، تهران، ۱۳۱۱؛ تاریخ مختصر شعراء، ۳۴ صفحه، قزوین، بی تا؛ دوره تاریخ ایران، مصور در دو بخش؛صفحه؟ ، تهران، بی تا؛ روانشناسی، ۷۴ صفحه، تهران، ۱۳۳۳؛ ژاله، ۶۸ صفحه، تهران، ۱۳۳۶؛ صدرالدین شیرازی و افکار فلسفی او، ۴۸ صفحه، تهران، ۱۳۱۲؛ فلسفه نوین، ۸۸ صفحه، تهران، ۱۳۱۸؛ نامهای عشق، صفحه ؟، تهران، ۱۳۱۱؛ نیلوفر، اثر علی اصغر خطابخش، با مقدمه استاد تربتی، تهران، ۱۳۳۶؛ از دیگر آثار ایشان که در بین کتابهایم پیدا نکردم به گمانم با عنوان «چنگ» بود، و نمایشنامه ای با عنوان لیلی و مجنون داشتم (نگارنده رهین عنایت آن مرحوم نیز هست) [۹] . سروده‌های استاد بسیار نغز و دلنشین، و نثر ایشان نیز شیوا و شاعرانه است. در اینجا چهار بیت از غزل استاد تربتی نقل می‌شود که بـیــت اول آن مـشـهـور است:

آسمانا دلم از اختر و ماه تو گرفت

آسمان دگری خواهم و ماه دگری…

نظر لطف به من کرد و سراپایم سوخت

آرزو دارم از آن چشم نگاه دگری…

ندهی راه که آیم به برت، می‌ترسم

که به جز مرگ نیابم به تو راه دگری

تربتی بر سر کوی تو پناه آورده

جز سر کوی تواش نیست پناه دگری

صاحب این قلم شرح احوال نسبتاً کامل مرحوم استاد محمد جواد تربتی را دوازده سال پیش نوشته ام که در ماهنامه جامعه تربتی‌های مقیم تهران (پیک تربت، شماره ۱۷ و ۱۸ ، مرداد و شهریور ۱۳۷۶، ص ۷ تا ۱۰، ذیل عنوان : مشاهیر تربت) به چاپ رسیده است.

  1. حاج شیخ محمدرضا ربانی[۱۰]

فرزند مرحوم حاج شیخ محمد کاظم، عالم دینی، دوستدار هنر، با صدای خوش از اعضای جامعه تربتی‌های مقیم تهران، با آثار و نوشته‌های مذهبی فراوان، از جمله آثار ایشان است آئینه ایزدی یا اثبات خاتمیت؛ حضرت زینب کبرا؛ حکمت ربانی؛ سرمستان جهان عشق؛ شراب ربانی؛ صلواه ربانی؛ صَوم ربانی؛ معاد ربانی؛ معراج ربانی؛ معجزه شق القمر محمدی (مشخصات کتابشناسی آثار مرحوم ربانی را در دسترس ندارم).

  1. ثار الله زرین قلم

فرزند مرحوم عبدالصمد معروف به معین، متولد ۱۲۹۵ در تربت، از سال ۱۳۱۶ مقیم تهران، هــنــرمـنــدِ خطاط، ورزشکارِ کوهنورد، از بانیان باشگاه کوهنوردی دماوند تهران، کارگاه خطاطی و تابلو نویسی ایشان، واقع در لاله‌زار، پاساژ ابهری، از قدیم‌ترین مواضع قول و قرار و گردهمایی همولایتی‌های ما بود. با شادروان میرزا ابوالفتح‌ هادیزاده دوستی دیرینه و پایداری داشت. استاد زرین قلم از اعضای جامعه تربتی ها، که همواره در جلسات حاضر بود، و در این اواخر به سبب کهولت، با کمک دوست و همشهری کوهنورد خود آقای علیرضا عظیمی قندشتنی از پله‌های جامعه بالا می‌آمد، آثار خطاطی ایشان فراوان است، تابلوی با خط پخته و دلنواز از ایشان در محل جامعه تربتی‌ها موجود است، استاد زرین قلم در ۱۴ مهر ماه ۱۳۸۵ به رحمت ایزدی پیوست، روانش شاد باد. فرزندایشان، آقای حسن زرین قلم نیز از اعضای جامعه تربتی‌های مقیم تهران، و از کوهنوردان با سابقه و اعضای قدیمی و صاحب نام باشگاه کوهنوردی دماوند است، همچنین خانم پرستو ابریشمی (فرزند مخلص) که افتخار عضویت در باشگاه دماوند و عضویت تیم ملی بانوان کوهنورد ایران را دارد، از پیشینه پر افتخار استاد زرین قلم و سجایای اخلاقی، شهرت و محبوبیت این همولایتی غریب ما در نزد اعضای قدیمی این باشگاه با تمجید یاد می‌کند.

  1. حاجیه بانو طیبه تربتی

خواهر مرحوم استاد محمد جواد تربتی (همسر دانشمند و عالم و مترجم معروف شادروان حاج شیخ مهدی الهی قمشه‌ای، مادر آقای دکتر حسین الهی قمشه‌ای دانشمند معاصر[۱۱]، و خانم مهدیه الهی قمشه‌ای ادیب و شاعر عصر ما[۱۲]) ادیب و شاعر، در اردیبهشت امسال (۱۳۸۸) در سن ۹۵ سالگی در گذشت، از آثار ایشان مجموعه شعری با عنوان خوشه منتشر شده و دیوان شعر ایشان در دست چاپ است (به نقل از فرزندان آن مرحومه، حضوری و تلفنی).

  1. ابراهیم صهبا

متولد حدود سال ۱۲۹۵ در عبدل‌آباد محولات، پدر و مادرش را در زلزله – ظاهراً زمین لرزه شبانگاه ۵/۳/۱۳۰۲ تربت و نواحی آن – از دست داده، و آخرین شغل وی بازرس دولت در بانک رهنی، تا سال ۱۳۵۷ بوده است (شرح احوال این شاعر، با زندگانی پر فراز و نشیب، را از آقای محمد حسن حسامی محولاتی، شاعر و طنز پرداز پر آوازه معاصر، در تاریخ ۵/۹/۱۳۸۸ درخواست کرده‌ام). کلیات دیوان صهبا به چاپ رسیده، و کتابی با عنوان ندای انسانی شاعران ایران و ناله‌ای بر ویرانه‌های زلزله خراسان ، در اردیبهشت ۱۳۵۸ تألیف کرده که متضمن سروده‌هایی از ایشان نیز هست، عشق و علاقه‌ای در خور تمجید به زادگاهش داشته و از جمله تحت عنوان «زادگاه من» گفته است:

با دلی پر آرزو سوی وطن رو کرده‌ام

وَز‌ گرامی ‌خاک ‌پاکش ‌کسب ‌نیرو‌ کرده‌ام

زادگاه‌من‌خراسان است و خاک محولات

زان سبب با شوق وافر رو بدان سو کرده‌ام …

مهرتو‌چون مهر مادر گشته با خاکم عجین

سجده گاه من تو بودی، هر طرف رو کرده‌ام …

و تحت عنوان «کتاب عمر» نکات پندآموزی دارد، که وصف الحال ما (من و تو) است:

دیشب ورق زدم به ندامت کتاب عمر

کردم نظر به حاصل صورتحسابِ عمر

گشتم دقیق در همه اقلام ای دریغ

چیزی نبود در خور ثبتِ کتاب عمر …

گفتم ز عمر خویش بسی بهره‌ها برم

غیر از خیال نیست دریغا سرابِ عمر

آئیم و می‌رویم و نمانَد نشان ما

پس‌چیست‌سوداین همه رنج‌وعذابِ‌عمر …

صهبا مجوی مستی ازاین جام خوشگوار

زیرا به جز خمار ندارد شرابِ عمر

این بیت مرحوم صهبا بسی پندآموز برای مدیران و مسئولان ولایت ماست که خیلی از آنان حق شناس اهالی خوب دیار ما نبوده و در حد و حدود وظایف خود در عمران و آبادی تربت حیدریه و رفاه اهالی کوشش نکرده، و همواره با پر کردن جیبهایشان موجب ویرانی شهرستان و نارضایتی اهالی بوده، و نفرین ابدی و ناسزاهای اهالی را برای خویش اندوخته‌اند:

دو کس را مرا هست بر او سپاس

یکی حق‌شناس و یکی حدّ شناس

صهبا از دوستان مرحوم حاج غلامرضا هادی‌زاده (فرزند مرحوم حاج محمد حسن هادیزاده/ هادیف) بود، در مجلس یاد بود وی به تاریخ ۷/۷/۱۳۶۸ در منزل آقای حاج حسین شمس الهدا (که جلسات جامعه تربتی‌ها در فاصله خرداد ۱۳۶۷ تا ۱۳۶۹ در منزل ایشان تشکیل می‌شد) قرائت کرد، که من سروده ایشان را گرفتم، از آن جمله است:

حـیـف از آن ایــرانـی دانـا کـه در غربت بمیرد

دور از یــاران خــوددرگــوشــه عـزلت بمیرد …

بود او چون از بزرگان و سران شهر تربت

لااقل می‌خواست تا در شهر خود تربت بمیرد …

مرد نیکوکار راجا در بهشت جاودان است

گر که در خاک وطن یا گوشه عزلت بمیرد

صهبا مردی بسیار حق شناس بود، استاد حسامی محولاتی نمونه‌هایی از عواطف و مهربانی وی را نقل کردند کتابی هم با عنوان: یادی از استاد فرزانه شادروان سید محمد فرزان، تألیف کرده، که صاحب این قلم قطعه‌ای از مناظره شیرینِ با رایحه زعفرانِ مرحوم فریدون مشیری تهرانی با صهبا را در کتاب زعفران ایران (مشهد، آستان قدس ۱۳۷۶، ص ۵۴۷ ، ۵۴۸) آورده است. فریدون مشیر خطاب به صهبا گفته است:

صـهـبـای عـزیز، ای که بودت

صــد گــونــه مـحـبـت زبانی …

بــرخـیـز و بـیـا بـه خــانــه مــا

از راه کــــرم بــــه مــیهمانی …

هـــر چــنـد که نیست سفره ما

رنــگـیــن ز غــذای زعــفرانی

زیــرا مــتــقــلــبــان ایـن شهر

آن گــونـه که در جریده خوانی

بـــر چــنـــد گـیاه رنگ کرده

بــا حُــقـــه و حــیـلـــه و تـبانی

نام گل زعفران بر آن نهادند

وان نــیــز بــود بـه این گرانی …

و صهبا در پاسخ مشیری گفته است:

ای فـــریــدون کـــه شــعـر ساده تو

پـــر بــهــا تـر ز دُرّ و مرجان است…

در کـــلام تــــو شــعــلـه مـهر است

در جبین تــو نـــور احـسـان است …

زعفران خواستی ز مخلص خویش

به خیالت که مفت و ارزان است…

همچون زر قیمتش گران شده است

نرخ شعر است آنکه ارزان است

گــر پــلــو هـســت زعـفرانت نیست

خوردن زردچــوبــه آســـان است…

گــر تـــو از هـجــر زعـفــران نــالی

خـلـق را در جـهــان غـــم نـان است

یادداشت۴

شخصیت‌های اهل قلم که بعد از سال ۱۳۳۵ مقیم تهران بوده‌اند

افزون بر شخصیتهای صاحب نام و آثار مزبور، همشهریــان دیــگــری مقیمِ تهران، بعد از سال ۱۳۳۵ تا عصر حاضر، داشته‌ایم که اهـل قـلم و

کتاب بوده و به رحمت ایزدی پیوسته‌اند، از آن جمله اند شادروانان:

  1. غلامرضاخان عظیمی

فرزند حاج رستم خان عظیمی قندشتنی، ادیب، نویسنده، مؤسس مدرسه عالی مهمانخانه داری (به گمانم در سال ۱۳۴۰)، مدیر کل آموزشگاههای فنی و حرفه‌ای در وزارت مرحوم خانلری، از نویسندگان روزنامه کیهان که صفحه خانواده به قلم و کوشش ایشان تدوین می‌شد. آقای عظیمی واسطه جلب برخی از همولایتی‌ها به همکاری و اشتغال در کیهان بود، از جمله شادروانان طاهر طاهریان و علی شکوهی، و نیز آقای حسن میلانی که با بورس کیهان برای ادامه تحصیل در روزنامه‌نگاری به فرانسه رفت و بازنگشت. مخلص عشق به مطالعه و کتاب را، همان سان که در مصاحبه‌های خود گفته‌ام، مدیون این مرد فرهیخته بوده و نکات بسیاری از ایشان آموخته‌ام. [۱۳]

آقای عظیمی به شهر و دیارمان علاقه فراوان داشت، در گردهمایی دو ماهه دوستان همولایتی، در منزل اینجانب بر طبق قراری که با مرحوم غلامعلی یوسفی (دبیر ریاضیات و ناظمِ ورزشکار و محبوب دبیرستان قطب) گذاشته بودند، در سال ۱۳۷۶ حاضر شدند، این آخرین دیدار دوستان ما با ایشان بود، که در اردیبهشت ۱۳۷۸ به رحمت ایزدی پیوست.

  1. طاهر طاهریان

فرزند حاج محمد ابراهیم (معروف به حاج مرشد قندهاری، برادر آقای اسماعیل طاهریان دبیر جغرافیا و شهردار قدیم تربت)، نویسنده و اقتصاد دادن،صفحه اقتصاد کیهان به قلم و کوشش ایشان تدوین می‌شد.

  1. علی شکوهی

فرزند حاج حسن شکوهی، در نگارش و تدوین مجله کیهان بچه‌ها با مرحوم بدیعی مدیر مسئول مجله همکاری داشت. از همدوره‌های دبیرستانی مرحوم علی عریانی و مخلص و بسیاری از همولایتی‌های مقیم تهران بود.[۱۴] پس از بازنشستگی از مؤسسهِ کیهان به مشهد رفت و بر اثر ایست قلبی در ۱۳ اسفند ۱۳۸۶ به رحمت ایزدی پیوست.

  1. استاد غلامعلی عریانی

فرزند کربلائی اسماعیل عریانی، از خـطــاطــان پــرکــار ایران، در بانک بازرگانی اشتغال داشت، و بعداً به استخدام شرکت ملی ذوب آهن ایران درآمد. پس از بازنشستگی با تالار کتاب با مدیریت مرحوم محمود منشی (از شاعران معاصر) همکاری می‌کرد و در پی آن با نشریات ما، به مدیریت آقای احمد کرمی همکاری داشت. تا آنجا که به یاد دارم بیش از ۵۲ کتاب، اکثراً دواوین شاعران قدیم، را خطاطی کرده، که معدودی از آنها نزد خانواده آن مرحوم، و تعدادی هم به درخواه دوستان خطاطی کرده که به آنها داده ، و ۱۹ نسخه خطی از تراوشات قلم آن هنرمند بسیار مهربان و حساس توسط ناشران مزبور به چاپ رسیده است؛ عناوین، و تعداد صفحات آنچه چاپ شده، به ترتیب سال انتشار از این قرار است: ۱. دیوان زرگر اصفهانی، ۱۶۸، ۱۳۶۲؛ ۲. دیوان غبار همدانی، ۲۳۰، ۱۳۶۲؛ ۳. دیوان شاطر عباس صبوحی ؛ ۴. دیوان نیاز جوشقانی، ۱۳۰، ۱۳۶۲؛ ۵. گفتگو در شعر فارسی، ۴۳۲، ۱۳۶۲؛ ۶. خاری در گلزار، ۳۲۴، ۱۳۶۲؛ ۷. دیوان روشن اردستانی، ۶۶۴، ۱۳۶۴؛ ۸. دیوان شیخ احمد جامی (ژنده پیل)، ۴۸۲، ۱۳۶۵؛ ۹. دیوان طراز یزدی، ۳۴۲، ۱۳۶۶؛ ۱۰. دیوان عصمت بخارایی، ۵۹۰، ۱۳۶۶؛ ۱۱. دیوان جلال الدین عضد یزدی، ۲۹۸، ۱۳۶۶؛ ۱۲. دیوان فخری هروی، ۱۶۰، ۱۳۶۶؛ ۱۳. دیوان قاسم کاهی، ۲۴۸، ۱۳۶۶؛ ۱۴. دیوان مدهوش تهرانی، ۴۰۰، ۱۳۶۸؛ ۱۵. دیوان عطار شیرازی (روح عطار)، ۱۳۸، ۱۳۶۹؛ ۱۶. دیوان سهایی کرمانی، ۶۹۴، ۱۳۶۹؛ ۱۷. دیوان صفی چرکس، ۲۰۴، ۱۳۶۹؛ ۱۸. نغمه‌ای از کویر، ۴۷۰، ۱۳۷۹؛ ۱۹. سخن نقش به نقاش، ۱۷۲، ۱۳۸۱. علاوه بر آثار مزبور، دهها تابلو مینیاتور خط از استاد عریانی موجود است که برای خطاطی و نقش‌دادن موضوعی به هر یک از آنها، با خطوط زیبای غبار، شکسته و نستعلیق روزها و برای برخی ماهها صرف وقت کرده بود. بیست تابلو از این مینیاتور خطهای کار استاد عریانی – که حاصل سالها کار ایشان بود – توسط فردی شیاد به یغما برده شده. این فرد- آن طور که علی آقا (من و استاد عریانی یکدیگر را با نام کوچک مخاطب قرار می‌دادیم) تعریف می‌کرد – به یغما برده شد. این فرد – صاحب کلکسیونهای عتیقه و هنرشناس – که با علی آقا طرح دوستی ریخته و مرتباً با ایشان مراوده داشت، گفته بود قصد دارم نمایشگاهی در خارج از کشور ترتیب دهم، و پیشنهاد به نمایش گذاشتن و فروش تابلوها را با قیمتهای سنگین داده بود، و با فریب، تابلوها را برده و دیگر پیدایش نشد، در حالی که استاد عریانی تا پایان عمر از کرده پشیمان و مغموم بود. [۱۵]در چهارم آبان ۱۳۸۶ در سن ۶۵ سالگی به رحمت ایزدی پیوست، و ما تربتی‌ها یکی از بزرگترین هنرمندان دیــار

خویش را از دست دادیم. استاد عریانی عاشق دیار تربت و شیفته همولایتی‌ها بود، در همه مصاحبه‌های رادیویی و تلویزیونی و جراید، با افتخار از یار و دیار خویش یاد می‌کرد. در شبانگاه ۸/۸/۱۳۸۶ در جامعه تربتیهای مقیم تهران در سوگ استاد عریانی مجلس پُرسه برگزار کردیم، و با شرح شمه‌ای از احوال و آثار ایشان، با قرائت کلام الله مجید و فاتحه، از درگاه ایزد متعال آرامش و آمرزش روحش را طلبیدیم، استاد عریانی در بهشت زهرا در قطعه هنرمندان- در مجاورت مقبره شادروانان منوچهر نوذری، پوپک گلدره‌ای و حسین ابراهیمی –

آرمیده است، تصویر پشت جلد نمونه ای از هنر اوست.

یادداشت ۵

چند شخصیت دیگر

علاوه بر شخصیتهای صاحب نام و نشان و آثار مزبور، دیگر همشهریانی داشته‌ایم که پیش از سال ۱۳۱۵ تا ۱۳۳۵ و بعد از آن، برای مقاصد مختلفی – چون ادامه تحصیلات[۱۶]، مأموریت نظامی، خدمات سربازی[۱۷]، اشتغال یا مأموریت اداری، تجارت، معالجه، جستجوی کار، استخدام، ازدواج، گردش و غیر آن- به تهران آمده، که برخی به ولایت برگشته و بعضی ماندگار شده‌اند. عده این شخصیتهای همولایتی بسیار زیاد و از شمار بیرون است، و خیلی از آنان در گذشته، و معدودی با عمر بیش از هشتاد سال زنده‌اند. پرداختن به تحقیق درباره نام و نشان، و شرح احوال شخصیتهای برجسته این همولایتی‌های مقیم تهران، کار گروهی را می‌طلبد، و ان شا الله اگر توفیقی دست دهد با مدد دیگر همشهریان علاقمند، چون آقای سید کاظم خطیبی، این مهم را انجام خواهیم داد (به امید آنکه همولایتی‌های عزیزی که شرح احوال یا عکس و مستندی از این شخصیتها در دست دارند، مدارک را به آقای خطیبی مرحمت کنند، یا به نشانی ایشان، مندرج در صفحه اول این مجموعه ارسال به فرمایند)، اما عجالتاً از باب نمونه به ذکر اسامی سه نفر از شخصیتهایِ فرهیخته سیاسی، نظامی و تخصصیِ همولایتیِ که به دیار باقی شتافته‌اند، و یک نفر از بزرگانِ که در قید حیات است اکتفا کرده، نام و یاد آنان را گرامی می‌داریم، از درگذشتگان، شادروانان:

  1. عماد تربتی

فرزند مرحوم حاج شیخ عبدالرزاق تربتی، از عالمان دینی ولایت ما، رجل نامدار سیاسی، با مناصب مختلف، چندین دوره نماینده مجالس شورای ملی و سنا، آخرین سمت نایب رئیس مجلس سنا، در دوره‌های نمایندگی مجالس، خدماتی برای افرادی از همولایتی‌‌های ما انجام داده و در استخدام و اشتغال جوانان تحصیل کرده نقش داشته است، در انتقال فرمانداران و مدیران کارآمد و دلسوز به شهرستان تربت حیدریه اهتمام ورزیده، و در تأسیس کارخانه قند، و نیز استقرار سپاه ۶ خاور و بعداً ارتش دوم ایران در تربت حیدریه مؤثر بوده است، و با این اقدامات، و آمد و شدهایِ مکرَّر به تربت و اخباری که کسب می‌کرده، در عمران و ترقی و تعالی ولایت‌ ما کوشا بوده ، بدان سان که شهرستان تربت حیدریه از بسیاری جهات، بعد از مشهد، از دیگر ولایات خراسان پیشی گــرفته است. [۱۸]

  1. تیمسار سرتیپ رضا محتشمی

متولد ۱۲۹۴ شمسی در تربت، فرزند مرحوم فتح‌الله محتشم دیوان، از نجیب ترین و متدین‌ترین امرای ارتش ایران، با تخصص‌های لشکری و حقوقی، خدمات ارزنده نظامی و دادگاهی، از جمله به دفع اشرار مسلح محلی و افغانی و ایجاد امنیت در خراسان، به سال ۱۳۲۹، اقدام کرد. در همان ایام فردی معروف به «حسین خان» که علیه دولت یاغی شده بود، و با گروهی مسلح در کوه‌های کاشمر و تربت سنگر می‌گرفت، با شنیدن مأموریت تیمسار محتشمی در خراسان، امان خواست و، با درایت مرحوم محتشمی، سنگر و ستیز را رها کرد. تیمسار محتشمی مردی خیر، متدین، شجاع، بادرایت و محبوب همگان بود. ریاست دادگاه مرحوم خسرو گلسرخی را به ایشان داده بودند، حین انجام محاکمه دستوری، سفارشی رسیده بود که باید حکم اعدام گلسرخی را صادر و امضا کند تا به ترفیع درجه سرلشکری نائل آید، حاضر نشد و بازنشسته‌اش کردند (سرلشکر فرسیواین حکم را امضا کرد و چندی بعد ترور شد)، تیمسار محتشمی در پی دریافت حکم بازنشستگی، ضمن سپاس به درگاه حضرت باری، به آستان مقدس حضرت ثامن‌الائمه مشرف شده نماز شکر خوانده است (نقل به مضمون از قول حاجیه بانو میهن عظیمی، خواهرزاده مرحوم محتشمی). تیمسار سرتیپ رضا محتشمی در ۱۱ فروردین ۱۳۶۸ به رحمت ایزدی پیوست، روانش شاد باد. (در همین‌جا ، داخل پرانتز، یادآوری این نکته درباره ولایتمان ضروری به نظر می‌رسد که: در فاصله سالهای ۱۳۲۳ تا ۱۳۲۷ خشکسالی مهیبی بر جنوب خراسان و بخشهایی از افغانستان حاکم شده بود و ولایت ما وضع بهتری داشت و با این حال، به لحاظ مهاجرت کثرتی از اهالی قاینات به تربت و کمبود غلات، گرسنگی و فقر دامنگیر بسیاری از اهالی شده بود. در داخل شهر امنیت برقرار و از دزدی خبری نبود، اما در برخی از نواحی روستایی و گردنه‌ها سارقان مسلح، عمدتاً افغانی، به راهــزنـی و ایـجاد

ناامنی می‌پرداختند، برخی از سارقان مشهور بودند. [۱۹] ژاندارمــری فعال

بود، و دو نوبت جنازه سارقان مسلح، بسته بر روی شتر، در خیابان به حرکت در آوردند، همچنین به یاد دارم که چهار سارق مسلح را، در کنار تپه مصلی، به درختان توت بستند و تیر باران کردند، که جای گلوله بر روی درختان باقی بود).

همسر نیکوکار تیمسار محتشمی (حاجیه ترکان خاتون مقانلو) ، در سال ۱۳۶۹، در منطقه محروم جنوب شهر تربت، مدرسه‌ای به نام سرتیپ محتشمی ساخت، و نام خود و همسرش را ماندگار کرد. دوست جوان و همولایتی گرامی، آقای دکتر جواد مؤذن (فرزند حاج غلامرضا مؤذن، نبیره مرحومه کربلائی آتو، از مکتب داران قدیم تربت) شرح احوال کاملی از مرحوم محتشمی به دست داده که در ماهنامه جامعه تربتی‌ها چاپ شده است.

  1. میرزا ابوالفتح هادیزاده

فرزند مرحوم حاج محمد علی هادیزاده، معروف به هادیف مردی متجدد، و مبتکر و نوآور بود. اولین کارخانه کمپوت سازی را در تربت (پشت باغ مرحوم مخملباف، شوهر خواهرش) دایر کرد که ناموفق بود، به تهران آمد و کارخانه کنسرو مواد غذایی، موسوم به «توشه»، را راه انداخت، به یاد دارم حدود ۶۴ سال پیش دوربین عکاسی داشت و از ابنیه و آثار شهر و مناظر دیدنی ولایتمان عکسهایی گرفته بود.

  1. دکتر طاهر ضیائی

فرزند مرحوم ضیاء الاطباء، دکترای معدن از آلمان، از رجال علمی و سیاسی ایران، استاد دانشگاه تهران، با مشاغل و مناصب مختلف، از جمله: وزیر صنایع، سناتور، رئیس اطاق بازرگانی و صنایع و معادن ایران، از آثار ایشان: سنگ شناسی، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۴۴. آقای طاهر ضیائی اکنون در سن ۹۱ سالگی و در قید حیات، و ساکن امریکا هستند، ان شاء الله تندرست باشند، و امید می‌رود که در زادگاه خود مؤسسه‌ای علمی یا فرهنگی و درمانی – چون دانشکده، دبیرستان، بیمارستان یا کتابخانه- به نام و یاد خود و پدر گرانقدر و خانواده شریف «ضیائی» ایجاد کنند، گفتنی است که سه فرزند دیگر ضیاء الاطباء شادروانان: علیرضا، محمود و خلیل ضیائی نیز پزشکانی مشهور و دارای مناصب سیاسی بوده اند؛ و از نوادگان وی دکتر محسن ضیائی پزشک کودکان متولد ۱۳۰۷ (فرزند دکتر علیرضا ) و پرفسور حسین ضیائی (فرزند دکتر محمود) دکترای فلسفه در خارج اقامت دارند.

یادداشت ۶

چگونگی شکل‌گیری جامعه تربتی‌های مقیم تهران

تربتی‌های مقیم تهران، تا سال ۱۳۳۹ (که صاحب این قلم به تهران آمده‌ام)، تشکّلی نداشتند. اما ارتباط و دوستی بین جمعی از آنان برقرار بود، رفت و آمدهایی با یکدیگر داشتند، اغلب برای دیدار یا قول و قرار ملاقات، یا به صورت اتفاقی، در چند موضع به دیدار یکدیگر نائل می‌آمدیم. از آن جمله در خیابان لاله‌زار، محل اشتغال همدیاران با محبت ما شادروانان ثارالله زرین قلم «کارگاه خطاطی و تابلونویسی» و اصغر ربانی «بوفه لاله‌زار» از پاتوقهای تربتی‌ها بود، جمعی هم در دفتر مسافر خانه سوم اسفند به مدیریت آقای علیرضاخان عظیمی یکدیگر را ملاقات می‌کردند. در محل اشتغال آقای جواد خطیبی (فرزند مرحوم حاج شیخ اسد الله خطیبی)، در جلو کتابفروشی زوار واقع در خیابان شاه آباد نیز جمع می‌آمدیم، به خصوص که اغذیه فروشی مرحوم علائی (از دوستان آقای خطیبی) نزدیک همانجا (بین سینماهای سعدی و حافظ) ساندویچهای بسیار خوب عرضه می‌کرد و شعار «اول ساندویچ بعد سینما» در تابلو او شهرتی داشت. بعضی از همولایتی‌های ما در دفتر (نمایندگی لاستیک) آقای محمود ثباتی، دوست دیرینه ما، در خیابان چراغ گاز، و بعداً در پاساژ ثباتی، دفتر مرحوم حاج اسماعیل ثباتی (و فرزندان) گرد می‌آمدند. برخی هم در دفتر باربری توکل، به محل کار مرحوم حاج محمد مهدی حجت پناه، واقع در خیابان خراسان، یکدیگر را ملاقات می‌کردند، به دفتر فنی تخصصی آقای مهندس علی اکبر محسن زاده در مرکز مخابرات، واقع در توپخانه، اغلب، ضمن تماسهای تلفنی با تربت و راه دور، آمد و شدهای زیادی داشتیم، در همان نزدیکی به دفتر کار مرحوم علی شکوهی، در روزنامه کیهان، سری می‌زدیم. عده‌ای هم در دفتر نمایندگی فولوکس و ماشین آلات کشاورزی برادران توکلی (شادروانان: ابوالفتح، خلیل و جلیل توکلی) در نبش خیابان شمیران قرار می‌گذاشتند که مرحوم غلامرضا امینی (از دوستان همدیار) نیز در آنجا شاغل بود. دفتر (تعمیرگاه اتومبیل) به مدیریت شادروانان غلامعلی هادیزاده و خلیل صراف زاده، واقع در خیابان بهار، جای دیدارها بود. برخی هم در دفتر و تعمیرگاه موتورسیکلت آقای فریدون صفار شرق در خیابان شهباز، و محل اشتغال آقای قاسم صفار شرق در کوچه برلن یکدیگر را می‌دیدند. محل دفتر کار آقای محمد باقر جعفری، در ایران ناسیونال واقع در خیابان اکباتان و نیز آب میوه گیری آقای محمد قائمی در همان نزدیکی جای سرزدنها بود. افزون بر اینها، همدیاران ما آپارتمانهایی یک تا پنج نفره در تملک یا اجاره داشتند که گاهی محل گردهمایی دوستان، مخصوصاً همدوره ایهای ما بود و عده آنها در سالهای پیش از ۱۳۴۵ زیاد است.

در سال ۱۳۴۲ جمعی از همولایتی‌های ما تشکیلات محدود به اصطلاح «خانه گردشی» را دایر کردند که تا سال ۱۳۴۶ در منازل خود طی جلسات قرآن دوره دیدارها را نیز تازه می‌کردند، در سال ۱۳۴۶ بالاخانه مسجد رضوی واقع در خیابان خراسان، نرسیده به میدان خراسان، جای تشکیل جلسات همدیاران ما بود، که متولیان مسجد به سبب دوستی و آشنایی با مرحوم حاج محمد مهدی حجت پناه در اختیار گذاشتند، جمع زیادی از همولایتی‌های ما به صورت مستمر، و برخی گهگاه، در جلسات شرکت می‌کردند، و از حال یکدیگر آگـاه

می‌شدند. [۲۰]

جلسات مزبور تا دو سالی بعد از انقلاب استمرار یافت و گرفتار رکود شد، جمعی از همشهریان در فروردین ۱۳۶۷ به دعوت آقای محمد حسن مولوی، در هتل انقلاب گرد می‌آیند و صحبتهایی پیرامون برقراری مجدد جلسه تربتی‌ها می‌شود. دومین جلسه را در مسجد جاوید می‌گذارند، در این جلسات جمعی از نامبردگان هیئت تربتی‌ها به شرح مزبور به اتفاق آقایان علی مُروِّج و محمد حسن مولوی و نیز از دوستان همولایتی ما اهل زاوه از جمله آقایان: براتعلی و غلامعلی بهروز، حیدر خوشدل، غلامرضا رشیدی و یحیی علیزاده، در حدود سی نفر در این جلسه شرکت داشتند. آقای حسین شمس الهدا پیشنهاد کرد که جلسه بعد در منزل ایشان تشکیل شود، بنابر همین قرار اولین جلسه در منزل آقای شمس الهدا در تاریخ ۷/۳/۱۳۶۷ تشکیل شد و عده‌ای از همشهریان در این جلسات شرکت می‌کردیم.

در سال ۱۳۶۹ همشهری گرامی، آقای حاج شیخ محمدعلی رضائی به تهران منتقل شد و، طی سه نوبت مشارکت در جمع همدیاران، در منزل آقای شمس الهدا، تحرک و رونق بیشتر در جلسات پدید آمد. در سال ۱۳۷۰ که آقای شمس الهدا قصد بازسازی ساختمان منزل خود را داشت جلسه‌ای به منظور تأمین محل تشکیل دادیم. آقای مهندس عباس فیّاض داوطلب تأمین جا در یکی از طبقات ساختمان دفتر خود (واقع در خیابان ولی عصر ، کوچه تابان غربی) شد. زان پس همه ماهه جلسات در این موضع، که از همه امکانات برخوردار بود، تشکیل می‌شد و تعداد اعضا افزایش می‌یافت، و تاریخ تشکیل آن در هشتم هر برج، به یاد و نام حضرت امام رضا(ع) تثبیت، و تحت عنوان جامعه تربتی‌های مقیم مرکز، متوسلین به ثامن الائمه، زیر نظر هیئت مؤسسین فعالیتهای همه جانبه فرهنگی، دینی، رفاهی، عمرانی و غیر آن استمرار پیدا کرد، و اساسنامه آن در جلسات هیئت مؤسس، در چارچوب مقررات، تدوین و در تاریخ ۸/۷/۱۳۷۱ به تصویب و امضای هیئت مؤسس رسید، که اسامی آنها از این قرار در اساسنامه مندرج است (آقایان): ۱. محمد علی رضائی ؛ ۲. سید حسن ضیائی؛ ۳. عباس فیاض ترشیزی؛ ۴. محمد حسن ابریشمی؛ ۵. محمود ثباتی؛ ۶. عباس کریمی؛ ۷. محمد حسن مولوی ؛ ۸. غلامرضا آقائی؛ ۹. علی اکبر محسن‌زاده.

در جلسات هشتم مرداد و شهریور ۱۳۷۲، هیئت مؤسس جامعه کلیهاعضا را به مشارکت در جلسه مجمع عمومی جامعه در تاریخ ۱۴/۷/۱۳۷۲ دعوت کرد و طی نامه‌هایی به آدرس کثرتی از اعضا فراخوانی عمومی را اعلام نمود. این جلسه در ساعت ۹ روز ۱۴ مهرماه ۱۳۷۲ در محل جامعه تربتی‌های مقیم مرکز، در طبقه دوم دفتر آقای مهندس عباس فیاض برگزار شد، اسامی داوطلبان عضویت در هیئت مدیره جامعه، توسط مخلص (که داوطلب نبودم)، بر روی تخته ثبت شد، و رأی‌گیری به عمل آمد. نتیجه آن شمارش، و به این شرح معرفی و ثبت شد:اعضای اصلی هیئت مدیره آقایان: محمدعلی رضائی (به عنوان رئیس)؛ سیدحسن ضیائی تربتی (نایب رئیس)؛ عباس فیاض ترشیزی (خزانه‌دار)؛ حمید ابریشمی (عضو هیئت مدیره) و علی‌اکبر محسن‌زاده (عضو هیئت مدیره). اعضاء علی‌البدل هیئت مدیره آقایان: حسین شمس‌الهدایی و محمدباقر جعفری؛ و بازرس اصلی آقای غلامرضا آقائی. در ضمن جلسات هیئت مدیره در ساختمان متعلق به آقای مهندس عباس فیاض ، واقع در خیابان شریعتی بالاتر از پل سیدخندان ، تشکیل می‌شد.

زان پـس فــعــالــیتهای جامعه تربتی‌ها پردامنه‌تر، و بر تعداد  حضار

افزوده شد. به این فعالیتها- اقدامات بسیار مؤثر و کارساز آقای حاج شیخ محمدعلی رضائی و نیز حاج حسن آقا ضیایی و دیگر دوستان در انسجام اعضا و مخصوصاً خرید محل کنونی جامعه با معاضدت و کمک جمعی از همدیاران و همچنین چگونگی تهیه زمین برای احداث ساختمان جامعه در یادداشتهای بعدی اشاره شده است.

طی این سالها دوست دیرینه و همدیاری عزیز، شادروان سرهنگ عباس ضیائی (فوت دوم اردیبهشت ۱۳۸۲) امور جاری جامعه را مدیریت می‌کرد، خدا رحمتش کند؛ در پی آن سه ماه دوست ارجمند آقای حسین میلانی این مسئولیت را داشت؛ و سپس دوست جوان و با وفای ما آقای دکتر جواد مؤذن، که دوران دانشجویی دانشکده دندان پزشکی را می‌گذراند، تا ۱۳ آبان ۱۳۸۶ عهده دار این مسئولیت بود. در همه این سالها تا به امروز دوست کوشا، پر نشاط، بی توقع و صمیمی ما آقای غلامعلی بهروز، به همراه فرزندان بسی مهربان و کار آمد خویش – آقایان: احمد، محمود و ابوالقاسم بهروز- مدیریت تدارکات، دعوتها و پذیراییهای جلسات جامعه را عهده دار بوده اند، که خدمات بی شائبه و فروتنانه آنان قابل تمجید است.

یادداشت ۷

انتشار ماهنامه جامعه تربتی‌ها با عنوان روح‌القدس

در نخستین جلسه هیئت مؤسس پیشنهاد صاحب این قلم در مورد انتشار ماهنامه جامعه تربتی‌های مقیم مرکز با عـنـاویـن «قطب» و «روح

القدس» به تصویب رسید[۲۱]، و قرار شد که اولاً کمیته فرهنگی در روابط عمومی تشکیل دهیم، ثانیاً شماره اول آن با شمارگان ۳۰۰ نسخه با هر دو عنوان چاپ و نشر شود، و گزینش یکی از عناوین را به نظر اعضای جامعه موکول کنیم، کمیته فرهنگی و روابط عمومی با مشارکت عزیزان همدیار آقایان: بهنام بهروز، سیدکاظم خطیبی، مهدی راشد، جلال رفیع، علی مروج، محمد حسن مولوی و صاحب این قلم (محمد حسن ابریشمی) تشکیل دادیم و مقدمات نوشتن مقالات فراهم آمد. در آن ایام حاجی آقای رضائی و حاج حسن آقای ضیائی و چند نفر از دوستان همولایتی را ترغیب به نوشتن مطلب کردم، که آقای رضائی مطالبی تحت عنوان «خاطرات» ارائه داد، چند جلسه‌ای کمیته فرهنگی و روابط عمومی تشکیل شد، آقایان بهروز، راشد و رفیع به سبب گرفتاریهای اداری روزمره عذر خواستند، آقای علی سرافرازی به این کمیته پیوست.

یکی از اشکالات عمده شماره‌های نخستین ماهنامه جامعه تربتی‌های مقیم تهران ناپختگی نگارشها و ناهمگن بودن مطالب و موضوعات است، چنانکه در مجموعه ۱۲ شماره روح‌القدس می‌توان ملاحظه کرد. تازه، دست نوشته‌های اولیه این مطالب – که برای درج در ماهنامه جامعه تربتی‌های مقیم تهران، توسط دوستان ارائه شده بود – کلی کار ویرایشی و نگارشی روی آنها، توسط مخلص که کمتر تبحر آن را داشته، انجام گرفته و ساعتهایی صرف ویرایش، و دادن نظم منطقی به نوشتارها کردم، تا سرانجام مطالب نخستین شماره آماده شد. به دوست دیرینه هنرمند، استاد علی عریانی، پیشنهاد کردم که مطالب را با خط‌خوش به رشته تحریر درآورد، با اشتیاق پذیرفت. پس انجام کار خطاطی، تکثیر آن توسط مخلص در دفتر بازرگانی (نمایندگی لاستیک) دوست ارجمند آقای محمود ثباتی انجام گرفت، و نخستین شماره در تاریخ ۸/۱۰/۱۳۷۱ انتشار یافت؛ شماره‌های ۲ و ۳ نیز، با خط استاد عریانی، به همان ترتیب منتشر شد. زان پس مطالب شماره‌های بعدی با تحریر ماشینی تهیه، تکثیر و منتشر کردیم.

انتشار ماهنامه جامعه تربتی‌ها با عنوان روح‌القدس مورد استقبال همدیاران قرار گرفت و نیمی از شمارگان آن به تربت فرستاده می‌شد، اما خواستاران آن بیشتر بودند. اصولاً اهل مطالعه، علاقمند به کتاب و کتابخوانی در کشور، تعدادشان اندک و اهل قلم و نویسندگی کمتر است، که شمارگان هزار تا پنج هزار عناوین کتابهای منتشره در ایران، به نسبت جمعیت و نیز کثرت روزافزون فارغ‌التحصیلان دانشگاهی دلالت بر همین نکته دارد. در ولایت ما نیز این علاقه و توجه به کتاب و مطالعه اندک و نسبت به گذشته کمتر شده که کاهش تدریجی عدد کتابفروشیها به دلیل همین کم‌توجهی است (در یاددشتهای بعدی اشاره‌ای به این کاهش و افزایش طلافروشان دارد). در بین تربتی‌های مقیم تهران اهل مطالعه و نویسندگی انگشت شماراند، و اغلب آنها نیز در محل جامعه حاضر نمی‌شوند و طبیعتاً ماهنامه فاقد مقالات و نوشته‌هایی از آنان است. شاید گمان رود که کمیته روابط عمومی اولیه جامعه، مرکب از اعضای شورای نویسندگان (که خود عضوی از آن بود)، در دعوت و جلب‌نظر آنان کوتاهی کرده، اما چنین نبوده است. چون برخی از همدیاران نویسنده، بعداً به تهران منتقل شده و بعضی چندگاهی است که به موجودیت جامعه تربتی‌های مقیم تهران پی برده‌اند.

باری، مطالب و نوشته‌هایی که در ۱۲ شماره اولین ســال انــتـشــار

ماهنامه جامعه تربتی‌ها آمده حاصل کار جمعی شورای نویسندگان و کمیته روابط عمومی است که اعضای آن کم و بیش ده سال از مخلص جوانتراند. آنان از سر شوق به همکاری و نوشتن مطلب پرداختند، و تراوشات قلم آنها طی شماره ۱ تا ۱۲ به تدریج پخته‌تر شد که از تفاوت نگارشهای پیاپی آنها پیداست. در پی انتشار شماره ۱۲ ماهنامه جامعه در تاریخ ۸ آذر ۱۳۷۲، هیئت مدیره پیشنهاد عنوان «پیک تربت» به جای «روح‌القدس» و نیز تغییر اعضای شورای نویسندگان و روابط عمومی را تصویب کرد. زان پس کمیته روابط عمومی از شورای نویسندگان تفکیک شد، و اعضای جدید شورای نویسندگان، با همکاری صمیمانه همدیاران عزیز آقایان: مهندس علی شاکری، مهندس هوشنگ (:صالح) غلام زاده، مجید محمدزاده، دکتر جعفر (:رحیم) یعقوبی و مخلص، کار را آغاز کرد. اما همچنان کار وقت‌گیر و ویرایش مطالب و نیز تدوین و تکثیر ماهنامه بر عهده این هیچمدان بود. به اعتقاد صاحب این قلم اگر اعضای شورای نویسندگان اولین سال انتشار ماهنامه برای دو سال ثابت می‌ماند، و همچنین اعضای شورای نویسندگان بعدی، و پس ازآن پا برجا به همکاری ادامه می‌دادند اکنون عدد نویسندگان جامعه تربتی‌ها قابل توجه و علاقمندان به نگارش روزافزون بود. همان سان که اگر از نخستین جلسات تشکیل جامعه تربتی‌ها (در روز هشتم هر برج) طی ۱۶ سال گذشته، یعنی ۱۷۶ جلسه‌ای که (از تاریخ ۸/۷/۱۳۷۱ تا ۸/۷/۱۳۸۸، در هشتم هر ماه سال به جز فروردین ، جمعاً یازده جلسه) سپری شده، در هر جلسه یکی از جوانان و میان سالان به عنوان مجری و اعلام کننده برنامه انتخاب می‌شد، اکنون دهها نفر ناطق زبردست داشتیم؛ البته این پیشنهاد مخلص در جلسه هیئت مدیره در ۱۴ تیرماه ۱۳۸۸ به تصویب رسید، امیدوارم نتایج آن را مخصوصاً آیندگان شاهد باشند، و مجری و اعلام کننده هر جلسه یکی از جوانان همدیار ما باشد و به افراد ثابت محدود نگردد، و مجریان و اعلام‌کنندگان کنونی فرزندان و دوستان جوان خود را به این کار ترغیب کنند.

همه می‌دانند که کار نویسندگی، و نگارش مطلب شیوا، آسان نیست. به ویژه اگر صاحبان دانش و تخصص – در رشته‌های مختلف علوم و فنون، فرهنگ و ادب – بخواهند به نگارش مقاله یا مطلبی در خور، برای مخاطبان خاص، دست یازند. اما دشوارتر از آن ساده‌نویسی مباحث همان مقاله یا مطلب برای مخاطبان عام با درک و فهم متفاوت است. اعضای جامعه تربتی‌های مقیم مرکز که عموماً در همایشهای ماهانه گرد می‌آییم – همان سان که از نظر جسمی، ضریب هوشی، خلق و خوی، سن و سالِ عمر، تحصیلات و تجارب فرق داریم – از لحاظ درک و فهم مطالب نگارشی، درباره موضوعات عمومی یا تخصصی تفاوتهایی داریم. بنابراین تألیف و تدوین مقالات و مطالب برای ماهنامه جامعه، که اعضا و مخاطبان آن ناهمکن هستند، بسیار دشوارتر می‌شود. یکی ازدلایل عمده که صاحبان مدارک عالیه تحصیلی، یا با تخصصهای ممتاز، دست به قلم نمی‌برند، و حتی نمی‌توانند مقاله یا مطلبی با موضوعات علمی و تخصصی خود بنویسند ناشی از همین سختی‌های کار نگارش است؛ دلیل دیگر آن عدم عادت آنان به مطالعه منظم و مستمر است، به طوری که برخی از آنان وقتی یکی دو صفحه از مطلبی را می‌خوانند خوابشان می‌برد. جمعی از همولایتی‌ها، به لحاظ تبحر در پیشه‌های منبری یا معلمی و مدرسی خیلی خوب و شمرده صحبت می‌کند. اما گفتارهای آنان، به لحاظ عدم علاقه به کتاب و مطالعه مستمر، خالی از نکات و دقایق دلنشین و آموزنده برای عام و خاص، عموماً تکراری و غالباً خسته‌کننده است. از همه بدتر آنکه برخی از صاحبان مدارک عالیه تحصیلی و درجات علمی و تخصصی به شدت گرفتار گردآوری ثروت و اندوختن زخارف دنیوی شده‌اند، اندیشه و ذهن آنان – انباشته از هوسهای دور و دراز و مالامال از طرحها و نقشه برای کسب مال و منال – چنان مشغول است که مغز آنان گنجایش دیگر مباحث و موضوعات را ندارد؛ بنابراین وقتی برای مطالعه و فرصتی برای عاقبت‌اندیشی – که همه ما رفتنی و زخارف گذاشتنی است – پیدا نمی‌کنند.

صاحب این قلم، حتی‌المقدور، در جهت ایجاد رغبت به مطالعه و کتاب در بین دوستان و همدیاران (براساس تجربه دیرینه در دوران اشتغال در بانک کشاورزی)[۲۲]، تصمیم گرفتم زین پس در جلسات روزهشتم هر برج جامعه ۱۲ جلد کتاب و مقاله (با دو عنوان) در بین حاضران به قـیــد قــرعه اهداکنم، تا در جلسه بعد خلاصه مکتوب آن را در ۱۵ سطر ارائه دهند و یکی از آنان به قید قرعه از پشت میز خطابه جامعه در مدت ۵ دقیقه خلاصه آن را بیان کند. این قرعه‌کشی در شبانگاه ۸/۷/۱۳۸۸ برای نخستین بار اجرا شد و ان‌شاءالله ادامه خواهد یافت. در شبانگاه روز ۸/۸/۱۳۸۸، به مناسبت تولد حضرت ثامن الائمه نیز هفتاد نسخه از کتاب ارزشمند فضیلت‌های فراموش شده به حاضران اهدا کردم.

یادداشت ۸

تشکّل همدیاران همدوره

همان سان که در شرح چگونگی شکل‌گیری جامعه تربتی‌های مقیم تهران نقل شد، جمعی از همدیاران همدوره مقیم تهران، طی حدود نیم قرن مراودات و آمد و شدهایی با یکدیگر داشته‌ایم و در نتیجه مودت و دوستی دیرینه این جمع تاکنون محفوظ مانده و، با همه گرفتاریهای روز افزون ناشی از اقتضای زیست در تهران، استمرار یافته و حتی دلبستگی‌ها بیشتر شده است. پیشینه دوستی و مراوده بین همدوره‌های همدیار ما عموماً به دوره دانش‌آموزی در تربت طی دوره تحصیلات دبیرستانی، در سال‌های ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۹ می‌رسد. که پس از اخذ دیپلم و عزیمت به تهران استمرار پیدا کرده است. در فاصله سالهای مزبور ولایت ما بسیار آباد و همولایتی‌های ما سرزنده و شاداب، و دانش‌آموزان عموماً قوی بنیه، پر تحرک، کوشا و موفق بودند. سبب آن را – از استعداد‌های اقلیمی منطقه، و شرایط آب و هوایی مطلوب و وفور نعمت‌ها، و نیز استعدادها و شایستگی‌های ذاتی اهالی و خیل دانش‌آموزان که بگذریم- باید در مدیریت خوب امور شهرستان طی آن سالها جستجو کرد، چون سر رشته امور در دست مردانی دین‌دار، درستکار و با درایت قرار گرفته بود، و حاصل تلاش‌های بی‌شائبه آنان در اجرای طرح و برنامه‌های عمرانی، اقتصادی و فرهنگی باعث شد ولایت و شهر جایگاه نمایانی در سطح استان و کشور پیدا کند، که آمارهای آن سالها گواه بر این مدعاست، همچنین ذهن همدوره‌های ما، و نیز همولایتی‌های به سن و سال مخلص، سرشار از اطلاعات و معلومات مربوط به آن سالهاست و هنوز هم خاطرات خوش آن ایام را در اندیشه مرور و با سرور زاید الوصفی بیان

می‌کنند.

در همان سالها بسیاری از دانش‌آموزان همدوره همولایتی، از نظر درسی ممتاز و از نظر جسمی ورزیده و نیرومند، برخی به عنوان ورزشکار صاحب نام یا مقام در شهرستان و استان، و بسیاری در بین دوستان همدوره، مطرح بودند. جمعی از همدوره‌ها به تهران آمدند و ماندگار شده و اکنون نیز با گذشت مدتهای مدید، کم و بیش از پنجاه سال، مراودات صمیمانه دارند؛ ضمن آنکه بحمدالله همگی در کسب درجات تحصیلات عالیه و موقعیتهای شغلی آزاد یا دولتی موفقیتهای شایان توجه داشته‌اند. اما گفتنی‌تر نشاط و سرور ناشی از دیدارهای کنونی همدوره‌های همولایتی در غربت است که در وصف نمی‌گنجد، به خصوص وقتی که دبیران آن روزگاران را در جمع خود ملاقات می‌کنیم. واقعیت آنکه برای صاحب این قلم دیدار و مصاحبت با جمع آنان، ضمن آنکه چیزها می‌آموزم، موهبتی خاطره‌انگیز و بسی دلپذیر است که آن را عنایت خداوندی می‌دانم، و دعا می‌کنم که این لطف حضرت باری شامل حالمان باشد و همواره، در عین عافیت، توفیق دیدار مستمر آنان را تا آخرین روز زندگانیم داشته باشم. این نیاز عاطفی دیدار دوستان را، در مقام سنجش، می‌توانم با علاقه به افراد خانواده‌ام، و نیز دلبستگی به کتابهایم، مقایسه کنم؛ چون دلنشین‌ترین لحظات عمرم، از کودکی تا به امروز، ساعاتی است که توفیق دیدار و مصاحبت آنها را پیدا می‌کنم.

باری،دوستان و همدیارانم، به ویژه همدوره ها، احساس و دلبستگی‌های مخلص به یار و دیار را به خوبی درک کرده، و می‌دانند که زنگ تفریح دو ماهانه ام در نخستین جمعه هر برج زوج نواخته می‌شود، و با سپری شدن این روز، در انتظار و گوش به زنگ دیدار بعدی جمع دوستان و همدیاران می‌نشینم و به کار مطالعه و پژوهش می‌پردازم. زنگ تفریح، جلسه و جمع بسی دلپذیر برای همه ماست؛ البته اکثریت این جمع در ایجاد وحدت، انسجام و تأسیس جامعه تربتی‌های مقیم تهران نقشی بارزی داشته و در خدمت رسانی به یار و دیار کوششهای درخور تمجیدی دارند. برخی از آنان- با درجات علمی عالی و موقعیَّتِ شغلی یا بازرگانی ممتاز، که عمری با کسب دانش و فضیلت، تجربه و ثروت به دست آورده‌اند – با گشاده دستی همت کرده و بخشی از مال خود را در زمینه امور فرهنگی، بهداشت و رفاه عمومی یار و دیارمان اختصاص داده‌اند. بعضی از آنان دستگاههای گران قیمت پزشکی و درمانی برای بیمارستانها و غیر آن اقدام کرده،و برخی در تصویب اعتبارات مؤسسات و سازمانهای دیارمان نقش داشته اند. آثار و نتایج خدمات اجرایی و کمک‌های مالی آنان در تهران و ولایتمان نیز مشهود و اغلب موجود است، از خرید ساختمان آبرومند محل کنونی جامعه(با معاضدت حاجی آقای رضایی و کمک‌های مالی بی‌دریغ آقایان:محمود ثباتی، غلامرضا رشیدی،سید حسن ضیائی عباس فیاض و عباس کریمی؛ و انجام امور ثبتی و اداری آن توسط برخی دوستان، و ترمیم و تعمیر ساختمان آن توسط دوستانی دیگر عملی شده) و تهیه زمینی به مساحت ۱۳۰۰ متر مربع – با بهترین موقعیت در غرب تهران – برای ایجاد محل آینده جامعه (که آن را از حاجی آقای رضائی داریم و تا به حال دیوار کشی آن به همت حاجی آقای ضیائی و مدد دیگر دوستان انجام گرفته ، و ان شاالله قرار است ساختمان آن با تأسیسات علمی، فرهنگی، مذهبی، بهداشتی و خدماتی احداث شود) گرفته تا معاضدت به برخی از دانشجویان همولایتی در تهیه مسکن و پاره ای نیازهای دیگر آنان، خرید لباس و لوازم التحریر برای دانش آموزان کم بضاعت، خرید دوره زندان محبوسین بدهکارِ مُعسرِ و مُعیل و تهیدست، تأمین هزینه‌های برپایی آبرومند جلسات ماهیانه در جامعه یا برخی مناسبتها در تربت، دادن ولیمه‌های عمومی در محل جامعه یا منازل و از این قبیل توسط عده ای از همدیاران و دوستان با همت و نیکوکار ما انجام گرفته است. همچنان که دوست گرامی ما، آقای محمود ثباتی – که همچون ابوی خود (شادروان حاج اسماعیل ثباتی) در انجام امور خیر دستی دهنده دارد – مدرسه ای آبرومند در تربت بنا کرد، که ماجرایی شنیدنی دارد.[۲۳] همدیاران نیکوکار ما با این قبیل اقدامات و تــأمین هزینه‌های مزبور نه تنها به مال و عمر خویش برکت بخشیده اند بــلـکه

یاد و نام آنان به نـیـکــی خواهد ماند؛ همان سان که « ز کوه علم نشر و

ترویج آن است» بذل مال و ثروت در امور عام المنفعه نیز دعای خیر، دعایی از دل برخاسته به درگاه حق، همدیاران ما را در پی دارد که مایه سلامتی و فزونی آبرو و اعتبار خود و خانواده‌های آنان می‌شود.

سال گذشته ( شهریور ۱۳۸۷) آگاه شدم یکی از دوستان و همدیاران فرهیخته مقیم مشهد، آقای دکتر عباس نوریان (فرزند شادروان حاج محمد نوریان) زمینی به مساحت ۳۵ هکتار، به منظور تأسیس دانشگاه در تربت اهدا کرده است. همان موقع با جمعی از همدیاران، این اقدام ایشان را مورد تمجید قرار دادیم، قطعاً ایشان هم همان پاداشهای معنوی فوق الذکر را دریافت داشته و می‌دارند، و با این اقدام توانسته است ارواح والدین خویش را شاد و نام و یاد خود و آنان را ماندگار سازد. در زمین اهدایی ایشان (واقع در اراضی محمود آباد، جنب پادگان قدس) باید بنا و تأسیساتی در خور دانشگاه احداث شود، ان شاالله جناب حاج شیخ محمدعلی رضائی، فرماندار و دیگر مدیران و مسؤلان محترم شهرستان تربت حیدریه پیگیر امور اجرائی ساختمان و سازمان آن خواهند شد؛ ما همدیاران مقیم تهران و مشهد و ولایتمان نیز وظیفه داریم هر کمکی از دست، قلم و قدممان بر می‌آید دریغ نداشته، و در گردهماییها، جلسات عمومی و گفتگوهایمان از آقای دکتر عباس نوریان با نیکی و تمجید یاد کرده، برای سلامتی وی و خانواده و آمرزش والدین ایشان دعا کنیم. چون قدرشناسی از این پزشک دردشناس- که داروی درمان فقر فرهنگی در دیارما را به درستی تشخیص داده، و بهتر علاج آن را فراهم آورده است- موجب خوشنودی خدا و خلق به ویژه افراد مُتَّقی و منصفِ دلسوز می‌شود، همچنین مایه ترغیب دیگر پزشکان و صاحبان علم و ثروت در پرداختن به امور عام المنفعه خواهد شد.

همان سان که اشاره کردم، همدیاران همدوره مقیم تهران از سال ۱۳۳۹ بـه بــعــد مــراوداتی بـا یکدیگر داشتیم، و کم و بیش از حال و روزگار یکدیگر آگاه می‌شدیم، جمعی نیز پس از ازدواج رفت و آمدهای خانوادگی پیدا کردیم که هنوز هم استمرار دارد. در فاصله ۱۳۶۵ تا ۱۳۷۴ موجبات دیدارهایمان، به صورت سالانه، توسط دوست عزیزمان آقای محمود ثباتی فراهم می‌آمد. در جلسه سال ۱۳۶۹ دوستان خواستار دیدار آقای محمد رئیسی بودند (نک. یادداشت ۹) که صاحب این قلم آقای رئیسی و دامادایشان (دوست دیرینه‌ام آقای سید عبدالله قرشی) و جمعی از همدوره‌ها را به خانه‌ام دعوت کردم، در پی آن همه ساله ایام نوروز یا به مناسبتهایی به دیدن آقای رئیسی می‌رفتیم. در سال ۱۳۷۲ مجدداً آقای رئیسی با جمعی از دوستان در منزل مخلص دیدار کردند. زان پس گهگاه جمعی از همدوره‌ها را به مناسبتهایی برای دیدار به خانه‌ام دعوت می‌کردم در سال ۱۳۷۴ بر‌ آن شدم که به طور ثابت در روز اول هر برج زوج پذیرای آنان باشم و از دیدار و مصاحبتهایشان بهره‌مند شدم. این تصمیم را عملی کردم که تاکنون استمرار یافته، و تنها موقع آن از سال گذشته بــه بـعــد از ظـهر

نخستین جمعه هر برج زوج تغییر پیدا کرده است.

به راستی دیدار دوستان، خویشان و همکاران به صورت منظمِ مستمر برایم بسیار دلپذیر و روح‌نواز است. این دوستی‌ها و مراودات طی عمری حاصل شده برای حفظ و استمرار آن تلاشها انجام گرفته که نتیجه آن همین گردهماییهای دو ماهانه است. چه بسا برخی از همدوره‌ها و همدیاران ما که سالها یکدیگر را ندیده‌اند در این جلسات توفیق دیدار پیدا می‌کنند، شادی و سرور طرفین وصف ناپذیر است، زان پس نیز مراودات آنان ادامه یافته و از دیدار یکدیگر لذت برده‌اند. گاه طی این جلسات گفتگوها چنان دلچسب و سرورانگیز است که گذشت زمان را احساس نمی‌کنیم. گاهی هم به دیدار دبیران قدیمی خود نائل آمده‌ایم که مایه بسی خوشحالی آنان و جمع ما شده است، آخرین دیدارهای فراموش نشدنی را با شادروانان غلامرضاخان عظیمی، غلامعلی یوسفی و عبدالرحیم قاضی تربتی داشتیم. بعضی اوقات عده‌ای از همدیاران مقیم تربت و مشهد دراین جلسات حاضر شده‌اند.

در جلسات همدیاران، متشکل در خانه مخلص، گـفـتـگــوهـای ما پیرامون مسائل علمی، ادبی، فنی، تاریخی و از این قبیل مقولات، به ویژه تاریخ و جغرافیای تربت، محصولات و فراورده‌های ممتاز آن- چون زعفران که مقام اول جهانی، و ابریشم که مقام نخست کشور، و خشکبار و پسته آن که جایگاه نمایانی دارد – دور می‌زد. بعضی اوقات عده‌ای از همدیاران مقیم تربت و مشهد در این جلسات حاضر می‌شوند، و گاه برخی از مسئولان و مدیران دیارمان را در جمع خود ملاقات می‌کنیم. به یاد دارم ده سال پیش (۱۳۷۸)، از آقای مهندس اردشیر ریاحی شهردار وقت تربت، برای حضور در جلسه همدیاران در خانه خود دعوت کردم. آقای ریاحی در آن جلسه، با شور و شوق فراوان، از برنامه‌های انجام شده، در حال اجرا و طرحهای در دست مطالعه، و همراهی و معاضدت مردمان خوب دیار ما صحبت کرد، و از آرمانهای خود برای عمران و آبادی، که در اندیشه داشت، بسی سخن گفت؛ جمع ما از خوشحالی در پوست نمی‌گنجیدیم.

جمعی از همدیاران مقیم تهران در جلسه دو ماهانه منزل مخلص، با حضور آقایان: محمد قهرمان (شاعر نامدارِ همدیار ما، مقیم مشهد)، دکتر محمد شریف (دبیر قدیمی ما)، اردشیر ریاحی (شهردار تربت) و ابوالقاسم عابدین پور (نماینده وقت تربت)

همه ما از گفتارهای سازنده و نوید بخش آقای ریاحی به هیجان آمده و چندین بار به افتخارش کف زدیم. مخلص به آقای ریاحی پیشنهاد کردم که به منظور شناخت هر چه بیشتر دیارمان بیاییم و درباره مهم‌ترین محصول آن، یعنی زعفران، جشنواره‌ای بر پا کنیم، و توضیحاتی درباره مزایا و نیز چگونگی اقدام آن ارائه دادم؛ آقای ریاحی گفت یک پیشنهاد رسمی به شورای شهر یا فرمانداری بنویسم، که با مشورت آنان اقدام کنیم، پیشنهاد را نوشتم، آقای مهندس عباس فیاض گفت هزینه‌اش چقدر است؟ گفتم نمی‌دانم، ایشان یادآور شد بخشی از این هزینه را، در صورتی که شخصیتهای حقیقی و حقوقی کمک کننده می‌پردازم، و اگر هم نپذیرند، همه هزینه را تَقَّبل می‌کنم. در پی این جلسه، آقای ریاحی پیگیر پیشنهاد شد، تا سرانجام جشن زعفران در ۱۱ آذر ۱۳۷۸ در وجه پُر شکوهی، با برنامه‌های متنوّع، با حضور حدود پنج هزار نفر، در بزرگترین سالن ورزشی شهر و محوطه بیرون آن برپا شد.[۲۴] این نخستین جشنواره زعفران در ایران بود که مخلص در کتاب زعفران از دیرباز تا امروز (صفحه ۶۲۹) ضمن شرحی درباره پیشینه جشن گل در فرهنگ ایرانی، به آن اشاره کرده‌ام.

آقای ریاحی اصلاً اهل بجنورد که – با پیشنهاد و معاضدت حاجی آقای رضائی، به سِمَت شهردار تربت انتخاب شده بود – با ابتکارات و اقدامات سازنده سر و سامانی به زیبایی شهر و سازمان شهرداری داد که آثار آن چشمگیر و همه جانمایان بود. پاداش قابل توجهی نیز در قبال تلاشهایش از همدیاران خوب ما گرفته است که در وجه محبوبیت ایشان در بین اهالی هنوز هم تجلی دارد. آقای ریاحی پس از سپری شدن دوره شهرداری، داوطلب عضویت در شورای اسلامی شهر شد، و نظر به همان خدمات و محبوبیت، رأی بسیار بالایی کسب کرد، اما در ترکیب شورای اسلامی شهر، آن طور که شنیده ام، و خود نیز می‌گفت، دیگر اعضا به حضور وی در جمع خود بهای چندانی نداده اند. پس از چندی – با همه دلبستگی‌ها به دیار و همدیاران ما و علاقه به تلاشهای سازنده هر چه بیشتر – موفق به ارائه خدمت نشد و ناراضی و مأیوس دیار ما را ترک کرد و به زادگاهش بجنورد رفت. برخی طرحها و برنامه‌های ایشان اجرا نشد یا نیمه تمام راکــد مـاند، و زان پس رکورد و جمود دیار ما با تب و تاب بیشتری بالا گرفت.

یادداشت ۹

معرفی شخصیتهای دهه سِی (۱۳۳۰ 1339) دیار ما

قصد دارم در اینجا – با اشاره به استمرار موّدتهای بین همکلاسان و همدوره‌های قدیمی مقیم تهران، با سابقه کم و بیش حدود شصت سال- به معرفی یکی از محبوب‌ترین شخصیتهای آن دوران، که در ولایتمان اثرات فرهنگی، اجتماعی، ورزشی و هنری داشته است، بپردازم. در ضمن این مبحث، در متن و حواشی، با نقل نکات و دقایقی خاطره انگیز از اوضاع و احوال شهرستان تربت حیدریه در دهه سی (۱۳۳۰ تا ۱۳۳۹) از مسؤلان با کفایت امور شهرستان یاد کرده، و از دبیران شایسته آن دوره، و همچنین از دانش‌آموزان ورزشکار و هنرمند، و نیز پیشکسوتان قدیمتر، نام ببرم تا بدین وسیله، ضمن گرامی داشت یادشان، اسامی آنان، به صورت مکتوبِ ثبت شده، در یادداشتهای حاضر به یادگار بماند. در  اینجا به معرفی این شخصیت اثرگذار در شهرستان تربت حیدریه، طی سالهای ۱۳۳۳ تا ۱۳۴۰ می‌پردازم و در حواشی با ذکر اسامی برخی از همدیاران، بی‌ذکر عناوین اکتسابی بعدی آنان (حاجی، مهندس، دکتر و …) – تا جایی که حافظه یاری داده و از خیل دوستان کسب اطلاع کرده – یاد می‌کنم.

آقای محمد رئیسی، اهل نیشابور، لیسانسه حقوق، ریاست فرهنگ (آموزش و پرورش) شهرستان تربت حیدریه را به مدت نزدیک هفت سال (۱۳۳۳ تا ۴۰-۱۳۳۹) عهده‌دار بود، و در پایان این دوره، به خاطر اقدامات و خدمات خالصانه، یکی از محبوب‌ترین، نیکنام‌ترین، و اثرگذارترین شخصیتهای ارجمند در نزد عموم اهالی، به ویژه فرهنگیان، ورزشکاران، هنرمندان، دانش‌آموزانِ پسر و دختر و اولیای آنان به حساب می‌آمد[۲۵]. چرا که این مرد متدین فرهیخته علاقمند به ترقی و تعالی ایران و ایرانی، طی دوره ریاست خویش با تدابیر داهیانه واقدامات کارساز و مدبرانه، تحولات بنیادی در زمینه ارتقای سطح بینش و دانش عمومی، به ویژه فرهنگیان و دانش‌آموزان،  به مصداق گفته نغز و مشهور حکیم طوس:«توانا بود هر که دانا بود» به وجود آورد. جالب آنکه به دستور ایشان سخن حکمت‌آموز دیگری از فردوسی، بر پیشانی ساختمان دبیرستان قطب- روی دیوار اطاق شش گوش ساختمان که از خیابان منصوریه قابل دیدن بود- به صورت برجسته درشت و نمایان با گچبری خطاطی شده بود: «زمانی میاسای ز آموختن ¨ اگر جان همی خواهی افروختن».

آقای رئیسی با معاضدت فرماندار، شهردار و اعضای شورای شهر و دیگر مسؤلان و مدیران شهرستان تربت حیدریه و حمایت و اشرافِ آقای عماد تربتی[۲۶]، کوششهای فراوانی در زمینه پیشرفت و عمران و آبادی ولایت ما به عمل آورد، و با ساخت و تأسیس چندین دبستان در روستاها و چند دبستان و دبیرستان و استادیوم ورزشی در شهر موجبات تحصیل، ترقی و تعالی فرزندان همدیاران ما را فراهم کرد، به طوری که همه اهالی به ویژه دانش‌آموزان و فارغ‌التحصیلان و ورزشکاران و هنرمندان دهه سی (۱۳۳۰ تا ۱۳۴۰) به ایشان مدیونیم.

در سال ۱۳۳۳، مقارن با تصدی آقای رئیسی به سمت ریاست فرهنگ شهرستان تربت حیدریه تنها  دو دبیرستان پسرانه و دخترانه دایر بود. در دبیرستان قطب ( به نام قطب الدین حیدر، که زمین آن از موقوفات این عارف قرن ششم است)، و دبیرستان پروین (به یاد شادروان پروین اعتصامی) ادامه تحصیلات تا کلاس پنجم متوسطه (پسرانه) و سوم متوسطه (دخترانه) ممکن بود؛ به همین دلیل تا آن تاریخ خانواده‌هایی که وسعشان می‌رسید فرزندان خود را برای اخذ دیپلم و ادامه تحصیلات به مشهد و تهران اعزام می‌کردند. آقای رئیسی نه تنها با آوردن دبیران زبده و کارآمد به تربت[۲۷]، تدریس کامل دوره متوسطه در دو دبیرستان مزبور و اخذ دیپلم را میسر ساخت[۲۸]، بلکه ایجاد ساختمان و تأسیس دبیرستانهای رازی (برای رشته ریاضی) و امیرکبیر (برای رشته ادبی) به همت ایشان انجام گرفت، و دبیرستان قطب به رشته طبیعی اختصاص یافت. علاوه بر این با انتقال دبیران ورزش (فارغ‌التحصیل دانشسرای تربیت بدنی)تحولی در رشته‌های مختلف ورزشی به وجود آورد،[۲۹] و همچنین با استخدام جمع زیادی از دیپلمه‌های ممتاز (از نظر درسی یا ورزشی و هنری) همولایتی فارغ‌التحصیل دهه سی (۳۹-۱۳۳۰)، ضمن رفع کمبود دبیر در سطح شهرستان، و ایجاد رقابتهای درسی، ورزشی هنری در مدارس شهر و روستا، تحولات پر دامنه و عمیقی در آموزش و پرورش به وجود آورد،[۳۰] و بعدها هم بسیاری از این دیپلمه‌های استخدامی ایشان با ادامه تحصیلات دانشگاهی به کسب مدارج علمی و فنی و تجاری ممتازی نائل آمدند. جالب و گفتنی است که در دهه سی رقابتهای درسی بین دانش‌آموزان شدید بود، دبیران نیز مشوق دانش‌آموزان ممتاز بودند. از صبح صادق دانش‌آموزان زیادی در عرصه باغ ملی و باغستانهای شمالی آن و نیز در پیشکوه، عشق‌آباد، مختشاباد، منصوریه و اطراف تپه مُصلیّ به مطالعه و بحث و فحص دروس یا حل مسائل ریاضی، فیزیک و شیمی می‌پرداختند. تعداد دانش‌آموزان ممتاز دهه سی خیلی زیاد بود، قصد داشتم اسامی آنان را در اینجا نقل کنم، اما بدان لحاظ که حافظه‌ام یاری به یاد آوردن همه آنها را نداد، و امکان از قلم انداختن نام برخی وجود دارد، صرف‌نظرکردم.

آقای رئیسی با شور و شوق فراوان به همه مدارس روستـاهـا و شهر سرکشی‌های منظم داشت، و با ترغیب دانش‌آموزان به درس خواندن، جوایزی به شاگردان ممتاز اهدا می‌کرد. مسابقات ادبی، هنری و درسی در مدارس برگذار می‌شد، بازار مشاعره، چیستان و معما گرم بود. خیلی از دانش‌آموزان علاوه بر اشعار کتابهای درسی، صدها بیت شعر را به این منظور حفظ کرده ، و برخی هم طبع شعر داشتند و بعضی بدیهه گو بودند[۳۱]. در سال تحصیلی ۳۵-۱۳۳۴، آقای عبدالحمیدی (رئیس دبیرستان قطب)، با کسب نظر موافق آقای رئیسی، به مخلص و آقای فریدون افتخاری اجازه دادند که کتابخانه‌ای، در همان اطاق شش گوش، باز کنیم، که با حدود ۳۰۰ جلد کتاب تأسیس کرده و هر کتاب را شب دهشاهی کرایه می‌دادیم. در همان سال هشت نفر به عنوان بهترین دانش‌آموزان به مشهد اعزام شدند.[۳۲] هنر تئآتر و نمایشنامه رونق پیدا کرد، نمایشهای پر نشاط و شور انگیزی در محل سالن دبیرستان قطب و بعداً سـالـن طـبــقــه دوم اداره

فرهنگ (واقع در خیابان روح بخش، که از صحن دبیرستان قطب گرفته بودند) توسط هنرمندان به اجرا در می‌آمد[۳۳]، گاهی هم فیلمی از مشهد می‌آوردند و در آنجا نمایش می‌دادند[۳۴]، چون تربت سینما نداشت، و همولایتی‌های ما سخت پای‌بند سنتها و آیین‌های مذهبی بودند.

در آن سالها مساجد و تکایا، به ویژه در ایام ماه رمضان و محرم، بسیار پر رونق بود، و دسته‌های عزاداری بسیار با شکوه از چهار محله شهر حرکت می‌کرد. در منازل بسیاری از شخصیت‌‌ها دهه عاشورا روضه خوانی دایر بود. گاهی خطبای بزرگ از مشهد و تهران دعوت می‌شدند. تقریباً همه مدیران و مسؤلان شهر در این ایام لباس سیاه می‌پوشیدند و در اغلب مجالس و تکایا حاضر می‌شدند (هم سن و سالان مخلص می‌توانند شخصیتهای تربتی و مدیران امور شهر را با جامه مشکی پیش چشم تجسم بخشند)[۳۵]. برخی از آنان ضمن عبور دسته جات، نگاه می‌کردند که چه کسی از سینه زنها یا زنجیرزنها پیراهن مشکی ندارد، فوراً ترتیبی می‌دادند که از پیراهنهای آماده در اختیار بگذارند.

در آن ایام تعداد کتابفروشیهای تربت شش (از آنِ شادروانان: حاج شیخ اسد الله خطیبی، جواد شریعتمداری، حاج اکبر اصلحی معروف به صلحی، شیخ حسین محقق و … و آقایان: احمدیان و سید محمد قاسمی) و زرگری یا طلافروشی دو (از آنِ شادروانان: حاج محمد افکاری و حاج حسن برازنده)، و مقدار طلای پشت ویترین و درون گاوصندوق آنان اندک بود و شاید به یک کیلوگرم نمی‌رسید. اما همان سان که در یکی از شماره‌های ماهنامه جامعه تربتی‌های مقیم تهران نوشته‌ام تعداد کتابفروشی‌ها به شدت تقلیل یافت و اگر اشتباه نکنم طلافروشی به حدود شصت رسیده و میزان طلای هر یک به طور متوسط تا حدود ده کیلو قابل تخمین است. تردید نیست که افزایش طلا فروشان و میزان طلای آنان تا حدودی مربوط به افزایش در آمد برخی از طبقات به ویژه کشاورزان می‌تواند باشد، اما شاید هم مانند فرش، زعفران و طلا به صورت قاچاق از کشور خارج و در قبال آن تریاک و مواد مخدر وارد می‌شود؛ وگرنه چرا در بلاد مرزی این همه جواهرفروشی تأسیس شده است؟

یادداشت ۱۰

ورزش و ورزشکاران دیار ما در دهه سی (۱۳۳۰- ۱۳۳۹)

شهرستان تربت حیدریه به لحاظ شرایط آب و هوایی مطلوب، با چهار فصل طبیعی، زمستانهای بسیار سخت با برفهای سنگین (در اغلب سالهای مورد بحث)، بهاری سرسبز و زیبا، تابستانهایی با روزهای خیلی گرم و شبهای خنک و دلپذیر و پاییزی نسبتاً سرد، با ارتفاع ۱۳۵۰ متر از سطح دریا، با خاک حاصلخیز از نظر تنوع و میزان محصولات کشاورزی، باغی و دامی بسیار غنی است. بر همین اساس اهالی این شهرستان از نظر شرایط اقلیمی و تغذیه وضعیت مطلوب داشته و زنان و مردان قوی بنیه و سالم بار آمده‌اند (البته در دهه سی مورد بحث ، با توجه به کشت آزاد تریاک تا سال ۱۳۳۴، تعداد شیره‌ایهای تربت انگشت شمار بود، و اگر به کسی شیره‌ای و توده‌گی، یعنی کمونیست، می‌گفتند سخت برآشفته می‌شد) . باری، غرض از این مقدمه اشاره به چگونگی تدارکِ مقدمات و اسباب ورزشهای جدید است، که در دوره آقای رئیسی فراهم آمد. داستان تأسیس استادیوم شهر تربت نیز شنیدنی است.[۳۶] در این سالها، علاقه به ورزش و زیبایی اندام نسبتاً فراگیر شده بود. ورزشخانه یا زورخانه‌های سنتی ورزش باستانی، که در تربت پیشینه طولانی داشت، رونق بیشتری گرفت، قهرمانان ملی چون مرحوم احمد وفادار را به تربت دعوت می‌کردند، و در زورخانه‌ها با استقبال مواجه می‌شد.[۳۷]

یکی دیگر  ورزشهای سنتی رشته شنا بود، که بسیاری از اهالی، به ویژه دانش‌آموزان، به این ورزش علاقمند و در شنا تبحری پیدا کرده بودند. به همین دلیل می‌توان شنا را از قدیم ترین و رایج‌تــرین رشته‌های ورزشی به حساب آورد. تلخ (یا استلخ= اسطرخ= استخر) در اکثر روستاها، به برکت وجود چشمه‌ها و کاریزهای پر آب وجود داشت که مالک آن اهالی بودند ، و گاه شخصی بود. بنابراین استفاده از این تلخها برای شنا آزاد بود و مانعی نداشت. تعداد تلخ در آبادیهای اطراف نیز زیاد بود که دانش‌آموزان شنا گر را جلب می‌کرد (از آن جمله تلخ: ایمی، بیسکیزو ] بیست قفیزن، قفیز: واحد سنجش میزان آبدهی[ ، بُرزار ] :بارزار[ ، پیشکوه، چشمه ایساق ] اسحاق[ ، حُسنی ] بی‌بی حُسنیه[، دِز غند / دزقند ] دز= دیز= دژ: به معنی بارو، قلعه محصور؛ غند / قند: کند، از مصدر کندن[، دینو ] : ده نو[، شَدَه ] شاه ده[، عشق آباد، کلاته سنگی، کوچهِ قِزیُو ] کوچه قاضیان[، مختشاباد، مظفریه، مُلکی، منصوریه). علاوه بر این تنوره‌های آسیابها جای شنای خاص، به ویژه تمرین زیرا آبی بود که برخی تبحری داشتند (تا سال ۱۳۴۳ حتی یک چاه عمیق یا نیمه عمیق در شهرستان تربت حیدریه وجود نداشت، با تأسف اکنون با حفر بیش از هزار چاه عمیق در این محدوده، تمامی قناتها و چشمه‌سارها خشک شد، و چاههای عمیق در تملک اشخاص، که ذخایر آبی میلیونها سال، متعلق به عموم و آیندگان ، را بیرون می‌کشند، و دیگر جایی برای ترویج شنا در روستاها وجود ندارد). علاوه بر تلخ و تنوره آسیاب، حوضِ بزرگ آب سردِ برخی از حمامها – معروف به «دریاچه» – محل هنر نمایی عموم شناگران و آکروباتیستها به شمار می‌رفت. در سال ۱۳۳۴، در محوطه آسایشگاه (محل کنونی شهرداری) که محل ستاد سپاه ۶ خاور بود، استخری ســاخـتــه شـد و مسابقات شنا هم در شــمــار رشته‌های

ورزشی ولایت ما درآمد، و در این رشته کسانی مطرح بودند.[۳۸]

علاقه و توجه همدیاران ما به دیگر رشته‌های ورزشی روزافزون بود. مسئولان و مدیران امور شهرستان به ورزش و ورزشکاران توجه بلیغی نشان می‌دادند و با بر پایی مسابقات شهرستانی و استانی و اهدای جوایز به قهرمانان و نامداران هر رشته مشوق ورزش و تربیت‌بدنی می‌شدند. جمع زیادی از همدیاران ورزشکار در سطح شهرستان و برخی در استان خوش درخشیده و صاحب مقام و مدال می‌شدند. ذکر اسامی قهرمانان رشته‌های مختلف ورزشی همدیار ما، با توجه به مقام شهرستانی، استانی و کشوری آنان خالی از اشکال نیست. اما نقل اسامی آنان به طور کلی موجب می‌شود که اولاً خاطرات گذشته بسیاری از همدیاران ما (به ویژه دانش‌آموزان و جوانان دهه سی) در اذهانشان زنده و مرور شود، ثانیاً ضمن یاد و نام درگذشتگان برایشان طلب مغفرت کنیم؛ ثالثاً فرزندان، دوستان و خانواده هر یک ازآنان خوشحال شده و به پرورش قوای جسمی خود پرداخته و از مواد مخدر و اعتیاد دوری جویند؛ رابعاً گمان می‌کنم که نکات و مطالب و اسامی این مبحث و مباحث پیشین برای همدوره‌های همدیار دهه‌های بعدی (۱۳۴۰ تا ۱۳۸۰) تا دهه حاضر و نیز مدیران و مسئولان معاصر امور دیار ما و شهر و بخشهای تابعه و انتزاعی مفید یا مؤثر باشد، و در صدد تهیه مطالب و مباحث و اسامی همدیاران دهه‌های بعد برآیند، تا بتوان به نقد و تحلیل تحولات دوران گذشته دیارمان پرداخت. مثلاً می‌بینیم که در دهه سی و پیش ازآن اکثر علما و روحانیان دیار ما روستایی بوده و اغلب ورزشکاران شهری‌اند، چرا؟ آیا در دهه‌های بعدی نیز چنین است؟

در اینجا با برشمردن رشته‌های مختلف ورزشی رایج، و اسامی ورزشکاران و قهرمانان هر رشته، بی‌ذکر مقام و نشان آنان، به همان ترتیب الفبایی نام خانوادگی هر یک نقل کرده و ضمن گرامی داشت یاد و نام آنان یادآور می‌شوم که این اسامی را، با وجود تماسهای مکرر با بسیاری از دوستان مطلع، امکان از قلم افتادن اسامی برخی وجود دارد که باید به حساب کندی ذهن و کهولت (هفتاد سالگی) صاحب این قلم بگذارند و ببخشند.

رشته آکروبات و ژیمناستیک. آقایان: قاسم حکمت، سید هاشم شجاعی، حسن شهیدی (کوچکتر، نه حسن آقای شهیدی مربی ورزش و کشتی‌گیر)، حسین شهیدی، اسماعیل صادقی (عکاس)، سید محمدهاشمیان (پزشک متخصص جراحی) و….

بسکتبال. شادروانان: محمدعلی ابریشمی، مصطفی روحانی، هوشنگ قهرمان، حسین کاشفی، اکبر یوسف‌زاده (پزشک)،… و آقایان: جعفر ابریشمی (پزشک)، مسعود افشار، منوچهر بقالباشی (کیا)، اکبر بهشتی، منوچهر ثقفی، حسن صباغیان، منوچهر عظیمی، رضا فاضل بهشتی، حسن لاری، میرزا حسن مقیمی، حسن میلانی و…

پرتاب دیسک. آقای کاظم بوشاریان (چنگیز) و….

پرتاب وزنه. شادروان ناصر شرکا و… آقایان: کاظم بوشاریان (چنگیز)، میرزا حسن مقیمی (معروف به میرزا آقا)، غلامرضا هاشمی (دکتر داروساز) و…

پرش ارتفاع. شادروان هوشنگ قهرمان و … آقایان: رضا بهلولی، مهدی ساکت و…

پرش طول. شادروانان: رضا آزادیان و مصطفی روحانی … و آقای عطا محمد کوهستانی و…

پینگ پنگ. شادروانان: هوشنگ امینی، منوچهر ذوالفقاری، خلیل صراف‌زاده و… آقایان: جعفرابریشمی، خلیل ابریشمی، محمد اشجعی، فریدون افتخاری (پزشک مقیم لندن)، امیر (لطف الله ) باغانی، محمد زارع، رضا شجاعی، فریدون شفیعی، رضا علوی، محسن علوی، خلیل محمودیان، رضا و حسن میلانی، منصور و ناصرخسرو هاشمی و…

دو (رشته‌های ۱۰۰ و ۴۰۰ متر و غیر آن). شادروانان: رضا آزادیان، مصطفی روحانی، هاشم و هوشنگ قهرمان … آقایان: رضا بهلولی، محمود حیدری، رضا شجاعی، محمد صنوبری، عباسعلی (:ماشال / ماشاالله) عشق‌آبادی، عطا محمد کوهستانی، علی و حسن لاری، خلیل محمودی، مجید نقیبی و…

زیبایی اندام. شادروانان: نصرالله امیری، منوچهر امینی، خلیل صراف‌زاده، تقی عنبرانی و… آقایان: احمد ثباتی، جلیل ذوالفقاری، حسین سریع و…

فوتبال. از قدیمی‌ترها (به ترتیب سن) شادروانان: دکتر سیدابوالقاسم علوی، آباقاآن قهرمان، سید محمد علوی، غلامعلی غوریانی، غلامعلی یوسفی و… آقایان: سید هاشم شجاعی، دکتر سید مجتبی نقیبی، حسن شهیدی، مصطفی امینی، طاهر قربانیان، جلیل محمودی، حسین محمودیان (مقیم فرانسه)، موسی و عیسی صمیمی، اصغر تندیور (آریا)، جعفر کاشفی و… از جوانترها (به ترتیب الفبایی نام خانوادگی) شادروانان: محمد علی افتخاری، غلامرضا امینی، مهدی پورمهدی، سید اصغر حسینی، منوچهر ذوالفقاری، مصطفی روحانی، سید علی ]علیرضا[ علوی، امین غوریانی (قربانی)، هاشم و هوشنگ قهرمان، حسین کاشفی، مظفر کریمی، حسین لاری، علی محمودی؛ غلامرضا مستأجر، احمد علی ملکیانی (پزشک) و … آقایان: منوچهر اصفهانی‌زاده، اصغر و مسعود افشار، علی افضل‌نیا (پزشک)، فریدون امینی، امیر (لطف‌الله) باغانی، علی محمد بخشوده، احمد پورمهدی، حشمت‌الله جهانگیری، احمد خضرائی، حسین دلیر، مهدی راشد، عباس رضائی‌زاده، غلامرضا زینلی، محمد شبرنگ، فریدون شفیعی، رضا علوی، حسن فاتح، کیانوش قهرمان، منوچهر کافی، عطا محمد کوهستانی، حسن لاری، علی لاری (احتشامی)، باقر مجتهدی، حسین مهدوی، محمود نجاتی و …

کشتی. در رشته کشتی جمع زیادی از همدیاران ما روی تشک می‌رفتند یا تمرین می‌کردند، اما برخی از آنان صاحب نام و مدال‌آور بودند که در اینجا اسامی جمعی کشتی‌‌گیران به همان ترتیب الفبایی نام خانوادگی، بی‌ذکر مقام قهرمانی یا رتبه آنان در مسابقات، را نقل می‌کند، شادروانان: عباس اسفندیاری، سیدماشاالله سرافرازان، غلامعلی غوریانی، ناصر شرکا، رضا مشرفی، علی یوسفی، غلامعلی یوسفی، و … آقایان: علی اسپلانی، غلامعلی امینی، علیرضا باغانی، محمود ثباتی، سیدرضا حسینی، قاسم حکمت، محمود خیبری، عباس روحانی، حسین سریع، حسن و حسین و محمد شهیدی، عطا محمد کوهستانی، علی لاری (احتشامی)، جلیل محمودی، عباس محمودیان، محمود نجاتی، مجید نقیبی و ….

والیبال. شادروانان: رضا آزادیان، محمدعلی ابریشمی، محمدعلی افتخاری، سید هاشم حسینی، منوچهر ذوالفقاری، مصطفی روحانی، ناصر شرکا، علی عریانی، هاشم و هوشنگ قهرمان، حسین کاشفی، حسین لاری، غلامرضا مستأجر، رضا مشرفی و… آقایان: محمدحسن اسماعیل‌پور، علی اسپلانی، اصغر و مسعود افشار، اصغر و اکبر بهشتی، حسین ثقفی، احمد خضرائی، باقر خیریه، محسن ضیائی، کیانوش قهرمان، جعفر کاشفی، عطا محمد کوهستانی، حسن لاری، علی‌لاری (احتشامی)، حسینعلی (مراد) واحدی، و….

یادداشت ۱۱

فضیلت‌های فراموش شده

شرح حال و شمه‌ای از گفتارهای مرحوم حاج آخوند ملا عباس تربتی (۱۲۸۸-۱۳۶۲ قمری / ۱۳۵۰-۱۳۲۲ شمسی در تربت حیدریه؛ مدفون در زاویه غربی غرفه صحن نوِ حضرت ثامن الائمه (ع)،  به قلم فرزند بزرگوارش زنده‌یاد حاج شیخ حسینعلی راشد (دانشمند و خطیب بزرگ و از مفاخر جهان اسلام) در مدت یک ماه (اوایل تیر تا ۵ مرداد ۱۳۵۴) در کتابی با عنوان فضیلت‌های فراموش شده، در ۸۵ صفحه، به رشته تحریر درآمده است. این کتاب، با دیباچه ۸۵ صفحه‌ای دوست و نویسنده همدیار ما، آقای جلال رفیع، اول بار در سال ۱۳۶۹ در شمار انتشارات روزنامه اطلاعات به چاپ رسیده و اکنون، آبان ۱۳۸۸، چاپ بیست و نهم آن به بازار آمده است. تعدّد تجدید چاپ دلالت بر‌آن دارد که شرح احوال و کردار و گفتار این عالم و عارف واقعی، از زبان و قلم دانشمندی محبوب، تا چه حد مورد توجه و استقبال عام و خاص قرار گرفته است، باید هم سخن از دل برخاسته، درباره شخصیتی کم‌نظیر، دلنشین باشد. عارف و عالمی که فارغ از همه زخارف دنیوی، در آموختن و آموزش مباحث دین و دانش، در آن شرایط سخت و نبود بسیاری از امکانات، لحظه‌ای غافل نبوده است. پنج روز هفته را برای کسبِ رزق حلال در مزرعه‌اش (واقع در کاریزک ناگهانی، ۱۷ کیلومتری شرق تربت) شخم و شیار می‌کرد، و پنجشنبه و جمعه پای پیاده، با توبره‌ای از کتاب، به شهر می‌آمد و به کسب علم و آموختن، در مدرسه حاج شیخ یوسفعلی در نزد اساتید می‌پرداخت و باز می‌گشت. هیچگاه از مطالعه غافل نبود، حتی در مزرعه بُغچه کتاب همراهش بود، و ضمن بیل زدن از همسرش می‌خواست که محفوظات وی را با متن کتاب مقابله کند. اغلب روزه بود، در شبانه روز یک وعده خوراک ساده و سبک می‌خورد؛ قوی بنیه بود، کاهگل و برف اندازی، پشت بام خانه، ساخت و تعمیر و بنایی منزل و مسجد را شخصاً انجام می‌داد؛ هیچگاه دروغ نگفت و از ریاکاران پرهیز می‌کرد. فضیلت‌ها ، رفتار و پندار پسندیده وی در تربیت و شکل گیری شخصیت فرزندانش تأثیر داشته که حاصل آن در وجود دانشمند و خطیب بزرگ شادروان حاج شیخ حسینعلی راشد متجلی شده که گفتارها و مواعظ نغز و دلنشین وی پندآموز و راهنمای میلیونها شنونده فارسی زبان در سراسر عالم بوده است؛ و از فضیلت‌های فرزند دیگرش مرحوم حاج شیخ محمد امین راشد که عالمی با درجه اجتهاد بود و ، همانند پدر، در همه عمر شخصاً به کشت و کار می‌پرداخت و از دسترنج خویش ارتزاق می‌کرد و نان سبزی نخورد. باری، اعمال رفتار و گفتار صادقانه و بی ریب و ریای حاج آخوند ملاعباس نشان می‌دهد که وی عالم و عارفی حقیقی و تأثیر گذار بوده است.

با برپایی مشروطه، از تأسیس شورای شهر و انجمن ده، که درخواست عضویتش را کرده بودند، با تمجید یاد می‌کند، و ایجاد آن را مایه آبادی و رضای خدا و خلق بر می‌شمارد، اما به سبب رسوخ شخصی خبیث و ناباب در میان اعضای شورای شهر، در مؤثر بودن شورای شهر با چنین ترکیبی، تردید کرده و مسئولیت عضویت را نپذیرفته است. صاحب این قلم (محمدحسن ابریشمی)، با آنکه شصت سال از عمر خویش را با کتاب و مطالعه سپری کرده، اعتراف می‌کنم که سواد چندانی ندارم و تنها در برخی از رشته‌ها کتاب شناس، و تا حدی صاحب نظر، شده‌ام. بر همین اساس می‌توانم بگویم: در بین کتابهای اخلاقیِ معاصر که خوانده‌ام فضیلت‌های فراموش شده از اغلب آنها جذاب‌تر و تأثیرگذار تر در تقویتِ نیروی ایمان و توکل به خدای تعالی یافته‌ام. به همین دلیل همواره مطالعه آن را به بسیاری از کسانم توصیه کرده و نسخ زیادی از آن را هدیه داده، و اخیراً نیز ۱۱۰ نسخه آن را در همایش جامعه‌ تربتی‌های مقیم تهران (در روز جمعه ۸/۸/۱۳۸۸، مقارن با میلاد مبارک امام هشتم، و روز یکشنبه ۸/۹/۱۳۸۸) به حاضران اهدا کرده‌ام؛ در اینجا هم با توصیه صمیمانه با تأکید، مطالعه کتاب ارزشمند فضیلت‌های فراموش شده را به همه همدیاران و مسؤلان و مدیران امور شهرستان ، و احیاناً آنهایی که با ضایع کردن حق و حقوق خلق خدا جیب‌هایشان را پر می‌کنند، پیشنهاد می‌کنم. مطالب فضیلت‌های فراموش شده برای جوانان بسیار مفید و تأثیرگذار است و نکات بسیار آموزنده‌ای برای نسل جوان دارد. به خصوص واجدین حق رأی – در انتخابات اعضای شوراها و انجمن‌های اسلامی شهر و روستا، اعم از اداری و صنفی و غیر آن – که باید با دقتِ تام و با تحقیق در گزینش برترین افراد مُدّبر، با دین و دانش، و با پدر و مادر نجیب و متقی، و به اصطلاح لقمه حلال خور، به خرج دهند تا مبادا افرادِ ریاکارِ حرافِ خبیث به این تشکل‌های اسلامی راه پیدا کنند؛ چون با فریب و نیرنگ حقوق مردم و بیت‌المال را می‌خورند و مایه ویرانی و عقب ماندگی دیار ما می‌شوند. در اینجا به اختصار نکات و دقایقی آموزنده و شمه‌ای از گفتارهای بسی دلنشین آن عالمِ عارفِ عالیقدر- از زبان و قلم شیوای فرزند دانشمندش، زنده یاد حاج شیخ حسینعلی راشد – را نقل می‌کنم:

پدرم، از لحاظ بدن، مرد نیرومندی بود. قامتِ متوسطِ معتدلی داشت با استخوان بندی محکم و اعصاب و عضلات قوی، گوشت و چربی زیادی در بدنش نبود. دندانهایش تا آخر عمر سالم بود ]…[ کاهگل را با بیل‌های سنگینی – که من آن بیل‌ها را هنگامی که خالی بودند با زحمت بلند می‌کردم – چنان آسان بر روی بام می‌پراند که ما بخواهیم یک ریگی را بپرانیم ]…[ مقداری از بام همسایه را هم که متصل به بام خانه او بود کاهگل می‌کرد ]…[ و چون زمینش را شیار می‌کرد همیشه از زمین خود را به طرف زمین مجاور – که ] متعلق به[ همسایه ملکش بود- می‌داد ]…[ هیچگاه برف خانه‌اش را در کوچه نمی‌ریخت، و ناو‌دان خانه‌اش را به کوچه نمی‌گذاشت، و ما را نهی می‌کرد که در جوی آب که به خانه‌های مردم می‌رود چیزی نشوییم، و تعلیم می‌داد که بر دیوار خانه مردم خط نکشیم و از درختی شاخه‌ای نشکنیم و از بسته‌های هیزم که مردم برای فروش می‌آوردند سیخی، حتی برای خلال دندان، نکشیم و از بوریای مسجد همچنین؛ و دیوار مسجد را با چراغهای روغنی چرب و سیاه نکنیم، و آب دهان و بینی در کوچه و خیابان نیندازیم، و از میان زمینهای کِشته مردم نرویم و زراعت آنها را پامال نکنیم ]…[ در همه عمرش با کسی دعوا نکرد، کسی را دشنام نداد، به روی کسی فریاد نکشید، هرگز غیبت احدی را نکرد، هرگز دروغ نگفت، هرگز خلف وعده نکرد و آزاری به کسی نرساند، در منبر هرگز به کسی گوشه و کنایه نزد ]…[ هرگز کسی را تکفیر نکرد، هرگز کسی را تفسیق ] متهم به فسق و فساد[ نکرد ]…[ با آن همه نمازی که در همه عمر می‌خواند در پیشانیش برآمدگی جای سُجده نبود (ص ۱۱۳-۱۱۵، با اختصار در محل ]…[ نقطه چین). [۳۹]

مرحوم حاج آخوند «پنج روز از ایام هفته را به زراعت می‌پردازد» در روزهای پنجشنبه «اول ظهر، نماز ظهر و عصرش را می‌خواند و پیاده ] از کاریزک ناگهانی به تربت[ راه می‌افتد، به خانه عالمی که متن کتابهای فقه و اصول را در نزد او می‌خواند وارد می‌شود ]…[ . شب جمعه و روز جمعه تا ظهر، از آن آقا به اندازه یک هفته – ازکتابهایی مانند معالم و قوانین در اصول، و شرح لمعه و شرایع در فقه – درس می‌گیرد و ظهر جمعه پس از ادای نماز، به سوی ده باز می‌گردد و از فردا به کار زراعت خود، و در ضمن آن به حاضر کردن درسها، می‌پردازد تا پنجشنبه دیگر» :

مادرم می‌گفت: پدرت مرا با خودش به مزرعه می‌بُرد و کتاب را به دست من می‌داد که از روی آن، آنچه از بر می‌خواند، گوش بکنم، و او متن بعضی از کتابها را همچنان که بیل می‌زد یا کار دیگری می‌کرد می‌خواند و من از روی کتاب گوش می‌دادم … (ص ۱۵۰). از خصوصیات دیگرش این بود که با آن حد ایمان و زهد و عبادت، در وطن دوستی به حد کمال بود، و چون در میان طایفه ما خواندن شاهنامه مرسوم بود، [۴۰] و گمان می‌کنم حالا هم باشد ] یعنی مرداد ۱۳۵۴؛ گمان مرحوم راشد درست است، و هنوز هم روستا زادگان همدوره ما- چون حاج شیخ اباصلت اسدی اهل قلعه نی‌زاوه – حتی هر شب شاهنامه می‌خوانند و خیلی ابیات آن را حفظ کرده‌اند[ . مرحوم حاج آخوند شاهنامه را خوانده بود، و گاهی پیش می‌آمد که چند بیتی از شاهنامه برای ما می‌خواند و دیدگانش پر اشک می‌شد. مردی بود هم بسیار متدّین و هم وطن دوست.

علاقه مادرم و ما به پدرم بیش از آنکه علاقه زن به شوهر و فرزند به پدر باشد علاقه‌ای از سِنخ علاقه مرید به مراد بود  ]…[ پدرم هرگز به هیچ یک از ما راه و رسم دنیاداری نیاموخت  ]…[ شوق مفرطی به دانش اندوزی داشت، هم برای خودش، هم برای فرزندانش خواه پسر یا دختر. خودش هر زمان که فراغتی داشت به مطالعه می‌پرداخت، و به هر کس که می‌رسید- هر چند طلبه‌ای بسیار جوان و مبتدی بود- به قصد چیز فهمیدن، یا به او چیز یاد دادن، مطلبی را بر سبیل استفهام عنوان می‌کرد  ]…[ هیچگاه خودستایی نداشت و در حضور دیگران از خود یا فرزندانش، بر سبیل ستایش، چیزی نمی‌گفت و وقت دیگران را با سخن گفتن درباره فرزندانش یا خودش نمی‌گرفت ]قابل توجه و عبرت‌آموز برای خیلی از همدیاران ما که در گفتگوهایمان عادت به خودستایی کرده، و در دیدارهای فردی و جمعی مکرر، آن قدر از گذشته و حال خود تعریف می‌کنیم که مخاطبان خسته و از تکرار آن فرسوده می‌شوند[ . گاهی اگر کسی چیزی می‌پرسید، مثلاً راجع به من  ]مرحوم راشد[ می‌پرسید چه طور است؟ به همین اندازه می‌گفت: مادّه (استعداد) خوبی دارد اگر کار بکند  ]…[ این ایراد را بر من داشت که می‌گفت: تو سوء ظَـنَّت زیاد است، و این تعریف را می‌کرد که می‌گفت: از این خوشم می‌آید که حسینعلی ریا ندارد … (ص ۱۴۳، ۱۴۴). هنگامی که مشروطه به پا شد، مرحوم آخوند ملا کاظم خراسانی ] ۱۲۵۵-۱۳۲۹ قمری / ۱۲۱۸-۱۲۹۰ شمسی[ که در کار مشروطه وارد شده بود در جمله احکامی که برای همه شاگردانش- که علمای ولایات ایران بودند- صادر کرده بود، حکمی هم به مرحوم حاج شیخ علی اکبر ]جَدّ خانواده مجتهدی [در تربت نوشته بود؛ و به موجب آن دستور، مرحوم حاج شیخ علی‌اکبر رئیس انجمن شهر تربت گردیده بود؛ و چون می‌خواستند برای هر یک از بلوک تربت- که دارای نایب الحکومه بود- انجمن محلی تأسیس کنند برای ریاست انجمن محلی بلوک زاوه، یا جلگه زاوه، پدر مرا در نظر گرفته بودند. مرحوم پدرم می‌گفت که: از طرف انجمن شهر نامه‌ای برای من آوردند که ریاست آن انجمن را قبول کنم. من از آورنده یا آورندگان نامه پرسیدم که انجمن چیست و مشروطه یعنی چه و می‌خواهند چه کار بکنند؟ او یا آنها به من جواب دادند که: آقایان علما در نجف دیده‌اند که دولتی باید باشد و مالیات و سرباز باید گرفته شود تا نظم مملکت برقرار باشد  ]…[ . مرحوم حاج آخوند می‌گفت: اینها را که شنیدم با خود گفتم: این همان آرزویی است که هر مسلمان مُتدَیِّن دارد، چه بهتر از این. پس از آن پرسیدم: اعضای انجمن شهر کیانند؟ اول نام حاج شیخ علی‌اکبر را بردند. دیدم او که خوب است؛ پس از آن دیگری را نام بردند، او هم آدم خوبی بود؛ سومی را نیز می‌شناختم، خوب بود؛ اما چهارمی یا پنجمی بود که وقتی نامش را بردند، من او را می‌شناختم، که آدم خوبی نبود. به فکر فرو رفتم و با خود گفتم: اگر مقصود این است که آنها می‌گویند این آدم در این میان چه می‌کند؟ آیا وجود او نیز منشأ اثری هست یا نیست؟ اگر نیست چرا او را جزو جمع آورده‌اند؟ و اگر هست در جایی که این آدم باشد من می‌دانم که در آنجا کار خوبی انجام نمی‌گیرد. از این رو دعوت آنها را رد کردم و آنچه اصرار کردند نپذیرفتم (ص ۱۵۸). در هیچ جنجال و آشوب، هر چند که در ظاهر به نام دین بود، وارد نگشت. عضو هیچ حزب نشد و در کار مشروطه دخالت نکرد، و به حدی هوشیار بود که هرگز کسی نتوانست او را فریب بدهد، و همگی متحیّر بودند که حاج آخوند با این همه زهد و عبادت که به کلی از کار دنیا جداست چه طور است که این همه عاقل و هوشیار است؟ بسیار مؤدب بود، و توجه به روح و قلب مردم داشت و می‌دانست که هر سخنی یا حرکتی چه اثری در روح مردم دارد(ص ۱۱۵).

مرحوم حاج آخوند گاهی هم مطایبه‌ها و لطیفه گویی‌هایی داشت، از جمله- شاید همان سال اولی بود که مرا برای تحصیل به مشهد برد- می‌گفت: طلبه، اول که وارد مدرسه می‌شود تا کُلَّه‌ی (غوزکِ) پایش در خریّت فرو می‌رود. کم کم خریّت بالاتر می‌آید تا به زانویش برسد. باز بالاتر می‌آید تا به کمرش می‌رسد. باز بالاتر می‌آید تا به گردنش برسد. پس از آن بالا می‌آید تا از سرش بیرون می‌رود. چنانکه ملاحظه می‌شود در این مطایبه حکمتی نهفته است، ولی او مطلبی را می‌گفت، وا می‌گذاشت تا خود انسان نتیجه‌گیری کند، و خودش به طور صریح نتیجه را ذکر نمی‌کرد، و مثلاً نمی‌گفت شما باید برسید به حدّی که خریّت از سر شما بیرون برود  ]…[ در آن زمان تراکتور نبود، با گاو آهن زمین را شیار می‌کردند، و حالا هم در زمین‌هایی که وسعت زیاد ندارد این کار با گاو انجام می‌گیرد. به این جهت یکی از عوامل پنجگانه زراعت گاو بود و هست. پس در کار زراعت گاو عاملی است مهم و با ارزش. از شخصی نقل می‌کرد که درباره فرزندش می‌گفته: این پسر ما راضی است که گاو زراعتی ما بمیرد تا او بُلکَش (قلوه‌اش) را بخورد(ص ۱۴۵).

زنده یاد حاج شیخ حسینعلی راشد، در ضمن نگارشهای بسی شیرین و شیوای خویش، از آداب و رسوم محلی، شیوه زراعت و آبیاری، خورد و خوراکها و غیر آن سخن می‌گوید و گاه واژه‌های گویشی تربتی – چون «بُلک» به معنی گُردَه یا کلیه، و «کُلَّه» به معنی غوزک پا در شرح مزبور- به کار برده که ستودنی است. در شرح احوال مادرش نیز نکات در خور توجهی در این باب و اشاره‌هایی به آداب و سنن و شیوه زندگی دیار ما دارد:

… مادر من اهل دهی بوده است در سه کیلومتری جنوب شهر تربت به نام «مِزگِرد». پدرش، مرحوم آخوند ملا علی‌اکبر، ملای محل بوده و دارای باغی، و مزرعه‌ای، و اسبی، و تفنگی؛ و در کار دادو ستد نیز وارد بوده است. خویشاوندان مادری من اغلب‌شان از لحاظ صورت زیبا، و از لحاظ پیکر خوش‌اندام، و از لحاظ سخن گفتن خوش بیان بودند؛ ولی البته به لهجه محلی سخن می‌گفتند و برآنها حالات و صفات شهری غلبه داشت و خانه‌ها و اثاث زندگی آنها نیز شبیه خانه‌ها و اثاث زندگی شهر بود. لکن در رشادت و جلادت و نیروی بدنی و استعداد روحی، و هوش و ذکاوت، مردم کاریزک بر بیشتر مردم آن نواحی برتری داشتند. مادر من به اندازه‌ای سواد داشت که قرآن و کتاب دعا را، که دارای اِعرابند، می‌خواند. اما شعرها و مثلهای محلی ] ضرب‌المثل‌ها؟ شاید هم «مَتَل‌ها» به معنی افسانه‌های کوتاه و شیرین محلی باشد[ ، که آنها را امروز فرهنگ عامیانه یا فولکور می‌نامند، فراوان می‌دانست و هر مطلبی که می‌گفت یک مثل یا شعر همراه آن، یا برای بیان مقصود، می‌گفت. باز عمه‌ای داشت که زن زیبایی بود و عمر درازی کرد و او از افسانه‌ها و وقایع تاریخی که در عمر خود دیده بود و شعرها و مثلها و اصل و نسب تمام مردم تربت و خانواده‌های آنها، که همه را می‌شناخت، یک دایره المعارف محلی بود (ص ۱۴۹). پدرم در همه مدتی که در تربت بودیم در وضع زندگی ما تغییری نداد و شکل زندگی ما همان بود که در کاریزک بود (ص ۱۶۱)؛ مادرم نیز به راستی زنی سازگار، و قانع، و بی‌‌توقع و زحمتکش بود، و خود پدرم او را به این صفات می‌ستود. در هفتاد، هشتاد سال پیش از این ] ۱۲۷۴-۱۲۸۴ شمسی[ در شهرستان ما، مردم متوسط الحال چون دختری را شوهر می‌دادند در جز و مهریه او، که غالباً آب و زمین بود، چند من ظرف مس و یک دست فرش نیز قرار می‌دادند. این یک دست فرش عبارت بود از چهار قطعه نمد، که دو قطعه آن کوتاهتر و پهن‌تر بود، و به آنها می‌گفتند «سرانداز»، چون یکی را در بالای اتاق می‌انداختند و یکی را در پایین، و دو قطعه دیگر باریکتر و بلندتر بود – مانند قالی‌هایی که برای راهروها می‌بافند- و به آنها می‌گفتند «بازو»، در اینجا  ]تهران[ می‌گویند «کناره»، که در دو طرف در طولی اتاق گسترده می‌شد … ( ص ۱۶۳).

مرحوم شیخ علی‌اکبر (مجتهدی) عقیده مفرطی به مرحوم حاج آخوند ملا عباس پیدا کرده و از وی می‌خواهد که از کاریزک به تربت نقل مکان کند، با این استدلال که «ترویج دین بر شما واجب است و این کار در شهر بیشتر مُیسَّر است» که می‌پذیرد و در نیمه آبان ۱۲۸۹ (۱۲ ذیقعده ۱۳۲۸) به تربت نقل مکان می‌کند، به نوشته مرحوم حاج شیخ حسینعلی، پیش از عزیمت:

پدرم در آن سال، پس از آنکه خرمنها و پالیزها را جمع‌آوری می‌کرد و، آذوقه زمستان حیوانها را از یونجه تابیده خشک شده – که آن را در محل ما می‌گویند بِیْدَه– و از کنگرهای خشک بیابان و از کاه در انبار جمع‌آوری ‌کرد، و زمینهایی که باید بکارند شیار کرد و تخم پاشید و آب داد و ماله کشید، و به قول روستائیان نسق زراعی را تخته کرد ]…[ و آنچه قابل انتقال به شهر بود از فرش و ظرف و رختخواب و لباس و کتاب و مقداری آرد و هیزم و روغن و گوشت قورمه شده و پاره‌ای خوردنیهای دیگر از قبیل: کدو، برگه زرد آلو ] در تربت «کِِشتَه» می‌گویند[ ، لواشک آلو، کشک، ماست خیکی و انواع بُنشَن و گندم بلغور شده در شیر پخته ]در تربت «بُلغُور به شیر، بلغور شیر» گویند[ و پیاز و امثال اینها- که خوراک روستائیان است در فصل زمستان – همه را جمع و بسته‌بندی کردند و در روز دوازده ذیقعده کاروان «خانه کوچی» ما از کاریزک روانه تربت گردید و در آن روز پنج سال و چهار ماه و چند هفته از عمر من گذشته بود. مادرم راضی نبود که ما به تربت برویم برای آنکه در ده زندگانی نسبتاً وسیع و مرفهی داشتیم. خانه ما، که پدرم خودش ساخته بود، خانه نسبتاً وسیعی بود. اتاق‌های متعدد و حوض آب بزرگ و باغچه‌ها و درختانی داشت، و چون زندگی کشاورزی داشتیم، بیشتر آنچه مورد حاجت است- از گوشت تازه و گوشت کنسرو شده و شیر و ماست و روغن و تخم‌مرغ و میوه‌های سر درختی و پا درختی و انواع حبوب و مانند اینها را – خود داشتیم و حاجتی نبود که فرضاً کاسه‌ای به دست بگیریم و چند سیر ماست از بقالی بخریم، یا نان و گوشت را از نانوایی و قصابی خریداری کنیم  ]…[ در دِه دست و پای ما باز بود. در بهار و تابستان از شیر و ماست و سرشیر و قیماق گوسفند‌ان، و در زمستان از شیر ماده گاوی که داشتیم شیر و ماست تازه می‌خوردیم. هنگام عصر که گاوها و الاغها را برای آب خوردن به سوی کاریز می‌بردند ما بچه‌ها الاغ سواری می‌کردیم. در آخر زمستان که گوسفندها می‌زاییدند، بره و بزغاله‌ها را در بغل می‌گرفتیم، و از شیر مادران آنها برای ما فَلَه– که در اینجا آغوس ] ؟آغوز[ می‌گویند- درست می‌کردند. هنگام بهار که کنگرهای تازه می‌خواستند سر از زمین برآورند، با چوبهایی – که یک سر آنها تراشیده و پهن و تیز کرده بودند و به آن می‌گفتند چِگَل – در نزدیک هر بوته کنگر، به زمین پوک شده و نمناک، فشرده ] فشار داده[ کنگر نو رسته را با ریشه از زمین بیرون می‌آوردیم. همراه زنها برای چیدن سبزی به صحرا می‌رفتیم و بوی عطر انواع سبزیهای صحرایی فضا را معطر می‌ساخت. سبزیها را می‌پختند، آنها را در میان خمیر آغشته به روغن نهاده برای ما قطاب می‌پختند، و آشهای کشک خوش طعم و معطر درست می‌کردند. چون میوه‌ها می‌رسیدند از درختان توت و زرد آلو و گوجه و آلو، و از پالیزها خیار و خربزه آنچه می‌خواستیم می‌خوردیم. هنگامی که خوشه‌های گندم هنوز در شیر بودند، و دانه‌ها سفت نگشته بود، آنها را روی آتش کباب می‌کردند و بر آنها نمک می‌پاشیدند و می‌خوردیم، و بسی لذت داشت. بعد از تیغ زدن خشخاش‌ها و گرفتن شیره آنها، دانه‌‌های خشخاش را از میان قُبَه ] کوکنار[‌های آنها، که هنوز سبز و تازه بود بیرون می‌آوردیم و در کف دست ریخته می‌خوردیم. در موقع خرمن کوفتن بر گردونه ] : گاو بَردُو[ سوار می‌شدیم و گاوها برگرد خرمن می‌چرخاندند. چقدر لذیذ بود آن کاسه‌های بزرگ سفالین پر از نان خورش که هنگام غروب به محل خرمن یا پالیز می‌آوردند و در آن هوای آزاد – که عطر گندمها یا بوته‌های خربزه یا هندوانه در آن پخش شده بود- می‌خوردیم. چقدر مطبوع بود آن نیمروها و خاگینه‌ها که هر روز از تخمهای تازه مرغان، در آن روغنهای کره معطر اعلا، که خود تهیه کرده بودند، برای ما می‌پختند. چقدر گوارا بود آن دوغها که در هنگام تُلُم زدن به ما می‌دادند و سر می‌کشیدیم، و آن کره ] : مِسکَه[‌ها که از روی دوغ گرفته می‌شد و با نان می‌خوردیم. هفته‌ای یک بار در خانه ما خمیر می‌کردند و تنور بر می‌افروختند و نان و تافتُون و کماج و قِلفتی و فطیر می‌پختند. هر کدام با عطری و طعمی و لذتی، با روغن و بی‌روغن، در زمستان کشمش و مویز داشتیم، شیره انگور داشتیم برگه خشک شده زردآلو ] کِشتَه[ و لواشک آلوچه داشتیم، سنجد داشتیم. شکنبه‌های قورمه داشتیم، هویج ] :زردک[ و شلغم و چغندر و آشهای گوناگون مخصوصاً آش خمیر ] در گویش محلی «آش لَخشَک»، در متون قدیم: بغرا، آش بغراخانی [ با کشک داشتیم، فقط حلوا جوزی نداشتیم  ]…[ سمنوی شب عید و حلوای روغن جوشی شبهای برات همه پر از لذت و بوی و طعم مطبوع بودند … ( ص ۵۵-۱۵۱).

ملاحظه می‌فرمایید که زنده یاد راشد با دقت شیوه زندگی، خورد و خوراک روستایی را در چهار فصل سال بازگو کرده، و در پی آن شرح مبسوطی نیز درباره سنت و مراسم پسندیده شب برات در دیار ما نقل کرده است. صاحب این قلم آرزو می‌کند که اگر عمری باقی باشد به ثبت و ضبط خیلی از چیزهای خوب دیارمان بپردازد؛ انجام این کار، به لحاظ تَرک و دوری حدود نیم قرنی از ولایتمان، برایم بسی دشوار است، اما امیدوارم که فرهیختگان و اساتید و دانشجویان مقیم دیارمان، با مراجعه به معمرینِ بازمانده از نسلهای پیشین، اعم از مردان و زنان، در این باب به تحقیق بپردازند؛ اکنون که مدرن‌ترین وسایل ثبت و ضبط در دسترس است می‌توان خیلی از چیزهای خوب و فضیلت‌های فراموش شده را از آنان جویا شد و بازتاب داد و منتشر کرد، اعم از سنتها، آداب و رسوم ایام شادی، اعیاد و سوگواریها، شبهای برات، باورها، مَتَل‌ها، واژه‌های گویشی، شیوه‌های زندگانی روستایی، روشهای کشاورزی و امور باغبانی و آبیاری و اصطلاحات مربوط، اسامی رستنی‌های کوه و دشت و کشتزارها، پخت و پز، صنایع دستی و ابزارها، نام پرندگان و حشرات و غیر آن که هنوز در یادها و اذهان برخی باقی است. این چیزهای خوب گوشه‌هایی از فرهنگ گذشته دیارماست که حتماً باید ثبت و ضبط شود، همان سان که مرحوم راشد، با حافظه خارق‌العاده خویش، به خیلی از آنها اشاره کرده است. همدیاران مقیم تهران نیز می‌توانیم به آنهایی که ذوق و شوق پژوهش در این باب را دارند، کمک کنیم. اگر چه دوری از یار و دیار گَرد غربت بر حافظه‌هایمان پاشیده و خیلی چیزها از یاد رفته است اما با تحریک اذهان می‌توان غبار فراموشی را زدود. مثلاً، صاحب این قلم خیلی از واژه‌ها و اسامی پدیده‌های محلی را از همدیاران مقیم تهران پرسیده‌ام که خیلی‌ها بعد از تأمل، یا حتی دو سه روز بعد، آن واژه یا نام پدیده را به خاطر آورده‌اند. از باب نمونه مشخصات پرنده‌ای در باغهای نواحی تربت را به این شرح: به اندازه گنجشک، با رنگ سیاه و سفید، شبیه سوسلینگ (دم جنبانک) اما با دُم و پاهای کوتاهتر، با آوازی خاص که وجه تسمیه آن در گویش تربتی بر گرفته از همان صدا یا آواز این پرنده است، نام آن پرنده در دیار ما چیست؟ مشخصات این پرنده را، برای بیست نفر از همدیاران تحصیل کرده مقیم تهران – با سن و سال بین، ۶۰ تا ۷۵- بر شمرده و نام پرنده را جویا شده‌ام. باور کنید هیچ یک از آنان نام گویشی این پرنده را به یاد نیاوردند. تنها یکی از آنان(آقای دکتر محمد هاشمیان، پزشک جراح) گفت: باید ریسُوک باشد، که خیلی به نام گویشی آن در دیار ما نزدیک است. همین مشخصات پرنده را در همایش (شبانگاه هشتم آبان ۱۳۸۸) جامعه تربتی‌ها – ضمن خطابه نیم ساعتی خود با معرفی و هدیه کتاب فضیلت‌های فراموش شده – برای هفتاد نفر همدیاران حاضر تعریف کرده و نام گویشی پرنده را از جمع پرسیدم، تنها یک نفر (آقای حاج محمد درخشنده) گفت: چرخ ریسُوک است. پاسخ کاملاً درست، و « چرخ ریسُوک» اسم پرنده‌ای با آوای خاص است که در منابع لغت فارسی قدیم با نام «چکوک» و «چکاوک» آمده و اکنون «چکاوک» مصطلح است. نام گویشی «چرخ ریسوک» برگرفته از آوای پرنده است که همدیاران ما به صدای چرخ و دوک پنبه (یا پشم و ابریشم) ریسی تشبیه کرده‌اند، و چکوک و چکاوک نیز به اصطلاح «نام آوا» است که ظاهراً آوای پرنده به صوت ناشی از ریزش قطرات آب، یعنی چِکَه تشبیه شده و شاید مأخوذ از واژه فارسی گویشی چغوک به معنی گنجشک، یا هر دو از یک ریشه صوتی، است. باری، دوست همدیار، آقای محمدرضا خسروی کتاب واژه‌های گویشی زاوه را در دست چاپ دارد، اما ان شاءَالله دیگر همدیاران فرهیخته ما در باب دیگر مباحث و موضوعات فرهنگ عامه ولایتمان به پژوهش خواهند پرداخت- و از امثال آقای محمد درخشنده که دایره المعارف زنده‌ای از واژه‌ها و مَتَل‌ها و آداب و رسوم محلی است- بهره خواهند گرفت.

یادداشت ۱۲

پاداش تلاشها

نگارشهای مخلص طی این یادداشتها متضمن مطالبی نظری و پژوهشی است، و با دانش مختصر خویش، کوشیده‌ام واقعیات متنوعی را درباره یار و دیارمان مکتوب سازم، بسیاری از حقایقی که کمتر در جایی ثبت شده، و با سختی از حافظه خود و این و آن بیرون آورده، با زبان قلم بیان کرده است. بخت مساعد همواره یاری داده که به صراحت، با حفظ حرمت و حقوق دیگران، منظور خویش را در همایشهای همدیاران و دوستانم و همکاران، بیان کنم. در یادداشتهای حاضر نیز، با رعایت حُرمتها، بخشی از واقعیتها تبیین شده. روشن است که بیان برخی از حقایق اگر چه تلخ باشد اثرات مثبتی در اتخاذ خط مشی‌ها و راه و روشهای شخصیتهای عصر ما و آیندگان دارد. در مطلع این یادداشت، بی‌مناسبت نیست که – با توجه به خیلی از بیماریهای مسری فراگیر کنونی، به خصوص آنفولانزای خوکی که جهان را به تهدید و سُخره گرفته است- گفتاری نغز و حکیمانه از دانشمندی بزرگ، کاشف میکرب، یعنی لوئی پاستور (۱۸۲۲-۱۸۹۵ میلادی، در فرانسه ) نقل کنم، که چندباری در گذشته، نیز آن را منتشر کرده‌ام: [۴۱]

پیام لویی پاستور به انسانها

در هر حرفه‌ای که هستید نه اجازه دهید که به بدبینی‌های بی‌حاصل آلوده شوید و نه بگذارید که بعضی لحظات تأسفبار که برای هر ملّتی پیش می‌آید شما را به یأس و نومیدی بکشاند. در آرامش حاکم بر آزمایشگاهها و کتابخانه‌هایتان زندگی کنید؛ نخست از خود بپرسید: برای یادگیری و خودآموزی چه کرده‌ام؟ سپس همچنانکه پیش‌تر می‌روید بپرسید: من برای کشورم چه کرده‌ام؟ و این پرسش را آن قدر ادامه دهید تا به این احساس شادی بخش و هیجان انگیز برسید که شاید سهم کوچکی در پیشرفت و اعتلای بشریّت داشته‌اید؛ اما هر پاداشی که زندگی به تلاشهایمان بدهد یا ندهد هنگامی که به پایان تلاشهایمان نزدیک می‌شویم هر کداممان باید حقّ آن را داشته باشیم که با صدای بلند بگوییم: «من آنچه در توان داشته ام انجام داده ام»

صاحب این قلم پیام امید بخش و آموزنده پاستور را بارها خوانده و با خط‌خوش نوشته‌ام. آخرین بار آن را، در تاریخ ۸/۸/۱۳۸۸، در سن هفتاد سالگی کتابت کرده‌ام، که در سرآغاز یادداشتهای حاضر نیز مندرج است. اکنون که به پایان تلاشهایم نزدیکم – با نگاه و مرور ذهنی بر ۲۵۵۵۰ روز یا هفتاد سالِ سپری شده عمرم – در می‌یابم، با عنایت خداوند، زندگی بسی پاداشهای شایسته به کوششهایم داده است که در تصورم نمی‌گنجد؛ چون کفه پاداشهای دریافتی‌ام، در ترازوی سنجش ذهنی، بر کفه تلاشهایم می‌چربد، و از نظر ارزش و اعتبار معنوی به مراتب گرانقدر‌تر است. بنابراین کوششهایم در مطالعه و پژوهش نتیجه‌ای درخشان داشته، و در عشق و علاقه به خانواده، و جلب دوستی‌ها اثرگذار و توفیق‌آمیز بوده است. در اینجا شرحی در باب نتایج حاصل از مطالعه، گزینش همسر، و جلب دوستی‌ها، و ایجاد تِشکُّل ها- که متضمن تفصیلی از خدمات پژوهشی و فعالیتهای اجتماعی صاحب این قلم نیز هست – نقل می‌کند، بدان امید که حمل بر خودستایی یا چیزی از این قبیل نشود و برای همدیاران، به ویژه جوانان، مفید باشد. گمان می‌کنم که سودمند خواهد بود، چون پایندانِ نکات و دقایقی است که طی عمری مطالعه و تجارب به دست آمده و با صدق و صفا، از زبان قاصر قلم، بیان کرده است، و ان شاالله مؤثر خواهد افتاد.

  1. حاصل مطالعه و پژوهش

در پانوشت یادداشتهای پیشین به چگونگی علاقمند شدن به کتاب و عادت به مطالعه اشاره کرده‌ام، حاصل حدود شصت سال مطالعه و یادگیری، علاوه بر تقویت حافظه، که عمده‌ترین برکت آن است، اولاً چیزهای زیادی آموخته که در شیوه زندگی و مراوداتم تأثیر عمیقی گذاشته و منجر به کسب تجارب زیادی شده است؛ [۴۲] ثانیاً تا سال ۱۳۳۹ که در تربت بودم کتابهایی با موضوعات متنوع مطالعه می‌کردم. در سال ۱۳۴۱ پس از گذراندن دوره بانکداری در دانشگاه ملی ایران، به همراه یکصد نفر، به استخدام بانک کشاورزی در‌آمدم، زان پس به تدریج مطالعات خود را بر روی منابع کهن متمرکز کرده و عمدتاً به رستنیها و مزروعات و دیگر مباحث تاریخ کشاورزی ایران توجه بیشتری داشتم. در سال ۱۳۵۱، طی گذراندن دوره لیسانس جغرافیا، ضمن اشتغال در بانک کشاورزی، در رشته‌های شبانه دانشگاه ملّی ایران،  رساله خود را با عنوان زعفران یا طلای سرخ در تاریخ و فرهنگ ایران به پایان رساندم؛ در سال ۱۳۶۲ کتاب زعفران طلای سرخ حاشیه کویر را در ۳۰۸ صفحه تألیف کردم؛ در سال ۱۳۶۶ کتاب شناخت زعفران ایران ، انتشار یافت؛ که شادروان استاد سید محمد علی جمال زاده درباره آن نوشته اند: «کتاب شناخت زعفران ایران هر کس را متعجب خواهد ساخت، چون موضوع کتاب بسیار آموزنده و بی نظیر است» و کارشناسان سازمان پژوهشهای علمی و صنعتی مرکز خراسان، در کتاب مروری بر تحقیقات و مطالعات انجام شده در مورد زعفران، با معرفی مقالات نوشته شده درباره این محصول، با تأکید یادآور شده اند: «اولین منبعی که اختصاصاً در مورد این گیاه نوشته شده تحت عنوان  شناخت زعفران ایران نوشته محمد حسن ابریشمی است». در سال ۱۳۷۴ کتاب زعفران ایران / شناخت تاریخی و فرهنگی و کشاورزی را در ۸۴۰ صفحه تألیف کردم که از جانب استاد دکتر عبدالحسین زرین کوب: «به جای یک رساله دکترا در ادبیات فارسی» پذیرفته شد (متن آن در کتاب زعفران ایران – مشهد، انتشارات آستان قدس، ۱۳۷۶- صفحه بیست و شش و بیست و هفت چاپ شده)؛ در سال ۱۳۶۴ پیش نویس کتاب پسته ایران آماده شد که استاد سید محمدعلی جمال‌زاده طی نامه‌ای با معرفی کتاب مشوق مخلص شدند، کتاب پسته ایران / شناخت تاریخی توسط مرکز نشر دانشگاهی در ۶۷۰ صفحه، با مقدمه استاد دکتر عبدالحسین زرین کوب، منتشر و کتاب گزیده سال ۱۳۷۳ شد. در شهریور ۱۳۷۱ کتاب پسته نامه / پژوهشی پیرامون پسته در فرهنگ ایرانی و ادب فارسی را به انجام رساندم که توسط اداره بررسیهای اقتصادی بانک کشاورزی انتشار یافت. پس از آن به پژوهشی همه جانبه درباره زعفران پرداختم که نتیجه آن در سال ۱۳۸۳؛ با عنوان زعفران از دیرباز تا امروز ، در ۸۹۰ صفحه (تهران، انتشارات امیرکبیر) منتشر شد، که استاد ایرج افشار در معرفی آن نــوشته اند: «من درست نمی دانم ولی به گمان می‌توانم حدس بزنم که در زبانهای دیگر هم کتابی بدین گستردگی و پردادگی درباره پیازکی چون زعفران نوشته نشده است»؛ برخی از کارشناسان و صاحبنظران در نقد و تحلیل‌ها یا نوشته‌های خود درباره زعفران و پسته از پژوهشهای مخلص یاد کرده و بعضی از آنان (چون مهندس محمدعلی طهماسبی، معاون پیش باغبانی وزارت جهاد کشاورزی)، با امعان نظر در این آثار، یادآور شده اند: «در همه مناطق زعفران خیز قدیم و نیز پسته کاری کهن که ابریشمی در آثارش معرفی کرده، کشت و کار مجدد انجام گرفته که نتایج آن توفیق آمیز است». اظهار نظرهای دانشمندان و صاحبنظران با ارزنده ترین پاداشی است که در قبال عمری تلاشهای پژوهشی خویش دریافت می‌دارم و شاکرم.

افزون بر تألیفات مستقل، بیش از یکصد و بیست مـقــالــه پژوهشی منتشر کرده که حاصل عمری تلاش‌های مطالعاتی مخلص است. اما پاداشهای دریافتی، از دانشمندان بزرگ، در قبال تلاشهای پژوهشیم چنان ارزنده و چشمگیر است که خود را لایق آن نمی‌بینم.[۴۳] همان سان که به تکرار همه جا گفته‌ام، این هیچمدان سواد چندانی ندارم؛ اما بدان لحاظ که نگارشهای پژوهشی مخلص عمدتاً در باب مباحث و موضوعات بکر در ارتباط با تاریخ کشاورزی، و مبتنی بر متون کهن و منابع تاریخی است، و کمتر منابع تحقیقاتی در این زمینه داریم، مطالب آنها مورد توجه خاص و عام قرار گرفته است. زان سو، با دقَّت و حوصله فراوان، وقت زیادی صرف موضوعات پژوهشی می‌کنم، و مخصوصاً مطالبی که از مطالعات گذشته به ذهن سپرده بهره می‌گیرم؛ درباره موضوعات مورد پژوهش ماهها و حتی سالها فکر می‌کنم، و براساس آنچه در ذهن دارم با مراجعه به منابع آنها مطالبی می‌نویسم و به تدوین کتاب یا مقاله‌ای می‌پردازم. گاهی در حین مطالعه و تَفکُّر درباره موضوعی خاص، نکات بکری به ذهنم می‌رسیده شواهد و مستنداتی در تأیید آن قبلاً دیده‌ام، که با اظهار نظر دانشمندان معاصر مغایرت داشته است؛ برای این نکات با حوصله دنبال مستندات بیشتر می‌گردم و آنقدر پیگیر می‌شوم تا ادله منطقی مبتنی بر اسناد و شواهد پیدا کنم، و سرانجام حاصل تلاشهایم با تألیف مقاله‌ای منتشر می‌شود. به همین دلیل است که دانشمندان بزرگی- چون استاد ایرج افشار و شادروانان دکتر عبدالحسین زرین کوب و سید محمدعلی جمال‌زاده – به نگارشهای پژوهشی مخلص ارج نهاده‌اند، و گرنه شایسته آن همه تمجید نبوده و نیستم. و این عنایت ناشی از بزرگواری و فضیلتهای والای آنان، و برای تشویق هر چه بیشتر این هیچمدان، بوده است. از باب نمونه شرح کوتاهی که مرحوم جمال زاده درباره مقاله پژوهشی بیست سال پیش اینجانب نوشته‌اند و اخیراً چاپ شده است، با اشاره به موضوع مقاله، نقل می‌کنم:

در سال ۱۳۶۵ کتاب مشهور ایران از آغاز تا اسلام – تألیف پرفسور گیرشمن ایرانشناس نامدار فرانسوی، ترجمه دکتر محمدمعین، ادیب و لغوی ایرانی – برای بار دوم، ضمن یادداشت برداری، مطالعه کردم. گیرشمن به تجزیه و تحلیل نقوش روی سینی نقره ساخت حدود ۲۷۰۰ سال پیش، پیدا شده در تپه‌ای در نزدیک روستای زیویه از نواحی شهر سقز در منطقه کردستان، با قاطعیت گفته است که شهر سقز نام خود را از سکاها (از اقوام باستانی عهد هخامنشیان) دارد. از آنجا که مخلص مطالعات و پژوهشهای خود را در باب مباحث مربوط به تاریخ کشاورزی متمرکز کرده، اطمینان داشتم که کلمه سقِّز نام صمغ درخت سقِّز یا درخت چاتلانقوش است (گونه‌ای درخت که در تربت «بنه» و به صمغ آن «زغیچ» می‌گوییم) و می‌دانستم که کلمه سقِّز به عنوان نام صمغ تنها در متون قرن هفتم و پس از آن در منابع داروشناسی عصر صفویه آمده، و به عنوان نام موضع در هیچ کدام از منابع تاریخی و جغرافیایی تا عهد قاجاریه ثبت نشده است، بنابراین با تردید درباره نظریه گیرشمن، طی دو سال مطالعه این گونه منابع و سفر به سقز و بانه، مستندات و شواهد فراوانی مبنی بر آنکه شهر سقز – چون بسیاری از مواضع و آبادیهای قلمروهای فرهنگ ایرانی که نام خود را از درختان و رستنیهای منطقه گرفته‌اند – وجه تسمیه خود را از درخت سقز گرفته که در جنگلهای آن ناحیه به فراوانی موجود است (همان سان که در نواحی تربت حیدریه روستاها و آبادیهای : بُرس > درخت چلغوزه < ، بیدستان، راف > گیاه کُما<  ، سریشا > گیاه سریش<  ، سنجدک، صنوبر، کاج درخت برجاست). سرانجام مقاله‌ای با استناد به مستندات و شواهد فراوان (مبتنی بر بیش از پنجاه مأخذ) با عنوان «خاستگاه نام سقز و نقشهای سینی زیویه/ نقدی بر نظرهای گیرشمن » تألیف کردم که در مجله باستان شناسی و تاریخ (سال سوم، شماره ۲، بهار و تابستان ۱۳۶۸، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ص ۱۵-۲۸ ) منتشر شد. در مقدمه مقاله آمده است: «آوازه برخی از خاورشناسان، ایران شناسان به اندازه‌ای است که به آسانی نمی‌توان نسبت به صحت نظرها و نوشته‌ها آنان تردید کرد؛ مخصوصاً اگر آثار آنان را مترجمانی ادیب و دانشمند (که خود صاحب تألیف و نظرند) به فارسی بر گردانده باشند …» . این مقاله مورد توجه صاحبنظران و دانشمندان قرار گرفت و اظهار نظرهای تمجید‌آمیزی کردند، مرحوم احمد حُب علی موجانی ، ویراستار مجله باستان شناسی می‌گفت برای خیلی‌ها باور نکردنی است که ابریشمی بتواند با استدلالهای مستند نظرات دانشمند و ایران شناس بزرگی چون پروفسور گیرشمن، درباره نقشهای سینی زیویه و ارتباط نام سقِّز با سکاها، را نقد و تحلیل و با فروتنی رد کند. تلاشهای مخلص در پژوهش بر تألیف این مقاله هر چه بوده، همین گفته‌ها و نوشته‌های بزرگان پاداشی بسی گرانقدر است که در قبال آن گرفته‌ام؛ شگفتا که پس از بیست سال به برکت تلاشهای گذشته پاداشی ارزشمند و شوق‌انگیز دیگری دریافت کرده‌ام؛ چون اخیراً با مطالعه کتاب نامه‌های ژنو از سیّد محمدعلی جمال زاده به ایرج افشار (تهران، انتشارات سخن، ۱۳۸۸، ص ۶۱۵) دیدم که مرحوم جمال‌زاده در نامه اردیبهشت ۱۳۶۹ خود به استاد ایرج افشار از جمله نوشته اند: «اخیراً یک شماره از مجلّه باستان شناسی ( با یک مقاله واقعاً بی‌نظیر درباره کشفیات باستانی در سقِّز به قلم ابریشمی) به دستم رسید که از هر جهت ممتاز بود و باور کردنی نبود» . در خاتمه این یادداشت‌ها دو نمونه از مقالات پژوهشی خود را -که ارتباطی با دیار ما «تربت حیدریه» دارد – با عناوین «خرایک، خُراک» و «کاشف السلطنه» در مجموعه حاضر به چاپ رسانده‌ام، بدان امید که همدیاران فرهیخته و اساتید و دانشجویان، مخصوصاً آنهایی که در تربت بود و باش دارند، واژگان گویشی دیارمان (چون «خریگ» و «خرایه») را جمع‌آوری و تدوین کنند، و به پژوهش درباره شخصیتهای تربتی گذشته و معاصر، و خدمات یا احتمالاً خیانتهای آنان، بپردازند و با نقد و تحلیل مستند، در جراید محلی به چاپ رسانند تا موجبات تشویق شخصیتهای درستکار و کارآمد فراهم آید، و مایه عبرت شخصیتهای خائن و چاپلوس باشد.

۲- گزینش همسر

در باب گزینش همسر، طی پنج سال، با مطالعه برخی کتابها و نیز مکاتبه با بعضی اساتید و دوستان بزرگوارم، به این نتیجه رسیدم که انتخاب همسر از بین دخترانِ خانواده‌های قوم و خویشِ سببی و نسبی و نیز همدیاری بر غریبه‌ ترجیح دارد، چون تحقیق درباره اصل و نَسَب، نجابت ، خلق و خوی همسر، برای طرفین مُیسَّر است. به همین دلیل در نوروز ۱۳۴۶ با دختر مرحوم حاج مرتضی ابریشمی (با خویشیَّت سببی چند جانبه) ازدواج کردم. زان پس همه فرصتهای فراگیری، پژوهشی و نگارشی و حاصل تلاش‌های چهل و دو ساله را مدیون همسرم (حاجیه بانو پروین ابریشمی) هستم؛ چون، با وجود اشتغال به تدریس، همه امور زندگی- اعم از رسیدگی به امور سه فرزندم (علی، پرستو و امیر ارسطو) از کودکی تا فارغ‌التحصیلی دانشگاه و ازدواج و سامان یافتن آنان – را عهده دار شده است؛ در همین حال همواره فرصتهای مناسبی برای استمرار ارتباط با خیل دوستان، همدیاران و همکارانم به وجود آورده، و با گشاده رویی تدارک دیدارها و پذیرایی گروههای مختلف آنان را طی این سالها فراهم آورده است.

۳- جلب دوستی و ایجاد تشکل‌ها

یکی از خصلتهای مخلص آنکه سخت عاطفی هستم و به دوستان و بستگانم (و نیز خانواده‌ها و فرزندان آنان) دلبستگی پیدا کرده و با اکثر آنان ارتباط صمیمانه مستمر دارم. دوستان همدیار و خویشانم آگاهند که با خیلی از رفقای دوران کودکی و پس از آن – از دوران مکتب خانه، دبستان، دبیرستان، دانشگاه و خدمت (در بانک کشاورزی) و بازنشستگی گرفته- تا امروز ارتباط خود را حفظ کرده، و علاوه بر دیدارهای حضوریِ گهگاه- در تربت، مشهد، تهران و دیگر بلاد ایران و خارج از کشور- تلفنی با آنان مراوده دارم. با اغلب قوم و خویشان دور و نزدیک، که عدد آنان، به ویژه خانواده‌های ابریشمی و محارمم، زیاد است همین مراوده برقرار است و اغلب تلفنی در ارتباطم. از سال ۱۳۴۱ که با جمعی یکصد نفری در بانک کشاورزی استخدام شدم، ضمن ارتباطِ دوستی، در دوره بانکداری دانشگاه ملی با آنان، مودت ما در تمام دوران خدمت استمرار داشت و متحد بودیم؛ هر کدام در مرکز یا سایر بلاد خدمت می‌کردیم، در رفع و رجوع امور شغلی و حتی شخصی، همیاریهایی داشتیم. گاهی هم با قرار قبلی در یکی از رستورانهای تهران جمع می‌شدیم و ضمن تجدید دیدارهای بسی دلنشین به مشورتهای گروهی می‌پرداختیم. پس از بازنشستگی نیز همایشهای سالانه یا دو سالانه استمرار پیدا کرد. علاوه بر این، در حین خدمت در اداره آمار و بررسیهای اقتصادی بانک کشاورزی، با معاضدت همکارانم یک صندوق مالی با نام «شرکت پیمان» ایجاد کردم که کار صندوق قرض‌الحسنه را انجام می‌داد و پیمان بستیم که در رفع تنگناهای مالی نیز یار هم باشیم؛ این شرکت ۳۲ نفر عضو پیدا کرد و فعال بود. با یاری جمعی از گروه صد نفره و عده‌ای از اعضای شرکت پیمان در سال ۱۳۵۷ شورای کارکنان بانک کشاورزی را سامان دادم که سرتاسری شد و ۵۱۰۰ نفر در سرتاسر کشور عضویت پیدا کردند (شرح فعالیتهای آن در حوصله این یادداشت نمی‌گنجد).

در سال ۱۳۶۵، پس از بازنشستگی، طرح تشکیل یک شرکت خدماتی را به قوم و خویشانِ خانواده‌های ابریشمی مقیم تهران و مشهد و تربت پیشنهاد کردم؛ و به این ترتیب که کلیه اعضای خانواده‌های ابریشمی و وابستگان سببی (چون دامادها و عروسان و فرزندان آنان که نام خانوادگی ابریشمی ندارند) – که عده آنها کم و بیش به ۹۰۰ تا ۱۰۰۰ نفر در ۳۰۰ تا ۳۵۰ خانواده می‌شوند- به عضویت آن درآید؛ این شرکت پس از تأسیس- با پسوندی به معنی «ابریشم» چون: دیبا، پرند، پرنیا یا حریر – کار خود را آغاز کند و مرکز آن در مشهد باشد. این شرکت با نام «شرکت پرند» ( یا «شرکت دیبا» ، «شرکت پرنیان») با اهداف تعاونی، به تهیه خورد و خوراک و دیگر نیازهای سالانه خانواده‌ها، و نیز تدارک گردهماییهای نوروزی و برخی مناسبتهای دیگر می‌پردازد. مثلاً تهیه برنج، چای، قند، دستمال کاغذیٍ سالانه ۳۰۰ خانواده را محاسبه و توسط عضو بازرگان این کالاها – چون حاج اصغر آقا مخملباف (آن مرحوم در قید حیات بود)- به صورت انبوه خریداری می‌شود؛ در پی آن هر یک از اعضایی که اتومبیل یا وانت دارند، کالاهای اعضایی (که در مسیر آمد و شدشان قرار دارد) را به منازلشان می‌برد، و شرکت پرند مبلغی را به عنوان کرایه به حساب صاحب وانت منظور می‌کند؛ با قسمتی از سرمایه اولیه اعضا (که در آن موقع صد هزار تومان پیشنهاد کردم) باغ یا زمینی محصور با سوله یا ساختمانی مناسب، در نزدیک مشهد (ترجیحاً بر سر راه تربت)، به اقساط خریداری می‌شود. این موضِع به محل برپایی عروسیها، جشن تولدها و دیدارهای نوروزی و غیر آن اختصاص خواهد یافت، و خانواده‌های مقیم تهران و تربت – به لحاظ شرکت در این مراسم یا مناسبتها- آمد و شدهای مستمرتری خواهند داشت. چگونگی نگهداری حسابها و منافع فراوان مُترتِّب بر این شرکت علاوه بر فواید اقتصادی و اجتماعی و معنویِ ماندگار- چون: تبادل نظرها در امور مختلف مربوط به جمع و نیز اعضا، لذت دیدارها، آشنایی بیشتر با قوم خویشان دور و نزدیک، مأنوس شدن جوانان با یکدیگر و فراهم آمدن زمینه گزینش نامزد مطلوب، استمرار مودتها و افزایش عدد دوستان و آشنایان، آگاهی از حال یکدیگر، افزایش روزافزون اعتبار مادی و معنوی این شرکت و اعضاء و …. و… را برای بزرگان خانواده‌های ابریشمی و منسوبان مطرح کردم. با استقبال همه آنان مواجه شد، حتی شادروان حاج محمد جواد ابریشمی (داماد خواهرم) با خوشنودی گفت: من حاضرم دو تا سه میلیون تومان، بلاعوض، برای سرمایه‌گذاری اولیه کمک کنم، آقا مهندس عباس فیاض نیز وعده‌ای مشابه داد، خیلی از بزرگان دیگر خانواده‌ها با گرمی مشِّوقم شدند و آمادگی معاضدت خود را اعلام کردند. به همه‌‌ آنان یادآور شدم که پس از تشکیل اولین مجمع، به عنوان یک عضو ساده، همراهی می‌کنم و داوطلب عضویت در هیئت مدیره آن نیستم، همان سان که در دیگر تشکلهایی که خود بانی آن بوده (به لحاظ پرداختن به کار پژوهش ) عضویت هیئت مدیره آنها را نپذیرفته‌ام. یکی از خویشان، که خیلی هم به وی علاقه دارم، گفت: پس چه هدفی را دنبال می‌کنی و حرف نیشداری زد، و جای دیگر هم ابراز کرده بود. به شدت ناراحت شدم، چون همواره به جز ایجاد همبستگی‌های مفید و کارساز بین جمع، هدفی نداشته‌ام. همین باعث شد که پیگیر انجام تشکیل شرکت پرند نشدم؛ اما بعداً خیلی افسوس خوردم که چرا حساسیت نشان داده و این طرح را عملی نکرده‌ام. پیشنهاد تأسیس چنین شرکتی را دو نوبت در جامعه تربتی‌های مقیم تهران مطرح کرده‌ام که به دلایلی عملی نشده است؛ علت، مشکل ما تربتی‌هاست که هرگونه پیشنهاد سازنده را با شوق، و تمجید از ارائه دهنده می‌پذیریم، اما در عمل پا پس می‌کشیم و به پیشنهاد دهنده می‌گوییم خیلی خوب خودت مسئولیت اجرای آن را عهده دار شو، که قطعاً به تنهایی، بی‌معاضدت همدیاران، از عهده بر نمی‌آید.

مقارن بازنشستگی، در سال ۱۳۶۵ ، ضمن استمرار مراودات و گردهماییهای سالانه با همدوره‌های دانشگاهی خود، با دوستان بازنشسته بانک کشاورزی نیز چنین ارتباطی داشتم. در سال ۱۳۶۷ جمع زیادی از آنان را به خانه‌ام دعوت کردم، زان پس هر چند گاهی این گردهمایی تکرار شد و مدیران و کارشناسان و دیگر دوستان بازنشسته‌ام را در خانه‌ام گرد می‌آوردم. در سال ۱۳۷۳ تشکیل همایش دو ماهه مستمر (در روز دوم هر برج زوج به طور ثابت)[۴۴] ، را سامان دادم. در این روز دوستان بازنشسته‌ام با اشتیاق شرکت می‌کردند. در سال ۱۳۷۶ پیشنهاد تشکیل شرکتی مشابه «شرکت پرند» را در جمع پیشنهاد کردم، که از جانب یکی از دوستان پیشنهاد تخصصی بهتری مطرح گردید، و در جلسات دو ماهه بعدی طرح آن مورد بررسی جمع حاضر قرار گرفت و مقدمات تشکیل شرکت خدمات مشاوره‌ای جمع اندیش (نام «جمع اندیش» پیشنهاد مخلص بود) فراهم آمد، و با بیست نفر اعضای مؤسس اولیه موجودیت پیدا کرد و پذیرای اعضای جدید شد. [۴۵] خیلی از مدیران و کارشناسان کارآمد و شایسته بازنشسته به عضویت آن در آمدند، در خرداد ۱۳۷۸ تعداد اعضا به ۱۱۱ نفر و سرمایه آن به ۱۹ میلیون ریال رسید و در اولین مجمع عمومی آن (۴/۹/۱۳۷۸) اعضای هیئت مدیره آن از بین شایسته‌ترینها انتخاب شدند، این شایستگان طی ده سال گذشته علاوه بر خرید محلی آبرومند (در مقابل ادارات مرکزی بانک کشاورزی) و زمین و کارخانه، سرمایه شرکت را به حدود سیصد میلیون تومان، و تعداد اعضا را به چهار صد نفر، و سود سالانه سهامداران اولیه را به حدود هشتصد هزار تومان ارتقا داده، و حدود یکصد و هفتاد نفر از بازنشستگان یا فرزندان آنان را در این شرکت به کار گمارده‌اند. این از برکت کارهای جمعی درست و حساب شده است، که جمعی از افراد بلند نظر اندیشه منافع فردی را در منافع جمع می‌بینند و به جمع می‌اندیشند. به مصداق پیام پاستور، در واقع موجودیت شرکت خدمات مشاوره‌ای جمع اندیش پاداشی معنوی به تلاشهای بی‌شائبه سالیان دراز از زندگی صاحب این قلم به حساب می‌آید که، بی هیچ توقعی، آنچه در توان داشته، با ایجاد اتحاد و اتفاق در بین دوستان، برای بنیان‌گذاری آن به کاربرده‌ام، طی ۱۱ سال عمر شرکت مشاوره‌ای جمع اندیش، صاحب این قلم، به عنوان یکی از مؤسسین و یک عضو ساده آن که هیچ سِمَتی را نپذیرفته، اما همواره در رفع مسائل و مشکلات فراروی شرکت خدمات مشاوره‌ای جمع اندیش، با تلاش‌های صمیمانه خود طی این سالها، نقش و نفوذ معنوی بارزی داشته‌ام. این تلاشها که پاداشهای ارجمند آن را دریافت می‌کنم همچنان ادامه دارد. دیدارهای دو ماهانه جمع دوستان بازنشسته‌ام (در پیش از ظهر نخستین جمعه هر برج زوج) و مصاحبت آنان – و نیز شنیدن گزارشهای شیرین هیئت مدیره شرکت مشاوره‌ای جمع اندیش و همچنین کانون بازنشستگان بانک کشاورزی- پاداش ارزشمندی است که در قبال آن تلاشها دریافت می‌کنم؛ و ان شاالله تا پایان آخرین روز زندگی و تلاشهایم این پاداش بزرگ را خواهم گرفت، و دیدارهای دو ماهانه بسیار دلپذیرم با دوستان تداوم خواهد داشت.

لازم می‌دانم به این نکته اشاره کنم که از بدو انتقال آقای حاج شیخ محمد علی رضائی به تهران، در سال ۱۳۶۹، طی چندین جلسه نشست و برخاست، مراوداتم با ایشان بیشتر شد، و چون خانه‌های ما نزدیک بود آمد و شدهای بیشتری به سهولت میسر بود. طی این محاورات پیاپی دریافتم که آقای رضائی فردی با عرضه است و می‌تواند در همبستگی و  اتحاد تربتی‌های مقیم تهران و ایجاد تشکل در بین همدیاران نقش بارزی داشته باشد. بر همین اساس مٌصمَّم شدم که تا می‌توانم از شایستگیهای این مرد در پیش همدیاران، به ویژه همدوره‌هایم، تعریف کنم؛ به عبارت ساده و همه فهم، برای همدیاران، قصدم این بود که با کمک دوستانم از رضائی یک «آقای کُلُو» بسازیم که بتواند در همبستگی هر چه بیشتر همدیاران، و در نهایت آبادی و عمران دیارمان کوشا باشد. بر آن باور بوده، و هنوز هم هستم، که هر چه در جهت بالا بردن شخصیت رضائی، با تعریف از شایستگی‌های وی، تلاش کنیم نتایج آن را در آینده خواهیم دید. در بادی امر این باور یا قصد خود را با نزدیک‌ترین دوستانم در میان نهادم، برخی در نفی آن استدلالهایی کردند، در نشست و برخاستهای بعدی نیز تکرار کردم، دامنه بازگو کردن هدفم را با جمع دیگری از همدیاران گسترش دادم، در نخستین جلسات شورای نویسندگان ماهنامه جامعه تربتی‌های مقیم تهران (در سال ۱۳۷۱) نیَّت خود را مطرح کرده و دلایلی آوردم. با سامان دادن جلسات همدیاران در خانه‌ام، باور خود را به صراحت به دوستان ابراز کردم. برخی از اعضای جامعه، شایع کرده بودند که ابریشمی قصد انشعاب در جامعه دارد، به آقای رضائی هم گفته بودند. از بابت این باور و نیَّت خویش سرزنشهای زیادی شنیده‌ام، حتی آنهایی که با این هدف مخالف بودند، دلایلی از عملکرد گذشته آقای رضائی بیان می‌کردند. پاسخ مخلص همواره همین بوده و هست که یکی از اشکالات عمده ما تربتی‌ها این است که ضعفهای همدیگر را خیلی خیلی بیشتر از آنچه به واقع هست بزرگ می‌کنیم و همه جا به تکرار آن پرداخته و چه بسا آن را با آب و تاب بیشتر نقل می‌کنیم؛ اما در مقابل از شایستگیهای ذاتی و تواناییها، تخصصها، موفقیتها و موقعیتهای اکتسابی یکدیگر، لام تا کام حرفی که نمی‌زنیم بماند، اگر بر سبیل صحبت کسی، حتی غیر همدیار، تعریفی از یکی همدیاران بکند، واکنش منفی نشان داده یا موضوع صحبت را عوض می‌کنیم. هیچ کدام از ما همدیاران بی‌عیب و نقص نیستم، آقای رضائی اگر خبط و خطائی به نظر ما داشته، شاید در جهت آرمانهایش صحیح می‌پنداشته است. اشکال دیگر بسیاری از ما تربتی‌ها، که مایه واصل اشکال پیشین را ایجاد می‌کند، حس حسادت و غرور تعصب آمیز است، می‌خواهیم خودمان مطرح باشیم در حالی که اگر شایستگیها و تواناییهای یکدیگر را در غیاب هم برشماریم، شنونده یا حاضران، انصاف گوینده را می‌ستایند و نیک سیرتی وی در ذهنشان باقی می‌ماند. به هر حال صاحب این قلم هیچ خواست و کاری نه به آقای رضائی و نه به دیگر دوستان و همدیاران نداشته، و به قول خودمان «خورد و بردی» از کسی ندارم. تنها همان نیاز عاطفی و عشق و علاقه به وطن مألوف و همدیاران – همان سان که قبلاً اشاره کردم- باعث شده است که در جلب دوستیها، همبستگی‌ها و ایجاد تِشکلُّها تلاش کنم، که خیلی بیشتر از کوششهایم پاداش مستمر آن را، با دیدار دوستان، عایدم می‌شود.

باری، گفتگوهای جمع ما گاهی هم پیرامون شرایط و احوال سیاسی و اجتماعی دیارمان دور می‌زد، از جمله پیرامون نمایندگان ولایتمان در مجلس شورای اسلامی بحث می‌کردیم که در آن موقع آقای ناصر توسلی زاده این سمت را داشت. به یاد دارم که به تربت رفته با دوست دیرینه‌ام شادروان سید مهدی سیاسی جلو فرمانداری (جایی که در عصر قاجاریه، با عَرصه وسیعِ پر درخت، محل دارالحکومه و موسوم به «باغ نَظَر» بود، و در بین همدیاران ما تا دهه چهل هنوز هم با نام «باغ نظر» شناخته می‌شد) ایستاده بودیم، ناگهان آقای سیاسی دست مرا گرفت و جای خودش را با من عوض کرد، آقای توسلی‌زاده را دیده بود، ایشان به جانب ما آمد و هنوز خوش و بش ما تمام نشده بود که آقای سیاسی خطاب به ایشان گفت: «حیف از آن فعالیتهایی که با همراهی فرهنگیان برای شما کردیم و …» . بعد‌ها هم برشورهای تبلیغات انتخاباتی و شرح مکتوب خدمات ایشان بر روی کاغذِ جزوه‌های مختلف خواندیم و گزارشهای طولانی ایشان را به دفعات در محل جامعه تربتی‌ها شنیدیم. نوبت انتخابات دیگر شد، آقایان دکتر حمید ابریشمی و مهندس عباس فیاض کاندیدا شدند؛ هر دوی آنها با هم قوم و خویش نَسَبی نزدیک (مادر آقای فیاض مرحومه حاجیه بانو نرجس ابریشمی – دختر مرحوم حاج محمد حسن، خواهر آقای دکتر محمد ابراهیم ابریشمی – در قید حیات بود) و از دوستان و خویشان مخلص، رقیب انتخاباتی شده و مجموعاً رأی بالایی آوردند، اما آراء آنان به نفع آقای ابوالقاسم عابدین پور شکسته شد. آقای عابدین پور نیز در جلسه جمع همدیاران مخلص حاضر شد، گمان می‌رفت از عهده رتق و فتق امور دیارمان برآید؛ سمینار پسته ایران در رفسنجان پیش‌ آمد، به درخواه اینجانب از آقای مهندس سید حسین مرعشی، استاندار کرمان، نمایندگان خواف و تربت (آقایان دکتر غلامحیدر ابراهیم بای سلامی و عابدین پور) دعوت شدند، از آنجا که در سفر می‌توان افراد را شناخت، به نظرم رسید که رقبای آقای عابدین پور، یعنی خویشان مخلص، برای این سمت شایسته‌تر بودند. نشان به آن نشان که بعد از آن آقای عابدین‌پور را نه در جامعه تربتی‌ها و نه در جلسه ما پیدایش نشد، به هر حال ما همدیاران در گزینش شایسته‌ها همواره گرفتار اشتباه می‌شویم، به عبارتی شاید ساده لوحیم و فریب چرب زبانیها را می‌خوریم.

انتخابات دوره بعد مجلس شورای اسلامی پیش آمد، در جلسه همدیاران، در خانه مخلص، در این باب گفتگو کردیم، برآیند نظرات بر مطرح کردن آقای رضائی به عنوان کاندیدا، می‌چربید. با آقای سیاسی این نظر را با ایشان مطرح کردیم. آقای رضائی با ادله‌ای – از جمله اظهار داشت که به آقای توسلی زاده، که کاندید است، کمک می‌کنیم، چون ایشان با توجه به سابقه و نفوذی که طی سالها کسب کرده، کارهای زیادی انجام خواهد داد- نپذیرفت. مخلص این پیشنهاد را با آقای سید حسن ضیائی مطرح کرده و دلایلی آوردم، ایشان نیز به دلایلی- از جمله گفت: در همین موقعیتی که هستم خدماتی برای دیار و همدیاران انجام می‌دهم، اما در سمت نمایندگی مجلس شورای اسلامی کار چندانی از من ساخته نیست و حتی از همین خدمات می‌مانم (نقل به مضمون) – پذیرا نشد. باز هم دوره بعدی آقای توسلی زاده انتخاب شد و گزارشها و سخنرانیهای ایشان را خواندیم و شنیدیم. تا انتخابات دور بعد که با جمعی از دوستان فعالانه‌تر کاندیداتوری آقای رضائی را خواستار شدیم، که پذیرفته شد. اما آقای توسلی زاده باز هم به رقابت آقای رضائی آماده شد، به هر حال جمعی از همدیاران معتقد بودند که آقای رضائی رأی نمی‌آورد، برخی هم آشکار و پنهان طرفدار آقای توسلی زاده بودند. برای تبلیغات آقای رضائی جمعی حدود چهل نفر ابراز آمادگی کردند، درصدد بودیم که با اتوبوسی دربست به تربت برویم، اما وقتی پای عمل رسید از جمع همدیاران تنها ده نفر عازم تربت شدیم، مخلص طی خطابه‌ای ، در مسجد مرحوم فولاد، با حضور حدود دو هزار نفر، طی ۱۵ دقیقه به تبیین نیت خود در مورد انتخاب آقای رضائی پرداختم. گفتنی است که دوست گرامی آقای باقر جعفری نیز در مورد حاجی آقای رضائی با مخلص هم عقیده و همراه بود، و جلسات مکرر ده نفری ما، پیش از انتخابات، با حضور آقای رضائی در دفتر بازرگانی ایشان در تهران تشکیل می‌شد، همچنین طی اقامت چند روزه در تربت آپارتمان ایشان در اختیار جمعی از ما بود.

بحمدالله آقای رضائی با رأی بالایی به عنوان نماینده دیارمان در مجلس شورای اسلامی انتخاب شد؛ در طی دوره تبلیغات و پس از آن تا امروز، برخی دوستان می‌گویند که اشتباه کرده و می‌کنی، سه نامه هم، بی‌امضاء با مضامین موعظه گرانه در همین باب  دریافت کرده‌ام، اطمینان دارم که باورم در مورد آقای رضائی درست بوده و نتایج آن را خواهیم دید، اگر خدای نکرده اشتباه کرده باشم (که ان‌شاالله تعالی چنین نخواهد بود)، و نمیرم، بدواً از زبان قلم به نقد و تحلیل اشتباه خویش می‌پردازم، در پی آن، با تحقیق، همین اقدام را در مورد عملکرد آقای رضائی خواهم کرد (همچنان که اشتباه خویش را در مورد کاشف السلطنه نقد و تحلیل کرده، و در پی آن با معرفی این همولایتی مُزوِّرِ ریاکار، که تنها به فکر کسب مال و منال و قدرت بوده، و در دوره حکومتش در ولایت ما- که تربت حیدریه بیشترین درآمدها را در مقایسه با دیگر بلاد خراسان، بعد از مشهد داشته- شهر تربت ده ویرانه بزرگی وصف شده است، نک. اولین مقاله مخلص در همین مجموعه تحت عنوان «کاشف السلطنه حاکم تربت…» )؛ امیدوارم بیان این واقعیت حمل بر تهدید یا چنین چیزی نشده و با نظر مثبت تلقی شود، و آرزو می‌کنم آقای رضائی قولهای انتخاباتی خود را عملی کرده و موجبات رضای خدا، دعای خیر همدیاران، و روسپیدی خود و آنهایی که رأی داده اند فراهم آورد، و شاهد نتایج آن در عمران و آباد دیار و ارتقای سطح دانش و بینش و رفاه حال همدیاران باشیم، ان شاالله.

یادداشت ۱۳

سخن آخر

اکنون انبوهی از همولایتی‌های ما در سرتاسر کشور و نیز اطراف جهان

پراکنده‌اند. خدا را شکر، اغلب آنان با استعدادها و شایستگی‌های ذاتی و به مدد دانشها و تخصصهای اکتسابی خود موقعیت‌های والایی کسب کرده‌اند، اکثر آنان به زاد بوم خویش عشق می‌ورزند و آرزوی دیدار دیار، و گفتگوی با یاران همولایتی، را دارند. واقعیت آنکه ما همدیارانِ دور از وطن مألوف- به ویژه جماعات مقیم مشهد و تهران – وقتی دو یا چند نفر ساعاتی با هم هستیم، یا به مناسبتهایی در جایی جمع می‌آییم، از دیدارها و مصاحبتهای یکدیگر بسی لذّت می‌بریم.

تجدید خاطرات گذشته، یاد از دوران خوش روزگاری که در دیارمان سپری کرده‌ایم، از شیرین‌ترین موضوعات مورد بحث فی‌مابین به حساب می‌آید. طی این گفتگوها، که با ذوق و شوق بیان می‌شود، نشاط و سرور زایدالوصفی همه وجودمان را فرا می‌گیرد. تا آنجا که اوج شادمانی را احساس می‌کنیم. اما گاهی این نشاط فرو می‌ریزد و یأس غلبه می‌کند و آن وقتی است که گفتگوی ویرانی و عقب ماندگیهای ولایتمان، در مقایسه با عمران و آبادی و تحولات عظیم دیگر ولایات و بخشهای استان، پیش می‌آید. طی این مباحث همه مغموم و افسرده، برخی خاموش می‌مانیم، بعضی به عوامل و اسباب ترقی و تعالی دیگر بلاد و بخشهای استان اشاره می‌کنیم که، با وجود همه کمبودها، همچنان شتابان راه توسعه و پیشرفت را می‌پیمایند؛ اما ولایت ما- با همه برتریهای چشمگیری که از نظر امکانات و استعدادهای اقلیمی، کشاورزی، اقتصادی و نیروی انسانی کوشا و کارآمد نسبت به اکثر والایات خراسان دارد- عقب مانده است. برخی هم اظهار نظر می‌کنیم که پیشرفت و ترقی آن ولایات و بخشها مرهون هماهنگی ارکان و سازمانهای آنهاست که تحت مدیریت خردمندانه انسانهایی آگاه به امور، صادق و صمیمی، برخوردار از دیانت و درستی، اداره می‌شود؛ همچنین وکیل یا وکلای اصیلِ اهل ولایت خود در مجلس شورای اسلامی دارند که از خصلتهای انسانی و اسلامی والا، و هوشمندی و تدبیر کافی برخوردار است (و ضمنِ عِرق و علاقه به یار و دیار خویش از همه امور مهم حوزه انتخابیه خودآگاهی دارد، و با دقت و توجه مستمر ادارات و سازمانهای مختلف را زیر نظر داشته- و در تشویق و یاری رساندن به مدیران و مسؤلان و نیز شهردار و شوراهای اسلامی شهر و روستا و غیر آن، که وظایف خود را به خوبی انجام می‌دهند- همواره کوشاست). طبیعی است که مجموعه این شخصیت‌ها- به دور از هر گونه تزویر، فارغ‌ از اندیشه کسب ثروت و قدرت شخصی- دست به دست هم داده و با برنامه‌ریزیهای دقیق و قدمهای سنجیده مشکلات را از سر راه بر می‌دارند و طریق عمران و آبادی دیار و ترقی و تعالی همدیاران خویش را به سرعت طی می‌کنند و موجبات ارتقای دین و دانش و رفاه عامه را فراهم می‌آورند؛ در نتیجه با این اقدامات خیرخواهانه، هماهنگ، مترقی و بی‌ریایِ خود توفیق می‌یابند که اعتماد و همراهی روزافزون همدیاران خود را جلب کنند، و با دعای خیر آنان سلامتی و موفقیت هر چه بیشتر خود و خانواده‌هایشان تضمین شود. اگر اداره دیار ما نیز با چنین روالی، به وسیله چنان مدیران و مسؤلانی انجام می‌گرفت، ولایت ما، با آن همه امکانات، خیلی زود مدارج آبادی و رونق همه جانبه را کسب می‌کرد، و دعای قلبی عامه پایندانِ عافیت دنیا و آخرت مدیران و مسؤلان آن می‌شد.

قطعاً افراد شایسته در بین مدیران و مسؤلان دیار ما زیاد است، اما بوده و هستند ناکسانی مُزِّور، حراّف، که با ریا و نیرنگ مانع هماهنگی‌های لازم در بین مجموعه – به منظور ایجاد تحولات مثبت در امور – می‌‌شوند، چون در ویرانی و عقب ماندگی می‌توانند به کسب ثروت و قدرت شخصی بپردازند، که البته نفرین‌های عامه دامنگیر این لقمه حرام خورها خواهد شد. ان شاء الله خواهیم دید یا می‌شنویم که پنهان کاریهای خلاف شئونات انسانی و اسلامی این شبروان تیره روز بر سر زبانها خواهد افتاد و سزای اعمال پلید خود را خواهند دید، و ناسزاهایی، که سزاوار آن هستند، خواهند شنید: «گیرم که خلق را به فریبت فریفتی £ با دست انتقام طبیعت چه می‌کنی؟».

همان سان که یادآور شده‌ام، با انتخاب حجت‌الاسلام حاج شیخ محمدعلی رضائی به عنوان نماینده دیارمان در مجلس شورای اسلامی، تحرکات زیادی در جهت پیشرفت و تعالی ولایتمان آغاز شده، که نوید بخش تحولات مثبتِ همه جانبه است. با توجه به هوش، درایت، مدیریت، عِرق و علاقه به ولایت، و احاطه و شناختی که این مرد از دیار و همدیاران و نیز مسؤلان و مدیران شایسته و نالایق دارد، ان شاء الله این تحرکات و تحولات استمرار پیدا می‌کند و ترقی و توسعه و عمران روزافزون دیارمان را شاهد خواهیم بود. این تحرکات و تحولات در جهت پیشرفت امور وقتی سرعت می‌گیرد که مدیران و مسؤلان و اعضای شوراهای اسلامی شهر و روستاهای دیارمان کارآمد، کوشا، و از جمیع جهات سالم باشند؛ و همدیاران خوب ما همراهی کرده و همه جا از مسؤلان وظیفه شناس و متدین تعریف کرده برای سلامتی و کسب موفقیت‌هایِ بیشترِ آنان دعا کنند؛ و فرهنگیان ، دانشگاهیان، اهل قلم و شاعران ضمن تجلیل از آنان، به نقد منطقی از کم و کسریهای ولایتمان و ضعفهای مدیریتی به پردازند و در جراید تربت و مشهد و تهران چاپ کنند. از صاحبان جراید دیارمان ملتمسانه استدعا دارم که با دقت تحولات مثبت را بازتاب داده و موجبات تشویق مدیران کارآمد را فراهم آورند، و با نشان دادن خرابیها، کم و کسریها، با تصاویر زنده و گویا، مسؤلان نادرست و وظیفه‌نشناس را به صورت مستدل و منطقی به نقد و چالش بکشند.

هیئت مدیره محترم جامعه تربتی‌های مقیم تهران نیز می‌توانند- در چـارچــوب اهــداف و مــواد قانونی مندرج در اساسنامه- به آنان یاری رسانند، و از جمله در همایشهای ماهانه شبانگاه روز هشتم دقایقی را به نقد و تحلیل اوضاع و احوال دیارمان بپردازند تا علل و اسباب ویرانی و عقب‌ماندگیها روشن و چاره‌جویی شود، و حاصل و نتیجه گفتگوها را در جراید محلی منتشر کنند. البته گاهی مسؤلان و مدیران محترم دیار ما با دعوت قبلی، یا ضمن مأموریت در تهران سرزده، به جامعه می‌آیند و سخنرانی می‌کنند؛ گاهی هم مجری برنامه جامعه، آقای محمدحسن مولوی، بی‌کسب نظر هیئت مدیره، کس یا کسانی را برای سخنرانی دعوت می‌کند. چنانکه در بحبوحه رقابتها (بین آقایان توسلی زاده، رضائی و دیگران) و تبلیغات انتخاباتی مجلس شورای اسلامی از آقای توسلی زاده برای سخنرانی دعوت کرده بود، که اینجانب، پس از خاتمه گفتار آقای توسلی‌زاده، از پشت تریبون معترض اقدام آقای مولوی شدم. یکی از پیشنهادهای مخلص که به تصویب هیئت مدیره رسیده است و باید به جِدّ اجرا شود، اعلام برنامه همایشهای ماهانه جامعه توسط جوانان همدیار مقیم تهران است. در هر جلسه یکی از جوانان، برنامه تصویبی هیئت مدیره را اعلام می‌کند، و در ماه بعد جوان دیگری تعیین می‌شود. به این ترتیب خجلتِ، بیان منظور در بین جمع، جوانان می‌ریزد، و زان پس به تدریج خواهند توانست در محافل دوستانه یا جلسات کاری خود سخنران خوبی باشند و طرحها و برنامه‌های سازنده‌ای که در ذهن دارند به سهولت بیان کنند، و با مطالعه گزارشها و نگارشهای مربوط به کار، یا حتی دیار، خود به نقد و تحلیل نظرات دیگران در حضور جمع بپردازند. به این ترتیب جوانان جامعه تربتی‌ها خواهند توانست، به فرا خور دانشها و تخصصهای خود، در همایشهای ماهانه مطالبی نو برای اعضای جامعه گزارش کنند. در این صورت حاضران نیز با چهره‌های نو، شخصیتهای برخوردار از نشاط جوانی، مواجه خواهند بود، و از دیدار مجری ثابت با گفتارهای یک نواختِ کسل کننده – خودستایی‌های مُکرّر، تمجیدهای اغلب مداهنه آمیز از معدود اشخاص صاحب موقعیت و به اصطلاح «نان به قرض دادن»‌ها – رها خواهیم شد.

ما اعضای جامعه یکدیگر را می‌شناسیم و کم و بیش از موقعیت و مقام هم آگاهیم، یا ارادتی دیرینه (به خاطر دوران کودکی، تحصیلات، قوم و خویشی، معلم و شاگردی و غیر آن) بین ما برقرار است. افزون بر این طی هفده سال عمر جامعه تربتی ها، با حدود ۱۷۶ جلسه، هر جلسه حدود ۴ ساعت، به تقریب جمعاً ۷۰۴ ساعت (برابر ۸۸ روز کاری ۸ ساعته) آشنایی‌های اعضا از یکدیگر بیشتر شده است، و مخصوصاً همدیارانی که در خرید محل جامعه و تهیه زمین برای ساختمان آتی آن کمک کرده، و نیز آنهایی که خدمات بی شائبه ای در اداره امور جامعه طی این سالها داشته اند همه ما کاملاً آنها را می‌شناسیم و به کمک‌ها و خدمات آنان ارج می‌نهیم (رجوع کنید به یادداشت‌های ۶ و ۷).  اما سخن اینجاست که طی این جلسات علاوه بر دید و بازدید، صرف چای و شام و دیگر پذیراییها، چه شنیده ایم؟ چه آموخته ایم؟ چه عاید دیارمان شده؟ و چه کار کرده و چقدر مؤثر بوده ایم؟ نوشته پندآموز و دلنشین شهید شیخ احمد تربتی درباره انجمن ها، که ۱۰۵ سال پیش در روزنامه روح القدس چاپ کرده، در بردارنده نکاتی مفید برای اعضاء هیئت مدیره همه انجمن‌ها و جامعه ما است (رجوع کنید به یادداشت ۱). حضور در جلسات جامعه بسی دلنشین است، اما جوانان ما به فراخور دانش و تواناییهای علمی و تخصصی خود می‌توانستند گزارشهایی درباره استعدادهای اقلیمی، کشاورزی، اقتصادی و اجتماعی و غیر آن تهیه و طی چند دقیقه ای از تریبون جامعه بیان کنند. اصولاً، طی این سالیان دراز و جلسات مکرر، درباره شرایط و احوال طبیعی، آب و هوایی و محصولات و فراورده‌ها کشاورزی، دامی، صنعتی و معدنی شهرستان تربت حیدریه و صدها روستا و آبادی آن چند ساعت صحبت شده؟ درباره شخصیت‌های ارجمند و بزرگوار دیارمان – که برخی مایه افتخار شهرستان و استان، و بعضی در سطح ملی و معدودی در جهان اسلام شهره اند – چند دقیقه اختصاص یافته؟ کدام نقد و تحلیل علمی از علل عقب ماندگی دیارمان شنیده ایم؟ از کدام مدیر و مسئول ناکارآمد، یا احتمالاً نادرست انتقاد شده است؟ ساعاتی که مقامات و مسؤلان دیار ما به ارائه گزارش پرداخته اند، یا دقایقی که صرف شنیدن تعارفات و تعاریف از آنان شده است، کسی به یاد دارد؟ آیا کسی از آن همه گزارشهای آنان و تعاریف متقابل شمه ای به یاد می‌آورد؟ آیا هیچگاه گزارش مکتوبی از فعالیت ها، کم و کسریها، مسائل و مشکلات فراروی دیارمان از مدیران و مسؤلان دریافت کرده ایم، که بتواند مورد نقد و تحلیل علمی معاصران و آیندگان قرار گیرد؟ و بتوانند گزارشهایی مستند و منطبق با واقعیات از عملکرد شخصیت‌های خادم و خاطی، یا اهل حَرف و عمل، منتشر کنند.

تـعــریف و تمجید‌های زبانی، استقبالهای گرم، و گــوش دادن به

نطق‌های غرای این گونه شخصیت‌ها تا موقعی استمرار دارد که هر یک از آنان در مقام شغلی یا برخوردار از موقعیت مالی هستند، اما این اعتبار موقتی است و تنها در یک صورت پایدار می‌ماند؛ مثلاً نمایندگان گذشته دیارمان در مجلس شورای اسلامی، تا بر کرسی خود بودند، با ورودشان به جامعه، به احترام مقامشان از جای برخاسته و صلوات می‌فرستادیم و با تعارفات و تعاریفی ، شنونده نطق‌های غرای آنان می‌شدیم؛ به همین ترتیب در مورد دیگر صاحبان مقام و موقعیت عمل می‌شد. اما با انقضای دوره نمایندگی، عزل از مقام یا بازنشستگی، یا از دست رفتن مال ( به سبب ورشکستگی یا دیگر گرفتاریها)، این شخصیت‌ها نه تنها فراموش می‌شوند، بلکه حتی رویِ آمدن به جلسات جامعه را ندارند، اگر هم بیایند دیگر مطرح نمی شوند و از آن تعاریف و تعارفات خبری نیست، چرا؟ اگر به راستی این شخصیت‌ها منشأ خدماتی ارزنده بودند، قدمهای مؤثری در جهت عمران و آبادی دیارمان بر می‌داشتند، یا با بذلِ بخشی از خیلِ مال خود در جهت تأسیس بنیادهای فرهنگی، بهداشتی و اقتصادیِ مؤثر (در بالا بردن دین، دانش و بینش، سلامتی و رفاه عامه) اقدامی می‌کردند قطعاً نه تنها بر برکتِ به اعتبار و عمر و مال خویش می‌افزودند، بلکه همان ارج و احترام گذشته، حتی با معنویت بیشتر، را داشتند و همدیاران حق شناس ما ضمن گرامی داشت نام و یاد، و نیز مقدم آنان در مجالس، برای سلامتی و موفقیت هر چه بیشتر آنها و خانواده هایشان دعا می‌کردند.

مگر نمی بینیم و نمی شنویم که نام و یاد خیلی از نیک مردان دیارمان که در آبادی و عمران کوشیده اند یا بانی آثار و ابنیه ای در دورانهای پیشین بوده اند هنور هم در اذهان باقی است. از آن جمله اند شادروانان: اسحاق خان قرائی (بانی شهر جدید تربت که مسجد جامع وی برجاست)، حاج محمدرضا لاری(بانی چندین رباط و کاروانسرا در شهر تربت و شور حصار و رباط بی بی)، حاج شیخ محمدحسین ملقب به صدرالعلما (بانی مسجد، و روستاهای صدرآباد و مرتضویه: حوض سرخ کنونی)، حاج شیخ یوسفعلی (بانی مسجد و مدرسه و حمام) و حاج علی اکبر ملقب به امین التجار معروف به حاجی امین (بانی مدرسه و کاروانسرا در تربت، و رباط کسکک و رباط سفید)، حاج محمد حسن ملقب به معاون التجار (بانی کاروانسرای کافر قلعه)، حاج سید ابوالقاسم ملقب به رئیس التجار معروف به حاجی رئیس (بانی کاروانسرا و حمام) ، حاج شیخ عبدالرزاق (بانی مسجد)، حاج باقر و فرزندش حاج محمد اسماعیل ابریشمی (بانی حمام و آب انبار)، حاج میرزا غلامعلی کریمی (بانی روستاهای مظفریه، منصوریه و عشق آباد که اکنون به بافت شهر پیوسته) ، حاج شیخ عبدالرزاق مجتهدی (بانی بند مجتهدی در نزدیک مزار شیخ ابوالقاسم)، حاج محمد ابراهیم طبسی (بانی کاروانسرا و کاریز)، حاج محمد علی و حاج محمد حسن هادی زاده رئیسی معروف به هادیُف (بانی بازار هادیف)، حاج عبدالکریم ذوالفقاری (مؤسس اولین کارخانه برق در تربت) و بسیاری دیگر از نیکمردانی که بانی خیر بوده یا آثار مکتوب آنان برجاست یا منشأ خدماتی مؤثر بوده اند. آنان نه تنها با دعای خیر معاصران خود و نسل‌های بعدی برکت به مال و ماترک خویش بخشیده اند بلکه مایه مباهات خانواده‌های اعقاب خود، و نیز ترغیب آنان و دیگر همدیاران به انجام امور خیر، شده اند؛ نام و نشان برخی از این بزرگان در مباحث پیشین آمده است (رجوع کنید به یادداشتهای ۲، ۳، ۴ و ۵، و نیز ۹ و ۱۰) صاحب این قلم ، با بضاعت علمی و تاریخی اندک خویش، در صفحات بی شماری از ماهنامه جامعه تربتی‌های مقیم مرکز (با نام: روح القدس در سالهای ۱۳۷۱ و ۱۳۷۲، و پس از آن تاکنون با نام پیک تربت) طی هفده سال مطالبی مبسوط در شناخت ولایت تربت حیدریه و معرفی برخی از نیکمردان و مفاخر دیارمان نوشته ام، که ساعات پرداختن به آن نگارشها چندین برابر ایام و اوقات حضور در جلسات هفده ساله جامعه بوده است (زمانی که صرف تحقیق و تدوین این یادداشتها شده یکصد و بیست و سه روز کاری است).

در همین حال، طی این هفده سال، گهگاه اگر به پیشنهاد خود، یا به درخواه هیئت مدیره محترم جامعه، به عنوان سخنران خطابه هایی از تریبون جامعه ایراد کرده ام، موضوع و مباحث صحبت‌های مخلص پیرامون مقولاتی تاریخی و جغرافیائی، کشاورزی و اجتماعی شهرستان تربت حیدریه، و استعدادهای اقلیمی و عمده محصولات دیارمان، چون زعفران و ابریشم و پسته و خشکبار و این گونه مباحث، و همچنین معرفی شخصیت‌های شهیر دیارمان در ادوار گذشته بوده است، و همواره در پایان گفتار خویش به نقد و تحلیل ویرانیهای دیار و یادآوری کم و کسریها و عقب ماندگی ولایتمان پرداخته ام. گاهی هم پیشنهادهایی – از جمله ترغیب برخی از همدیاران برای داوطلبی در انتخابات شورای شهر یا نمایندگی مجلس شورای اسلامی، تأسیس مراکز فرهنگی و بهداشتی، ایجاد شرکت تعاونی مسکن و مصرف و این گونه مقولات – ارائه داده ام، همان سان که در یادداشتهای پیشین اشاره کرده ام. در طی نوشته‌های خود، مندرج در هفده سال ماهنامه جامعه تربتی ها، و گفتارهای خود در جلسات جامعه و همچنین در این یادداشتها همواره توجه داشته ام که تبیین کننده خصلت‌ها و فضیلت‌های در گذشتگان، و با اختصار یادآور خصوصیات خوب و توانایی‌های برخی از همدیاران کنونی (در جهت ترغیب به پذیرش مسؤلیت برای پیشرفت امور عمرانی دیارمان) باشم، و نام کسانی که خدمتی انجام داده اند از قلم نیندازم، اما حافظه همواره خالی از خطا نیست.

باری، همان سان که در متن و پانویسهای یادداشتهای پیشین به اجمال اشاره شد، صاحب این قلم طی خطابه‌ای کوتاه در همایش شبانگاه روز ۸/۷/۱۳۸۸ جامعه تربتی‌های مقیم تهران – با حضور یکصد و بیست نفر از همدیاران، چهار نفر اعضای شورای اسلامی و شهردار منتخب آنان و نماینده محترم ولایتمان در مجلس شورای اسلامی – ضمن اشاره به تحولات و پیشرفتهای دیگر بلاد خراسان، از ویرانی و عقب ماندگی دیارمان سخن گفتم. در پی آن آقای دکتر سید علی سیاسی، به عنوان مجری برنامه، با دعوت از آقای سید حمید وقفی – ضمن تأیید تلویحی اظهار نظر اینجانب، روی به جمع و خطاب به اعضای شورای اسلامی شهر تربت حیدریه حاضر در جلسه (آقایان: احمدآزمون،احمدوطن دوست، وقفی، احمدیزدان پور) – پرسید: چرا آقای مهندس ناصری را، که فردی شایسته و کارآمد بود، از سِمَت شهرداری عزل کردید؟ آقای وقفی در پشت تریبون قرار گرفت و گفتارش را با ابیاتی غرا، تجلیل از حضار، تمجید از حاجی آقای رضائی و برخی زعما آغاز نمود، و در پی آن از جمله ابراز داشت (نقل به مضمون): « آقای ناصری مریض شد و خود استعفا داد؛ شهر ما خیلی هم آباد شده، اما آبادی آن، مثل رشد بچه کوچک است که به چشم نمی‌آید، به همین دلیل از چشم ابریشمی پنهان مانده است؛ ما پذیرای هر گونه پیشنهاد سازنده و اجرای آن هستیم». مخلص با شنیدن گفتار آقای وقفی، قصد نقد و تحلیل مضامین مسموعات خود را با دوستان کنار دستیم در میان نهادم، که آنان بنابر ملاحظاتی چند منصرفم کردند. اما در اینجا به حکم پند سعدی علیه‌الرحمه: «دو چیز طیره عقل است دم فروبستن £ به وقت گفتن، و گفتن به وقت خاموشی» می‌خواهم – به منظور جبران آنچه باید در آن همایش می‌گفتم و خموش ماندم – از زبان قلم، با نقد و تحلیل مضامین بیانات آقای وقفی، ضمن ارائه شاهد و مستند، نادرستی آن را برای اعضای جامعه و عموم مسئولان و مدیران آشکار کنم، تا به صورت مکتوب باقی بماند، و همدیاران نیز آگاه شوند:

  1. پاسخ آقای سید حمید وقفی در مورد آقای ناصری واقعیت ندارد. خوب بود که آقای مهندس جلال ناصری در جلسه حاضر بود و می‌گفت که: با آن همه تجارب و داشتن موقعیت شغلی ممتاز، به پیشنهاد ، حمایت و ترغیب حاجی آقای رضائی پذیرای این مسئولیت خطیر شده است، ایشان (آقای ناصری) پیش از عزیمت به تربت، با چهره‌ای شاد و مُصمّم در جمع همدیاران ما، از جمله با حضور آقای سیاسی و اینجانب، در عین سلامت و چالاکی مفرط، با چه شور و نشاطی، به اهداف خود، اجرای طرحها و برنامه‌های سنجیده مترقی در دیار ما سخن گفت؛ و با چه شوقی و ذوقی آرمانهای خود را برای جلا بخشیدن به تربتِ غبار ویرانی گرفته سخن می‌گفت، و با چه امیدهایی آن همه امتیازات مادیِ شغلی خود در تهران را رها کرده و خانواده‌اش را گذاشته که بتواند خدماتی ارزنده و ماندگار به یار و دیار خویش ارائه دهد، و آن سان که شایسته جایگاه ولایت ما، در مقایسه با دیگر بلاد خراسان، باشد در عمران و آبادیش بکوشد، اعتباراتی با معاضدت حاجی آقای رضائی بگیرد، و با توکل بر خدا، همراهی همدیاران و شورای اسلامی شهر در جهت عمران و آبادی دیار ما بکوشد و تحولاتی عمیق، پر دامنه و چشمگیر به وجود آورد.

باید آقای ناصری در این همایش می‌‌بود و می‌گفت که در همان آغاز، با تشریح برنامه‌ها و آرمانهایش برای اعضای شورا، و شروع به اجرای طرحهای مقدم – مثل ایجاد شرکتهای خدمات شهری به منظور گماردن کارکنان اضافی شهرداری و کم کردن بار مالی آن – چه پیش آمد؟ و با پیشرفت برخی از امور چه بر سر این مرد فعال آوردند؟ مصائب و سختیها و کارشکنی‌ها و سنگ اندازیها تا چه حد بود که اعصابش خُرد و گرفتار عارضه کمردرد و در شهرداری خانه نشین شد؟ چگونه زمینه سازیهایی شد که ایشان معزول شود؟ مخلص از آقای مهندس جلال ناصری تقاضا می‌کنم که در همایش پیش روی جامعه در روز هشتم ماه آذر حاضر شده و شمه‌ای از ماوقع و آنچه برسرش آمده، و موافقین ادامه خدمت ایشان و مخالفین را بازگوید، و به صورت مکتوب برای آگاهی همدیاران در جراید محلی به چاپ رساند. آنهایی که کارشکنی و سنگ‌اندازی کرده‌اند، همانهایی هستند که می‌خواهند دیار ما در عقب ‌ماندگی و ویرانی بماند، و در واقع مخالف حاجی آقای رضائی و دیگر مدیران و مسؤلان وظیفه شناس نیز هستند.

  1. آقای وقفی اظهارنظر کرد که: «شهر ما خیلی هم آباد شده، اما آبادی آن شبیه رشد بچه کوچک است که به چشم نمی‌آید». این اظهار نظر ایشان کاملاً ناصحیح، و عاری از استدلال منطقی است. چون درست است که رشد کودک به چشم پدر و مادر نمی‌آید ولی دیگران که همان کودک را پس از مدتی می‌بینند متوجه بالندگی او می‌شوند، بنابراین باید صاحب این قلم که هر سال یا چند سالی دیداری از دیارمان دارم تحولات شهر برایم غافلگیر کننده باشد، که چنین تحولی ندیده و دیگران هم چنان رشدی را شاهد نبوده‌اند؛ این در حالی است که حتی تحولات عمرانی روزانه و ماهانه در روستاها و دیگر بلاد خراسان شاهدیم. پس باید مثال آقای وقفی قیاسی مع‌الفارق باشد یا این گونه مثالها و شعرخوانی، و تمجیدهای مداهنه‌آمیز ایشان، را می‌توان سفسطه تلقی کرد.

  2. آخرین فرمایش ایشان با این مضمون که شورای اسلامی شهر پذیرای هر گونه پیشنهاد سازنده و اجرای آن است؛ این گفته برای مخلص فریبی بیش نیست، چون پیشنهادی به همراه کتابی نفیس، به عنوان امانت، برای شورای اسلامی شهر تربت، طی نامه مورخ ۲۵/۹/۱۳۸۶ فرستادم، که نه تنها اجرا نشد، بلکه اعلام وصول که نکردند بماند با خیانت در امانت، کتاب گرانقدرِ ضمیمه آن لوطی خور شده است. این پیشنهاد و کتاب ضمیمه آن توسط همدیار فرهیخته ما، آقای دکتر محمد جواد صفایی، به شورای شهر تحویل گردیده، زان پس به دفعات از‌آقای دکتر صفائی و جناب حجت‌الاسلام حاجی آقای رضائی خواسته‌ام که پیگیر پیشنهاد باشند و کتاب امانتی را از آنان مطالبه کنند، که کتاب را نفرستاده و گفته‌اند گم شده است، حتی تلفنی اطلاع نداده‌اند که بر سر پیشنهاد و کتاب امانتی چه آمده است. مخلص قبول دارم که ان شا الله در بین اعضای شورای شهر افرادی نجیب وجود دارد، از خصوصیات کنونی آنان چیزهای زیادی شنیده‌ام، اما از پیشینه پدران اغلب آنان آگاهی‌هایی دارم، و مخصوصاً پدر یکی از اعضای شورای اسلامی شهر را از حدود ۶۵ سال پیش می‌شناختم، خدا رحمتش کند آدم خوبی بود؛ درد دلها و درگیریهای یکی از اعضای غیر بومی شورای اسلامی شهر، آقای دکتر سام نسیم، را نیز از همدیاران شنیده و در جریده نوید تربت هم مطالعه کرده و غصه خورده‌ام. با این همه می‌پرسم آیا همین اعضای نجیب نباید یا نمی‌توانستند پیشنهاد و کتاب امانتی را پیگیر باشند؟

با چاپ متن پیشنهاد، اولاً با تأکید از جناب حجت‌الاسلام رضائی تقاضا می‌کنم که به این گونه اهمالهای واضح مسؤلان و مدیران امور دیارمان توجهی دقیق داشته باشند و نسبت به تعویض افراد خلاف کار و نادرست از مجاری قانونی اقدام بفرمایند، ثانیاً از عموم همدیاران خویش صمیمانه درخواست دارم که زین پس، همان سان که زنده یاد حاج آخوند ملاعباس در گزینش اعضای شورای شهر و انجمن روستا دقت و توجه نشان داده است (نک. یادداشت ۱۱) ما هم باید با تحقیق و تفحص درباره شخصیت‌های داوطلب شوراها و انجمن‌های اسلامی شهر و روستا و غیر آن، با کنار گذاشتن افراد فرصت طلب، ریاکار و حرّاف، شخصیت‌های اصیل، دیندار، کارآمد را برگزینیم، اطمینان دارم که با این اقدام دیار ما مسیر عمران و آبادی را به سرعت طی می‌کند و بسیاری فضیلت‌های فراموش شده را بـــاز خــواهـد یافت، ان شاالله.

بسم الله الرحمن الرحیم

به تاریخ : ۲۵/۹/۱۳۸۶

اعضای محترم شورای اسلامی شهر تربت حیدریه

 

موضوع: پیشنهاد تدوین و انتشار مجموعه‌های هنری فرهنگی از جلوه‌های شهر و شهرستان

 

با عرض سلام و آرزوی موفقیت برای شورای شهر و شهردار منتخب؛ در کمال احترام عرض می‌کند: کتابی بسی نفیس با عنوان «مزار شیخ احمد جام: تجلی‌گاه عرفان، هنر و معماری …»، نگارش فرامز صابر مقدم، با معاضدت جمعی از هنرمندان و متخصصان رشته‌های مختلف عکاسی، خوشنویسی، معماری، طراحی و گرافیک، به همت شورای اسلامی شهر جام (در ۱۲۰ صفحه، در قطع رحلی، چاپ رنگی)، منتشر شده است. این اثر تحقیقی جالب با تصاویری بسیار گویا، یادگاری ماندگار از تدوین کنندگان و شورای شهر جام است که همواره جلوه‌هایی از زیبایی، خلود و عرفان و پیشینه شهر را بازگو می‌کند. با مطالعه این اثر گرانبها و تصاویر چشم نواز آن به نظرم رسید که پیشنهاد تدوین و تألیف کتابی مشابه را به شورای محترم شهر تربت تقدیم کنم. کتابی مشتمل بر مجموعه ای از بررسیها و تصاویر، از مزار قطب‌الدین حیدر و دیگر آثار معماری، تاریخی، فرهنگی، صنعتی، کشاورزی، تفریحی و هنری و غیر آن توسط جمعی از نویسندگان و متخصصان همولایتی در رشته‌های مختلف تألیف و تدوین و به همت شورای محترم شهر چاپ و منتشر شود. قطعاً تهیه چنین اثر نفیسی – که با مدد از امکانات فرماندار محترم و اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی و دیگر نهادها و سازمان‌ها – چاپ و منتشر شود نه تنها جلوه‌های متنوع، امکانات و زیباییهای شهر و شهرستان را به نمایش می‌گذارد و مایه اعتبار هرچه بیشتر ولایت ما خواهد شد، بلکه اثری ماندگار از شهرستان، نویسندگان، تدوین کنندگان و شورای اسلامی شهر به یادگار خواهد ماند. با تقدیم امانی کتاب موصوف، برای ملاحظه و اتخاذ تصمیم، در صورت موافقت پیشنهاد می‌کند در بررسی و مطالعه اولیه انجام این کار تحقیقی از همولایتی فرزانه آقای دکتر محمد جواد صفایی طلب یاری کنند، همان سان که در مرحله تألیف و تدوین از دیگر متخصصان و هنرمندان همولایتی مدد خواهند خواست.

با دعای خیر و تقدیم ارادت قلبی: محمد حسن ابریشمی

یادداشت ۱۴

آخرین مطلب

آخرین مطلب قابل بحث و بررسی آنکه: گاهی برخی از همدیاران ما نقل می‌کنند که در خیلی جاها در گفتگوهای بین جمع، با حضور آنها، مستقیم یا تلویحاً، از اغیار (غیر همدیاران) شنیده اند کــه تربتی‌ها آدمهای ناتو (: ناتاب، نتابیده، به معنی ناسازگار) هستند، و مثالها یا مصادیقی نظری، یا از قول کسانی دیگر، نقل کرده اند. این گفته‌ها و اقوال نقلی غالباً بی اصل و عاری از واقعیت است، و درباره همدیاران مُتدیِّن، جوانمرد و با فضیلت ما تهمتی بیش نیست، اکثر آنها با دسترنج خویش – با کارِ در کشتزارها و باغستانها و دیگر امور فلاحتی – نان حلالی کسب کرده، یا در امور بازرگانی و خدماتی همواره در حد وسواس دقت به خرج می‌دهند تا مبادا دیناری یا مثقالی مال نامشروع وارد کسب و کارشان شود و در نتیجه لقمه ای حرام از گلوی خود و فرزندانشان فرو رود. اما بوده و هستند کسانی که با فریب و ریا، موقعیتها یا مناصبی به دست آورده و تنها به فکر پر کردن جیب هایشان بوده، و با ضایع کردن حقوق دولت، یا حق اهالی و مراجعین، بر مال و منال خویش افزوده اند. در جریان تحولات مثبت اخلال گرند، و در مسیر حرکتها و فعالیت‌های مدیران و مسؤلان درستکار و وظیفه شناس سنگ اندازند، چون جغد از ویرانی لذت می‌برند، و نفع خود را در خرابه‌ها می‌جویند. بنابراین حاضر نیستند که افراد کارآمد و مدیران با درایت را یاری کنند و چون احساس کنند که مسؤلی قصد ایجاد و زمینه‌های ترقی و تعالی دیار ما را در سر دارد به انواع لطایف الحیل زیر پایش را خالی می‌کنند. این مدیران درستکار و مردمی وقتی دیار ما را ترک می‌کنند همه جا، با تعریف از همدیاران نجیب و دیندار ما، از مسؤلان مُزوِّر و نابکار که مانع ترقی و تعالی می‌شوند با نفرت نام می‌برند؛ در مقابل ریاکاران صاحب منصب چنان وانمود می‌کنند که اهالی موجبات رنجش آن فرد یا افراد وظیفه شناس را فراهم آورده اند تا آنجا که مجبور به استعفا یا ترک دیار ما شده است، این شایعه را با تکرار در محافل و مجالس محلی و در سطح منطقه و استان شایع کرده و تربتی‌ها را مقصر جلوه داده اند، تاکسی حاضر به خدمت در دیار ما نشود و می‌بینیم و می‌شنویم که خیلی از مسؤلان درستکار حاضر به خدمت در تربت نمی شوند. همچنین بسیاری از مالکان و بازرگانان و صاحبان سرمایه همدیاری ما، از جمله به همین دلیل سرمایه و مسکن خویش را به مشهد انتقال داده، و آنهایی که وسعشان نمی رسد در تربت باقی مانده و رنج می‌برند و درد دلهای آنان شنیدنی است. همین اقدام مُزِّوران یکی از دلایل شیوع شایعه «تربتی‌ها آدمهای ناتو هستند» در بین اغیار است. چون افراد مُزِّور و ریاکار بوده و هستند که مایه بدنامی، عقب ماندگی و ویرانی دیار ما، در مقایسه با دیگر بلاد خراسان، شده اند. اینان همان خلافها و کارهایی را، آشکارا و پنهان، می‌کنند که شباهت به اعمال همدیار ما کاشف السلطنه، حاکم تربت حیدریه در عهد قاجاریه، دارد که عملکرد او در دیار ما شنیدنی، و چگونگی کسب مقام نخستین رئیس بلدیه تهران، در دوره استبداد محمدعلی شاه، و دیگر نقشهای وی در دستیابی به ثروت و قدرت خواندنی است (رجوع کنید به مقاله «کاشف السلطنه» در پایان همین یادداشتها)؛ یا چون همان کسانی هستند که در پیش از مرداد ۱۳۳۲ سخت تظاهر به طرفداری از مرحوم مصدق می‌کردند، و روز ۲۸ مرداد پس از آن بر ضد وی و طرفداری از شاه شعارها می‌دادند، که هم سن و سالان مخلص، و با عمر بیشتر از هفتاد سال بهتر، آنها را می‌شناسند. اما آن دورانهای بی خبری سپری گردیده و در نظام مقدس جمهوری اسلامی چشم و گوشها باز شده و خیلی زود ریاکاریها و نادرستیهای افراد فرصت طلب و مُزِّور آشکار می‌شود.

مایه‌های دیگری هم برای قضاوت نادرست اغیار در مورد همدیاران ما سراغ داریم که مبتنی بر نقل قولهای، گاه مغرضانه یا شنیده‌های تکراری آنهاست، در این مورد برای نمونه واقعه ای عینیِ شنیدنی را نقل می‌کنم: مخلص با دوستان همدیار، آقایان دکتر محمد حسین ساکت و سیدکاظم خطیبی – به منظور شرکت در سومین کنگره بزرگداشت عطار نیشابوری (کد کن ۲۶/۱/۱۳۸۸) که دعوت شده بودیم، به هزینه شخصی – با قطار عازم نیشابور شدیم. در کوپه چهار نفره ما جوانی دانشجوی کارشناسی ارشد اهل مشهد حضور داشت. پس از ساعتی گفتگوی ما گرم شد، مخلص ساعتی پیرامون مباحثی از تاریخ کشاورزی ایران صحبت کردم. آن دانشجو مشتاقانه سراپاگوش بود و پرسشهایی مطرح کرد که پاسخ دادم. وی خیلی از همسفریِ با جمع ما ابراز شادمانی کرد، و پرسید: راستی شماها کجایی هستید؟ گفتم: اهل تربت حیدریه؛ به ناگاه، با قیافه ای پر بُهت و حیرت، صدای «اُوهُوْهُوْ» از دهانش خارج شد، و با عذرخواهی از این واکنش سریع خود گفت: «آخه می‌گن تربتی‌ها آدمای ناتویند». گفتم: «کی مِگَه؟»؛ گفت: مردم . خواهش کردم نمونه ای از شخصیت اجتماعیِ فرد یا افرادی که چنین عقیده یا اظهار نظر کرده اند معرفی کند. وی مجدد عذرخواه شد. اما با اصرار مخلص، که محققّ هستم و می‌خواهم ریشه این شایعه ناسازگاریهای احتمالی خود و همدیارانم، و نیز شخصیت شایع کنندگان، و زمینه‌های این باور آنان، را بدانم. گفت: پدر من در خیابان شاهرخ تعمیرگاه موتورسیکلت در همسایگی مغازه قصابی داشت. قصاب هر روز ساعات یا دقایقی پیش پدرم می‌آمد. اغلب عصبی بود و به تربتی‌ها بد و بیراه می‌گفت، و از همسرش که تربتی بود شِکوه فراوان می‌کرد، و می‌گفت که هر روز کتک کاریها سخت دارد. من و پدرم که سالها این حتاکی‌ها را شنیده ایم این باور در ذهن ما و خانواده ما نشسته و اغلب بر زبان می‌آوریم. پرسیدم آیا شما همسر تربتی قصاب را دیده ای، گفت مادرم در جلساتی او را دیده بود و به پدرم می‌گفت که او زن خوبی به نظر می‌رسد و از شوهرش نیز ابراز رضایت می‌کند. اما پدرم نمی پذیرفت. گفتم اولاً قصابی که با کارد و ساطور تیز و سخت، و با گلو و گوشت و دنبه نرم گوسفند سرو کار دارد، شاید بر آن باور بوده که همسرش باید چون بره و گوشت نرم و مطیع باشد؛ اما در برابر تندی و تیزی و خواستهای جبارانه قصاب، همسر تربتی وی – بنابر خصلت و خوی جبلی خود، که عموماً تربتی‌ها در مقابل عمل و حرف زور کمتر تسلیم می‌شوند – نرمش نشان نمی داده و به مصداق گفته سعدی: «به تمنای گوشت مردن به £ که تقاضای زشت قصابان» کتک را تحمل می‌کرده است؛ ثانیاً در همه بلاد خوب و بد وجود دارد، آیا می‌توان، با عمل و قول آن قصاب، در مورد اهالی یک شهر قضاوت کرد و شایعه ای را رواج داد؟

باری، دربِ کوپه ما باز بود، و ما در این گفتگو، که فردی در حال گذر در راهرو، برگشت و نگاهش روی آقای ساکت متمرکز شد، با سرور زاید الوصفی جلو آمد و دست آقای ساکت را گرفت که ببوسد، ایشان مانع شد و با حیرت مصافحه کردند. آن مرد پرسید جناب ساکت مرا می‌شناسید؟ آقای ساکت خیره در چهره وی گفت نه؟ آن مرد گفت من فلانی هستم، ده سال پیش در مشهد یک فرد شیادِ صاحب نفوذِ تربتی، در عالم دوستی با من، جعل سند کرده و مرا به نابودی کشانده بود که شاکی شدم، و قاضی پرونده شما بودید. شنیده بودم که آن فرد مُزوِّر، با دروغ و تزویر نزد دوستان و خویشان شما خود را بی گناه جلوه داده و مرا متهم کرده و سفارشهایی برای شما آورده است، نومیدی همه وجودم را گرفته بود. اما شما با کمال انصاف، بی توجه به توصیه‌ها و مراعات همشهری گری، وی را محکوم و هستی و آبروی مرا با قضاوت خود حفظ کردید. من دِینِ بزرگی را به شما دارم، و اکنون که سالها از این واقعه گذشته و بحمد الله وضع مالی بسیار عالی دارم مایلم که پاداش بزرگی به شما تقدیم دارم. آقای ساکت با ناراحتی گفت من وظیفه ام را انجام داده و شما حق خود را گرفته اید و این گفته شما مایه ناراحتی من شد. آن مرد با خجلت گفت آن تربتی با آن خباثت و شما با این جوانمردی و کرامت، قطعاً پاداش خود را از خدا می‌گیرید. من از آن مرد پرسیدم: شما تربتی دیگری را هم می‌شناسید؟ گفت: زیاد. گفتم چه نظری درباره تربتی‌ها دارید؟ گفت همه آنها آدمهای خوبی هستند، و خیلی از خصلتهای آنان تعریف کرد و گفت اینکه می‌گویند «تربتی‌ها آدمهای ناتوی هستند» من قبول ندارم، این شایعه از رفتار مزورانی، چون آن دوست شیاد تربتی من، بر سر زبانها افتاده است. آن مرد که در کنار ما نشسته بود، پرسید که شما همه تربتی هستید؟ آن دانشجو گفت: به جز من که در این سفر پی بردم که این شایعه در مورد تربتی‌ها به هیچ روی قابل تعمیم نیست و صرفاً از جانب ناآگاهان بیان می‌شود. آقای ساکت ماجرای دیگری را برایمان تعریف کرد از این قرار: با چند نفر از قضات، از جمله آقای عیلامی رود معجنی (از همولایتی‌ها) و یکی هم از اهالی رشت، هم اتاق بودیم. روزی مهمانی از رشت نزد هم اتاقی ما آمده بود، صحبت درباره تربتی‌ها پیش آمد. یکی از دوستان ما از مهمان رشتی پرسید که به نظر شما تربتی‌ها چگونه آدمهای هستند؟ وی با لهجه شیرین خود گفت: بسیار بدند؟ من پرسیدم که شما دوست مشهدی دارید؟ گفت: من به خاطر دخترم که دانشجوی دانشگاه مشهد است، دو سالی است که در مشهد هستم، آشنایان زیادی دارم، گفتم چند نفر می‌شوند؟ گفت بیشتر از ده پانزده نفر؛ گفتم: همه شان آدمهای خوبی هستند؟ گفت نه، بعضی خیلی بدجنس هستند. پرسیدم که شما آشنای تربتی هم دارید؟ گفت بلی. گفتم چند نفرند؟ گفت: یک، دو ، … پنج نفری می‌شوند. پرسیدم آنها همه آدمهای بدی هستند؟ گفت نه، خیلی هم آدمهای خوبی هستند، ولی همه می‌گویند: «تربتی‌ها آدمهای بدی هستند.» همکار اهل رشت ما دو نفر تربتی را، با تمجید از مَنِش ما و دیگر دوستان تربتی اش، معرفی کرد. مهمان رشتی با لهجه خاص خود گفت: پس به راستی این گفته از کجا منشأ دارد؟

به نظر می‌رسد که معدودی آدم نماهایی که بویی از انسانیت نبرده و زشتکاریهایی خلاف شؤنات انسانی و اسلامی انجام داده و موجب رنجش عمیق اغیار را فراهم آورده اند باعث تسری این شایعه شده است. مثالها و مصادیقی از این فرومایگان همه در ذهن داریم. من در سال ۱۳۷۱، به تربت رفته بودم، درباره رباخواران تربتی تحقیق کردم، عددش زیاد بود، یکی از همدوره‌های دبیرستانی مخلص، و هم نام کوچک من، در زمره رباخواران عمده تربت بود. پیش وی رفتم و درخواست کردم که دست از این کار بردارد، گفت می‌آیند التماس می‌کنند، و پول را می‌دهم و کسب می‌کنم، فایده ای نکرد؛ مقارن با همان ایام حاجی آقای رضائی از تهران به تربت آمده بود، با ایشان پیش دادستان شهر که از همدیاران روحانی ما بود رفتیم، موضوع رباخواران بی انصاف را در میان گذاشتم که هر طور هست جلو آنها را بگیرند، پاسخ آن بود که باید شاکی داشته باشند. چندی بعد تنها فرزند ۲۵ ساله آن همدوره جوانمرگ شد، و شنیدم خود وی نیز مرگ اسفباری داشته است، خدا از سر تقصیراتش بگذرد. فرد دیگری را از رباخواران، که هم محله ما بود، شنیده ام اکنون سرنوشت و زندگی غمباری در مشهد دارد، اینها همه عبرت برای ما است. به نظر می‌رسد یکی دیگر از عوامل ویرانی دیار ما رباخواران بوده و هستند که موجب ورشکستگی و عِسرت خانواده‌های آبرومند گردیده و عده ای از آنها ترک دیار کرده یا از شدت اندوه دِق مرگ شده اند.

سال گذشته در سفر به تربت، برای احوالپرسی دوست عزیز آقای حاج علیرضا رضائی (برادر حاجی آقای رضائی) به دفتر ایشان رفتم. جمعی آنجا بودند، از گفتگوی حاضران آگاه شدم که فردی درخواست ایجاد هتلی آبرومند را به شهرداری داده و با مکاتبات عدیده پاسخ قطعی به او داده نشده، نامه ای هم دیدم که پیرو مکاتبات قبلی نوشته بود، که اگر اشتباه نکنم در جای امضا نام خانوادگی «داود سرلک» را دیدم. دیروز (سه شنبه ۲۶/۸/۱۳۸۸) تلفنی از آقای رضائی در این مورد سؤال کردم، ظاهراً سر و صدای زیاد مجلس ختمی بود، که نام متقاضی را درست نشنیدم، اما از پاسخ آقای رضائی دریافتم که آن فرد هنوز هم از پیگیری درخواست خود غافل نیست، ولی تا به حال به نتیجه نرسیده است. این گونه اهمالها، یا کار اهالی و اغیار را به تعویق انداختن، به چه منظوری است؟ همین گونه سهل انگاریها، یا عملهای عمدی مایه ویرانی و بدنامی دیار ماست، با نقل نامه دختر خانمی دانشجو، با اصالت تربتی (به نقل از تارنمای نوید تربت) که نیاز به نقد و تحلیل ندارد، یادداشتها را به پایان می‌رسانم بدان امید که انشا الله اثرات مشهود آن را زنده باشم و ببینم:

امضاء محفوظ چه اشتباهی کردم دختری هستم دانشجوی رشته هنر دانشکده هنر تهران و تربتی، به منظور ساخت مستندی کوتاه به نام زعفران با معرفی نامه دانشکده هنر با هزاران شوق و امید با اجاره دوربین سینمایی به ازاء هر شب هشتاد هزار تومان بهمراه ۳ نفر از همکلاسی هایم عازم دیار خودم و شهر شما تربت شدم. برای جلوگیری از هر گونه وقت کشی از طریق حراست شهرداری مجوز اداره اماکن را گرفتم تا بتوانم چند دقیقه ای از بازار گل زعفران فیلم تهیه نمایم. به محض ورود من به بازار لشکریان شهرداری در حضور شخص شهردار به من حمله ور و دوربینم را گرفتند. با خود گفتم نکند ناخواسته برای بیگانگان فیلم می‌گیرم، ضمن ارائه مجوز اداره محترم اماکن، که جا دارد در همین جا از انها تشکر کنم، آقای شهردار که از حراست زیر مجموعه خود خبر نداشت و حراست شهرداری که از مقررات حاکم بر شهرداری خبر نداشت مانع از کار من دانشجو گردیدند. خسارت مادی که در این زمینه به من وارد آمد به جای خود ولی من که در جلوی دانشجویان همکلاسم پُزِ تربتی بودن را می‌دادم بسیار خجل زده و شرمگین شدم . الان که عازم تهرانم نمی دانم جواب دانشگاه را چه بدهم فقط می‌دانم عجب اشتباهی کردم که به تربت آمدم. با آرزوی آنکه روزی بعضی مسئولین حداقل اندکی تأمل کنند و بعد تصمیم بگیرند. از دو هفته نامه نوید تربت شماره ۱۱۴ (پنجشنبه ۲۸/۸/۱۳۸۸)

 

 

 

 

کاشف‌السلطنه

حاکم ولایت تربت حیدریه، نخستین شهردار تهران، پدر چای ایران[††††††††††††]

 

مقدمه

با یادی از پدرم مرحوم حاج‌علی‌اکبر ابریشمی

در سال ۱۳۷۴، از مطالعه کتابی با عنوان «حاج محمدمیرزا کاشف‌السلطنه (چایکار) پدر جای ایران» مشتمل بر ۳۲۰ صفحه (تهران، انتشارات سایه، ۱۳۷۲)، تألیف و تدوین ثریا کاظمی (نوه دختری کاشف‌السلطنه)، بسیار لذت برده و از دو بابت خوشحال شدم: اول آنکه مطالب کتاب در جهت تدوین تاریخ کشاورزی ایران (فصل مربوط به انتقال و کشت چای و ادویه هندی در ایران) به موضوعات و کار تحقیقاتی‌ام مربوط بود، دوم به این شاهزاده قاجار (متولد تربت حیدریه، ۲۱ شوال ۱۲۸۱ ه‍ .ق/ نوروز ۱۲۴۴ ش) همشهری ـ که نخستین حاکم تحصیل‌کرده فرنگ در تربت حیدریه (در سالهای ۱۲-۱۳۱۱ ه‍ .ق/ ۱۲۷۲ش) نیز بوده است۱ و کارهای مبتکرانه او افتخار می‌ورزیدم، و برای دوستان و همولایتیهایم از سجایا و اقدامات او تعریف می‌کردم، حتی در جمع هشتصد نفری همشهریان، در نخستین جشنواره زعفران در ایران (تربت حیدریه، ۱۱ آذر ۱۳۷۸)،۲ در جایی از خطابه خویش با موضوع «زعفران در تاریخ و فرهنگ ایران» با اشاره به انتقال ریشه (بذر) زردچوبه از هند و کاشت آن توسط کاشف‌السلطنه در ایران، با تمجید از او یاد کردم، و در خرداد ۱۳۸۴ نیز در کتاب پردگیان خیال مجموعه مقالات ارجنامه محمد قهرمان (ادیب و شاعر معاصر، متولد ۱۰ تیر ۱۳۰۸ در تربت حیدریه) در مقاله خود با عنوان «مبادلات فرهنگی فلاحتی ایران و هند» درباره پیشینه چند درخت فلفل هندی کهن سال موجود در شهرستان تربت حیدریه، با غرور از جمله نوشتم: «به‌راستی چه کسی این درختان را به شهرستان تربت حیدریه انتقال داده است؟ مطابق شواهد باید این اقدام کار مردی فرهیخته، عاشق ایران و آبادی این مملکت یعنی محمدمیرزا ملقب به کاشف‌السلطنه باشد…».۳ آن گفته تمجید‌آمیز و این نوشته نادرست درباره شخصیت کاشف‌السلطنه را به اتکا و استناد نگارشهای نوه او نقل کرده بودم؛ اما بعداً، با مطالعه و بررسی دیگر منابع، پی بردم که گمان باطلی درباره این شخصیت داشته‌ام؛ با تأسف و اندوه ـ از اینکه یک شخصیت متعادلی مرکوز در ذهنم تباه از آب درآمده بود، چند روزی متفکر و مغموم بوده، حتی نتوانستم دست به قلم ببرم و خواب و خوراکم کاهش یافت ـ دریافتم که نباید بدون مطالعه و غور در منابع معتبر تحت تأثیر شهرتهای کاذب و برخی نوشته‌های نادرست درباره این‌گونه حاکمان و شخصیتها قرار گرفت. شخصیتهایی که تنها به فکر کسب ثروت و شهرت بیشتر، و از اندیشه عمران و آبادی مملکت و ارتقای سطح فرهنگ، بینش و خرد عمومی ملت غافل بلکه مخالف بوده‌اند. از این مطالعه و بررسیها غمبار پی بردم که متأسفانه ریشه اصلی بسیاری از عقب‌ماندگیها، ویرانیها و عدم ترقی ولایات و مملکت ما زیر سر حاکمان و شخصیتهای دانا، اما نادرست، مُزَوِّر و فرصت‌طلب بوده است. مؤلف کتاب کاشف‌السلطنه در پیشگفتار خود اطمینان می‌دهد که هیچ مطلب نادرستی را نقل نکرده و نوشته‌هایش مبتنی بر ۴ جلد یادداشتها، مقداری اوراق مختلف و چند نامه از نوشته‌های کاشف‌ است، و می‌افزاید:

در تمام این کتاب بی‌طرفی را کاملاً رعایت کرده‌ام، زیرا کاشف‌السلطنه مُشکی است که خود می‌بوید و از خلال نوشته‌هایش می‌توان به تمام خصوصیات اخلاقی دیانت، میهن‌دوستی و وظیفه‌شناسی او پی برد. شغل اول زندگیش کارمند وزارت امور خارجه بود، بعد از آن به چایکاری و ترویج و آموزش این صنعت پرداخت و حتی جان خود را در این راه از دست داد. علاوه بر مشاغلی که ذکر شد، او از طفولیت تا اخر زندگانی خود مرد سیاسی بود؛ وی عقیده راسخی به حکومت پارلمانی و از بین بردن استبداد داشت و در تمام دوران پس از تحصیل در فرانسه برای رسیدن به این آرزو کوشید۴.

براساس مطالب این کتاب باور کرده بودم که کاشف‌السلطنه از افتخارات ولایت و مملکت ماست؛ اما پس از بررسی منابع و مستندات موجود و مقایسه با مطالب کتاب دریافتم که این مُشک ارائه شده توسط مؤلف مغشوش و به مثابه مصداقی از گفته نغز حکیم ناصرخسرو قبادیانی (فوت ۴۸۱ ه‍. ق) است:

ای شده مشغول به کار جهان

غرّه چرایی به جهانِ جَهان]جهنده متحرک[

پیکِ جهانی تو بیندیش نیک

سخره گرفته‌ست ترا این جهان…

چندر بودی؟ و ربایی هنوز

توشه در این ره ز فلان و فلان

باک نداری که درین ره به زَرق

کَه بفروشی بَدَلِ زعفران…

تا تو یکی خانه نو ساختی

یکسره همسایه‌ات بی‌خان و مان

گیتی دریا و تنت کشتی است

عمر تو باد است و تو بازارگان…۵

نگاهی به حیات و هویت کاشف‌السلطنه*

مطابق نوشته کتاب موصوف، محمدمیرزا کاشف‌السلطنه، فرزند ارشد اسدالله میرزا نایب‌الایاله ]خراسان، حاکم تربت حیدریه[ در روز اول فروردین ۱۲۴۴/۲۹ شوال ۱۲۸۱ ه‍. ق، در تربت حیدریه متولد شد؛ پس از اتمام دروس سرخانه نزد حسام‌السلطنه (دایی مادرش)، پایان تحصیلات دارالفنون،۶ اخذ لیسانس حقوق از دانشگاه سوربن پاریس در ضمن مأموریت (دبیر دومی سفارت ایران) و اقامت ۸ ساله (۱۲۹۸ تا ۱۳۰۶ ه‍.ق) در فرانسه، در سفر سوم ناصرالدین‌شاه به اروپا، بنابر تقاضای میرزا محمودخان احتشام‌السلطنه (شوهرخواهر کاشف‌السلطنه و برادرزن ناصرالدین شاه) با موافقت ناصرالدین‌شاه «به‌عنوان مترجم دکتر فوریه که تازه استخدام شده بود، همراه کاروان شاهانه شد و به تهران مراجعت کرد».۷ اما ناصرالدین شاه در خاطرات (سه‌جلدی) سفر خود هیچ اشاره‌ای به کاشف‌السلطنه و عنوان مترجمی وی ندارد.۸ وانگهی دکتر فوریه ـ‌پزشک فرانسوی تازه استخدام شاه در تاریخ ۲ ذیحجه ۱۳۰۶ / اول اوت ۱۸۸۹، در پاریس‌ـ‌۹ در خاطرات خود از کاشف السلطنه به‌عنوان مترجم خود سخنی نگفته است بلکه از نوشته او می‌توان دریافت که حاج‌محمد میرزا اولاً مترجم او نبوده، ثانیاً هنوز کلمه «سلطنه» را بر لقب خود ساخته‌اش در پاریس، یعنی «کاشف»،۱۰ نیفزوده است، ثالثاً وی از عزلِ مقام دبیر دومی ایران در فرانسه، ترک پاریس و تنزل به پیشخدمتی در راه بازگشت به ایران راضی نبوده است؛ زیرا فوریه در یادداشت روز ۱۹ سپتامبر ۱۸۸۹/۲۴ محرم ۱۳۰۷ خود، در مسیر بازگشت شاه و آمدن به‌همراه او به ایران، اول بار که از محمدمیرزا نام برده، نوشته است:

… حوادث دیگری در طی راه مرا با بعضی دیگر از همراهان اعلیحضرت مرتبط ساخت: مثل مجدالدوله داماد و ناظرشاه که چهره‌ای تیره‌رنگ و چشمانی سیاه و گیرا دارد، و امین خلوت منشی مخصوصی که تنها ایرانی کبودچشمی است که من دیده‌ام، و چندتن از پیشخدمتها مثل میرزاعبدالله‌خان که دو خواهر او از زنان شاه‌اند و با محمد میرزا کاشف برادرزن خود، که سالها در سفارت ایران در پاریس منشی بوده، همراه است؛ و کاشف چنین می‌نماید که از مفارقت پاریس چندان راضی نیست برعکسِ میرزا عبدالله‌خان، که از برگرداندن او به وطن مسرور است.۱۱

در کــتـاب مزبور، در ذیل عنوان «خلاصه مشاغل» کاشف‌السلطنه ،

بعد از ذکر عنوان «مترجم دکتر فوریه»، آمده است:

]۱[ در ابتدای مراجعت ]از پاریس به تهران[، به مدت شش ماه همراه ناصرالملک به ترجمه و وضع قوانین برای مجلس مشغول شد.

]۲[ بعد از اتمام کار قوانین، مترجم حضور ناصرالدین‌شاه بود (۱۳۱۱ ه‍ ق/ ۱۲۷۲ ش/ ۱۸۹۳م)

]۳[ نایب الایالگی تربت حیدریه.

]۴[ فرار از ایران به عثمانی و تجارت عتیقه و فرش.

]۵[ (۱۳۱۲ ه‍ .ق/۱۲۷۴ش/۱۸۹۵م)، در زمان شروع سلطنت مظفرالدین شاه، از طرف میرزامحمدحسین‌خان مشیرالدوله برای اولین‌بار به سمت ژنرال کنسولی هند می‌رود که تمام یادداشتهای او در این کتاب مربوط به همین سفر است ]پس بقیه آن ۴ جلد یادداشتها و نیز احکام و نامه‌ها کجاست؟[

]۶[ شغل چایکاری (۱۳۱۸ ه‍ .ق، ۱۲۷۹ش/۱۹۰۰م) که تا آخرین روز زندگی به آن مشغول بود.

]۷[ مأموریت دوم در پاریس (۱۳۲۲ ه‍ .ق/ ۱۲۸۳ش/۱۹۰۴م)، به‌عنوان شارژ دافر، که امروزه به آن «کاردار» می‌گویند و سرانجام پس از سه سال و اندی به تهران مراجعت می‌کند.

]۸[ اولین شهردار تهران (۱۳۲۵ ه‍ .ق/۱۲۸۶ش/۱۹۰۷م) که یک سال بیشتر در این سمت نماند ]در جای دیگر تاریخ منصب شهرداری را ۱۳۲۶ ه‍ .ق ، نوشته است[.

]۹[ ژنرال کنسول ایران در هند برای بار دوم.

]۱۰[ ریاست سازمان چای (در زمان رضاشاه) که آخرین شغل او بود و تا آخرین روز زندگی به آن اشتغال داشت.۱۲

پنج بند اول مطالب مزبور کاملاً نادرست، و از نظر تاریخ‌گذاری خلط شده است. مطلب بند ]۱[ با استخدام کاشف‌السلطنه به‌عنوان مترجم دکتر فوریه مغایر است، و همین مورد دلالت بر آن دارد که در مراجعت به ایران مترجم دکتر فوریه نبوده است. مطلب بند ]۲[ کاملاً نادرست است و اصلاً کاشف‌السلطنه مترجم حضور ناصرالدین شاه نبوده است، بنابراین شش ماه بعد از بازگشت به ایران (یعنی ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۱ ه‍ .ق) به مدت ۴ سال سمت مترجمی شاه را نداشته است. بند ]۳ تا ۵[ نایب الایالگی تربت حیدریه و بعد از آن، مطابق مستندات کاشف‌السلطنه در سال ۱۳۱۱ تا ۱۳۱۲ ه‍ ق حاکم تربت حیدریه بوده و از همین شهر به عثمانی گریخته و بعد از قتل ناصرالدین‌شاه ۱۳۱۳ ه‍ .ق به ایران بازگشته و مشاغلی به‌دست آورده و امتیازی عظیم از مظفرالدین شاه کسب کرده است که در ادامه به آنها خواهیم پرداخت.

مستندات موجود حکایت از آن دارد که حاجی محمدمیرزا در سال ۱۳۰۸ ه‍ .ق مدتی به خدمت دکتر فوریه درآمده، اما با ارائه صورتحساب مخارج او ـ‌که بیش از ۶ برابر در مقایسه با سال قبل بوده ـ این شغل را از دست داده، زیرا اعتمادالسلطنه در ذیل وقایع روز ۹ ذیحجه ۱۳۰۸ نوشته است «شنیدم دکتر فوریه و محمدمیرزا میانه‌شان بهم خورده، در سر مخارج یومیه، برای اینکه پارسال مخارج فوریه یازده تومان بود، حالا محمدمیرزا ماهی هفتاد تومان پای او نوشته، به این جهت صفایی نیست میانه آنها».۱۳ بعد از این واقعه، کاشف‌السلطنه کمتر از ۳ ماه بیکار بوده و وضع پریشانی داشته است، چرا که اعتمادالسلطنه در ذیل رویدادهای روز ۶ ربیع‌الاول۱۳۰۹ می‌گوید: «عصر محمدمیرزا آمد، عریضه‌ای به شاه، از وضع پریشانی خود به شاه نوشته بود، به من داد که به نظر شاه برسانم».۱۴ این عریضه کارساز نیفتاده است. در شوال ۱۳۱۰ ابوالفتح میرزا مؤید‌الدوله (پسر حسام‌السلطنه و شوهر افسرالسلطنه دختر ناصرالدین شاه)،۱۵ به حکومت خراسان می‌رسد. این حاکم فاسدالاخلاق و فتنه‌انگیز۱۶، محمدمیرزا را به‌عنوان حاکم تربت حیدریه (که ترشیز/کاشمر نیز تابع آن بود) منصوب می‌کند. او در تربت کلمه «سلطنه» را بر لقب خود ساخته‌اش «کاشف» در پاریس می‌افزاید. این شاهزاده روشنفکر ـ با اندیشه پویا، آگاه به رموز اقتصادی، کسب ثروت، قدرت و شهرت‌ ـ توانست درآمد دولت از محل مالیاتهای دریافتی از رعایای تربت حیدریه را به حداکثر ـ‌ بالاتر از جمیع ولایات خراسان بعد از مشهد ـ برساند.۱۷ اما کوچکترین اقدامی ـ در جهت عمران و آبادی شهر، حفظ و نگهداری ابنیه و تأسیسات قدیمِ قابلِ ترمیم آن، ارتقای سطح فرهنگ، بینش و خرد عمومی اهالی ـ انجام نداده و همانند شاهان قاجار با هرگونه تحول فرهنگی و اجتماعی مخالف بوده است. ییت (yaet، کلنل انگلیسی) در سال ۱۸۹۳ م/۱۳۱۱ ه‍ .ق، در دیدار از شهر تربت حیدریه، از ملاقات با حاجی محمد میرزا کاشف و لقب جدید او، و نیز موقعیت و شهرت این منطقه به خاطر تولید ابریشم در روزگار گذشته،۱۸ و خرابی شهر سخن گفته است:

تربت حیدریه در نگاه اول ویرانه‌ای بیش نیست، دیوارهای بلند و محکم، که زمانی آن را احاطه کرده بود، درحال حاضر شکسته و ویران شده … شهر کنونی تربت حیدریه فقط بخش کوچکی از جمعت سابق خود را دارد که تعداد آنها نیز از پانصد خانوار متجاوز نیست… حاجی ]محمد[ میرزای کاشف، که اکنون کاشف‌السلطنه نامیده می‌شد… حاکم تربت بود.۱۹

کاشف‌السلطنه نیز به ملاقات با کلنل ییت (که او هیت / Haet شنیده و ثبت کرده)، هدف سفراو و همچنین به زرنگی خود در گزارشی مبسوط اشاره می‌کند:

در سنه ۱۳۱۱ قمری (۱۸۹۳م/۱۲۷۲ش)، که چاکر حکومت تربت حیدریه را داشت، کلنل هیت با چند مهندس آمده و از آنجا روانه سیستان شدند. حقیر به بعضی زرنگیها، که گاهی در خود سراغ نداشت، نقشه مسافرت ایشان را به دقت دیده، و از خطوط و علاماتی که در روی نقشه‌های خود با قلم و مداد طرح گذارده بودند، به این نکته و خیال ایشان پی برده بود به سر کار مؤید الدوله و الی خراسان را پرت داد…۲۰

بی‌تردید حاجی‌محمدمیرزا بسیار زیرک، رند، موقع‌شناس آزمند ثروت و مقام بوده که با مستندات موجود قابل اثبات و حتی میزان درجات آن قابل تخمین است. از آن جمله در سال ۱۳۱۲ ه‍ .ق، که حاکم تربت بود، و ترشیز در شمار توابع حکومت او به‌حساب می‌آمد، طبیعت و خوی فرصت‌طلبی خود را نشان داده که اعتمادالسلطنه ماجرای آن را دروقایع روز چهارشنبه ۵ رجب ۱۳۱۲ ثبت کرده است:

امروز از ملک التجار شنیدم که حاجی محمد میرزای پسر اسدالله میرزا نوه ظل السلطان، که از طرف مادر نوه عباس میرزاست، و سالها در پاریس نایب سفارت بوده است، اما شاهزاده احمقی ]! مردرند؟[ است، این اواخر از شدت پریشانی ملتجی به مؤید الدوله و الی خراسان شده بود ] به آن دلیل که[ میرزا محمدعلی خط‌ساز شیرازی نوکر میرزارضاقلی‌خان منشی صدراعظم ـ که چند سال قبل نوشته‌جات مجعول درست کرده به کردستان رفته آنجا را بهم زده بود ـ بعضی احکام جعلی ساخته به ترشیز ]کاشمر کنونی[ رفته بود، این محمدمیرزا هم که حاکم ترشیز بود، او را حبس کرده و شکنجه کرده بود و سه چهار هزار تومان ]هم‌ارزش تقریبی ۳۵۳ تا ۴۷۰ کیلوگرم زعفران، نرخ امروز فروردین ۱۳۸۸ هر کیلوگرم چهار میلیون تومان[ از او گرفته بود. بعد به اسم اینکه این شخص از دوستان ملکم‌خان ]مؤسس روزنامه قانون در سال ۱۳۰۷ قمری که مخالف ناصرالدین شاه و استبداد[ است و دو سه جلد کتاب فرنگی میان اسبابش بوده، زنجیر به گردنش گذاشته به مشهد فرستاده بود. هیچ وقت مملکت به این شلوغی نبوده است که حالا هست! خدا مردم را حفظ کند، انشاءالله.۲۱

مؤید‌الدوله والی خراسان محمدمیرزا را فراری می‌دهد. شاید از جمله به‌واسطه همین جنایت و خیانت در حدود سه ماه بعد (اول شوال ۱۳۱۲) ناصرالدین شاه به عزل مؤیدالدوله و انتصاب امیرنظام به حکومت خراسان مصمم می‌شود ولی به‌سبب توطئه‌ها عملی نشد.۲۲ اما بی‌گمان ماجرای مزبور می‌تواند سبب صدور عزل و دستگیری محمدمیرزا کاشف‌السلطنه حاکم تربت از جانب ناصرالدین شاه شده باشد، که خبرش را مؤید‌الدوله به وی داده، و مقارن با همین ایام او از تربت به عثمانی گریخته و (ظاهراً با همان پولهای اخاذی در این ولایت و اشیاء گران قیمتی که با خود برده) به کار تجارت فرش و عتیقه پرداخته است؛ بعد از گذشت یک‌سال، با کشته شدن ناصرالدین شاه در ۱۳ ذیقعده ۱۳۱۳، به ایران بازگشته و با نزدیک شدن به دربار مظفرالدین‌شاه به آرزوهای خود، کسب تمول، مقام و امتیازی بی‌نظیر دست یافته است. اما نوه کاشف السلطنه ماجرای خشم ناصرالدین شاه، و فرار او از تربت حیدریه را وارونه جلوه داده، و با ساختن شخصیتی انقلابی از حاج محمدمیرزا، واقعیات را به میل خود تغییر داده و به ناروا به او نسبت نشر افکار آزادیخواهی و شبنامه‌نویسی (آنهم در شهر تربت حیدریه که حاکم آنجا بوده) داده و در ذیل دو عنوان،‌که چندان ربطی با مطالب ندارد، نوشته است:

مشاغل در تهران

در ابتدای مراجعت به تهران ]از اروپا با همراهان ناصرالدین‌شاه، ۲۴ صفر ۱۳۰۷[۲۳ و تحت تأثیر سفر فرنگ، ابتدا ناصرالدین شاه امر به تشکیل مجلس داد و وزرایی را معین کرد. از این رو محمد میرزا با ناصرالملک (قراگزلو) به مدت شش ماه ] تا رمضان ۱۳۰۷[ مشغول ترجمه و وضع قوانین اساسی و تکالیف دولتی شدند تا در مجلس، که عمری کوتاه داشت، به کار گرفته شود. بعد از اتمام این کار، برای مدتی حاج محمد میرزا از مترجمین حضور ناصرالدین شاه بود ]این مطلب نامستند و قابل تردید است[.

 

نامزدی طولانی

بعد از مدتی ]؟ چه مدت؟[ حاج محمدمیرزا، خانم گوهرگرانمایه، دختر رضاخان مؤید‌السلطنه گرانمایه، را به نامزدی خود برمی‌گزیند؛ و چون ابوالفتح میرزا مؤید الدوله پسر حسام‌السلطنه ـ فاتح هرات‌ـ به حکومت خراسان منصوب شده بود ]شوال ۱۳۱۰[۲۴، حاج محمد میرزا را از جانب خود به نایب الایالگی تربت حیدریه منصوب می‌کند ] باید بعد از شوال ۱۳۱۰ باشد[ . تمام این وقایع در سال ۱۳۱۱ ه‍ .ق (۱۲۷۲ ش/ ۱۸۹۳م) اتفاق افتاد. ناصرالدین شاه که در اثر حوادث سوء دستپرداخت دولت انگلستان، از سوء قصد عده‌ای بابی‌ جان سالم به در برده و رویه استبداد در پیش گرفته بود، رفتار جدیدش در اشخاص دنیا دیده و تحصیلکرده اروپا، که علاقمند به حکومت پارلمانی به سبک اروپا بودند، تأثیر بدی کرده، شروع به مخالفت با شاه و دستگاه او می‌کنند که کاشف‌السلطنه هم در زمره این گروه به نشر افکار آزادیخواهی پرداخته و به شبنامه‌نویسی هم می‌پردازد. وقتی خبرش به‌گوش ناصرالدین‌شاه می‌رسد، حکم دستگیری او را می‌دهد. از طرفی ابوالفتح میرزا مؤید‌الدوله ]حاکم خراسان[ به حاج محمد میرزا، پنهانی خبر می‌دهد که : «شاه‌زنده یا مرده تو را خواسته، زود فرار کن» حاج محمد میرزا ابتدا از تربت به ملک خود در نیشابور می‌رود و پنهان می‌شود تا اینکه قوای نظامی دولتی نیشابور را در محاصره در می‌آورند و در طی زد و خورد چند نفری از اهالی آنجا کشته می‌شوند ] !؟ به استناد کدام نوشته؟[. محمد میرزا با عجله بار سفر بسته ] تاریخ آن باید یکی دو ماهی بعد از فساد ۵ رجب ۱۳۱۲ باشد که شرح آن گذشت[، به‌روسیه فرار می‌کند و از روسیه هم به ترکیه می‌رود، و در اسلامبول تجارتخانه فروش فرش و عتیقه دایر می‌کند ] اگر مدت فرار از تربت حیدریه و نیشابور وی را با وسایل حمل‌ونقل آن موقع، با توجه به همراه داشتن فرش و عتیقه یک ماه فرض کنیم، او در اواخر ۱۳۱۲ تا محرم ۱۳۱۳ تجارتخانه در استانبول دایر کرده[. او در ضمن با ایرانیان مقیم عثمانی و مخالفین حکومت استبدادی آشنایی پیدا می‌کند و به این ترتیب روزگار می‌گذراند. چون در عثمانی هم ناصرالدین شاه از تعقیب حاج محمد میرزا دست‌بردار نبوده و از دولت عثمانی تقاضای استرداد او را کرده بود ]مطابق کدام سند یا نوشته؟ اگر هم شاه چنین دستوری داده، احتمالاً طمع در پولها و اموال قیمتی داشته است[، کاشف‌السلطنه بار دیگر روانه فرانسه شد و آن قدر در آنجا ماند ] اگر مدت تجارت فرش و عتیقه ۱۰ ماه فرض شود، مدت اقامت او در فرانسه حدود یک ماه می‌شود[ که ناصرالدین شاه به قتل رسید ] ۱۷ ذیقعده ۱۳۱۳[ و مظفرالدین شاه به سلطنت رسید و بار دیگر کاشف‌السلطنه به ایران مراجعت کرد.۲۵

چنانکه ملاحظه می‌شود نوه کاشف‌السلطنه، واقعیات و مستندات تاریخی را به میل خود تغییر داده و سبب خشم ناصرالدین شاه بر کاشف‌السلطنه را مطالبی نادرست ذکر کرده (و شاید تنها مطلب صحیح همان جمله‌ای باشد که در داخل گیومه نوشته است)؛ اگر خشم ناصرالدین شاه از حاجی محمد میرزا و عزل و فرار او از محل حکومتش را ناشی از اشاعه لقب خود ساخته «کاشف‌السلطنه» در تربت‌حیدریه مطرح می‌کرد شاید قابل توجیه بود، به آن دلیل که بدون تقدیم وجوه خلعت و هدایای معمول ملوکانه در اعطای القاب، چنین لقبی را به خود داده است. وگرنه نشر افکار آزادی خواهی و شبنامه‌نویس آن هم توسط حاکم تربت‌حیدریه نادرست است. نوه کاشف‌السلطنه تنها به انتخاب خود «گزیده‌هایی از یک شبنامه» را نقل کرده است که تاریخ جمادی‌الثانی ۱۳۲۹ قمری دارد و این تاریخ برابر سال دوم سلطنت احمدشاه بود، که ارکان متزلزل حکومت قاجار فرو می‌ریخت، به‌همین دلیل همه فرصت‌طلبان، کلاشان و درباریان، آزادیخواه و شبنامه‌نویس شده و مبارزان و آزادیخواهان واقعی را به حیرت واداشته بودند (متن شبنامه در صفحات بعد آمده).

نوه کاشف‌السلطنه در ذیل عنوان «ازدواج و مأموریت اول در هندوستان نوشته است: «در سال ۱۳۱۳ ه‍ .ق (۱۲۷۴ ش/ ۱۸۹۵م) حاج محمد میرزا که سی‌سال داشت با نامزدش خانم گوهر گرانمایه ازدواج کرد و چون از طرف میرزامحسن خان مشیرالدوله به سمت ژنرال کنسول ایران در هند مأمور شده بود عازم محل مأموریت خود گردید»۲۶، تاریخ مأموریت هند نادرست است. کاشف‌السلطنه پس از بازگشت به ایران در نزد مظفرالدین‌شاه و درباریان موقعیتهای ممتازی کسب کرده است. مطابق مستندات، در جمادی‌الاول ۱۳۱۵ ه‍ .ق «به منصب جنرال قونسولگری هندوستان و اقامت در بندر بمبئی منصوب و روانه گردید».۲۷ این مأموریت حدود سه سال به طول انجامید. کاشف‌السلطنه با شَمِ اقتصادی قوی و نفوذی که در مظفرالدین شاه داشت (یا مطابق قول نوه‌اش، حاج‌محمدمیرزا به تشویق شاه با فراگیری رموز و تخصص کشت و پرورش چای در دوره اقامت در هند)۲۸ نسبت به انتقال بذر، نهال و ریشه چای، فلفل، زردچوبه، زنجیل و دیگر ادویه و عقاقیر هندی به ایران اقدام کرد۲۹ (در این عهد مصرف چای و زردچوبه در ایران فزونی گرفته بود و درآمد سرشاری برای تولید‌کنندگان و تجار وارد‌کننده داشت)، که تنها کشت چای توفیق‌آمیز بود؛ اما موفقیت بیشتر کاشف‌السلطنه کسب امتیازی عظیم از مظفرالدین‌شاه است که نوه او در ذیل عنوان «آغاز کشت چای در ایران» به آن اشاره می‌کند و البته با مطلبی نادرست درآمیخته است:

بازگشت ]حاج محمد میرزا[ به تهران و ارائه نهال و بذر ]چای[ به‌عنوان ره‌آورد سفر ]هند[ در تاریخ هفتم رجب ۱۳۱۸ (۱۰ آبان ۱۲۷۹ ش/ ۲ نوامبر ۱۹۰۰ م) بود و بعد از مدت کمی، مظفرالدین شاه به حاج‌محمدمیرزا، لقب کاشف‌السلطنه داد و امتیاز کشت چای در تمام نقاط ایران را به او داد، تاریخ این موضوع شوال ۱۳۱۸ است.۳۰

اعطای لقب کاشف‌السلطنه از جانب مظفرالدین‌شاه به محمدمیرزا در مطلب مزبور، برابر مستنداتی که اشاره شد نادرست، و این لقب ساخته خود اوست؛ مگر آنکه در بین اسناد برجای مانده حاج‌محمدمیرزا، از همان احکام جعلی خط‌ساز شیرازی چنین حکم یا سندی در نزد نوه آن مرحوم موجود باشد، وگرنه نسبت دادن اعطای لقب کاشف‌السلطنه (به محمد میرزا) از جانب شاه، کاری شبیه شیادی همان خط‌ساز شیرازی و عمل حاج محمد میرزا با اوست. اما گرفتن «امتیاز کشت چای در تمام نقاط ایران» از مظفرالدین‌شاه (که تشابه لفظی با معاهده ترکمن چای دارد و می‌تواند مصداقی از معاهدات داخلی شاهان قاجار باشد) نشان می‌دهد که این شاهزاده زیرک تحصیل کرده فرانسه تا چه حد در شاه و درباریان نفوذ پیدا کرده که به اخذ چنین امتیازی عظیم دست‌یافته است؟ و چگونه کانالی فراخ برای جوشش و جریان دائمی پول و افزایش ثروت شخصی باز کرده و چه تعهد بزرگی از حکومت، در جهت واگذاری حقوق ملت، گرفته است؟ آزادیخواهی، وطن‌پرستی و خواستن پارلمان به سبک اروپایی این‌گونه شخصیتها را چگونه باید تعبیر کرد؟ اگر افراد تحصیل‌کرده نخبه و زیرک با آن درجات علمی، درستکار نیز بارآمده بودند، (رک: مستندات و یادداشتها، شماره ۲۱) و به راستی در راه عمران و آبادی شهر ما (تربت حیدریه) و دیگر ولایات، و در جهت اعتلا و ترقی ایران قدمهایی استوار و مؤثر برمی‌داشتند هم صاحب نان و نام‌ نیک بودند و هم در مملکت ما ـ فارغ از پیشرفتها و تحولات جهانی آن عصر ـ آن همه فساد و ننگ در دوره قاجاریه پیش نمی‌آمد؛ و ما اکنون نیاز نداشتیم، یا فرصت پیدا نمی‌کردیم، که با انقلابی نشان دادن در گذشتگان عهد قاجاریه و پهلوی خود به معاصران فخر بفروشیم و واقعیتها را وارونه جلوه‌گر سازیم، و اگر خدای نکرده مملکت ما در چنگ کمونیستها می‌افتاد باز هم با فرصت‌طلبی برای اجداد خود پیشینه خلقی می‌ساختیم. باری، مزارع کشت چای در سال ۱۳۲۱ ه‍ .ق به بهره‌برداری می‌رسد، که عضدالسلطان خبر خوش آن را تلگرافی به مظفرالدین شاه گزارش کرده است:

برحسب امر اعلی به لاهیجان آمده و به محل زراعت چای رفته با نهایت دقت بوته‌های چای را شمرده من حیث المجموع ۳۱۰۰۰۰ بوته، که ۱۹۹۷۵ بوته آن سه ساله، و ۲۹۰۳۰ بوته آن یکسال و نیمه‌ویکساله است؛ با حضور خود از بوته‌های آن چیده به شهر آورده بو داده و دم‌کرده به قدری معطر و خوب بود که با چای‌های خارجه طرف نسبت نیست. در این کار کاشف‌السلطنه زحمت فوق‌العاده کشیده و قریب ۵۰ گیروانکه ]هرگیروانکه = 410 گرم[ حاضر کرده که به حضور مبارک همایونی بیاورد.۳۱

احتشام‌السلطنه نیز، که مطابق نوشته تاریخ مشروطه ایران و برخی مستندات، از آزادیخواهان و خواستار ایجاد «عدالتخانه» در عهد مظفرالدین‌شاه بوده،۳۲ ضمن معرفی کارکنان وزارت امور خارجه (در هنگام وزارتش) از کاشف‌السلطنه تعریف کرده است:

درخشان‌ترین قیافه‌ها که در وزارت خارجه دیدم، محمدمیرزا کاشف‌السلطنه پسر اسدالله میرزا نایب الایاله است که تحصیلکرده، معقول، فهمیده و کارآمد می‌باشد. مأمور بمبئی و جنرال قنسولگری هندوستان شد خوب از عهده برآمد و کشت و زرع چای در ایران یادگار او واز افتخارات ابدی اوست و همه‌وقت مصدر خدمت و مایه سربلندی دولت و مملکت بوده است.۳۳

نوشته مزبور از سر صدق و اعتقاد نویسنده است و نمی‌توان آن را تحت تأثیر قوم و خویشی (به لحاظ آنکه شوهر خواهر کاشف‌السلطنه بوده است) دانست، اما می‌توان گمان برد که او به برخی از تخلفات و رفتارهای کاشف‌السلطنه ـ که براساس مستندات به آنها اشاره شد و پس از این نیز خواهد آمدـ آگاهی پیدا نکرده است. نوه کاشف السلطنه نیز در ذیل عنوان «نوشته‌های کاشف‌السلطنه» در زمان مظفرالدین‌ شاه از «دستورالعمل‌های چابی به فرم کتاب جیبی درباره زراعت چای و کشت و برداشت کنف»؛ در زمان محمدعلی‌شاه از کتابچه قانون بلدیه (در ۲۲ صفحه)، رساله‌ای درباره تشکیل مجلس محاکمات تجارتی و قوانین مربوط به آن در ۱۴ محرم ۱۳۲۳ یاد کرده و مجدداً از شبنامه‌ها سخن گفته است «علاوه بر تمام این نوشته‌ها، باید از شبنامه‌ها در زمان ناصرالدین شاه و محمدعلی‌شاه نام برد که برای بیدار کردن ذهن عموم و تشویق ملت به خواستن و گرفتن حق خود که آزادی باشد در برابر استبداد و ظلم، بعد از نوشتن به‌وسیله چاپ تکثیر می‌شده و شبانه توسط اشخاص داوطلب به‌دیوار اماکن عمومی نسب ]؟ نصب[ می‌شده تا همه بتوانند بخوانند»، و در ادامه به ارائه پیشنهادی از جانب کاشف‌السلطنه می‌پردازد که به نوشته او در نخستین جلسه تابستانی ۱۳۲۵ ه‍ .ق مجلس اول ]دوره محمدعلی شاه[ مطرح و تصویب شده است:

پیشنهاد کاشف‌السلطنه مبتکر چایکاری و کشت در ایران به مجلس شورای ملی برای تشکیل شرکتی از بازرگانان به‌منظور کشت و توسعه چایکاری در کشور و تأسیس کارخانه چای مازندران و تهران بود که نتیجه آرا درباره این پیشنهاد در همان گزارش مجلس تابستان ۱۳۲۵ ه‍ .ق،‌ موجود است و کارخانه چای گیلان و مازندران تصویب شد.۳۴

همو در جایی از کتاب، تاریخ انتصاب کاشف‌السلطنه را به‌عنوان رییس بلدیه تهران ۱۳۲۵ ه‍ .ق مشخص کرده (صفحات قبل)، و در ذیل عنوان «اولین شهردار تهران در دوران استبداد صغیر محمدعلی‌شاه» این تاریخ را سال ۱۳۲۶ ه‍ .ق، و خدمات مشعشع کاشف‌السلطنه را به این شرح برشمرده است:

در سال ۱۳۲۶ ه‍ .ق (۱۲۸۵ ش)، بعد از مراجعت کاشف‌السلطنه از مأموریت پاریس، با فرمانی که از جانب مجلس شورای ملی صادر گردید، او مأمور تأسیس شهرداری به سبک جدید می‌شود. ] ؟ آن فرمان یا مستند آن کجاست؟[ وی در ابتدا جزوه‌ای تنظیم می‌کند… این جزوه به نام «کتابچه قانون بلدیه» می‌باشد که در مطبعه شاهی در سال ۱۳۲۵ ه‍ .ق چاپ شده است. از دیگر خدمات شهری او نامگذاری خیابانها و کوچه‌های تهران، شماره‌گذاری منازل، روشنایی منازل با چراغ برق، ترتیب رسانیدن آب اشامیدنی به خانه‌ها با گاری بشکه‌دار، اداره پلیس، سرویس درشکه‌ای کرایه‌ برای استفاده عموم، برنامه رُفته‌گری و نظافت معابر و آب‌پاشی خیابانها برای فرونشاندن گردوغبار است.۳۵

در ادامه مطلب مزبور «اعلان اداره احتساب» بلدیه تهران عیناً چاپ شده است که تاریخ ۲۰ جمادی‌الاول ۱۳۲۵ دارد. کاشف‌السلطنه در همین سال (۱۳۲۵ ق/۱۲۸۵ش) کتابچه کوچکی در تهران با عنوان «دستورالعمل زراعت چای» در ۲۸ صفحه در قطع جیبی چاپ کرده و در سال ۱۳۲۶ قمری (رشت، مطبعه عروه الوثقی) تجدید چا شده که قیمت پشت جلد آن پنج هزار دینار (= 5 قران) است،۳۶ مبلغ کمی نیست زیرا در سال ۱۳۲۶ قمری / ۱۲۸۶ شمسی ارزش ۵/۱۰ کیلوگرم برنج و ۳/۲۶ گرم زعفران صادراتی ایران ۵ قران بوده است.۳۷ فروش چاپ اول کتابچه و طبع دوم آن دلالت بر آن دارد که چایکاران به این دستورالعمل نیاز داشته و شاهزاده مؤلف می‌توانست این کتابچه را رایگان توزیع کند یا حداقل قیمت تمام شده را از چایکاران بگیرد.

باری، از تناقض در تاریخ بازگشت کاشف‌السلطنه و انتصاب او به‌عنوان رئیس بلدیه که بگذریم، صدور حکم مأموریت از جانب مجلس شورای ملی به‌منظور «تأسیس شهرداری به سبک جدید» برای کاشف‌السلطنه قابل تردید به‌نظر می‌رسد، شاید این نیز از همان نوع احکام خط‌ساز شیرازی باشد، وگرنه نویسنده باید، به جای اعلان اداره احتسابیه، عین حکم این مأموریت را چاپ می‌کرد. تردید نیست که کاشف‌السلطنه مدتی در فاصله سال‌های ۱۳۲۵ و ۱۳۲۶ رییس بلدیه تهران بوده و احتمالاً تا به توپ بستن مجلس توسط محمدعلی شاه این منصب را داشته است. عین‌السلطنه (قهرمان میرزا سالور)، که با کاشف السلطنه دوستی و مراوده داشته، در خاطرات روز ۲۴ شوال ۱۳۲۵ در ذیل عناوین «بلدیه و روزنامه کشکول» و «کاشف‌السلطنه» نوشته است:

روزنامه کشکول ]نویسنده آن مجدالاسلام کرمانی[ در چند نمره مطاب مضحکِ بامزه از بلدیه نوشته در نمره‌ای «جارچی» جار می‌زند سه هزار تومان مداخل از جهت کسر منافع بلدیه. در ذیل آن نوشته بود از منافع میدان امین‌السلطان و سوق‌الدواب مبلغ نوزده هزار تومان عاید می‌شود، این سه هزار تومان کسر است، دیگری سؤال می‌کند از این مبلغ می‌خواهند خیابانها را درست کنند؟ می‌گوید نه، چراغ و مجرای آبها را درست کنند. نه، پس می‌خواهند چه کنند؟ برای مواجب رئیس و نایب رئیس و میرزا می‌خواهند…رییس بلدیه محمدمیرزای کاشف‌السلطنه برادر مرحوم امیرزاده خودمان است. در آب مقدس روخانه سن تقدیس شده علم و سوادی ندارد، فرانسه طوطی‌واری می‌داند. آدم کاره‌ای نیست. اما چون در پاریس بوده بر ماها تفوق دارد.۳۸

همو در ذیل خاطرات روز دوشنبه ۱۰ ذیقعده ۱۳۲۵، ضمن اظهارنظرهایش از جمله می‌گوید «شش ماه است بلدیه دایر ]و[ ابداً کاری نکرده».۳۹ از این جمله او می‌توان دریافت که بلدیه در جمادی‌الاول همان سال دایر شده، و حاج محمد میرزا تا جمادی‌الاول ۱۳۲۶، مقارن با به توپ بستن مجلس در این سمت بوده است؛ او در ذکر وقایع روز جمعه ۱۲ ذیحجه ۱۳۲۵ ]۲۷ دی ۱۲۸۷[ در ذیل عنوان «بلدیه» نوشته است:

از دیشب ساعت چهار تا یک ساعت به ظهر مانده باران آمد، بعد برف و باران، به قول ترکها «الاچارپو» تا غروب آمد. اغلب اتاقهای ما، که به رسم قدیم کاهگل است، چکه کرد. کوچه و خیابانها گفتند معرکه شده است. از این بلدیه ابداً چیزی دستگیر نشد. فقط مشغول مداخل می‌باشند. تمام دخل حکومت طهران را امرزو آنها می‌کنند…. قریب سی‌چهل هزار تومان هم که از قدیم برای اداره احتساب و چراغ خیابان داده می‌شد امسال هم گرفته‌اند و خیابانها بی‌چراغ است، اگر هم دانه‌دانه‌]ای[ باشد بی‌لوله و شیشه که دود نفت همه را خفه می‌کند،۴۰ در صورتی که چراغ برق هست و اغلب دکاکین با آن روشن است.

شواهد مزبور نشان می‌دهد که کاشف‌السلطنه در سمت رئیس بلدیه پایتخت نیز همان شیوه حکومتی خود در تربت حیدریه را، با فضاحت بیشتر، دنبال کرده است. مقارن با همان ایام عین‌السلطنه در روزنامه خاطرات (ج ۳، ص ۲۰۰۹) خود، ذیل وقایع روز شنبه ۲۵ صفر ۱۳۲۶، با اشاره به کتابچه صنیع‌الدوله وزیر مالیه که «نوشته بود گمرک داخله به قند و چای بگذارد»، به گفتگوهای اشخاص درباره مشروطه پرداخته و از جمله سخنان تومانیاس را مبنی بر آماده شدن اسباب و عوامل آن که «علم آن را ندارید» نقل کرده و در ادامه در ذیل عنوان «مقاله کاشف‌السلطنه» نوشته است: «… مردم این مشروطه را برای آنکه هر چه بخواهند بکنند طالب هستند… در خصوص آوردن معلم و اینکه تا امروز کارها کج و معوج رفته مقاله مفصلی کاشف‌السلطنه نوشته بود… همانجا نوشته: شما برای باغ‌های خود باغبان از فرنگستان می‌آورید، برای یک اتومبیل‌رانی مکانیک چی فرنگی آورده‌اید، برای طبابت با همه این اطبا طبیب فرنگی آورده‌اید، برای امر معظمی و کاری به این مهمی ]یعنی حکومت مشروطه[ که حیات مملکت به آن بسته است دو نفر معلم نیاورده‌اید و خیال آوردن هم ندارید». کاشف‌السلطنه خود، در عصر پهلوی، دو نفر متخصص فرنگی در امر چای استخدام می‌کند که شرح نتیجه شوم آن را نوه وی نقل کرده است (صفحات بعد). اما نوه کاشف‌السلطنه بدون اینکه تاریخ خاتمه کار حاج محمدمیرزا را در بلدیه مشخص کند، مشاغل بعدی و وقایع دیگر زندگی او را به این شرح نوشته است:

دوران شهرداری او یک سال به‌طول کشید و چون پیشرفت دلخواهی در امور بلدیه یا شهرداری ندید، از این شغل استعفا کرد]؟[ و بعد از این در زمان وزارت سعدالدوله به اقتضای احتیاج، وزارت خارجه از کاشف‌السلطنه دعوت می‌کند که تصدی امور محاکمات وزارت خارجه را به‌عهده بگیرد که او یک سال در این شغل می‌ماند ]یعنی تا سال ۱۳۲۷ ه‍ .ق [. سپس بار دوم مدتی با سمت کنسول ژنرال عازم هند می‌شود ]در چه تاریخی و تا چه مدتی؟[ در مراجعت به تهران به تصدی امور محاکمات وزارت خارجه مشغول می‌شود ]پرسش قبل؟[ و به مخالفت علنی با دستگاه محمدعلی شاهی و استبداد برمی‌خیزد و چون خطر نزدیک می‌شود قبل از به توپ بسته شدن مجلس ]۲۳ جمادی‌الاول ۱۳۲۶ ه‍ .ق [۴۱ به اتفاق همسر دومش ] نام همسر و تاریخ ازدواج؟[ که به تازگی ازدواج کرده بود، از طریق رشت عازم سفر مکه و ادای مناسک حج سال ۱۳۲۹ ه‍ .ق (۱۲۹۰ ش) می‌شوند که در آخر پاییز واقع شده بود؛ ] بر این اساس تاریخ عزیمت به مکه سه سال بعد از به توپ بستن مجلس بوده نه قبل از آن[

سفر به آلمان

کاشف‌السلطنه پس از اقامت کوتاهی در تهران… عازم آلمان می‌شود.

در زمان احمدشاه

در آغاز ورود به تهران اوضاع سیاسی ایران کم‌کم‌ بحرانی شده بود… در چنین وضعی بود که کاشف‌السلطنه به تهران بازگشت و به حمایت از احمدشاه قاجار و تقویت او پرداخت. او در کنار ولی‌خان سپهسالار تنکابنی که مردی شجاع، دلیر، فهمیده و وطن‌دوست بود به همکاری سیاسی ادامه داد و در کابینه دوم سپهسالار، که بعد داستان مهاجرت تشکیل شد به عنوان معاون نخست‌وزیر، که تا آن زمان در ایران شغلی بی سابقه بود، به مجلس معرفی و مشغول به کار شد ]مطابق کدام مستند؟[ این کابینه مقارن با جنگ جهانی اول در ۱۳۳۵ ه‍ .ق (۱۲۹۵ ش/۱۹۱۷م) تشکیل شد و این کابینه هم کاری از پیش نبرد…۴۲

تناقض و نادرستی در مطالب فوق زیاد است، اما می‌توان براساس مستندات وقایعی از زندگی کاشف‌السلطنه را تاحدودی مشخص کرد. ازدواج دوم کاشف‌السلطنه با نوه فتحعلی‌شاه به نام «مفتخرالسلطنه» در سال ۱۳۲۵ ه‍ .ق، بوده، و به خاطر تمولی که این خانم داشته در سال بعد (۱۳۲۶ ه‍ .ق) فضاحتی عجیب پیش آمده است.۴۳ ظاهراً نوشته‌ها و گفتار کاشف‌السلطنه، برابر منابعی که نگارنده در اختیار دارد، مطابق گرایش سیاسی مخاطبانش بوده است، این نکته را از گفته و نوشته او با عین‌السلطنه و ظهیر‌الدوله درمی‌یابیم. عین‌السلطنه در ذیل خاطرات روز یکشنبه ۶ شوال ۱۳۲۶ در نشستی که با کاشف‌السلطنه داشته، در ذیل عنوان «گفته کاشف‌السلطنه درباره تقی‌زاده» نوشته است:

کاشف‌السلطنه هم بود. می‌گفت از تعدیات سردار افخم بیشتر مردم گیلان تبعه روس و انگلیس شده‌اند. باز می‌گفت: تقی‌زاده و سایرین که هیجده نفر بودند به قونسولگری آمده مدتی ماندند. هر وقت در کوچه حرکت می‌کردند مردم بابی بابی می‌گفتند و بچه‌ها دنبال آنها افتاده سنگ می‌زدند. یک روز تقی‌زاده از حمام می‌آمد به قدری بچه‌ها بابی بابی گفتند، فحش و دشنام دادند و سنگ زدند، که روز دیگر صبح بسیار زود فرار کرد و رفت. بهاء الواعظین دَرِ خانه‌ها افتاده گدایی می‌کرد، کسی هم چیزی نداد، خواست منزل من هم بیاید راهش ندادم.۴۴

واقعه پناهندگی مزبور به قونسولگری انگلیس در قلهک در سوم رجب ۱۳۲۶ اول اوت ۱۹۰۸/۱۰ مرداد ۱۲۸۷ ش) پایان یافته است که پنج نفر از آنان «تقی‌زاده، بهاءالواعظین، میرزاعلی اکبرخان ]دهخدا[، سیدحسن ]مدرس؟[ و صدیق‌الحرم» هر کدام به ۱ تا ۵ سال تبعید به خارج از ایران محکوم شدند، تقی‌زاده نیز شرحی در این باب دارد.۴۵ بهاءالواعظین از نمایندگان مجلس و آزادیخواهان و مبارزان سرسخت علیه محمدعلی‌شاه بود که در منبر او را «پسرِاُم الخاقان» می‌نامید.۴۶ رفتار کاشف‌السلطنه با این مرد، درجه تربیت، مروت، آزادگی و خلق و طینت این شاهزاده تحصیلکرده دانشگاه سوربن و مصداقی از «درختی که تلخ است وی را سرشت…» را به عیان نشان می‌دهد. کاشف‌السلطنه مقارن با همان ایام مکاتباتی با ظهیرالدوله والی مازندران نیز داشته است؛ در نامه مورخ ۱۵ رمضان ۱۳۲۶ از تهران به ساری شمه‌ای از پریشان حالی خود را شرح می‌دهد؛۴۷ در نامه ماه بعد، ۱۵ شوال ۱۳۲۶ (یعنی ۹ روز بعد از گفتارش درباره تقی‌زاده و شرح رفتارش با بهاءالواعظین) به ظهیر‌الدوله حاکم مازندران نوشته است:

قربان حضور مبارکت شوم. دو هفته قبل به زیارت دستخط مبارک سرافرازی حاصل کردم… اخبار تازه، که واقعاً قلب خیرخواهانه را خوش خواهد ساخت، این است که اعلیحضرت اقدس شهریاری ]محمدعلی‌شاه[ اروحنا فداه بنا به وعده و قولی که داده بودند به دادن مشروطه حاضر به ابقای عهد شده بودند ولی نمایندگان ملت که بعضی از علما، بعضی از تجار و کسبه، و اغلب از امرا و وزرا و خدام آستان دولتی، هستند بنابر دعوت دولت در باغ شاه حاضر شده، علنی با طیب خاطر، اظهار نفرت از مشروطه نمودند و جداً‌از آستان قدس سلطنت در خواست کردند که مشروطه ندهند. برای اینکه سندی در دست داشته باشند استدعانامه کتبی از حضار مطالبه نمودند. مثل اینکه بدانند در این موقع چنین سندی از ایشان مطالبه خواهد شد ورقه طومار ممهور از جیب بیرون آورده تقدیم صدارت عظمی نمودند. شهر بحمدالله در نهایت نظم و آسودگی است ]؟[، لیکن مردم عموماً متوحش‌اند و می‌گویند امنیت نداریم. البته واقعه تنبیه وکیل‌الدوله که کهنه شده است به عرض رسیده. از قراری که شنیده شده گویا به کاشان رفته است، کسان و بستگان حضرت مستطاب عالی همگی سالم و مشتاق زیارت حضور مبارک‌اند« همه مشتاق جمال تو و من از همه بیش»… العبد محمد کاشف‌السلطنه.۴۸

پس از پناهندگی محمدعلی شاه به سفارت روس (جمادی الثانی ۱۳۲۷)، احمد میرزا برطبق قانون اساسی به پادشاهی رسید و چون صغیر بود اداره امور سلطنت کشور به عضدالملک قاجار واگذار شد.۴۸ عین‌السلطنه در ذیل وقایع روز ۲۷ شعبان ۱۳۲۷ مقارن با زادروز احمدشاه که هیچ یک از ادارات دولتی چراغانی نکرده‌اند، می‌نویسد «نایب‌السلطنه ]عضدالملک[ ناخوش است، پیرمرد است… خانه عین‌الملک نهار رفتیم، کاشف‌السلطنه هم بود. می‌گفت سپهدار در پای چراغ ایستاده بود و فکر می‌کرد که باز من این پایین باید بایستم، قرضها هم جای خود است و برای من گشایشی نشد. سیصد نفر در خانه سپهدار بست نشسته مواجب می‌خواهند. بختیاری چهارصد نفر بیشتر نمانده، آنها هم صدای بی‌پولیشان به آسمان رسیده و متصل فحش می‌دهند».۵۰ در این احوال که پایتخت آشفته و مملکت در عین نابسامانی است، هفته بعد حاجی محمدمیرزا، ظاهراً با همان زرنگی‌هایی که کمتر در خود سراغ دارد، به خرید املاک می‌پردازد. عین‌السلطنه در خاطرات روز دوشنبه‌ ۴ رمضان ۱۳۲۷ نوشته است:

چهار به غروب مانده خانه کاشف‌السلطنه رفتم. سهام ورثه بگم خانم را از فیلستان ]در ناحیه ورامین[ خریده تا بعد با ورثه حکیم الممالک جوال برود. حالا برای ضابطی اسناد حقی که باید به شاهزاده خانم بدهد جان می‌کند.۵۱

در آن شرایط و احوال که مملکت گرفتار اجانب، ناامنیها، فقر و فساد بود، برخی از فلان السلطنه و بهمان‌الدوله‌ها دوره‌های بزم برپا می‌داشتند. عین‌السلطنه گاهی بی‌پرده به مجالسی که خود حضور داشته است، از جمله در روز سه‌شنبه ۲۳ ذیقعده ۱۳۲۷ اشاره می‌کند:

رقعه‌ای از عین الملک رسید، دوره مهمانی قرارداده‌ایم شب اول در خانه من است، مغرب با حاجی افخم آنجا بیایید… قبل از مغرب خانه عین‌الملک رسیدم، تا مغرب شد و نماز کردم نه صاحب خانه بود و نه مهمانها. مدتی گذشت خودش آمد، بعد شعاع‌الدین میرزا، بعد افخم‌الدوله، بعد عمیدالدوله، کاشف‌السلطنه و بهاءالدوله؛ باقرخان کمانچه زن ـ داماد آقا حسینعلی معروف ـ و آقاباشی نام ضربگیر با برادرش که جوانک آوازه خوان قشنگی است… نشستم تا حضرات گرم ساز و آواز و باده ناب شدند…۵۲

همو، در خاطرات روز پنجشنبه ۲۵ ذیقعده ۱۳۲۷ (دو شب بعد از بزم مزبور) نوشته است «دیشب را خانه بهاءالدوله مهمان بودیم… خیلی خنده شد، و از همه بامزه‌تر خنده‌های کاشف‌السلطنه بود، درست مثل فرنگیها خنده می‌کرد و به قدری از وضع خنده او ما خنده کردیم که حساب نداشت. هر قدر از ساز و صحبت و خنده کاشف‌السلطنه به ما خوش گذشت از بابت غذا تلخ گذشت خیلی امساک کرده بود…». همو، سه روز بعد (یکشنبه ۲۸ ذیقعده ۱۳۲۷) نوشته است «در مهمانی کاشف‌السلطنه از همه چیز خوش گذشت. چون آب مقدس رودخانه پاریس را خورده همه چیز با سلیقه و غذای اعلیِ فرنگی با چلوکباب ایرانی، مشروبات بسیار ممتاز حقیقتاً بسیار بسیار منظم و باسلیقه بود، اما عمیدالدوله پایش درد گرفته بود نیامد». بعضی از شاهزادگان ایرانیِ فرنگ رفته این گونه عادت‌ها و عیاشی‌ها را برای مُلک و ملت سوغات آورده‌اند، که در برخی از سفرنامه‌ها و منابع همان روزگار به ولخرجی‌ها و خوشگذرانی‌های آنان در اروپا اشاره شده است.۵۳ کاشف‌السلطنه در سال ۱۳۲۸ قمری نیز در تهران بوده است. عمیدالدوله در نامه‌ای به عین‌السلطنه (۱۳ ربیع‌الثانی ۱۳۲۸) از جمله نوشته است: «تمام دوستان مخصوصاً ]به[ کاشف‌السلطنه فرمایش را رساندم، باز هم خنده‌های اروپایی کرد».۵۴ ظاهراً کاشف‌السلطنه در این ایام منصبی در وزارت داخله داشته است. عین‌السلطنه، که مقیم‌الموت بوده، در خاطرات روز سه‌شنبه ۱۲ ذیقعده ۱۳۲۸ ذیل عنوان «وزرای جدید ـ مستمری» به نقل از نامه عزالدوله که برایش رسیده، نوشته است:

عین‌الدوله وزیر داخله، فرمانفرما وزیر جنگ شده‌اند. شاید این فتنه‌ها را بخوابانند، شاید بتوانند. قرب دو هفته است مواجب بگیر، مستمری خور در مسجد جامع شهر اجتماع کرده‌اند، زن و مرد فریاد می‌کنند، نطقها می‌نمایند. از جمله نطاقین حاجی صدرالسلطنه است. پریروز ابوالقاسم شهر بود رفته بود گفت کاشف‌السلطنه آمده بود دست به سینه پیغام عین الدوله را به حضرات می‌رساند که درست می‌شود، مواجب می‌رسد.۵۵

در حدود ۷ ماه بعد، در جمادی‌الثانی ۱۳۲۹ (که هنوز دسیسه‌ها و شایعه بازگشت محمدعلی‌شاه به قدرت ادامه داشت) کاشف‌السلطنه شبنامه‌ای می‌نویسد. اگر همه مطالب این شبنامه به دست آید به احتمال می‌تواند مکملی در جهت نشان دادن نیات شخصی و مشی سیاسی نویسنده باشد. با تأسف نوه کاشف‌السلطنه به جای چاپ عین این شبنامه، به صورت گزینشی قسمتی از مطالب آن را حذف کرده (به جای آن سه نقطه گذاشته) و در حاشیه دو مورد را توضیح داده است که در اینجا عیناً نقل می‌شود:

گزیده‌هایی از یک شبنامه

اتفاق مورخین داخله و خارجه بر این است که جمیع خرابی و ضعف و فقر و هزاران بدبختیهای اساسی، که امروز ایران (به آن) دچار شده است، از سوء تدابیر سلطنت مستبدانه ناصرالدین‌شاه است و بدتر ستمی ]؟[ که به روح مملکت چشانید، این است که نوع مردمان بزرگ و عالِم را برانداخت و نگذارد که این نوع در مملکت پا بگیرد و وجود به هم رساند. و شب و روز جمیع هَمِّ خود را صرف می‌کرد که بوی علم و آزادی به مشام مردم ایران نرسد و برخلاف سعی کافی و چشمداشت اشخاص نالایق و احمق را به روی کار بیاورد و حتی در انتخاب سفرایی که به خارج می‌فرستاد، این نظر ملحوظ بوده، معهذا وزاری مختاری که به اروپا می‌فرستاد، به احتیاط که مبادا این اشخاص بوی تمدن به مشامشان رسیده باشد، مادام‌العمر آنها (را) در خارجه نگاه می‌داشت مثل آنکه مکرر درباره وزرای مختار ابدی در جراید خارجه و داخله چیزها خوانده شد. و یک خیانت بزرگ ناصرالدین شاه به ایران نمود این بود که هر سالی دویست الی سیصد هزار ریال ]؟[ صرف وزرای مختار از پول ملت می‌کرد که دیناری فایده پولتیکی و نه فایده مملکتی از این اشخاص حاصل کرد. امروز معاینتاً مشاهده می‌کنم که با کمال حیرت و تأسف در ایام مشروطه هم دست از پولتیک ناصرالدین شاه برنداشته، امروز برای سهولت انجام مقاصد ملت و استقلال وطن ناگزیریم از آنکه جمیع وزرای مختار سابقه و آنچه امروز در کارها هستند، جمعاً‌ را احضار به مرکز نموده هر یک را به شغل مهمی واداریم و به جای آنها اشخاص دیگر را که از هر حیث سزاوار بوده باشند، به جای آنها روانه داریم و مدت مأموریت ایشان را بیشتر از چهار سال مقرر نداریم که هر چهار سال به چهار سال یک دسته وزرا، و حکام و مدیران قابل، داخل کار نماییم و محسنات این تربیت به اندازه ]ای[ نیست که به این اختصار بگنجد… با این حال ابقای این اشخاص معلوم الحال**، لازم است یا خیر؟

جمادی‌الثانی ۱۳۲۹

] نوه کاشف‌السلطنه در توضیح مطالب قسمت چاپ شده شبنامه بالا علامت (*) گذاشته و در حاشیه افزوده است[:

*چون تحصیلات عالیه و تخصصی در آن وقت در ایران نبوده، کاشف‌السلطنه این پیشنهاد را کرد که اشخاص اروپا رفته که تمدن بهتری را دیده بودند (بدون فسادهای امروزی) از آن تمدن در ایران به‌عنوان نمونه استفاده کنند.** منظور از ابقای اشخاص معلوم‌الحال شاه وقت است.۵۶

از ظاهر و مضامین مطالب گزینشی شبنامه مزبور چند نکته پیدا و قابل استنباط است: اولاً، صاحب این قلم تنها دو علامت سؤال داخل کروشه ]؟[ در مقابل کلمات «ستمی» و «ریال» را وارد متن کرده است: چرا که کلمه اول در متن اصلی در وجه «سمّی… چشانید»، و کلمه دوم توسط نویسنده کتاب تحریف شده و قطعاً در اصل «قران» بوده، زیرا کلمه ریال در ایرانِ آن روزگار رواج نداشته و نشان می‌دهد که در متن شبنامه دخل و تصرف شده است؛ ثانیاً مطالب چاپ شده به همین صورت متضمن انتقاداتی از ناصرالدین شاه (مسبب بر باد دادن آمال کاشف‌السلطنه و صدور حکم دستگیری او) است، و ابداً به سوء تدبیر مظفرالدین شاه (اعطا کننده آن امتیاز عظیم) و جنایات محمدعلی‌شاه (که ریاست بلدیه پایتخت او را عهده‌دار بود) دلالت نمی‌کند. ثالثاً تاریخ شبنامه مقارن با دوره پادشاهی احمدشاه است، درحالی که نوه او همچنانکه نقل شد کاشف‌السلطنه را از حامیان احمدشاه برمی‌شمارد؛ رابعاً پیشنهاد کاشف‌السلطنه در شبنامه نه تنها جنبه اصلاحی ندارد، بلکه در طرح بازگرداندن وزرای مختار از خارج و انتصاب آنان در مشاغل مهم (با زیرکی به گونه‌ای توجیه شده است که خشم و دشمنی آنان علیه نویسنده برانگیخته نشود) و فرستادن افراد سزاوار به جای آنان، تلویحاً امثال خود را برای این منصب گوشزد می‌کند؛ خامساً انتقاد نویسنده از استمرار «پولتیک ناصرالدین شاه» در «ایام مشروطه» است، که ظاهراً همانند عصر ناصرالدین‌شاه به شخصیتهای تحصیل‌کرده اروپا، زیرک و آگاه به رموز پولتیک توجه نشان نمی‌داده‌اند. بنابراین همین بخش چاپ شده شبنامه فاقد مطلبی دال بر آزادی‌خواهی و عدالت‌طلبی نویسنده آن است و حتی خلاف آن استنباط می‌شود.

ماه بعد از انتشار شبنامه مزبور، نابسامانی‌های مملکت و پایتخت شدت پیدا کرده است. مطابق نوشته سیدمحمدعلی دولت‌آبادی (لیدر اعتدالیون)، براساس تصویب مجلس، روز ۵ رجب ۱۳۲۹، حکومت نظامی اعلام شد، یک مجمع ضد مشروطه در خانه نظام سلطان بود، او و بعضی مستبدین را گرفتند،۵۷ روز بعد (۲۶ رجب ۱۳۲۹) رئیس الوزرا (سپهدار اعظم) از خانه بیرون نیامد و استعفا داد «سپهدار اعظم بعد از اینکه اختیارات تام گرفت و همه‌گونه مساعدت از طرف وکلا، مردم و احزاب سیاسی دید باز در ادای تکالیف خود قصور نموده امور را مختل و کابینه را در حال فلج بازداشته هیچ کاری نمی‌کرد، گویا منتظر ورود محمدعلی میرزا ]شاه فراری[ بود. تقریباً شش روز عمر این کابینه بود»۵۸؛ روز ۲۶ رجب مجدالدوله توقیف گردید، ظهیرالاسلام و امام جمعه نیز به کمیسری جلب شدند، امام جمعه را پس از ساعتی آزاد کردند و در آزادی ظهیرالدوله علما، خصوصاً حوزه علمیه حضرت عبدالعظیم، و دیگران «اقدامات مجدانه کردند تا بعد از ظهر روز ۲۷ ]رجب[ اسباب استخلاص مشارالیه را فراهم، و روانه شمرانش نمودند. امین‌الدوله، جلال‌الدوله ]پسر ظل السلطان، خالوی کاشف السلطنه[ و کاشف‌السلطنه نیز گرفتار و توقیف شدند. واقعه غریب اینکه نظام السلطان که داخل در آزادی طلبان بود، گرفتار و به واسطه تندی که ]به[ یپرم ]خان، رییس نظمیه[ کرده بود کتک سخت خورده و با سر و صورت مجروح شده در نظمیه توقیف است»۵۹

دو روز بعد هم زمینه خلاصی کاشف السلطنه توسط ریاست الوزرا (نجفقلی بختیاری ملقب به صمصام السلطنه) بر طبق نامه مورخ ۲۹ رجب ۱۳۲۹ فراهم می‌آید.۶۰ عین‌السلطنه که به لحاظ اقامت در الموت خبرها و دیرتر به او می‌رسیده است، به آزادی کاشف‌السلطنه (براساس نوشته‌های رسیده به او) در خاطرات روز ۳۰ شعبان ۱۳۲۹ (یک ماه بعد از نامه صمصام‌السلطنه) خود اشاره کرده است:

از قراری که نزهت خانم نوشته بود کاشف‌السلطنه و مجدالدوله و ظهیرالاسلام و امام جمعه را مرخص کردند… در زرگنده و قلهک نوشته بود هر اطاقی کاهگلی دو ذرعی سه تومان ]به ارزش حدود نیم کیلو زعفران، به نرخ امروز (فروردین ۱۳۸۸) هر کیلوگرم زعفران چهار میلیون تومان[ کرایه دارد به قدری در آنجا و جاهای دیگر شمیران جمعیت آمده که حد و حصر ندارد تمام از هنگامه و آشوب شهر فرار کرده‌اند.۶۱

براین اساس سفر مکه کاشف‌السلطنه درحدود سه ماه بعد از خلاصی از بازداشت مزبور بوده که وی در ذیحجه ۱۳۲۹ به انجام مناسک حج توفیق یافته است، نتیجه آنکه این سفر در حدود چهار سال بعد از ازدواج دوم کاشف‌السلطنه و حدود سه سال و نیم بعد از به توپ بستن مجلس انجام گرفته است و ارتباطی با مخالفت علنی کاشف‌السلطنه با دستگاه محمدعلی شاه و برخاستن در مقابل استبداد او، آن طور که نوه وی نوشته است (صفحات پیشین)، ندارد. اصولاً نویسنده کتاب کاشف السلطنه هیچ مستندی درباره آزادیخواهی و مبارزه این مرد به دست نداده، حتی همان شبنامه را هم بنابر اقتضا ناقص به چاپ رسانده است. در تاریخ مشروطه ایران اصلاً ذکری از نام حاج محمد میرزا یا محمد میرزا و نیز لقب‌های او نیامده است،۶۱ در دیگر منابع و مستندات آن روزگار، تا آنجا که صاحب این قلم مطالعه و تتبع کرده از کاشف السلطنه به عنوان آزادیخواه یا مبارزه یاد نشده است.

مطابق نوشته عین‌السلطنه (ج ۶، ص ۴۳۹۷)، بعد از استعفای مستوفی‌الممالک، به جای او، در ماه صفر ۱۳۳۴ / دی ماه ۱۲۹۴، فرمانفرما (عبدالحسین میرزا سالار لشکر): «همان کسی که وکلای مجلس به وزارت داخله او راضی نمی‌شدند رئیس‌الوزرا شد، یعنی برحسب پیشنهاد روس و انگلیس…»؛ بعد از حدود سه ماه (تا اسفند همان سال) استعفا داده مقارن همان ایام آشفته، در ربیع‌الاول، ۱۳۳۴، محمدولی‌خان تنکابنی با لقب سپهسالار اعظم کابینه تشکیل داد. منتظم‌الدوله (خاطرات، ص ۴۰-۳۷) شرحی از قضایای مجاهدین (مشروطه‌خواهان) در همین ایام، و ملاقات با امیر حشمت (سعید‌الممالک: ابوالحسن نیساری) و سید جواد (برادر سیدحسن تقی‌زاده) در منزل اسماعیل‌خان یکانی، و کمک و دلسوزی ناخواسته که به مجاهدین کرده، و گرفتاری‌هایی که از این قضایا برایش پیش آمده نقل کرده است و می‌گوید: «… در کابینه سپهسالار ]تنکابنی[ شاهزاده کاشف‌السلطنه به معاونت وزارت داخله انتخاب ]شد[، و در اثر قضایای فوق که با من سوء‌نیت پیدا کردند، و ضمناً ترتیب اخّاذی که کاشف‌السلطنه شروع کرده و شعبات اداری را به معرض حراج گذشته بود، چند نفر از مدیران را از اداره خارج کرد که بعضی پول داده به سر کار خود برگشت ]ند[ ولی مرا به کلی رانده …» (ص ۴۰). عین‌السلطنه (ج ۶، ص ۴۵۲۰) نیز در وقایع روز «یکشنبه ۲۸ جمادی الاولی ۱۳۳۴، ۱۳ عید ]نوروز[» در ذیل عنوان «کاشف‌السلطنه و چای» می‌گوید: «کاشف‌السلطنه پس از همه صدمات ]زده؟[ به تصویب سپهسالار اعظم معاون وزارت داخله می‌شود. شاهزاده مشارالیه با سپهسالار وقتی که ]در[ رشت مشغول تربیت نهال چای بود خصوصیت پیدا کرده بود. کاشف‌السلطنه همان الفاظ است، معنی ندارد. نهال چای را به ایران آورد و مبلغی هم از طرف مظفرالدین شاه ابله به این واسطه منافع برد». همو (ج ۶، ص ۴۶۴۱)، از نامه ۲۵ ذیحجه ۱۳۳۵ عمادالسلطنه به خودش، نقل می‌کند: «اتفاقات تازه همین است که چند نفری از اعضا یا اجزای سپهسالار را گرفته طرد کردند، از جمله گفتند: کاشف‌السلطنه، مشکوه‌الدوله، مهذب الملک و امین‌الوزراه بوده‌اند».

کاشف‌السلطنه در عصر سلطنت احمدشاه، رساله یا نشریه‌ای با مشخصات «مجله ممات و حیات، مصنف کاشف‌السلطنه پرنس دوچای، به تاریخ برج ثور ]اردیبهشت[ ۱۳۰۱ / شهر رمضان ۱۳۴۰ / ماه مه ۱۹۲۲، طهران، مطبعه مجلس شورای ملی» در ۶۰ صفحه با قطع خشتی منتشر می‌کند،۶۳ مطالب این رساله و موضوع آن «حیات و ممات در راه‌آهن» و «مندرجات آن هم مبالغه‌آمیز و با وضع ایران دقیقاً قابل انطباق بوده و نیست».۶۴ این رساله مجله در ۴۰۰ نسخه به چاپ رسیده که قیمت تمام شده آن در صورتحساب مطبعه مجلس «۲۹ ثور؛ شرح سفارش: مجله ممات و حیات ۸ فرم و نیم، قیمت کاغذ ۴۲۵ قران، اجرت طبع ۴۳۰ قران، صحافی ۱۴۰ قران، جمع کل ۹۹۵ قران» مشخص شده است.۶۵ مطابق این صورتحساب هزینه هر شماره در حدود ۵/۲ قران بوده، که این مبلغ برابر ارزش ۸۰۰ گرم قند، ۲۵۰ گرم چای وارداتی و نیز ۲/۵ کیلوگرم برنج صادراتی ایران در سال ۱۳۰۱ شمسی بوده است.۶۶ چنانکه ملاحظه‌ می‌شود کاشف‌السلطنه در عهد احمدشاه بر لقب خود «پرنس دوچای» را افزوده است. با خلع احمدشاه در سال ۱۳۰۴، رضاخان به سلطنت می‌رسد، و سجل یا شناسنامه و گزینش نام‌خانوادگی رایج شد و کاشف‌السلطنه نام‌خانوادگی «چایکار» را انتخاب کرد که این گزینش نیز دلالت بر هوش سرشار و دوراندیشی وی دارد، چرا که مُعرِّف پیشه فلاحتی پر درآمد او بود؛ و از طرفی دوره سلطه سلطنه‌ها و صاحبان این گونه القاب و کر و فرشان فروکش کرد، و از سوی دیگر لقب «چایکار» خاطرات القاب قدیم «کاشف» و «کاشف‌السلطنه» و پیشینه و و ریشه آن در اذهان انقلابیون و آزادیخواهان واقعی را ـ که اغلب کم بضاعت (چون بهاء الواعظین که به قول کاشف‌السلطنه گدایی می‌کرد) و ساده و بی‌غل و غش بودند ـ می‌زدود؛ حتی اگر نام «کاشفی» را برمی‌گزید باز هم تداعی‌کننده القاب پیشین، مناصب، امتیازات و وابستگیهای او به حکومت و دربار قاجار بود.

باری، کاشف‌السلطنه در فروردین ۱۳۰۶ با نام «حاج محمد میرزا چایکار» با «نمره سجل احوال ۸۸۱ ] تاریخ تولد[ ۱۲۴۳»، «به سمت متخصص چایکاری در اداره فلاحت» با حقوقی «از قرار ماهی ۱۷۵۰ قران» استخدام می‌شود.۶۷ این مبلغ حقوق در سال ۱۳۰۶ شمسی برابر ارزش ۱۷۷ کیلوگرم چای و ۱۲۹۳ کیلوگرم قند وارداتی و نیز ۲۱۸۷ کیلوگرم برنج صادراتی ایران بوده است.۶۸ نوه کاشف‌السلطنه در ذیل عنوان «زمان رضاشاه پهلوی» نوشته است:

کاشف‌السلطنه، که با فرمان مظفرالدین شاه امتیاز کشت چای در همه ایران را داشت، در این زمان و در تحت نظام جدید اداری و مملکتی، از طرف وزارت فواید عامه، به ریاست سازمان چای ]؟ چنین سازمانی در آن تاریخ وجود خارجی نداشته است[ تعیین شد، او با تمام اشکالات و کارشکنیها که از اولین مرحله تا آخر عمر با آن روبرو بود ]کدام اشکالات و کارشکنیها؟[ به کار چایکاری و تعلیم و توسعه آن ادامه داد… در سال ۱۳۰۷ ش، کاشف‌السلطنه برادران پرتیوا را به‌عنوان عضو فنی در سازمان چای استخدام کرد که ژرژتیوا یکی از دو برادر، با ماهی‌ هزار ریال ]؟ قران، ریال در ۲۷ اسفند ۱۳۰۸ واحد پول ایران شد[ استخدام شده بود. در پاییز ۱۳۰۷، کاشف‌السلطنه برای سومین بار به همراه پرتیوا، که گویا پسر ژرژ بود، به سفر درازی دست زد که عمدتاً چین، ژاپن و هندوچین بود ]هندوچین: نام قدیم شبه جزیره جنوب شرقی آسیا که اکنون شامل چند کشور است[ و انواع جدیدی از چای و استخدام متخصص چای منظور این سفر بوده است. در چین چهار متخصص چینی را استخدام می‌کند و ماشین‌آلات کشاورزی جدید برای زراعت چای خریداری می‌نماید و سه صندوق تخم چای مختلف به ایران می‌آورد.۶۹

همو در ادامه درباره متخصصان چینی نوشته است «هر کدام از آنها در شانگهای با مقرری ماهانه چهل تومان نقره به استخدام کاشف السلطنه درآمدند و تا سال ۱۳۴۲ ش مشغولی به کار بودند. این چهار نفر ضمن تشرف به اسلام، به حج رفته و هر چهار نفر همسر ایرانی گرفتند… کاشف‌السلطنه در آخرین روزهای اسفند ۱۳۰۷ در بوشهر پا به خاک ایران گذاشت».۷۰همو در ذیل عنوان «کشته‌شدن کاشف‌السلطنه» داستان غم‌انگیز و شنیدنی آن را نقل کرده است:

در بوشهر امان اله میرزا جهانبانی، که فرمانده قشون آن نواحی بود، به اصرار زیاد می‌خواست کاشف‌السلطنه را چند روزی در بوشهر نگاه دارد، ولی او حتی به یک شب ماندن راضی نبود. چون نهالها و تخم چای و ماشین آلات همه را با قاطر به شیراز گسیل داشته بود و می‌گفت باید زود به شیراز برسد تا آنها خراب نشود و به این ترتیب اتومبیلی از کمپانی زیگلر با راننده عرب و یک اتومبیل دیگری برای همراهان اجاره کرد و ساعت ۱۱ صبح از بوشهر به سمت شیراز حرکت نمودند. در اتومبیل اول کاشف‌السلطنه در صندلی جلو، پرتیوا در عقب و یک امنیه (ژاندارم) در عقب و پشت راننده، نشسته بودند. در اتومبیل دوم هر چهار نفر چینی سوار می‌شوند و ۸ صندوق لوازم شخصی کاشف‌السلطنه و سوغات و غیره در آن بود. در گردنه «مَلو» که بین دالکی و کنار تخته می‌باشد اتومبیل آنها به دره پرت شد. کاشف‌السلطنه و ژاندارم در همان لحظه کشته می‌شوند؛ اما راننده و پرتیوا با زخم مختصر در شیراز معالجه سرپایی می‌شوند و رییس کمپانی زیگلر راننده عرب را فوراً برداشته، می‌روند. دیگر هیچ اثری از این راننده یافت نشد و او که شاهد معتبری در این حادثه بود،‌گویی آب شده به زمین فرو رفته بود ] ! پس پرتیوا کجا بود یا رفت؟[؛ مرحوم سرهنگ همایون در آن وقت فرمانده لشکر فارس بوده و در شیراز شاهد حضوری این واقعه بود. ابهامات در مورد کشته شدن کاشف‌السلطنه و شایعات اینکه نفر عقب او، یعنی پرتیوا، با گلوله او را کشته و بعد اتومبیل را پرت کرده‌اند،‌ تا به امروز به شدت خود باقی است، بلکه غیر از این نمی‌تواند باشد که شخص مشکوکی چون پرتیوا، که مأمور انگلیس بود، او را کشته و ]با[ کمکِ راننده اتومبیل را به دره پرت کرده است. متأسفانه در زمان این حادثه، مادرم به همراه پدرم، که در خراسان مأموریت داشت در مشهد بودند. قهرمان میرزا ]پسر کاشف‌السلطنه[ مشغول تحصیل در خارج از ایران بود و خانم گوهر ملک ]آخرین فرزند کاشف‌السلطنه[ دختر مدرسه بود و گلی خانم ]دختر کاشف‌السلطنه[ مشغول بچه‌داری از طفل نوزاد. خلاصه هیچ کس نبود که فوراً به تحقیق درباره این حادثه بپردازد. حتی لوازم شخصی و مقداری سوغات و دفتر یادداشت و پول و هر چه که همراه او بود، به عوض تحویل به ورثه، به وزارت فواید عامه برده و در مقابل مطالبه ورثه حتی یک برگ کاغذ هم از این امانات که برای خانواده او که ممکن بود روشنگر چیزی باشد، و در هر صورت یادگار بود و ارزش عاطفی داشت، پس ندادند. طبق وصیت کاشف‌السلطنه، خانواده‌اش جنازه او را به لاهیجان حمل می‌کنند و در سرتپه‌ای به وسعت هزار متر ]مربع[ که به این منظور در زمان حیاتش، در ضلع جنوب غربی لاهیجان به فاصله کمی از جاده اصلی، خریده بود، به خاک می‌سپارند.۷۱

همو در حاشیه از قول شاهدان در موقع دفن مرحوم کاشف السلطنه توضیح می‌دهد که «جای یک گلوله در شقیقه او دیده بودند» و همچنین می‌افزاید که «بعد از تلاش و مکاتبات فراوان ورثه، یک صندوق از ۸ صندوق را که محتوی سوغات برای خانواده‌اش بود، دادند و بقیه را که همه لوازم شخصی او بود ندادند».۷۲ روزنامه اطلاعات 2 فروردین ۱۳۰۸ نیز شرحی از حادثه شوم مزبور نقل کرده است،۷۳ و مهدی بامداد اشاره‌ای به آن دارد.۷۴ نوه کاشف السلطنه پس از نقل مطلب روزنامه اطلاعات، قسمتی از وصیتنامه دست نوشت کاشف‌السلطنه و عکسهایی از او را به چاپ رسانده و در پی آن نوشته است:

کاشف‌السلطنه از رجال تحصیلکرده، علاقمند به توسعه و ترقی ایران بود. او مردی بود آزادی خواه، انسانی بود صحیح العمل و ایثارگر؛ قلبی مهربان داشت و دوستان فراوان که همه از صمیم قلب اعمال او را تحسین می‌کردند. تکیه کلامی داشت که مادرم نقل می‌کرد همیشه آن را از پدرش می‌شنیده است: «کسانی که بد را پسندیده‌اند □ ندانم ز نیکی چه بد دیده‌اند» این شعر مبین رفتار و کردار خود او بود و در زندگی در هر کار کوشش او در نیکی کردن بود. به مصداق «حب‌الوطن من الایمان» وطن دوست و خیرخواه بود و در راه ترقی و تعالی این مردم و این آب و خاک شهید شد. کاش دهها نفر مانند او در آن زمان زندگی می‌کردند و اگر چنین بود، شاید ایران سروسامان بهتری می‌یافت و اقتصادی شکوفا پیدا می‌کرد. در زمینه سیاسی، فعالیت چشمگیری داشت که مقدار زیادی از آن مربوط به اواخر قاجاریه می‌باشد و باید قاعدتاً در آرشیو مجلس و کتابخانه آن موجود باشد که چون بحثی جداگانه است، آن قسمت را پیگیری نکردم و آن را به عهده دیگر محققینی گذاشتم که از من جوانتر و با انرژی بیشتری هستند.۷۵

صاحب این قلم نیز، با طلب مغفرت برای مرحوم کاشف‌السلطنه، آرزو می‌کند که مستندات و اسنادی به دست آید که خلاف اظهارنظرها ـ و نوشته‌هایی که به آنها استناد کرده است ـ باشد تا بتواند به این همولایتی خود مثل گذشته افتخار کند. همچنین امیدوار است که نوه آن مرحوم همه نوشته‌ها، اسناد، احکام و مدارک کاشف السلطنه را به مراکز اسناد ملی، تحقیقاتی و دانشگاهی بسپارد تا پس از بررسی نسبت به معرفی شخصیت وی، و روشن کردن اعمال و خدمات او اقدام کنند تا هیچ‌گونه ابهامی برای آیندگان در این باره به وجود نیاید. نگارنده به قدر وسع و منابعی که در اختیار داشته در این جهت کوشش کرده است که قطعاً کافی نیست و منابع و اسناد دیگری در این باب وجود دارد. شک و ظن در مورد حادثه سقوط اتومبیل کاشف‌السلطنه و کشته شدن او و احتمال دست داشتن عوامل انگلیسی منطقی به نظر می‌رسد، اما چرا چنین حادثه شومی را آفریده‌اند؟

مؤخره

مصرف ادویه و عقاقیر هندی، چون فلفل، زنجبیل، دارچین، کافور، عود، تمر و جوز هندی و امثال آن، در ایران پیشینه باستانی دارد۷۶. زردچوبه نیز به ایران وارد می‌شده، اما تا عصر صفویه مصرف غذایی نداشته، بلکه به مصرف درمانی ـ در زخمها و جراحات چرکین مخصوصاً در اسب و چارپایان، ورمهای شکستگی و کوفتگی و نیز رنگرزی به مصرف می‌رسیده، حتی در دوره صفوی، در بیش از حدود ۲۰۰ نوع غذا، تنها در تهیه نوعی آش به نام «تتماج» از آن استفاده شده است۷۷. درعوض زعفران در بسیاری از خوراکها و شیرینی‌ها کاربرد داشته است. با استیلای انگلیسی‌ها بر شبه قاره هند، مصرف زردچوبه در ایران عصر کریم‌خان زند به مقدار کم رواج یافت در عصر قاجاریه اوج گرفت، به طوری که در سال ۱۳۰۶ ه‍ .ق / ۱۲۶۸ ش، ارزش کل صادرات ایران۷ میلیون و ۴۴۲ هزار تومان بود، و ارزش واردات ادویه (زردچوبه، فلفل هندی، دارچین، زنجبیل، هل، جوزبواوخردل) به یک میلیون تومان رسیده که تنها ارزش زردچوبه بیش از دو برابر دیگر ادویه بوده است۷۸. در همین سال ارزش هر کیلو زعفران ۲۵ قران و زردچوبه ۲۵/۱ قران گزارش شده، یعنی ارزش هر کیلو زعفران صادراتی برابر ۲۰ کیلوزردچوبه وارداتی بوده است۷۹. ذائقه ایرانیان که زردچوبه را نمی‌پسندید، و زعفران مطلوب طبعها بود، به تدریج به زردچوبه عادت کرد به طوری که متأسفانه امروز سالانه حدود ۷ میلیون کیلوگرم زردچوبه به ایران وارد می‌شود، در حالی که خاصیت چندانی برای آن مترتّب نیست، اما تبلیغات درباره فواید آن زیاد است۸۰. کاشف السلطنه با شم اقتصادی که داشت متوجه درآمد سرشار انگلیسیها از ادویه هندی شد، به همین دلیل نسبت به انتقال و کاشت ریزوم (ساقه زیرزمینی) زردچوبه و بذر یا بوته دیگر ادویه هندی در ایران اقدام کرد که متاسفانه توفیق‌آمیز نبود.

آشنایی ایرانیان با چای در حدی است که در منابع طب و داروشناسی قدیم از آن یاد شده، ابوریحان بیرونی «چا» معرب آن «صا» را از نباتات چین برشمرده، و به چگونگی فراوری آن اشاره‌ای کرده است. رشید‌الدین فضل‌الله همدانی شرحی علمی درباره کشت و فراوری آن در سال ۷۰۰ قمری نوشته است۸۱. مصرف چای به شکل امروزی تا روزگار کریم‌خان زند معمول نبود، با تسخیز شبه قاره هند توسط انگلیسی‌ها، مصرف آن در عهد قاجاریه رواج پیدا کرد و متأسفانه ایرانیان به نوشیدن آن عادت کردند۸۲. درواقع پدرِ چای در ایران همان بی‌پدران انگلیسی بودند که با زیرکی و رندی مقادیر زیادی از آن را به ایران صادر می‌کردند. به طوری که در همان سال ۱۳۰۶ ه‍ .ق/۱۲۶۸ ش، درحالیکه جمع کل صادرات ایران ۷۴۴۲ هزار تومان بود ارزش واردات چای ۲۰۰ هزار تومان و قند وارداتی (عمدتاً از روسیه) یک میلیون تومان گزارش شده است۸۳.

مطابق مستندات تا آنجا که صاحب این قلم تتبّع کرده‌ها نخستین کسی که تمایل به کشت چای در ایران نشان می‌دهد امیرکبیر بوده است، در حدود سال ۱۲۸۵ ه‍ .ق، محمد شفیع قزوینی به این نکته اشاره کرده، حتی تخم چای هم وارد و کشت شده، اما نتیجه‌بخش نبوده است۸۴، او به وجود استعداد اقلیمی برای کشت چای در ایران سخن می‌گوید. همو ـ که کتابچه موسوم به «قانون» خود را به امیرکبیر تقدیم کرده، فردی کاسب کلاه فروش بوده ـ‌ با هشدار درباره کالاهای وارداتی نوشته است «شرحی در بیان شمع گچی و قند اسلامبولی و چائی و صدمه او به ایران که رعیت گدا و فنا شدند.»۸۵ و نیز از واردات چای و قند که صدمه به رعیت و مملکت می‌زند سخن گفته است۸۶. مقدار قند و چای وارداتی ایران در عصر قاجاریه قابل توجه بوده و از کشورهای مختلف وارد می‌شده است. از باب نمونه،‌ اعتماد‌السلطنه در معرفی بوشهر می‌نویسد: «امتعه‌ای که از هندوستان و چین به بوشهر می‌آورند عمدتاً شکر، ادویه‌جات، چای معروف به چای بندری و شال کشمیر و … است»؛ و از جمله واردات سالانه تبریز: چای از راه تفلیس ۵۰۰ لنگه (هر لنگه حدود ۳۶ کیلوگرم) و از راه طرابوزان ۱۳۲ لنگه، قند از راه تفلیس ۱۲۰۰۰ لنگه و از راه طرابوزان ۸۴۵۶ لنگه است.۸۷ به هر حال مردم ایران به چای سخت عادت کردند و منافع سرشار و مستمر آن نصیب قدرتهای آن روزگار می‌شد. بنابراین اندیشه کشت چای در ایران همواره مطمح نظر بوده است. در سال ۱۳۰۲ ه‍ .ق حاج محمدحسین اصفهانی به کشت چای اقدام کرده۸۸، که احتمالاً به سبب کارشکنی‌های انگلیس توسط عوامل خود دربار قاجار موفقیتی کسب نکرده است. طبیعی به نظر می‌رسد که کاشف السلطنه که در عهد مظفرالدین شاه نسبت به انتقال و کشت چای در ایران اقدام کرده، با توجه به حمایت شاه، انگلیسیها نتوانسته‌اند با عوامل خود کارشکنی کنند و بعد از آنهم او در کار چایکاری و توسعه کشت آن موفق بوده است، انگلیسیها که در انتقام‌گیری از مخالفان و رقیبان سیاسی و اقتصادی خود همواره مترصد فرصت هستند، و گذشت زمان کینه آنها را تسکین نمی‌بخشد، احتمالاً توسط پرتیوا، عامل خود، در نوروز ۱۳۰۸ آن جنایت شوم را عملی کرده‌اند.

در خاتمه مایه امتنان خواهد بود که پژوهشگران نظرات اصطلاحی و انتقادی خود را برای صاحب این قلم (به‌منظور اصلاح مطالب آن در چاپ آتی مجموعه مقالات خود) ارسال فرمایند، نشانی پست الکترونیک: m_h_abrishami@yahoo.com

مستندات و یادداشتها

  1. ثریا کاظمی، حاجی محمدمیرزا کاشف‌السلطنه (چایکار) پدر چای ایران، تهران، سایه، ۱۳۷۲، ص ۱۹، ۸۸ ، ییت (کلنل چارلز ادواردییت)، سفرنامه خراسان و سیستان، ترجمه قدرت‌الله روشنی زعفرانلو و مهرداد رهبر، تهران، یزدان، ۱۳۶۵، ص ۵-۵۴.

  2. محمدحسن ابریشمی، زعفران از دیرباز تا امروزه دایره‌المعارف تولید، تجارت و مصرف، تهران، امیرکبیر، ۱۳۸۳، ص ۶۲۹، ذیل عنوان «جشن زعفران».

  3. پردگیان خیال، ارجنامه محمد قهرمان (مجموعه مقالات)، به کوشش محمدرضا شفیعی کدکنی و محمدجعفر یاحقی، مقاله «مبادلات فرهنگی فلاحتی بین ایران و هند» نوشته محمدحسن ابریشمی، ص ۴۴۷.

  4. کاظمی، همان کتاب، ص ۱۵، ۱۶.

  5. دیوان ناصرخسرو، به کوشش مجتبی مینوی و مهدی محقق، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۶۵، ص ۱۳ تا ۱۶؛ محمدحسن ابریشمی، زعفران ایران، شناخت تاریخی، فرهنگی و کشاورزی،، مشهد، آستان قدس، ۱۳۷۶، ص ۱۳۴۵.

  6. کاظمی، همان کتاب، ۲۱ تا ۲۳، ۸۷ .

  7. همو، همان کتاب، ص ۲۳.

  8. دکتر فوریه، سه سال در دربار ایران (۱۳۰۶ تا ۱۳۰۹ ه‍ .ق)، ترجمه عباس اقبال، تهران، علمی، ۱۳۶۳، ص ۵.

  9. روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر سوم فرنگستان، به کوشش دکتر محمد اسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران ۱۳۷۸، در سه جلد، مشتمل بر ۱۶۲۰ صفحه، در فهرست نامهایی که ناصرالدین شاه از آنها یاد کرده، نام کاشف‌السلطنه یا محمدمیرزا به چشم نمی‌خورد. درحالی که به دفعات نام دکتر فوریه آمده است.

  10. مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران، تهران، زوار، ۱۳۶۳، ج ۳، ص ۲۷۳، در شرح احوال حاج محمد میرزا کاشف السلطنه نوشته است «… پس از تحصیلات مقدماتی برای تکمیل آن سفری به اروپا رفت، و در پایان تحصیل، می‌گویند که در موضوعی رساله‌ای نوشت و در آن رساله خود را کاشف قلمداد ]نمود[ و از آن تاریخ به کاشف شهرت پیدا کرد.»

  11. فوریه، همان کتاب، ص ۵۳.

  12. کاظمی، همان کتاب، ص ۸۸.

  13. روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، به کوشش ایرج افشار، تهران، امیرکبیر ۱۳۷۷، ص ۷۶۰؛ مهدی بامداد، همان کتاب، ج ۳، ص ۲۷۴، با نقل همین مطلب به جای ۱۱ تومان ۱۵ تومان آورده که اشتباه چاپی است.

  14. روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، ص ۷۷۲.

  15. اعتمادالسلطنه، همان کتاب، ص ۹۵۱ و ۱۰۰۰.

  16. همو، همان کتاب، به فسادهایی مؤید الملک، در مدت حکومتش در خراسان اشاره کرده است؛ سه‌شنبه ۲۹ شوال ۱۳۱۰ «لدی الورود به خراسان ده نفر را کشته است» (ص ۸۷۴)، در ۱۲ جمادی‌الاول ۱۳۱۱ بر اثر زلزله شدید ناحیه قوچان و بجنورد متجاوز از ۱۵۰۰۰ نفر کشته می‌شوند (ص ۹۱۷)، مؤید الدوله روز ۲۷ جمادی الثانی به منطقه زلزله قوچان می‌رود «به جای اینکه طبیبی، جراحی، اسباب و اثاثه‌ای، لباسی، غذایی از برای بازماندگان اهالی قوچان ببرد، در بیرون شهر سراپرده می‌زند و از سایر خانه‌هایی که سرپا مانده و خراب نشده بودند و هر خانه پنج تومان، به رسم جریمه و مصادره و مخارج ورود فرمانفرما، مطالبه نموده سی چهل هزار تومان مأخوذه داشته مراجعت کرد. اما روسها ]از آن سوی مرز ایران[ جمعی از طبیب و جراح، حتی عمله گورکن، یا خاک بردار محض قرب جوار و رعایت حقوق انسانیت به قوچان فرستاده بوده‌اند. از طرف شاهزاده هر قدر تعدی می‌شود از طرف روسها مهربانی می‌شود» (ص ۹۲۶)، مؤید الدوله با انتصاب حکام و دستیارانی فرومایه باعث شد در شوال ۱۳۱۱ فتنه‌ای عظیم در خراسان به وجود آمد، و مردم از حکومت قاجار «روگردان، به طرف روس ]روی[ کرده و خواهد کرد»، «برای او ]مؤید الدوله[ همین بس که علی‌جان بچه حاجی عمو ـ که حالا میرزا علیخان و نصیرالسلطنه است ـ وزیر اوست. این وزیر و این امیر به حکومت خراسان ریدند، و گندم را احتکار کردند و به نانواها مالیات بستند به بهانه اینکه ما پنجاه هزار تومان پیشکش ]به ناصرالدین شاه[ داده‌ایم و باید از این محل دریافت داریم. انگشت روس بلکه احلیل روس به مقعد هر دو رفت» (ص ۹۵۱)، در ماه صفر ۱۳۱۲ «در خراسان فتنه عظیمی برخاسته است. شب ششم صفر، علی اکبر خان نام گیلانی، که فاعل یا مفعول مؤید الدوله است با حاجی رضا نام پسر ملک التجار نام دعوا می‌کنند. اجزای حکومت کتک زیادی به پسر ملک می‌زنند که قریب به مردن بود. کسبه بازار دکان را می‌بندند، علما هم معابد و مساجد را ترک می‌کنند، درب حرم محترم هم چند روز بسته بود و تا هذاالساعه ـ که سوم شهر ربیع‌الاول است ـ هنوز مشهد و خراسان نظم نگرفته است». دو ماه بعد هم محمد میرزا خیانتی کرده که شرح آن در متن آمده است.

  17. ییت همان کتاب، ص ۵۵، ۵۷، ۶۸، ۱۳۱۸، ۳۵۷، ۳۶۸، ۳۷۴، ۳۸۹، کلنل ییت ضمن بازدید از شهرهای خراسان، در سال ۱۸۹۳م/۱۳۱۱ ه‍ ق (از جمله تربت حیدریه و دیدار با کاشف‌السلطنه حاکم وقت) درآمد دولت را در هر یک از شهرها ثبت کرده است: تربت حیدریه ۷۰۰۰۰ تومان (۱۴۰۰۰ پوند انگلیسی) به اضافه بالغ بر ۱۰۰۰۰ خروار غله (به ارزش حدود ۲۰ هزار تومان)، سبزوار ۳۳۰۰۰ تومان و ۴۰۰۰ تومان خروار غله، نیشابور ۶۰۰۰۰ تومان، مجموع قاینات و بیرجند ۳۲۳۰۰ تومان، تون (فردوس) ۱۰۰۰۰ تومان، گناباد ۱۰۰۰۰ تومان، بجستان ۵۰۰۰ تومان، طبس ۵۰۰۰ تومان، درآمد آستان قدس رضوی از املاک زمینها و خانه‌های موقوفه، اعم از نقد و جنس در هر سال ۱۰۰۰۰۰ تومان (۲۰۰۰۰ پوند) ییت (همان کتاب، ص ۲۰۰) درآمد دولت از بجنورد را ثبت نکرده اما درآمد دولت از گرگان را ۶۰۳۱ تومان ثبت کرده که مسئول جمع‌آوری آن حاکم بجنورد بوده است. همچنین او از درآمد ترشیز سخنی نگفته، بدان لحاظ که ترشیز (کاشمر) تحت حکومت کاشف‌السلطنه در تربت‌حیدریه به‌شمار می‌آمده است.

  18. ییت، همان کتاب، ص ۵۶.

  19. همو، همان کتاب، ص ۵۴.

  20. کاظمی، همان کتاب، ص ۲۱۳.

  21. اعتمادالسلطنه، همان کتاب، ص ۹۹۸ (در مورد نرخ زعفران، رک: ییت، همان کتاب، ص ۶۲؛ ابریشمی، همان کتاب، ص ۶۶۲)؛ در سال ۱۲۸۸ ه‍ .ق، مجدالملک سینکی (حاج میرزامحمدخان) وزیر وظایف و اوقاف ناصرالدین شاه شرح جالبی درباره تحصیل‌کرده‌های ایرانی بازگشته از فرنگ نوشته، که نشان دهنده مصادیقی از ناکارآمدی آنان در ایجاد تحول و ترقی ایران درآن روزگار است: «شترمرغهای ایرانی که از پطرز بورغ و پاریس و سایر بلاد برگشته‌اند و دولت ایران مبلغ‌ها در راه تربیت ایشان متضرر شده، از علوم دیپلوماتیک و سایر علومی که به تحصیل و تعلم آن مأمور بوده‌اند، معلومات آنان به دو چیز منحصر شده است: استخفاف ملت و تخطئه دولت. در بدو ورود، پای‌ایشان به روی پای‌بند نمی‌شود ]عجله دارند[ که از اروپا آمده‌اند!‌ از موجبات اخذ، طمع، بخل و حسد به مرتبه‌ای تنزیه و تقدیسی دارند که همه مردم ـ حتی پادشاه ـ با آن جودت و فراست کذا به شبهه می‌افتد که آب و هوای بلاد خارجه عجب چیزها از آب بیرون آورده، گویا توقف آنجا با لذات مربی است و قلب ماهیت می‌کند. این انگورهای نوآورده هم با نطق‌های متأسفانه ]اسف‌انگیز[، گاه از بخت خود اظهار تعجب می‌کنند که از ولایات منظم، به این زودی به ممالک بی‌نظم رجعت کرده‌اند؟ و گاه به احوال پادشاه متحیر‌اند که تا چند از تمهید اسباب تربیت غفلت دارند؟ این تأسف و تعجب تا وقتی است که به خودشان از امور مُلکی ]مملکتی[ کاری سپرده نشده. همین که مصدر کار و شغلی شدند، به اطمینان کامل که قبح اعمالشان تا چندی به برکت سیاحت قطعه اروپا، پوشیده است و به این زودی‌ها کسی درصدد کشف بی‌حقیقتی ایشان نیست، بالادست همه بی‌تربیتی‌ها برمی‌خیزند و در پامال کردن حقوق مردم و ترویج فنون بی‌دیانتی و ترک غیرت و حمیَّت، اختراعات امور ضاره ]مضر[، طمع‌بیجا، تصدیقات بلاتصور، خوش‌آمد و مزاج‌گویی ]مطابق میل و مزاج مخاطب حرف زدن یا نوشتن[ به رؤسا و پیشکاران و تصویب عمل و تصدیق اقوال ایشان چندان مبالغه دارند که پادشاه از مأموریت ایشان پشیمان می‌شود و متحیر می‌ماند که با این‌ها به چه قانونی مسلوک نمایند: به مارماهی مانی، نه ماهی‌ای و نه مار،‌منافقی چه کنی؟ یا مار باش،‌یا ماهی! یکی از اسباب نفرت و خستگی پادشاه که در تمهید اسباب تربیت تأمل دارند، ظهور حالات و حرکات این جوانان مُشعبد ]شعبده‌باز، شیاد[ بی‌حقیقت است» حاج‌میرزا مجد الملک (۱۲۲۴ تا ۱۲۸۹ ه‍ .ق) کشف الغرائب مشهور به رساله مجدیه، به کوشش فضل‌الله گرکانی، تهران، اقبال، ۱۳۵۸، ص ۳۳ تا ۳۵.

  22. اعتمادالسلطنه، همان کتاب، ص ۱۰۰۰، می‌گوید «ملک التجار که وکیل مؤید‌الدوله حاکم خراسان است اسبابی فراهم کرد که مؤید الدوله از حکومت خراسان معزول نشد و افسر السلطنه دختر پادشاه که زن مؤید الدوله است پدر تاجدار خود را تهدید کرده بود که اگر شوهرش معزول شود او به بست آستانه مقدسه خواهد رفت. به این جهت با وجود حکومت غیرمنظم مؤید الدوله در خراسان ماند و امیر نظام آنجا نرفت».

  23. همو، همان کتاب ، ص ۶۶۸، اعتمادالسلطنه که خود همراهان ناصرالدین شاه در سفر سومش به اروپا بوده، تاریخ بازگشت را یکشنبه ۲۴ صفر ۱۳۰۷ ثبت کرده است.

  24. همو، همان کتاب، ص ۸۷۴ ، و نیز رک: یادداشت شماره ۱۶.

  25. کاظمی، همان کتاب، ص ۲۳ تا ۳۰.

  26. عبدالحسین خان سپهر، مرآت الوقایع مظفری، به کوشش عبدالحسین نوائی، تهران، زرین، ۱۳۶۸، ج ۱، ص ۱۷۶؛ و نیز رک: غلامحسین افضل الملک، افضل التواریخ، به کوشش منصوره اتحادیه (نظام مافی) و سیروس سعدوندیان، تهران، نشر تاریخ، ۱۳۶۱، ص ۱۸۴.

  27. کاظمی، همان کتاب، ص ۳۲.

  28. کاظمی، همان کتاب، ص ۳۲.

  29. شفیعی کدکنی و یاحقی، همان کتاب، همان مقاله، ص ۴۴۹.

  30. کاظمی، همان کتاب، ص ۳۵.

  31. میرزا ابراهیم شیبانی (صدیق الممالک)، منتخب التواریخ، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۶۶، ص ۴۰۴ و ۴۰۵.

  32. احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۳، ص ۷۹ تا ۸۳ ، ذیل عنوان «نشست باغ شاه»؛ و نیز رک: خاطرات احتشام‌السلطنه، به کوشش سیدمهدی موسوی، تهران، زوار، ۱۳۶۷، مقدمه کتاب، ذیل عنوان «احتشام السلطنه به روایت تاریخ»، ص ۷ تا ۱۶.

  33. خاطرات احتشام‌السلطنه، ص ۳۹۵.

  34. کاظمی، همان کتاب، ص ۸۴ .

  35. همو، همان کتاب، ص ۶۲، در صفحه ۶۳ عین اعلان افست و چاپ شده است.

  36. فهرست کتابهای چاپی از آغاز تا آخر سال ۱۳۴۵، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ج ۲، ص ۱۷۰۷ «رساله دستورالعمل زراعت چای، حاجی محمد میرزا کاشف‌السلطنه، طهران، ۱۳۲۵ ه‍ .ق، سربی، جیبی، ۲۸ صفحه»؛ کاظمی، همان کتاب، ص ۸۵ ، عین پشت جلد این رساله را چاپ کرده که تاریخ چاپ آن ۱۳۲۶ ه‍ .ق و قیمت آن پنج هزار دینار است.

  37. مسعود کیهان، جغرافیای مفصل ایران، تهران، ۱۳۱۱، ج ۳، اقتصادی، ص ۹۷، میزان و ارزش برنج صادراتی ایران در سال ۲۸۶ ثبت شده که براساس ارقام مندرج در این کتاب، ارزش برنج محاسبه و در متن آمده است؛ محمدحسن ابریشمی، زعفران از دیرباز تا امروز، تهران، امیرکبیر، ۱۳۸۳ ص ۶۶۳ (جدول ۴۲)، نرخ هر کیلو زعفران صادراتی در سال ۱۲۸۶ شمسی / ۱۲۲۶ قمری ۱۹۰ قران بوده، و بر همین اساس ارزش رساله موصوف برابر ۳/۲۶ گرم زعفران محاسبه شده (که به نرخ، شهریور ۱۳۸۵، هر کیلوگرم زعفران سرگل عمده فروشی حدود ۴۰۰ هزار تومان و ۳/۲۶ گرم آن ۱۰۵۲۰ تومان است؛ و به نرخ امروز > 20 فروردین ۱۳۸۸< هر کیلوگرم زعفران چهارمیلیون تومان و ارزش ۳/۲۶ گرم آن ۱۰۵۲۰۰ تومان می‌شود).

  38. روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، تهران، اساطیر، ۱۳۷۷، ج ۳، ص ۱۸۳۰.

  39. همان کتاب، ص ۱۸۵۶.

  40. همان کتاب، ص ۸-۱۹۰۷.

  41. همان کتاب، ص ۲۱۱۵، محمد معین، فرهنگ فارسی، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۸، ج ۶ (اعلام)، ص ۱۹۲۴.

  42. کاظمی، همان کتاب، ص ۶۴ تا ۶۷، به اختصار در محل سه نقطه…

  43. حاج مخبرالسلطنه (مهدی قلی هدایت)، خاطرات و خطرات، تهران، زوار، ۱۳۶۳، ص ۱۶۴، ۱۶۶، در ذیل عنوان «کابینه هفتم، ۴ ربیع‌الثانی ۱۳۲۶» از جمله نوشته است «در مدت تصدی من چندی ضیاءالسلطان، به دعوایی وقیح، مزاحم محکمه بود. ]خانم[ مفتخرالسلطنه نوه فتحعلی شاه در رشت به ضیاءالسلطان برای انجام کاری ندانسته وکالت مطلقه داده بوده است. مومی الیه خانم را به عقد خودش در می‌آورد و خانم به ازدواج کاشف‌السلطنه، که در زراعت چای اهتمام داشت، درآمده بود، در عدلیه در کمال جدیت تعقیب می‌کرد. سپردم که محل نگذارند؛ متأسفانه چنین عمل ]مشابه[ نامشروعی را به شیخ عبدالنبی هم نسبت داده‌اند، انشاءالله دروغ بوده است… شرط دیانت طفره از چنین وکالتی است، مگر اینکه حدود اختیار را برزن روشن کنند و الا دزدی است و حیزی. بعد از من مؤید السلطنه وزیر عدلیه شد». عین‌السلطنه، همان کتاب، ص ۲۰۲۰، واقعه مزبور را در ذیل وقایع روز جمعه ۸ ربیع‌الاول ۱۳۲۶ نقل کرده که از نوشته او معلوم می‌شود ازدواج دوم کاشف‌السلطنه در سال ۱۳۲۵ (مقارن با منصب رییس بلدیه) بوده است: «ضیاءالسلطان را همه می‌شناسند. این شخص به شیطنت و شیادی شهرت کامل دارد. دختر ضیاءالدوله مرحوم را به تقلب و اسم عوضی گرفت. برای همشیره مدیرالملک گیلانی قباله ساخته، بعد از آن که سال گذشته کاشف‌السلطنه او را گرفت، اعلانات منتشر کرد، مقاله‌ها در روزنامه نوشت، تهدیدات کرد. به‌طوری که بر همه مردم مشتبه شده بود، و کاشف السلطنه از ترس از خانه مدتی بیرون نمی‌آید. تا آخر الامر در دیوانخانه کذب و افترای او محقق شد و باز دست بر نداشته است، برای اینکه ضعیفه متموله است، به این عنوانات و تهدید بلکه مبلغی اخذ و دریافت کند».

  44. روزنامه خاطرات عین‌السلطنه، ج ۳، ص ۲۲۰۱.

  45. کتاب آبی، گزارشهای محرمانه وزارت خارجه انگلیس درباره انقلاب مشروطه ایران، به کوشش احمد بشیری، تهران، نشر نو، ۱۳۶۳، ج ۱، ص ۲۶۱، نمره ۲۲۰، مکتوب مستر ماولینگ به سر ادوارد گری، قلهک غره اوت ۱۹۰۸، اسامی مندرج در متن برگرفته از این مأخذ است؛ احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۳، ص ۶۶۶، اسامی برخی از پناهندگان دیگر را به قونسولگری انگلیس در قلهک ذکر کرده است؛ سید حسن تقی‌زاده، زندگانی طوفانی (خاطرات سیدحسن تقی‌زاده، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۷۲، ص ۸۳ ، تقی‌زاده نیز با اشاره به همین مطلب نوشته است «… آخر در مورد من یک سال و نیم و درباره بقیه ] مدت تبعید از ایران[ یک سال شد، این شش نفر اینها بودند: مرحوم دهخدا، معاضدالسلطنه نائینی از منسوبان مشیرالدوله کنسول سابق ایران در باکو، صدیق حرم که خواجه دربار محمدعلی شاه بود، مرتضی قلی‌خان نائینی و بهاءالواعظین»، بر نگارنده معلوم نشد که «سیدحسن»‌ در مـکـتــوب قـونـسولگری

انگلیس در قلهک چه کسی بوده است.

  1. کسروی، همان کتاب، ص ۵۲۸، ۵۷۲، ۵۹۶، ۶۶۶.

  2. خاطرات و اسناد ظهیرالدوله، به کوشش ایرج افشار، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی، ۱۳۵۱، نامه مورخ ۱۵ رمضان ۱۳۲۶ از طهران به ساری به ظهیرالدوله نوشته است، ظاهراً آشفتگی کاشف‌السلطنه و خانه‌نشینی او ناشی از همان واقعه‌ای به‌نظر می‌رسد که عین السلطنه نقل کرده است (یادداشت ۴۲). او در این نامه از جمله نوشته است: «تصدق آستان مبارکت گردم. بعد از تشریف‌فرمایی از رشت تا یک هفته قبل در گیلان مبتلا به انواع امراض روحانی و جسمانی بوده بحمدالله لطف الهی شامل حال فقیر شده پوست و استخوانی از رشت به تهران رسانید. بعد از ادراک فیوضات از زیارت خاکپای روحنا فداه در منزل نشسته نه کسی را رغبت ملاقات کرده و نه احدی به سراغ فقیر آمده. تمام در عالم یأس و پریشانی روزگار متحیر و مبهوت شد، حال فقیر حقیر این است که مختصراً به عرض حضور مبارک رسانید… از وقایع منتشره این است که دیروز سیصد سوار قزاق با دو عراده توپ ماکزیمم و سه عراده توپ ته پر معمولی به سر کردگی پالکونیک و صاحب منصبان روسی مأمور فتح تبریز شده عازم گردیدند. مساجد به همان ترتیب سابق گویا دایر است… العبد محمد کاشف السلطنه» (ص ۳۹۷).

  3. همان کتاب، ص ۳۹۸، ۳۹۹.

  4. روزنامه خاطرات عین‌السلطنه، ج ۴، ص هفت، یادداشت استاد ایرج افشار.

  5. همان کتاب، ص ۲۸۰۴.

  6. همان کتاب، ص ۲۸۱۷.

  7. همان کتاب، ص ۵-۲۹۵۴.

  8. همان کتاب، ص ۷-۲۹۵۶، ۳۰۶۷.

  9. بعضی از شاهزادگان و درباریان قاجار همانند پدران تاجدار خود، به تناسب مقام و موقعیت خویش، اوقات و هزینه‌های زیادی را صرف عیاشی و فساد می‌کردند و از این بابت، مخصوصاً در سفرهای فرنگ، زیر بار قروض سنگین می‌رفتند و متناسب با افزایش دیون فسادها و دسیسه‌ها بیشتر می‌شد. به این ترتیب، با افزایش تعداد شاهزادگان و درباریان و فرنگ رفتگان، درجه توقعات و آزمندی‌ها بالا می‌رفت و میزان ولخرجی‌ها و قرض‌ها افزایش می‌یافت. بعضی از آنان با هدف کسب علوم و فنون با مأموریت به فرنگ می‌رفتند اما اغلب، به لحاظ حرص و ولع شهوانی موروثی، گرفتار فساد اخلاق و عادت به خوشگذرانی می‌شدند و با قروض زیاد و توقعات بی‌حساب به ایران باز می‌گشتند. حاج محمدمیرزا ـ با شغل مهمّ دبیر اولی سفارت و نیز تیزهوشی که داشت ـ طی هشت سال اقامت در پاریس، با اعیان فرانسوی مناسباتی برقرار کرده و حتی به مجالس بزم و رقص (بال / Bal) آنان دعوت می‌شده است. این گونه محافل عیش‌ونوش برای شاهزادگان ایرانی مخارج هنگفت و عواقب فرهنگی و تربیتی ماندگاری داشته است. حاج محمد حسن کمپانی (امین الضرب) در سفر به پاریس از شاهزاده ابونصر میرزا حسام‌السلطنه و شاهزاده حاج محمدمیرزا (اولین منشی سفارت) و میرزا محمدعلی معاون‌الملک و پول‌هایی که از وی قرض گرفته‌اند یاد می‌کند؛ جزئیات این قروض در نامه‌ای به پسر و نمایندگانش در تهران آمده است، او می‌گوید: «آنها مرا حتّی در پاریس هم رها نمی‌کنند» (شیرین مهدوی، زندگی‌نامه حاج محمد حسن کمپانی، ترجمه منصوره اتحادیه / فرحناز امیرخانی حسینک‌لو، تهران، نشر تاریخ، ۱۳۷۹، ص ۲۹۵). حاجی پیرزاده در ربیع‌الاول ۱۳۰۴ در سفر به پاریس می‌گوید: «… حاجی محمدمیرزا، نایب اول سفارت ایران مقیم پاریس، منزلی در قرب سفارت برای جناب مؤید‌الملک اجاره نمود، روز سه‌شنبه وارد آن منزل شدیم». پیرزاده شرحی درباره پاریس، و نیز اجزای سفارت ایران، نوشته و از شایستگی‌ها و روابط حاجی محمدمیرزا با تمجید سخن گفته است: «نایب اول سفارت نواب و الا حاجی محمدمیرزا پسر مرحوم اسدالله میرزا نایب‌الایاله است. مدت دو سال است که در پاریس در سفارتخانه در خدمت نظر آقا ]بعداً لقب یمین‌السلطنه گرفته[ وزیر مختار مشغول امور سفارت می‌باشند، و تحصیل زبان فرانسه را بسیار خوب کرده، و حالا در مدرسه مخصوص در علم فقه و محاکمات و مرافعه تحصیل می‌نماید، و با اعیان و اشراف و بزرگان پاریس و سفرای خارجه کلاً آشنایی به هم رسانیده‌اند، و در جمیع دعوت‌ها و مهمانی‌ها و بال‌ها که آن‌ها می‌دهند حاجی محمدمیرزا را اخبار داده در آن مجلس حاضر می‌شود و الحق خوب می‌تواند از عهده معاشرت با آنها برآید، و صاحب اخلاق حمیده و حالات خوب می‌باشد.» (سفرنامه حاجی پیرزاده، به کوشش حافظ فرمانفرمائیان،‌با مقدمه ایرج افشار، تهران، بابک، ۱۳۶۰، ج ۱، ص ۱۸۲، ۱۸۶، ۱۸۷).

  10. روزنامه خاطرات عین‌السلطنه، ج ۵، ص ۳۲۲۶.

  11. خاطرات سید علی محمد دولت‌آبادی (لیدر اعتدالیون)، به کوشش حسام‌الدین دولت‌آبادی، تهران، فردوسی، ۱۳۶۲، ص ۱۲۵.

  12. همان کتاب، ص ۱۲۶.

  13. همان کتاب، ص ۱۲۷.

  14. عبدالحسین میرزا فرمانفرما، گزیده‌ای از مجموعه اسناد عبدالحسین میرزا فرمانفرما، به کوشش منصوره اتحادیه (نظام مافی) و سیروس سعدوندیان، تهران، نشر تاریخ، ۱۳۶۶، ج ۱، ص ۸۷ مکتوب شماره ۳۰)، متن نامه از این قرار است: «مقام منیع نیابت سلطنت عظما ]ناصرالملک همدانی[، دامت شوکته. در خصوص آقایان امین‌الدوله و کاشف السلطنه که از اداره نظمیه از ایشان ظنین شده و توقیف نموده بودند، در این موقع، به ترتیبی که لازم است، اسباب اطمینان و رفع سوء ظن اداره نظمیه را فراهم نموده، که از طرف معزی الیهما برخلاف مصالح مملکت و آسایش ملت اقدامی نخواهد شد، در این صورت وزارت جنگ ]صمصام الدوله هم رییس الوزراء و هم وزیر جنگ بود[ اجازه مرخصی ایشان را از حضور مبارک مستدعی است که به صدور دستخط مقرر فرمایید آنها را از توقیف خارج نمایند. فدوی نجفقلی بختیاری». نامه رییس الوزرا و وزیر جنگ به نایب‌السلطنه دلالت بر آن دارد که تا چه حد این دو نفر در مظان اتهام و همکاری با مستبدان بوده‌اند، زیرا صمصام‌السلطنه با میل شخصی یا تحت فشار عوامل آنان حاضر به خلاصی آنان نشده و از نایب‌السلطنه دستخط کتبی در این خصوص خواستار شده‌ است.

۶۰.روزنامه خاطرات عین‌السلطنه،ج ۵، ص ۳۴۹۲،ذیل عنوان«آزادی مجدالدوله و…».

  1. کسروی، همان کتاب، در فهرست نامهای این کتاب ۹۰۶ صفحه‌ای اسامی بیش از ۲۰۰ نفر ثبت شده،‌اما نام محمدمیرزا و لقب کاشف‌السلطنه نیامده است، علاوه بر این در کتاب مبارزه با محمدعلی شاه / اسنادی از فعالیتهای آزادیخواهان ایران در اروپا و استانبول، در سالهای ۱۳۲۶-۱۳۲۸ قمری (به کوشش ایرج افشار، تهران، فرهنگ ایران زمین، ۱۳۵۹) نام کاشف‌السلطنه وجود ندارد.

  2. فهرست کتابهای چاپی، ج ۲، ص ۱۲۲۸.

  3. حسین محبوبی اردکانی، تاریخ مؤسسات تمدنی جدید در ایران، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۵۷، ج ۲، ص ۳۳۸ (متن و حاشیه).

  4. کاظمی، همان کتاب، ص ۸۴ و ۸۶ ، مندرجات متن از روی افست شده «صورتحساب مطبعه مجلس شورای ملی» نقل شده است.

  5. مسعود کیهان، همان کتاب، ص ۹۶، ۱۰۵، ۱۴۶، در سال ۱۳۰۱ شمسی میزان برنج صادراتی ۸۵۲۷ خروار به ارزش ۱۲۷۴۰ هزار قران، میزان قند وارداتی ۶۷۸۹۲ خروار به ارزش ۶۲۳۲۸ هزار قران و میزان چای وارداتی ایران ۱۷۳۰۱ خروار به ارزش ۵۱۱۱۷ هزار قران بوده، و بر همین اساس ارزشهای مندرج در متن محاسبه شده است.

  6. کاظمی همان کتاب، ص ۷۰، مطالب مندرج در متن برگرفته از عین متن افست شده قرارداد استخدام حاج محمد میرزاست که نوه او در ذیل آن افزوده: «حکم استخدام کاشف‌السلطنه به‌عنوان رییس سازمان چای» در حالی که در متن آن «قرارداد استخدام»، عیناً «مدت استخدام مشارالیه از تاریخ اول فروردین ۱۳۰۶ تا آخر اسفند ۱۳۰۶» مشخص گردیده و ذکری از رییس سازمان چای نشده است.

  7. مسعود کیهان، همان کتاب، ص ۹۶، ۱۰۵، ۱۴۵، در سال ۱۳۰۶ میزان برنج صادراتی ایران ۲۸۹۳۸ خروار به ارزش ۶۹۶۵ هزار قران، میزان قند وارداتی ۱۸۵۶۰۷ خروار به ارزش ۷۵۳۹۱ هزار قران و چای وارداتی ۱۹۹۸۲ خروار به ارزش ۵۶۱۷۰ هزار قران بوده و بر همین اساس ارزشهای مندرج در متن محاسبه شده است.

  8. کاظمی، همان کتاب، ص ۶۹.

  9. همو، همان کتاب، ص ۷۱.

  10. ۷۱. همو، همان کتاب، ص ۷۳ تا ۷۵

  11. همو، همان کتاب، حاشیه ص ۷۴ و ۷۵.

  12. همو، همان کتاب، ص ۷۶، مطلب روزنامه اطلاعات 2 فروردین ۱۳۰۸ را نقل کرده است.

  13. مهدی بامداد، همان کتاب، ج ۳، ص ۲۷۴.

  14. کاظمی، همان کتاب، ص ۸۱.

  15. پردگیان خیال، همان مقاله، ص ۴۴۴ تا ۴۴۶.

  16. ابریشمی، زعفران از دیرباز تا امروز، ۶۵۴، ۶۵۵.

  17. همو، همان کتاب، ص ۶۵۵، ۶۶۰.

  18. همو، همان کتاب، ص ۶۶۳، جدول ۴۲، ردیف ۱.

  19. همو، همان کتاب، ص ۵۰۶، ۵۵۳، یادداشت شماره ۳۷۹.

  20. پردگیان خیال، همان مقاله، ص ۴۵۰.

  21. همان کتاب، همانجا.

  22. ابریشمی، همان کتاب، ص ۶۶۰.

  23. محمد شفیع قزوینی، قانون قزوینی (انتقاد اوضاع اجتماعی ایرانِ دوره ناصری)، به کوشش ایرج افشار، تهران، طلایه، ۱۳۷۰، ص ۵۵، ۵۶، با تمجید از مدنیت کهن چین نوشته است «این اقتدار کثرت از برکت مواظبت اهل منابع ایشان است: از جمله مواظبت ایشان درباره چایی، که عموم چایی از چین و خطا ]ختا[ بیرون می‌آید و منتشر ولایات می‌نمایند، و در سایر بلاد تغییر در طعم و بوی او می‌دهند که مصنوعی می‌شود، مثل چایی نمسه ]: اتریش[ و مسکو. چنانچه این رعیت به دستور امیرکبیر کمال دقت کرده که بلکه تخم آن سبز شود نشد. بعد تحقیق کرده که مبادا تخم او اکاره کشت و برزگری[ کنند چایی را می‌جوشانند بعد حمل ولایات می‌نمایند. با وجود این در ایران ممکن است زیاده از حد کاشت».

  24. همو، همان کتاب، ص ۱۷.

  25. همو، همان کتاب، ص ۹۵ نوشته است « ازجمله الحال طهران مجسم شده از شمع گچی، قند اسلامبولی، چائی و سماور و اسباب چراغ، که رعیت ایران را گدای فنافی‌الله کرد و آنچه صدمه به رعیت و مملکت وارد بیاید از صدمه اشیاء غیرممالک است».

  26. اعتمادالسلطنه، مرآه‌البلدان، به کوشش دکتر عبدالحسین نوائی و میرهاشم محدّث تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۶۷، ج ۱، ص ۴۸۰، ۵۶۲، ذیل «بوشهر» و «تبریز».

  27. کاظمی، همان کتاب، ص ۳۵، حاشیه صفحه.

 

 

 

 

خرایک، خراک*

واژه فارسی کهن در کشاورزی، ریشه واژه خوراک کنونی

 

 با یادی از برادرم شادروان محمدعلی ابریشمی

برخی از واژه‌های فارسی همچنین فارسی میانه (پهلوی) در محدوده‌ای از گستره فرهنگی ایران ـ به مفهوم جغرافیایی بسی پهناور آن در قدیم ـ تداول داشته که برحسب اقتضا برخی از مؤلفان متون کهن فارسی یا فرهنگ عربی‌ـ فارسیِ اهل همان محدوده، در ادوار گذشته، آنها را به کار برده یا ثبت کرده‌اند اما شارحان یا کاتبان نسخ خطی این آثار که اهل آن محدوده نبوده‌اند، چون با آنها آشنا نبوده‌اند، در شرح و تعریف آنها دچار اشتباه شده‌اند. واژه پارسی خرایک یا خُراک از جمله همین واژه‌هاست. این واژه را، که در برخی از نواحی سیستان و خراسان قدیم به ویژه در عرصه پهناور ابرشهر (نیشابور قدیم) مصطلح بوده،‌ابوالفتح احمد میدانی نیشابوری (وفات: ۵۱۸) در واژه‌نامه عربی ـ فارسیِ السامی فی الاسامی، به صورت خَرایَک ثبت کرده و آن در متون فارسی بعدی (قرنهای ۸ و ۱۰ هجری) به صورت خُراک آمده و در فرهنگ‌های فارسی قدیم تا پایان عهد قاجاریه دیده نمی‌شود. گونه‌هایی از گویش آن در بین کشاورزان و اهالی بیشتر نواحی خراسان کنونی تداول دارد. در این مقاله با ارائه شواهد و مستنداتی این نتیجه حاصل شده است که واژه فارسیِ خوراک اصل و ریشه در واژه پهلوی خَرایَک دارد.

از السامی فی الاسامی چند نسخه خطی برجاست. نسخه مورّخ ۶۰۱ هجری قمری با مقدمه شادروان دکتر سید جعفر شهیدی به صورت عکسی به چاپ رسیده است (بنیاد فرهنگ، ۱۳۴۵). دکتر دبیر سیاقی براساس همین نسخه، با استفاده از پنج نسخه دیگر از جمله نسخه‌ای با تاریخ ۲۲ رمضان ۵۶۵، فهرست الفبائیِ لغات و ترکیبات فارسی السامی فی‌الاسامی را تألیف کرده و منضم به آن متن عکسی نسخه‌ای از الابانه، شرح السامی فی‌الاسامی (از نویسنده‌ای ناشناخته، تألیف قرن ۶ هجری) در ۲۰ صفحه با فهرستی از لغات و ترکیبات فارسی آن به چاپ رسانده است (بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۵۴). در نسخه مورّخ ۵۶۵ السامی، شرحی به عربی در دنباله واژه‌های فارسی مندرج است که کاتب آنها را در متن وارد کرده است.

میدانی نیشابوری واژه عربی الاَصلاب را زمین‌های خَرایَک معنی کرده است که در سطر ۵ صفحه ۴۹۶ نسخه مورّخ ۶۰۱ می‌توان ملاحظه کرد (تصویر ۱) و دبیر سیاقی نیز عیناً در فهرست تدوینی خود آورده و در پانوشت به نقل شرح عربی نسخه مورّخ ۵۶۵ پرداخته: «الصلبه، الارض التی لا تحرث و فارسیه: زمین‌های خرابک» و متذکر شده است که در ناظم‌الاطباء «خَرایَگ» آمده است اما می‌نماید که «خرابک» (نسخه مورّخ ۵۶۵) انسب باشد.

در نسخه خطی (چاپ عکسی) الابانه، واژه عربی الاصلاب با معنی فارسی «زمین‌های خرابک» (خرابک، حرف چهارم بی‌نقطه) و، در پی آن، شرح عربی «و هی الاراضی الصلبه التی لا تحرث» آمده است که در سطر ۲۲ صفحه ۱۶ نسخه موصوف ملاحظه می‌شود (تصویر ۲). دبیر سیاقی در مقدمه خود بر الابانه (ص ۶ و ۷)، با ارائه شواهدی از متن، نشان داده است که مؤلف آن خراسانی نیست. برهانی دیگر در تأیید نظر ایشان آنکه مؤلف الابانه با ثبت بی‌نقطه واژه، بی‌اشاره به فارسی بودن آن، در شرح عربی آشکار ساخته که اهل خراسان نبوده و هویت و تلفظ این واژه فارسی خراسانی را نمی‌شناخته است. این معنی در مورد شارح نسخه السامی مورّخ ۵۶۵ نیز که واژه فارسی «خرایک» را «خرابک» خوانده و ثبت کرده و شرح عربی مذکور را آورده صدق می‌کند.واژه خرایک در محدوده‌ای از خراسان قدیم مصطلح بوده و نویسندگان و ادبای دیگر منطقه حوزه تداول و نفوذ زبان فارسی آن را نشنیده و نمی‌شناخته‌اند. مثلاً ابوالفضل حبیش تفیلسی، در قانون ادب (واژه‌نامه عربی ـ فارسی، تألیف قرن ۶ هجری)[۴۷]، واژه عربی الصُّلَب را «پاره‌ای از زمین درشت» و جمع آن الاَصلاب را «پاره‌ها از زمین» معنی کرده و واژه خرایک را معادل آن نیاورده است. همچنین مؤلف ناشناخته تاج الاسامی (تألیف حدود قرن ۷ هجری) لغات عربی صُلب و صُلَّب را «چیزی سخت» و صَلَب را «زمین درشت که دراز بکنند» معنی کرده است.[۴۸]

صفی‌پور هندی در منتهی‌الارب (تألیف ۱۲۵۲قمری) برای صُلب و صَلَب، جمع‌ آن اصلاب، معنی «زمین درشت» را نقل کرده است.[۴۹] اما برخی نویسندگان اهل نواحی خراسان آن را به همان معنی «خــرایک»

در آثار خود آورده‌اند.

از آن جمله است محمود بن عمر سجزی (سیستانی) اهل شهرک کاه (اکنون در ولایت فراه افغانستان، به فاصله ۴۰ کیلومتر تا مرز شرقی ایران در ناحیه بیرجند)[۵۰] که در مهذب الاسماء (واژه‌نامه عربی ـ فارسی، تألیف قرن ۸ هجری)، واژه خراک و معادل عربی آن را ثبت کرده است.

الاَصلاب، در نسخه مورّخ ۷۷۹ مهذب‌الاسماء «خراک»، و در نسخه مورّخ ۸۲۴ «زمین‌های باکِرداشته، خراک» معنی شده است،[۵۱] که واژه عربی باکِر (بِکر و دست‌نخورده) در این تعریف به معنی کشت‌نشده است.

واژه خراک در مهذب‌الاسماء فاقد اِعراب است. اما، بنا بر شواهدی، تلفظ آن باید خُراک / خوراک باشد. خُراک و خوراک به همان معنی «خرایک» را قاسم بن یوسف ابونصری هروی (جدش شیخ ابونصر طبسی و اجداد او اهل شهرکِ بایگ در ناحیه تربت حیدریه)،[۵۲] در ارشاد الزراعه (تألیف ۹۲۱) به کار برده است.[۵۳]

در اینجا چهار شاهد از ارشاد الزراعه نقل می‌شود که متضمن معنای درست این واژه کهن است:

  1. ضمن شرح چگونگی زراعت گندم:

… اگر چنانچه معلوم شود که زمین گندم زور نداشته باشد انبار ]= کود[ در میان شدیار ]= شیار[ و یا خُراک ]زمین مزروعی چند سال ناکشته[ ریخته رانند ]= شخم زنند[ که چون زمینْ معمور و آبادان شود بذر نمایند که در زمین‌های بی‌زور اگر بذر نمایند به تمام سبز نمی‌شود (چاپ مشیری، ص ۷۹، سطر ۲۰؛ چاپ مهندس عبدالغفار معروف به نجم‌الدوله، طهران، ۱۳۲۲ ه‍ ، ص ۳۰، سطر ۱۸).

  1. در «معرفت سماد» ]سماد = کود (سرگین آمیخته با خاکستر)[:

اگر خواهند که خُراک را در آخر سال، به طریق سیاه کشت، گندم یا جو زراعت نمایند، زمین را آب داده شیار نمایند؛ و ]به[[۵۴] نَمِ باران شدیار نمایند ]؟ درست آن: ننمایند[ که اگر چنانچه در شیارِ نمِ باران زراعت نمایند، بذر آن سبز می‌شود اما رُوِش ]= رویش، اسم مصدر از روییدن[ نمی‌کند، چون زمین ]خُراک[ خشک مغز است و در وقتی که سبز شود آب نمی‌توان داد و بدان جهت بذر ضایع می‌شود (چاپ مشیری، ص ۸۰ ، سطر ۱۷ به بعد؛ چاپ نجم‌الدوله، ص ۳۱، سطر ۱۷ به بعد).

  1. درباره چگونگی کشت جوزقه (پنبه):

…و آنچه صحراست که به زمین خُراک کارند، چون ]خُراک[ زور ندارد؛ ]بوته پنبه[ یک وجب که بلند شد سرزنند که دَستَک[۵۵] پیدا سازد؛ ]اما[ اگر بگذارند بلند شود ـ به طریقی که در میان دهاقین مشهور است دم روباه[۵۶] می‌شود و به دستور و قاعده بار نمی‌آورد (چاپ مشیری، ص ۱۵۲، سطر ۱۶ به بعد؛ چاپ نجم‌الدوله، ص ۸۸، سطر ۱۹ به بعد).

  1. در چگونگی کشت ماش:

… و طریق سیاه کشت وی آن است که چون زمین خوراک[۵۷] را آب دهند، و دو روز گذرد، روز سِیْم که پرنم باشد، یک نوبت رانده مالَ ]ماله[ نمایند، و ماش را یک لحظه در آب نموده فی‌الحال بذر نمایند (چاپ مشیری، ص ۹۸، سطر ۸؛ چاپ نجم‌الدوله، ص ۴۵، سطر ۱۱).

نجم‌الدوله در توضیح خُراک اظهار نظر کرده که «ظاهراً سماد ]کود[ باشد»(ص ۳۰، پانوشت) و مشیری آورده: «خراک: ظاهراً به معنی کود و رشوه است ولی در لغت به معنی خُرخُر کردن است که در این محل بی‌معنی است» (فهرست لغات و اصطلاحات، ص ۳۱۶). از این توضیحات پیداست که مصحّحان معنی درست خُراک را در نیافته‌اند، همچنین محمد آصف فکرت، نویسنده معاصر افغانی اهل هرات، که لغات ارشاد الزراعه را معنی کرده دچار اشتباه شده و خراک را با تردید «زمین مرطوب؟» معنی کرده است.[۵۸] دلیل اشتباه نویسنده هراتی آنکه این واژه در هرات و در بین فارسی‌زبانان افغانستان تداول ندارد و احتمالاً مؤلف ارشاد الزراعه  این واژه را به گویش نواحی زادبوم اجدادی خود، یعنی طبس و بایگ نوشته، یا واژه خُراک/ خوراک در روزگار او در هرات مصطلح بوده و بعداً از تداول عامه حذف شده است. واژه خُراک همچون خَرایَک در فرهنگ‌های فارسی قدیم تا به امروز ثبت نشده، همچنین در فرهنگ‌های گویشی فارسی رایج در افغانستان،[۵۹] تاجیکستان[۶۰] و فرهنگ‌های گویشی سیستانی[۶۱] و کرمانی[۶۲] تعریف نشده و برای اهالی آن نواحی ناآشناست.

به تحقیق واژه کهن خَرایَک و صورت‌های قدیم آن، خُراک یا خوراک به معنی «زمین مزروعی چند سال کشت نشده» اکنون در بیشتر نواحی خراسان با تلفظ‌های کم و بیش مشابه مصطلح است: در تربت حیدریه و حومه آن، خُرَیک، خَریک و خِریگ؛ در خواف و رُشتخوار، خِریگ و خُرَیک؛ در زاوه‌ورخ، خُریک؛ در بایگ و رود معجن، خُرَیگ، خُرایْگ؛ در بُرس و کَدْکَن، خُرَوگ؛ در سیوُکی و محولات، خُرَیگ؛[۶۳] در نواحی شهرستان کاشمر و بَردَسکَن، خُرَیگ؛[۶۴] در قوچان و فاروج، خِریک،[۶۵] در گناباد و بجستان، خُریگ؛[۶۶] در فردوس، خَرَیک؛[۶۷] و در طبس خُرَیگ. [۶۸]

ظاهراً اهالی کنونی نیشابور و سبزوار کمتر این واژه را می‌شناسند و آن قطعاً در قرن اخیر به فراموشی سپرده شده است، چون در نواحی سرولایت نیشابور و نیز کشاورزان کهنسال نواحی سبزوار با آن به صورت خُریگ آشنایی دارند[۶۹] با این توضیح که حرف ی در همه تلفظ‌های محلی واژه مزبور ساکن، اما حرف ک/گ در لهجه‌های نواحی به صورتی نزدیک به هم تلفظ می‌شود به گونه‌ای کـه تشخیص

تفاوت آنها برای شنونده دشوار است.

به این گونه زمین‌های کشت نشده در نواحی مشهد، حسین‌آباد کمال‌الملک (از دهستان تخت جلگه در نیشابور) [۷۰] و اسفراین، خَرَک؛[۷۱] در درگز، خَرَّک؛[۷۲] در مشهد ریزه و دیگر نواحی تایباد و در نواحی تربت جام و صالح آباد (زورآباد قدیم)، خُراک / خوراک می‌گویند.[۷۳] این واژه، در همه نواحی و محال خراسان به شرح مذکور، غالباً به صورت اسم بسیط (بی ذکر کلمه زمین) تداول دارد. مثلاً مالک زمین به پسرش می‌گوید: امسال خریگ پرعلف است، گوسفند کم نداریم، باید علفچر خریگ را اجاره داد.

از سوی دیگر، از زمان‌های دور تا حدود سی سال پیش، پاره‌زمین‌های مزروعیِ پیوسته به یکدیگر از آنِ چندین مالک در عرصه پهناوری به طول حدود ۵/۳ کیلومتر و عرض متفاوت ۱۰۰ تا ۶۰۰ متر در شرق شهر تربت حیدریه وجود داشت که مالکان آنها از قدیم، به لحاظ کمبود منابع آب، تقریباً همه آنها را بی‌کشت رها می‌کردند و گاه در سال‌هایی قطعات کوچکی را زیر کشت زعفران، که نیاز به آبیاری تابستانی ندارد، می‌بردند. اما غالباً‌علفچر آن به دامداران اجاره داده می‌شد یا چراگاه اختصاصی گوسفندان هر یک از مالکان و در قُرق آنان بود. این زمین‌ها با علف و رستنی‌های مقاومِ سال‌ها آفتاب خورده سخت خَرایَه نام داشت و در بنچاق‌های قدیم و متعاقباً، با تصویب و اجرای قانون ۱۳۰۶ شمسی، قطعات آن، در اسناد مالکیت، با نام زمین‌های خَرایَه، به اسم هر یک از مالکان به ثبت رسید. با آنکه اکنون اکثر این زمین‌ها به کام بافت شهر رفته، باز نام خَرایَه و موضع آن برای بسیاری از اهالی با سن ۵۰ سال به بالای شهر و روستاهای مجاور آنها شناخته شده است.[۷۴] می‌بینیم که نام و وضعیت این زمین‌های مزروعیِ سال‌های ناکشته پر از علف با تعریف واژه فارسی کهن خَرایَک (عربی آن: اصلاب) تطبیق می‌کند اما، برای اهالی، واژه خَرایَه تنها به عنوان نام خاص آنها به کار می‌رود بی‌آنکه معنی و مفهوم «خرایک» کهن را افاده کند.

زان‌سو، در محدوده مزبور و دیگر نواحی شهرستان تربت حیدریه، هیچ‌گونه آبادی یا روستایی با نام خَرایَه وجود ندارد که بر این زمین‌های مزروعی ناکشته موصوف اطلاق شده باشد. حتی در هیچ نقطه ایران واژه خَرایَه به عنوان نام روستا اختیار نشده است.[۷۵] در حاشیه شرقی این زمین‌ها، مسیر رودخانه خشکِ فصلی (مجرای سیلاب، به اصطلاح خراسانی: کال) افتاده که به کال خَرایَه معروف است و از همین زمین‌ها نام گرفته است.[۷۶]

بدین‌سان، مدلل می‌گردد که نام خاص خَرایَه برای این زمین‌ها خلق‌الساعه نیست و پیشینه دور و درازی دارد و به زمان تداول واژه خَرایَک در نواحی ابرشهر قدیم باز می‌گردد که به صورت اسم عام بر زمین‌های مزروعی ناکشته موصوف اطلاق می‌شده است. اما در فراز و نشیب‌هایی که ناحیه نیشابور قدیم به ویژه در ویرانگری‌ها و خونریزی‌های هراسناک مغولان در سال ۶۱۷ هجری و زلزله‌های مهیب مکرّر از سرگذرانده، واژه خَرایَک به فراموشی سپرده شده و تنها در این موضع و برای این زمینها به جا مانده است. این واژه، در بادی امر و در زمان مؤلف السامی فی الاسامی، به صورت اسم عام برای این زمینها به کار می‌رفته و، در ادوار بعدی، بر اثر کثرت استعمال، به صورت اسم خاص درآمده و در بین اهالی این منطقه، به اصطلاح نحویون، عَلَمِ بالغَلبه شده است.

با این اوصاف باید دید که واژه خَرایَک از نظر لغوی به چه معنا بوده و ریشه و اصل آن از کجاست؟ بی‌گمان خَرایَک واژه‌ای باستانی بوده و واژه‌های مصطلح در لهجه‌های خراسان کنونی، به شرحی که گذشت، گونه‌های آن است. گونه‌های گویشی خُراک یا خوراک در مهذب الاسماء و ارشاد الزراعه همچنین گونه‌های گویشی کنونی آن به ضمّ اول چون خُرَیگ، خُریک دلالت بر آن دارد که گونه‌ای از واژه خَرایَک به صورت خُرایَک نیز تداول داشته است. واژه فارسی سایه ـ پهلوی آن سایگ / sāyag، یا سایَک / sāyak ـ[۷۷] بر هر جا که در روز آفتاب نگیرد اطلاق می‌شود، اما برای جایی که همواره در معرض خورشید باشد واژه‌ای سراغ نداریم. بنابر شرحی که گذشت، این نتیجه حاصل می‌شود که واژه خرایک، در بادی امر، به همین معنا و متضاد سایه بوده و، در زمان مؤلف السامی، صورت پهلوی آن برای تسمیه زمین‌های موصوف به کار می‌رفته است. بنابراین، لفظ خُر در آغاز خُرایک همان خور یا خورشید است که در منابع کهن شواهدی از آن سراغ داریم. یاقوت حموی (قرن ۷ هجری) نیز نام پارسی خورشید را خُرشاذ نوشته است، و[۷۸] همچنین واژه خُر در خُراسان به معنی خورشید به کار می‌رود.

قوّت و مواد خاک زمین زراعتی که در معرض عوامل اقلیمی سخت، بارش‌های متناوب فصول، یخبندان‌ها و آفتاب متوالی مدید ناکشته رها شود، به سبب رویش گیاهان و علفهای انبوه، کاهش می‌یابد. به همین دلیل، مؤلف ارشادالزراعه می‌گوید: زمین خُراک خشک مغز و کم زور است.

واژه خُراک یا خوراک مصطلح در برخی از نواحی خراسان عصر تیموریان یعنی زمان تألیف ارشادالزراعه برای این قبیل زمین‌ها در خور بررسی است؛ چون، در آن روزگار، هنوز واژه خوراک به معنی امروزی آن (غذا) مصطلح نبوده است. وجود رستنیها و علفهای انبوه در این زمینها و استفاده از آنها به عنوان خورنگاه یا چراگاه دامها احتمالاً برای اهالی «خوردنی» و «چریدنی» را تداعی کرده و به خُراک / خوراک این معنی را بار کرده است. بر همین اساس، به استناد برخی شواهد موجود، در حدود یک قرن بعد، واژه خوراک، علاوه بر تسمیه زمین‌های موصوف، در محدوده‌ای از خراسان، معنی «غذا» یا «خوردنی» پیدا کرده و لفظ خور در این واژه از مصدر خوردن شمرده شده است. بدین سان واژه خوراک با معنی امروزی آن پدید آمده و مقارن با روزگار صفویان در پاره‌ای از نواحی خراسان مصطلح شده، سپس به تدریج در بیشتر نواحی حوزه نفوذ زبان فارسی تداول عام پیدا کرده به طوری که در قرن ۱۳ هجری در منابع فارسی تألیف شده در هند، ایران، افغانستان و تاجیکستان کم و بیش آمده[۷۹] اکنون نیز تداول عام دارد. در تاجیکستان صبحانه را «خوراکْواره» می‌گویند.[۸۰]

پیگیری پشینه واژه خوراک به معنی امروزی آن چندان دشوار نیست. با بررسی منابع فارسی درمی‌یابیم که واژه خوراک را هیچ یک از فرهنگ فارسی‌نویسان ایرانی تا اواخر دوره قاجاریه ثبت نکرده‌اند. تا آنجا که نگارنده در فرهنگ‌های فارسی قدیم تفحص کرده اول بار لاله‌تیک چندبهار (فرهنگ فارسی‌نویس هندی) در بهار عجم (تألیف ۱۱۵۲) این تعریف «خوراک: مأکول» را با بیتی از طغرا مشهدی (وفات: ۱۰۷۸) به عنوان شاهد ثبت کرده و بیت این است: «مگر شعله بودست نی را خوراک £ که خیزد فغان از لبش سوزناک»[۸۱]

واژه خوراک در سروده طغرا مشهدی دلالت بر آن دارد که در روزگار صفویان در نواحی خراسان مصطلح بوده و در دیگر نواحی حوزه نفوذ زبان فارسی تداول نداشته است، چون فرهنگ فارسی‌نویسان قرن ۱۱ هجری شبه‌قاره هند، اعم از ایرانی و هندی، آن را ثبت نکرده‌اند. دو قرن بعد فرهنگ فارسی‌نویس دیگر هندی، غیاث‌الدین محمد رامپوری، صاحب غیاث‌اللغات (تألیف ۱۲۴۲)، می‌گوید: «خوراک مرکب از خور که به معنی خورش است و اک کلمه‌ای است مفید معنی نسبت (از رساله معتبر نوشته شد).» [۸۲]  «رساله معتبر» ناشناخته است، احتمال دارد یکی از رسالات عدیده شاعر و نویسنده پرکار طغرا مشهدی باشد. مؤلف آنندراج (تألیف ۱۲۹۸ در هند) همان تعریف غیاث‌اللغات را با ذکر مأخذ نقل کرده است.[۸۳] احتمالاً ناظم‌الاطباء (وفات: ۱۳۴۲ قمری) نخستین فرهنگ فارسی‌نویس ایرانی باشد که معنی امروزی واژه خوراک را ثبت کرده است: «خوراک. قُوت و طعام و خوردنی، توشه و ذخیره و تدارک، نان روزینه و خورش، و چیزی خوردنی باشد؛ و مقداری از خورش، و یک مقدار شربت از دوا و از آب …»؛ «خوراکی. بهره روزینه از غذا …». [۸۴] . در لغت نامه و دیگر فرهنگهای معاصر تعاریفی با مضامین مشابه، بی شاهد از متون فارسی قدیم، نقل شده است. در محاورات ایرانیان کلمه خوراک مفاهیم دیگری نیز پیدا کرده است، چنانکه مرحوم سید محمد علی جمال زاده، در فرهنگ لغات عامیانه، گوید: «خوراک. مایحتاج، مصرف ( روزانه، ماهانه و مانند آن) چنانکه گویند: این مقدار کاغذ خوراک یک ماه چاپخانه است»؛ و ابوالحسن نجفی در فرهنگ فارسی عامیانه مضامینی مشابه نقل کرده است؛ و اکنون برای گـفـتـار و نـوشـتـار نـیـز کـاربرد دارد، چنانکه می‌گویند:

اعلامیه‌های فلانی خوراک تبلیغاتی جراید و رادیوهای بیگانه می‌شود.

بدین‌سان، بنا بر شرحی که گذشت، تطور واژه پهلوی خُرایَک، از نظر لفظ و معنا، در ادوار بعد از اسلام: اطلاق آن به زمین‌های مزروعی ناکشته، ماندگاری آن تا زمان حاضر در جایْ‌نامِ خَرایَه، تداول گونه‌های خَراک یا خوراک از قرن ۸ هجری و استمرار صوَری گویشی از آن تا امروز، پیدایش معنی خوردنی یا غذا برای این واژه در عصر صفویه بررسی شد؛ در ضمن بررسی دریافتم که واژه‌های سوزاک و پوشاک هم مقارن با پیدایش واژه خوراک مصطلح شده است، که به لحاظ اهمیت به اختصار در پانوشت پایانی بدان اشاره‌ای دارد.[۸۵]

الف. فهرست یادداشت هایی درباره دیار و همدیاران

 

 

[۱] در این فهرست در ادامه نام بانوان، نام خانوادگی همسر آنان داخل پرانتز قید شده، و کسانی که دو نام خانوادگی، یا لقب

جداگانه دارند نیز در داخل پرانتز شهرت یا نسبت آنان آمده است.

 

۱. اشخاص حقیقی و حقوقی[††††††††††††††††††††††]

آبکار (توکلی فر) صومعه ای ، محمد، ۳۵.

آذربایجانیهای مقیم تربت، ۳۱.

آریا (تندیور)، اصغر، ۱۱۳

آزادیان، رضا، 112، ۱۱۴.

آزمون، احمد، ۹۸، ۱۶۶.

آژیر (خانم)، ۴۰.

آقائی، غلامرضا ، ۷۶.

آقای اعما (منظری، محمدحسین)، 33.

آقای امام (علوی، سید محمد جعفر)، ۳۳.

آقای راشد بزرگ (راشد، حسینعلی)، ۳۳.

آقای کلو (تربتی، عباسعلی)، 98، ۱۴۹

آقای مشلول (منظری ، سید محمود)، ۳۳.

آقای نحوی‌بزرگ(نحوی،محمدتقی)، ۱۰۰.

آموت، ابراهیم، ۷۴.

آموت، رضا، 74.

آموت، محمد، ۷۴.

 

ابریشمی، علی (فرزند محمد اسماعیل)،

۲۴، ۷۸.

ابریشمی، علی اکبر، ۳۱، ۳۹، ۴۰، ۶۵.

ابریشمی، علی(فرزند محمد حسن)، ۱۴۱.

ابریشمی، غلامحسین، 31.

ابریشمی، محمد ابراهیم، ۱۵۱.

ابـریـشمی، محمد اسماعیل، ۱۰، ۱۱، ۲۴،

۷۸، ۱۶۳.

ابریشمی، محمد جواد، ۱۴۴.

ابریشمی، محمد، ۵۷.

ابریشمی، محمدحسن(فرزند علی اکبر)،در

خیلی از صفحات از جمله: ۳۹، ۴۰، ۷۶،

۷۹، ۱۰۴، ۱۱۰، ۱۱۷، ۱۳۷، ۱۴۹، ۱۵۱،

۱۷۲.

ابریشمی، محمدرضا، ۳۱، ۶۸.

ابریشمی، محمدعلی ، ۲۵، ۵۵، ۵۹، ۱۰۲،

۱۱۱، ۱۱۴، ۲۳۷.

ابریشمی، محمود، ۲۴، ۷۸.

ابریشمی، مرتضی، ۱۰، ۳۹، ۱۴۱.

ابریشمی،محمد حسن (فرزند باقر)، ۱۵۱.

ابریشمی،نرجس(فیاض)، ۱۵۱.

اتابک، میرزا علی اصغر، ۱۲.

اتحادیه زعفران کاران، ۹۴.

اثنی عشری،محمدعلی، ۳۵.

احتشامی (لاری)، علی، ۱۰۱، ۱۰۷، ۱۱۵.

احمد شاه قاجار، ۴۷.

اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۲۷.

ادیب صابر ترمذی، ۵۵.

ارتش دوم ایران ، ۶۵، ۹۹ .

اسپلانی، علی، ۱۱۴.

اسحاقی سهل آبادی، محمد شفیع، 32.

اسدالله میرزا (پدر کاشف السلطنه)، ۶۸.

اسدی قلعه نی ، غلامحسین، ۳۶.

اسدی قلعه نی، حبیب الله، ۳۳.

اسدی، اباصلت، ۹، ۳۵، ۳۶، ۱۲۰.

اسدیان کاریزکی، محمد تقی، ۳۶.

اسدیان، محسن، ۱۰۸.

اسفندریاری،عباس،۱۰۸، ۱۱۴.

اسماعیل پور، محمد حسن، ۱۱۴.

اسماعیل زاده، حجی میرزا آقا، ۱۰۰.

اشجعی، محمد، ۱۱۲.

اصغری فرزقی، محمدحسین، ۳۶.

اصفهانی ذَرّه، سیدرضا، ۱۰۰.

اصفهانی زاده، منوچهر، ۱۱۳.

اصفهانی زاده، نورالله، ۱۰۰.

اصلحی (معروف به صلحی)، اکبر ، ۱۰۵.

اعضای هیئت مـؤسـس جامعه تربتی‌های

    مقیم تهران، ۷۵، ۷۶.

اعـضـای هـیئت مدیره جامعه تربتی‌های

    مقیم تهران، ۷۶.

افتخاری، فریدون، ۵۵، ۱۰۲، ۱۱۲.

افتخاری، محمدعلی، ۵۷، ۱۰۲، ۱۱۳، ۱۱۴.

افشار، اصغر، ۱۱۱، ۱۱۳، ۱۱۴.

افشار، ایرج، ۱۰، ۱۳۵، ۱۳۶، ۱۳۸، ۱۴۰.

افشار، مسعود، ۱۱۱، ۱۱۳، ۱۱۴.

افضل نیا، سید علی، ۱۱۳.

افغانی، سارقان مسلح، ۶۷.

افقهی ، اصغر، ۵۷.

افکاری، محمد، ۱۰۶.

الهی قمشه ای، حسین، ۵۰.

الهی قمشه ای، مهدی، ۵۰.

الهی قمشه ای، مهدیه، ۵۰.

الهیاری، علیمحمد، ۹۸.

امام جمعه شمیرانات، ۳۶.

امامی آغویه، عبدالحسین، ۳۶.

امامی، محسن، ۳۴.

امامی،عبدالله، ۳۴.

امانپور، ایرج، ۱۰۲.

امیر تیمور گورکانی، ۲۶.

امیرشوکت الملک علم، ۶۱.

امیری، نصر الله، ۱۱۳.

امین التجار، علی اکبر (مـعروف به حاجی

    امین)، ۶، ۱۶۳.

امینی ، مصطفی، ۱۱۳.

امینی، حسین، ۷۴.

امینی، غلامرضا، ۵۷، ۷۳، ۱۱۳.

امینی، غلامعلی، ۱۱۴.

امینی، فریدون، ۱۱۳.

امینی، منوچهر، ۱۱۳.

امینی، هوشنگ، ۱۱۲.

امینیان، محمد، ۵۷.

انتظام ترشیزی، ۳۱.

انتظامی، عزت الله، ۴۵.

انصاری، احمد، ۱۲، ۲۴ .

ایرانیان، ۱۸.

 

بابائی، اکبر، ۱۰۰.

باخَرَد (تنگ علیائی، عبدالرحیم)، ۳۶.

باخرد کنگ بالایی، امین، ۳۳.

بازرگان، مهدی، ۴۳.

باغانی، امیر (لطف الله)، ۵۷، ۱۱۲، ۱۱۳.

باغانی، علیرضا، ۱۱۰، ۱۱۴.

باقری خیرآبادی، فتح الله ، ۳۶.

بخشوده، علیمحمد، ۵۷، ۱۰۲، ۱۱۳.

برازنده، حسن، ۱۰۶.

براون، ادوارد، ۲۳.

بشرویه، علی، ۱۰۰.

بقائی، فریدون، ۷۴.

بقائی، منوچهر، ۷۴.

بقالباشی (کیا)، منوچهر، ۱۱۱.

بنکدار (دبیرشیمی)، ۱۰۰.

بهائیت، ۶۳.

بهروز ، ابوالقاسم، ۷۷.

بهروز، احمد، ۷۷.

بهروز، براتعلی، ۷۴.

بهروز، بهنام، ۷۸، ۷۹.

بهروز، غلامعلی، ۵۰، ۵۱، ۷۴، ۷۷.

بهروز، محمود، ۷۷.

بهروز، مهدی، ۳۸.

بهشتی، اکبر، ۱۱۲.

بهلوری، غلامحسین، ۶۸.

بهلولی ، رضا، ۵۷، ۱۱۲.

بوذری، ابراهیم، ۵۹.

بوشاریان (چنگیز) ، کاظم، ۱۱۲.

بیگ، رضا، ۷۴.

بینش، تقی، ۱۰۰.

 

پارسانیا، محمد، ۷۴.

پاستور، لوئی، ۲، ۱۳۱.

پاکنشان، سرور، ۹۴.

پروین اعتصامی، ۳۷، ۹۹.

پژوه، احمد، ۲۲.

پهلوانی، رضا (پهلوان رضا)، ۱۰۸.

پهلوی، دوره، ۳۷.

پهلوی، رضا، ۳۱.

پهلوی، محمدرضا، ۱۷۴.

پور مهدی، احمد، ۱۱۳.

پور مهدی، مهدی، ۱۰۲، ۱۱۳.

پوراکبر (نجم الدینی)، عباسقلی، ۳۲.

پوراکبر، ماشاالله، ۳۲.

پوزش، ابوالقاسم، ۵۹.

 

ترابی جلگه رخی، غلامرضا.

تربتی سنجانی، ابوطالب، ۳۲.

تربتی سنجانی، طیبه (الهی قمشه ای)، ۵۰

تربتی، احمد (ملقب به سلطان العلما،

    معروف به روح القدس)، ۳، ۶، ۸، ۱۰-

۲۶، ۷۸، ۱۶۰.

تربتی، اسحاق، ۲۹.

تربتی، اقدس الشریعه (علوی) ، ۹۸.

تربتی، حلیمه (موسوی)، ۲۴.

تربتی، زبیده (ابریشمی)، ۱۰، ۲۴، ۲۵.

تربتی، عباس (راشد، حاج آخوند  

    ملاعباس کاریزکی تربتی)، ۳۹، ۱۱۵.

تربتی، عباسعلی (معروف به آقای کلو)،

    ۲۴، ۷۸، ۹۸.

تربتی، عبدالجواد، ۱۱، ۳۰.

تربتی، عبدالرزاق، ۶۵، ۱۶۳.

تربتی، عماد، ۳، ۳۳، ۶۵، ۶۶، ۹۸، ۱۰۰،

۱۰۱، ۱۰۷.

تربتی، محمد (روحانی)، ۲۴، ۳۰.

تربتی، محمد حسین (پدر احمد روح

    القدس)، ۲۰-۲۶، ۳۰، ۷۸.

تربتی، محمدجواد، ۳، ۳۲، ۴۵-۴۷، ۵۰.

تربتی، مرضیه (انصاری)، ۲۴.

تربتی، مهدی، ۱۱، ۱۲، ۳۰.

تربتی، میرزا علی اصغر، ۲۴، ۷۸.

تربتی، میرزا علی اکبر، ۲۴، ۷۸.

تربتی، میرزا نصرالله، ۳۰.

تربتی، هادی، ۲۴، ۳۰.

تربتی، یوسفعلی ، ۶، ۱۰، ۱۱، ۱۲، ۲۴، ۲۶،

۲۸، ۳۰، ۷۸.

ترکمن ها، ۳۱.

تقی پور حصاری، احمد، ۳۵.

تمدن، احمد، ۳، ۳۸.

تمدن، خدیجه (بهروز)، ۳۸.

تمدن، سید عسکر، ۳۸.

تمدن، سیدعلی، ۳، ۳۸.

تندیور (آریا)، اصغر، ۱۱۳.

تهرانچی، مهدی، ۱۰۸.

توسلی زاده، ناصر، ۱۵۱.

توکلی، ابوالفتح، ۷۲.

توکلی، جلیل، ۷۲.

توکلی، خلیل، ۷۲.

 

ثامن‌الائمه(حضرت‌امام‌رضا‌علیه‌السلام)،‌۱۴.

ثباتی، احمد، ۵۷، ۱۱۳.

ثباتی، محمود، ۵۷، ۵۹، ۷۲، ۷۶، ۷۹، ۸۷-

۸۹، ۹۱، ۱۱۴.

ثباتی،اسماعیل، ۷۲، ۷۸.

ثعالبی نیشابوری، ابومنصور، ۴۳.

ثقفی، حسین، ۱۱۴.

ثقفی، منوچهر، ۱۱۲.

 

جادالمولی، محمد، ۴۱.

جام جم (شبکه جهانی سیما، ۱ و ۲)، ۵۴.

جامعه تربتی‌های مقیم تهران، ۱۸، ۲۳، ۳۹،

۴۹، ۵۰، ۶۰، ۶۶، ۷۵، ۷۶، ۸۰، ۸۱، ۸۴،

۸۷، ۹۴، ۱۱۶، ۱۳۱.

جامعه تربتی‌های مقیم مشهد، ۱۸، ۲۵.

جشنواره زعفران، ۹۴.

جعفری ، محمد باقر، ۵۷، ۷۲، ۷۴، ۷۶،

۱۵۳.

جمال زاده، سید محمد علی، ۱۳۵، ۱۳۶،

۱۳۸، ۱۴۰.

جنتی منظری، عبدالعلی، ۳۵.

جهانگیری، حشمت الله ، ۵۷، ۱۱۳.

جهانگیری، محمد، ۴۱.

 

چنگیز (بوشاریان)، ۱۱۲.

حاتمیان، ماشاالله، ۱۰۸.

حـاج آخـونـد مـلاعباس تربتی (راشد)،

    ۱۱۵-۱۲۹.

حاجی امـین، علی اکبر‌(معروف به امین  

    التجار)، ۲۸.

حـاجـی رئیس، سیدابوالقاسم (معروف به  

    رئیس التجار)، ۱۶۳.

حاجی لات (دزد)، ۶۹.

حافظ ابرو، ۲۶.

حاکمی، محمدولی، ۵۷.

حبیبی (مدیر کل فرهنگ خراسان)، ۱۰۱،

۱۰۴.

حجت پناه، جواد، ۷۴.

حجت پناه، محمد مهدی، ۷۲-۷۴.

حزب کمونیست، ۴۵.

حسام رشتخواری، ۳۵.

حسامی، انیس(ضیائی)، ۹۸.

حسامی گوجی مرجانه ای، محمود، ۳۶.

حسامی محولاتی ، محمد حسن، ۵۱، ۵۳.

حسامی، ذوالفقار، ۹۸.

حسامی، هوشنگ، ۱۰۴.

حسنی نصرآبادی، غلامحسین، ۳۵.

حسین خان (دزد)، ۶۸.

حسینی بنهنگی، سید ابراهیم، ۳۵.

حسینی حصاری، سید مسیح، ۳۶.

حسینی محولاتی مهنه، سید علی، ۳۶.

حسینی، خانواده، ۹۸.

حسینی، سید اصغر، ۱۱۳.

حسینی، سید رضا،  ۱۱۴.

حسینی، سید علی اکبر، ۸۹.

حسینی، سید هاشم، ۱۰۲، ۱۱۴.

حسینیان، سید علی اصغر، ۷۴، ۱۰۲.

حقیری زاده، ماشاالله، ۵۹.

حکمت ، قاسم، ۱۰۲، ۱۱۱، ۱۱۴.

حکیم طوس (فردوسی)، ۹۷.

حیدری، محمود، ۱۱۲.

 

خانلری، پرویز، ۵۴.

خراسانی (لهجه)، ۴۴.

خراسانی، آخوند ملامحمد کاظم، ۱۲۱.

خرقانی، جلیل، ۱۰۲.

خرقانی، عباس، ۱۰۲.

خسروی سـهـل آبـادی، ذبیح الله (ناصح

    اشعراء)، ۳۲.

خـســروی سـهـل آبـادی، عـلـیمحمد

    (فخرالشعراء)، ۳۲.

خسروی، افراسیاب، ۱۰۰.

خسروی، امین، ۱۰۰.

خسروی، محمدرضا، ۳۲، ۱۳۰.

خضرائی، احمد، ۱۱۳، ۱۱۴.

خطابخش، علی اصغر

خطیب تاجی، کریم، ۷۴.

خطیبی ، سید کاظم ، ۸، ۹، ۵۰، ۶۰، ۶۴،

۶۵، ۷۸، ۱۷۴.

خطیبی، اسدالله، ۳۳، ۷۲، ۱۰۵.

خطیبی، جواد، ۷۲، ۷۴.

خطیبی، محمد، ۷۴.

خلخالی، علی، ۱۰۰.

خواجوی آغویه ، امان الله ، ۳۶.

خوارج، ۱۶.

خوشحال دامسکی، ابراهیم، ۳۶.

خوشدل، حیدر، ۷۴.

خیاطباشی، احمد، ۵۷.

خیامی، جمشید، ۱۰۴.

خیبری، محمود، ۱۱۴.

خیریه، باقر، ۱۱۴.

 

دارابی، محمدتقی ، ۵۷.

دامسکی، رجبعلی

دانش، رضا، ۱۰۸.

دانش، غلامعلی، ۴۷.

دبیراول‌سفارت‌ایران‌در چکسلواکی،۴۴.

درخشنده، محمد، ۷۴، ۱۳۰.

دعاگو، محسن، ۳۶.

دلکش (خواننده مشهور)، ۴۸.

دلیر، حسین، ۱۱۳.

دهخدا، علی اکبر، ۱۵، ۲۴، ۷۸.

دوستی، دوست محمد، ۱۲۰.

دوستی، رجبعلی، ۱۲۰.

دوستی، فاطمه (ابریشمی)، ۱۲۰.

دَوَنگ، محمد، ۵۹.

 

ذبـیـح الله، حـاج شیخ (عموی حاج شیخ

    عبدالسلامی/ شهابی)، ۳۲.

ذوالفقاری، جلیل، ۵۷، ۱۱۳.

ذوالفقاری، حسین، ۶۸، ۱۰۸.

ذوالفقاری، عبدالکریم، ۱۶۳.

ذوالفقاری، منوچهر، ۵۷، ۵۹، ۱۰۸، ۱۱۲-

۱۱۴.

 

رئیس عدلیه تربت حیدریه، ۴۰.

رئیسی، محمد، ۹۱، ۹۶، ۹۸-۱۰۵، ۱۰۷.

رابط، حسین، ۵۷.

راشد، حسن، ۳۶.

راشد، حسینعلی، ۳، ۳۲، ۳۴، ۳۶، ۳۹، ۴۰،

۴۲، ۶۲، ۶۴.

راشـد، عـبـاس (مـعروف به حاج آخوند

    مـلاعـبـاس کاریزکی تربتی: تربتی )،

    ۱۱، ۳۲، ۳۹، ۱۱۵-۱۲۹.

راشد، محمد امین، ۱۱، ۲۸، ۳۲، ۳۹، ۱۰۵،

۱۱۶.

راشد، مهدی، ۲۸، ۵۷، ۷۸، ۱۰۵، ۱۱۳.

رباط بالایی، محمدرضا، ۳۴.

ربانی، اصغر، ۷۲.

ربانی، صدرالدین، ۳۳.

ربانی، محمدرضا، ۳، ۳۳، ۴۸.

ربانی، محمدکاظم، ۳۳.

ربوبی، علی، ۳۴.

رحمانی فهندری، غلامحسین، ۳۶.

رسول زاده، علی، ۱۰۰.

رشیدی، غلامرضا، ۷۴، ۸۷ .

رضا شاه، ۳۱.

رضائی ، محمد علی، ۵۰، ۵۱، ۶۶، ۷۵-۷۹،

۹۸، ۹۹، ۱۴۸، ۱۵۲، ۱۵۷، ۱۶۶-۱۷۰،

۱۷۹، ۱۸۰.

رضائی زاده، عباس، ۵۷، ۱۱۳.

رضائی قرائی، حسن، ۵۷.

رضائی، علیرضا، ۱۷۹.

رضازاده بنهنگی، رجبعلی، ۳۶.

رضازاده شفق، عباس، ۴۳.

رفیع/ رفیعی،جلال،۳۳، ۷۸، ۷۹، ۱۱۵، ۱۱۹.

رفیع/ رفیعی، میرزا محمد، ۳۳.

رفیعی، محمود، ۳۳.

رفیعی، مصطفی، ۳۳.

روح‌القـدس،احـمـد(تربتی،احمد،ملقب‌به

    سلطان‌العلماء‌خراسانی)،‌۳، ۱۰-۲۶، ۸۱.

روحانی (پوراکبر،نجم‌الدینی)،ماشاالله، ۳۲.

روحانی ، جواد، ۲۴.

روحانی، ابوالقاسم، ۲۴.

روحـانـی، ثـریا (خواهر مرحوم مصطفی

    روحانی)، ۲۶.

روحانی، رضا، ۲۴، ۲۵، ۷۸.

روحانی، عباس، ۱۰۲، ۱۱۴.

روحانی، مصطفی ، ۲۴، ۲۵، ۵۹، ۷۸، ۱۰۲،

۱۱۰، ۱۱۱، ۱۱۲، ۱۱۳، ۱۱۴.

روس، ۶۹.

روشنی، سام، ۵۷.

ریاحی، اردشیر، ۹۳، ۹۵.

 

زارع حقن آبادی، سید محمد، ۳۵.

زارع، حبیب الله، ۹۷، ۹۸، ۱۰۷.

زارع، محمد، ۱۱۲.

زرین قلم، ثارالله، ۳، ۴۹، ۷۲.

زرین قلم، حسن، ۴۹.

زرین کوب، عبدالحسین، ۱۳۵، ۱۳۶، ۱۳۸.

زلزله تربت، ۵۱.

زهدی بایگی، غلامرضا، ۳۵.

زینب کبرا، حضرت، ۴۸.

زینل زاده، حسن، ۵۷.

زینلی، غلامرضا، ۱۱۳.

 

سارتر، ژان پل، ۴۵.

ساکت، محمد حسین، ۱۷۴، ۱۷۶، ۱۷۷.

ساکت، مهدی، ۱۰۱، ۱۱۲.

سالار دزد، ۶۸.

سالم تربتی، غلامرضا

سپاه ۶ خاور، ۶۵، ۹۹.

سجادی، ضیاء الدین، ۴۳.

سحابی، یدالله، ۴۳.

سرافرازان، سید ماشاالله، ۱۱۴.

سرافرازی، علی، ۷۹.

سرلک، داود، ۱۸۰.

سریع، حسین، ۱۱۳، ۱۱۴.

سعدی شیرازی، ۱۶۶، ۱۷۶.

سعیدی دامسکی ، ابراهیم، ۳۶.

سکاها، ۱۳۸.

سلامی، ابراهیم (ملقب به شهاب، معروف

    به شیخ عبدالسلام)، ۴۱.

سلطان العلماء خراسانی‌(تربتی، احـمـد و

    روح القدس)، ۷.

سلطان دزد، ۶۸.

سمنانی، احمد، ۳۰.

سمینار پسته رفسنجانی، ۱۵۱.

سنجابی، سید باقر، ۳۵.

سنگانی، حسین، ۳۵.

سهل آبادی (خسروی سهل آبادی) ، ۳۲.

سهمی حصاری، اسماعیل، ۳۶.

سیاسی، سید علی، ۵۷، ۵۹، ۱۰۲، ۱۰۴،

۱۶۶، ۱۶۷.

سیاسی،سیدمهدی،۵۹،۸۹، ۱۰۲، ۱۰۴، ۱۵۱.

سیدالحسینی، سید علی، ۵۹.

سیمای جمهوری اسلامی ایران، ۲۳.

سیمای خراسان، ۵۴.

 

شاکری، علی، ۸۱ .

شاهزادگان قاجار، ۶.

شبرنگ، محمد، ۱۱۳.

شجاعی ، سید هاشم، ۱۰۱، ۱۱۱، ۱۱۳.

شجاعی منظری، غلامحسین، ۳۶.

شجاعی، رضا، ۱۱۲.

شجیع الملک، علینقی، ۳۲.

شجیعی، محمدتقی، ۳۲، ۳۴.

شرکا، ناصر، ۱۰۲، ۱۱۲، ۱۱۴.

شرکت پرند، ۱۴۳-۱۴۷.

شرکت جمع اندیش، ۱۴۶-۱۴۸.

شریعتمداری سمنانی، علی، ۳۰.

شریعتمداری، عبدالله، ۳۰.

شریعتمداری، محمد جواد، ۳۰، ۱۰۵.

شریف، محمد، ۹۳.

شریفی بیست قفیزنی، احمد، ۳۶.

شـعـربـاف یـزدی، حـاج مـلا احـمـد

    (ابریشمی)، ۳۰.

شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۰.

شفیعی، سعید، ۵۷.

شفیعی، فریدون، ۵۷، ۱۱۲، ۱۱۴.

شکسپیر، ۴۶.

شکوهی، علی، ۳، ۵۴، ۵۶.

شمس الهداء، حسن،  ۷۴.

شمس الهداء، حسین، ۵۲، ۷۴-۷۶.

شـهـاب، مـحمد ابراهیم (معروف به شیخ

    عبدالسلام)، ۳۲.

شهابی ، محمود، ۳، ۳۲، ۳۹-۴۲.

شهابی، علی اکبر، ۳، ۳۲، ۴۲.

شهردار تربت ، ۲۵، ۲۶، ۵۶، ۶۶، ۹۵، ۱۶۵.

شهیدی، حسن ، ۱۰۱، ۱۰۸، ۱۱۳، ۱۱۴.

شهیدی، حسین، ۱۰۱، ۱۰۸، ۱۱۴.

شهیدی، صالح، ۹۸.

شهیدی، محمد، ۱۰۸، ۱۱۴.

شورای شهر تربت حیدریه، ۲۵، ۲۶، ۶۶،

۷۸، ۹۴، ۱۱۷، ۱۶۵- ۱۷۰.

شورای نویسندگان ماهنامه جامعه تربتی‌ها،

    ۱۴۹.

شیبانی کوچه قاضیانی، محمدتقی، ۳۶.

شیخ ابراهیمی ؟ ، ۲۲.

َشیخ الطایفه زاوه ای، محمد، ۳۳.

شیخ علی ؟ ، ۲۲.

شیرزاد، رجبعلی، ۱۰۲، ۱۰۴.

 

صابر مقدم، فرامرز، ۱۷۱.

صاحبکار، ذبیح الله، ۳۲.

صادقی، اسماعیل، ۱۱۱.

صالحی بایگی، محمد، ۳۵.

صباغیان، حسن، ۵۹، ۱۱۲.

صداقت، حبیب، ۵۷، ۷۴.

صدای جمهوری اسلامی ایران، ۲۳.

صـدرالـعلماء محمد حسین (جد خانواده

    شهیدی)، ۲۹، ۳۰، ۳۴، ۱۶۳.

صدرالممالک، ۱۴.

صدق الملک، ۱۵.

صدقیانی، محمدکاظم، ۱۰۰.

صراف زاده، خلیل، ۵۷، ۷۳، ۱۱۲، ۱۱۳.

صفا، ذبیح الله، ۴۳.

صفاء السلطنه، ۲۷.

صفائی، محمدجواد، ۱۶۹، ۱۷۲.

صفائیان ، رجب، ۶۸.

صفار شرق، رجبعلی، ۱۰۸.

صفار شرق، فریدون، ۷۳، ۷۴، ۱۰۸.

صفار شرق، قاسم، ۷۳، ۷۴، ۱۰۸.

صفار شرق، محمود، ۱۰۸.

صفی نیا، سفیر ایران در چکسلواکی، ۴۵.

صلحی (اصلحی)، اکبر، ۱۰۶.

صمیمی، عیسی، ۱۰۰، ۱۰۱، ۱۱۰، ۱۱۳.

صمیمی، موسی، ۱۰۰، ۱۰۱، ۱۱۳.

صنوبری، علی، ۱۰۴.

صنوبری، محمد، ۱۰۴، ۱۱۲.

صهبا، ابراهیم، ۳، ۵۱-۵۳.

 

ضابطیان، پرویز، ۱۰۰.

ضیاء الاطباء ، ۳۰، ۷۱.

ضیائی محسن (فرزند علیرضا)، ۷۱.

ضیائی، خلیل، ۷۱.

ضیائی، سید حسن، ۵۰، ۵۱، ۷۴، ۷۶، ۷۷،

۷۹، ۸۷، ۸۸، ۱۵۲.

ضیائی، طاهر، ۴، ۷۱.

ضیائی، عباس، ۷۷، ۱۰۴.

ضیائی، علیرضا، ۷۱.

ضیائی، محسن (جواد زاده )، ۱۱۴.

ضیائی، محسن، ۷۱.

ضیائی، محمود، ۷۱.

 

طاهریان ، اسماعیل، ۳۱، ۵۴، ۵۶، ۶۲، ۱۰۰.

طاهریان ،حسین، ۶۲، ۶۴.

طاهریان، طاهر، ۳، ۵۶.

طایفه زاوه ای، محمدرضا، ۳۷.

طباطبائی، سید حسین، ۳۴.

طباطبائی، سید مجتبی، ۵۷، ۱۰۱.

طباطبائی، سید محسن، ۱۰۱.

طـبـاطبائی، سید محمد (فرزند سید باقر)،

    ۳۴، ۳۷.

طباطبائی، سید محمد (مظلوم)، ۱۰۰.

طباطبائی یزدی، سید شمس الهداء، ۱۰۱.

طباطبائی، سید محمد باقر ، ۳۴.

طبسی، محمد ابراهیم، ۱۶۳.

طبسیان، محمد ابراهیم، ۷۴.

طهماسبی، محمد علی، ۱۳۶.

عابدین پور ، ابوالقاسم، ۹۳، ۱۵۱، ۱۵۳.

عاملی، زین الدین احمد، ۳۱.

عباس آقا، (تبریزی؟)، ۱۳، ۱۴.

عباس پور بنهنگی، ناصر ، ۳۷.

عباس پور ملک آبادی، غلامحسین، ۳۷.

عباس میرزا (قاجار)، ۲۹.

عبدالحسین زاده ، رضا، ۵۹.

عبدالحسین زاده ، مجتبی، ۵۷، ۵۹، ۷۴.

عبدالحمیدی، علی، ۱۰۰، ۱۰۳.

عبدالواسع (لقب کریم کریمی)، ۷۴.

عربی، علی، ۷۴.

عریانی، بهاره، ۶۰.

عریانی، علی (غلامعلی)، 3، ۵۶-۶۰، ۷۹،

۸۰، ۱۱۴.

عـشـق آبـادی، عباسعلی (ماشاالله)، ۱۱۰،

۱۱۳.

عطار نیشابوری ، ۱۷۴.

عظیمی ، میهن بانو، ۶۷.

عظیمی قندشتنی ، رستم ، ۵۴.

عظیمی قندشتنی، علیرضا، ۴۹، ۷۲.

عظیمی، غلامرضا، ۳، ۵۵، ۵۶، ۹۲.

عظیمی، منوچهر، ۱۱۲.

علوی چخماقی، ۳۷.

علوی، بی بی طاووس، ۳۰، ۵۵.

علوی، رضا، ۶۱، ۱۱۴.

علوی، سید ابوالقاسم، ۳۳، ۵۵، ۶۱، ۹۸.

علوی، سید علی (علیرضا)، ۱۰۲، ۱۱۳.

عـلوی، سیدمحمد جعفر (مشهور به آقای

    امام و قاضی عسکر)، ۳۳.

علوی، سیدمحمد، ۶۱، ۱۱۳.

علیزاده بایگی، عباسعلی، ۳۷.

علیزاده ، طاهر، ۱۰۸.

علیزاده ، یحیی، ۷۴.

علیزاده، ناصر، ۱۰۲.

علیمی، نصرت الله، ۹۴.

عمادالملک، ذوالفقارخان قرائی، ۳۱.

عنبرانی، تقی، ۱۰۲، ۱۰۴، ۱۱۳.

عیلامی رود معجنی، ؟، ۱۷۸.

 

غلام زاده ، هوشنگ (صالح) ، ۸۱.

غلامرضای رجبعلی، ۱۰۵.

غوریانی، امین (قربانی)، ۵۹، ۱۱۳.

غـوریـانـی، علی (غلامعلی)، ۱۰۱، ۱۱۳،

۱۱۴.

 

فاتح ، حسن، ۱۱۴.

فاضل ، احمد، ۱۰۰.

فاضل بهشتی، رضا، ۱۱۲.

فتاحی، رضا، ۵۷.

فتحعلی شاه، ۲۹.

فخر الشعراء (خسروی)، ۳۲.

فدراسیون‌تربیت بدنی تربت حیدریه، ۱۰۱.

فرامرزی، عبدالرحمان، ۴۳.

فراهانی، محمد (مهدی)، ۱۴۷.

فردوسی، حکیم طوس، ۹۷.

فرزین معتمد، محمد، ۱۴۷.

فرسیو، سرلشکر، ۶۷.

فروغیان ، عباس، ۱۰۰.

فضلی سیوکی، حسن، ۳۷.

فلاح مهنه ای ، محمد ، ۳۷.

فیاض تربتی، محمدباقر ، ۱۱، ۱۲، ۲۲، ۲۴

۲۵، ۷۸.

فیاض، رضا، ۵۷، ۷۴.

فیاض،عباس،۵۶،۷۵،۷۶، ۸۷، ۹۴، ۱۴۵،۱۵۱.

قائمی، محمد، ۷۳.

قاجار، قاجاریه، ۶، ۲۸، ۲۹.

قاسمی بنهنگی، سید جواد، ۳۵.

قاسمی، سید محمد ، ۱۰۵.

قاسمی، سید هادی ، ۵۷.

قاضی تربتی، عبدالرحیم ، ۹۲، ۱۰۰.

قاضی زاده فهندری، محمد، ۳۷.

قاضی زاده ، محمد علی ، ۱۰۸.

قاضی عسکر، سید محمد جعفر(آقای امام،

    علوی)، ۳۳.

قدوسی تربتی، محمدرضا، ۳۵.

قرائی ، اسحاق خان ، ۲۶، ۶۰، ۱۶۳.

قرائی، ذوالفقارخان (عماد الملک)، ۳۱.

قربانیان ، طاهر، ۱۱۳.

قربانیان، کاظم ، ۱۰۴.

قرشی ، سید عبدالله، ۹۱، ۱۴۶، ۱۴۷.

قزاق، ۲۱.

قصابان، محمد، ۱۰۰، ۱۰۴.

قطب الدین حیدر، ۲۶، ۷۸، ۹۹.

قندهاریان ، اکبر، ۱۰۰.

قهرمان، آباقاآن، ۱۰۱، ۱۱۳.

قهرمان، تیمور، ۱۰۴.

قهرمان، غلامحسین، ۱۰۰.

قهرمان، کیانوش، ۵۸، ۱۱۴، ۱۱۵.

قهرمان، محمد، ۱۰، ۹۳، ۱۰۰.

قهرمان،هاشم،۲۵،۵۹،۱۰۲،۱۰۴،۱۱۲- ۱۱۴.

قهرمان،هوشنگ،۵۹، ۱۰۲، ۱۰۴، ۱۱۱-۱۱۴.

قوام الاطباء، ۶۱.

قوام نصیری، علیرضا، ۶۱.

 

کاتب کوچه قاضیانی، حسن، ۳۳.

کاخی، مرتضی، ۴۴، ۴۵، ۵۷.

کارگزار، جلیل، ۱۰۲.

کـاریـزکــی تربتی(راشـد، حـاج آخوند

    ملاعباس) ، ۳۲.

کـاشف السلطنه، محمدمیرزا، ۴، ۶، ۹، ۱۰،

۱۴۰، ۱۵۴، ۱۷۴، ۱۸۲- ۲۳۶.

کاشفی، جعفر، ۱۰۴، ۱۱۳، ۱۱۵.

کاشفی، حسین، ۵۹، ۱۱۱، ۱۱۳، ۱۱۴.

کاظم زاده ممقانی، حسن، ۱۰۰.

کافی ، منوچهر، ۱۱۴.

کاویانی، ابراهیم، ۵۹.

کاویانی، محمدجعفر، ۴۸.

کرخیلی، شامراد، ۶۸.

کرمی، احمد، ۵۷.

کریمی، حسین، ۵۷، ۱۰۴.

کریمی، رضا، ۵۷.

کریمی، عباس، ۵۷، ۷۶، ۸۷.

کریمی، مظفر، ۵۷، ۱۱۳.

کریمی، میرزا غلامعلی، ۱۶۳.

کَلَّه کیجه ای، حسن، ۳۰.

کوهستانی، عطامحمد (به هنگام تدوین این

فهرست، جمعه ۱۸ دی ۱۳۸۸، کوهستانی

دوست دیرین ما درگــذشـت، روانــش

شادبادا)، ۱۱۲- ۱۱۴.

کیهان، مؤسسه، ۵۶.

 

گلدره ای، پوپک، ۶۰.

گلسرخی، خسرو، ۶۷.

گلین، محمد، ۱۵.

گیرشمن، پروفسور، ۱۳۸- ۱۴۰.

لاری، حسن، ۱۰۷، ۱۱۲- ۱۱۵.

لاری، حسین، ۵۹، ۱۰۲، ۱۱۳، ۱۱۴.

لاری، محمدرضا، ۲۷، ۱۶۳.

لطفی، محمد، ۷۴.

لـورتـا، خـانم (همسر مرحوم عبدالحسین

    نوشین)، ۴۴.

لیاخوف، قزاق روس، ۲۰.

 

مؤذن زاده، حسن، ۵۹.

مؤذن(مؤذن زاده)، جواد، ۷۷.

ماکسیم گورکی، ۴۵.

متفقین، ۶۹.

متوسلی، حسین، ۱۰۲.

متوسلی، محمدرضا، ۷۴.

مجتهد/ مجتهدی، عـلــی اکبر، ۳۰، ۱۲۱،

۱۲۲، ۱۲۵.

مجتهدی، اسماعیل، ۳۰.

مجتهدی، باقر، ۱۱۴.

مجتهدی، عبدالرزاق، ۳۰، ۱۶۳.

محتشم دیوان، فتح الله، ۶۶.

محتشمی، خانم (همسر مرحوم حاج رستم

    خان عظیمی)، ۵۵.

محتشمی، رضا، ۴، ۶۶-۷۰.

محسن زاده، علی اکبر، ۹، ۵۷، ۷۲، ۷۴،

۷۶.

محسنی ، مجید، ۱۰۴.

محسنی ازغندی، علی اکبر، ۴۸.

محقق، حسین، ۳۴.

مـحـمـد ابراهیم، (از بزن بهادران معروف

    تربت حیدریه)، ۱۰۵.

محمد علی شاه قاچار، ۱۳، ۱۵، ۲۰، ۲۱،

۲۲، ۱۷۴.

محمدزاده، مجید، ۸۱.

محمود، میرزا محمود طبیب، ۳۰.

محمودی، جلیل، ۱۱۳، ۱۱۴.

محمودی، خلیل، ۱۱۳.

محمودی، علی، ۵۹، ۱۱۳.

محمودیان ، حسین، ۱۱۳.

محمودیان، خلیل، ۵۷، ۹۷، ۱۱۲.

محمودیان، سید مجید، ۳۹.

محمودیان، سید محمد، ۶۹.

محمودیان، سید وهاب، ۹۸.

محمودیان، طاهر، ۵۷.

محمودیان، عباس، ۵۷، ۱۱۴.

محمودیان، علی، ۵۷، ۱۰۴.

مخبر السلطنه، ۱۵.

مخملباف، اصغر، ۱۴۴.

مخملباف، غلام، ۱۰۸.

مدرس زاده تربتی، احمد، ۳۷.

مدرس زاده، غلامرضا، ۷۴.

مدرس زاده، محمد، ۷۴.

مدرسی، اکبر، ۱۰۰.

مدیر عامل بانک کشاورزی، ۳۹، ۴۰.

مراد آلمان، ۵۷، ۶۸، ۶۹.

مرتضوی، سید حسن، ۷۴.

مرتضی (فرزند صدرالعلماء شهیدی)، ۳۰.

مرعشی، سید حسین، ۱۵۲.

مروج، رجبعلی، ۳۴.

مروج، علی، ۳۴، ۷۴، ۷۸.

مزگردی، علی، ۳۲.

مستأجر، غلامرضا، ۱۱۳، ۱۱۴.

مشرفی ، جلیل، ۶۲-۶۴.

مشرفی، رضا، ۵۷، ۵۹، ۱۱۰، ۱۱۴.

مشرفی، فریدون، ۵۷.

مشرفی، محمود، ۵۷.

مشکوه بیرجندی، ۴۱.

مـشـهـد عـلـی تـرک (تاجر مقیم تربت

    حیدریه)، ۱۲.

مشیری، فریدون، ۵۳.

مصدق، محمد، ۱۷۴.

مصطفوی، ابراهیم، ۱۰۲.

مظاهری، احمد، ۳۵.

معاون التجار، محمد حسن، ۱۶۳.

معلم بنهنگی، ابراهیم، ۳۶.

معلم فرزقی، احمد ، ۳۷.

معمارپور، غلامحسین، ۹۸.

معین، محمد، ۱۴۰.

معینی، غلامعلی، ۱۰۰، ۱۰۵.

مغربیان، ۱۹.

مقدس تربتی، محمد، ۳۶.

مقدم، محمد، ۱۰۰.

مقیمی، میرزا حسن، ۱۱۲.

مقیمی،اسدالله، ۴۷.

ملک الشعراء بهار، محمد تقی، ۳۸.

ملکیانی، احمد علی، ۱۱۳.

منشی، اصغر، ۷۴.

منشی، محمود، ۱۰۴.

مـنـظـری، سید محمود (معروف به آقای

    مشلول)، ۱۳۳.

مـنـظـری، محمد حسین (معروف به آقای  

    اعما)، ۳۳.

منوچهری، اسد، ۵۷، ۱۰۴.

مهدوی، حسین، ۱۱۴.

مهدی زاده، حسین، ۵۷.

مهدی زاده، غلامعلی، ۱۰۲، ۱۰۸.

مهدی زاده، محمد، ۵۷.

مهدی زاده، مهدی، ۱۰۸.

موجانی، حب علی، ۱۴۰.

موحدان، محمد علی، ۵۹.

موریس مترلینگ، ۴۵.

موسوی بنهنگی، عبدالرحیم، ۳۶.

موسوی تربتی، سید هاشم، ۳۶.

مـوسـوی، سـید محمد باقر (جد خانواده

    موسی)، ۳۰.

موسوی، میرزا آقا ، ۱۰۸.

مولوی قلعه نی، رجبعلی، ۳۷.

مولوی، محمد حسن، ۷۴، ۷۶، ۷۸، ۱۵۹.

میلانی، حسن، ۵۴، ۱۰۴، ۱۱۲.

میلانی، حسین، ۹، ۷۴، ۷۷، ۱۰۰.

میلانی، رضا، ۱۱۲.

 

ناصح اشعراء (خسروی)، ۳۲.

ناصری، جلال، ۱۶۶-۱۶۸.

نامجو (دوستی)، علی اصغر، ۷۴.

نایب رئیس مجلس سنا، ۶۵.

نبوی سبزواری، حسن، ۴۰.

نجاتی، محمود، ۵۷، ۱۰۰، ۱۰۱، ۱۰۲، ۱۰۷،

۱۰۸، ۱۱۴.

نجف زاده، احمد، ۱۰۲.

نجف زاده، محمد علی، ۹۸.

نجفی تربتی، سید احمد، ۳۷، ۷۴.

نجم الدینی دولت آبادی، محمد رضا، ۳۷.

نجو، علی اکبر، ۶۸.

نحوی ، مصطفی، ۳۳.

نـحـوی، محمد تقی (آقای نحوی بزرگ)،

    ۳۳، ۱۰۰.

نحوی، مرتضی ، ۳۳.

نسیم، سام، ۱۷۰.

نظام‌الدین(فرزندصدرالعلماء،شهیدی)، ۳۰.

نقیبی، سید حسن، ۱۰۸.

نقیبی، سید رضا، ۳۴.

نقیبی، مجتبی، ۱۱۳.

نقیبی، مجید، ۱۱۳، ۱۱۴.

نمازی خیر آبادی، سید محمد، ۳۶.

نـماینده تربت در مجلس شورای اسلامی،

    ۲۵، ۶۶.

نوذری، منوچهر، ۶۰.

نوریان، عباس، ۹۰.

نوریان، محمد، ۹۰.

نوشین، عبدالحسین، ۳، ۴۳-۴۵.

نوشین، کاوه، ۴۴.

 

هادیزاده رئیسی، علیرضا (پطرس)، ۵۷.

هادیزاده، غلامعلی، ۷۳.

هادیزاده، محمد حسن(معروف به

    هادیف)، ۵۲، ۱۶۳.

هادیزاده،محمدعلی‌(معرو‌ف‌به‌هادیف)،۱۶۳.

هادیزاده، میرزا ابوالفتح، ۴، ۴۹.

هادیزاده، میرزا غلامرضا، ۵۲، ۹۸.

هاشمی، سید محمد، ۹۸.

هاشمی، غلامرضا، ۱۱۲.

هاشمی، محمد علی، ۱۰۰، ۱۰۴.

هاشمی، منصور، ۱۰۴، ۱۱۲.

هاشمی، ناصر خسرو، ۱۰۴، ۱۱۲.

هاشمیان، سید حسن، ۵۷.

هاشمیان، سید محمد، ۵۷، ۱۲۹.

هخامنشیان، ۱۳۸.

هراتی، ابوالقاسم، ۲۸.

هراتی، جعفر (جد خانواده جعفری)، ۳۲.

هراتی، کریم (جد خانواده کریمی)، ۳۲.

همائی، جلال، ۴۳.

واحدی، حسینعلی (مراد)، ۵۷، ۷۴، ۱۱۴.

وزیر امور خارجه، ۱۰۸.

وزیری کنگ بالایی، سید احمد، ۳۷.

وطن دوست، احمد، ۹۸، ۱۶۶.

وفادار، احمد، ۱۰۸.

وقفی، سید حمید، ۹۸، ۱۶۶-۱۶۹.

یاحقی، محمد جعفر ، ۱۰.

یاوری، محمد علی ، ۱۰۸.

یزدان پور، احمد، ۹۸، ۱۶۶.

یـعـقوب (مشهور به یاقوب رنگرز، مؤذن و چـاووشی خوان مشهور، که نقش فرنگی   را در شبیه‌خوانی محرم ایفا می‌کرد)، ۵۷.

یعقوبی سهل آبادی، مهدی، ۳۴، ۳۶.

یعقوبی، جعفر (رحی م)، ۸۱.

یوسف زاده، اکبر، ۵۹، ۱۱۱.

یوسفعلی (تربتی)، ۱۶۳.

یوسفی، علی ، ۱۰۸، ۱۱۴.

یـوسـفی، غلامعلی، ۵۶، ۱۰۰، ۱۰۵، ۱۱۳،

۱۱۴.

۲. جـایـهـا

آب انبار اسحاق خان، معروف به شیر

    چارسو، ۲۶.

آب انبار حاج شیخ یوسفعلی ، ۷۸.

آب انبار حاج محمد اسماعیل (ابریشمی)،

    ۱۶۳.

آب میوه گیری قائمی، ۷۳.

آسایشگاه (محل کنونی شهرداری )، ۱۰۹.

آستان قدس، ۱۴.

آلمان، ۴۴، ۶۵.

آموزش و پرورش تربت، ۹۶.

 

اسکو، ۶.

اغذیه (ساندویچ)، علائی، ۷۲.

افغانستان، ۶۷.

امام زاده صالح، ۳۸.

امام زاده یحیی، ۲۱.

امریکا، ۷۱.

انگلیس، ۶۹.

ایران ناسیونال، ۷۳.

ایمی، ۱۰۹.

 

بازار هادیف، ۱۶۳.

باشگاه کوهنوردی دماوند، ۴۹.

باغ ملی تربت، ۱۰۲.

بـاغ نـظر، دارالحکومه تربت (محل کنونی

فــرمـــانـداری بخشی از باغ نظر قدیم

است)، ۱۵۱.

بانک کشاورزی، ۳۹، ۴۸، ۸۳، ۱۴۲، ۱۴۳،

۱۴۶، ۱۶۳.

بجستان، ۶،

برزار (بارزار)، ۹، ۶۹، ۱۰۸.

بُرس، ۱۳۹.

بشرویه، ۶.

بند مجتهدی، ۳۰، ۱۶۳.

بهدادین (از توابع خواف)، ۲۶.

بهشت زهرا، ۶۰.

بوفه لاله زار، ۷۲.

بی بی حسنی / حسنیه/ حسنی، ۱۰۹.

بیدستان، ۱۳۹.

بیرجند، ۶.

بیست قفیزن، ۱۰۹.

 

پادگان قدس، ۹۰.

پاساژ ثباتی ، ۷۲.

پراک (پایتخت چکسلواکی)، ۴۴.

پیشکوه، ۱۰۲، ۱۰۹، ۱۲۰.

 

تبریز، ۶، ۹۸.

تپه مصلی، ۷۰، ۱۰۲.

تربت جام، ۱۷۱.

ترشیز (کاشمر)، ۶.

تهران، ۶، ۷، ۱۲، ۱۶۷، ۱۷۴، ۱۷۹.

تون (فردوس)، ۶.

 

جلگه زاوه، ۱۲۲.

جهاد سازندگی ، ۹۴.

 

چاپخانه احمدیان، ۱۰۶.

چاپخانه قدس، ۹۴.

چشمه اسحاق / ایساق، ۱۰۹.

 

حمام اسحاق خان قرائی، ۲۶.

حمام حاج باقر (ابریشمی)، ۱۶۳.

حمام حاج شیخ یوسفعلی ، ۲۴، ۳۰، ۱۶۳.

حمام حاجی رئیس، ۱۶۳.

حمام صفائیان (استاد رجب)، ۶۸.

حوض سرخ، ۱۶۳.

خراسان، ۱۶۷، ۱۶۹، ۱۷۴.

خیابان اکباتان، ۷۳.

خیابان باغ ملی تربت، ۲۵.

خیابان چراغ برق، ۲۰.

خیابان روح بخش تربت، ۲۷، ۱۰۴.

خیابان شاهرخ مشهد،  ۱۷۵.

 

دارالشفاء آستان قدس، ۱۴.

دانشکده کشاورزی، ۹۴.

دانشکده هنر تهران، ۱۸۰.

دانشگاه تربت، ۹۰.

دانشگاه تهران، ۴۰، ۶۱.

دانشگاه فردوسی مشهد ، ۱۷۸.

دانشگاه ملی ایران، ۳۹، ۱۳۴، ۱۴۲.

دبیرستان امیرکبیر تربت، ۱۰۱.

دبیرستان پروین تربت، ۹۹.

دبیرستان رازی تربت، ۱۰۱.

دبـیـرسـتان قطب، ۵۵، ۵۶، ۹۷، ۹۹، ۱۰۳،

۱۰۴.

دفتر باربری توکل، ۷۲.

دفتر بازرگانی ثباتی، ۷۹.

دفتر روزنامه کیهان، ۷۲.

دفتر فنی مخابرات، ۷۲..

دفتر فیاض(پل سید خندان،خیابان شمیران)،

(خیابان ولی عصر، تابان غربی)، ۷۶ .

دفـتــر نمایندگی فولوکس، دفتر برادران

    توکلی، ۷۲.

دفتر و تعمیرگاه فریدون صفار شرق، ۷۳.

دهنو / دینو ، ۱۰۹.

دولت آباد زاوه، ۳۲.

دیزقند، ۱۰۹.

 

راف، ۱۳۹.

رباط بالا، ۳۴.

رباط بی بی، ۱۶۳.

رباط سفید، ۱۶۳.

رباط کسکک، ۱۶۳.

رشت، ۱۷۸.

 

زرگری افکاری، ۱۰۶.

زرگری برازنده، ۶۱.

زمـیـن جـامـعه تربتی‌ها (واقع در بلوار

    تعاون، تهران )، ۸۸.

زواره ادرستان، ۹۸.

زیویه، ۱۳۸.

 

سالن فرهنگ تربت، ۱۰۴.

سبزوار، ۶.

سرهنگ (روستا)، ۶۹.

سریشا، ۱۳۹.

سفارت ایران در چکسلواکی، ۴۴.

سَقِّز، ۱۳۸.

سمنان، ۶.

سنجدک، ۱۳۹.

سیر جان، ۶.

سینما حافظ ، ۷۲.

سینما سعدی، ۷۲.

 

شبکه درمان و بهداشت، ۹۴.

شـرکـت تعاونی مسکن ، شرکت تعاونی

    مصرف ، ۱۶۵.

شمیرانات، ۳۶.

شهرداری تربت، ۹۳، ۱۷۱، ۱۸۰.

شورای شهر ، ۹۸، ۱۶۵، ۱۶۶، ۱۶۷، ۱۷۰،

۱۷۱.

شوروی ، ۴۴، ۴۵.

شیراز، ۹۷.

 

صحن نو، ۱۱۵.

صدرآباد ( بانی آن صدرالعلماء)، ۱۶۳.

صنوبر، ۱۳۹.

 

عَسِگرد / اَسِگرد، ۶۹.

عـشـق آبـاد (بانی آن غلامعلی کریمی)،

    ۱۰۲، ۱۰۹، ۱۶۳.

عشق آباد(پایتخت ترکمنستان کنونی)،۶۱.

علاقه (روستا)، ۶۹.

 

قاین، ۶،

قاینات، ۶۷، ۶۸، ۶۹.

قم، ۶، ۲۸.

قندهار، ۶.

قهوه خانه عرش، ۲۰.

 

کاج درخت، ۱۳۹.

کاخک، ۶.

کارخانه برق ذوالفقاری، ۱۶۳.

کارخانه سیم رضا و مس توس، ۹۴.

کارخانه قند، ۶۵، ۹۹.

کارگاه خطاطی زرین قلم، ۴۹.

کاروانسرای بایگی ها، ۲۷.

کاروانسرای حاج محمد رضا لاری، ۱۶۳.

کاروانسرای حاجی امین، ۱۶۳.

کاروانسرای حاجی رئیس، ۱۶۳.

کاروانسرای رباط بی بی، ۱۶۳.

کاروانسرای رباط سفید، ۱۶۳.

کاروانسرای زعفرانیه، ۱۰۸.

کاروانسرای شور حصار، ۱۶۳.

کاروانسرای طبسی، ۱۶۳.

کاروانسرای کافر قلعه، ۱۶۳.

کاریزک ناگهانی، ۱۱۶، ۱۱۹، ۱۲۵، ۱۲۶.

کـتـابـخـانـه دبیرستان قطب (ابریشمی،

    افتخاری)، ۱۰۳.

کتابخانه فیاض تربتی ، ۲۵.

کتابفروشی احمدیان، ۱۰۶.

کتابفروشی خطیبی، ۱۰۵.

کتابفروشی زوار، ۷۲.

کتابفروشی شریعتمداری، ۱۰۵.

کتابفروشی صلحی / اصلحی، ۱۰۵.

کتابفروشی قاسمی، ۱۰۶.

کتابفروشی محقق، ۱۰۶.

کربلا، ۳۳.

کردستان، ۱۳۸.

کرمان، ۶،

کسکک، ۱۶۳.

کلاته زنگنه، ۱۰۵.

کلاته سنگی، ۱۰۹.

کُندر، ۶.

کنسولگری انگلیس (در تربت)، ۵.

کنسولگری روس (در تربت)، ۵.

کوچه اردلان، ۸۷ .

کوچه برلن، ۷۳.

کوچه نمد مالها، ۲۶.

کوچه شیرچارسو، ۲۶.

کوچه قاضیان، ۱۰۹.

کوههای کاشمر و تربت، ۶۶.

 

گذر خیابان تربت، ۱۰۵.

گناباد، ۶.

لار، ۶.

لاله زار (خیابان)، ۴۹.

 

مجلس شورای اسلامی، ۲۵، ۳۴، ۳۶، ۶۶،

۱۵۲.

مجلس شورای ملی، ۱۷، ۲۰، ۲۷، ۳۳.

محفل بهائیان، ۶۲-۶۴.

محمود آباد، ۹۰.

مختشاباد، ۱۰۲، ۱۰۹.

مدرسه احمدی، ۳۷.

مـدرسـه ثـبـاتی (استعدادهای درخشان با

عنوان مدرسه شهید بهشتی)، ۸۸، ۸۹.

مدرسه حاج شیخ یوسفعلی ، ۲۴، ۲۸، ۳۰،

۳۴، ۷۸، ۱۱۶.

مدرسه حاجی امین، ۲۷، ۲۸، ۳۴.

مدرسه دخترانه پروین،۳۷.

مدرسه رضائیه، ۳۷.

مدرسه عالی مهمانخانه داری، ۵۴.

مدرسه هراتی ، ۲۸، ۳۴، ۳۷.

مدرسه اسحاق خان قرائی، ۲۶، ۲۸، ۳۴.

مرتضویه، ۱۶۳.

مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۹.

مزار شیخ ابوالقاسم، ۱۶۳.

مزار شیخ احمد جامی، ۱۷۱.

مزار قطب الدین حیدر، ۱۷۱.

مزگرد، ۱۲۴.

مسافرخانه سوم اسفند، ۷۲.

مسجد ترکها، ۳۱.

مسجد جامع اسحاق خان، ۲۶.

مسجد حاج شیخ علی اکبر، ۳۰، ۳۱، ۶۸.

مسجد جاوید، ۷۴.

مسجد حاج شیخ عبدالرزاق، ۳۳.

مسجد حاج ملا رجبعلی ، ۳۰.

مسجد رضوی، ۷۳.

مسجد صدر، ۲۹.

مسجد طباطبائی، ۳۰، ۳۴.

مسجد گودالی، ۳۰.

مسکو، ۴۴.

مشهد، ۶، ۲۸، ۳۸، ۵۶، ۹۷، ۱۷۵، ۱۷۶،

۱۷۹.

مظفریه، ۱۰۹، ۱۶۳.

مــکــتـب آقا سید حسین (طباطبائی /

    مظلوم)، ۳۴.

مکتب بی بی طاووس، ۳۰، ۵۵، ۶۱.

مکتب‌خانه‌حضرتی‌آستان قدس‌رضوی،۱۴.

مکه، ۳۳.

مُلکی، ۴۰، ۱۰۹.

منزل آقای حسین شمس، ۷۴.

منصوریه، ۱۰۲، ۱۰۹، ۱۶۳.

مونیخ آلمان، ۶۱.

میدان رباط، ۲۷.

میلان، ۶.

 

نائین، ۳۶.

نجف ، ۶، ۲۸، ۱۲۲.

نیشابور، ۴۷، ۱۷۵.

 

هتل انقلاب، ۷۴.

هرات، ۶.

یزد، ۶.

۳. کتب و جراید

آئینه ایزدی، ۴۸.

آهنگ دل، ۴۶.

 

اثبات خاتمیت، ۴۸.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، ؛ ۴۲.

اخلاق، ۴۶.

ادوار فقه، ۴۱.

اساسنامه هیئت مؤسس جامعه تربتی‌های

    مقیم تهران، ۷۵.

اسلام و قرآن ، ۳۹.

اصول الصرف ، ۴۳.

اصول علم اقتصاد، ۴۴.

التنبیهات والاشارات، ۴۱.

انقلاب ابران، ۲۲.

ایران از آغاز تا اسلام، ۱۳۸.

باستانشناسی و تاریخ (مـجـلـه مرکز نشر

    دانشگاهی)، ۱۳۹، ۱۴۰.

بود و نمود: رساله بود و نمود، ۴۵.

پرنده آبی، ۴۵.

پسته ایران، ۵۵، ۱۳۵.

پسته نامه، ۱۳۵.

پیام مهر(مجله بانک کشاورزی)، ۵۴، ۱۳۱.

پیام ولایت(دوهفته نامه،تربت‌حیدریه)،۶۶.

پیک تربت (مـاهـنـامه جامعه تربتی‌های

    مـقـیـم تـهـران )، ۴۸، ۶۴، ۸۱، ۱۳۱.

 

تاریخ مختصر شعراء ، ۴۶.

تاریخ مشروطه ایران، ۱۳.

تاریخچه وقف در اسلام، ۴۳.

ترجمه رساله نفس، ۴۱.

تعبیر خواب، ۴۳.

تفسیر قرآن، ۳۹

تمدن (مجله) ، ۳۸.

چنگ، ۴۷.

حقایق الصنایع، ۴۳.

خاری در گلزار، ۵۸.

خروس سحر، ۴۵.

خوشه، ۵۱.

 

در اعماق اجتماع، ۴۵.

دستور زبان فارسی، ۴۳.

دوره تاریخ ایران، ۴۶.

دیوان جلال الدین عضدیزدی، ۵۸.

دیوان روشن اردستانی، ۵۸.

دیوان زرگر اصفهانی ، ۵۸.

دیوان سهایی کرمانی، ۵۸.

دیوان شاطر عباس صبوحی، ۵۸.

دیوان شیخ احمد جامی، ۵۸.

دیوان صفی چرکس، ۵۸.

دیوان طراز یزدی، ۵۸.

دیوان عصمت بخارایی، ۵۸.

دیوان عطار شیرازی، ۵۸.

دیوان غبار همدانی، ۵۸.

دیوان فخری هروی، ۵۸.

دیوان قاسم کاهی ، ۵۸.

دیوان مدهوش تهرانی، ۵۸.

دیوان نیاز جوشقانی، ۵۸.

 

رساله اسرار الصلواه، ۳۱

رهبر خرد، ۴۱.

روانشناسی، ۴۶.

روانشناسی، نفس، ۴۱.

روح القدس (مـاهـنامه جامعه تربتی‌های

    مـقیم تهران)، ۸، ۹، ۳۹، ۷۷- ۸۰، ۱۶۴،

۱۶۵.

روزنامه اطلاعات، ۳۹، ۱۱۵.

روزنامه پولاد، ۴۶.

روزنامه روح القدس، ۱۰- ۲۵، ۷۸.

روزنامه فواید عامه ، ۱۲.

روزنامه کیهان، ۱۱، ۵۴، ۱۰۰.

روزنامه همشهری، ۵۴.

روسپی بزرگوار، ۴۵.

 

زعفران از دیر باز تا امروز، ۱۰۵.

زعفران ایران، ۴۱، ۵۳، ۱۳۵.

زعفران طلای سرخ حاشیه کویر، ۱۳۴.

زنده عشق، ۴۱، ۴۲.

ژاله، ۴۷.

 

سخن نقش به نقاش، ۵۸.

سنگ شناسی، ۷۱.

سینوایرانیکا، ۱۳۷.

شاهنامه، ۴۶، ۱۲۰، ۱۲۱.

شرایع، ۱۱۹.

شرح لمعه، ۱۱۹.

شناخت تاریخی زعفران ایران، ۴۰.

شناخت زعفران ایران، ۶۹، ۱۳۴، ۱۳۵.

 

صدر الدین شیرازی و افکار فلسفی، ۴۶.

صور اسرافیل، ۱۵.

طوفان البکاء ، ۱۲۰.

عظمت محمد (ص)، ۴۱.

 

فاروق یکم، ۴۱.

فرهنگ سخن، ۵۰.

فـضـیـلت‌های فراموش شده، ۸۴، ۱۱۵-

۱۳۰.

فلسفه عزاداری سید الشهداء ، ۳۹.

فلسفه نوین، ۴۶.

فهرست کتابهای چاپی، ۳۸.

قاعده لاضرر، ۴۱.

قرآن، ۵۵، ۱۲۰، ۱۲۴.

قـطـب (ماهنامه جامعه تـربـتی‌های مقیم

    تهران)، ۷۷.

قواعد فقه، ۴۱.

 

کلیات دیوان صهبا، ۵۱.

کلیات سعدی، ۵۵، ۱۲۰.

گفتگو در شعر فارسی، ۵۸.

گفتمان (دو هفته نامه، تربت حیدریه)، ۶۶.

گنج شایگان، ۱۳۶.

لباب الاشارات، ۴۱.

لطائف المعارف، ۴۳.

لیلی و مجنون (نمایشنامه)، ۴۷.

 

ماجرای تغییر خط، ۴۳.

مبداء و معاد، ۴۱.

مردم (نمایشنامه)، ۴۵.

مروری بر تحقیقات انـجـام شـده درباره

    زعفران، ۱۳۴.

مزار شیخ احمد جام، ۱۷۱.

معارف (مجله، مرکز نشر دانشگاهی)،۱۳۷.

معالم و قوانین، ۱۱۹.

مقالات راشد، ۲۹.

منتخب نظم و نثر ، ۴۳.

 

نامهای عشق، ۴۶.

ندای انسانی شاعران ایران، ۵۱.

نظامی شاعر داستان سرا، ۴۳.

نغمه ای از کویر، ۵۸.

نوید تربت (دو هفته نامه)، ۶۶، ۱۷۰، ۱۸۰.

نیرو (مجله)، ۳۸.

نیلوفر، ۴۷.

هیاهو برای هیچ ، ۴۶.

واژه نامک ، ۴۶.

۱. اشخاص حقیقی و حقوقی  

آقا حسینعلی، ۲۰۷.

آقاباشی ضربگیر، ۲۰۷.

 

امین خلوت، ۱۸۵.

ابریشمی، علی اکبر، ۲۵۴ .

ابوریحان بیرونی، ۲۲۲.

احتشام السلطنه، ۱۸۴، ۱۹۷.

احمدشاه، ۲۳، ۱۹۴، ۲۰۶، ۲۱۱، ۲۱۵، ۲۱۶.

اداره فلاحت، ۲۱۶.

ادوارد گری، ۲۳۱.

اسدالله میرزا نایب الایاله، ۱۸۴، ۱۹۰، ۲۳۳.

اصفهانی ، حاج محمد حسین، ۲۲۴.

اعتماد السلطنه، ۱۸۷، ۱۸۸، ۱۹۰، ۲۲۳.

افخم الدوله ، ۲۰۷.

افـسـر الـسلـطنه (دختر ناصرالدین شاه)،

    ۲۲۸، ۲۲۹.

امام جمعه، ۲۱۲، ۲۱۳.

امیر کبیر، میرزا تقی خان، ۲۲۳.

امیر نظام، ۱۹۰.

یادی از استاد فرزانه شادروان سید محمد

    فرزان، ۵۳.

امیرزاده (برادر کاشف السلطنه ؟)، ۲۰۰.

امین الدوله، ۲۱۲، ۲۳۴.

امـیـن الـضرب، حاج محمد حسن، ۲۲۳،

۲۳۳.

امین الوزراه، ۲۱۵.

انگلیسی ها، ۲۲۱- ۲۲۴.

اولین شهردار تهران، ۱۸۶، ۱۹۸.

ایرانیان مقیم عثمانی، ۱۹۳.

با مداد ، مهدی، ۲۲۰.

بابی ، ۱۹۲، ۲۰۴.

باقر خان کمانچه زن، ۲۰۷.

بـخـتـیـاری، نجفعلی(صحصام السلطنه)،

    ۲۱۲، ۲۱۳.

بگم خانم، ۲۰۶.

بها و الواعظین، ۲۰۴، ۲۰۵، ۲۱۶، ۲۳۱.

پالکونیک، ۲۳۲.

پرتیوا، ۲۱۷، ۲۱۹، ۲۲۴.

پرنس دو چای، ۲۱۶.

 

 

پسر اُم‌الخاقان، ۲۰۴.

ب. فهرست «مقاله کاشف السلطنه»

ترکها، ۲۰۱.

تقی زاده ، سید حسن، ۲۰۴، ۲۰۵، ۲۳۱.

تقی زاده، سید جواد، ۲۱۴.

تنکابنی، سپهسالار اعظم، ۲۱۴.

تومانیاس، ۲۰۱.

جلال الدوله، ۲۱۲.

جهانبانی، امان الله میرزا، ۲۱۸.

 

چایکار،محمدمیزا (کاشف السلطنه)، ۲۱۶.

حاجی پیرزاده ، ۲۳۳.

حسام‌السلطنه،ابونصرمیرزا،‌۱۸۸، ۱۹۲، ۲۳۳.

خـط ساز شیرازی، میرزا محمدعلی، ۱۹۰

، ۱۹۵، ۲۰۰.

 

دهخدا، علی اکبر خان، ۲۰۴.

دولت آبادی، سید محمد علی، ۲۱۱.

دولت عثمانی، ۱۹۳.

رئیس بلدیه تهران، ۲۰۱.

رشید الدین فضل الله همدانی، ۲۲۲.

رضا پسر ملک التجار، ۲۲۷.

رضا قلی خان ، منشی صدراعظم، ۱۹۰.

رضاشاه، ۱۸۶، ۲۱۵.

روسها، ۲۲۶.

ژرژتیوا، ۲۱۷.

ژنرال کنسول ایران در هند، ۱۸۶.

سازمان چای ، ۲۱۷.

سالارلشکر(فرمانفرما)،عبدالحسین‌میرزا،۲۱۴.

سپهدار اعظم، ۲۱۲.

سپهسالار اعظم، ۲۱۵.

سپهسالار تنکابنی، ۲۰۳.

سعدالدوله، ۲۰۲.

سـعـیـد الممالک (امیر حشمت، ابوالحسن

    نیساری)، ۲۱۴.

سفارت روس، ۲۰۶.

 

شجاع الدین میرزا، ۲۰۷.

شعاع الدین میرزا، ۲۰۷.

صدرالسلطنه، ۲۰۸.

صدیق الحرم، ۲۰۴، ۲۳۱.

صفویه، ۲۲۱.

صمصام الدوله، ۲۳۴.

صمصام السلطنه، ۲۱۲، ۲۱۳، ۲۳۴.

صنیع الدوله (وزیر مالیه)، ۲۰۱.

 

ضیاء الدوله، ۲۳۱.

ضیاء السلطان، ۲۳۱.

ظل السلطان، 190، ۲۱۲.

ظهیر الاسلام، ۲۱۲، ۲۱۳.

ظهیر الدوله ، ۲۰۴، ۲۰۵، ۲۱۲، ۲۳۲.

 

عباس میرزا قاجار، ۱۹۰.

عـبـدالله خـان، مـیرزا(شوهرخواهر کاشف

    السلطنه)، ۱۸۵.

عبدالنبی، شیخ ۲۳۱.

عزالدوله، ۲۰۸.

عضد السلطان، ۱۹۶.

عضد الملک، ۲۰۶.

علی جان بچه حاجی، ۲۲۶.

عماد السلطنه، ۲۰۶.

عمید الدوله، ۲۰۷، ۲۰۸.

عین الدوله، ۲۰۸.

عـیـن الـسطنه (قهرمان میرزا سالور)، ۲۰۰،

۲۰۴، ۲۰۷، ۲۱۲، ۲۱۴، ۲۳۱.

عین الملک، ۲۰۶، ۲۰۷.

 

فتحعلی شاه، ۲۰۳.

فرمانده لشکر فارس، ۲۱۸.

فرمانفرما، عبدالحسین میرزا، ۲۱۴.

فرنگیها، ۲۰۷.

فوریه، پزشک ناصرالدین شاه، ۱۸۵، ۱۸۷.

قزوینی، محمد شفیع، ۲۳۱، ۲۳۶.

قهرمان میرزا، ۲۱۹.

قوای نظامی دولتی نیشابور، ۱۹۲.

کـاشـف (لقب خود ساخته محمد میرزا که

    بـعداً «کاشف السلطنه شد»)، ۱۸۵، ۲۲۵،

۲۲۶.

کاظمی، ثریا، ۱۸۱.

کریم خان زند، ۲۲۱، ۲۲۲.

کـمـپانی ، حاج محمد حسن امین الضرب،

    ۲۳۳.

کمپانی زیگلر، ۲۱۸.

کنسول ژنرال ایران در هند، ۲۰۲.

 

گـرانمایه، گـوهر (هـمـسـر اول کـاشـف

    السلطنه)، ۱۹۲، ۱۹۴.

گلی خانم، ۲۱۹.

گوهر ملک خانم، ۲۱۹.

گیلانی، علی اکبر خان، ۲۲۷.

لیدر اعتدالیون، ۲۱۱.

مـؤیـد الدوله، ابوالفتح میرزا، ۱۸۹- ۱۹۲،

۲۲۶، ۲۲۷، ۲۲۹.

مؤید السلطنه گرانمایه، رضاخان، ۱۹۲.

مؤید السلطنه، ۲۳۱.

مؤید الملک، ۲۲۶، ۲۳۳.

مجد الملک سینکی، میرزا محمد، ۲۲۷.

مجدالاسلام کرمانی، ۲۰۰.

مجدالدوله، ۱۸۵، ۲۳۴.

مجلس شورای اسلامی، ۲۲۰.

مجلس شورای ملی، ۱۹۸، ۱۹۹، ۲۱۵.

محمد علی شاه، ۱۹۷، ۱۹۸، ۲۰۰، ۲۰۲،

۲۰۵، ۲۰۶، ۲۰۸، ۲۱۱، ۲۱۲، ۲۱۳، ۲۳۱.

محمد میرزا: حاج محمد میرزا، نام کاشف

    السلطنه، ۱۸۱ و …

مدرس [؟] سید حسن، ۲۰۴.

مدیر الملک گیلانی، ۲۳۱.

مستر ماولینگ، ۲۳۱.

مستوفی الممالک، ۲۱۴.

مشکوه الدوله، ۲۱۵.

مشیرالدوله، میرزا محسن خان، ۱۸۶، ۱۹۴،

۲۳۱.

مظفرالدین شاه، ۱۸۶، ۱۸۷، ۱۹۴، ۱۹۵، ۲۱۱،

۲۱۵، ۲۱۷، ۲۲۴.

معاضد السلطان نائینی، ۲۳۱.

معاون الملک، محمد علی، ۲۳۳.

مفخرّ السلطنه (همسر دوم کاشف السلطنه)،

    ۲۰۳، ۲۳۰.

ملک التجار، ۲۲۸.

ملکم خان، ۱۹۰.

منتظم الدوله، ۲۱۴.

مهذب الملک،۲۱۵.

میرزا عبدالله خان، ۱۸۵.

میرزا محمد علی (خط ساز شیرازی)، ۱۹۰.

 

نائینی، مرتضی قلی خان، ۲۳۱.

ناصر الملک همدانی (قراگزلو)، ۱۹۱، ۲۳۴.

ناصر خسرو قبادیانی، ۱۹۴.

ناصرالدین شاه، ۱۸۴، ۱۸۶، ۱۸۷، ۱۸۸، ۱۹۰،

۱۹۲، ۱۹۳، ۱۹۸، ۲۰۹، ۲۱۱، ۲۲۶، ۲۲۹.

نصیر السلطنه، میرزا علی خان، ۲۲۶.

نظام سلطان، ۲۱۱، ۲۱۲.

نیساری، ابوالحسن، ۲۱۴.

 

همایون، سرهنگ، ۲۱۸.

هندی، ۲۱۱.

هیت(ییت)، کلنل، ۱۸۹.

والی مازندران، ۲۰۵.

وزارت فواید عامه، ۲۱۷.

وزیر وظایف و اوقاف، ۲۲۷.

وکیل الدوله، ۲۰۵.

یپرم خان، ۲۱۲.

یکانی، اسماعیل خان، ۲۱۴.

ییت ، کلنل، ۱۸۸، ۱۸۹.

۲. جـایـهــا

آستان قدس، ۲۰۵.

آلمان، ۲۰۳.

استانبول، اسلامبول، ۱۹۲، ۱۹۳.

 

الموت، ۲۰۸، ۲۱۲.

انگلیس / انگلستان، ۱۹۲، ۲۰۴، ۲۱۴، ۲۱۹،

۲۲۱، ۲۲۳، ۲۲۴.

باغ شاه، ۲۰۵.

باکو، ۲۳۱.

بجستان، ۲۲۷.

بجنورد، ۲۲۶، ۲۲۷.

بمبئی، ۱۹۴.

بوشهر، ۲۱۸، ۲۲۴.

بیرجند، ۲۲۷.

پاریس، ۱۸۵، ۱۸۶، ۱۹۰، ۱۹۹، ۲۰۰، ۲۳۳.

پطرزبورغ، ۲۲۸.

 

تبریز، ۲۲۴، ۲۳۲.

تربت حیدریه، ۱۸۱، ۱۸۴، ۱۸۶، ۱۸۷، ۱۸۸،

۱۸۹، ۱۹۱، ۱۹۳، ۱۹۶، ۲۰۱، ۲۲۷.

ترشیز، ۱۸۸، ۱۸۹، ۱۹۰، ۲۲۷.

ترکمن چای، ۱۹۵.

ترکیه، ۱۹۲.

تفلیس، ۲۲۴.

تهران، ۱۸۵، ۱۹۱، ۲۰۱، ۲۰۳، ۲۰۵، ۲۰۸.

تون (فردوس)، ۲۲۷.

 

چین، ۲۱۷، ۲۲۴، ۲۳۶.

حوزه علمیه حضرت عبدالعظیم، ۲۱۲.

ختا، ۲۳۶.

خراسان، ۱۸۸، ۱۸۹، ۲۳۹.

 

دالکی، ۲۱۸.

دانشگاه سوربن پاریس، ۱۸۴.

رودخانه پاریس، ۲۰۷.

رودخانه سن، ۲۰۰.

روس/ روسیه، ۱۹۲، ۲۰۴، ۲۱۴، ۲۲۳، ۲۲۷.

زرگنده، ۲۱۷.

ژاپن، ۲۱۷.

 

ساری، ۲۰۵، ۲۳۲.

سازمان چای ، ۱۸۶.

سبزوار، ۲۲۷.

سفارت ایران در پاریس، ۱۸۴.

سیستان، ۱۸۹

شانگهای، ۲۱۷.

شبه قاره هند، ۲۲۱.

شمیران، ۲۱۲، ۲۱۳.

شیراز، ۲۱۸.

 

طبس، ۲۲۷.

طرابوزان، ۲۲۴.

عثمانی، ۱۸۶، ۱۹۱.

 

فرانسه، ۱۸۵، ۱۹۳، ۱۹۵، ۲۰۰.

فرنگستان، ۲۰۲.

فیلستان، ۲۰۶.

قانیات، ۲۲۷.

قلهک، ۲۰۴، ۲۱۳، ۲۳۲.

قنسولگری انگلیس، ۲۰۴، ۲۳۲.

قوچان، ۲۲۶.

 

کارخانه چای تهران، ۱۹۸.

کارخانه چای مازندران، ۱۹۸.

کارخانه چای گیلان، ۱۹۸.

کاشان، ۲۰۵.

کشمیر، ۲۲۴.

کنار تخته، ۲۱۸.

 

گردنه مَلو، ۲۱۸.

گمرک، ۲۰۱.

گناباد، ۲۳۷.

گیلان، ۱۹۸، ۲۰۴.

لاهیجان، ۱۹۶.، ۲۱۹.

 

مسجد جامع، ۲۰۸.

مشهد، ۱۸۸، ۱۹۰، ۲۲۷.

مکه، ۲۰۳، ۲۱۳.

میدان امین السلطان، ۲۰۰.

نمسه (اتریش)، ۲۳۶.

نیشابور، ۱۹۲.

هرات، ۱۹۲.

هند / هندوستان، ۱۹۴، ۲۲۳.

هندو چین، ۲۱۷.

ورامین، ۲۰۶.

۳. کتب و جراید

افضل التواریخ، ۲۲۹.

پردگیان خیال، ۱۸۲.

پژوهشهای ایرانشناسی، ۱۸۱.

تاریخ مؤسسات تمدنی جدید، ۲۳۵.

تاریخ مشروطه ایران، ۲۰۳، ۲۲۹، ۲۳۱.

 

جغرافیای مفصل ایران، ۲۳۰.

حاج محمد میرزا کاشف السلطنه، ۱۸۱.

خاطرات احتشام السطنه، ۲۲۹.

خاطرات منتظم الدوله، ۲۱۴

خاطرات و اسناد ظهیر الدوله، ۲۳۲.

خاطرات و خطرات، ۲۳۰.

 

دستورالعمل زراعت چای، ۱۹۹، ۲۳۰.

دیوان ناصر خسرو، ۲۲۵.

 

روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه، ۲۲۶، ۲۳۰.

روزنامه خاطرات عین السلطنه، ۲۳۱- ۲۳۲.

روزنامه قانون، ۱۹۰.

روزنامه اطلاعات، ۲۱۹، ۲۲۰.

روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه، ۲۲۵.

روزنامه کشکول، ۲۰۰.

 

زعفران از دیرباز تا امروز، ۲۲۵، ۲۳۰.

زعفران ایران، ۲۲۵.

زندگانی طوفانی ، ۲۳۱.

 

سفرنامه حاجی پیرزاده، ۲۳۳.

سفرنامه خراسان و سیستان، ۲۲۵.

سه سال در دربار ایران، ۲۲۵.

شرح حال رجال ایران، ۲۲۵.

 

 

۱. اشخاص

آریان پور، علیرضا، ۲۴۵.

آشفته، مسعود، ۲۴۵.

ابریشمی، محمد علی، ۲۳۷.

ابو نصر طبسی، ۲۴۱.

ابو نصر هروی، قاسم بن یوسف، ۲۴۱.

اصفهانی، میرزا نصر الله، ۲۵۰.

افخمی، امان الله، ۲۴۵.

افشار سیستانی، ایرج، ۲۴۴.

قانون قزوینی، ۲۳۱، ۲۳۶.

کتاب آبی، ۲۳۱.

کتابچه قانون بلدیه، ۱۹۷، ۱۹۹.

کشف الغرائب مشهور به رساله مجیدیه، ۲۲۸.

گـزیـده ای از مـجـموعه اسناد عبدالحسین

    میرزا فرمانفرما، ۲۳۴.

گزیده شبنامه کاشف السلطنه، ۲۹، ۲۱۰.

 

مبارزه با محمد علی شاه ، اسناد …، ۲۳۴.

مجله ممات و حیات، ۲۱۵.

مرآه البلدان، ۲۳۶.

مرآت الوقایع مظفری، ۲۲۹.

منتخب التواریخ، ۲۲۹.

نخستین جشنواره زعفران ایران در تربت حیدریه، ۱۸۲.

ج. فهرست مقاله خرایک، خراک

افغانی نویس، عبدالله، ۲۴۴.

امیر خسرو دهلوی، ۲۵۳.

 

برزنونی، ۲۴۵.

پاپلی یزدی، محمد حسین، ۲۴۷.

پاک فر، محمد سرور، ۲۴۴.

پیر حاجات، شیخ ابونصر طبسی، ۲۴۱.

تابنده، حاج سلطان حسین، ۲۴۵.

توفیقی، خدابخش

جمال زاده، سید محمد علی، ۲۵۲.

چند بهار، لاله تیک، ۲۵۱.

حبیش تفلیسی، ابوالفضل، ۲۳۹.

دبیرسیاقی، سید محمد، ۲۳۸.

دوستخواه احمدی، رجبعلی، ۲۴۶.

رامپوری، غیاث الدین محمد، ۲۵۱، ۲۵۲.

سجزی (سیستانی)، محمود بن عمر، ۲۴۰.

شکوری، محمد جان، ۲۴۴.

شهیدی، سید جعفر، ۲۳۸.

 

صادقی، بهزاد، ۲۴۲، ۲۴۶.

صرافی، محمود، ۲۴۴.

صفرپور، محمدرضا، ۲۴۶.

صفویه، ۲۵۰، ۲۵۲.

صفی پور هندی، ۲۳۹.

طغرا مشهدی، ۲۵۱، ۲۵۲.

 

عبدالحسین زاده، رضا، ۲۴۷.

عمید لوبکی، ۲۵۲.

فرقانی، علی اکبر، ۲۴۵.

فقیری، حاجی رسول، ۲۴۶.

فکرت، محمد آصف، ۲۴۳.

فیاض ترشیزی، عباس، ۲۴۵.

کرمانی، ذوالفقار، ۲۵۰.

 

محمد پادشاه، متخلص به «شاد»، ۲۵۲.

محمدنادر خان، ۲۵۱.

محمدی خمک، جواد، ۲۴۴.

مسلمانیان قبادیانی، رحیم، ۲۴۴، ۲۵۱.

مشیری، محمد، ۲۴۱- ۲۴۳.

معدنیان، حسین، ۲۴۵.

مغولان، ۲۴۸.

مکنزی، دیوید، ۲۴۹.

مهدوی،  رمضان

میدانی نیشابوری، ۲۳۷.

 

ناظم الاطباء، ۲۳۸، ۲۵۲.

نجفی، ابوالحسن، ۲۵۲.

نجم الدوله، عبدالغفار، ۲۴۱- ۲۴۳.

یاحقی، محمدجعفر، ۲۴۵.

یاقوت حموی، ۲۴۹.

یوسفی خوافی، محمد بن یوسف، ۲۵۳.

 

۲. جـایـهـا

ابرشهر (نیشابور)، ۲۳۷، ۲۴۸.

اسفراین، ۲۴۶.

افغانستان، ۲۴۰، ۲۴۳، ۲۵۰، ۲۵۱.

ایراوه، ۲۴۱.

ایمی، ۲۴۷.

 

بادغیس، ۲۴۴.

بایگ، ۲۴۱، ۲۴۴.

بردسکن، ۲۴۵.

برزار (بارزار)، ۲۴۷.

برزنون، ۲۴۵.

بُرس، ۲۴۴.

برغی، ۲۴۶.

بزرگراه مشهد به زاهدان، ۲۴۷.

بوریاباد، ۲۴۸.

بیرجند، ۲۴۰.

 

تاجیکستان، ۲۴۴، ۲۵۰.

تایباد، ۲۴۶.

تپه نه نه حجی، ۲۴۷.

تخت جلگه نیشابور، ۲۴۶.

تربت جام، ۲۴۶.

تربت حیدریه، ۲۴۱، ۲۴۲، ۲۴۴- ۲۴۷.

 

چشمه ایساق (اسحاق)، ۲۴۷.

چل دختران، ۲۴۴.

حسین آباد کمال الملک، ۲۴۶.

خراسان، ۲۳۷، ۲۳۹، ۲۴۴، ۲۴۶، ۲۵۰.

خرایه، ۲۴۷، ۲۴۸.

خوار و توران، ۲۴۵.

خواف، ۲۴۴، ۲۵۳.

درگز، ۲۴۶.

دزدایی، ۲۴۷.

دهنو (دینو)، ۲۴۷.

رُخ (جلگه رُخ)، ۲۴۴.

رشخوار، ۲۴۴.

رود معجن، ۲۴۴.

زاوه، ۲۴۱، ۲۴۴.

زمین‌های خرایه، ۲۴۷.

زورآباد(صالح آباد کنونی)، ۲۴۶.

 

سبزوار، ۲۴۵.

سر ولایت نیشابور، ۲۴۵.

سمنگان (در بخش مشهد ریزه تایباد)، ۲۴۵.

سنام، ۲۵۲.

سی جوب، ۲۴۸.

سیستان، ۲۵۱.

سیوکی، ۲۴۴.

شبرغان، ۲۴۴.

شوراب، ۲۵۱.

 

ضیاء الدین، ۲۴۷.

طبس گیلکی، ۲۴۱.

طبس، ۲۴۴، ۲۴۵.

 

فاروج، ۲۴۵.

فراه، ۲۴۰.

فردوس، ۲۴۵.

فِرِزق (فِر‍ِزگ)، ۲۴۸.

 

قلعه نوبادغیس، ۲۴۴.

قندوز، ۲۵۱.

قوچان، ۲۴۵.

 

کاریز دیوانه، ۲۴۸.

کال خرایه، ۲۴۸.

کال کاریز دیوانه، ۲۴۸.

کاه، ۲۴۰.

کدکن، ۲۴۴.

 

گردنه عباس آباد، ۲۴۸.

گناباد، ۲۴۵.

لوبک (از توابع سنام هند)، ۲۵۳.

محولات، ۲۴۱، ۲۴۴، ۲۴۸.

مژن آباد/ ماییژن آباد، ۲۵۳.

مشهد ریزه، ۲۴۶.

مشهد، ۲۴۲، ۲۴۵.

معدن (از روستاهای نیشابور)، ۲۴۵.

 

نیشابور، ۲۴۵.

هرات، ۲۴۳، ۲۴۴.

هند، ۲۵۳.

۳. کتب و جراید

آنندراج، ۲۵۲.

ارشاد الزراعه، ۲۴۱، ۲۴۹، ۲۵۰.

الابانه، ۲۳۸، ۲۳۹.

السامی فی الاسامی، ۲۳۷، ۲۳۸، ۲۳۹، ۲۴۸،

۲۴۹.

 

بهار عجم، ۲۵۱، ۲۵۳.

تاج الاسامی، ۲۳۹.

تاریخ و جغرافیای گناباد، ۲۴۵.

جغرافیای نیمروز، ۲۵۱.

 

داستان ترکتازان هند، 250.

راهنمای قطغن و بدخشان، ۲۵۱.

زبان فرارودی (تاجیکی)، ۲۴۴.

غیاث اللغات، ۲۵۱، ۲۵۲.

فارسی هروی، ۲۴۳.

فرهنگ آبادیها و مکانهای مذهبی کشور،۲۴۷.

فرهنگ جامع فارسی، ۲۵۲.

فرهنگ جهانگیری، ۲۵۳.

فرهنگ رشیدی، ۲۵۳.

فرهنگ سروری، ۲۵۳.

فرهنگ فارسی تاجیکی، ۲۴۴.

فرهنگ فارسی عامیانه، ۲۵۲.

فرهنگ کوچک زبان پهلوی، ۲۴۹.

فرهنگ گویش کرمانی، ۲۴۴.

فرهنگ لغات عامیانه، ۲۵۲.

فرهنگ نفیسی، ۲۵۲.

 

قانون ادب، ۲۳۹.

لغات عامیانه افغانستان، ۲۴۴.

 

مجمع الفرس، ۲۵۳.

معجم البلدان، ۲۴۹.

منشآت طغرا مشهدی، ۲۵۳.

مهذب الاسماء، ۲۴۰، ۲۴۱، ۲۴۹.

 

نشر دانش (مجله)، ۲۳۷.

واژه سکزی، فرهنگ لغات سیستانی، ۲۴۴.

واژه نامه سیستانی، ۲۴۴.

[۱]. صاحب این قلم درباره کاشف السطنه در مقاله «مبادلات فرهنگی فلاحتی ایران و هند» مندرج در پردگیان خیال/ ارجنامه محمد قهرمان ( به درخواست و اشراف محمد رضا شفیعی کدکنی–محمد جعفر یاحقی، مشهد، دانشگاه فردوسی، ۱۳۸۴)، ص ۴۱۷- ۴۶۰، شرحی نوشته، و در اصلاح و تکمیل آن پژوهش مستقلی با عنوان «کاشف السلطنه» مندرج در پ‍ژوهشهای ایران شناسی، جلد هیجدهم، به کوشش ایرج افشار (تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، ۱۳۸۸) به چاپ رسیده است.

[۲] . شادروان حاجیه بانو زبیده تربتی (متولد ۱۲۶۶ متوفی ۱۷ تیر ۱۳۶۶ فرزند مرحوم حاج شیخ یوسفعلی تربتی، همسر مرحوم حاج محمد اسماعیل ابریشمی) عمه شادروان شیخ احمد تربتی، بانویی بسیار متدین، با سواد علوم قدیمه، اهل مطالعه و مصاحبتش دلپذیر بود. از محارم سببی صاحب این قلم (مادر حاجیه بانو جمیله ابریشمی، همسر شادروان حاج مرتضی ابریشمی، مادر همسر مخلص  حاجیه بانو پروین ابریشمی) که در سفرهای به تربت، ضمن تجدید دیدار ایشان، و گاه تقدیم کتابی تــاریــخی، ســاعــتــهــا گفتگو می‌کردیم و از معلومات و اطلاعات ایشان، به ویژه درباره شادروان شیخ احمد تربتی (برادرزاده ایشان)، و نیز گذشته ولایتمان، بهره‌ها گرفته‌ام. دریغم می‌آید که در اینجا به نکته دیگری اشاره نکنم؛ صاحب این قلم‌، طی سفرهای تربت، از مصاحبت مرحوم

حاج شیخ محمد امین راشد اطلاعات زیادی درباره پدر، برادر و پدر همسر ایشان (شادروانان حاج آخوند ملاعباس، حاج شیخ حسینعلی راشد و حاج محمد اسماعیل ابریشمی) کسب نموده، و همچنین نوار صوتی دو ساعته از گفتارهای ایشان در این باب و نیز گذشته ولایتمان ضبط کرده‌ام، که بخشهایی از این اطلاعات در ماهنامه جامعه تربتی ها، روح القدس در سالهای ۱۳۷۱ تا ۱۳۷۳ (تحت عنوان «آشنایی با مفاخر، دانشمند بزرگ و معلم اخلاق مرحوم حسینعلی راشد») چاپ شده است.

[۳] . شادروان حاج شیخ یوسفعلی از علمای بزرگ تربت، بانی مدرسه علمیه دینی در تربت که بسیاری از علما و دانشمندان بزرگ همدیار، در این مدرسه تلمذ کرده‌اند، و همچنین مسجد و حمام حاج شیخ یوسفعلی در کوچه شیرچارسو شهرت داشت. وی هشت فرزند، پنج پسر و سه دختر داشت که همگی عالم دین و صاحب دانشهای روز بودند، شادروانان: حاج شیخ محمدحسین (تنها پسرش شیخ احمد روح‌القدس)، حاج شیخ مهدی (پدر مرحوم محمد باقر فیاض تربتی)، حاج شیخ‌ هادی (پــدر شــادروانـان: حاج شیخ عباسعلی، حاج میرزا علی‌اکبر و حاج میرزا علی ‌اصغر تربتی)، حاج شیخ محمد (پدر شادروانان: ابوالقاسم، جواد، مصطفی و آقای رضا روحانی)، حاج شیخ عبدالجواد (پسر نداشته)، حاجیه بی‌بی حلیمه (همسر مرحوم حاج سید محمد باقر موسوی معروف به آقا سید محمد باقر بزرگ)، حاجیه بی‌بی‌زبیده (همسر مرحوم حاج محمد اسماعیل ابریشمی، مادر شادروانان: حاج محمود و حاج حسین و آقای دکتر علی‌ابریشمی)، حاجیه بی‌بی مرضیه (همسر مرحوم حاج شیخ مرتضی انصاری، مادرشادروان احمد انصاری)؛ این نکته قابل یادآوری است که در بین بستگان نَسَبی روح‌القدس، تا جایی که صاحب این قلم اطلاع دارد، اهل مطالعه و کتاب، علاوه بر حاجیه بانو زبیده تربتی و همسر و فرزندان ایشان، شادروانان محمدباقر فیاض تربتی  و مصطفی روحانی (پسرعموهای روح‌القدس) عاشق کتاب و مطالعه، و صاحب قلمی شیوا بودند. مرحوم فیاض کتابخانه بزرگی داشت که زمینی در خیابان باغ ملی و کتابهایش برای تامین کتابخانه اختصاص داده و وصیت کرده بود، که ساخته شد و موجود است. شادروان مصطفی روحانی، از دوستان و خویشان دوران کودکی مخلص و برادرم (مرحوم محمد علی ابریشمی) بود. طی سالها مراوده تلفنی و دیداری با وی، در تاریخ ۵ / ۹ /۱۳۸۳ به همراه دوست عزیزم دکتر جعفر ابریشمی به دیدنش رفتم، ناهار مرا نگهداشت، شش ساعتی گفتگو و تجدیدخاطره کردیم. آقا مصطفی مایه‌های علمی و ادبی فراوان و ، بیان و قلم شیوا داشت، وی در روز جــمـعـه ۲۵ / ۱۰ / ۱۳۸۳ به رحمت ایزدی پیوست، روانش شاد باد. به گمان مخلص، شادروانان مصطفی روحانی و هاشم قهرمان (که هر دو ادیب، صاحب قلم و نیز ورزشکار، و از دوستان دیرینه مخلص بودند) اگر در تربت بود و باش نداشتند، به احتمال زیاد نه تنها شوربختی به سراغشان نمی‌آمد بلکه با کسب دانش و فضیلتها از مفاخر ولایت ما به حساب می‌آمدند. چه کسی مسئول است؟ اوضاع و احوال اجتماعی دیار ما سبب آن می‌تواند باشد. با توجه به آنکه «تجارب گذشته چراغ راه آینده است»، اکنون ملتمسانه از زعمای محترم دیارمان – مدیران و مسئولان، شهردار و شورای اسلامی شهر و نماینده با کفایت شهرستان تفاضا دارم – با معاضدت اهالی، به ویژه نخبگان و فرهنگیان، و نیز همدیاران مقیم مشهد و تهران – نسبت به تغییر و تحول در اوضاع اجتماعی و عمرانی و ارتقای دانش و بینش عمومی قدمهای کارساز و استواری بردارند، و فضای دیارمان را از لوث همه پلیدیها، به خصوص اعتیاد، پاک کنند و ان‌شاءالله تلاشی در خور انجام خواهند داد. این نکته را نیز یادآور شوم که شادروان مصطفی روحانی مایملک زیادی داشته و همواره علاقمند به تحولات فرهنگی و اجتماعی دیارمان بود، و اهدای منزل مسکونیش برای ایجاد مدرسه یا مؤسسه فرهنگی و کتابخانه قطعاً از آرمانهای وی به شمار می‌رفت. آن طور که شنیده‌ام همه ورثه (از جمله خواهران و برادر ایشان آقای رضا روحانی مقیم امریکا) به این کار رضایت دارند، اما گفته می‌شود که حاجیه بانو ثریا روحانی، از خواهران، به این اقدام خیرخواهانه تمایلی ندارند، که باور نکرده‌ام؛ اگر چنین باشد از ایشان تقاضا می‌کنم که به حرمت روح پدر و برادران و اجداد نیکوکارشان به این امر رضایت دهند و نام و یاد شادروان مصطفی روحانی و خانواده خود را در جریده روزگار و صفحه با قیات و صالحات ماندگار کنند که زخارف دنیوی و فاو بقایی ندارد.

[۴] حاجی علی اکبر امین التجار، منشی و مشاور حاج محمدرضا لاری از تجار معروف مقیم تربت (بانی کاروانسرای معروف حاج محمدرضا لاری، واقع در خیابان روح‌بخش، مقابل کاروانسرای بایگی‌ها، که در سال ۱۳۰۰ قمری صفاء‌السلطنه از آن یاد کرده، و در پشت بارو و خندق شهر قرار داشته؛ همچنین میدان رباط از ساخته‌های اوست، مرقدش در ضلع شمالی میدان رباط، با سنگ قبری به تاریخ ربیع‌الاول ۱۳۰۸، واقع در حاشیه جنوبی خیابان سنگ فرشی قرار دارد، روانش شاد باد)، به لحاظ درستی و امانت در کسب و کار به امین‌التجار معروف، و سه دوره نخستین در مجلس شورای ملی نماینده دیار ما بود، روانش شاد باد.

[۵] . مرحوم حاج ملارجبعلی فرزند پسر نداشت ما یملک وی، از جمله تعداد زیادی کتابهای خطی، به برادرش حاج ملاغلامحسین و در پی آن به فرزندش حاج علی‌اکبر ابریشمی پدر صاحب این قلم رسیده است. بعد از فوت پدرم (سال ۱۳۲۲) بخشی از این کتابها در تملک شوهرخواهرم (مرحوم حاج محمدرضا ابریشمی) در آمد و قسمتی در خانه ما باقی بود، که مادر مرحومم بیشتر آنها را به مسجد مرحوم حاج شیخ‌علی‌اکبر داد و چند نسخه خطی باقی ماند، و از آن جمله پنج نسخه نزد اینجانب است که سه نسخه افتادگیهایی دارد، و دو نسخه سالم: یکی فارسی با عنوان تبصره العوام فی معرفه مقالات الانام، (تالیف قرن ششم)، و دیگری عربی با عنوان رساله اسرار الصلوه (تالیف زین‌الدین احمد عاملی، به سال ۹۵۱ قمری) است. هر دو کتاب با خط خوش‌ نسخ توسط  مرحوم حاج ملارجبعلی در سال ۱۲۷۵ قمری کتابت شده که در ابتدا و انتهای آن نام وی و پدرش حاج ملا احمد شعرباف اصلاً یزدی آمده است. اما مسجد حاج ملارجبعلی که خود امامت جماعت آن جا را داشته، آن طور که در مقدمه یکی از نسخه‌های خطی کتاب خود آن مرحوم خوانده بودم، در حمله ترکمن‌ها (در سال ۱۲۷۱ قمری) به تربت، مسجد وی به عنوان قرارگاه آنان درآمده و داخل آن همچون اصطبل جای آخُربندی و آب و علیق اسبان شده است. وی این ماجرای غم‌انگیز و آنچه بر سر مسجد و اهالی آمده و خانه‌نشینی خودش را شرح داده بود. چگونگی ازدست دادن این نسخه خطی از حوصله این یادداشت خارج است. اما برابر آنچه عمه‌ام (شادروان حاجیه بانو آمنه ابریشمی، ۱۳۰۳ – ۱۳۹۴ قمری / ۱۲۶۴ – ۱۳۵۳ شمسی، همسر مرحوم حاج سید مجید محمودیان) تعریف می‌کرد: حاج ملا رجبعلی (عمویشان) با خرابی مسجدش خانه‌نشین شد و پس از چندی درگذشت. مسجد ویران حاج ملارجبعلی توسط جمعی از  تجار نیکوکار مهاجر آذربایجانی که پشت سر وی نماز می‌کردند، با ستونها و سقف چوبی تجدید بنا شد، زان پس هیئت عزاداری و مجالس سوگوار مسجد آنان در آن مسجد بر پا می‌شد و به مسجد ترکها شهرت یافت. در عصر رضاشاه مجالس سخنرانی دولتی توسط والیان تربت، چون ذوالفقار خان قرائی ملقب به عما‌دالملک، در آن مسجد تشکیل می‌شد. به گفته دوست و استاد بزرگوار آقای اسماعیل طاهریان (متولد ۱۳۰۴)، جلسات آموزشهای دولتیان برای کشف حجاب و مکلا کردن معممان در مسجد ترکها انجام شد و گاه آقای انتظام ترشیزی رئیس اداره معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه شهرستان تربت حیدریه سخنرانی می‌کرد.

[۶] . شادروان علی تمدن، در سال ۱۳۲۹ شمسی، در سن حدود پنجاه سالگی بر اثر سکته قلبی در گذشته، تاریخ فوت وی را مرحوم ملک الشعراء بهار (تولد ۱۲۶۶ در مشهد، وفات ۱۳۳۰ در تهران) در این رباعی مشخص کرده است که بر روی سنگ قبر مرحوم علی تمدن در امام زاده صالح نقر شده است ( به نقل از برادر زاده آن مرحوم: حاجیه بانو خدیجه تمدن، از زبان فرزندایشان آقای دکتر مهدی بهروز تلفنی شنیدم):

سید علی تمدن آن نیک سرشت

از مرگ فجأ نهاد سر برخشت

رضوان پرسید سال فوتش زبهار

گفت: اینک تمدن آمد ببهشت

تاریخ مزبور« اینک تمدن آمد ببهشت» با حساب ابجد می‌شود (ا+ی+ن+ک= 81)، (ت+م+د+ن=۴۹۴)، (ب+ب+هـ+ش+ت=۷۹۴) از جمع آن سال ۱۳۲۹ = 754+۴۹۴+۸۱ به دست می‌آید.

[۷] . نگارنده، پس از طی دوره بانکداری در دانشگاه ملی ایران، در سال ۱۳۴۱، در بانک کشاورزی مشغول خدمت شدم، پس از ازدواج (با خانم پروین ابریشمی دختر مرحوم حاج مرتضی ابریشمی)بنابر اقتضا، چند ماهی، در سال ۴۷-۱۳۴۶، در زادگاهم تربت حیدریه خدمت کردم؛ اما شوق انتقال مجدد به تهران رهایم نمی کرد، مرحوم حاج شیخ محمد امین راشد (شوهر خاله همسرم) نیز مشوق بودند. ایشان در نامه ای به اخــوی خود مرحوم حاج شیخ حسینعلی راشد – که ما تربتی‌ها ایشان را با عنوان «آقای راشد بزرگ» می‌شناسیم- ضمن تمجید از عشق و علاقه مخلص به مطالعه و پژوهش، درخواست کرده بودند که اگر میسر باشد توصیه ای برای انتقالم بفرمایند. به تهران آمده و نامه را خدمت ایشان بردم. جناب راشد پس از پرسشهایی در باب کتاب، مباحث علمی، تاریخی و جغرافیایی و غیر آن، یادداشتی برای مرحوم مهندس رضا صدقیانی مدیر عامل وقت بانک کشاورزی نوشتند و در آن انتقال مرا به تهران مایه کسب موقعیتهای علمی و در نتیجه خدمت ارزنده تر به مملکت متذکر شده بودند. نامه را بردم، آقای مهندس صدقیانی پس از مطالعه نامه، و پرسشهایی مختلف از مخلص گفت تا ده روز دیــگـر منتقل می‌شوی. به تربت آمدم، ده روز، بیست روز، یک ماه و دو ماه بعد خبری نشد؛ به تهران آمدم وقت ملاقات ندادند. رئیس دفتر آقای مهندس صدقیانی (مرحومه خانم آژیر) گفت: «ابریشمی من اگر مدیر عامل بودم، درخواست این دانشمند بزرگ را رد نمی کردم اما به نظر اینها، یعنی مهندس صدقیانی، پارتی ات ضعیف است و باید مثلاً توصیه از دربار باشد». خدمت جناب راشد رفتم و مطلب را گفتم. ایشان طی نامه ای به استاد محمود شهابی، موضوع را مطرح کردند. خدمت ایشان، به باغی که در بیرون شهر داشتند، رفتم، نامه جناب راشد تأثیر گذار شد؛ نهار مهمان ایشان بودم، و با صحبتهای خود مشوقم شدند. استاد نامه ای برای آقای حسن نبوی (از بزرگان اهل سبزوار، همشهری مهندس صدقیانی) نوشتند که در خیابان پشت دانشگاه تهران ساکن بود، نامه را بردم؛ آقای نبوی فردی خوش سیمای زمخت و درشت اندام بود، نامه را خواند. علاوه بر پرسشهای معمول از اصل و نسب من پرسید، پسر کدام ابریشمی هستی؟ گفتم فرزند مرحوم حاجی علی اکبر ابریشمی، محل چرخ خانه ابریشم کشی پدرم و باغ ملکی و رباط بالای وی و حتی حدود سال فوت (۱۳۲۲) وی را می‌دانست، پرسیدم که اینهمه اطلاعات را از کجا دارید؟ گفت: من در سال ۱۳۱۸ رئیس عدلیه تربت بودم، و همه ابریشمی‌ها و دیگر خانواده‌های تربتی را می‌شناسم. خلاصه کلام پشت ماشین تحریر نشست و با چالاکی تمام، نامه ای طولانی تایپ کرد، داخل پاکت گذاشت و چسباند، و به من داد. آقای صدقیانی با مطالعه نامه، طی یاداشتی به کارگزینی دستور انتقالم را صادر کرده بود؛ خانم آژیر، رئیس دفتر مدیر عامل، با دادن این مژده، به طور خصوصی گفت «آقای نبوی – از دوستانِ همشهری (سبزواری) بسیار عزیز مهندس صدقیانی – در نامه سرزنش آمیزش خیلی تند یاد آور شده که به نظر تو بزرگان این مملکت کدام شخصیتها هستند؟ چرا توصیه منطقیِ مرد بزرگی چون راشد را در مورد ابــریـشـمـــی – کــه پـدرش را می‌شناخته ام،و از عشق مفرط او به مطالعه و تحقیق آگاه شدم-رد کرده ای؟که آقای راشد به استاد شهابی متوصل شدند، و استاد بزرگوار در نامه خود با شرح ماوقع از من استمداد کنند، که به شدت شرمنده شده‌ام»، خانم آژیر نامه را، که در کلاسور مکاتبات خصوصی مهندس صدقیانی بود، به من نشان داد. صاحب این قلم پس از سالها، به پاس حق شناسی نخستین تألیف خود کتاب شناخت تاریخی زعفران ایران را «به روان پاک معلم اخلاق مرحوم حسینعلی راشد» تقدیم کرده (تهران، انتشارات توس، ۱۳۶۶)، و اکنون نیز با یاد و ذکر نام آن بزرگان خاطره خوش گذشته را تجسم بخشیده‌ام، روانشان شاد باد.

[۸] . دوست و همشهری دانشمند ما، آقای دکتر مرتضی کاخی، پنج سال پیش، در جمعی از دوستان همشهری (که هر دو ماه در کلبه مخلص دیدار داریم) ضمن صحبت از یار و دیار، و شخصیتهای همولایتی، ماجرای شنیدنی از مرحوم عبدالحسین نوشین، و چگونگی دیدار با این همشهری همه سر حریف – در رشته‌های علم و ادب، هنر و سیاست- نقل کرد. خلاصه آنچه از گفته‌های آقای دکتر کاخی در خاطرم مانده به این شرح است: در سال ۴۹-۱۳۴۸ که سمت دبیر اولی سفارت ایران در چکسلواکی را داشتم، روزی فردی به نام کاوه نوشین، ساکن لایپزیک در آلمان شرقی، برای دریافت پاسخ درخواست برگ هویت ایرانی که قبلاً داده بود، مراجعه کرده و یادآور شد که سبب تعلّل سفارت را نمی داند، و بدان لحاظ که ایران در آلمان شرقی سفارت و نمایندگی ندارد، آمد و شد برایش دشوار است. با ملاحظه پرونده دریافتم که مشکل حقوقی ندارد. پرسیدم که چرا پدرتان در ایام کودکی شما اقدام نکرده؟ گفت ظاهراً با حکومت ایران مشکل داشته است، صداقت وی مرا بر آن داشت که برای وی و همسرش شناسنامه و نیز مدارک ازدواج، مطابق مقررات، صادر کنم. بعد از دریافت آنها پرسید آیا می‌توانم به ایران بروم؟ گفتم شما از همه حقوق اتباع ایرانی برخوردار هستید. صمیمانه تشکر کرد و تــلــفــن مرا گرفت و رفت. چندی بعد تلفنی خبر داد که پدرش از مسکو عازم دیدار اوست و در پراک توقف چند ساعته دارد و مایل به دیدار شماست، قبول کردم. چندی بعد مردی با وقار با چشمان درشتِ جذاب به دیدارم آمد، چاق سلامتی گرمی کرد، و با تشکر از انجام کار پسرش، گفت: می‌خواستم این جوانمردِ مشکل گشای من و فرزندم را ببینم، صحبتش صمیمانه و گرم بود، او را به رستورانی بردم و گرم گفتگو شدیم. پرسید ته لهجه خراسانی دارید، گفتم اهل تربت حیدریه هستم، بلند شد مرا بغل کرد و گفت می‌دانستم که گره گشای آن مسئله باید فردی با شهامت باشد، من هم با شما همشهری و تربتی

هستم؛ من عبدالحسین نوشین، که بعد از کودتای ۲۸ مرداد، سال ۱۳۳۲، از ترس اعدام،  به شوروی گریختم، و به کار هنر و ادبیات ایران مشغول شدم، و به لحاظ احاطه بر زبانهای فارسی، فرانسه و انگلیسی و روسی شغل دولـتـی راهنمای توریستهای خارجی را به من دادند، اما عشق ایران رهایم نمی کرد، چنان شیفته مرز و بوم خود هستم که این آخر عمری آرزو می‌کنم که در ایران بمیرم و ذرات خاکم در آنجا پراکنده شود، چه باید کرد؟ که آرمانی قلبیِ دست نایافتنی است. دلم خیلی سوخت، گفتم درخواستی بنویسید تا با سفیر، آقای صفی نیا، در میان گذارم، چشمانش درخشید، و از جامه دانش دفتری در آورد و درخواست را نوشت. صحبتهای ما خیلی گرم شده بود که با نگاه به ساعتش گفت دلم می‌خواست روزها با شما باشم و از یار و دیار بشنوم. درخواست را داد و مرا در آغوش گرفت و رفت. درخواست را به سفیر دادم و با نقل ماجرا، گفتم که آقای نوشین همشهری من است. گفت از پیشینه ادبی و هنری و حزبی ایشان کم و بیش آگاهم، اما نمی دانستم خراسانی است، گزارش و نامه ای تهیه کنید تا با وزیر خارجه در میان گذارم. تهیه شد و فرستادیم. بعداً آگاه شدم که موضوع به شاه گزارش می‌شود و شاه گفته بود آمدن عناصر پیر حزب کمونیست بی فایده است، اما فرزندان جوان آنان را بپذیرید. قلباً ناراحت شدم، به گذشته این مرد می‌اندیشیدم، نوشین یکی از نخبگان ادب و هنر ایران، با آن همه شور و شجاعت و شهرت در جوانی، به لحاظ عقیده و افراط در اشاعه آرمانهای حزبی در ایران، با چه ناملایمات و محرومیتها مقابله کرده، و آخر الامر به سبب تــرس از اعـدام از مـمـلـکـتـش می‌گریزد، و در روزهای واپسین زندگی، در دیار غربت، هنوز هم آرزومند بازگشت به میهن خود باشد حتی اگر در ایران اعدام شود؛ واقعاً عشق به یار و دیار وی ستودنی، و ردِ درخواستش نابخشودنی بود. آن طور که شنیده ام، مرحوم نوشین بعد از کودتای نظامی ۲۸ مرداد، در تهران مخفی بوده و آقای عزت الله انتظامی از دوستان و دستیاران جوانش به وی پناه داده و برای رفتن به شوروی به وی کمک کرده است.

[۹] . صاحب این قلم، در سال ۱۳۳۹، که از تربت عازم تهران بودم، علی الرسم با خویشان خداحافظی می‌کردم، به دفتر مرحوم حاج غلامعلی دانش (داماد خواهرم) رفته ساعتی نشستم، مرحوم حاج اسد الله مقیمی عموی مشارالیه آنجا بود، ضمن صحبت گفتم مایلم افسر پلیس بشوم، آقای مقیمی گفت آقای محمد جواد تربتی از قوم و خویشان ما استاد آنجاست، نامه برای  ایشان می‌نویسم و معرفیت می‌کنم، نامه را شخصاً، با خط خوش، از قول و با امضای ایشان، در معرفی خودم نوشتم. به تهران آمدم و خدمت استاد رفتم، مردی خوش سیما، خنده رو و خیلی با محبت بود. پس از خواندن نامه، و پرسشهایی، با لبخند، قد و بالای لاغر مرا ورنداز کرده و با گویش تربتی غلیظ پرسیدند «اَگِه یَک آجانِ فاشِت بِتَه، فاشِ خار مَدَر، چکار مِنی؟» گفتم: « خار مَد‍‍ِرشِ ور برجِ عابد بالا مُنُم» با همان گویش گفتند: «گَه گَه جان آجانیِ به دَرِدتِ نه مُخورَه، بِرِیکه دِ اِینجِه جوابِ بتی لَت مُوخُورْی، تو هُم کِه زُورِنِدَری» . در پی آن با لحن گرم و صمیمانه با استدلال رأی مرا زدند، و ضمن صحبت وقتی گفتم که کتاب ژاله اثر شما را خوانده و خیلی مطالب نظم و نثر شما لذت برده ام، با شعف بسیار پرسیدند دیگر چه کتابهایی خوانده ای فهرستوار و سریع بیش از پانزده کتاب را اسم بردم؟ گفتند پس اهل مطالعه هم هستی، گفتم از نه سالگی کتابهای زیادی خوانده ام و اکنون حدود ۱۸۰۰ کتاب دارم؛ خوشحالی ایشان بیشتر شد، من هم از سرشوق در ادامه گفتم که آن نامه هم خط و انشای خود من است، از خط و ربط مخلص هم تعریف کردند، و ضمن سخنان پندآموز، به ادامه تحصیلات عالی و مطالعه و نوشتن، تشویقم کردند؛ روانش شاد باد.

[۱۰] . مرحوم حاج شیخ محمدرضا ربانی به هنرمندان ارج می‌نهاد، در مولودی خوانیها، تحت جذبه آوازها، به نشاط می‌آمد، به مولودی خوانان هدیه‌هایی می‌داد؛ وقتی آقای علی اکبر محسنی ازغندی (هنرمند ارجمند همولایتی ما در موسیقی و آواز) با گروه خود، (گروه نوازنده موسوم به «پرواز») در محل جامعه تربتی‌ها برنامه ای اجرا کردند، چنان آوای گیرا و شورانگیز آقای ازغندی حاضران را به نشاط آورده بود، که با کف زدنهای مجدد آنان، برنامه‌های دیگری به اجرا درآمد، و چون پایان یافت، آقای ربانی که به شدت مجذوب شده بود، از جای برخاست، و بدون استفاده از بلندگو، با صدای رسا از آقای ازغندی و اعضای گروه ایشان تمجید جانانه ای کرد، وتبرکاً به همه آنان، اسکناسهای صد تومانی هدیه داد؛ شنیده ام که از آوای روحپرور شادروان خانم دلکش نیز لذت می‌برد، و در واپسین روزهای زندگی وی در بیمارستان به عیادتش رفته و در تجلیل از او فروگذاری نکرده است، روانش شاد باد.

[۱۱] . چهار سال پیش آقای دکتر حسین الهی قمشه ای را در همایشی به مناسبت معرفی و رونمایی فرهنگ سخن، در هتل هما- دیدم، از ایشان پرسیدم: آیا ما در شما اهل تربت حیدریه هستند؟ گفتند: از کجا فهمیدی؟ گفتم از مرحوم استاد محمد جواد تربتی در سال ۱۳۳۹ شنیده‌ام. گفتند: از دایی من، بلی مادرم در قید حیات است و ۹۲ سال عمر دارد، پرسیدم: ایشان هم همانند برادرشان اهل شعر و ادب هستند گفتند بلی، دیوان شعری دارند که مشغول جمع‌آوری و تدوین و انتشار آن هستم.

[۱۲] . چند سالی بود که به اعضای هیئت مدیره محترم جامعه تربیتها- به ویژه آقایان حاج شیخ محمد علی رضائی (نماینده محترم کنونی ولایتمان در مجلس شورای اسلامی) و حاج سید حسن ضیائی (مدیر عامل جامعه و از دوستان پر نفوذِ همشهری ما) – تشکیل جامعه بانوان تربتی مقیم تهران را پیشنهاد و پیگیر بودم، تا سرانجام به نتیجه رسید، و شخصاً مأموریت تشکیل آن را پیدا کردم. ابتدا با معاضدت همسرم (خانم پروین ابریشمی) جمعی بیست نفره از بانوان و دوشیزگان فرهیخته همولایتی را به منظور تدارک جلسه مجمع اولیه، دعوت کردم که در کلبه حقیر جلسه ای تشکیل دهند. این جلسه چندین ساعت طول کشید، و باز هم تدارک جلسه مجمع عمومی در محل جامعه تربیتها به گردن مخلص افتاد. شخصاً حدود یکصد نفر از بانوان (یا همسران آنان) را – برای حضور در محل جامعه در ساعت ۵ بعد ازظهر روز ۱۰/۹/۱۳۸۷ – دعوت کردم؛ و بانوی دانشمند همولایتی مان سرکار خانم دکتر مهدیه الهی قمشه ای را برای سخنرانی دعوت کردم، گروه نوا و موسیقی بانوان نیز دعوت شدند. جلسه ای بسیار باشکوه با حضور حدود ۱۲۰ نفر از بانوان همشهری تشکیل شد و برنامه ای فراموش نشدنی به اجرا در آمد. همشهریان زیادی – بوی‍ژه آقایان محمد علی رضائی، سید حسین ضیائی، سید کاظم خطیبی، غلامعلی بهروز و همسران و دختران آنان- در تدارک و پذیرایی سهم گرفتند. پس از خاتمه جلسه همگی بسیار راضی، و تکرار آن را خواستار بودند. پس از آن جلسه باشکوه دیگری نیز تشکیل شد، اما بانوان پر عاطفه و صمیمی همولایتی، همواره خواستار تشکیل جامعه بانوان تربتی و رسمیت یافتن آن هستند، بسیاری از آنان به اینجانب یا همسرم تلفن می‌کنند و با اشتیاق پی گیری تشکیل مجدد، و تکرار جلسات، را از مخلص می‌خواهند، اما اینجانب با هفتاد سال سن، با فروتنی از آنان تقاضا می‌کنم که خود، مخصوصاً دوشیزگان و بانوان جوان همشهری عهده دار این مهم شوند. در این باب با حاج آقای رضائی و نیز حاج آقای ضیائی بارها صحبت کرده و پیگیر بوده ام. در جلسه هیئت امنای جامعه در دو ماه قبل خرید ۱۲۰ صندلی برای جامعه تصویب شد، اما آن طور که آقای بهروز گفتند هنوز اعتبار آن را تأمین نکرده اند. ان‌شاء‌الله که جلسات آینده جامعه تربتی‌ها آبرومندانه تر برگزار شود و جوانان همولایتی (همان سان که در هیئت امنا به تصویب رسید) زین پس در معرفی برنامه‌های جامعه، در پشت تریبون، حاضر شوند، تا در آینده مردانی کارآمد و آشنا به فنون سخنوری بار آیند، ان شاء الله تعالی.

[۱۳] . نگارنده در مصاحبه‌هایی از جمله با خبرنگار مجله پیام مهر (تهران، فروردین ۱۳۸۳، شماره ۵، صفحه ۱۴-۱۹، که عیناً در روزنامه همشهریشماره ۳۵۶۵ شنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۳ به چاپ رسیده)، و با گزارشگر سیمای خراسان (در برنامه دیدار با دانشوران، به مدت ۵۰ دقیقه، در ساعت ۹ شب شنبه ۳/۱۰/۱۳۸۴، و پخش شده در شبکه جهانی جام جم ۱ و ۲ در سال ۱۳۸۵)، ضمن شرح دوران آموختن و یاد گرفتن تا سن بیست سالگی در تربت، به سرآغاز عشق و علاقه خود به کتاب و مطالعه در کلاس دوم ابتدایی (سال ۱۳۲۷) اشاره کرده که مدیون ایشانم. شرح این واقعه پندآموز برای کودکان و نوجوانان را در اینجا نقل می‌کنم؛ آقای عظیمی،آموزگار بسی مهربان و فرهیخته ما، در زنگ تفریح داستان پیدایی گل نرگس، با مضمونی بس عرفانی، عجیب و غم‌انگیز را، از روی کتابی، با لحن احساسی و محزونی، تعریف کرد، که خلاصه آن از این قرار است: «بلبلی بر روی چمنِ گل سرخی، درون باغی سرسبز، لانه داشت، فصل بهار و تابستان باشور تمام نغمه سرایی می‌کرد، پاییز رسید، برگها زرد و پـژمرده چمن و گلهای سرخ فرو می‌ریخت، بر روی شاخه‌های عریان چمن تنها یک گل سرخ که در کنار آشیانه بلبل کمتر در معرض باد بود باقی ماند. باد شدت گرفت، بلبل که سراسیمه و نواخوان پیکر خود را بر گلبرگهای لرزان آن گل می‌فشرد تا مانع بر باد رفتن آنها شود، خاری در سینه‌اش خَلید و قطرات خون او بر روی شاخه سرازیر شد. باد خزانی شدت بیشتر یافت، او همچنان به گلبرگهای باقی مانده فشار می‌آورد، آخرین گلبرگ بر باد رفت و جثه زردِ زیبای بلبل بر زمین افتاد، و یک قطره باقی مانده خونش بر خاک ریخت و او با چشمانی بازِ در حال نگاه به آشیانه‌اش، که بر باد می‌رفت، جان داد . در آخر زمستان از جای قطره خون ریخته بلبل بر زمین، بوته نرگسی سربرآورد و به گل نشست». داستان شورانگیز و جذاب مزبور، میل به مطالعه کتابچه آن را در من برانگیخت. آقای عظیمی که در کودکی پدرش را از دست داده، و در همسایگی ما با مادرشان (خانم محتشمی، خواهر شادروان تیمسار رضا محتشمی) زندگی می‌کردند، بعد از ظهر آن روز برای امانت گرفتن آن کتاب رفتم. خانم محتشمی در را باز کردند، و بدان لحاظ که من و برادرانم (مرحوم حاج محمد علی، و آقای حسین ابریشمی) کودکان یتیم محله بودیم (پدرم مرحوم حاج علی‌اکبر ابریشمی در سال ۱۳۲۲ درگذشته است)، آن بانوی مهربان به ما و مادرم محبت و توجه خاصی داشت، تعارف کردند که داخل شوم. با لهجه تربتی گفتم: «اَمیمَ از غَلُومِضاخان هَمُو کُتابِر که اُو سَنهِ شردِکلاسِ ورگُفتن بِستَنُم و بِخَنُم»؛ مادر، آقای عظیمی را صدا کرد. به داخل رفتم، و همان درخواست را تکرار کردم. آقای عظیمی همان کتابچه و چهار کتابچه کوچکِ داستانی دیگر را به من داده و پرسید که می‌توانی بخوانی گفتم که در مکتب بی‌بی طاووس (عمه مرحوم دکتر ابوالقاسم علوی) قرآن را خوانده، و حالا نزد مادرم کلیات سعدی را می‌خوانم. آقای عظیمی با تحسین گفتند کتابها مال خودت باشد. این سرآغاز مطالعه و عشق به کتاب صاحب این قلم بود، و پس از آن مرتباً کتاب می‌خریدم و می‌خواندم و نگه می‌داشتم، که دوستان و همکلاسان دبیرستانی ام می‌دانند که در سال ۳۵-۱۳۳۴، در اطاق شش گوش ساختمان دبیرستان قطب – که بر نمای خارجی آن «زمانی میاسای ز آموختن» با گچبری بر جسته نوشته شده بود – با دوست عزیزم آقای فریدون افتخاری (اکنون پزشک متخصص جراحی و مقیم لندن) مشترکاً کتابخانه‌ای سامان داده و با امانت دادن کتاب، شبی دهشاهی (نیم ریال) می‌گرفتیم. هنوز هم با هفتاد سال عمر عشق به مطالعه و کتاب از سرم بیرون نرفته، و همان سان که در مقدمه کتاب پسته ایران (کتاب گزیده سال ۱۳۷۳، انتشارات مرکز نشر دانشگاهی)از قول ادیب صابر ترمذی نوشته‌ام،آن عشق و علاقه به کتاب و ایران از  درگاه روشن کودکی تا دالان تاریک پیری رهایم نکرده است: «گــویند کـــه هــر چـیز به هنگام بود خوش£ ای عشق چــه چــیزی که خوشی در همه هنگام»

[۱۴] . برای آنکه از همولایتی‌های همدوره شادروانان علی شکوهی و علی عریانی (با یکی دو سال اختلافِ بالا یا پایین‌تر) یادی شده باشد، تا جایی که حافظه‌ام یاری می‌دهد، اسامی آنهایی که اکنون در تهران مقیم‌ اند، و آنانی که در تهران بود و باش داشته و  در گذشته‌اند – با تقدّم الفبایی نام خانوادگی، بی‌عناوین اکتسابی بعدی (چون: حاجی، دکتر، مهندس و…)، با همان ترتیب دفاتر حضور و غیاب دانش آموزی – نقل می‌کند، آقایان: حمید و محمد و حسین ابریشمی؛ اصغر افقهی؛ لطف الله (امیر) باغانی؛ علیمحمد بخشوده؛ رضا بهلولی؛ احمد و محمود ثبایی؛ محمدباقر جعفری؛ محمد و حشمت الله جــهــانگیری ؛ مـحـمـد ولــی حاکمی؛ احمد خیاطباشی؛ محمدتقی دارابی؛ جلیل ذوالفقاری؛ حسین رابط؛ مهدی راشد؛ عباس رضائی‌زاده؛ حسن رضائی قرایی؛ سام روشنی؛ حسن زینل‌زاده؛ رضا (هادی) سبزواری؛ سید علی سیاسی؛ سعید و فریدون شفیعی؛ حبیب صداقت؛ مجتبی طباطبائی؛ مجتبی عبدالحسین زاده؛ رضا فتاحی؛ کیانوش قهرمان؛ هادی قاسمی؛ مرتضی کاخی؛ عباس کریمی؛ علی اکبر محسن زاده؛ علی، عباس، احمد، خلیل و طاهر محمودیان؛ محمود و فریدون مشرفی؛ اسد منوچهری؛ حسین و محمد مهدی زاده؛ محمود نجاتی؛ حسینعلی (مراد) واحدی (به دوست عزیزمان آقای واحدی به لحاظ شباهت زیاد چهره، و نیز چالاکی، کنیه «مراد آلمان» داده بودیم، که نام «مراد» یادگار آن روزگاران است) ، حسن و محمد هاشمیان …و  از درگذشتگان شادروانان: محمدعلی افتخاری؛ غلامرضا امینی؛ محمد امینیان؛ منوچهر ذوالفقاری؛ خلیل صراف زاده؛ امین غوریانی(قربانی)، رضا فیاض (خواهر زاده مرحوم یعقوب رنگرز، مؤذن و چاووشی خوان مشهور تربت)؛ حسین، مظفر و رضا کریمی؛ رضا مشرفی؛ علیرضا (پطرس) هادیزاده رئیسی.

[۱۵] . رشته دوستی نگارنده با استاد عریانی سرِ دراز دارد و به ایام کودکی پیش از دبستان می‌رسد، و به قول خودمان «رِفقِ بُوِیم» رفقای آن ایام مشترک ما: ماشال (ماشاء الله) حقیری زاده، محمدعلی موحدان، محمد دَوَنگ، رضا و مجتبی عبدالحسین زاده،ابراهیم کاویانی، علی سید الحسینی، حسن صباغیان، ابراهیم مصطفوی، حسن مؤذن زاده و ابوالقاسم پوزش بودند. علی آقا در نوجوانی یکی از ماهرترین توشله (تیله) بازان، همانند رضا عبدالحسین زاده، علیِ آقا سیاسی و مرحوم امین غوریانی (قربانی) – همه را می‌برد. در جوانی یکی از ورزشکاران بسی مطرح رشته والیبال و علاقمند به مسابقه شرطیِ مهمان که به بستنی و شیرینی (چون شادروانان: محمد علی ابریشمی، منوچهر ذوالفقاری، مصطفی روحانی، مهدی سیاسی، هاشم و هوشنگ قهرمان، حسین کاشفی، حسین لاری، علی محمودی، رضا مشرفی و اکبر یوسف‌زاده) بود. من و او طی بیش از نیم قرن، ساعتها، شب و روزها با هم سپری کرده، و مخصوصاً بعد از ازدواج نیز مراودات ما استمرار یافت، و بیشتر اوقات به تمرین خط و مباحث تاریخی و ادبی می‌پرداختیم و هر دوی ما از شاگردان استاد خطاط مرحوم ابراهیم بوذری بودیم. آقای عریانی در سال ۱۳۶۰ کار میناتور خط را آغاز کرد، و من در پی نگارش و پژوهش خطاطی را رها و تنها گهگاه تمرین خط می‌کردم. استاد عریانی در مورد امانت دادن آثارش به آن فرد شیاد دوبار با من مشورت کرد، و همسرایشان شاهد بودند. که با تأکید توصیه کردم که این کار را نکند. مقارن با همان ایام، روزی با حاج محمود آقا ثباتی، به دیدار استاد عریانی رفتیم، آن فرد و یک نفر دیگر آنجا بود. گفتم: علی آقاجان، این تابلوها حاصل سالهایی از عمرتست، مبادا بی‌مشورت عروسشان کنی! آن فرد خوشش نیامد. خلاصه کلام، چندی بعد علی آقا گفت: تابلوها را دادم برد، آدم مطمئنی است. گفتم: علی جان، در صمیمیت تو تردید ندارم، اما با آن همه سادگی‌هایی که از تو دیــده‌ام اطمینان دارم

کـه بــاز هــم فـریب خورده‌ای. نشان به آن نشان که، بگفته خود استاد عریانی، آن فرد دیگر به سراغ علی آقا نیامد، و تا پایان عمر از این اقدام پشیمان و مغموم بود و نفرین می‌کرد. دیشب (۴/۷/۱۳۸۸) ضمن احوالپرسی از خانواده استاد عریانی، از همسر ایشان درباره آن فرد پرسیدم، گفتند تلفن کرده‌ایم، اطلاع داده‌اند که وی گرفتار عارضه فراموشی (آلزایمر) شده است. از دختر ایشان (دوشیزه بهاره عریانی کارشناس ارشد اقتصاد و کامپیوتر) خواستم که فهرست کتابهای پدر را برای تکمیل فهرست خودم تهیه کند که با تشکر از ایشان، استفاده کردم. باید یادآور شوم که خیلی از دوستان و همشهریان استاد عریانی و آثار ایشان را می‌شناسند، به خصوص که، به پیشنهاد مخلص، نمایشگاهی از نمونه‌های متعدد آثار ایشان، شامل مجموعه‌ای از دواوین شعر او دیگر نسخه‌های به خط استاد عریانی و بخشی از تابلوهای میناتور خط ایشان را، در محل جامعه تربتی ها، در تاریخ ۸/۱/۱۳۷۱- در محل جامعه تربتی‌های مقیم تهران که آن موقع در طبقه‌ای از ساختمان آقای مهندس عباس فیاض مستقر بود – بر پا کردیم که با استقبال فراوان مواجه شد، آقای کاظم خطیبی فیلم و عکسهایی از آن نمایشگاه و آثار استاد عریانی تهیه کرد. استاد عریانی علاوه بر تابلوهای مینیاتور خط به یغما رفته، تعداد زیادی از این تابلوها به دوستان مشترک و برخی زعما هدیه کرده است که به گمانم تعداد آنها نیز به حدود ۲۰ تابلو می‌رسد، که صاحبان آنها باید قدر این آثار هنری ارزشمند را بدانند. افزون بر اینها، کارهای متفرقه دیگری نیز دارد، از جمله شماره ۱ و ۲ و ۳ ماهنامه جامعه تربتی‌ها، روح القدس، به خط آن مرحوم است، روانش شاد باد.

[۱۶] . از قدیم‌ترین پزشکانِ همولایتی که در دانشگاه تهران تحصیل کرده‌اند، خاطره‌ای از دوره اقامتشان در تهران نقل می‌کنم. صاحب این قلم با آقای رضا علوی (اکنون مقیم مونیخ در آلمان) از مکتب خانه بی‌بی طاووس تا پایان دوره دبیرستان با هم شب و روزها زیادی را سپری کرده‌ایم، گاهی پدر ایشان، مرحوم دکتر علوی خاطراتی از گذشته خود برای ما نقل می‌کرد. از آن جمله از ایشان خاطره زیر را شنیده‌ام، که با قید نام و نشان آن مرحوم نقل می‌کنم. سید ابوالقاسم علوی طباطبائی خراسانی، فرزند مرحوم حاج سید محمد (از خانواده طباطبائی‌های اهل زواره اردستان، که در عهد قاجاریه به تربت آمده‌اند، و خانواده‌های طباطبائی، مظلوم و نقیبی و حسینی از سادات همین طایفه‌اند)، دارنده دانشنامه در رشته طب از دانشگاه تهران، در سال ۱۳۱۵، با خواهر زاده خود سید علیرضا قوام نصیری (فرزند قوام الاطبا، پزشک امیر شوکت الملک علم) در رشته طب از دانشگاه تهران، در خرداد ۱۳۱۵ به اخذ دانشنامه پزشکی توفیق یافته، و نخستین طبیبان همولایتی در پزشکی جدید به شمار می‌آیند. به گفته مرحوم دکتر علوی: وقتی با دکتر قوام نصیری در تهران مشغول تحصیل بودیم هرچندگاهی که کامیونی از تربت به تهران بار می‌آورد، برای ما نان و تافتون و فطیر و قلفتی با ماست خیکی و قروت (کشک) و گاهی قورمه می‌فرستادند. روزی خبری دادند که محموله ما رسیده است. به محل باربری رفتیم. هنوز کامیون بارش تخلیه نشده بود. ماشین‌های باری چهار پنج شبانه‌روزی در راه بودند، جاده‌ها خاکی و فوق‌العاده خراب بود. راننده که از همشهریان بود، خیلی به ما محبت کرد. قوام نصیری پرسید که شما چرخ ماشین را در کجا باد کرده‌اید؟ گفت در تربت. قوام نصیری گفت می‌شود که همین فِنتِ طایر چرخ را کمی باز کنید تا ما هوای تربت را بخوریم؟ آخر خیلی دلمان هوای ولایت کرده! راننده با مهربانی گفت چرا که نه؛ دست در جیبش برد و کلید مانندی را درآورد و به طرف چرخ عقب حرکت کردیم. آن وسیله را روی سوزنِ فِنت باد گذاشت –  و ما کله‌هایمان را داخل رینگ بزرگ  چرخ برده بودیم – و فشار داد، چنان دُلَختی (گرد و غبار انبوه) اطراف ما را گرفت، که نه تنها عین شب تار شد، بلکه از چشمان ما اشکِ گل‌آلود قطره می‌کرد. راننده خود نیز گرفتار شده بود. کورمال کورمال خودمان را به آب رساندیم و صورتمان را شستیم سر تا پا، مثل آسیابان غلتیده در آرد، متن و رنگ اصلی لباس ما پیدا نبود. راننده گفت که: عزیز جان بیایید تا شما را به تربت ببرم و هوای پاک آنجا را بخورید نه این هوایی که پنج روز هر چه خاک در جاده‌های بیابانی بوده غربالی کرده و برای شما آورده است. این عشق و علاقه آنان قابل ستودنی است، روانشان شاد باد.

[۱۷] . آقای اسماعیل طاهریان (متولد ۱۳۰۴، برادر مرحوم طاهر طاهریان که معرفی شد) در سال ۱۳۷۵ برایم واقعه‌ای به این شرح را از قول برادر بزرگشان مرحوم حسین طاهریان (متولد ۱۲۹۶) تعریف کرد: وقتی که من و آقای جلیل مشرفی (مرحوم، که بسیار درشت اندام، ورزیده و داش مشدی بود) در سال ۱۳۱۶ مشغول خدمت سربازی در تهران بودیم، به اتفاق چند تن از سربازان روزهای جمعه، به دعوت افسرمان، به محفل بهائیان می‌رفتیم. پذیرایی می‌شدیم و صحبتهای گوینده را که با مثل‌ها و داستان‌های شیرین بیان می‌شد گوش می‌دادیم. گاهی افسر نبود، سربازها می‌گفتند، بیکاریم و در تهران جایی نداریم، برویم محفل، چند جلسه‌ای که رفتیم خیلی با محبت از ما پذیرایی می‌کردند و خوش آمد می‌گفتند و بدرقه‌مان می‌کردند. نطقهای مُبَلِّغین کم کم روی ما اثر می‌گذاشت، از ما می‌خواستند که هر پرسشی که داریم مطرح کنیم، و اگر مَرامِ ما مترقی به نظرتان می‌آید به سلک ما درآیید. جلسه بعد هم همین پیشنهاد را مطرح کردند، رفقای سربازی می‌گفتند مُرامِ خوبی است ، گفتیم ما اطلاعات مذهبی چندانی نداریم، اما یک همشهری در تهران داریم که عالم دین است. ایشان را به اینجا می‌آوریم، اگر گفتارهای مبلغین را که شنیده‌ایم قبول داشت، و پرسشهای احتمالی ایشان را پاسخ دادند، خواهیم پذیرفت. دسته جمعی در پایان جلسه نزد مُبلِّغ جلسه رفتیم و موضوع را طرح کردیم. استقبال کرد؛ گفتیم جمعه دیگر ایشان را می‌آوریم. خدمت آشیخ حسینعلی راشد رفته ماجراها را گفتیم،ایشان گفتند، نه به خاطر آشنایی با پدران شما دو همولایتی، بلکه بدان سبب که با شرح این ماوقع تکلیف شرعی و وجدانی برایم درست کرده‌اید با شما خواهم آمد. جمعه دیگر به اتفاق ایشان و دیگر دوستان سرباز و افسرمان به محفل رفتیم. آغاز سخنرانی مُبلِّغ بود، سالن گنجایش پنجاه نفری داشت و عده‌ای هم سرپا بودند. چند نفری به احترام آقای راشد بلند شدند و به همه ما جای نشستن دادند. سخنران ضمن خوشامدگویی به ما و تمجید از عالم دینی که در محفل حضور یافته است ابراز امیدواری کرد که جذبه  این محفل فراگیرتر شود. در ادامه طی گفتاری مبسوط در درباره مُرام بهائی و توجیه مترقی بودن بـهــائـیـت صحبت کرد. در پی آن با چندین برهان- با استناد به منابع اسلامی و آیات قرآنی و برخی اخبار و احادیث- با زیر نگاهی به یادداشتهایش در ضمن قرائت متن عربی – به توجیه صحت و بر حق بودن مسلک بهائی پرداخت، و این استدلالها را، با قید اولاً، ثانیاً … عاشراً، به تفکیک بیان کرد. من و آقای مشرفی در کنار آقای راشد با دیگر سربازان در یک ردیف نشسته بودیم. آقای راشد، در طول بیانات مُبلِّغ، تسبیحی در دست داشت و مثل اینکه ذکر می‌گفت سرش پایین بود. گفتار سخنران یک ساعت و نیم طول کشید. مُبَلِّغ در خاتمه از حضار دعوت کرد که هر کس پرسش یا ابهامی دارد مطرح کند، تا به آنها پاسخ دهد. چند نفری، از جمله آقای راشد، دستشان را بلند کردند. سخنران گفت: چون مهمان روحانی ما نخستین بار در محفل ما حاضر شده و نمایندگی جمعی سرباز را دارند، تقدم را به ایشان می‌دهم، و با اشاره به آقای راشد گفت: بفرمایید، آقای راشد که در مقایسه با مُبلِّغ خیلی جوانتر و با چهره‌ای متین و گیرا بود، بلند شد، مُبلِّغ با احترام از ایشان دعوت کرد که پشت میز خطابه بیایند، و رفتند با نام خدا شروع کرده، و با بیان خاص و شمرده و دلنشین خود (که همه همشهریان با سن بالاتر از ۴۰ سال طنین و شمردگی خاص کلام دلنشین مرحوم راشد را به یاد دارند، و اکنون گاهی، قبل از اذان ظهر چند جمله‌ای از ایشان را صدای جمهوری اسلامی ایران، بی ذکر نام، پخش می‌کند)، استدلالهای مُبَلِّغ را، با همان ترتیب اولا، ثانیاً … یکی یکی، عیناً (بدون انداختن حتی یک کلمه) نقل نمود، و هر یک را که مَبَلِّغ به آیات قرآنی یا اخبار و احادیث مستند ساخته بود، آقای راشد با قرائت صورت صحیح آن آیه، یا خبر و حدیث، گفتار خود را با استدلالهای منطقی کوتاه ادامه داد: اولاً، ناطق بخشی از فلان حدیث را، با انداختن جمله اول آن، نقل کردند که مفهوم آن به کلی تغییر می‌کند، و ناطق براساس منظور خویش از این مفهوم نتیجه گرفتند، و عین حدیث این است … ثانیاً، فلان کلمه در آیه با کسره است، که سخنران با فتحه تلاوت کرده و معنی نادرستی از آن فهمیده‌اند، و آن کلمه باید با کسره تلفظ شود، و بیان آن با فتحه معنی دیگری دارد که اشتباه است؛ ثالثاً مطلبی که ناطق از منابع شیعه نقل کردند، تصحیف شده و صورت درست آن چنین است … که معنی آن خلاف اظهارات ایشان است. در ضمنی که آقای راشد، به همان ترتیب به گفتارش ادامه می‌داد، حضارِ سراپا گوش، با حیرت جذب سخنان مستدل و بیان و لحن دلنشین راشد بودند، به ناگاه یک نفر از ردیف جلو ما – که روی صندلی کمر خود را کاملاً خم کرده و سرش را پایین برده بود که صورت او را نبینند – فریادی برآورد که «آخوند بس کن»، همهمه حضار بلند شد، آقای مشرفی بلند شد و پشت سرآن فرد  رفت و گردن او را گرفت و، در حالی که وی را از جایش بلند کرده و سرپا نگهداشته بود، با صدایی پر نهیب فریاد زد که «آی مردم!» صدای رسایش سالن را به لرزه درآورد، حضار ساکت و مبهوت نگاههایشان متوجه وی بود، آقای مشرفی ادامه داد که «ما چندین جلسه سخنان مبلغان، و سئوال و جوابهای شماها را شنیده‌ایم، یک کلمه هم حرف نزده‌ایم، چرا این مرد نگذاشت که حضار گفتار همشهری ما را بشنوند؟ » جمعی از حضار در تأیید، خواستار ادامه بیانات آقای راشد شدند، یک نفر بلند شد و گفت اگر به راستی بهائیت مسلکی مترقی و آزاد منشانه است بگذارید بیانات ایشان خاتمه پیدا کند، و پس از آن اگر پرسش و نقد و تحلیلی بر سخنان ایشان داریم، در خاتمه مطرح کنیم. معدودی که ادامه بیانات روشنگرانه آقای راشد را به زیان مُرامِ خود می‌دیدند، با همهمه، مجلس را آشفته می‌کردند. مُبلِّغ آنان نیز که وضع را چنین می‌دید، گفت ما، با اشاره به آقای راشد،  دو نفری این مباحث را ادامه می‌دهیم، این بار همان فرد آزاد منش با صدای بلند گفت نه، بگذارید بیانات ایشان را همه بشنویم تا نتایجی حاصل شود. باز هم همهمه معدود مخالفان بلند شد، و مُبلِّغ هم فرصت را مغتنم شمرد و از پشت میز خطا به بلند شد و جلسه را ترک کرد، و چند نفری هم در پی او راه افتادند، بقیه جمعیت هم دور آقای راشد گردآمدند و با تمجید از ایشان پرسشهایی را مطرح کردند و آقای راشد پاسخ دادند، از محفل آنان بیرون آمدیم، فردایش افسر ما گفت حرفهای آقای راشد خیلی مؤثر و دلنشین بود، من و دوستانم زین پس به محفل آنان نمی‌رویم.

[۱۸] .این اقدامات مرحوم عماد تربتی و موقعیتهایی که کسب کرده،ناشی از تواناییها و

شایستگیهای ذاتی وی بوده است ، بعد از انقلاب اسلامی اکثر ولایات خراسان، به مدد نمایندگان و مدیران کارآمد خود، مسیر ترقی و تعالی را به سرعت پیموده و از ولایت ما پیشی گرفته‌اند، در حالی که ولایت ما با آن همه امکانات و استعدادها از داشتن چنان نمایندگان و مدیران بادرایتی محروم بوده است. گو اینکه بعد از انتخاب حجت‌الاسلام آقای حاج شیخ محمدعلی رضائی به عنوان نماینده ولایتمان در مجلس شورای اسلامی، تحرکات و تحولاتی در باب عمران و آبادی همه جانبه آغاز شده، وان شا الله استمرار پیدا می‌کند و با انتصاب مدیران کارآمد و شایسته و با مدد اهالی خوب دیارمان، شهرستان تربت حیدریه جایگاه شایسته خود را به دست خواهد آورد. در شبانگاه چهارشنبه ۸/۷/۱۳۸۸ در جلسه عام جامعه تربتی‌ها نیز با حضور۱۲۰ نفر، و شهردار و اعضای شورای اسلامی شهر تربت و نماینده محترم شهرستان در مجلس شورای اسلامی، در همین باب صحبت کردم، همچنین طرح توزیع ۱۲ کتاب و مقاله را، به قید قرعه، در بین حضار به اجرا در آورده، و عده اجرای آن را زین پس در جلسات داده‌ام، بدان امید که اعضای جامعه و خانواده‌هایشان به مطالعه عادت کنند، چون ما تربتی‌ها از این بابت نیز باید حرکتهای شتابانی داشته باشیم اکنون هفته نامه «پیام ولایت» نیز بر دو جریده دیگر شهر ما دو هفته نامه‌های : گفتمان و نوید تربت افزوده شده، امید است دوستان با فرهنگ و علاقمند ما نسبت به انتشار ماهنامه و فصلنامه‌هایی با مباحث اقتصادی، کشاورزی، اجتماعی، علمی، هنری، ادبی و تاریخی توفیق پید اکنند، و در معرفی و نقد و تحلیل ولایتمان کوشا باشیم.

[۱۹] . به یاد دارم، در سال ۱۳۲۶، در مسجد مرحوم حاج شیخ علی اکبر، در نزدیک منزل ما، مجلس ختم یکی از بزرگان برپا بود، زعمای شهر همه آمده بودند. من و کودکان محله در کوچه جلو مسجد بازی «کَبَدبَدی» می‌کردیم. فردی روستایی ما را مخاطب قرارداد و گفت حاجی نجد و حاجی ابریشمی را می‌شناسید؟ من گفتم می‌شناسم، گفت بیا داخل جمعیت مسجد نشانم بده. با او به مسجد رفتم، مرحوم حاجی علی اکبر نجد (که املاک رباط بالای مرحوم پدرم حاجی علی اکبر ابریشمی را در اجاره داشت) نشان دادم، رفت و کاغذی به او داد، بعد او را نزد مرحوم حاجی محمدرضا ابریشمی (شوهر خواهرم) بردم، کاغذی هم به او داد. و از مسجد خارج شد و رفت. صاحبان مجلس، در جلو در، از من پرسیدند که این مردکی بود؟ گفتم نمی‌دانم. آمدم پیش دوستانم، مجلس که تمام شد، عده‌ای پیش ما آمدند و آنها نیز پرسیدند که این مرد را می‌شناختی؟ گفتم نه: جمعیت گروه گروه در بیرون جمع شده درباره آن دو نامه صحبت می‌کردند، و من گوش می‌دادم. آگاه شدم که حسین خان، به آنان سفارش کرده که دو خروار آرد در منزل آماده داشته باشند که در فرصت مقتضی افرادش شبانه می‌آیند و می‌برند. از نتیجه آن آگاه نشدم، اما این واقعه در بین ثروتمندان همولایتی ما ایجاد هراس کرده بود، با این همه عامه مردم از جوانمردیهای حسین خان داستانهایی نقل می‌کردند که همواره به فقراء و خارکنهای کوه، کمک می‌کند، و از ثروتمندان، که همگی از ترس مطیع او هستند، می‌گیرد. سارقان مسلح دیگری هم در گردنه‌ها و کوه‌های اطراف تربت – چون سالار، شاه مراد کُرخیلی، غلامحسین بهلوری و سلطان دزد- بودند ( به نقل از دوست بزرگوار آقای حاج حسین ذوالفقاری، متولد ۱۳۰۶). مقارن همان ایام از فرد دیگری مشهور به «مراد آلمان» یاد می‌شد، که چهره و خاطره‌ای از وی به یاد دارم. من در کودکی و نوجوانی بسیار بازیگوش و کنجکاو ودر عین حال کتابخوان حرفه‌ای بودم (که همسالان آن روزگاران، اکثراً دوستان کنونی‌ام، به یاد دارند) باری، من و کودکان محله، دو کوچه‌ بالاتر، جلو حمام عمومی استاد رجب (مرحوم صفائیان) بازی می‌کردیم جلو ورودی حمام دو اَجان (پلیس) مسلح ایستاده بودند، به ناگاه جمعی زندانی استحمام کرده، پشت سر هم، از گرما به خارج شدند، و به طرف شهربانی حرکت کردند. ما هم دنبال آنان راه افتادیم. مراد آلمان – با قامتی خیلی بلند و لاغر اما ورزیده، چهره گندمکونِ گیرا و چشمانی گود افتاده نافذ، با لباسی نو و مرتب- در جلو حرکت می‌کرد. در آن ایام کثرت گدایان در شهر فوق‌العاده بود. جماعات زیادی به سبب خشکسالیهای (۲۷-۱۳۲۳ شمسی) دهشتناک قاینات به تربت آمده بودند. در مسیر حرکت زندانیان، گدایی، به تصور  آنکه مرد آلمان از زعمای تربت است، با دست دراز کرده نزد وی رفت، و مراد آلمان یک اسکناس پنج ریالی نوِ تا نخورده از جیبش بیرون کشید و به گدا داد؛ گدایان ناظر به اطراف او ریختند، و او چندین اسکناس مشابه به هر یک از آنان داد، همهمه گدایان دیدنی بود. به فلکه شهربانی رسیدیم، با ازدحام مردم و گدایان حرکت آنان کند شد. مراد آلمان کتش را درآورد و جیبهای خالیش را به نمایش گذاشت و وارد شهربانی شدند. از مرحوم حاج سید محمد محمودیان (شوهر خواهر و قیم من و برادران یتیمم ) پرسیدم «مراد آلمان» یعنی چه؟ گفت: «سر دسته گروهی راهزن مسلح بوده و در دوران جنگ که متفقین (انگلیس و روس) در تربت اردوزده بودند، بارها به کاروان در حرکت آنان در گردنه‌ها حمله کرده و اسلحه و غنائمی به دست آورده است. ترس زیادی در اردوی انگلیس‌ها که اغلب نیروهایش هندی و به فارسی آشنا بودند ایجاد کرده بود. و چون وی با متفقین مقابله می‌کرد به او لقب آلمان داده‌اند.» در مورد مهاجرت اهالی قاینات باید یادآور شوم که خشکسالی عظیم و مستمر پنج ساله در آن نواحی باعث شد که در حدود یکصد و هشتاد هزار نفر جلای وطن کنند، و هزاران نفر در شهر و اطراف ولایت ما، که وضعیت اقلیمی مطلوبی داشت، پراکنده شده بودند، جمعی از آنان ماندگار شدند و املاکی در نواحی تربت- از جمله روستاهای علاقه، سرهنگ و عَسِگرد (اَسِگرد) – را خریده و زعفران کاری را در شهرستان تربت حیدریه رونق بخشیدند، و زعفرانکاری را به فریمان و حتی نواحی شمالی خراسان بردند. صاحب این قلم شرح مبسوط این خشکسالی و بلایی که بر مردمان زحمتکش و متدین قاینات نازل شده بود در آثار خود، از جمله: شناخت زعفران ایران (تهران، توس، ۱۳۶۶، ص ۱۷-۲۱۳) و زعفران از دیرباز تا امروز (تهران، امیرکبیر، ۱۳۸۳، ص ۱۲۱، ۱۷۳) نقل و تحلیل کرده است. این مطلب هم گفتنی است که در شهر تربت تا سال ۱۳۴۰ سرقتی اتفاق نیفتاده و تا آنجا که صاحب این قلم شنیده و در خاطرش مانده است، فردی مشهور به «حاجی لات» گاهی دست به دزدی درختان سفیدار باغهای اطراف شهر می‌زد، یک یا دو سفیدار را می‌برید و نردبان می‌ساخت و می‌فروخت. یک نوبت که گرفتار شده بود، در بُرزار (به قول حافظ ابرو در سال ۸۱۹ قمری «بارزار») روی دیوار کوتاه باغ سفیدداری را بریده، که تعادل خود را با تنه تناور درخت از دست داده بود، و از بخت بد به داخل مخزن روباز مستراح پشت دیوار باغ، افتاده و سفیدار هم روی او قرار گرفته بود، که با فریادهایش اهالی برزار خبردار شده و نجاتش دادند؛ این واقعه هم در شهر تربت زبانزد بود. در آن موقع اکثر مستراحهای روستایی و نیز برخی از منازل اطراف شهر عبارت از یک سوراخ مستطیل با عمق نیم تا یک متر که به وسیله جویه ای به پشت منزل یا باغ به مخزن روبازی به عمق دو متر

متصل می‌شد؛ و روی مدفوع مخزن مرتب خاک می‌ریختند و چون پر می‌شد، به عنوان کود به مزارع می‌بردند.

[۲۰] . بدان لحاظ که یادی از مشارکت کنندگان مستمر، و گهگاهی (چــون مـخلص و برادرم آقای حسین ابریشمی) در جلسات خانه گردشی و مسجد رضوی شده باشد، اسامی آنان را، بی‌عناوین، به همان ترتیب الفبایی نام خانوادگی، نقل می‌کنم (در دستیابی به این نامها از دوستان عزیز آقایان درخشنده، جعفری، شمس الهدا، واحدی نیز کمک گرفته‌ام)؛ از درگذشتگان شادروانان: محمد آموت، حسین امینی، رضا بیگ، محمد پارسانیا، اصغر پیر احمدی، رضا تاج، محمد مهدی حجت پناه، رضا فیاض، غلامرضاو شیخ محمد مدرس زاده، اصغر منشی؛ و آنان که با سنین ۶۰ تا ۷۰ سالگی و بیشتر در قید حیات اند آقایان: ابراهیم و رضا آموت، فریدون و منوچهر بقائی، محمد باقر جعفری، جواد حجت پناه، دکتر علی اصغر حسینیان، کریم خطیب تاجی، محمد و جواد خطیبی، محمد درخشنده، غلامرضا سالم تربتی، حسن و حسین شمس الهدا، حبیب صداقت، فریدون و قاسم صفار شرق، دکتر محمد ابراهیم طبسیان، مجتبی عبدالحسین زاده، علی عربی، رضا فیاض، کریم کریمی (قاری قرآن جلسه، که وی را عبدالواسع لقب داده بودند)، محمد لطفی، محمدرضا متوسلی، مهندس علی اکبر محسن زاده ، دکتر سید حسن مرتضوی، حسین میلانی، علی اصغر نامجو (دوستی)، حجت الاسلام حاج سید احمد نجفی، حسینعلی (مراد) واحدی، و … احتمال دارد کسانی از ذهن و قلم نگارنده و نیز دوستان افتاده باشد که در صورت آگاه شدن در تجدید چاپ این یادداشتها (اگر عمری باقی باشد) ان شاء‌الله اسامی آنان را ثبت و منتشر خواهیم کرد.

[۲۱] . عنوان «قطب» به یاد و نام قطب الدین حیدر. عارف غریب مدفون در ولایت ما، که وجه تسمیه تربت حیدریه منسوب به مرقد اوست ( صاحب این قلم شرح حالات وی را در مجموعه حاضر در مقالات «شناخت تاریخی تربت حیدریه» نوشته است) پیشنهاد، و عنوان «روح‌القدس» به مناسبت گرامی داشت یاد و نام شیخ احمد تربتی، معروف به سلطان العلمای خراسانی و شیخ احمد روح‌القدس، از نخستین روزنامه نگاران ایرانی و اولین شهدای راه آزادی و مشروطه، صاحب امتیاز روزنامه روح‌القدس، پیشنهاد شد، که شرح حال وی را تحت عنوان «روح القدس» در مجموعه حاضر نقل کرده‌ام. مرحوم شیخ احمد روح القدس فرزند آیت الله مرحوم حاج شیخ محمد حسین تربتی و نوه شادروان حاج شیخ یوسفعلی بانی مدرسه و مسجد و آب انبار در تربت است. مرحوم شیخ احمد تربتی پسر عموی شادروانان شیخ عباسعلی، علی‌اکبر و علی‌اصغر تربتی و محمد باقر فیاض تربتی خراسانی، و نیز مرحوم مصطفی روحانی و آقای رضا روحانی (مقیم آمریکا) و همچنین پسر دایی شادروانان حاج محمود و حاج حسین ابریشمی و آقای دکتر علی ابریشمی (مقیم مشهد) و خواهران ایشان است. بسیاری از اعقاب و منسوبین دیگر مرحوم شیخ احمد روح الــقــدس در گذشته و برخی در قید حیات‌اند که ذکر نام آنان به درازا می‌کشد. به هر حال برای این بزرگمرد فرهیخته آزاده، طلب آمرزش کرده و امیدوار است که مدیران و شهردار و شورای شهر تربت خیابان یا میدان بزرگی را در تربت به اسم این رادمردِ مایه افتخار ولایت و مملکت ما، نامگذاری کنند، که بزرگانی چون شادروان میرزا علی اکبر خان دهخدا از وی تمجیدها کرده و اولین مقاله خود را در روزنامه روح‌القدس به چاپ رسانده، و پس از شهادت شیخ احمد روح القدس، مرحوم دهخدا در پاریس به یاد و نام وی دو شماره از روزنامه روح‌القدس را چاپ و منتشر کرده است روان آنان شاد باد (نک، یادداشت شماره ۱ در صفحات پیشین).

[۲۲]. مخلص سالهایی از عمر خدمتی خود را در اداره بررسیهای اقتصادی بانک کشاورزی سپری کرده‌ام. به قرار معمول روزهای پنجشنبه هر هفته یکی از ۱۴ کارشناس این اداره گزارش کار پژوهشی خود را در جمع کارشناسان با حضور رئیس و معاونان مطرح می‌کرد، و در یک فاصله تنفسی نیم ساعته به هزینه همان کارشناس با چای و شیرینی از جمع پذیرایی می‌شد. وقتی اول بار نوبت ارائه گزارش اینجانب شد، با چای زعفران و شیرینی سنتی دیارمان از آنان پــذیرایی، و دو جـلــد کـتـاب نـیــز در بـیـن آنـان قرعه‌کشی کردم، زان پس همه هفته در روز پنجشنبه قرعه‌کشی کتاب معمول شد، و پس از بازنشستگی مخلص در ۱۳۶۴ استمرار یافت. در سال ۱۳۶۵ به جمع کارشناسان حسابرسی بازنشسته بانک کشاورزی ملحق شدم که ماهی یک بار در باشگاه بانک گردهم می‌آییم، در این جلسه سی نفره نیز قرعه‌کشی پنج جلد کتاب را معمول کردم، درپی آن در جلسات دو ماهه‌ای که  جمعی مدیران و کارشناسان بازنشسته بانک کشاورزی و نیزگروهی از همدیاران همدوره در منزل مخلص گرد می‌آیند به تازگی قرعه‌کشی ۲ جلد کتاب و ده مقاله را به اجرا درآورده‌ام. امیدوارم همدیاران ما در گردهماییهای خانوادگی، خصوصی و تخصصی خود و نیز مدیران و مسئولان ادارات و مدارس دست به چنین اقدامی بزنند و در اشاعه مطالعه و کتابخوانی سهمی داشته باشند.

[۲۳] . مادر مرحومم به نذر و نیاز بسی اعتقاد داشت، صاحب این قلم نیز، اثرات شگفت آن را دیده، جان و زندگی باز یافته ام را مدیون نذر هستم (که دوستان نزدیک و خانواده ام ما وقع آن را می‌دانند، و شرح آن در حوصله این یادداشت نیست)، و باور دارم که:  «هیچ قفلی نیست در بازار امکان بی کلید £ بستگی‌ها را گشایش از در یزدان طلب»؛ برای دوست عزیزم آقای محمود ثباتی مشکلی پیش آمده بود که لاینحل می‌نمود، با بیان نیّت مزبور برای ایشان گفتم: محمود آقا، یک نذر از ته دل گره گشای کار شماست. گفت: چه نذری بکنم؟ هر چه در توان دارم حاضرم بدهم تا این مشکل حل شود. گفتم نیتِ نذرِ احداثِ یک مدرسه در تربت از ماندگارترین خیراتهاست، زمین آن را مخلص اهدا می‌کنم، ساختمان آن را به یاد خود و پدر و خانواده تان «مـدرسه  ثباتی» به انجام می‌رسانید. آقای ثباتی پرسید از واگذاری رایگان زمین برای ساخت «مدرسه ثباتی» چه منظوری داری؟ گفتم: زمین موروثی از پدرم دارم که جهت خشنودی روح او، برای عمل خیر واگذار می‌کنم، و چون نام خیرّ مکتوم می‌ماند، اجرش در نزد خداوند مضاعف است. باری، مُشکل آقای ثباتی خیلی زود حل شد. با هم به تربت رفتیم، ایشان به دلایلی، از جمله می‌خواست که بهای زمین را بپردازد، چون به گفته ایشان من ثروتمند که نیستم؛ نپذیرفتم، و زمین بهتر و جای مناسبتری پیدا کردیم و بهای آن توسط آقای ثباتی پرداخت، و نظارت بر ساخت آن به مخلص پیشنهاد شد. پیشنهاد کردم دوستان دیگری که در تربت هستند باید ناظر باشند. آقای ثباتی وکالت انجام و نظارت آن را به دوستان مشترکمان آقایان سید مهدی سیاسی و سید علی اکبر حسینی، و اینجانب واگذار کرد. که البته شادروان سیاسی و آقای حسینی نقش اصلی را داشتند و سرانجام ساختمان مستحکم و با شکوه مدرسه با ۱۴۲۰ مترمربع زیربنا در زمین ۲۰۰۰ متری در سال ۱۳۷۵ به پایان رسید، و اکنون مجتمع آموزشی استعدادهای درخشان با ۳۴۰ دانش آموز ممتاز فعالانه دایر است، ضمن آنکه این مجموعه را رسماً به نام شادروان شهید بهشتی نامگذاری کرده اند، اما بر پیشانی بنا روی کاشیها نام بانی نیکوکار آن «حاج محمود ثباتی» خطاطی شده است. چند نوبتی که با آقای ثباتی و دیگر دوستان از این مجموعه آموزشی بازدید کرده ایم، خوشحالی و سرور آقای ثباتی قابل وصف نبود، چون خیل دانش آموزان شایسته مدرسه دور ایشان را گرفته بودند، در نگاههایی آنان محبت و حق شناسی احترام آمیزی موج می‌زد، گویی پدرِ از سفر آمده خود را در کنار دارند، این نگاههای اثرگذار و شادمانی آقای ثباتی از جمله خیل پاداشهایی است که کمتر کسانی توفیق دستیابی به آن را پیدا می‌کنند، ضمن آنکه پاداش اصلی در نزد حضرت باری محفوظ، و در برکات سلامتی، مال، اعتبار آقای ثباتی و خانواده ایشان مشهود، و نام و یاد نیک ایشان در نزد همدیاران ما همواره باقی و ماندگار است.

[۲۴] . به همراه دعوتنامه جشنواره زعفران، جزوه کوچکی که- مخلص درباره تاریخچه و مصارف زعفران نوشته‌ بودم و در وجه رنگی بسیار زیبایی چاپ شده بود، ضمیمه کرده بودند – در صفحه آخر آن اسامی شخصیتهای حقوقی دَخیل در برپایی جشن زعفران (۱۱/۹/۱۳۷۸) از این قرار معرفی شده بودند: برنامه‌ریزی و اجرا: فرمانداری، شورای اسلامی شهر و شهردار تربت حیدریه؛ با همکاری و همیاری: مدیریت کارخانجات سیم رضا و مس توس، جهاد سازندگی، اداره کشاورزی، اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی، نیروی انتظامی، اداره تربیت بدنی، شبکه درمان و بهداشت، اتحادیه زعفران کاران و زعفران فروشان، اداره بازرگانی، چاپخانه قدس، مجامع امور صنفی، کشتارگاه صنعتی طیور، تربتی‌های مقیم تهران بزرگ و مشهد مقدس، دانــشــکــده‌های کــشـاورزی کشور. در جشن زعفران جمعی از اعضای جامعه تربتی‌های مقیم تهران و مشهد مشارکت داشتند. خانم سرور پاکنشان (گوینده مشهور و قدیمی صدای جمهوری اسلامی ایران) و همسرشان، آقای دکتر نصرت الله علیمی (دوست و همکار قدیمی مخلص)، اعلام برنامه و گویندگی مراسم جشن را به همراه دوستان همدیاری عهده دار بودند، مخلص هم خطابه‌ای درباره زعفران ایراد کردم.

[۲۵] . محبوبیت آقای رئیس بدان حد بود، که جمعی از همشهریان و دانش‌آموزان، اتومبیل ایشان را به هنگام انتقال از تربت به نیشابور،  از مبدا تا مقصد با اتوبوس و موتورسیکلت بدرقه کردند. حق شناسیهای همولایتی‌های ما درباره مدیران و مسؤلان شهرستان ستودنی است. مرحوم حبیب الله زارع، فرماندار همان ایام شهرستان تربت حیدریه، که اهل شیراز بود، تعریف می‌کرد که پس از بازنشستگی با اینکه علائقی در شیراز و تهران داشتم، خیلی خیلی دلم می‌خواست که در تربت ماندگار شوم، چون در بسیاری از ولایات ایران مشاغلی داشته‌ام، اما مردمان ولایت شما را در وفاداری و حق شناسی کم نظیر یافته ام، به همین دلیل مقیم مشهد شدم تا ضمن پابوسی آستانه مبارکه، از دیدار تربتی‌ها محروم نباشم و اکنون سالهاست که بسیاری از آنان هنوز هم به دیدارم می‌آیند، یا وقتی در حرم و صحن برخی را می‌بینم، صفا و صمیمت آنان را در چشمانشان ملاحظه می‌کنم (به نقل از دوست و قوم و خویش گرامیم آقای مهندس خلیل محمودیان).

[۲۶] . در فاصله سالهای مزبور مقامات و مسؤلان با تدبیر شهرستان تربت حیدریه با هماهنگی موجبات ترقی و تعالی شهرستان تربت حیدریه را فراهم آورند، که به لحاظ حق شناسی، با ذکر اسامی و مناصب برخی از آنان یاد و نامشان را گرامی می‌داریم، از آن جمله‌اند شادروانان: حبیب الله زارع (اهل شیراز) فرماندار؛ محمد مقدم (اهل تبریز) رئیس شهربانی، دکتر سید ابوالقاسم علوی (اهل تربت حیدریه، اصلاً همچون خانواده‌های: حسینی، طباطبائی، علوی، مظلوم و نقیبی با اجداد اهل زواره اردستان) رئیس بهداری، ذوالفقار حسامی (اهل تبریز، پدر بانو انیس حسامی همسر دوست همدیار ما سرهنگ عباس ضیائی مرحوم، مدیر امور اجرائی جامعه تربتی‌ها، فوت ۲/۴/۱۳۸۲) رئیس اداره قند و شکر، غلامحسین قراگزلو (اهل اراک اصلاً همدانی) شهردار؛ و اعضای شورای شهر شادروانان: بانو اقدس الشریعه تربتی، شیخ عباسعلی تربتی (معروف به آقای کلو)، صالح شهیدی، غلامحسین معمارپور، محمد علی نجف‌زاده، میرزا غلامرضا هادی زاده رئیسی ، سید محمد هاشمی؛ و آ‌قای سید وهاب محمودیان؛ نکته در خور توجه حضور  عنصر زن در ترکیب اعضای شورای شهر تربت است. بانوی مزبور دختر مرحوم حاج شیخ عبدالرزاق تربتی، خواهر آقای عماد تربتی و همسر آقای دکتر علوی بود. جالب تر آن که در مورد آقای عماد تربتی – همان سان که طی گفتاری از تریبون جامعه تربتی‌ها در شبانگاه ۸/۷/۱۳۸۸، با حضور جمع یکصد و بیست نفری همدیاران مقیم تهران، و جناب حاج شیخ محمدعلی رضائی نماینده ولایتمان در مجلس شورای اسلامی، شهردار (آقای علیمحمد الهیاری) و برخی از اعضای شورای اسلامی شهر تربت حیدریه (آقایان: آزمون، وطن دوست، وقفی، یزدان پور) با این شرح بیان کردم: پس از پیروزی انقلاب اسلامی، روزی آقای عماد تربتی را در پشت باجه شعبه مرکزی بانک کشاورزی، در حال پرداخت اقساط بدهی؛دیدار کردم، و با لحنی شماتت‌آمیز خطاب به ایشان گفتم: چرا با آن همه مقام و موقعیت کاری برای تربت و همولایتی‌های ما انجام نداده اید؟ و با تندی بیشتر حرفهایی زدم. ایشان سرش را پایین انداخت. بعدها که مطالبی درباره شهرستان تربت حیدریه می‌نوشتم، براساس پاره‌ای منابع به واقعیاتی پی بردم، و متوجه شدم که آقای عماد تربتی علاقه و توجه بلیغی به زادگاه و همولایتی‌های خویش داشته که آثار آن مشهود، یا مستند و موجود است. چون ایشان با آمد و شدهای مکّرر به تربت، و داشتنِ کسان و

خویشانِ صاحب نفوذ فراوان، همواره در جریان تحولات و پیشرفت امور، و نیز کم و کسریهای شهرستان قرار می‌گرفته است، و با نظارت مستمر، با مدیریت ارشادی، در رفع آنها کوشا بوده، و از جمله در انتقال و انتصاب مدیران و مسؤلان لایق و درستکارِ شهرستان نقش داشته است. به علاوه در تأسیس کارخانه قند و انتقال سپاه ۶ خاور و ارتش دوم ایران به ولایت ما مؤثر بوده است. در نتیجه همین اقدامات زمینه تحولات فرهنگی، اجتماعی، کشاورزی، اقتصادی پر دامنه‌ای فراهم آمده است. باری، بعد از مطالعه و غور در اوضاع و احوال گذشته دریافتم که اشتباه کرده و اکنون پس از گذشت سی سال، از شادروان عماد تربتی به نیکی یاد می‌کنم، و امیدوارم شهردار و اعضای شورای اسلامی شهر و دیگر مدیران و مسؤلان کنونی ولایت ما با زعامت و مدیریت ارشادی حجت الاسلام حاج شیخ محمد علی رضائی، که در هوش، درایت و علایق ایشان به وطن مألوف تردید ندارم، ولایت ما را از رکود و جمود در آورده، و شاهد تحولات عمیق در همه شئونات یار و دیارمان باشیم، و البته مقدمات و زمینه این تحولات با همراهی و معاضدت اهالی خوب شهرستان تربت حیدریه، پس از انتخاب ایشان،آغاز شده و ان شا الله استمرار خواهد یافت، و درآینده نزدیک شاهد نتایج درخشان آن خواهیم بود.

[۲۷] . از دبیران بومی محلی که در قید حیات‌اند آقایان: امین خسروی (تاریخ و جغرافیا)، موسی و عیسی صمیمی (ورزش)،  اسماعیل طاهریان (جغرافیا)، اکبر قندهاریان (شیمی)، غلامحسین قهرمان (طبیعات؛ با تأسف ایشان دیروز جمعه ۲۲/۸/۱۳۸۸ به رحمت ایزدی پیوست، وی از محبوب ترین دبیران ما بود؛ توفیق دیدار ایشان را پس از ۵۲ سال، در منزل برادر ایشان آقای محمد قهرمان شاعر معروف دیار ما، در سال ۱۳۸۶ پیدا کردم، روانش شاد باد.)، محمد مظلوم / طباطبائی (ریاضیات) … و از درگذشتگان شادروانان: علی بشرویه (علوم اجتماعی)، عباس فروغیان (تاریخ و جغرافیا)، عبدالرحیم قاضی تربتی (ادبیات)، اکبر مدرسی (شیمی)، غلام علی معینی (دستور زبان فارسی)، حاج شیخ محمدتقی نحوی معروف به آقای نحوی بزرگ (صرف و نحو، خط و خوشنویسی)، محمد علی هاشمی (تاریخ و ادبیات)، غلامعلی یوسفی(ریاضیات) … و از غیر بومیان شادروانان: نور الله اصفهانی زاده (فیزیک)، شاپور اعزامی (طبیعیات و زبـــان فرانسه)، ]…؟[ بنکدار (شیمی)، تقی بینش (شیمی)، علی رسول زاده (ادبیات)، پرویز ضابطیان (زبان انگلیسی)، علی عبدالحمیدی (فلسفه و تاریخ)، احمد فاضل (طبیعیات)، حسن کاظم زاده ممقانی (ریاضیات)، مــحــمــد مقدم (ریاضیات) … و آقای محمد کاظم صدقیانی (ریاضیات) … و از احوال آقایان: حجی میرزا آقا اسماعیل زاده (ریاضیات)، سید رضا اصفهانی ذره (زبان فرانسه)، اکبر بابائی (ادبیات)، افراسیاب خسروی (طبیعیات)، علی خلخالی (ریاضیات) اطلاعی ندارم، در هر صورت روانشان شاد باد. در همان ایام آقایان: محمد قصابان، محمد قهرمانی و حسین میلانی معلم رسم، نقاشی و سرود بودند. (دوست گرامی آقای حسین میلانی از سال ۱۳۴۰ مقیم تهران، شاغل در آموزش و پرورش، همکاریهایی با کیهان داشته است).

[۲۸] . مرحوم عماد تربتی در تحولات عمرانی و فرهنگی این دوره نقش زیادی داشته است، از جمله در تکمیل دوره دوم متوسطه تربت، آقای رئیسی از ۱۲ نفر دانش‌آموزان کلاس پنجم دبیرستان در سال ۱۳۳۴ می‌خواهد که نامه‌ای دسته جمعی به عنوان آقای حبیبی مدیر کل فرهنگ خراسان بنویسند، مقارن با همان ایام آقای عماد تربتی به اتفاق آقای حبیبی به تربت می‌آیند، و در مسجد جامع، برای رتق و فتق امور عامه، در جمع اهالی حاضر می‌شوند؛ بر روی منبر، مرحوم حاج سید شمس الهدا طباطبائی یزدی (پدر آقایان محسن و مجتبی طباطبائی از همدوره‌های ما) از خطبای معروف شهر درخواست دانش‌آموزان را مطرح می‌کند، و با وجود منع قانون که نباید تعداد دانش‌آموزان از ۲۰ نفر کمتر باشد، دستور تشکیل کلاس ششم دبیرستان در تربت را صادر، و کلاس را روز بعد افتتاح می‌کنند (به نقل از دوست عزیز آقای محمود نجاتی، لیسانسه شیمی بازنشسته).

[۲۹] . آقای عیسی صمیمی – با معاضدت آقای رئیسی به جلب همکاری جمعی از مسؤلان، شخصیتهای محلی و ورزشکاران آزاد – موفق به تشکیل فدراسیونهای رشته مختلف (بسکتبال، پینگ پنگ، دو، فوتبال، کشتی، والیبال و وزنه برداری ) شد، و به عنوان رئیس فدراسیون تربیت بدنی تا سال تحصیلی ۳۸-۱۳۳۷ خدمت کرد. در پی آن دوست و ورزشکارِ همه سر حریف ما، آقای علی لاری (بعداً با نام خانوادگی: احتشامی) ، عهددار این مهم شد و خوب از عهده برآمد، و در تربیت ورزشکاران ادوار بعد و فعال کردن فدراسیونها و تأسیس استودیوم ورزشی نقشی بارز داشت. کمی بعد آقای مهدی ساکت دوست هنرمند و ورزشکار همدروه‌ای دیگر، فارغ‌التحصیل رشته تربیت بدنی، با آقای لاری به همکاری پرداخت. گفتنی است که پیش از آقایان صمیمی آقای سید هاشم شجاعی، فارغ‌التحصیل رشته تربیت بدنی (با تخصص ژیمناستیک، آکروبات و شنا) مدتی در اشاعه ورزشهای نوین فعالیت کرد (اکنون ایشان در سن ۸۵ سالگی در مشهد بود و باش دارد). در پی آن، تا انتقال آقای موسی صمیمی، شادروانان: آباقاآن قهرمان و علی غوریانی و آقایان حسن و حسین شهیدی، علاوه بر سمت معلمی و ناظمی، مربی ورزشکاران مدارس بودند.

[۳۰] . از جمله شادروانان : محمد علی ابریشمی، محمد علی افتخاری، ایرج امانپور، مهدی پور مهدی، هاشم حسینی، مصطفی روحانی، سیدمهدی سیاسی، ناصر شرکا، رجبعلی شیرزاد، سید علی علوی، تقی عنبرانی، هاشم و هوشنگ قهرمان، حسین لاری … و آقایان: علی محمد بخشوده، سید علی اصغر حسینیان، قاسم حکمت، جلیل و عباس خرقانی، عباس روحانی، سید علی سیاسی، حسن شهیدی (کوچکتر)، ناصر علی زاده، جلیل کارگزار، حسین متوسلی، ابراهیم مصطفوی، غلامعلی مهدی زاده، محمود نجاتی، احمد نجف‌زاده  و ….

[۳۱] . شادروانان مهدی سیاسی و هاشم قهرمان طبع شعر داشتند، سروده‌های هاشم بیشتر غزل و تک بیت‌های ناب بود، مهدی آقا در هجو و بحر طویل مهارت داشت. آقای باقر جعفری هم در مثنوی استاداست، آقای تیمور قهرمان هم سروده‌هایی دلنشین مخصوصاً به گویش محلی دارد. شادروان علی عریانی سروده‌های زیادی را حفظ کرده بود و چندین دفتر شعر برای دوستانش، از جمله برای شادروانان محمد علی ابریشمی (برادر مخلص) و احمد علی ملکیانی و نیز آقای جعفر ابریشمی خطاطی کرده بود.

[۳۲] . اردوی بهترین دانش آموزان خراسان در وکیل‌آباد مشهد، به مدت ده روز، از جمله در سال تحصیلی ۳۵-۱۳۳۴، تشکیل شد، در آن ایام آقای حبیبی مدیر کل استان بود که با آقای رئیسی روابط صمیمانه‌ای داشت. جمع هشت نفره بهترین دانش‌آموزان انتخابی ولایت ما به سرپرستی آقای محمد قصابان به وکیل‌آباد مشهد اعزام شدند عبارت‌اند از شادروانان: رجبعلی شیرزاد و حسین کریمی ؛ و آقایان: حسین ابریشمی، علی سیاسی، علی و محمد صنوبری، عباس کریمی، علی محمودیان و صاحب این قلم: محمد حسن ابریشمی. در مسابقات بهترین دانش‌آموزان خراسان، گروه هشت نفره ولایت ما موفقیتهایی کسب کرد که مورد تفقد و تشویق شادروانان حبیبی و رئیسی و نیز حاج حسین آقای ملک قرار گرفتند.

[۳۳] . نقش بازیگری در نمایشنامه‌هایی که به اجرا در می‌آمد دوستان ما ایفا می‌کردند، از آن جمله شادروانان: هوشنگ حسامی (هنرمند و منتقد سینمایی معروف ایران، از دوستان همدوره ما، برادر همسر شادروان سرهنگ عباس ضیائی) جمشید خیامی، مهدی سیاسی، تقی عنبرانی، هاشم و هوشنگ قهرمان، محمد علی هاشمی (برادر مرحوم منصور هاشمی و آقای ناصر خسرو هاشمی، در نقش پادشاه) … و آقایان: کاظم قربانیان، محمد قصابان، تیمور قهرمان، جعفر کاشفی، اسد منوچهری و حسن میلانی(اکنون مقیم آلمان) و …

[۳۴] . گمان می‌کنم نخستین فیلمی که در سالن فرهنگ نمایش دادند «بلبل مزرعه» با هنرمندی مجید محسنی بود.

[۳۵]. جا دارد به این نکته اشاره کند که اکثر دبیران انسانهای وارسته و شایسته بودند و در ایام سوگواری و محرم پیراهن مشکی می‌پوشیدند، مخصوصاً دبیران بومی در مجالس و تکایا حاضر می‌شدند و برخی سینه و زنجیر می‌زدند که شادروان غلامعلی یوسفی به لحاظ قد بلند و اندام ورزیده در دسته سینه‌زنی شاخص بود. مرحوم غلامعلی معینی مدتها حقوق و درآمد ملکی خود را جمع کرده و بزرگترین جریده (که به آن «علامت» نیز می‌گفتند) باسه دیرک (پایه) که باید آن را سه نفر به حرکت در می‌آوردند – با طاووسهای مفرغی نقره‌کوب و جاچراغها و لنگرهای آب طلاکاری و دیگر تزئینات چشم نواز – به مبلغ چهل هزار تومان در سال ۱۳۳۴ ]برابر بهای ۱۲۰ کیلو زعفران، نک، ابریشمی، زعفران از دیرباز تا امروز، ص ۶۶۷[ برای هیئت گذر خیابان خریداری کرده بود. روز به اصطلاح بهره‌برداری یا به حرکت درآوردن نخستین بار آن گفته بودند که تبرکاً آقای معینی غلاف دیرک وسط را به کمر ببندد و دو علامت بردار حرفه‌ای (چون مرحومان محمد ابراهیم و غلامرضا رجبعلی) دو دیرک دیگر را نگهدارند، آقای معینی بیچاره در زیر علامت تا خورده و فریاد برآورده و نزدیک بود که از شدت سنگینی بار چشمانش از حدقه بیرون بزند، که جمعی به کمک آمدند و به خیر گذشت (به نقل از دوست ارجمند آقای مهدی راشد). به آقای راشد گفتم که مبلغ چهل‌هزار تومان رقم فوق‌العاده‌ای و برابر بهای حدود ۱۲۰ کیلو زعفران بوده است، آیا اشتباه نمی‌کنی؟ ایشان از قول پدرشان (مـرحــوم حاج شیخ محمد امین راشد) نقل کرد که وقتی این جریده را آقای معینی خریده بود، پدر گفتند که قیمت آن برابر ارزش کلاته زنگنه است که ما به چهل هزار تومان خریده‌ایم.

[۳۶] . آقایان رئیسی و زارع ترتیبی اتخاذ می‌کنند که طوماری با امضای برخی از شخصیتهای صاحب نام تربت، مبنی بر درخواست ایجاد استادیوم ورزشی، به عنوان فرماندار تهیه شود. این نامه را – به همراه نامه رئیس تربیت بدنی تربت (آقای علی لاری /احتشامی) – فرماندار طی گزارشی برای آقای عماد تربتی ، توسط آقای لاری، به تهران می‌فرستد. آقای عماد از ایشان می‌پرسد که چقدر اعتبار برای ساختن استادیوم ورزشی لازم است؟ آقای لاری، بر طبق برآورد کارشناس محلی، پاسخ می‌دهد: دویست هزار تومان؛ آقای عماد می‌گوید ۵۰۰ هزار تومان لازم است آقای لاری می‌گوید نه زیاد است. آقای عماد می‌گوید بقیه‌اش را صرف ساختن تأسیسات فرهنگی دیگر بکنید. آقای عماد این اعتبار را از سازمان تربیت بدنی می‌گیرد و این اعتبار صرف ساختن استادیوم ورزشی و دیگر تأسیسات فرهنگی ورزشی دیگر می‌شود (به نقل از آقایان حسن لاری و محمود نجاتی).

[۳۷] . ورزشکاران باستانی کار عموماً جوانمرد و اکثراً مـتـدین و درسـتـکــار و عــاری از عـیـب و عار بودند(که نسبت به ورزشکاران همدوره ما، سنِّ و سال بالاتری داشتند)   از آن جمله شادروانان: حسین ابریشمی، رضا پهلوانی (معروف به پَهلَوُو رضا، پدر آقای حسین پهلوانی)، ماشاالله حاتمیان (معروف به کِل ماشالا قهرمان)، غلامعلی خدا دوست، رجبعلی صفار شرق (معروف به: کِلبِ رِجَبَلی: کربلائی رجبعلی قصاب، پدر  آقایان محمود، فریدون و قاسم صفار شرق)، تقی عنبرانی، میرزا حسن و میرزا محمد فولاد، محمدعلی قاضی زاده (معروف به کِلبِ مَندَلی قاضی)، محمد جعفر کاویانی (معروف به : کِل مَن جعفر نُوِنوا: کربلائی محمد جعفر نانوا) ، طاهر علیزاده ، غلام مخملباف، میرزا آقا ] ؟[ موسوی، مهدی مهدیزاده، سید حسن نقیبی (معروف به سید حسن نُوحَه خو)، محمد علی یاوری، علی یوسفی (معروف به : علی سیاه) ، غلامرضا] ؟[  (معروف به کِلب غلُومِزا نِجار) … و آقایان: محسن اسدیان، مهدی تهرانچی، رضا دانش، حسین ذوالفقاری، حسن و حسین و محمد شهیدی، غلامعلی مهدی زاده و … امکان از قلم افتادن اسامی برخی از ورزشکاران باستانی کار وجود دارد، اکثر این اسامی و اطلاعات را طی تماس تلفنی با مشهد (حداقل ۷ نوبت) از دوست بزرگوار آقای حسین ذوالفقاری (برادر دوست دیرینه و بسیار عزیزم شادروان منوچهر ذوالفقاری) اخذ کرده‌ام. از ایشان پرسیدم کدام پهلوان تربتی، در حضور عده‌ای از زعمای شهرو ورزشکاران، موقعی که مرحوم وفادار مهمان آنان بوده، گاوی را بغل کرده و از پله‌های باغ ملی بالا برده است؟، و گفته می‌شد که این پهلوان گوساله کوچک را هر روز بغل می‌کرده و از تپه‌ای بالا می‌برده، و با رشد گوساله، تمرین راتکرار و در حمل گاو تبحر پیدا کرده است. ظاهراً این اقدام به مرحوم عباس اسفندیاری (عباس پَهلَوُو: پهلوان) منسوب بود. ایشان به احمد وفادار که مهمان آنان بوده اشاره، و با اظهار بی‌اطلاعی از این واقعه، واقعه دیگری را تعریف کردند: روزی جمعی از دوستان و باستانی کاران جلو کاروانسرای زعفرانیه ایستاده بودیم، مرحوم علی یوسفی نیز در بین ماها بود، مردی با خربار حرکت می‌کرد، علی آقا جلو رفت و خر را با بار آن با ترتیبی خاص بلند کرد و حدود پنجاه متر آن را در کوچه منتهی به برزار با حرکت آهسته به جلو برد.

[۳۸] . از آن جمله: شادروانان مصطفی روحانی، رضا مشرفی، … و آقایان علیرضا باغانی، قاسم حکمت، عباسعلی (ماشاالله /ماشال) عشق آبادی و صاحب این قلم(محمدحسن ابریشمی)که در رشته زیر آبی (با دو دقیقه و هفده ثانیه) مقام نخست را داشتم؛ آقای عیسی صمیمی (دبیر ورزش ما) نیز این زمان را با کُرنُومتر ثبت کرده بود.

[۳۹] . حسینعلی راشد، فضیلت‌های فراموش شده، با مقاله‌ای از جلال رفیع، تهران، انتشارات اطلاعات، چاپ اول ۱۳۶۹، این کتاب در ۱۷۶ صفحه چاپ شده، که نگارنده با نقل مطالب آن، شماره صفحات همین چاپ را آورده‌ام. اما چاپ بیست و نهم آن ۲۳۲ صفحه، مشتمل بر ۱۱۰ صفحه دیباچه دوست گرانقدر و گرامی ما آقای جلال رفیعی، و ۸۵ صفحه متن نوشته مرحوم راشد، به اضافه ۲۵ صفحه فهرستهای اشخاص، مکانها، کتابها و نشریات و لغات خاص و اصطلاحات محلی است؛ بنابراین مطالب منقول را می‌توان با استناده از همین فهرستها در این چاپ پیدا کرد.

[۴۰] . واقعیت آنکه یادآوری زنده یاد راشد از رسم شاهنامه خوانی در دیار ما، به ویژه در بین روستائیان، صاحب این قلم را به یاد پدر بزرگ مادریم- مرحوم ملا رجبعلی (فرزند ملا دوست محمد / دوستی) اصلاً از مهاجران هراتی، متوفی ۱۳۲۵- انداخت که به کشاورزی در پیشکوه می‌پرداخت و صدایی خوش و پنج جلد کتاب و عمری دراز داشت. اغلب شبها، مخصوصاً در زمستان که پله‌های کرسی پر بود، شاهنامه را با صدای خوش می‌خواند و گاه لای کتاب را باز می‌کرد، چون از حفظ بود. برخی شبها کتاب قطورِ چاپ سنگیِ دیگری، به نام طوفان، را بلند می‌خواند و گاه به شدت می‌گریست. کتاب طوفان با نام اختصاری طوفان البکاء فی مقاتل الشهداء (از میرزا محمد ابراهیم بن محمد باقر هروی قزوینی اصفهانی معروف به « جوهری»، متوفی ۱۳۵۳ قمری / ۱۲۱۶ شمسی) در سوگواری امامان است. مرحوم مادرم (حاجیه بانو فاطمه دوستی، ۱۲۹۱-۱۹ آذر ۱۳۸۰) نیز تنی قوی و محفوظات زیاد- از قرآن، کلیات سعدی، شاهنامه و خیلی از مَتَلها و داستان‌های کهن – داشت و در دوره کودکی من و دو برادرم، هر شب موقع خواب می‌خواند و قصه‌هایی را برایمان تعریف می‌کرد.

[۴۱] . از جمله دو نوبت در مجله بانک کشاورزی، و یک بار هم در ماهنامه جامعه تربتی‌های مقیم تهران (پیک تربت، سال دوم، شماره ۴، فروردین ۱۳۷۳، ص ۱، همچنین در سرآغاز همین مجموعه، با خظ خوش هفتاد سالگی خودم، که هدیه‌ای است به همدیاران، بدان امید که برای آنان و فرزندانشان آموزنده باشد.

[۴۲] . از آن جمله آموخته‌ام: قانع بودن به رفع نیازهای معمول و پرهیز از آزها؛ ایجاد فرصتهای مداوم برای مطالعه و فراگیری منظم در حین اشتغال به تحصیل و کار و نیز ارتباط مستمر با خویشان، دوستان، همدیاران، همکاران و ایجاد اتحاد و تِشکُّل با آنان؛ انتخاب همسری همدل و هماهنگ در ایجاد فرصتهای بیشتر برای ادامه تحصیلات عالیه و پژوهشها و ارتباطها و نیز نظم بخشیدن به امور زندگی و خانواده؛ علاوه بر اینها یاد گرفتم که هیچگاه صفحه حوادث روزنامه‌ها را نخوانم و به اعضای خانواده‌ام نیز همین توصیه را کرده و از آنان و دوستانم خواسته‌ام که صحنه‌های دلخراشی که دیده یا شنیده‌اند برایم تعریف نکنند؛ کسانی که به من بد کرده یا گفته‌اند اصلاً به یاد نمی‌آورم، چون همان موقع از صحنه ذهن پاک کرده‌ام، این گونه چیزها موجب تیره شدن ذهن و روان و در نتیجه کندی ذهن و حافظه می‌شود. براساس همین تجارب محفوظات فراوانی در حافظه دارم، به طوری که خانواده و خیل دوستانم می‌دانند که عناوین و جای هر یک از ده هزار جلد کتابم را می‌دانم، و از مضامین و موضوعات آنها آگاهم و حتی در ذهن‌دارم که مثلاً درباره پسته یا زعفران و دیگر مباحث تاریخ کشاورزی ایران در کدام کتاب حاشیه نویسی کرده‌ام؛ یاد گرفتم که از کسی قرض نگیرم، و هرگز غیبت نکنم، پشت سر اشخاص به جز خوبیها و صفات پسندیده آنان چیزی نگویم و حتی نشنوم، اگــر هـم

به ناچار بشنوم سعی می‌کنم صحبت را عوض کنم یا عدم علاقه به شنیدن را نشان می‌دهم؛ هر چه از گفتارها یا نوشتارهای دیگران می‌شنوم یا می‌خوانم، اگر ناپسند و نادرست به نظرم برسد، با حفظ حرمت صاحب سخن، به صراحت گفته یا نوشته را با استدلال رَد می‌کنم، همین صراحت، به ویژه در نقد و تحلیل نظرات دیگران، برخی را خوش نیامده است، اما اغلب انصاف دارند و می‌پذیرند، من هم به بزرگواری و مودَّت آنان افتخار می‌کنم.

[۴۳] . از استاد ایرج افشار و شادروان استاد دکتر عبدالحسین زرین کوب و نیز آثار گرانسنگ آنان چیزهای زیادی آموخته‌ام، همچنین با مطالعه آثار شادروان سید محمد علی جمال زاده، به ویژه گنج شایگان ، و نیز پاسخ ایشان به نامه‌های خود بهره گرفته‌ام. پیش‌نویس تألیفات خود را برای این دانشمندان فرستاده و درخواست کرده‌ام که، ضمن راهنمایی در جهت رفــع ضــعـفــها و کم و کسریها، مقدمه‌ای بر آنها بنویسند. آنان با بزرگواری، از راهنمایی و نگارش مقدّمه دریغ نفرموده ، و در معرفی آثار این هیچمدان سنگ تمام گذاشته و پاداشی به مراتب گرانقدرتر از کوششهایم لطف کرده‌اند، که به راستی مایه تشویق و تلاشهای بیشترم گردیده است؛ علاوه بر این موجبات جلب توجه عام و خاص به این آثار فراهم آمده و خیلی زود نسخ چاپی آنها نایاب شده است. اما استاد ایرج افشار عنایت ویژه‌ای به نوشته‌های مخلص نشان داده و به مناسبتهایی با معرفی آنها بیش از پیش مشوقم شده‌اند؛ از باب نمونه مقاله‌ای پژوهشی با عنوان «نُقل» در  ۱۸ صفحه نوشتم، و با اشاره به ریشه یونانی کلمه نُقل ، و معادل ایرانی آن در عهد ساسانیان ، یعنی شُوینَک ، نکات تاریخی و فرهنگی بسیاری را درباره پیشینه این پدیده آشکار ساختم. استاد ایرج افشار در مجله بخارا (شماره ۱۶، اسفند ۱۳۷۹) شرحی درباره این مقاله نوشتند که پاداشی شیرین تر از نُقل و بسی شوق انگیز برای پیگیری تلاشهای پژوهشیم شده است: «مضامین نوشته‌ای که از آقای محمد حسن ابریشمی درباره نُقل در مجله معارف (شماره ۵۰ آبان ۱۳۷۹ ) چاپ شده در جمعی از دوستان نَقْل و نُقل مجلس شد. کوششهای او را درباره زعفران و پسته که به صورت دو کتاب مستقل چاپ شده است می‌شناختم: ولی در خیالم خطور نمی‌کرد درباره مطلبی عادی و کوچک ذخیره‌ای بدین تفصیل و شیرینی در صندوق یادداشتهای خود داشته باشد. معلوم می‌شود تتبع ایشان در متون، که بیشتر برای شناساندن معارف کشاورزی ایران بوده، موجب شده است مواد دیگری را که با تاریخ فرهنگی ملت‌ما مرتبط است گردآوری و بدین شسته رفتگی در جامه مقاله‌ای عرضه کند. خصوصیّت نوشته او درین است که برای مطالبی از نوع زعفران، پسته و نقل خرما و … همان کاری کرده است که صد سال پیش لوفر در کتاب سینوایرانیکا Sino – Iranica انجام داد ][ امروز ابریشمی از ایرانشناسان است. ایرانشناسی که دانستن تاریخ ادبیات و جغرافیا و تـاریـخ ایــران در چـنـبـره عـلـمــی اوست. مباحثی که پس از شادروان پیر استاد ما ابراهیم پور داود در زبان فارسی درباره گیاهان و آثار و احوال آنها توسط ابریشمی طرح می‌شود همان خصوصیت را دارد][ آفرین بر قلم او و بر تازه جوئیهای او ».

[۴۴] . سال گذشته، برخی از دوستان بازنشسته‌ام، که منازلشان با خانه مخلص فاصله زیادی دارد، به لحاظ آنکه با ترافیکهای سنگینی مواجه می‌شدند، پیشنهاد کردند که همایش منزل ابریشمی به صبح اولین روز جمعه هر برج زوج موکول شود. پیشنهاد مورد موافقت ۴۵ نفر حاضران قرار گرفت، و قرار شد به آنانی که غایب بودند و گهگاه در همایش شرکت می‌کردند خبر دهم، زان پس این پیشنهاد تاکنون اجرا شده است.

[۴۵] . با پیشنهاد تأسیس شرکتی مشابه «شرکت پرند» در همایش دوستان بازنشسته حاضر در خانه مخلص، جمع آنان موافق بودند؛ اما دوست دیرینه‌ام آقای سید عبدالله قرشی (از مدیران باسابقه بانک و وزارت کشاورزی، که سمت استادی بر مخلص و بسیاری از مدیران و کارشناسان امور بانکی دارند) – با یادآوری تشکیل شرکتی مشابه «شرکت پرند» توسط برادرشان در نیشابور، و ذکر فواید این گونه شرکتهای با خدمات اجتماعی و اقتصادی – تأسیس شرکت خدماتی مشاوره‌ای در امور بانکی، که همگی ما تخصصهای لازم را داریم، پیشنهاد کردند، به این ترتیب که ابتدا کانون بازنشستگان را فعال کنیم و در پی آن به تأسیس خدمات مشاوره‌ای بر آییم. این پیشنهاد که مورد تأیید جمع قرار گرفت، طی جلسات دو ماهانه بعدی پخته‌تر گردید، و دوست از دست رفته نازنینم شادروان محمد فرزین معتمد، با اشراف آقای قرشی و همکاران و خیل دوستان، از جمله شادروان محمد (مهدی) فراهانی، پیگیر فعال کردن کانون بازنشستگان و سامان دادن شرکت خدماتی مشاوره‌ای جمع اندیش شدند، که شرح آن در متن گذشت.

[††††††††††††] . مقاله حاضر با عنوان مزبور در پژوهشهای ایرانشاسی، به کوشش ایرج افشار با همکاری کریم اصفهانیان (تهران، بنیاد موقوفات دکتر افشار، ۱۳۸۸) ، جلد ۱۸،ص ۱۷-۵۵.

* . مقاله حاضر تحت عنوان «نگاهی به حیات و هویت کاشف‌السلطنه» در روزنامه اطلاعات (از شماره ۲۴۶۱۲ دوشنبه ۱۸ آبان ۱۳۸۸ به بعد) نیز به چاپ رسیده است.

* نشر دانش (فصلنامه ادبی، فلسفی، تاریخی)، سال بیست و دوم، شماره ۴، زمستان ۱۳۸۵، (ص ۲۸-۳۳).

[۴۷]. ابوالفضل حبیش تفلیسی، قانون ادب، به کوشش غلامرضا طاهر، بنیاد فرهنگ، تهران، ۱۳۵۰، ج ۱، ص ۱۴۹، ۲۰۸، ذیل الصُّلب و الاصلاب.

[۴۸]. تاج الاسامی، از مؤلفی ناشناخته، به کوشش علی اوسط ابراهیمی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۶۷، ص ۲۹۹، ذیل الصُلب و الصُلَّب و الصَلَب.

[۴۹]. منتهی الارب فی لغت العرب، کلکته، ۱۲۵۲ ه‍ ، افست شده در تهران، سنائی، بی‌تا، ذیل ص ل ب.

[۵۰]. موضع زادبوم مؤلف مهذب الاسماء و دیگر مؤلفانی که در این مقاله از آنها نام برده شده به این دلیل ذکر می‌شود که گستره تداول واژه خراک / خوراک در اعصار گذشته مشخص گردد.

[۵۱]. مهذب‌ الاسماء، ص ۱۹، ذیل الاصلاب؛ ص ۴۰۰، حواشی (تفاوت نسخه‌ها)، توضیح شماره ۱۶۳.

[۵۲]. «شیخ ابونصر طبسی، المشتهر به پیرحاجات، که جد این فقیر است» (ارشاد الزراعه، تهران، ۱۳۵۶، ص ۸)؛ «مدفن مبارک آن حضرت در قریه ایراوه، به ولایت طبس گیلکی، و وطن مألوف آن حضرت و آباء و اجداد ایشان از قریه بایگ ]در متن چاپی، بابک که نادرست است[ به ولایت زاوه و محولات است» (همان، ص۲۸).

[۵۳]. قاسم بن یوسف ابونصری هروی، ارشاد الزراعه، به کوشش محمد مشیری، امیرکبیر، تهران، ۱۳۵۶.

[۵۴]. چاپ مشیری «به» ندارد، از چاپ نجم‌الدوله افزوده شد.

[۵۵]. واژه دستَک به معنی شاخه تازه و نورُسته است. این واژه اکنون تداول ندارد. در تربت حیدریه و، به قول آقای بهزاد صادقی کارشناس کشاورزی اهل مشهد، در همه نواحی خراسان، شاخه تازه روییده را جَست و رَهنَه می‌گویند.

[۵۶]. دُم روباه اصطلاحی نغز و جالب است که در فرهنگ‌ها در این کاربرد ثبت نشده است. اگر نهال‌ها و بوته برخی مزروعات را سربرندارند، موجبات رشد طولی زیاد ساقه فراهم می‌آید به طوری که، بر اثر سنگینی برگ و بار گیاه، تاج آن به طرف زمین خمیده می‌شود و شباهت به دم روباه پیدا می‌کند؛ در حالی که اگر به موقع سر بوته را قطع کنند، با رویش شاخه‌های نو، تناسب بین ساقه اصلی و شاخه‌ها برقرار و تاج بوته یا نهال حالت تعادل پیدا می‌کند. در ارشاد الزراعه، در شرح چگونگی کشت باقلا، به شیوه پنبه (جوزقه) توجه داده شده و آمده است: «پیش از گل کردن آن، به طریق جوزقه، سر زنند که بلندقد نشود» (چاپ مشیری، ص ۱۵۲؛ چاپ نجم‌الدوله، ص ۸۸).

[۵۷]. نجم‌الدوله دقیقاً واژه فارسی خوراک را نقل کرده اما مشیری بی‌هیچ توضیحی آن را حذف کرده، ظاهراً به سبب ناآشنایی آن را مخل معنی پنداشته و این از تعریفی که از خراک به دست داده است برمی‌آید.

[۵۸]. محمد آصف فکرت، فارسی هروی، زبان گفتاری هرات، دانشگاه فردوسی، مشهد، ۱۳۷۶، ص ۳۰۹، ذیل خراک، به نقل از ارشاد الزراعه، چاپ مشیری، ص ۱۵۲.

[۵۹]. نک. عبدالله افغانی‌نویس، لغات عامیانه فارسی افغانستان، به کوشش محمد سرور پاک‌فر، کابل، ۱۳۶۴؛ فکرت، همانجا. در این دو فرهنگ گویشی صورت‌های واژه خرایک / خراک / خوراک ثبت نشده است. نگارنده، در تهران،‌از چند تن افغانی اهل شبرغان، قلعه‌نو بادغیس، چل دختران، شوراب و جز آن جویا شدم این واژه را نمی‌شناختند.

[۶۰]. فرهنگ فارسی تاجیکی، تألیف محمدجان شکوری، ولادیمیر کاپرانوف و دیگران (فرهنگ معاصر، تهران، ۱۳۸۵)، و نیز زبان فارسی فرارودی ]تاجیکی[، پژوهش علی رواقی و شکیبا صیاد (هرمس، تهران، ۱۳۸۳) واژه خرایک، خراک و خوراک را ندارد. از آقای رحیم مسلمانیان قبادیانی، استاد ادبیات دانشگاه دولتی تاجیکستان، نیز در این باب تحقیق کردم، واژه برای ایشان ناآشنا بود.

[۶۱]. جواد محمدی خمک (سکایی سیستانی) در واژه سکزی / فرهنگ لغات سیستانی (سروش، تهران، ۱۳۷۹) و ایرج افشار سیستانی در واژه‌نامه سیستانی (بنیاد نیشابور، تهران، ۱۳۶۵) این واژه را نیاورده‌اند.

[۶۲]. محمود صرافی در فرهنگ گویش کرمانی (سروش، تهران، ۱۳۷۵) این واژه را نیاورده است. از دکتر باستانی پاریزی نیز جویا شدم. ایشان نیز این واژه را نمی‌شناختند.

[۶۳]. در این مورد، علاوه بر آشنایی‌ که با واژگان گویشی شهرستان تربت حیدریه (وطن مألوف) دارم، از ۱۷ نفر همولایتیهای اهل نواحی مزبور ـ اغلب کارشناسان و مسئولان بانک کشاورزی ـ کسب اطلاع کردم که از ذکر اسامی آنها معذور و از همگی آنان ممنونم.

[۶۴]. مستند به گفته دوست عزیز مهندس عباس فیاض ترشیزی.

[۶۵]. مستند به قول کارشناسان بانک کشاورزی در این دو شهر.

[۶۶]. نک. حاج سلطان حسین تابنده، تاریخ و جغرافیای گناباد، سازمان چاپ دانشگاه تهران، تهران، ۱۳۴۸، ص ۳۹: «خِرَیگ: زمین شیار نشده»؛ در مورد بجستان، مستند به گفته دوست عزیز دکتر علی‌اکبر فرقانی (پزشک اهل بجستان).

[۶۷]. مستند به قول دکتر محمدجعفر یاحقی (استاد ادبیات) و مهندس امان‌الله افخمی (کارشناس کشاورزی) اهل فردوس.

[۶۸]. مستند به گفته مسعود آشفته و خدابخش توفیقی، در بانک کشاورزی طبس.

[۶۹]. از چند تن از دوستان (۷ تن نیشابوری و ۴ تن سبزواری با سن ۶۰ و بالاتر) پرسیدم، این واژه را نمی‌شناختند. اما این واژه در نواحی سرولایت نیشابور از جمله معدن و برزنون تداول دارد (مستند به قول دوستان،‌حسین معدنیان بازنشسته بانک کشاورزی و محمود برزنونی دبیر بازنشسته اهل همان روستاها). در مورد سبزوار از دوست سبزواری علیرضا آریان‌پور (نویسنده) جویا شدم،‌ایشان از پدر خود آقای قدرت‌الله آریان‌پور (از کشاورزان قدیمی سبزوار، متولد ۱۲۹۳ در خوارتوران) پرسید و معلوم شد که در سبزوار نیز خریگ می‌گویند.

[۷۰]. گفته مستند به بهزاد صادقی (پیشین).

[۷۱]. قول دوست ارجمند قدرت‌الله روشنی زعفرانلو (نویسنده، اهل اسفراین).

[۷۲]. مستند به قول رمضان مهدوی (بانک کشاورزی درگز).

[۷۳]. نگارنده چند سال (۴۳-۱۳۴۱) در بانک کشاورزی تربت جام خدمت کرده و با اصطلاح خُراک آشنا شده بودم؛ اما، برای اطمینان از گستره جغرافیایی تداول این واژه، در بهمن ماه ۱۳۸۵، در تماس تلفنی با آشنایانِ اهل محلی ـ حاجی رسول فقیری (کشاروز در سمنگان، بخش مشهدریزه تایباد)، حاج رجبعلی دوستخواه احمدی (بازنشسته بانک کشاورزی تربت جام) و محمدرضا صفرپور (مسئول بانک کشاورزی مشهدریزه، اهل صالح‌آباد) ـ کسب اطلاع کردم.

[۷۴]. زمین‌های معروف خَرایَه از دزدایی، نزدیک روستای ضیاء‌الدین، در شمال تا اراضی موسوم به برغی در جنب روستای ایمی در جنوب امتداد داشت و گستره آن با زمینهای شَدِه (شاهده)، بُرزار (بارزار قدیم)، دینو (دهنو)، چشمه ایساق (اسحاق) و جوی بَرغی هم‌مرز بود. در میانه این زمینها، پشته خاکی موسوم به تپه نَه‌نَه حجی (جای تأسیسات ایستگاه تقویتی رادیو و تلویزیون فعلی) قرار داشت. اکنون اکثر زمین‌های خَرایَه به بافت شهر پیوسته و به کام شهرک فتح‌المبین رفته و بزرگراه مشهد به زاهدان،‌ در حاشیه شرقی شهر، بخشی از آن را گرفته است (کسب این اطلاعات را مدیون دوست دیرینه‌ام رضا عبدالحسین‌زاده نیز هستم).

[۷۵].در فرهنگ آبادیها و مکانهای مذهبی کشور(دکترمحمدحسین پاپلی یزدی،آستان

قدس، مشهد، ۱۳۷۶) ذیل خرابه تا خریو (ص ۲۲۰)، نام هیچ آبادی به صورت خرایه ثبت نشده است.

[۷۶]. سرشاخه‌های آبریز کال خَرایَه در حدود گردنه عباس‌آباد (بر سر راه قدیم تربت به مشهد) در موضع معروف به سی جوب قرار دارد که جریان سیل، پس از عبور از حاشیه اراضی فِرِزگ (فِرِزق) و زمین‌های خرایه در نزدیک روستای بوریاباد، به کال کاریز دیوانه می‌پیوندد که انتهای دلتای آن در ناحیه محولات است.

[۷۷]. دیوید مکنزی، فرهنگ کوچک زبان پهلوی، ترجمه دکتر مهشید میرفخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی، تهران، ۱۳۷۹، ص ۲۵۸؛ برهان قاطع، ذیل سایه، حاشیه دکتر معین.

[۷۸]. یاقوت حموی (معجم البلدان، بیروت، ۱۳۹۹ ه‍ / ۱۹۷۹ م، ج ۱، ص ۳۰؛ همان، ترجمه علینقی منزوی، میراث فرهنگی، تهران، ۱۳۸۰، ج ۱، ص ۳۰) در شرح اقالیم از جمله می‌گوید: اقلیم چهارم از دیدگاه ایرانیان از آنِ شمس (خورشید)، و نام فارسی آن «خُرشاذ» است.

[۷۹]. از باب نمونه، میرزا نصرالله (پور محمدحسین خوشنویس) اصفهانی متخلص به فدایی که داستان ترکتازان هند را در ۴ جلد (یا به قول خودش چهار «کاخ») در سال ۱۲۸۴ ه‍ / ۱۸۶۷ م در بمبئی به چاپ رسانده، واژه فارسی خوراک را به کار برده است. همو، واژگان کتاب مزبور را با عنوان فرهنگ هر چهار کاخ ترکتازان هند به چاپ رسانده و این تعریف را برای خوراک در آن آورده است: «آنچه خوردنی باشد،‌ به تازی: آذوقه و غذا» (ص ۱۶۶). ذوالفقار کرمانی، در سال ۱۲۸۸ قمری، با عبور از بیابان پرریگ   (رَمْل) سیستان، ضمن شرح تجربه‌ای جالب، واژه خوراک را به کار برده است: «زیر رمل یک نوع جانور کوچکی به مثال مارمولک است… جز رمل خوراکی ندارد؛ مگر تجربه کردیم، دو ماه سه ماه آنها را در میان کیسه رمل نگاه داشتیم، هر وقت بیرون آوردیم به حالت روز اول خود بودند» (جغرافیای نیمروز، به کوشش عزیزالله عطاردی، میراث مکتوب، تهران، ۱۳۷۴، ص ۸۱). محمد نادرخان، در سال ۱۳۰۱ قمری، در معرفی ولایت قندوز در افغانستان، نوشته است: «خوراک و پوشاک: چون اکثر مردم افغانِ قندهاری، پغمانی و کابلی در آنجا سکونت و مالداری کثیر دارند، روغن، قروت و گوشت میسر می‌شود. خوراک و لباس آنها به وضع خوب است» (محمد نادرخان، راهنمای قطغن و بدخشان، به کوشش منوچهر ستوده، جهانگیری، تهران، ۱۳۶۷، ص ۶۷).

[۸۰]. مستند به گفته مسلمانیان (پیشین).

[۸۱]. لاله‌تیک چندبهار، بهار عجم، به کوشش دکتر کاظم دزفولیان، طلایه، تهران، ۱۳۸۰، ص ۸۵۴، ذیل خوراک.

[۸۲]. غیاث‌الدین محمد رامپوری، غیاث‌اللغات، به کوشش منصور ثروت، امیرکبیر، تهران، ۱۳۶۳، ص ۳۴۵، ذیل خوراک.

[۸۳]. محمد پادشاه متخلص به شاد، آنندراج / فرهنگ جامع فارسی، به کوشش محمد دبیرسیاقی، خیام، تهران، ۱۳۶۳، ج ۲، ص ۱۷۲۹، ذیل خوراک.

[۸۴]. ناظم‌الاطباء (دکتر علی‌اکبر نفیسی)، فرهنگ نفیسی، خیام، تهران، ۱۳۴۳، ج ۲، ص ۱۴۲۲، ذیل خوراک.

[۸۵]. واژه فارسی سوزاک در «بیتِ هنوزم در جگر سوزِ پسر بود £ در آن سوزاک دل می‌بوداسیرم»از عمید لوبکی(لوبک از توابع سنام هند،قرن ۷ هجری)و بیتِ «بران تا زودتر زین شعله خاکستر شود جانم £ نفس نگشایم و دم مــی‌دهــم]؟ مـی‌دَمَم[ ســوزاک پنهان را» از امیر خسرو دهلوی (وفات: دهلی ۷۲۵) به معنی «سوز، سوزان و سوختگی» در فرهنگ‌های فارسی قرن ۱۱ هجری و بعد از آن در هند ثبت شده است (فرهنگ سروری / مجمع الفرس، ص ۷۶۵؛ فرهنگ رشیدی، ج ۲، ص ۸۸۹؛ بهار عجم، ج ۲، ص ۱۳۳۱). علاوه بر این، سوزاک به معنی بیماری معروف (عربی آن حرقه‌البول) را فرهنگ فارسی‌نویسان قرن ۱۱ هجری در ایران و هند ثبت کرده و دو بیت از حکیم یوسفی خوافی (محمد بن یوسف حکیم، طبیب و ادیب اهل ماییژن‌آبا، مُژن‌آباد کنونی در شهرستان خواف، وفات ۹۵۰) را برای آن شاهد آورده‌اند: «آن را که رسد ز رنج سوزاک اَلم £ بیند اَلمی از سبب این هر دم / باید که خورد به شیره خرفه و قند £ هر روز ز قرص کاکنج یک دو درم» (فرهنگ جهانگیری، ج ۲، ص ۲۰۲۶؛ فرهنگ سروری، همانجا). شواهد مزبور دلالت بر آن دارد که واژه سوزاک در بادی امر در بین فارسی‌زبانان نواحی هند مصطلح شده سپس به معنی کنونی آن در خراسان تداول پیدا کرده است. واژه پوشاک نیز در متون کهن فارسی و فرهنگ‌های قرن ۱۱ هجری ثبت نشده است. اما طغرا مشهدی این واژه را در منشآت خود به معنی امروزی آن آورده است (بهار عجم، ص ۴۴۱):«پوشاک و پوشش: جامه‌های پوشیدنی؛ مثل خوراک: چیزهای خوردنی. اول  خوراک[ را ملاطغرا در منشآت خود استعمال نموده، ]و پوشش در این بیت سلیم تهرانی آمده است[، محمد قلی سلیم: به این لباس کسی که آشناست می‌داند£ که پوششی نبود بهتر از خطا پوشی».

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *