(قضاوت نادرست و بد بینی در باره همشهریان تربتی) بر گرفته از کتاب دیارو همدیاران از همشهری عزیزمان دکتر محمد حسن ابریشمی ” یادداشت شماره ۱۴″

 

آخرین مطلب قابل بحث و بررسی آنکه: گاهی برخی از همدیاران ما نقل می‌کنند که در خیلی جاها در گفتگوهای بین جمع، با حضور آنها، مستقیم یا تلویحاً، از اغیار (غیر همدیاران) شنیده اند کــه تربتی‌ها آدمهای ناتو (: ناتاب، نتابیده، به معنی ناسازگار) هستند، و مثالها یا مصادیقی نظری، یا از قول کسانی دیگر، نقل کرده اند. این گفته‌ها و اقوال نقلی غالباً بی اصل و عاری از واقعیت است، و درباره همدیاران مُتدیِّن، جوانمرد و با فضیلت ما تهمتی بیش نیست، اکثر آنها با دسترنج خویش – با کارِ در کشتزارها و باغستانها و دیگر امور فلاحتی – نان حلالی کسب کرده، یا در امور بازرگانی و خدماتی همواره در حد وسواس دقت به خرج می‌دهند تا مبادا دیناری یا مثقالی مال نامشروع وارد کسب و کارشان شود و در نتیجه لقمه ای حرام از گلوی خود و فرزندانشان فرو رود. اما بوده و هستند کسانی که با فریب و ریا، موقعیتها یا مناصبی به دست آورده و تنها به فکر پر کردن جیب هایشان بوده، و با ضایع کردن حقوق دولت، یا حق اهالی و مراجعین، بر مال و منال خویش افزوده اند. در جریان تحولات مثبت اخلال گرند، و در مسیر حرکتها و فعالیت‌های مدیران و مسؤلان درستکار و وظیفه شناس سنگ اندازند، چون جغد از ویرانی لذت می‌برند، و نفع خود را در خرابه‌ها می‌جویند. بنابراین حاضر نیستند که افراد کارآمد و مدیران با درایت را یاری کنند و چون احساس کنند که مسؤلی قصد ایجاد و زمینه‌های ترقی و تعالی دیار ما را در سر دارد به انواع لطایف الحیل زیر پایش را خالی می‌کنند. این مدیران درستکار و مردمی وقتی دیار ما را ترک می‌کنند همه جا، با تعریف از همدیاران نجیب و دیندار ما، از مسؤلان مُزوِّر و نابکار که مانع ترقی و تعالی می‌شوند با نفرت نام می‌برند؛ در مقابل ریاکاران صاحب منصب چنان وانمود می‌کنند که اهالی موجبات رنجش آن فرد یا افراد وظیفه شناس را فراهم آورده اند تا آنجا که مجبور به استعفا یا ترک دیار ما شده است، این شایعه را با تکرار در محافل و مجالس محلی و در سطح منطقه و استان شایع کرده و تربتی‌ها را مقصر جلوه داده اند، تاکسی حاضر به خدمت در دیار ما نشود و می‌بینیم و می‌شنویم که خیلی از مسؤلان درستکار حاضر به خدمت در تربت نمی شوند. همچنین بسیاری از مالکان و بازرگانان و صاحبان سرمایه همدیاری ما، از جمله به همین دلیل سرمایه و مسکن خویش را به مشهد انتقال داده، و آنهایی که وسعشان نمی رسد در تربت باقی مانده و رنج می‌برند و درد دلهای آنان شنیدنی است. همین اقدام مُزِّوران یکی از دلایل شیوع شایعه «تربتی‌ها آدمهای ناتو هستند» در بین اغیار است. چون افراد مُزِّور و ریاکار بوده و هستند که مایه بدنامی، عقب ماندگی و ویرانی دیار ما، در مقایسه با دیگر بلاد خراسان، شده اند. اینان همان خلافها و کارهایی را، آشکارا و پنهان، می‌کنند که شباهت به اعمال همدیار ما کاشف السلطنه، حاکم تربت حیدریه در عهد قاجاریه، دارد که عملکرد او در دیار ما شنیدنی، و چگونگی کسب مقام نخستین رئیس بلدیه تهران، در دوره استبداد محمدعلی شاه، و دیگر نقشهای وی در دستیابی به ثروت و قدرت خواندنی است (رجوع کنید به مقاله «کاشف السلطنه» در پایان همین یادداشتها)؛ یا چون همان کسانی هستند که در پیش از مرداد ۱۳۳۲ سخت تظاهر به طرفداری از مرحوم مصدق می‌کردند، و روز ۲۸ مرداد پس از آن بر ضد وی و طرفداری از شاه شعارها می‌دادند، که هم سن و سالان مخلص، و با عمر بیشتر از هفتاد سال بهتر، آنها را می‌شناسند. اما آن دورانهای بی خبری سپری گردیده و در نظام مقدس جمهوری اسلامی چشم و گوشها باز شده و خیلی زود ریاکاریها و نادرستیهای افراد فرصت طلب و مُزِّور آشکار می‌شود.

مایه‌های دیگری هم برای قضاوت نادرست اغیار در مورد همدیاران ما سراغ داریم که مبتنی بر نقل قولهای، گاه مغرضانه یا شنیده‌های تکراری آنهاست، در این مورد برای نمونه واقعه ای عینیِ شنیدنی را نقل می‌کنم: مخلص با دوستان همدیار، آقایان دکتر محمد حسین ساکت و سیدکاظم خطیبی – به منظور شرکت در سومین کنگره بزرگداشت عطار نیشابوری (کد کن ۲۶/۱/۱۳۸۸) که دعوت شده بودیم، به هزینه شخصی – با قطار عازم نیشابور شدیم. در کوپه چهار نفره ما جوانی دانشجوی کارشناسی ارشد اهل مشهد حضور داشت. پس از ساعتی گفتگوی ما گرم شد، مخلص ساعتی پیرامون مباحثی از تاریخ کشاورزی ایران صحبت کردم. آن دانشجو مشتاقانه سراپاگوش بود و پرسشهایی مطرح کرد که پاسخ دادم. وی خیلی از همسفریِ با جمع ما ابراز شادمانی کرد، و پرسید: راستی شماها کجایی هستید؟ گفتم: اهل تربت حیدریه؛ به ناگاه، با قیافه ای پر بُهت و حیرت، صدای «اُوهُوْهُوْ» از دهانش خارج شد، و با عذرخواهی از این واکنش سریع خود گفت: «آخه می‌گن تربتی‌ها آدمای ناتویند». گفتم: «کی مِگَه؟»؛ گفت: مردم . خواهش کردم نمونه ای از شخصیت اجتماعیِ فرد یا افرادی که چنین عقیده یا اظهار نظر کرده اند معرفی کند. وی مجدد عذرخواه شد. اما با اصرار مخلص، که محققّ هستم و می‌خواهم ریشه این شایعه ناسازگاریهای احتمالی خود و همدیارانم، و نیز شخصیت شایع کنندگان، و زمینه‌های این باور آنان، را بدانم. گفت: پدر من در خیابان شاهرخ تعمیرگاه موتورسیکلت در همسایگی مغازه قصابی داشت. قصاب هر روز ساعات یا دقایقی پیش پدرم می‌آمد. اغلب عصبی بود و به تربتی‌ها بد و بیراه می‌گفت، و از همسرش که تربتی بود شِکوه فراوان می‌کرد، و می‌گفت که هر روز کتک کاریها سخت دارد. من و پدرم که سالها این حتاکی‌ها را شنیده ایم این باور در ذهن ما و خانواده ما نشسته و اغلب بر زبان می‌آوریم. پرسیدم آیا شما همسر تربتی قصاب را دیده ای، گفت مادرم در جلساتی او را دیده بود و به پدرم می‌گفت که او زن خوبی به نظر می‌رسد و از شوهرش نیز ابراز رضایت می‌کند. اما پدرم نمی پذیرفت. گفتم اولاً قصابی که با کارد و ساطور تیز و سخت، و با گلو و گوشت و دنبه نرم گوسفند سرو کار دارد، شاید بر آن باور بوده که همسرش باید چون بره و گوشت نرم و مطیع باشد؛ اما در برابر تندی و تیزی و خواستهای جبارانه قصاب، همسر تربتی وی – بنابر خصلت و خوی جبلی خود، که عموماً تربتی‌ها در مقابل عمل و حرف زور کمتر تسلیم می‌شوند – نرمش نشان نمی داده و به مصداق گفته سعدی: «به تمنای گوشت مردن به £ که تقاضای زشت قصابان» کتک را تحمل می‌کرده است؛ ثانیاً در همه بلاد خوب و بد وجود دارد، آیا می‌توان، با عمل و قول آن قصاب، در مورد اهالی یک شهر قضاوت کرد و شایعه ای را رواج داد؟

باری، دربِ کوپه ما باز بود، و ما در این گفتگو، که فردی در حال گذر در راهرو، برگشت و نگاهش روی آقای ساکت متمرکز شد، با سرور زاید الوصفی جلو آمد و دست آقای ساکت را گرفت که ببوسد، ایشان مانع شد و با حیرت مصافحه کردند. آن مرد پرسید جناب ساکت مرا می‌شناسید؟ آقای ساکت خیره در چهره وی گفت نه؟ آن مرد گفت من فلانی هستم، ده سال پیش در مشهد یک فرد شیادِ صاحب نفوذِ تربتی، در عالم دوستی با من، جعل سند کرده و مرا به نابودی کشانده بود که شاکی شدم، و قاضی پرونده شما بودید. شنیده بودم که آن فرد مُزوِّر، با دروغ و تزویر نزد دوستان و خویشان شما خود را بی گناه جلوه داده و مرا متهم کرده و سفارشهایی برای شما آورده است، نومیدی همه وجودم را گرفته بود. اما شما با کمال انصاف، بی توجه به توصیه‌ها و مراعات همشهری گری، وی را محکوم و هستی و آبروی مرا با قضاوت خود حفظ کردید. من دِینِ بزرگی را به شما دارم، و اکنون که سالها از این واقعه گذشته و بحمد الله وضع مالی بسیار عالی دارم مایلم که پاداش بزرگی به شما تقدیم دارم. آقای ساکت با ناراحتی گفت من وظیفه ام را انجام داده و شما حق خود را گرفته اید و این گفته شما مایه ناراحتی من شد. آن مرد با خجلت گفت آن تربتی با آن خباثت و شما با این جوانمردی و کرامت، قطعاً پاداش خود را از خدا می‌گیرید. من از آن مرد پرسیدم: شما تربتی دیگری را هم می‌شناسید؟ گفت: زیاد. گفتم چه نظری درباره تربتی‌ها دارید؟ گفت همه آنها آدمهای خوبی هستند، و خیلی از خصلتهای آنان تعریف کرد و گفت اینکه می‌گویند «تربتی‌ها آدمهای ناتوی هستند» من قبول ندارم، این شایعه از رفتار مزورانی، چون آن دوست شیاد تربتی من، بر سر زبانها افتاده است. آن مرد که در کنار ما نشسته بود، پرسید که شما همه تربتی هستید؟ آن دانشجو گفت: به جز من که در این سفر پی بردم که این شایعه در مورد تربتی‌ها به هیچ روی قابل تعمیم نیست و صرفاً از جانب ناآگاهان بیان می‌شود. آقای ساکت ماجرای دیگری را برایمان تعریف کرد از این قرار: با چند نفر از قضات، از جمله آقای عیلامی رود معجنی (از همولایتی‌ها) و یکی هم از اهالی رشت، هم اتاق بودیم. روزی مهمانی از رشت نزد هم اتاقی ما آمده بود، صحبت درباره تربتی‌ها پیش آمد. یکی از دوستان ما از مهمان رشتی پرسید که به نظر شما تربتی‌ها چگونه آدمهای هستند؟ وی با لهجه شیرین خود گفت: بسیار بدند؟ من پرسیدم که شما دوست مشهدی دارید؟ گفت: من به خاطر دخترم که دانشجوی دانشگاه مشهد است، دو سالی است که در مشهد هستم، آشنایان زیادی دارم، گفتم چند نفر می‌شوند؟ گفت بیشتر از ده پانزده نفر؛ گفتم: همه شان آدمهای خوبی هستند؟ گفت نه، بعضی خیلی بدجنس هستند. پرسیدم که شما آشنای تربتی هم دارید؟ گفت بلی. گفتم چند نفرند؟ گفت: یک، دو ، … پنج نفری می‌شوند. پرسیدم آنها همه آدمهای بدی هستند؟ گفت نه، خیلی هم آدمهای خوبی هستند، ولی همه می‌گویند: «تربتی‌ها آدمهای بدی هستند.» همکار اهل رشت ما دو نفر تربتی را، با تمجید از مَنِش ما و دیگر دوستان تربتی اش، معرفی کرد. مهمان رشتی با لهجه خاص خود گفت: پس به راستی این گفته از کجا منشأ دارد؟

به نظر می‌رسد که معدودی آدم نماهایی که بویی از انسانیت نبرده و زشتکاریهایی خلاف شؤنات انسانی و اسلامی انجام داده و موجب رنجش عمیق اغیار را فراهم آورده اند باعث تسری این شایعه شده است. مثالها و مصادیقی از این فرومایگان همه در ذهن داریم. من در سال ۱۳۷۱، به تربت رفته بودم، درباره رباخواران تربتی تحقیق کردم، عددش زیاد بود، یکی از همدوره‌های دبیرستانی مخلص، و هم نام کوچک من، در زمره رباخواران عمده تربت بود. پیش وی رفتم و درخواست کردم که دست از این کار بردارد، گفت می‌آیند التماس می‌کنند، و پول را می‌دهم و کسب می‌کنم، فایده ای نکرد؛ مقارن با همان ایام حاجی آقای رضائی از تهران به تربت آمده بود، با ایشان پیش دادستان شهر که از همدیاران روحانی ما بود رفتیم، موضوع رباخواران بی انصاف را در میان گذاشتم که هر طور هست جلو آنها را بگیرند، پاسخ آن بود که باید شاکی داشته باشند. چندی بعد تنها فرزند ۲۵ ساله آن همدوره جوانمرگ شد، و شنیدم خود وی نیز مرگ اسفباری داشته است، خدا از سر تقصیراتش بگذرد. فرد دیگری را از رباخواران، که هم محله ما بود، شنیده ام اکنون سرنوشت و زندگی غمباری در مشهد دارد، اینها همه عبرت برای ما است. به نظر می‌رسد یکی دیگر از عوامل ویرانی دیار ما رباخواران بوده و هستند که موجب ورشکستگی و عِسرت خانواده‌های آبرومند گردیده و عده ای از آنها ترک دیار کرده یا از شدت اندوه دِق مرگ شده اند.

سال گذشته در سفر به تربت، برای احوالپرسی دوست عزیز آقای حاج علیرضا رضائی (برادر حاجی آقای رضائی) به دفتر ایشان رفتم. جمعی آنجا بودند، از گفتگوی حاضران آگاه شدم که فردی درخواست ایجاد هتلی آبرومند را به شهرداری داده و با مکاتبات عدیده پاسخ قطعی به او داده نشده، نامه ای هم دیدم که پیرو مکاتبات قبلی نوشته بود، که اگر اشتباه نکنم در جای امضا نام خانوادگی «داود سرلک» را دیدم. دیروز (سه شنبه ۲۶/۸/۱۳۸۸) تلفنی از آقای رضائی در این مورد سؤال کردم، ظاهراً سر و صدای زیاد مجلس ختمی بود، که نام متقاضی را درست نشنیدم، اما از پاسخ آقای رضائی دریافتم که آن فرد هنوز هم از پیگیری درخواست خود غافل نیست، ولی تا به حال به نتیجه نرسیده است. این گونه اهمالها، یا کار اهالی و اغیار را به تعویق انداختن، به چه منظوری است؟ همین گونه سهل انگاریها، یا عملهای عمدی مایه ویرانی و بدنامی دیار ماست، با نقل نامه دختر خانمی دانشجو، با اصالت تربتی (به نقل از تارنمای نوید تربت) که نیاز به نقد و تحلیل ندارد، یادداشتها را به پایان می‌رسانم بدان امید که انشا الله اثرات مشهود آن را زنده باشم و ببینم:

امضاء محفوظ چه اشتباهی کردم دختری هستم دانشجوی رشته هنر دانشکده هنر تهران و تربتی، به منظور ساخت مستندی کوتاه به نام زعفران با معرفی نامه دانشکده هنر با هزاران شوق و امید با اجاره دوربین سینمایی به ازاء هر شب هشتاد هزار تومان بهمراه ۳ نفر از همکلاسی هایم عازم دیار خودم و شهر شما تربت شدم. برای جلوگیری از هر گونه وقت کشی از طریق حراست شهرداری مجوز اداره اماکن را گرفتم تا بتوانم چند دقیقه ای از بازار گل زعفران فیلم تهیه نمایم. به محض ورود من به بازار لشکریان شهرداری در حضور شخص شهردار به من حمله ور و دوربینم را گرفتند. با خود گفتم نکند ناخواسته برای بیگانگان فیلم می‌گیرم، ضمن ارائه مجوز اداره محترم اماکن، که جا دارد در همین جا از انها تشکر کنم، آقای شهردار که از حراست زیر مجموعه خود خبر نداشت و حراست شهرداری که از مقررات حاکم بر شهرداری خبر نداشت مانع از کار من دانشجو گردیدند. خسارت مادی که در این زمینه به من وارد آمد به جای خود ولی من که در جلوی دانشجویان همکلاسم پُزِ تربتی بودن را می‌دادم بسیار خجل زده و شرمگین شدم . الان که عازم تهرانم نمی دانم جواب دانشگاه را چه بدهم فقط می‌دانم عجب اشتباهی کردم که به تربت آمدم. با آرزوی آنکه روزی بعضی مسئولین حداقل اندکی تأمل کنند و بعد تصمیم بگیرند. از دو هفته نامه نوید تربت شماره ۱۱۴ (پنجشنبه ۲۸/۸/۱۳۸۸)

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *