سرگه بارسقیان
تاریخ ایرانی: محمد مهدی عبدخدایی در ۱۴ سالگی در میتینگ فدائیان اسلام در مسجد شاه شرکت کرد که به فاصله کمی پس از آن در همین مسجد، شاهد ترور علی رزم آرا، نخست وزیر توسط یکی از اعضای فدائیان اسلام بود.او که به عضویت فدائیان اسلام درآمد و تا دبیرکلی آن هم پیش رفت، از مشاهداتش درباره ترور رزم آرا و تشکیکها و تردیدها پیرامون نقش فدائیان اسلام درباره این ترور میگوید.”تاریخ ایرانی” در گفتوگوهای آتی با عبدخدایی به کالبدشکافی دو ترور دیگر نیز میپردازد؛ ترور حسین فاطمی توسط خود او و ترور شهریار شفیق، پسر اشرف پهلوی در سال ۱۳۵۸ و ماجرای فدائیان اسلام که آیت الله صادق خلخالی مدعی رهبری آن بود.
رسیدیم به آنجا که در دوره نخست وزیری رزم آرا، شما در تهران دستفروشی می کردید. برای نوجوان ۱۴ سالهای که در خانوادهای مذهبی و سیاسی رشد کرده بود، پایتخت پرالتهاب سالهای پایانی دهه ۲۰ چگونه فضایی بود؟
در تیرماه ۱۳۲۹ رزم آرا روی کار آمد، من اهل خواندن روزنامه بودم. آن زمان روزنامههای زیادی منتشر میشد، شاهد، آتش، شهباز، بسوی آینده، نوید آزادی، مصلحت، نبرد ملت، اصناف، داد، داریا و…نبرد ملت با مدیریت امیرعبدالله کرباسچیان تقریبا ارگان فدائیان اسلام بود،مدیر “اصناف” ابراهیم کریم آبادی بود؛ اینها هفتهنامه بودند،یکی پنجشنبه منتشر میشد، یکی شنبه. دو قران بود. بسوی آینده روزنامه ارگان حزب توده و مدیرش محمود ژندی بود، روزنامه شهباز عصرها منتشر میشد، مدیرش رحیم نامور بود که متعلق به حزب توده بود. روزنامه شاهد به مدیریت علی زهری هم منتشر میشد که نویسنده مقالاتش مظفر بقایی و متعلق به جبهه ملی بود. روزنامه باختر امروز عصرها منتشر میشد که مدیرش حسین فاطمی بود.”رگبار امروز” هم با مدیریت محمود دژکام منتشر میشد. در کنار اینها جمعیتهای متعددی در تهران فعال بودند مثل جمعیت ملی مبارزه با شرکتهای استعماری نفت جنوب و جمعیت ایرانی هواداران صلح به ریاست احمد لنکرانی، جمعیت آزادی مردم ایران به ریاست مصطفی لنکرانی که حزب توده از پشت این سازمانها را هدایت میکرد، سازمان جوانان دموکرات ایران که مهندس نادر شرمینی مترجم تاریخ تمدن شوروی عضو آن بود، سازمان زنان ایران، حزب ایران که اعضای آن کریم سنجابی، ابوالفضل قاسمی، شاپور بختیار، زیرکزاده و مهندس حسیبی بودند، حزب زحمتکشان ملت ایران که دبیرکل آن مظفر بقایی بود و خلیل ملکی و مرحوم جلال آل احمد اعضای آن بودند. برای من، پسر بچهای که در خانوادهای روحانی تربیت شدم و با مسایل سیاسی سروکار داشتم، امکان آن را پیدا کرده بودم که روزنامهها را بخوانم، مثلا روزنامه داریا متعلق به حسن ارسنجانی بود که بعدها وزیر کشاورزی کابینه علی امینی شد که او هم جزو چپها بود. مجموعه این روزنامهها ضد مذهب بودند، غیر از نبرد ملت و اصناف. من هم هر روز صبح با عشق و علاقه تیتر روزنامهها را میخواندم، ولی نبرد ملت و اصناف را میخریدم، گاهی هم وسط هفته “بسوی آینده” و عصرها هم “شهباز” را میخریدم.آن زمان جبهه ملی تشکیل شد که مخالف رزم آرا بود؛ من هم اخبار مجلس و سخنرانیهای دکتر مصدق و مقالات بقایی، حسین مکی، فاطمی، کرباسچیان و ابراهیم کریم آبادی را میخواندم، اعلامیههای جسته گریخته فدائیان اسلام را میخواندم و به علت سابقهام شیفتگی خاصی به نواب صفوی داشتم.
در این مقطع پدر شما در تبریز بود؟
پدرم به تبریز رفت و در تبریز آذریها بین خودشان چهار هزار تومان جمع کردند و به پدرم هدیه دادند که به مکه برود و او از مکه به مشهد رفت. پدرم ساکن مشهد بود و من ساکن تهران بودم.۲۰ ماه در تهران ساکن بودم که جریان فاطمی اتفاق افتاد.
چه شد که با فدائیان اسلام آشنا شدید؟ این آشنایی از طریق روزنامهها بود یا ارتباطات خانوادگی؟
بعد از ظهرها مدرسه مروی میرفتم و عربی میخواندم. شبها هر وقت جلسهای علیه دولت بود من میرفتم. در کوچه عربها چاپخانه مظاهری بود، بقایی روی در چاپخانه تابلویی زده بود که اینجا منزل دکتر مظفر بقایی کرمانی نماینده تهران است؛ آن موقع نمایندگان مجلس از مصونیت برخوردار بودند و پاسبانها نمیتوانستند به خانه آنها حمله کنند.آن زمان عدهای شبانه میخواستند به روزنامه شاهد حمله کنند که منتشر نشود که کارمندانش به بالای پشت بام رفتند و روی پاسبانها آب ریختند که جلوی حمله آنها را بگیرند.خلاصه تهران شر و شوری داشت. از تیترهای روزنامه نبرد ملت خوشم میآمد که خطاب به رزم آرا مینوشت:”تیمسار بعد از این به باروت پناه میبریم.” یا عکسی منتشر کرده بود که ملت با پتک به سر رئیس دولت میزدند. تا اینکه یک روز در روزنامه خواندم که فدائیان اسلام در عصر جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۲۹ در مسجد شاه میتینگی دارند که عقاید و افکارشان را آنجا خواهند گفت. این برای من جالب بود. من صبحهای جمعه به حمام میرفتم، بعد از ظهر جمعه به دیدن خالهام میرفتم، شبها هم در کارخانه میخوابیدم.آن روز عصر جمعه به مسجد شاه رفتم. جمعیت زیادی در مسجد بود. نوعی باباشملیسم هم بود که کلانتریها از آنها برای برهم زدن گردهماییهای مخالفین دولت استفاده میکردند.در آن میتینگ چهره سید عبدالحسین واحدی برایم آشنا بود که آنجا سخنرانی کرد. قبل از او کرباسچیان مدیر نبرد ملت صحبت کرد. واحدی در صحبتهایش که دو ساعت طول کشید، به دخالت بچه مسلمانها در غائله آذربایجان و پس از آن داستان نفت اشاره کرد. در ابتدای صحبتهایش تا آمد بسم الله بگوید، یکی گفت “حق پدر مادر صلوات فرست را بیامرزد.” دوباره تا آمد خطبه بخواند یکی دیگر گفت “لال نمیری صلوات فرست.” یک مرتبه واحدی از پشت تریبون گفت این صلوات از قماش همان قرآنهاست که به دستور عمروعاص بر سر نیزهها رفت، بچههای فدائیان اسلام هر کس صلوات فرستاد بگیرید، بیندازید در حوض مسجد. ما دیدیم مردم هفت،هشت نفر از کلاه مخملیهای باباشمل را گرفتند در حوض انداختند.اینها مثل موش آب کشیده از حوض بیرون آمدند و رفتند و فضا آرام شد. واحدی وسط صحبتهایش با هیجان گفت:«ما مسلسل را میجویم و تفالهاش را بیرون میریزیم، چه کسی میگوید مشت و درفش با هم هماهنگی ندارد. درفش میان استخوان دست من فرو میرود و با همان درفش بر مغز رئیس دولت و شاه میکوبم.» این صحبت وحشتناک بود. یک مرتبه گفت:«رزم آرا! برو برو والا روانهات میکنیم. مهلتت تمام شده است.»بعدها من فهمیدم پشت این میتینگ جلساتی بین جبهه ملی و آیت الله کاشانی با فدائیان اسلام برگزار شده و تصمیم به حذف رزم آرا گرفته شده بود.
شما ناظر ترور رزم آرا در مسجد شاه در ۱۶ اسفند ۱۳۲۹ بودید. چرا به مسجد رفتید و آن روز چه گذشت؟
در ۱۴ اسفند ۱۳۲۹، آیتالله فیض از مراجع قم دعوت حق را لبیک گفت. دولت برای اینکه خودش را مذهبی جلوه دهد، اعلام کرد روز چهارشنبه ۱۶ اسفند در مسجد شاه مراسم ختمی برپا میشود.رسم این بود که وقتی رئیس دولت میآمد، برای حفاظت او خط سیر درست میکردند. تمام دستفروشان را جمع میکردند، در ناصر خسرو پاسبان میگذاشتند، همه مراسم ختم دولت هم در مسجد شاه برگزار میشد. ما را هم جمع کردند به مسجد بردند. من درست در دالان ورودی مسجد ایستاده بودم که رزم آرا آمد. کلاه شاپوی توسی و پالتو سرمهای تنش بود و یک دستش هم در جیبش بود. موقع رد شدن به همه نگاه میکرد، لحظهای چشمانش بر چشمان من افتاد، خیلی چشمان تیزی داشت، نگاهش بعد از۶۰ سال هنوز در ذهن من مانده است. وارد حیاط مسجد که شد من صدای سه گلوله شنیدم. پس از شنیدن صدای شلیک، عدهای کف زدند، گفتند براوو، براوو، براوو. عدهای هم الله اکبر گفتند. پاسبانها ریختند مردم را متفرق کنند، مردم فرار کردند. من هم هنگام فرار کفشهایم جا ماند.رفتم در ناصر خسرو کفش چسبونک ارزان قیمت خریدم. در بازارچه مروی قهوهخانه بزرگی بود، دیزی با نان را پنج قران و ده شاهی میداد. من با یکی از دستفروشها شریک شدم برویم دیزی بخوریم به هوای اینکه از رادیوی قهوهخانه خبر را گوش کنیم. ساعت دو بعد از ظهر رادیو را باز کرد که در خبرها گفت “امروز تیمسار رزم آرا نخست وزیر بوسیله شخصی بنام عبدالله موحد رستگار با ۳ گلوله از پای درآمد، تا نخست وزیر را به بیمارستان برسانند،جان به جان آفرین تسلیم کرد.” مردم در قهوهخانه کف زدند.آنجا بود که فهمیدیم رزم آرا کشته شده است. شبها گاهی میرفتم خیابان ارامنه کنار یک مغازه بقالی که رادیو داشت، مینشستم.آن شب هم رفتم، ساعت ۸ شب رادیو را روشن کرد که اخبار اعلام کرد اسم قاتل “خلیل طهماسبیان”(بجای طهماسبی) است. از قاتل پرسیدند چرا اسمت را عبدالله موحد رستگار گفتی، گفته بنده خدا هستم، یکتاپرستم، با رفتن در بستر شهادت رستگار شدم. همان جا رادیو اعلام کرد سهام شرکت بریتیش پترولیوم انگلیسی که سهامدار اصلی شرکت نفت ایران و انگلیس بود، ۱۰ درصد در تمام بازارهای سهام تنزل کرد و همه خبرگزاریها مخابره کردند قشریون مذهبی بخاطر ملی شدن صنعت نفت رزم آرا را کشتند. صبح پنجشنبه روزنامه نبرد ملت که تقریبا سخنگوی فدائیان اسلام بود، تیتر زد “رزم آرا به جهنم رفت و سایر خائنین به دنبال او رهسپار میشوند.” این تیتر را کرباسچیان، مدیر روزنامه زده بود. روزنامه دو قران بود، تا ساعت ده به ۲ تومان رسید؛ ۳ هم بار چاپ شد. شنبه صبح ابراهیم کریم آبادی، مدیر روزنامه اصناف عکسی چاپ کرد که در آن نواب صفوی دستش را روی سر سید حسین امامی و خلیل طهماسبی گذاشته بود و نوشت:« این دو مرد حق تربیت شده این مرد حقاند.» و اعلامیه نواب صفوی را با این تیتر چاپ کرده بود که “اعلام ما به دشمنان اسلام و غاصبین حکومت اسلامی ایران، شاه و دولت” و زیرش نوشته بود “حضرت استاد خلیل طهماسبی معروف به عبدالله موحد رستگار، طبق فرمان خدا رزم آرا را از میان برداشت. چنانچه دربار در عرض یک هفته از این سرباز برومند اسلام، حضرت خلیل طهماسبی عذرخواهی نکرده و آزاد ننماید، دربار را کن فیکون خواهیم کرد.” من تا اینجا ناظر قتل رزم آرا بودم.
منوچهر رزم آرا برادر کوچکتر رزم آرا میگوید:«برادرم بدلیل هوش و پشتکار و صلاحیت در فنون نظامی ترقی بسیار سریع و بیسابقهای تا احراز درجه سپهبدی در سن ۴۷ سالگی نمود. او در راس ستاد ارتش، کلیه امور حساس و مهم مملکت را زیر نظر داشت و به همین دلیل در ارتش ایران، بخصوص در کادر جوان از محبوبیت و پرستیژ بزرگی برخوردار بود، ولی در مراجع کهنه کار و کهنه پرست و رجال سیاسی پیر و فرسوده و دربار دشمنان متعددی برای خود ایجاد کرده بود.ترور او ناشی از اتفاقنظر سیاست خارجی بین دولت آمریکا و انگلستان بود. عوامل اجرایی و داخلی و بازوی قتل، ظاهر اجراییاش به فدائیان اسلام واگذار شد،اما طراحی دقیق و عملی ترور توسط عوامل دربار انجام شد. کارگردانی ترور هم توسط اسدالله علم وزیر کار آن زمان صورت گرفت که خود و خانوادهاش پل ارتباطی انگلستان در ایران بودند.» زندانیان همبند خلیل طهماسبی (خاطراتسرهنگ مصور رحمانی) بر این نظر بودند که تیر او موجب قتل رزم آرا نشده است. البته او تیری انداخته بود ولی آن تیر به رزمآرا لطمه نزد. معهذا او ترور رزم آرا را که به دست یک گروهبان ارتش انجام گرفته بود به خودش نسبت داد. بعدها که ورق برگشت و پس از کودتای ۲۸ مرداد، شاه مجددا به تخت نشست، کوشش خلیل طهماسبی در باز کردن اتهام ترور از خود به جایی نرسید. زندانیان اطلاعات شخصی دراینباره داشتند. دلایل فنی هم اطلاعات آنها را تایید میکرد. از جمله دلیل مربوط به قدرت نفوذی گلوله. وسیله تیراندازی خلیل طهماسبی یک شش تیر کوچک بود. گلوله شش تیر، دارای کالیبر کوچک و سرعت اولیه کمی است. وسعت زیاد زخم گلوله در بدن رزم آرا و نفوذ عمیق آن جای شک باقی نمیگذاشت که گلوله از اسلحه کمری پر قدرت با کالیبر بزرگ رها شده و سلاح کمری “کلت “مناسبترین سلاحی بود که ممکن بود چنان اثری ایجاد کند. این سلاح منحصرا در اختیار ارتش بود. بعدها در جمعیت فدائیان اسلام درباره این ترور و تردیدها پیرامون نقش خلیل طهماسبی بحثی مطرح نشد؟
این تحلیل در سال ۱۳۵۸ و از طرف جبهه ملی مطرح شد.جبهه ملی بخاطر اینکه دکتر مصدق را سمبل ملی شدن نفت قرار دهد و همه میدانستند که اگر رزم آرا کشته نمیشد، نفت ملی نمیشد،این پرونده دروغین را ساختند؛ درحالیکه الان خود پرونده ترور رزم آرا در دادگستری هست، من این پرونده را دیدم.این دروغ بزرگ را که باید بگوییم دروغ آوریل است،جبهه ملی ساخت درحالیکه شخصیتهایی مثل آیت الله طالقانی که به راستگویی معروف است، در ۱۴ اسفند سال ۵۷، یعنی ۲۸ سال بعد از آن واقعه میگوید “آنها(فدائیان اسلام) یک اقدام انقلابی کردند، وکلای مردم به مجلس رفتند(که منظورش قتل هژیر بود)،اقدام دوم انقلابی کردند نفت ملی شد.”حتی بعد از اینکه مجلس دوره هفدهم عفو خلیل طهماسبی را تصویب کرد، بازپرس احضاریهای برای نواب صفوی فرستاد مبنی بر اینکه درست است که مجلس قاتل را عفو کرده، اما تحریککنندگان را عفو نکرده است. چون شما جزو محرکین قتل رزم آرا هستید،به عنوان محرک قتل به دادگستری احضار میشوید. حتی سال ۳۴ قبل از شهادت نواب صفوی، او را با دکتر مصدق رودررو کردند که دکتر مصدق دستهایش را روی گوشش گذاشت و گفت من این مرد را نمیشناسم.نواب را با آیت الله کاشانی هم روبهرو کردند. حتی عفو خلیل طهماسبی را دوباره به مجلس هجدهم بردند، در این مجلس عفو را لغو کردند؛ فلذا آزموده، دادستان ارتش محرکین قتل رزم آرا را مورد تعقیب قرار داد،از جمله دکتر مصدق و حسین مکی.آنها آیت الله کاشانی و دکتر بقایی را در این رابطه دستگیر کردند. نواب صفوی همه اینها را در پرونده گفته و این پرونده موجود است. تمام این افسانهها بعد از انقلاب بوجود آمد برای اینکه باستانگراها، مصدق را سمبل ملی شدن نفت قرار دهند. درحالیکه آیت الله طالقانی در حضور دکتر شایگان و تمام رهبران جبهه ملی اعلام کرد فدائیان اسلام دومین اقدام انقلابی را کردند، نفت ملی شد. تا قبل از انقلاب هیچ کس شک نداشت که فدائیان اسلام رزم آرا را از بین بردند. حتی مرحوم مهدی عراقی در خاطراتش میگوید ما در جلسهای با جبهه ملی که تصمیم گرفته شد رزم آرا ترور شود، به مرحوم خلیل طهماسبی “حضرت” گفتیم. ببینید قتلهای سیاسی با قتلهای شخصی فرق میکند.در دنیا هر گروهی که مسئولیت قتلهای سیاسی را بر عهده میگیرد، پیامدهایش را هم قبول میکند.در آن روز تنها گروهی که مسئولیت قتل رزم آرا را پذیرفت، فدائیان اسلام بود.
ولی اختلاف شاه و رزم آرا و هراس شاه از رئیس دولت را نمیتوان نادیده گرفت.حبیب لاجوردی در گفتوگویی با جعفر شریف امامی میگوید:«وقتی شاه قصد سفر به انگلیس داشته،برادرش شاهپور عبدالرضا اظهار نگرانی کرد که رزم آرا ممکن است در غیاب شاه کودتا بکند. از این صحبت ها لابلای مدارک وزارت خارجه آمریکا دیده میشود.»در بسیاری منابع تاریخی قید شده که یکی از نگرانیهای شاه این بود که رزم آرا اعلام جمهوری کند.
اصلا بین شاه و رزم آرا اختلافی نبود. اصلا حرفی از جمهوری نبود. شما تمام روزنامههای آن موقع را نگاه کنید، اصلا حرفی از جمهوری نبود. هیچکس هم آن زمان ادعا نکرد که رزم آرا با شاه اختلاف دارد.ببینید نهضت ملی شدن نفت با مرگ رزم آرا پیروز شد،۱۶ اسفند ۲۹ رزم آرا کشته شد،۲۳ اسفند آقای دکتر مصدق طرح ملی شدن نفت را به مجلس برد، قبل از آن وقتی رزم آرا را استیضاح کردند،از ۱۰۳ رای ماخوذه،۹۱ رای موافق آورد که ۸ نفر از جبهه ملی رای مخالف دادند،۴ رای هم ممتنع بود.این یعنی رزم آرا در مجلس اکثریت داشت.روزنامهها هم عکسی انداختند که رزم آرا دستش را پشت کتش گذاشته و روی آن نوشته بودند ۹۱ رای. اوضاع رزم آرا بد نبود.علاوه بر آن نواب صفوی در فروردین ۱۳۳۰ اعلامیه میدهد “حسین علاء! زمامداری یک ملت مسلمان در خور لیاقت تو نیست،فورا برکناری خود را اعلام کن.”روزنامههای جبهه ملی مثل شاهد، باختر امروز متعلق به دکتر فاطمی و دیگران که تا آخر به مصدق وفادار ماندند، شما ببینید آن روزنامهها چه نوشتند؟چطور است که آن روزنامهها آن روزها تشکیکی در اینکه رزم آرا را فدائیان اسلام زدند، وارد نکردند؟ بعد از آن همه سال و پس از انقلاب اسلامی که مشخص شد فدائیان اسلام تنها گروهی بود که پس از مشروطیت طرفدار حکومت اسلامی بود،خواستند آن چهره را مخدوش کنند.هدف این بود که این نهضت را از دست اینها بگیرند و به عنوان باستانگرایی، دکتر مصدق را سمبل ملی شدن نفت قرار بدهند.درحالیکه اگر رزم آرا کشته نمیشد،قطعا نفت ملی نمیشد.
بهرحال احتمالاتی وجود داشت که گمان میرفت رزم آرا درصدد تهیه و اجرای یک کودتا است. منجمله ایجاد شبکه پاسگاههای ژاندارمری سراسر شهر تهران، در نقاطی که هیچگونه دلیل انتظامی برای ایجاد آنها متصور نبود ولی بعدا میتوانست مراکز موثری برای کنترل هرگونه آمد و رفت به تهران شود و نیز انتخاب فرماندهان واحدهای نظامی، نه به دلیل صلاحیت و حسن شهرت آنها، بلکه صرفا بر مبنای میزان اعتماد شخصی رزم آرا به آنها.
رزم آرا خود شاه بود. عاقلتر از آن بود که کودتا کند یا اعلام جمهوری کند. ببینید ما یک کشور کثیرالمله هستیم با مرزهای طولانی و زبانهای متعدد. بزرگترین کاری که استعمار میخواست بکند تکه تکه کردن کشور بود، یکی از دلایلی که رضاخان توانست تهران را بگیرد و ناسیونالیستهای ایرانی از او حمایت کردند، همین بود؛چون در زمان احمد شاه در کردستان، گیلان، خراسان، آذربایجان، خوزستان، فارس، اصفهان، لرستان، کاشان و بلوچستان حرکتهای استقلالطلبانه اوج گرفته بود. یکی از دلایلی که فروغی، تقی زاده، تدین، داور و…از رضاخان حمایت کردند و حتی دکتر مصدق که آن زمان نماینده بود گفته بود چگونه از سردار سپه حمایت نکنم درحالیکه به مملکت امنیت آورده،همین مساله بود. رزم آرا نمیتوانست اعلام جمهوری کند، بمحض اعلام جمهوری، آذربایجان، کردستان و ترکمن صحرا که از طرف شوروی حمایت میشدند علم استقلال برمی داشتند و کشور پاره پاره میشد.شاید یکی از دلایلی که مرحوم آیت الله بروجردی برای بازگشت شاه تلگراف کرد،همین وحشت از پاره پاره شدن ایران بود. یکی از شاهکارها و عظمتهای امام این بود که توانست همبستگی ایرانی را بعد از انقلاب به ایران برگرداند. مصدق بر خلاف فشارهایی که دکتر فاطمی اعمال میکرد،بخاطر شعور بالایش بود که در ۲۵ مرداد ۳۲ اعلام جمهوری نکرد و گفت که شورای سلطنت تشکیل میدهم.